پلوراليسم ديني، مانعي براي شناخت دين صحيح واقعي:
جان هيك: «آيا هيچگونه تضاد اعتقادي بين پيروان اديان مختلف وجود دارد يا خير؟»
پاسخ به آن (، در كمال وضوح)،آري ا ست،
خود من در جاهاي مختلف، و از جمله تا حدودي در مقاله «درجهبندي اديان» (فصل پنجم
كتاب حاضر) راجع به بعضي از سطوح گوناگون اختلاف و تعارضاي كه بايد بين باورهاي
رايج مردم، هم در بين سنتهاي ديني مختلف و هم در بين پيروان يك سنت دين واحد، تميز
و تشخيص داد بحث كردهام.
1. يكي از اين سطوح شامل اختلاف موجود در عقائد تاريخي است..... (مثلاً نصب حضرت
علي بخلافت)..........
2. دوم اينكه يك سلسله اختلافهاي شبه تاريخي (مربوط به قيامت و تناسخ)
3. در سطحي بالاتر و حياتيتر، اختلاف در شيوههاي تجربه ديني............... و
وجدان الوهيت به عنوان وجودي شخصي يا وجدان آن ب صورت امري، فاقد شخص فردي
است............
الف) «آنچه در هر حال، مشابه و يكسان است.
هر چند به صور و اشكال گوناگوني، ظاهر ميشود «تحول و دگرگوني وجود انسان از خود
محوري به حقيقت محوري است».
به نظر من همين مطلب است كه در كانون ادراكات مختلف انساني از نجات و رستگاري و
آزادي روحي و معنوي، از نوع غربي و يا شرقي آن، قرار دارد.
با عنايت به يك چنين تئوري كلي، و يا چيزي شبيه به آن، تفاوتها و اختلاف نظرهاي
موجود بين اديان و سنتهاي دين مختلف را ميتوان به عنوان اموري كاملاً واقعي مدنظر
قرار داد، اما اموري كه في نفسه مستلزم انحصارگرايي ديني و يا حتي شمولگرايي دين
نيستند. (يعني چون جوهر دين همان تحول از خود محوري به حقيقت محوري و نوع دوستي
است و اختلاف در ساير امور ديني چندان مهم نيست. )
ب) چرا كه اگر قرار باشد براي يك نفر مسيحي اعتقاد به خداوند بر پايه تجربه متمايز
مسيحي وي، جنبه عقلاني داشته باشد، بر پايه همين استدلال، بايد براي يك فرد مسلمان
هم منطقي باشد كه بر پايه تجربه متمايز اسلامي خويش، به حقيقت الهي باور داشته باشد
و يا براي هندوها و بودائيها.........
«اين همان سؤال اساس و محوري است كه توسط فلسفه پلوراليسم دين، مورد توجه قرار
ميگيرد. »
..... «ما موجودات فاني كوچكتر، كه از راه و روش اين روحهاي بزرگ، پيروي ميكنيم
ميتوانيم به خوبي ملاحظه كنيم كه درون سنت دين خود ما، حتي بدون اقدام در جهت
مقايسه آن، با اديان ديگر، جنبههاي مختلفي وجود دارند كه ميتوان آنها را به صورت
بالاتر يا پايينتر يا بدتر و حتي الهي و شيطاني، تقسيمبندي كرد. »
«كاملاً مرهن است كه دين، به نحو عام، همواره يا الزاماً، خوب نيست. »
«بدين ترتيب هر سنت دين، وقتي به عنوان واقعيتي تاريخي كه قرنها گستردگي داشته
مورد ملاحظه قرار گيرد تركيب منحصر بفردي از خير و شر است كه در زندگي اوليا و
قدسيان و گناهكاران و بدكاران، تجسم پيدا كرده است و گاهي به ايجاد ساختارهاي
اجتماعي آزادي بخشي، اما غالباً سركوبگرانه دست زده است به نحوي كه هم اصالت و شكوه
بشري را به وجود آورد و هم زاييده ددمنشي نوع انسان، بوده و عدالت و بيعدالتي، و
زيبايي و زشتي را در دامان خود پرورد، است. »
خلاصه گفتار آقاي جان هيك:
آنچه بقول آقاي جان هيك در همه اديان بزرگ جهان (اسلام و مسيحيت و يهوديت، بودايي و
برهمايي و...)
