كمال الدين و تمام النعمه ، جلد۱

شيخ صدوق ابى جعفر محمد بن على بن الحسين قمى قدس سره
مترجم: منصور پهلوان

- ۱۱ -


سخنان أبوجعفر بن قبه رازى‏

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازى در رد كتاب الاشهاد ابوزيد علوى گويد: صاحب اين كتاب بعد از ذكر مطالب بسيارى كه نزاعى در آن نيست گفته است: زيديه و اماميه مى‏گويند: حجت خداوند بايستى از فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام باشد، زيرا اين اجماعى است كه پيامبر اكرم در حجه الوداع و در روزى كه بيمار بودند و آخرين نماز را در مسجد برگزار كردند فرمودند: اى مردم! من كتاب خدا و عترتم را در ميان شما باقى گذاشتم و آن دو از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر در بهشت بر من وارد شوند، آگاه باشيد كه اگر شما به آن دو در آويزيد هرگز گمراه نخواهيد شد. سپس صاحب آن كتاب اين خبر را مورد تأييد و تأكيد قرار داده و سخنى گفته است كه هيچ خلافى در آن نيست و بعد از آن مى‏گويد: اماميه با اجماع مخالفت كرده و ادعا كرده‏اند كه امامت بايستى در يك خانواده مخصوص از عترت باشد و ساير خانواده‏هاى عترت حقى از آن ندارند، در اين خانواده هم در هر عصرى فقط يك نفر امام خواهد بود.

فأقول و بالله الثقة إن فى قول النبى ص على ما يقول الإمامية دلالة واضحة و ذلك أن النبى ص قال إنى تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتى أهل بيتى دل على أن الحجة من بعده ليس من العجم و لا من سائر قبائل العرب بل من عترته أهل بيته ثم قرن قوله بما دل به على مراده فقال ألا و إنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فأعلمنا أن الحجة من عترته لا تفارق الكتاب و أنا متى تمسكنا بمن لا يفارق الكتاب لن نضل و من لا يفارق الكتاب ممن فرض على الأمة أن يتمسكوا به و يجب فى العقول أن يكون عالما بالكتاب مأمونا عليه يعلم ناسخه من منسوخه و خاصه من عامه و حتمه من ندبه و محكمه من متشابهه يضع كل شى‏ء من ذلك موضعه الذى وضعه الله عز و جل لا يقدم مؤخرا و لا يؤخر مقدما و يجب أن يكون جامعا لعلم الدين كله ليمكن التمسك به و الأخذ بقوله فيما اختلفت فيه الأمة و تنازعته من تأويل الكتاب و السنة و لأنه إن بقى منه شى‏ء لا يعلمه لم يمكن التمسك به ثم متى كان بهذا المحل أيضا لم يكن مأمونا على الكتاب و لم يؤمن أن يغلط فيضع الناسخ منه مكان المنسوخ و المحكم مكان المتشابه و الندب مكان الحتم إلى غير ذلك مما يكثر تعداده و إذا كان هذا هكذا صار الحجة و المحجوج سواء و إذا فسد هذا القول صح ما قالت الإمامية من أن الحجة من العترة لا يكون إلا جامعا لعلم الدين معصوما مؤتمنا على الكتاب فإن وجدت الزيدية فى أئمتها من هذه صفته فنحن أول من ينقاد له و إن تكن الأخرى فالحق أولى ما اتبع.

پس با اعتماد به خداوند مى‏گويم: گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دليل روشنى بر درستى قول اماميه است، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: من در ميان شما چيزى را باقى مى‏گذارم كه اگر بدان متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم. اين مطلب دلالت دارد كه حجت پس از او از عجم و ساير قبايل عرب نيست، بلكه از عترت اوست كه همان اهل بيت او مى‏باشد. آنگاه قولش را مقترن به كلامى كرده كه به مراد او دلالت دارد و فرموده است: ألا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض و به ما اعلام فرموده است كه حجت از عترت او مى‏باشد و از كتاب جدائى ندارد و ما آنگاه كه متمسك شويم به كسى كه جدائى از كتاب ندارد، گمراه نخواهيم شد و كسى كه مفارقت از كتاب ندارد، در زمره كسانى است كه بر امت واجب است به او متمسك شوند و عقل مى‏گويد كه او بايستى عالم به قرآن و أمين بر آن باشد، ناسخ را از منسوخ، و خاص آن را از عامش، و واجب آن را از مستحبش، و محكم آن را از متشابهش باز شناسد تا هر چيز را در جايگاه خود كه خداى تعالى وضع فرموده است قرار دهد، هيچ مقدمى را مؤخر نكند، و هيچ مؤخرى را مقدم نگرداند. و بايستى كه همه علم دين را بداند تا در موارد اختلاف امت و منازعه در تأويل كتاب و سنت، تمسك به وى و گفته وى ممكن باشد. و اگر چيزى از كتاب خدا را نداند، نمى‏توان به او تمسك جست، و اگر در چنين جايگاهى باشد امين بر قرآن كريم نخواهد بود، و نمى‏توان از غلط او ايمن بود و ممكن است ناسخ را در مكان منسوخ و محكم را در جاى متشابه و مستحب را در محل واجب قرار دهد و غلطهاى ديگرى كه تعداد آنها بسيار خواهد بود. و اگر چنين باشد حجت و ساير خلائق برابر خواهند بود و چون اين گفته فاسد باشد، گفتار اماميه درست خواهد بود كه حجت از عترت كسى است كه جامع علم دين و معصوم بوده و بر كتاب خدا امين باشد. و اگر زيديه در ميان ائمه خود كسانى را مى‏يابند كه داراى اين اوصاف باشند، ما اول كسانى هستيم كه از او اطاعت مى‏كنيم، و اگر چنين نبود بايستى از حق پيروى شود.

