فلسفه دين

استاد آيت الله علوي سرشكي

- ۴ -


ضعف «حکومت های بشری، به دروغ الهی »

( همچون کلیسا، بنی امیه، بنی عباس و. .. )

ضعف حکومت های بشري بظاهر الهی :
هیچ تردیدی نیست کسی که حس گرا و در نتیجه ماده گراست و به هیچ ارزش اخلاقی و حقوق طبیعی و حسن و قبح ذاتی اعتقادی نداشته و نیز هیچ اعتقادی به خدای عادل و مالک روز جزاء ندارد (یعنی نه واقعاً عدالت را خوب و ظلم را بد نمی داند و حتی در انجام ظلم، ترس از مجازات در قیامت ندارد) در ارتکاب جرم و ظلم هر آنجا که چشم پلیس و. ... حکومت ناظر نیست (و انگیزه های خودخواهانه همه او را به سوی جرم می کشاند )، عمل به عدالت و پشت پا زدن به همه منافع شخصی بخاطر مردم، برای چنین کسی، هیچ ضامن اجرائی ندارد ؛
بر خلاف کسی که هم معتقد به حقوق طبیعی و عقلی و هم ایمانی راسخ به خداوندی عادل و ناظر بر اعمال در آشکار و پنهان است و هم او است که روز قیامت ستمگر را جزای بد داده و مجازات می کند و نیکوکار را پاداش نیکو می دهد.
و در چنین تفکراتی و اعتقاداتی بزرگ شده و عادت به صداقت و عدالت کرده است.
- تأثیر ایمان، در اعمال و رفتار چه در حال صلح و چه در دفاع، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد و برتری آن بر انسان غیر معتقد به «ارزش های انسانی و خدا و قیامت»، بر هیچکس پوشیده نیست.
- «آنچه مورد اعتراض معترضان قرار گرفته است» انحراف بعضي از مدعيان دين الهي از مسیر حق و عدالت توسط راهنمایان متظاهر بایمان بوده است که همچون گرگی در لباس شبان به ظلم و فساد، اقدام کرده و می کنند و بشریت را متحیر و سرگردان کرده اند چه در جهان اسلام همچون بنی امیه و بنی عباس و در مسیحیت همچون کلیسا، بالاخص در قرن دهم   و پانزدهم   میلادی و در یهودیت نظام نژادپرست صهیونیست و نيز اينكه هرگز خداوند عادل و مهربان، به پیروی ستمگران و فاسدان امر نکرده است اما پولس، در مسيحيت، علاوه بر آنکه عیسی را به مقام خدائی نشاند بلکه از قول حضرت عیسی به دروغ نقل می کند :
 «که امپراطور حتی اگر ظالم باشد نماینده خدا است» و آباء کلیسا بر این اساس، خود را از طرف خدا، نماینده عیسی بر ارواح انسانها و امپراطور را نماینده خدا بر جسم انسانها معرفی کردند و به لزوم پیروی از خود و از امپراطوران مطلقاً (حتی ستمگران آنها) سفارش می کردند پاپ هايي که حتي علناً در قرن دهم میلادی، فاسق بودند همچون پاپ سرگیوس و پاپ هائي كه در قرن پانزدهم میلادی، ریاست طلب و خودخواه و ستمگر، شناخته می شدند و با هم می جنگیدند و در اسلام ، بنی امیه ای که عترت رسول خدا را (که از طرف خدا و رسول‌اش مامور به اطاعت از عترت بودند) کشتند و حتی کودک شیرخوار حسین بن علی، (سبط رسول خدا) از عترت و ذوی القرباء را لب تشنه شهید کردند و سرهای آنها را بر اساس سنت قبل از اسلام به یزید بن معاویه، شاه ستمگرشان فرستادند و بنی عباس که به عنوان خونخواهی مظلوم کربلاء قیام کرده بودند پس از رسیدن به ریاست و حکومت، همان ظلم های بنی امیه را به صورتی دیگر تکرار کردند.