الف) مشابه و يكسان است از طرفي تحول وجود انسان از خودخواهي (و خود محوري)، توسط
آن دين، بسمت حقيقت محوري و خدا محوري است. كه به نظر جان هيك همان همگان محوري و
نوع دوستي باشد.
ب) و از طرف ديگر استدلال همه آنها به «تجربه دروني ديني» است كه اگر «تجربه ديني»،
دليل منطقي، محسوب شود براي همگان، بايد دليل حقيقت، محسوب شود و نتيجهاش قبول
حقانيت همه اديان است يعني قبول پلوراليسم دينِ.
نقد و بررسي ما بر گفتار جان هيك:
علاوه بر آنكه گذشت كه ادعاي پلوراليسم ديني در درون خود، تناقض دارد در اينجا
اولاً ما قسمت دوم ديدگاه جان هيك را جواب ميدهم كه قسمت اصلي است و پيش فرض نظريه
جان هيك را در پلوراليسم تشكيل ميدهد و آن اين بود كه «چون دليل حقانيت همه اديان
بزرگ جهان (اسلام، مسيحيت، يهوديت، بودايي و برهمايي) همان تجربه دروني ديني است كه
براي همه آنها حاصل است پس همه آنها حقاند. »
اولاً) اين ديدگاه كاملاً خطا است زيرا اصلاً «شناخت خدا» از طريق «تجربه»، ممكن
نيست و «تجربه»، آن طور كه جان لاك و امثال او گفتهاند اختصاص به مواد و اجسام
دارد و درباره نامحسوسات همچون خدا، هيچ نوع تجربه حسي ممكن نيست هم چنانكه «علم
بيواسطه دروني» كه «علم شهودي يا علم حضوري» ناميده ميشود اختصاص به علم فرد
انساني بخودش (و آنچه در ذهن است ميگذرد) دارد و شامل خدا كه فوق جسم و روح و
نامحدود و محيط به همه چيز است نميشود و همان طور كه جان لاك هم اعتراف ميكند
«شناخت خدا» تنها از طريق «استدلالهاي عقلي» از طريق مشاهده آثار صنع خداوند در
مخلوقاتش ميباشد كه ما اشكالات هيوم و كانت و امثال آنها را در اين باب برهان صنع،
بطور مفصل در كتابهايي مستقل، جواب داديم در نتيجه اينك راه شناخت خدا از طريق
«عقل»، هم باز است و «تجربه دروني وجود خدا» چه به عنوان «تجربه حسي دروني» و چه به
عنوان «علم حضوري و شهودي دروني»، ناممكن است و چون باطل و ناممكن است، دليل بر
حقانيت هيچ ديني نميشود.
و اما دليل عقل بر وجود خدا و صفات او همان طور كه هيوم در «كتاب دين طبيعياش» بان
تصريح كرده تنها با دين توحيدي ميسازد و با شرك بهيچ وجه نميسازد بلكه عقل آن را
رد ميكند و از راه استدلال عقل بر شناخت خدا هرگز نميتوان به حقانيت همه اديان
بزرگ جهان كه در شناخت با هم متعارض و متناقض و متضادند، رسيد.