و قال شيخ من الإمامية إنا لم نقل إن الحجة من ولد فاطمة (ع) قولا مطلقا و قلناه بتقييد و شرائط و لم نحتج لذلك بهذا الخبر فقط بل احتججنا به و بغيره فأول ذلك أنا وجدنا النبى ص قد خص من عترته أهل بيته أمير المؤمنين و الحسن و الحسين (ع) بما خص به و دل على جلالة خطرهم و عظم شأنهم و علو حالهم عند الله عز و جل بما فعله بهم فى الموطن بعد الموطن و الموقف بعد الموقف مما شهرته تغنى عن ذكره بيننا و بين الزيدية و دل الله تبارك و تعالى على ما وصفناه من علو شأنهم بقوله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً و بسورة هل أتى و ما يشاكل ذلك فلما قدم (ع) هذه الأمور و قرر عند أمته أنه ليس فى عترته من يتقدمهم فى المنزلة و الرفعة و لم يكن (ع) ممن ينسب إلى المحاباة و لا ممن يولى و يقدم إلا على الدين علمنا أنهم (ع) نالوا ذلك منه استحقاقا بما خصهم به فلما قال بعد ذلك كله قد خلفت فيكم كتاب الله و عترتى علمنا أنه عنى هؤلاء دون غيرهم لأنه لو كان هناك من عترته من له هذه المنزلة لخصه (ع) و نبه على مكانه و دل على موضعه لئلا يكون فعله بأمير المؤمنين و الحسن و الحسين (ع) محاباة و هذا واضح و الحمد لله ثم دلنا على أن الإمام بعد أمير المؤمنين الحسن باستخلاف أمير المؤمنين (ع) إياه و اتباع أخيه له طوعا.

و يكى از بزرگان اماميه گفته است: ما نمى‏گوئيم كه هر يك از فرزندان فاطمه عليها السلام به طور مطلق امام است، بلكه مى‏گوئيم بعضى از ايشان كه داراى شرايط و قيودى هستند امامند و تنها به خبر ثقلين احتجاج نمى‏كنيم، بلكه احتجاج ما به آن خبر و اخبار ديگر است. اول مطلب آن است كه پيامبر اكرم از اهل بيت و عترت خود، امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام را مخصوص گردانيده و به جلالت مقام و بزرگى شأن و علو حال ايشان نزد خداى تعالى دلالت فرموده است و اين اظهار لطف آن حضرت - صلوات الله عليه - به ايشان در مواطن گوناگون و مواقف متعدد واقع گرديده و شهرت آنها بين ما و زيديه ما را از ذكر آنها بى‏نياز مى‏كند. خداى تعالى ما را به اين اوصاف ايشان كه نشانه علو شأن ايشان است با اين كلمات دلالت فرموده است انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهير و همچنين به سوره هل أتى و آيات ديگر چون اين امور را آماده كرد و در برابر امتش مقرر فرمود كه در ميان عترتش از نظر رفعت و منزلت كسى نيست كه بر آنها مقدم باشد و با توجه به آنكه او كسى نبود كه بى‏جهت به كسى متمايل شده و جز بر مبناى ديانت كسى را والى ساخته و مقدم بدارد، خواهيم دانست كه آن مقام را به جهت شايستگى خود دريافت كرده‏اند، و چون پيامبر بعد از همه اين مطالب فرمود: من در ميان شما كتاب خدا و عترتم را جانشين گردانيدم، دانستيم كه مقصود پيامبر ايشانند و لاغير، زيرا اگر فرد ديگرى از عترتش چنين مقامى را داشت او را مخصوص مى‏گردانيد و مكانت و موقعيت او را اعلام مى‏فرمود تا آنكه گرايش او به اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بى‏جهت نباشد و اين واضح است والحمدلله، آنگاه دليل بر امامت امام حسن پس از اميرالمؤمنين عليه السلام آن است كه پدرش او را خليفه خود كرد و برادرش امام حسين هم به دلخواه از او پيروى كرد.

و أما قوله إن المؤتمة خالفت الإجماع و ادعت الإمامة فى بطن من العترة فيقال له ما هذا الإجماع السابق الذى خالفناه فإنا لا نعرفه اللهم إلا أن تجعل مخالفة الإمامية للزيدية خروجا من الإجماع فإن كنت إلى هذا تومى فليس يتعذر على الإمامية أن تنسبك إلى مثل ما نسبتها إليه و تدعى عليك من الإجماع مثل الذى ادعيته عليها و بعد فأنت تقول إن الإمامة لا تجوز (24)إلا لولد الحسن و الحسين (ع) فبين لنا لم خصصت ولدهما دون سائر العترة لنبين لك بأحسن من حجتك ما قلناه و سيأتى البرهان فى موضعه إن شاء الله.

اما اينكه گفته است: اماميه با اجماع مخالفت كرده و مدعى شده‏اند كه امامت در خاندان مخصوصى از عترت است، به او مى‏گوئيم: اين اجماع سابقى كه ما با آن مخالفت كرده‏ايم كدام اجماع است؟ كه ما از آن اطلاعى نداريم، جز آنكه مخالفت اماميه را با زيديه مخالفت با اجماع خوانده باشى كه اگر مقصود تو آن باشد، اماميه هم مى‏تواند بگويد شما زيديه با ادعاى خود مخالفت اجماع اماميه را كرده‏ايد، به علاوه تو مى‏گويى كه امامت جز بر فرزندان حسن و حسين عليهما السلام روا نيست، پس بگو به چه دليل فرزندان آن دو امام را به امامت اختصاص دادى و ساير خاندان پيامبر را محروم ساختى؟ تا ما هم گفتار خود را بهتر از شما مدلل سازيم و برهان آن را در جاى خود خواهيم آورد، ان شاء الله.

ثم قال صاحب الكتاب و قالت الزيدية الإمامة جائزة للعترة و فيهم لدلالة رسول الله ص عليهم عاما لم يخصص بها بعضا دون بعض و لقول الله عز و جل لهم دون غيرهم بإجماعهم ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا الآية.

بعد از آن صاحب كتاب اشهاد گفته است: زيديه مى‏گويد روا باشد كه امامت در ميان عترت جارى باشد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بطور عموم به ايشان دلالت فرموده و برخى از ايشان را بر برخى ديگر تخصيص نفرموده و خداى متعال هم درباره ايشان فرموده است و ايشان هم بر آن اجماع دارند كه:سپس كتاب را به ارث بر بندگان برگزيده خود داديم - الآيه. فاطر: 32.