اما به دروغ پس از رسیدن به (قدرت از طریق ریختن خون مظلومان)، توسط وعاظ السلاطین حتی   حکومت های دیني، معرفی شدند و اینک نیز رهبران بی دین رژیم صهیونیست که به دست ستمگران جهان و سرمایه داران صهیونیست بر فلسطین مسلط شدند و به کشتن زن و کودکان دبستانی اقدام کردند (و قتل عام های بدتر از چنگیز خان مغول را برپا کردند) مدعی اند که حکومت شان، حکومتی دینی است اینها با چنین ادعائی دروغين، روی حکومت های دینی را سیاه کردند و حکومت شیطان را حکومت رحمان نامیدند.
در حالیکه اگر مقصود از حکومت دین، حکومت منصوب از طرف خدا است تنها حکومت انبیاء، حکومت حضرت موسی و داود و سلیمان و حکومت خاتم انبیاء و اوصیاء گرامش (از ائمه معصومین از عترت‌اش )، حکومت های منصوب از طرف خدا بوده و هستند. و یک خطاء از آنها رخ نداده چه رسد به ظلم و فساد
- حکومت کلیسا، نه تنها چهره حکومت دینی را در جهان و تاريخ، سیاه نشان داده بلکه بسیاری از دوراندیشان را حتی از خدا و دین متنفر کرد همچنانکه در جهان اسلام، حکومت های بنی امیه و بنی عباس و طالبان و کلّاً حکومت های غیر از عترت مطهر رسول خدا، همگی، چهره حکومت دینی داشتند حتی دین و خدا را پیش عقلاء بشر با اعمال خودخواهانه و ستمگرانه و وحشیانه شان، سیاه کردند و به دروغ اطاعت از حاکمان را حتی اگر ستمگر باشند واجب و لازم دانستند و از رسول خدا به دروغ، احادیثی در باره لزوم اطاعت از سلطان حتی اگر ستمگر باشد نقل کردند   در حالیکه رسول خدا برای پس از خود در آخرین سفر حج خود (در بازگشت از حج در غدیر خم )، اطاعات امت را تنها از قرآن و عترت، واجب کرده است. 
که «عتر معصومین‌اش» تنها راه شناخت «سنت صحیحه» از «سنت جعلی»، بوده و هستند و اطاعت از غیر عترت را ضلالت دانسته است و بالاخص حکومت بنی امیه را حرام معرفی کرده است.  
علاوه بر آنکه در قرآن، امامت، مخصوص عادلان است و هرگز رهبری از طرف خدا به ستمگر نمی رسد و اطاعت از ستمگر حرام و تعاون بر ظلم است خداوند وقتی حضرت ابراهیم به خدا عرض کرد که فرزندان مرا هم امام قرار بده خداوند فرمود عهد امامت از طرف من هرگز به ستمگر نمی رسد یعنی آنانکه از فرزندان تو ستمگراند هرگز امام و پیشوای از طرف من نخواهند بود.
 «ادیان ابراهیمی واقعاً و کاملاً الهی»، هرگز به اطاعت ستمگر و فاسق امر نکرده اند و رهبران واقعاً از طرف خدا، تنها منحصر به رهبری انبیاء عظام و خاتم آنها همچون موسی و ابراهیم و محمد خاتم آنهاست که بجز عدالت و تقوی از آنها مشاهده نشده و اوصیاء واقعی آنها همچون علی بن ابی طالب و حسن بن علی و در آینده مهدی امت است که منجی بشریت خواهد بود.
مهم جدا کردن حکومت های به دروغ دینی همچون حکومت های کلیسا و بنی امیه و بنی عباس و امثال آنها، از حکومت های واقعاً الهی همچون حکومت موسی و ابراهیم و محمد خاتم انبیاء و اوصیاء معصومین آنها همچون علی بن ابی طالب و مهدی امت است که حتی راسل گفته که تنها انبیاء صادق اند و حکومت های بشری بدون استثناء همگی خودخواه و ریاست طلب اند.