ثانياً قسمت اول استدلال جان هيك مبني بر اينكه همه اديان بزرگ، «تحول از خودخواهي
به حقيقت خواهي است و حقيقت خواهي يعني خدا خواهي و خدا خواهي يعني نوع دوستي و
برابري»، با بقيه گفتار جان هيك در درجهبندي اديان، متناقض است آنجا كه ميگويد
«در درجهبندي اديان بايد خير و شر آنها مورد توجه باشد كه اديان الزاماً خوب
نيستند و در درون خود چه بسا، پستي و ددمنشي را هم بعضاً و در بعضي از اجزائشان
تعليم ميدهند» كه اين قسمت اخير گفته جان هيك، مطابق واقعيت است و نميتوان همه
اديان را خير و مفيد دانست، اما جمعاش با قسمت اول گفتار جان هيك، ممكن نيست و
قسمت اول، مشتمل به خطا است زيرا اينكه «همه اديان بزرگ، پيروان را از خودمحوري
بسمت حق محوري دعوت ميكنند و سوق ميدهند» گفتاري صحيح نيست و اما اينكه «خدا
محوري در همه اديان و تمام مواردش، بمعني نوع دوستي و عشق به همنوع است» باز گفتاري
خطا است زيرا بعضي از اديان نژادپرست، بجاي دعوت به عشق به همنوع، بغض به همنوع را
ترويج ميكنند و حتي گاهي در يك دين بعضي از مذهبها همچون وهابيت و طالبان، بغض و
حتي كشتن همنوعي كه جزو آن مذهب خاص نيست تبليغ و ترويج ميكنند و از خودگذشتگي و
فداكاري را نه براي منافع همنوعان بلكه به اسم خدا ولي براي نابودي همنوعان تبليغ و
ترويج ميكنند و بقول جان هيك ددمنشي و امور شيطاني را ترويج ميكنند يعني ارزشهاي
ضدانساني و يا به عبارت ديگر ضدارزشها را ترويج ميكنند و بايد توجه داشت كه
اعتقاد به پلوراليسم، اصلاح اديان ضدانساني و خرافي را ناممكن ميكند (همه اديان
خرافي و ضدانساني را هم دلخوشي ميدهد كه شما هم حق هستيد و مانع بيداري آنها
ميشود. )
اگر آقاي جان هيك و طرفداران «پلوراليسم ديني» ميخواهند با ادعاي حقانيت همه
اديان، همه افراد اديان مختلف را با هم خوب و دوست كنند اما راه خطا و تناقضآميزي
را ميروند و راه دوستي انسانها با هم، قبول راههاي خطا نيست بلكه از اصول اوليه
اخلاقي اين است كه «هيچكس حق تحميل عقيدهاش را بر ديگري به زور و ستمگري ندارد و
هركسي در انتخاب عقيدهاش آزاد است». اگر بخواهد دنبال راه حق و دين حق برود
ميتواند از عقلاش استفاده كند و راه تشخيص دين حق از باطل تنها، عقل است. آن هم
آزادانه خودش فكر كند اگر بخواهد با نهايت آزادي و اختيار ميتواند از طريق عقل،
راه حق را پيدا كند و آن را بپذيرد و ميتواند هم نپذيرد و اسلام هم ميفرمايد: لا
اكراه في الدين؛ هيچ اكراهي در قبول دين اسلام نيست.
و آيه هشتم سوره ممتحنة درباره اينكه جنگ با مشركين مكه بخاطر شرك آنها نبوده بخاطر
ظلم آنها بوده و در سوره ال عمران – آيه 85 ميفرمايد: هر كه بخواهد در قيامت خسران
نكند و به بهشت برود ميتواند دين اسلام را بپذيرد . .. و هركس بجز اسلام را بپذيرد
در آخرت ضرر كرده است.
و اگر هم نپذيرد هيچ مسلماني حق ندارد به او متعرض شود و هر انساني بايد به همنوع
خود انصاف را مراعات كند و به همنوعان خود حتي اگر هم دين و هم مذهب نباشد بايد
علاوه بر انصاف و عدالت بلكه مهرباني هم بكند كه مطلوب خداوند است.