فأقول و بالله التوفيق قد غلط صاحب الكتاب فيما حكى لأن الزيدية إنما تجيز الإمامة لولد الحسن و الحسين (ع) خاصة و العترة فى اللغة العم و بنو العم الأقرب فالأقرب و ما عرف أهل اللغة قط و لا حكى عنهم أحد أنهم قالوا العترة لا تكون إلا ولد الابنة من ابن العم هذا شى‏ء تمنته الزيدية و خدعت به أنفسها و تفردت بادعائه بلا بيان و لا برهان لأن الذى تدعيه ليس فى العقل و لا فى الكتاب و لا فى الخبر و لا فى شى‏ء من اللغات و هذه اللغة و هؤلاء أهلها فاسألوهم بين لكم أن العترة فى اللغة الأقرب فالأقرب من العم و بنى العم.

پس به توفيق الهى مى‏گويم: صاحب كتاب در آنچه نقل كرده اشتباه كرده است، زيرا زيديه امامت را مخصوص فرزندان حسن و حسين عليهما السلام مى‏دانند، ام عترت در لغت شامل عمو و عموزاده مى‏شود، هر كدام كه نزديكتر باشند به عترت نزديكترند و هرگز اهل لغت نگفته‏اند و كسى از ايشان نقل نكرده است كه عترت اختصاص به فرزندان دختر از پسر عمو دارد، اين مطلبى است كه زيديه آن را آرزو كرده و خود را بدان فريفته‏اند، بى‏آنكه بيان و برهانى بر آن اقامه كرده باشند، زيرا ادعاى آنها نه عقلى است، و نه در قرآن و حديث است و نه در هيچ لغتى آمده است. اين لغت و آنهم لغويين، از ايشان بپرسيد تا برايتان روشن كنند كه عترت در لغت عبارت از عمو و عموزادگانند الأقرب فالأقرب.

فإن قال صاحب الكتاب فلم زعمت أن الإمامة لا تكون لفلان و ولده و هم من العترة عندك.

و اگر صاحب كتاب بگويد: چرا معتقدى كه امامت در بنى عباس نيست، در حالى كه طبق اعتقاد شما ايشان جزو عترتند؟

قلنا له نحن لم نقل هذا قياسا و إنما قلناه اتباعا لما فعله ص بهؤلاء الثلاثة دون غيرهم من العترة و لو فعل بفلان ما فعله بهم لم يكن عندنا إلا السمع و الطاعة.

به او مى‏گوئيم: ما اين مطلب را از روى قياس نگفتيم، بلكه آن را بخاطر عمل پيامبر نسبت به اين سه كس گفتيم يعنى على و حسن و حسين عليهم السلام و نه ديگران، و اگر پيامبر به عم خود عباس هم اين امتياز را داده بود، ما جز شنيدن و طاعت راهى نداشتيم.

و أما قوله إن الله تبارك و تعالى قال ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا الآية.

اما اين سخن او كه خداى تعالى فرموده است: ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادن - تا آخر آيه.

فيقال له قد خالفك خصومك من المعتزلة و غيرهم فى تأويل هذه الآية و خالفتك الإمامية و أنت تعلم من السابق بالخيرات عند الإمامية و أقل ما كان يجب عليك و قد ألفت كتابك هذا لتبين الحق و تدعو إليه أن تؤيد الدعوى بحجة فإن لم تكن فإقناع فإن لم يكن فترك الاحتجاج بما لم يمكنك أن تبين أنه حجة لك دون خصومك فإن تلاوة القرآن و ادعاء تأويله بلا برهان أمر لا يعجز عنه أحد و قد ادعى خصومنا و خصومك أن قول الله عز و جل كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ‏ (25)الآية هم جميع علماء الأمة و أن سبيل علماء العترة و سبيل علماء المرجئة سبيل واحد و أن الإجماع لا يتم و الحجة لا تثبت بعلم العترة فهل بينك و بينها فصل و هل تقنع منها بما ادعت أو تسألها البرهان فإن قال بل أسألها البرهان قيل له فهات برهانك أولا على أن المعنى بهذه الآية التى تلوتها هم العترة و أن العترة هم الذرية و أن الذرية هم ولد الحسن و الحسين (ع) دون غيرهم من ولد جعفر و غيره ممن أمهاتهم فاطميات.

به او مى‏گوئيم: در تأويل اين آيه دشمنان تو از معتزله و غير با تو مخالفند و اماميه هم مخالفند و تو مى‏دانى كه اماميه در اين آيه چه كسى ر السابق بالخيراتمى‏داند و اگر تو اين كتابت را براى دفاع از حق و حقيقت نوشته‏اى، كمترين چيزى كه بر تو واجب است، آن است كه براى مدعاى خود برهانى بياورى و اگر نمى‏توانى، دليل اقناعى بياور و اگر نمى‏توانى ترك احتجاج كن، زيرا خواندن آيه‏اى از قرآن و ادعاى بى‏دليل تأويل آن، چيزى نيست كه كسى از آن عاجز باشد، و دشمنان ما و شما مى‏گويند كه مقصود از كنتم خير امه اخرجت للناس، تمامى علماى امت است و راه علماى عترت و علماى مرجئه راه واحدى است و اجماع و حجت به علم عترت تمام نمى‏شود، آيا ميان تو و آنها فرقى وجود دارد؟ و آيا به صرف ادعاى آنها قانع مى‏شوى يا از ايشان مطالبه دليل مى‏كنى؟ اگر بگويد: از آنها دليل مى‏خواهم، به او مى‏گوئيم: پس اولاً خودت دليل بياور كه مقصود از اين آيه‏اى كه تلاوت كردى خصوص عترت است و عترت هم همان ذريه است و ذريه هم همان فرزندان حسن و حسين عليهما السلام هستند و نه فرزندان جعفر و ديگرانى كه مادرانشان فاطمى هستند.