پيامد رفتار حكومت‌ها به دروغ الهي

پیامد رفتار «حکومت های به دروغ الهی» همچون حكومت «كليسا و حكومت بني اميه و بني عباس و طالبان»، تضعیف ایمان مذهبی و در نتیجه رشد ملیت گرائی و تفرقه و پیدایش مکتب های ضد دین و. .. است.
توضيح اينكه تظاهر این حکومت‌ها و لو به دروغ باینکه «از طرف خدا» هستند، توانست قرن‌ها ثبات را به اين حكومت‌ها، ارزاني دارد اما فسق، نفاق و ستمگری اين حكومت‌ها که با وضوح هر چه تمام تر، دروغین بودن الهی بودن آنها را نشان مي‌داد و بالاخص تعارض قدرت طلبی و ریاست طلبی میان پاپ و امپراطور که دروغ بودن این ادعای الهی بودن را، آشکار می کرد پس از ده قرن (عصر ظلمت )، موجب تضعیف ایمان مردم به این ادعاهای دروغین و در نتیجه تضعیف قدرت کلیسا و امپراطور (که هر دو خود را به دروغ، نماینده خدا می دانستند) و نابودی آنها شد و در نتیجه، تضعیف ایمان مسیحیان، موجب گرایش هر چه بیشتر آنها به «نژادپرستی» و «ملیت گرائی»، گردید و اينك «جهان واحد و متحد مسیحیت»، با تضعیف ایمان و در نتیجه تقویت ملیت گرائی و نژادپرستی، به تفرقه تبدیل شد (و کشورهای پادشاهی و جمهوری یکی پس از دیگری بوجود آمد) و جنگهای منطقه ای و ملی بوجود آمد که (حکومت های پاپ‌ها در بعضی از این مناطق و نزاع میان آنها که از زشت ترین این نزاع‌ها بود) بر مشکلات اروپا افزود و همین موجب نفرت هر چه بیشتر مردم از پاپ و کلیسا و موجب بی ایمانی آنها شد که تاریخ نویسان عین این اعتراف را از طرف مردم نقل کردند و در نتیجه فاصله مردم مسیحی را نه تنها از کلیسا بلکه از دین و خدا را هم بيشتر از پيش كردند.
بالاخص علاوه بر این فسق و فساد کلیسائیان و قدرت طلبی آنها و فتنه گری شان، بلکه مخالفت كليسا، با «علم و عقل» و اصرار آنها بر موهومات ارسطوئی افلاطونی، دانشگاهیان را با مخالفان کلیسا و ملحدان و شکاکان متحد کرد که اجتماع باصطلاح روشنفکران قرن هیجدهمی دانشمندان فرانسه در خانه هولباخ و تالیف دائره المعارف آنها، زبانزد خاص وعام است و تالیفات هیوم و کانت و فیلسوفان قرون بعد نیز نتیجه آثار همین اجتماعات ضد کلیسا است.
خلاصه در اروپا پیامد حکومت به دروغ الهی و انحراف آنها از عدالت و تقوی و عقل، موجب تضعیف ایمان و حتی بدبینی به خدا و دین و تجزیه حکومت واحد اروپا به کشورهای کوچک و بوجود آمدن جنگهای منطقه ای شد بلکه همچنین تضعیف ایمان دین موجب تضعیف کانون خانواده و رشد فساد و طلاق و خودکشی و. ... گشت.
در جهان اسلام نیز پس از رسول خدا، «انحراف امت» (از وصیت رسول خدا راجع به لزوم پیروی امت از قرآن وعترت )، به تبعیت از ریاست طلبان (متحد با مخالفان عترت که پدران مشرک آنها در غزوات رسول خدا توسط علی بن ابی طالب کشته شده بود )، موجب تضعیف ایمان و ظهور نژادپرستی شد بطوری که انصار در مقابل مهاجرین غیر هاشمی، خواهان حکومت مستقل شدند اما گر چه صدای آنها بجائی نرسید و «قریشیان غير عترت» حکومت را میان خود دست به دست گرداندند تا آنرا در دامن «بنی امیه» یعنی عثمان بنی عفان و معاویه انداختند (باز گر چه مدتی حکومت از دست بنی امیه در حجاز خارج شد اما حکومت بنی امیه در شام همچنان باقی ماند و بقیه جهان اسلام را با قتل عام های بزرگ فتح کرد و حتی پس از شهادت سبط رسول خدا حسین بن علی و قیام مردمی علیه بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس باز در مغرب جهان اسلام و آندلس  (اسپانیا) همچنان بنی امیه حکم می راندند) اما تمام این ها( بني اميه و بني عباس و. ..) به دروغ خود را نماینده خدا و جانشینان رسول خدا معرفی می کردند.
اما «ظلم بی حساب آنها و فسق و فجور و فسادشان» به تضعیف ایمان مردم به حکومت های به ظاهر دینی، موجب تقویت نژادپرستی و ملیت گرائی و تفرقه و تجزیه جهان اسلام شد که در نتيجه مقابله با چند میلیون انگشت شمار رژیم صهیونیستی غاصب، ناتوان اند و حاکمان بي دين آنها، از ترس آمریکا، جرأت حمایت از فلسطین را ندارند.
خلاصه اینکه، حکومت های بشری چه آنانکه به دروغ خود را حکومت دیني و نماینده خدا می نامند و چه غیر اینها، از حكومت‌هاي سكولار، همگی در معرض خطر خودخواهی و خطاء هستند گر چه بعضی همچون حکومت های خودکامه استبدادی و دیکتاتوری بیشتر و حکومت های انتخابی کمتر در معرض خطر خودخواهی و خطاء هستند اما مشکله ضعف بشر، «از جهت آگاهی و خطر خودخواهی»، در تمام حکومت های بشری و رژیم های آنها بدون استثناء هست بالاخص آنانکه هیچ اعتقادی به خدا و قیامت ندارند و بالاخص آنانکه حس گرا و مادی گرا هستند و در نتيجه ارزش‌هاي انساني پيش آنها اعتباري عيني ندارد.
و به اصالت ارزش های انسانی و حقوق طبیعی و حسن ذاتی عدالت و قبح عقلی ظلم و فساد هیچ اعتقادی ندارند که چنین افرادی بمراتب بیش از دیگران در معرض خطر خودخواهی افراطی و نفاق و خطاء هستند گر چه به ظاهر بخاطر جلب توجه دیگران به ارزش های انسان شعار می دهند و به عمل به آنها وعده می دهند.