در هر حال دوستي با همنوع، لازمه قبول حقانيت راه خطاي همنوع نيست هم چنانكه بسياري
از دانشمندان با نظريه حتي اساتيد خودشان مخالفت كردند اما هرگز به آنها دشمني و
ظلم نكردند بلكه راه پيشرفت علم و عقل اين است كه انسان خطاي ديگران را در علوم
تجربي و عقلي گوشزد كند اما همچنان عدالت و دوستي را با آنان ادامه دهد بلكه گوشزد
نكردن خطاهاي علمي و عقلي، خود ظلم به ديگران است و بقول معروف:
اگر بيني كه نابينا به چاه است اگر خاموش بنشيني گناه است
يعني قبول پلوراليسم با وجودي كه راه شناخت عقلي به «خدا» و «دين واقعاً و كاملاً
الهي» باز است، بجز خاموش نشستن در مقابل به چاه افتادن ديگران، كار ديگري نيست،
اما پس از گفتن راه حق، ديگر نبايد در پيمودن آن راه، آنها را مجبور كرد و شيوه
برخورد «اديان واقعاً و كاملاً الهي» با گمراهان هميشه چنين بوده است. كه حق را به
مردم گوشزد ميكردند اما آنها را در قبول حق، مجبور نميكردند. و اين عاقلانهترين
راه است.
نقد و بررسي دوباره فلسفه سياسي و ديدگاه پوپر 1994-1902
نقد و بررسي كه ما سابقاً درباره ديدگاه پوپر كرديم تنها نسبت به «ديدگاه پوپر
درباره افلاطون بود» كه ما توضيح داديم كه پوپر ديدگاه افلاطون را غلط نقل كرده و
آن را نيز صحيح نقد نكرده است.
اما نقد و بررسي فعلي ما راجع به ديدگاه پوپر، «نسبت به ديدگاه سياسي خود پوپر
است». (صرفنظر از نقدش نسبت به افلاطون) به اينكه پوپر طرفدار حكومت دموكراسي به
تعبيري «حكومت مردم بر مردم» يا به تعبير ديگر «حكومت اكثريت مردم بر مردم» و يا به
تعبير خود پوپر، «حكومتي كه مردم ميتوانند قبل از آنكه به مردم، خطري برساند او را
بدون خونريزي بركنار كنند. »
كه تجربه تاريخ نيز در حادثه پيدايش جنگ جهاني دوم، توسط هيتلر، منتخب اكثريت
آلمانيها و نيز خطر جنگ جهاني سوم در 1961 – در مسئله كوبا ميان حاكمان امريكا و
شوروي سابق، نشان داد كه «اين تعريف و تعبير پوپر از دموكراسي هم صحيح نيست» و چه
بسا حكومت دموكراسي باصطلاح پوپر، همچون حكومت امريكا در حادثه مسئله كوبا در سال
1961(هزار و نهصد و شصت و يك) نزديك بود مردم امريكا و همه مردم جهان را نابود كنند
و مردم امريكا نه تنها قبل از خطر جنگ، رئيس جمهور خود را بركنار نكردند بلكه خود
مردم، هم تحت تبليغات دولتيان، پشتوانه سياست آن روز دولت امريكا شدند گرچه خطر
نابودي مردم امريكا و همه جهان در آن بود.
و خود پوپر، در «كتاب جستجوي ناتمام»، قبول ميكند كه چقدر تبليغات ميتواند، افكار
مردم را عوض كند حتي خود پوپر كه در زمان جنگ جهاني اول حضور داشت زماني مخالف جنگ
بود اعتراف ميكند تحت تبليغات جنگ قرار گرفت.
در هر حال، گرچه بنظر ما و بنظر هر عاقلي (بعد از حكومت انبيا و اوصيا آنها كه
بهترين رهبران ممكناند البته حكومت منتخب اكثريت بهتر از حكومت ديكتاتور است و لذا
حكومت را بايد تقسيم سه گانه كرد نه تقسيم دوگانه پوپري.
1. حكومتهاي منصوب از طرف خداوندي كه از همه به مردم، مهربانتر و داناتر است
همچون حكومت انبيا و اوصيا آنها
در مرحله بعد حكومتهاي بشري كه
2. «حكومت اكثريت» اگر در بستري صحيح انجام گيرد.
3. «حكومت مستبد» است.