ثم قال و يقال للمؤتمة ما دليلكم على إيجاب الإمامة لواحد دون الجميع و حظرها على الجميع فإن اعتلوا بالوارثة و الوصية قيل لهم هذه المغيرية تدعى الإمامة لولد الحسن ثم فى بطن من ولد الحسن بن الحسن فى كل عصر و زمان بالوارثة و الوصية من أبيه و خالفوكم بعد فيما تدعون كما خالفتم غيركم فيما يدعى.

او گفته است كه به اماميه مى‏گوئيم: چه دليلى داريد كه از ميان عترت فقط يكى امام باشد و ديگران ممنوع باشند، اگر بگويند دليل آن وراثت و وصيت است به اماميه مى‏گوئيم: اين طايفه مغيريه است كه امامت را مخصوص اولاد حسن بن - على عليهما السلام مى‏دانند، سپس در خانواده‏اى از فرزندان حسن بن حسن كه در هر عصر و زمانى به وراثت و وصيت پدر به فرزندش مى‏رسد، و با عقيده شما در اين باب مخالفند چنانچه شما نيز با ديگران مخالفيد.

فأقول و بالله الثقة الدليل على أن الإمامة لا تكون إلا لواحد أن الإمام لا يكون إلا الأفضل و الأفضل يكون على وجهين إما أن يكون أفضل من الجميع أو أفضل من كل واحد من الجميع فكيف كانت القصة فليس يكون الأفضل إلا واحدا لأنه من المحال أن يكون أفضل من جميع الأمة أو من كل واحد من الأمة و فى الأمة من هو أفضل منه فلما لم يجز هذا و صح بدليل تعترف الزيدية بصحته أن الإمام لا يكون إلا الأفضل صح أنها لا تكون إلا لواحد فى‏كل عصر.

پس با اتكاء به خداوند متعال در پاسخ او مى‏گوئيم: دليل بر آنكه در هر عصرى امام يكى بيش نيست، آن است كه امام بايد افضل مردم باشد و افضل مى‏تواند دو معنى داشته باشد، يا مقصود افضل از جميع امت است و يا آنكه منظور از هر يك از افراد امت و در هر حال افضل يكى بيش نيست، زيرا محال است كه فردى افضل از جميع امت باشد يا افضل از هر يك از افراد امت باشد و افضل از او نيز وجود داشته باشد. پس اگر چنين امرى روا نباشد و اين مطلب كه امامت از آن افضل است درست باشد - چنانكه زيديه نيز بدان اعتراف دارند - مطلب اثبات خواهد شد و امامت در هر زمانى از آن يكى خواهد بود.

و الفصل فيما بيننا و بين المغيرية سهل واضح قريب و المنة لله و هو أن النبى ص دل على الحسن و الحسين (ع) دلالة بينة و بان بهما من سائر العترة بما خصهما به مما ذكرناه و وصفناه فلما مضى الحسن كان الحسين أحق و أولى بدلالة الحسن لدلالة الرسول ص عليه و اختصاصه إياه و إشارته إليه فلو كان الحسن أوصى بالإمامة إلى ابنه لكان مخالفا للرسول ص و حاشا له من ذلك و بعد فلسنا نشك و لا نرتاب فى أن الحسين (ع) أفضل من الحسن بن الحسن بن على و الأفضل هو الإمام على الحقيقة عندنا و عند الزيدية فقد تبين لنا بما وصفنا كذب المغيرية و انتقض الأصل الذى بنوا عليه مقالتهم.

اما تفاوت ما اماميه و مغيريه واضح و روشن و قابل فهم است المنه لله بيانش آن است كه پيامبر اكرم با دلالتى روشن به امامت حسن و حسين عليهما السلام دلالت فرموده است و آن دو را از ساير عترت با امتيازات روشنى ممتاز گردانيده است، چنانكه ذكر و وصف آن گذشت و چون امام حسن درگذشت امام حسين شايسته‏ترين و سزاوارترين مردم به امامت بود و امام حسن بر طبق دلالت رسول صلى الله عليه و آله و سلم امامت را مختص به او دانسته و به وى توصيه فرمود، و اگر امام حسن به امامت فرزندش وصيت مى‏كرد مخالفت با رسول خدا كرده بود و حاشا كه او چنين كند، و دليل ديگر آن است كه ما هيچ شك و ترديدى نداريم كه حسين عليه السلام از حسن بن حسن بن على، افضل است و ما و زيديه اتفاق داريم كه حقيقه افضل امام است. با اين بيان دروغ مغيريه ثابت شد و اساس گفتار آنها منهدم گرديد.

و نحن لم نخص على بن الحسين بن على (ع) بما خصصناه به محاباة و لا قلدنا فى ذلك أحدا و لكن الأخبار قرعت سمعنا فيه بما لم تقرع فى الحسن بن الحسن. و دلنا على أنه أعلم منه ما نقل من علم الحلال و الحرام عنه و عن الخلف من بعده و عن أبى عبد الله (ع) و لم نسمع للحسن بن الحسن بشى‏ء يمكننا أن نقابل بينه و بين من سمعناه من علم على بن الحسين (ع) و العالم بالدين أحق بالإمامة ممن لا علم له فإن كنتم يا معشر الزيدية عرفتم للحسن بن الحسن علما بالحلال و الحرام فأظهروه و إن لم تعرفوا له ذلك فتفكروا فى قول الله عز و جل أَ فَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ‏ (26)

و ما مقامى را كه براى على بن الحسين عليهما السلام قائليم، از روى تمايل بى‏دليل نيست و در اين باب از احدى تقليد كوركورانه نمى‏كنيم، اما اخبار فراوانى كه درباره امام سجاد عليه السلام به گوشمان رسيده درباره حسن بن حسن وارد نشده است و رواياتى كه از امام سجاد عليه السلام در حلال و حرام وارد شده است دليل بر اعلميت آن امام نسبت به حسن بن حسن است و ما از علم حسن بن حسن چيزى نشنيده‏ايم تا بتوانيم آن را با آنچه از علم على بن الحسين عليهما السلام شنيده‏ايم مقابله كنيم و كسى كه عالم به دين باشد به امامت سزاوارتر است تا كسى كه علمى در اين باب ندارد. شما اى گروه زيديه! اگر از حسن بن حسن علم به حلال و حرامى سراغ داريد، آن را ظاهر كنيد، و اگر چنين علمى سراغ نداريد در اين سخن خداى تعالى تفكر كنيد: آيا كسى كه به حق راهبرى مى‏كند شايسته‏تر است كه پيروى شود يا كسى كه هدايت نمى‏شود مگر آنكه ديگرى او را هدايت كند، شما را چه مى‏شود؟ چگونه حكم مى‏كنيد؟.