راسل :
 «اگر انسان را معجونی ار فرشته و حیوان بدانیم حقاً درباره حیوان، بی انصافی کرده ایم پس چه بهتر که او را ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.
جنایاتی که هیتلر و استالین مرتکب شدند انجامش از عهده حیوان، خارج است. وحشت و ترسی که نتیجه ترکیب ذکاوت ناشی از دانش و بدخواهی شیطان حاصل می گردد نامحدود است».  
راسل :
 «با کمال سهولت می توان مشاهده کرد که بشر موجودی است ستمکار و نادان که جلوه گاه نیروهای اهریمنی بوده و بسان لکه ای بر چهره زیبای جهان نشسته است. و لیکن این نه واقعیت کامل و نه آخرین خرد و حمت می باشد». 

راسل :
 «فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیت های مهم اجتماعی است، می توان طومار تاریخ تحولات جوامع بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود».  
 «در این زمینه «مسیح» و «محمد» را می توان از سیماهای درخشان تاریخ دانست». 
 «خردمندان و پیامبران، بیهوده و عبث بودن ستیز و مناقشه را موعظه کرده اند و اگر ما بگفتار آنان گوش فرا دهیم بخوشبختی نوی دست خواهیم یافت». 
 «آیا ما، کارهای خود را باید باشخاصي واگذار کنیم که فاقد حس همدردی (فاقد حس همدردي يعني فاقد صفت عدالت )، دانش و تفکر اند» و آیا ما برای این قبیل اشخاص چیزی جز نفرت و ناسزا نداریم ؟
 «آینده بشر در خطر است و اگر مردم به این مسئله، وقوف پیدا کنند آتیه آنها تضمین می شود». 

اشکال آقای پوپر بر لزوم شرط عدالت در رهبران :