اما اولين نقدي كه ما در اينجا به آقاي پوپر داريم اين است كه پوپر، حكومت خدا توسط
انبيا را فراموش كرده است و حكومت را دوگانه تقسيم كرده است:پوپر در تقسيمات دو
گانهاش يا حكومت انبيا همچون حكومت سليمان، موسي و... را جزو حكومت ديكتاتور قرار
داده و يا اينكه چون تفكري پوزيتيويسمي داشته در نتيجه اعتقادي بوجود خارجي خدا و
نمايندگان واقعي او نداشته، حكومت انبيا را از قلم انداخته است با وجودي كه اكثريت
جامعه بشري، بوجود خارجي خدا و انبيا كه نمايندگان واقعي خدا هستند اعتقاد دارند و
نبايد ديدگاه آنان را ناديده گرفت و به منجي الهي در آخر الزمان.
نقد ديگري كه ما در اينجا به آقاي پوپر داريم اين است كه («در حكومتهاي بشري، هيچ
عاقلي در اين قرن بيستم، مخالف حكومت دموكراسي و انتخاب رئيس جمهور براساس رأي
اكثريت نيست» لكن» مهم در فلسفه سياسي اينك، توجه به «شرايط و خصوصيات انتخاب
شوندگان و رئيس جمهور آن» و نيز توجه به «خصوصيات بستر اين انتخابات است» از نظر
سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظام بينالمللي كه نقش اين ها، در انتخاب فرد شايسته و
ناشايست، بسيار مهم است و در درجه اول اهميت است، اما پوپر از آنها غافل مانده و
توجه كافي را نسبت به آنها، مبذول نداشته است.
مثلاً در حكومتهاي انتخابي، شخصي چاپلوس و رياكاري كه توانسته با هر كلك و حيله و
نفاق، رأي اكثريت را بخود اختصاص دهد اگر قدرت عقلي كافي براي رهبري جامعه را
نداشته باشد تا با سياست عاقلانه، حفظ جان مردم و امنيت كامل داخلي و هم در سياست
خارجي تصميم بجا را بگيرد و دچار غرور و امثال آن نشود چه بسا همچون هيتلر منتخب
اكثريت جامعه آلمان، جان و امنيت ملت خود و ملل ديگر را نيز به خطر نابودي بكشاند و
يا همچون رهبر امريكا در سال 1961- (هزار و نهصد و شصت و يك) در مسئله كوبا كه ميان
رهبران امريكا و شوروي آن وقت اتفاق افتاد، ملت خود و همه جهانيان را به خطر
باندازد كه راسل آن را به «ديوانگي رهبران امريكا و شوروي» تعبير ميكند.
راسل:
«من در لحظهاي تاريك (ژوئيه 1961) بنوشتن مشغولام، و نميدانم نژاد بشر، آن قدر
دوام ميكند كه نوشته من منتشر يا در صورت انتشار، قرائت شود يا نه؟
اما هنوز اميدواري هست و تا زماني كه اميدواري هست نااميدي از بذلي است.
اينك مهمترين مسئلهاي كه در مقابل جهان قرار دارد بدين قرار است آيا از راه جنگ
ميتوان چيزي بدست آورد كه مورد پسند باشد؟
كندي و خروشچف ميگويند آري؛ مرداني كه از سلامت نفس برخوردارند ميگويند نه».
«بيش از نيمي از مردم جهان، غذا بمقدار كفايت نميخورند، نه بدين جهت كه لازم است
اين طور باشد، بلكه بدان جهت كه ملتهاي ثروتمند، ترجيح ميدهند به كشتن يكديگر
مشغول باشند تا به ملتهاي فقير، كمك كنند كه سطح زندگي خود را ترفيع دهند. تا وقتي
كه طرز فكر ما، اين باشد كه امروز هست، يگانه چيزي كه ما را ترغيب ميكند به
ملتهاي فقير، كمك كنيم اميد جلب ياري آنان در جنگ سرد است. چرا نبايد ثروت ما صرف
ياري آنان در صلح شود؟
ترس، وجود دارد، ترس از آنكه انجام خلع صلاح، اقتصاد كشور را دچار فلج مصيبتباري
كند، كساني كه در صنايع تسليحاتي ذينفعان اين ترس را بوجود آوردهاند.»