فلسنا ندفع الحسن بن الحسن عن فضل و تقدم و طهارة و زكاة و عدالة و الإمامة لا يتم أمرها إلا بالعلم بالدين و المعرفة بأحكام رب العالمين و بتأويل كتابه و ما رأينا إلى يومنا هذا و لا سمعنا بأحد قالت الزيدية بإمامته إلا و هو يقول فى التأويل أعنى تأويل القرآن على الاستخراج و فى الأحكام على الاجتهاد و القياس و ليس يمكن معرفة تأويل القرآن بالاستنباط لأن ذلك كان ممكنا لو كان القرآن إنما أنزل بلغة واحدة و كان علماء أهل تلك اللغة يعرفون المراد فأما القرآن قد نزل بلغات كثيرة و فيه أشياء لا يعرف المراد منها إلا بتوقيف مثل الصلاة و الزكاة و الحج و ما فى هذا الباب منه‏

و فيه أشياء لا يعرف المراد منها إلا بتوقيف مما نعلم و تعلمون أن المراد منه إنما عرف بالتوقيف دون غيره فليس يجوز حمله على اللغة لأنك تحتاج أولا أن تعلم أن الكلام الذى تريد أن تتأوله ليس فيه توقيف أصلا لا فى جمله و لا فى تفصيله.

ما منكر آن نيستيم كه حسن بن حسن، فضل و تقدم و طهارت و پاكى و عدالت داشته است، اما ركن امر امامت عبارت از علم به دين و معرفت احكام رب العالمين و دانستن تأويل كتاب الهى است، و ما تا به امروز نديده و نشنيده‏ايم كه مرجع يكى از زيديه در امر تأويل قرآن كريم استخراج معنا نباشد و در فروعات و احكام بر اجتهاد و قياس اعتماد نكرده باشد، اما مى‏دانيم كه معرفت تأويل قرآن كريم را نمى‏توان به طريق استخراج و استنباط فهميد، زيرا اين كار وقتى ممكن است كه قرآن كريم به يك لغت نازل شده باشد و دانشمندان آن لغت نيز مراد را بدانند، اما اين كتاب به لغات كثيره نازل شده است و در آن مطالبى وجود دارد كه مراد از آن جز به بيان الهى دانسته نمى‏شود، مثل نماز و زكات و حج و از اين قبيل؛ و نيز مطالبى وجود دارد كه مراد از آن جز با توقيف از آنچه كه مى‏دانيم حاصل نمى‏شود و مى‏دانيد كه در قرآن كريم مطالبى وجود دارد كه مراد از آن جز با توقيف حاصل نشود. بنابراين جايز نيست كه قرآن كريم را بر لغت حمل كنيم، زيرا اولاً بايستى بدانى كه كلامى كه مى‏خواهى آن را تأويل كنى در آن توفيقى وجود ندارد، چه در اجمالش و يا در تفصيلش.

فإن قال منهم قائل لم ينكر أن يكون ما كان سبيله أن يعرف بالتوقيف فقد وقف الله رسوله ص عليه و ما كان سبيله أن يستخرج فقد وكل إلى العلماء و جعل بعض القرآن دليلا على بعض فاستغنينا بذلك عما تدعون من التوقيف و الموقف.

اگر كسى از ايشان بگويد: آنچه در كلام الهى نيازمند به بيان بوده است، رسول خدا آن را بيان كرده است، و آنچه طريق آن استخراج و استنباط بوده آن را به علماء واگذار كرده است و بعضى از آيات قرآن كريم دليل بر بعضى ديگر است و با اين بيان ما از توقيف و توقيف كننده بى‏نياز مى‏شويم.

قيل له لا يجوز أن يكون ذلك على ما وصفتم لأنا نجد للآية الواحدة تأويلين متضادين كل واحد منهما يجوز فى اللغة و يحسن أن يتعبد الله به و ليس يجوز أن يكون للمتكلم الحكيم كلام يحتمل مرادين متضادين.

پاسخش اين است كه آنچه شما مى‏گوئيد جايز نيست، زيرا ما براى يك آيه واحده دو تأويل مختلف و متضاد مى‏بينيم كه هر دو معنى از نظر لغت درست است و ممكن است هر دو را حكم شرعى دانست و جايز نيست كه متكلم حكيم كلامى را بگويد كه محتمل دو مراد متضاد باشد.

فإن قال ما ينكر أن يكون فى القرآن دلالة على أحد المرادين و أن يكون العلماء بالقرآن متى تدبروه علموا المراد بعينه دون غيره.

اگر بگويد: ممكن است در خود قرآن كريم دلالتى بر يكى از دو معنى مراد وجود داشته باشد و مفسران با تدبر در قرآن معنى مراد را درك كنند.

فيقال للمعترض بذلك أنكرنا هذا الذى وصفته لأمر نخبرك به ليس تخلو تلك الدلالة التى فى القرآن على أحد المرادين من أن تكون محتملة للتأويل أو غير محتملة فإن كانت محتملة للتأويل فالقول فيها كالقول فى هذه الآية و إن كانت لا تحتمل التأويل فهى إذا توقيف و نص على المراد بعينه و يجب أن لا يشكل على أحد علم اللغة معرفة المراد و هذا ما لا تنكره العقول و هو من فعل الحكيم جائز حسن و لكنا إذا تدبرنا آى القرآن لم نجد هكذا و وجدنا الاختلاف فى تأويلها قائما بين أهل العلم بالدين و اللغة و لو كان هناك آيات تفسر آيات تفسيرا لا يحتمل التأويل لكان فريق من المختلفين فى تأويله من العلماء باللغة معاندين و لأمكن كشف أمرهم بأهون السعى و لكان من تأول الآية خارجا من اللغة و من لسان أهلها لأن الكلام إذا لم يحتمل التأويل فحملته على ما لا يحتمله خرجت عن اللغة التى وقع الخطاب بها فدلونا يا معشر الزيدية على آية واحدة اختلف أهل العلم فى تأويلها فى‏القرآن ما يدل نصا و توقيفا على تأويلها و هذا أمر متعذر و فى تعذره دليل على أنه لا بد للقرآن من مترجم يعلم مراد الله تعالى فيخبر به و هذا عندى واضح.

در پاسخ معترض مى‏گوئيم: اين كلامى كه مى‏گوئى مورد انكار ماست، زيرا اين دليلى كه در خود قرآن كريم براى تعيين يكى از دو معنا هست يا قابل تأويل است و يا غيرقابل تأويل است كه آيه مورد بحث خودش نيازمند تفسير امام است، و اگر قابل تأويل نيست البته آن آيه، توقيف و توضيحى بر معناى مراد است و معرفت مراد بر كسى كه علم لغت را مى‏داند دشوار نخواهد بود، عقل هم آن را مى‏پذيرد و از فعل حكيم هم چنين امرى روا و پسنديده است، اما وقتى ما در آيات قرآن كريم تدبر مى‏كنيم آنها را چنين نمى‏بينيم و درك مى‏كنيم كه اختلاف در تأويل آيات بين علماى دين و لغت پابرجاست و اگر آياتى كه بطور قطع آيات ديگر را تفسير مى‏كرد، يكى از آن دو گروه معاند بودند، و به سادگى مى‏توانستيم حقيقت حال ايشان را كشف كنيم و كسى كه آيه را تأويل كرده بود، از ميزان لغت و اهل زبان خارج بود، زيرا اگر كلام محتمل تأويل نباشد و آن را بر معناى مخالفت لغت حمل كنى، از آن لغتى كه خطاب به آن واقع شده است خارج شده‏اى. شما اى گروه زيديه! يك آيه مورد اختلاف را به ما نشان بدهيد كه در قرآن كريم دليل قاطعى بر معناى آن وجود داشته باشد، اين امر متعذر و ناممكن است و تعذرش دليل آن است كه قرآن كريم نيازمند مترجمى است كه مراد خداى تعالى را بداند و آن را بيان كند، و اين موضوع كاملاً واضح است.

شبهه للخطابيه

ثم قال صاحب الكتاب و هذه الخطابية تدعى الإمامة لجعفر بن محمد من أبيه (ع) بالوراثة و الوصية و يقفون على رجعته و يخالفون كل من قال بالإمامة و يزعمون أنكم وافقتموهم فى إمامة جعفر (ع) و خالفوكم فيمن سواه.

شبهه فرقه خطابيه‏

صاحب آن كتاب به عنوان اعتراض به اماميه گفته است: اين فرقه خطابيه است كه براى جعفر بن محمد به واسطه وراثت و وصايت از جانب پدرش ادعاى امامت مى‏كنند و منتظر رجعت او هستند و مخالف اماميه هستند و مى‏پندارند با شما در امامت جعفر بن محمد موافقند و در ساير معتقدات مخالف.

فأقول و بالله الثقة ليس تصح الإمامة بموافقة موافق و لا مخالفة مخالف و إنما تصح بأدلة الحق و براهينه و أحسب أن صاحب الكتاب غلط و الخطابية قوم غلاة و ليس بين الغلو و الإمامة نسبة فإن قال فإنى أردت الفرقة التى‏وقفت عليه قيل له فيقال لتلك الفرقة نعلم أن الإمام بعد جعفر موسى بمثل ما علمتم أنتم به أن الإمام بعد محمد بن على جعفر و نعلم أن جعفرا مات كما نعلم أن أباه مات و الفصل بيننا و بينكم هو الفصل بينكم و بين السبائية و الواقفة على أمير المؤمنين ص فقولوا كيف شئتم.

من با اعتماد به خداى تعالى مى‏گويم: امامت با موافقت موافقى و يا مخالفت مخالفى درست نمى‏شود، بلكه با ادله و براهين حقه به اثبات مى‏رسد و من صاحب كتاب را در نادرستى مى‏بينم. خطابيه طايفه‏اى از غلات‏اند و بين غلو و اماميه نسبتى نيست، و اگر گويد مقصود من آن فرقه‏اى است كه بر امام صادق توقف كرده‏اند، جواب اين است كه به آن فرقه مى‏گوئيم: ما امام پس از جعفر بن محمد را موسى بن جعفر مى‏دانيم همانگونه كه شما امام پس از محمد بن على را جعفر بن - محمد مى‏دانيد، و مى‏دانيم كه امام صادق عليه السلام وفات كرده است همچنانكه پدرش امام باقر عليه السلام وفات كرده است. و فرق بين ما و شما همان فرقه بين شما با سبائيه و واقفه بر اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است و هر چه مى‏خواهيد بگوئيد.

و يقال لصاحب الكتاب و أنت فما الفصل بينك و بين من اختار الإمامة لولد العباس و جعفر و عقيل أعنى لأهل العلم و الفضل منهم و احتج باللغة فى‏أنهم من عترة الرسول و قال إن الرسول ص عم جميع العترة و لم يخص إلا ثلاثة هم أمير المؤمنين و الحسن و الحسين ص عرفناه و بين لنا.

و به صاحب كتاب مى‏گوئيم: فرق تو و كسانى كه امامت را در اولاد عالم و فاضل عباس و جعفر و عقيل مى‏دانند چيست؟ و دليل هم مى‏آورند كه لغت مى‏گويند ايشان از عترت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هستند و مى‏گويند پيامبر اكرم نظر به همه عترت داشته است و سه تن از ايشان را كه عبارت از اميرالمؤمنين و حسن و حسين صلى الله عليه و آله و سلم باشند، مخصوص نگردانيده است، بازگو و براى ما بيان كن!