( ادامه نقد و بررسي گفتار پوپر )
چه كسي در اين شك دارد كه هيتلر كه نابود كننده ملت خود و ملتهاي ديگر شد رهبري
منتخب اكثريت مردمش بود و نيز چه كسي شك دارد در اينكه كندي رهبر دولت امريكا در
سال هزار و نهصد و شصت و يك نيز منتخب اكثريت مردمش بود و چه كسي شك دارد در اينكه
رهبران دولتهاي فعلي ايالات متحده امريكا كه حامي رژيم صهيونيستي اسرائيل قاتل
زنان و كودكان بيگناه و مسئول بسياري از خونريزيهاي به ناحق در جهان است رهبراني
ناشايست هستند حتي نزد خود پوپر كه مينويسم اول وظيفه دولت حفظ جان اتباع خود است
آيا هيتلر و كندي و امثال آنها ميتوانند رهبراني شايسته باشد رهبراني كه بقول راسل
فاقد «سلامت نفس» هستند، هيچ شكي نبايد كرد كه اين رهبران، گرچه منتخب اكثريت هستند
رهبراني ناشايست بوده و هستند و آن فرزانگي را كه سقراط و افلاطون و امثال آنها و
غيره يعني داشتن عقل كافي و صداقت براي عمل به وظيفه، دارا نبودند در حالي كه شرط
شايستگي پوپري را دارا بودند اما در عمل چون وظيفه نخستين حكومت حفظ جان اتباع است
دارا نبودند اين نشان ميدهد كه صرف منتخب اكثريت بودن كافي نيست و وجود عقل كافي و
صداقت در عمل، علاوه بر منتخب اكثريت بودن از مهمترين شرايط رهبريت است.
اينجا است كه بايد به بررسي بستر اين انتخابات توجه لازم را كرد كه چرا منتخب بعضي
از جوامع رهبراني ناشايست و خطرناك براي كشور خود و جهان ميشوند زيرا اين
ناشايستگي لازمه دموكراسي و انتخاب اكثريت نيست و در انتخاب شدگان عموميت ندارد و
چه بسا كساني، منتخب اكثريت مردمشان بشوند ولي در عين حال انساني شايسته باشند.
بررسي بستر انتخابات
اينك انتخابات در جهان در جوامع گوناگوني انجام گرفته و ميگيرد از امريكاي
سرمايداري گرفته تا اروپا و تا بلوك سيوسياليستي و تا جمهوري اسلامي ايران و غيره.
مشكل ناشايستگي رهبران امريكا در اين است كه اين رهبران در ظاهر منتخب اكثريت هستند
و در باطن، منتخب سرمايداران و بالاخص سرمايداران بزرگ صهيونيست.
زيرا آن طور كه آيزايا برلين مينويسد:
ما دو نوع آزادي داريم؛ آزادي منفي و آزادي مثبت. «آزادي منفي» همان آزاد بودن از
زورگويي ديگري است كه در جامعه امريكا در انتخابات چنين است كسي ديگري را براي رأي
دادن به رياست جمهوري شخصي معين يا نماينده مجلسي، مجبور با اسلحه نميكند اما آيا
اكثريت مردم ايالات متحده در انتخاب رئيس جمهور و نماينده مجلس، «آزادي مثبت» هم
دارند هرگز.