ثم قال صاحب الكتاب و هذه الشمطية تدعى إمامة عبد الله بن جعفر بن محمد من أبيه بالوراثة و الوصية و هذه الفطحية تدعى إمامة إسماعيل بن جعفر عن أبيه بالوارثة و الوصية و قبل ذلك إنما قالوا بإمامة عبد الله بن جعفر و يسمون اليوم إسماعيلية لأنه لم يبق للقائلين بإمامة عبد الله بن جعفر خلف و لا بقية و فرقة من الفطحية يقال لهم القرامطة (27)قالوا بإمامة محمد بن إسماعيل بن جعفر بالوراثة و الوصية و هذه الواقفة على موسى بن جعفر تدعى الإمامة لموسى و ترتقب لرجعته.

صاحب كتاب مى‏گويد: اين سمطيه است كه امامت را براى عبدالله بن جعفر ابن محمد بن وراثت و وصايت از جانب پدرش ادعا مى‏كنند، و اين فطحيه است كه امامت را براى اسماعيل بن جعفر به وراثت و وصايت از جانب پدرش ادعا مى‏كنند و پيش از آن معتقد به امامت عبدالله بن جعفر بودند و امروزه اسماعيليه ناميده مى‏شوند، زيرا قائلين به امامت عبدالله بن جعفر از ميان رفته و كسى از ايشان باقى نمانده است. و فرقه ديگرى از فطحيه را قرامطه مى‏گويند و ايشان معتقد به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر به طريق وراثت و وصايتند و اين هم واقفه بر موسى بن جعفرند كه مدعى امامت موسى بن جعفر و منتظر رجعت او مى‏باشند.

و أقول الفرق بيننا و بين هؤلاء سهل واضح قريب.

و من مى‏گويم:

فرق ميان ما و اين فرقه‏ها آسان و روشن و قابل فهم است:

أما الفطحية فالحجة عليها أوضح من أن تخفى لأن إسماعيل مات قبل أبى‏عبد الله (ع) و الميت لا يكون خليفة الحى و إنما يكون الحى خليفة الميت و لكن القوم عملوا على تقليد الرؤساء و أعرضوا عن الحجة و ما فى بابها و هذا أمر لا يحتاج فيه على إكثار لأنه ظاهر الفساد بين الانتقاد.

اما فطحيه دليل بر رد آنها روشن‏تر از آن است كه مخفى بماند، زيرا اسماعيل در حيات پدرش امام صادق عليه السلام مرده است و مرده نمى‏تواند جانشين زنده بشود، بلكه كار برعكس است و بايستى زنده را جانشين مرده كرد، اما اينها از رؤساى خود پيروى كرده و از دليل و برهان رو گردانيده‏اند و اين امر نيازمند شرح و تفصيل نيست، زيرا فساد آن آشكار و انتقاد آن روشن است.

و أما القرامطة فقد نقضت الإسلام حرفا حرفا لأنها أبطلت أعمال الشريعة و جاءت بكل سوفسطائية و إن الإمام إنما يحتاج إليه للدين و إقامة حكم الشريعة فإذا جاءت القرامطة تدعى أن جعفر بن محمد أو وصيه استخلف رجلا دعا إلى نقض الإسلام و الشريعة و الخروج عما عليه طبائع الأمة لم نحتج فى معرفة كذبهم إلى أكثر من دعواهم المتناقض الفاسد الركيك.

و اما قرامطه، ايشان كسانى هستند كه اسلام را كلمه به كلمه نقض كرده‏اند و احكام شريعت را باطل شمرده‏اند و هر سفسطه‏اى را مرتكب مى‏شوند و نيازمندى ما به امام از باب ديانت و اقامه احكام شريعت است و وقتى كه قرامطه آمده و مى‏گويند كه جعفر بن محمد يا وصيش فردى را جانشين خود قرار داده‏اند كه مدعى نقض اسلام و شريعت و خروج از طبيعت امت است نيازى به شناسائى كذبشان ندارم، و همين ادعاى متناقض و فاسد و ركيك بر بطلانشان كافى است.

و أما الفصل بيننا و بين سائر الفرق فهو أن لنا نقلة أخبار و حملة آثار قد طبقوا البلدان كثرة و نقلوا عن جعفر بن محمد (ع) من علم الحلال و الحرام ما يعلم بالعادة الجارية و التجربة الصحيحة أن ذلك كله لا يجوز أن يكون كذبا مولدا و حكوا مع نقل ذلك عن أسلافهم أن أبا عبد الله (ع) أوصى بالإمامة إلى موسى (ع) ثم نقل إلينا من فضل موسى (ع) و علمه ما هو معروف عند نقلة الأخبار و لم نسمع لهؤلاء بأكثر من الدعوى و ليس سبيل التواتر و أهله سبيل الشذوذ و أهله فتأملوا الأخبار الصادقة تعرفوا بها فصل ما بين موسى (ع) و محمد و عبد الله بنى جعفر و تعالوا نمتحن هذا الأمر بخمس مسائل من الحلال و الحرام مما قد أجاب فيه موسى (ع) فإن وجدنا لهذين فيه جوابا عند أحد من القائلين بإمامتهما فالقول كما يقولون و قد روت الإمامية أن عبد الله بن جعفر سئل كم فى مائتى درهم قال خمسة دراهم قيل له و كم فى مائة درهم فقال درهمان و نصف.