«آزادي مثبت» اينكه «رأي من، واقعاً از روي آگاهي كامل و انتخاب خودم باشد» نه
انتخاب تحميلي تبليغات سرمايداران كه در اينجا روشن است اكثريت مردم امريكا يعني
كارگران و كشاورزان جز اين كه حداكثر هزينه زندگي خود را در ميآورند در تبليغات،
رسانهاي از خود جايگاهي ندارند و نميتوانند واقعيات را آن طور كه هست بطور كامل
بشناسند و آن شناخت را به ديگران برسانند و ناچار چشم و گوش آنها، رسانههايي است
كه با پول ثروتمندان اداره ميشود و اين رسانههاي سرمايهداران، در گزاراشات خود
وقايع را سانسور و انتخاب و گزينش ميكنند و آنچه به نفع سرمايهداران امريكايي و
صهيونيستها است گزارش ميكنند و در تبليغات رياست جمهوري و نمايندگان مجلس هم،
براي نمايندگاني كه هزينه تبليغ آنها را سرمايهداران بزرگ و صهيونيستها
ميپردازند تبليغ ميكنند و وقتي هم اين نمايندگان منتخب مردم كه به ظاهر به نفع
مردم شعار ميدهند و از منافع مردم و حقوق بشر به ظاهر حمايت ميكنند وقتي به قدرت
برسند قانوني را كه سرمايهداران بزرگ بخواهند تصويب ميكنند و سياستي را كه
سرمايهداران بزرگ و صهيونيست ها، بخواهند تصويب ميكنند در كمك به ورشكست نشدن
آنها و نيز بسمت بيشتر سود بردن آنها و بقول راسل حتي براي جلب رضايت سرمايهداران
بزرگ، اسلحهساز از سياست جنگ طلبي در مواردي كه بسود سرمايهداران بزرگ
(صهيونيستها) است پيروي ميكنند. و يا آن طور كه خودمان مشاهده ميكنيم دست
اسرائيل را در استفاده كردن از هر اسلحه ممنوعه عليه ساكنان فلسطيني باز ميگذارند
حتي در كشتن كودكان و زنان و شكنجههاي ممنوعه با آنكه در تبليغات انتخابيشان،
شعار حقوق بشر ميدادند و حتي اينك هم ميدهند اما آنها پايمال كننده حقوق بشر بيش
از همه كشورها هستند. ديگر اينك در جهان خود دولت ايالات متحده امريكا و نيز
اسرائيل است كه مورد حمايت سرمايهداران صهيونيست هستند.
آقاي پوپر در بستر انتخابات تنها توجهاش به تعدد احزاب است كه در امريكا دو حزب
عمده جمهوري و دموكرات هستند كه در واقع يك حزب سرمايهداري هستند در دو قسمت با دو
نام تا بقول پوپر نشانه آزادي سياسي در امريكا باشند كه هزينه اين دو حزب توسط
سرمايهداران بزرگ امريكا اداره ميشود و در واقع نمايندگان و مدافعان از تنها
سرمايهداران بزرگ امريكا و صهيونيستها هستند. پس «اكثريت مردم امريكا» كه كارگران
و كشاورزان باشند «آزادي مثبت»، ندارند و در انتخاب نماينده و رئيس جمهور هم تحت
تأثير تبليغات رسانههاي سرمايهداران بزرگ و صهيونيستها هستند كه با سانسور و
گزينش بنفع خودشان گزارش و تبليغ ميكنند و چشم و گوش اكثريت مردم را بنفع و گزينش
سرمايهداران پر ميكنند و معلوم است نتيجه چنين انتخابي رفتن نماينده موردنظر
سرمايهداران بزرگ و صهيونيستها به كاخ سفيد و مجلس و دنبالهروي سياست همان
سرمايهداران بزرگ و صهيونيستهاي ستمگر است.
آقاي پوپر به «آزادي مثبت»، توجه كافي نكرده و نيز به «بستر انتخابات» كه اگر اين
بستر، همان بستر نظام سرمايهداري افسار گسيخته باشد، نتيجهاش چيزي است تنها بنفع
سرمايهدار و صهيونيست و در باطن عليه مردم خودشان و ساير مردم جهان و مستضعفان
است.
نكته ديگري كه آقاي پوپر به آن توجه نكرده است بستر نظام ظالمانه جهاني بنفع
ابرقدرتهاي پيروز در جنگ جهاني دوم است كه پس از پايان جنگ جهاني دوم براي حفظ
غنائم جنگيشان و سلطه بر جهان به تأسيس سازماني باصطلاح جهاني و در واقع ابرقدرتي
پرداختند كه در آن امتيازاتي براي خود قرار دادند همچون عضويت دائم در شوراي امنيت
و حق وتو و غيره كه بتوانند با آن سازمان ابرقدرتي تأسيس خودشان (باصطلاح سازمان
ملل فعلي )، بر جهان حكومت كننده جنگ را كه ميخواهند خودشان و يا توسط حكومتهاي
دست نشاندهشان همچون اسرائيل بوجود بياورند و هر صلحي را كه بخواهند توسط همين
سازمان به طرفي كه خودشان انتخاب ميكنند تحميل كنند و هر دولتي را كه پيرو آنها
نشود به اسم حقوق بشر محكوم و هر دولتي را كه واقعاً ناقض حقوق بشر است همچون
اسرائيل از طرف شوراي امنيت ابرقدرتي مورد محبت و امنيت قرار داده و هرگز عليهاش
تصميمي عملي نگيرند و اينك اين سازمان ملل و شوراي ناامني آن، ابزاري در دست
ابرقدرتهاي متجاوز و بالاخص رهبران ايالات متحده امريكا و سران اروپا است كه با
عملكردشان در حمايت اسرائيل استفاده كننده از هر اسلحه ممنوعه عليه زنان و كودكان
فلسطيني، روي چنگيزخان مغول را سفيد كردند.