اما فرق ما و ساير فرقه‏ها آن است كه ما عده بيشمارى ناقلان اخبار و حاملان احاديث داريم كه همه شهرها را پر كرده‏اند كه از جعفر بن محمد عليهما السلام آن قدر احكام حلال و حرام روايت كرده‏اند كه طبق عادت جاريه و تجربه صحيحه، ممكن نيست دروغ و جعل باشد و از پيشينيان خود نقل كرده‏اند كه امام صادق عليه السلام جانشين خود را امام كاظم عليه السلام قرار داد و از فضل و علم او هم آنقدر نقل شده كه نزد ناقلان اخبار معروف است، اما از اين فرقه‏ها جز ادعا نشنيده‏ام و روش تواتر و اهل آن با روش شذوذ و اهل آن يكى نيست. شما در اخبار صادقه بنگريد تا بواسطه آن فرق بين امام كاظم عليه السلام و محمد و عبدالله و فرزندان امام صادق عليه السلام را بدانيد. بيائيد اين امر را آزمايش كنيم و در پنج مسئله از مسائلى كه از حلال و حرام امام كاظم عليه السلام پاسخ گفته‏اند بنگريم، و اگر نزد معتقدين به آن دو فرزند ديگر در اين مسائل پاسخى باشد، قول آنها درست است. اماميه روايت كرده‏اند كه از عبدالله بن جعفر سؤال شد: كه در دويست درهم چقدر زكات است؟ گفت پنج درهم و باز سؤال كردند كه در صد درهم چقدر زكات است؟ و او گفت دو درهم و نيم!

و لو أن معترضا اعترض على الإسلام و أهله فادعى أن هاهنا من قد عارض القرآن و سألنا أن نفصل بين تلك المعارضة و القرآن لقلنا له أما القرآن فظاهر فأظهر تلك المعارضة حتى نفصل بينها و بين القرآن و هكذا نقول لهذه الفرق أما أخبارنا فهى مروية محفوظة عند أهل الأمصار من علماء الإمامية فأظهروا تلك الأخبار التى تدعونها حتى نفصل بينها و بين أخبارنا فأما أن تدعوا خبرا لم يسمعه سامع و لا عرفه أحد ثم تسألونا الفصل بين هذا الخبر فهذا ما لا يعجز عن دعوى مثله أحد و لو أبطل مثل هذه الدعوى أخبار أهل الحق من الإمامية لأبطل مثل هذه الدعوى من البراهمة أخبار المسلمين و هذا واضح و لله المنة.

و اگر معترض بر اسلام و مسلمين اعتراض كرده و بگويد اينجا شخصى وجود دارد كه با قرآن كريم معارضه كرده است و از ما بخواهد كه فرق اين معارضه و قرآن كريم را بازگو كنيم، به او مى‏گوئيم: اما قرآن كه ظاهر است، تو هم آن معارضه را ظاهر كن تا فرق آن دو را باز گوئيم. به اين فرقه‏ها هم همين را مى‏گوئيم، اما اخبار ما در دست علماى اماميه در همه بلاد مروى و محفوظ است، شما هم اخبارى را كه ادعا مى‏كنيد ظاهر كنيد تا فرق بين آن دو را بيان كنيم، اما اگر مدعى خبرى باشيد كه هيچكس نديده و نشنيده، بعد از آن از ما بخواهيد كه فرق بين اخبارمان و آن خبر را باز گوئيم، اين چيزى است كه هيچكس از ادعاى آن عاجز نيست و اگر اين مدعا اخبار حقه اماميه را باطل سازد، ادعاى مشابه براهمه نيز اخبار حقه مسلمين را باطل خواهد ساخت، و اين واضح و آشكار است و لله المنه.

و قد ادعت الثنوية أن مانى أقام المعجزات و أن لهم خبرا يدل على صدقهم فقال لهم الموحدون هذه دعوى لا يعجز عنها أحد فأظهروا الخبر لندلكم على أنه لا يقطع عذرا و لا يوجب حجة و هذا شبيه بجوابنا لصاحب الكتاب.

و ثنويه هم ادعا كرده‏اند كه مانى معجزاتى داشته است و نزدشان خبرى است كه بر صدق ايشان دلالت مى‏كند. اما خداپرستان مى‏گويند: اين دعوى را هر كس مى‏تواند بكند، شما آن خبر را ظاهر كنيد تا به شما ثابت كنيم كه آن خبر قطع عذر نمى‏كند و حجتى را ايجاب نمى‏كند و اين شبيه پاسخ ما به صاحب كتابست.

و يقال لصاحب الكتاب قد ادعت البكرية و الإباضية أن النبى ص نص على أبى بكر و أنكرت أنت ذلك كما أنكرنا نحن أن أبا عبد الله (ع) أوصى إلى هذين فبين لنا حجتك و دلنا على الفصل بينك و بين البكرية و الإباضية لندلك بمثله على الفصل بيننا و بين من سميت.

و به صاحب كتاب مى‏گوئيم: فرقه‏هاى بكريه و اباضيه نيز كه از خوارج‏اند ادعا كرده‏اند كه پيامبر اكرم به وصايت ابوبكر تصريح كرده‏اند و تو منكر آنى، همچنانكه ما نيز منكريم كه امام صادق عليه السلام به امامت محمد و جعفر سفارش كرده باشند، پس دليل خود را بيان كن و فرق خود را با بكريه و اباضيه بازگوى تا ما هم فرق خود را با آنان كه نام بردى باز گوئيم.

و يقال لصاحب الكتاب أنت رجل تدعى أن جعفر بن محمد كان على مذهب الزيدية و أنه لم يدع الإمامة من الجهة التى تذكرها الإمامية و قد ادعى القائلون بإمامة محمد بن إسماعيل بن جعفر بن محمد خلاف ما تدعيه أنت و أصحابك و يذكرون أن أسلافهم رووا ذلك عنه فعرفنا الفصل بينكم و بينهم لنأتيك بأحسن منه و أنصف من نفسك فإنه أولى بك.

و به صاحب كتاب مى‏گوئيم: تو مدعى هستى كه جعفر بن محمد بر مذهب زيديه بود و او امامت را از جهتى كه اماميه مى‏گويند مدعى نبود و معتقدين به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر بن محمد خلاف ادعاى تو و ياران تو را دارند و مى‏گويند پيشينيان ايشان آن را از او روايت كرده‏اند، فرق بين خودتان و ايشان را بيان كنيد تا پاسخى بهتر از آن به شما بگوئيم و با انصاف باش كه برايت بهتر است.