جالب اينجا است كه همچنان رهبران امريكا و اروپا، خجالت هم نميكشند و خود را يك
انسان طرفدار حقوق بشر ميدانند در حالي كه جناياتي را كه چنگيزخان مغول، نكرده به
دست اينها در فلسطين اشغالي و حمايت از صدام جنايتكار و طالبان خونآشام و امثال
اينها، انجام گرفته و ميگيرد و هر وقت كه ديگر بنفعشان نباشد اين حمايتها را
موقتاً متوقف و در جايي كه نفع سرمايهداران صهيونيستشان باشد باز به راه
مياندازند در جايي كه بنفعشان نباشد انتخابات آزاد را غير آزاد معرفي ميكنند يا
همچون دولت غزه كه منتخب اكثريت مردم غزه هستند تحت فشار قرار ميدهند و دولتهاي
پادشاهي عرب و غيرعرب را كه بنفعشان كار ميكنند حمايت ميكنند و أومانيسم و
دموكراسي را بازيچه اهداف شيطاني و ضد انساني جنايتكارانشان نمودهاند.
پوپر:
«ما در دنيايي آرماني زندگي نميكنيم. ولي دنياي غرب، بهترين و عادلانهترين دنيايي
است كه بشر تاكنون به وجود آورده است».
نقد ما بر آقاي پوپر
توضيح عادلانهترين دنيا نزد پوپر كه غرب باشد در جناياتي كه به جهان روا ميدارند
گذشت و اما نسبت به خودشان، رشد «جنايات و خودكشي» در اين كشورهاي غربي كه در بعضي
از آنها جنايت و آدمكشي بيشتر است و در بعضي ديگر، خودكشي، بيشتر است كه بيش از
همه جاهاي ديگر جهان است علامت بهترين نزد پوپر شايد باشد!!!!
نتيجهگيري كلي از بخش دوم دينشناسي :
بالاخره گفتيم كه در آموزه شناخت روش زندگي (برخلاف حيوانات كه آنها اين روش را
بطور غريزي و فطري ميدانند و بطور غريزي آن را اجرا و عمل ميكنند ).
(1 -) انسان آن را بطور غريزي نميداند و( 2 -) حتي اگر هم بداند ميتواند عمل نكند
يعني انسان هم مشكله آموزش شيوه زندگي كردن و هم مشكله عصيان و عمل به آن را دارد
و( 3 -) حتي آموختههاي حسّي و عقلياش هم هميشه محدود بوده و خودكفا و بدون نقص و
عيب نيست و نيازمند به آموزش الهي است.
بعبارت ديگر بشر در آموزه شيوه صحيح زندگي و اجرا كامل آن، ضعف دارد و بقول
دانشمندان جديد در قرن بيستم، «علوم تجربي مفيد است اما كافي نيست» و حكومتهاي
بشري نيز خود، گرفتار اين دو گونه ضعف در «آموزه» و «اجراء» هستند و بدون استثنا
بقول راسل، نادان و قدرت طلبند و تنها انبيا الهي و نمايندگان خدا از اين نواقص
مصون هستند.
خلاصه «بشر در آموزش شيوه صحيح زندگي» و «عمل كامل به آن»، نيازمند آموزش الهي و
تربيت الهي هست.