پوپر در کتاب معروفش بنام «جامعه باز و دشمنان آن» در «فصل هفتم» یعنی در «فصل رهبری» به افلاطون که طرفدار شرط عدالت در رهبری جامعه است اشکال می کند که بجای اینکه در فکر این باشیم که بهترین رهبر یعنی رهبر عادل و فرزنه ای را انتخاب کنیم بیائیم نظام و رژیم سیاسی انتخاباتی را برگزینیم که رئیس جمهور نتواند با مردم مخالفت کند و اگر مخالفت کند مردم بتوانند از راه قانونی او را با انتخابات جدید، سرنگون کنند.
پوپر در نقد دیدگاه افلاطون می نویسد که پیش فرض دیدگاه افلاطون مبنی بر اینکه رهبر باید عادل باشد این است که رهبر پس از انتخاب و رسیدن به مقام رهبری، دیگر قابل کنترل نیست در حالیکه این تفکر افلاطون، خطاء است زیرا اگر رهبر جامعه از طریق دمکرتیک و دمکراسی یعنی انتخابات آزاد،بروی کار آمده باشد در سیستمی که تحت نظارت بعضی از قوای دیگر است و تعادل قوا و نظارت در آن،حاکم است رهبر بمحض آنکه بخواهد ضرری به مردم برساند مردم می توانند از طریق همان نهادهای مردمی که ناظر بر رفتار رئیس جمهور است او را بر کنار کنند پس بجای آنکه تمام کوشش خود را مصروف این کنیم که رهبری عادل و آگاه و فرزانه انتخاب کنیم بهتر است مصروف چنین نظام و رژیمی مردمی بنمائیم که می تواند قبل از آنکه رئیس جمهور ضرر و خطری را متوجه مردم کند او را مردم برکنار می کنند که همان نظام انتخاباتی دمکراسی براساس نظارت و تعادل قوا باشد.
نقد کارل پوپر (متولد وین – 1902 م) بر افلاطون :
( افلاطون :) «فرزانگان باید پیشوائی و رهبری کنند و نادانان پیروی.
( پوپر :). ... افلاطون مشکل بنیادی سیاست را در این سئوال می دید که «چه کسی باید بر کشور حکومت کند ؟
اعتقاد راسخ من این است که افلاطون با طرح مسئله سیاست به صورت اینکه «چه کسی باید حکومت کند. .. آشفته فکری و خلطی پایدار در فلسفه سیاسی بوجود آورد. ...»
بجای این سئوال که «چه کسی باید حکومت کند» ؟
پرسش تازه ای بدین عبارت مطرح کنیم که «چگونه ممکن است نهادهائی سیاسی را بنحوی، سازمان دهیم که بتوانیم از اینکه حکمرانان بد یا نالایق بیش از حد، آسیب برسانند، جلوگیری کنیم؟ »
 «کسانی که معتقداند آن سئوال قدیمی تر، جنبه بنیادی دارد تلویحاً فرض را بر این قرار می دهند که قدرت سیاسی «ذاتاً» مهار نشدنی است».  
.... آیا ما نباید بکوشیم تا «فرمانروایان را از طریق نهادها و با ایجاد توازن بین قدرت ایشان و دیگر قدرت ها، تحت نظارت در بیاوریم» ؟
 «حداقل این است که این نظریه نظارت و توازن، شایسته بررسی و سنجش دقیق است». 
- نهاد مانند دژ نظامی است که هم باید درست «طرح ریزی» شده باشد و هم «افراد صحیح» در آن، کار کنند. 

نقد و بررسی ما بر اشکال پوپر به افلاطون :

البته این قسمت گفته پوپر مبنی بر اینکه «ما باید با ایجاد تعادل قوا میان قدرت رهبران و قوای دیگر، بر رهبران نظارت کنیم» نسبت به رهبران بشری که بدون استثناء کم یا زیاد، ریاست طلب و قدرت طلب هستند گفتار بسیار صحیحی است.
اما اولین اشکال ما به آقای پوپر به این قسمت از گفتار پوپر است که مينويسد : «با تاسیس چنین نظام تعادل قوا و نظارت بر رفتار رهبران بشری»، دیگر نیاز به صفت عدالت و فرزانگی (که افلاطون آنرا شرط لازم برای شخص حاکم دانسته )، نیست».
در حاليكه با تاسیس چنین «نظام نظارت و تعادل قوائی»، همچنان باید در صفات حاکم از افلاطون پیروی کرد و بهترین اشخاص را یعنی شخص «عادل و فرزانه» را برای رهبری انتخاب کرد و هیچکدام از «اشتراط عدالت و فرزانگی در رهبر» و «نظارت براساس تعادل قوا» جایگزین دیگری نمی شوند و در حکومت های بشری هر دو آنها، لازم است اما نظارت براساس تعادل قوا به تنهائی کافی نیست.
زیرا «پوپر» در نهادهای نظارتی (که نظارت براساس تعادل قوا باشد) دو شرط را لازم دانسته است یکی طرح ریزی دقیق و صحیح یک چنین نهادی از نظر شکل سازمانی و دوم شرط صحیح بودن اعضاء تشکیل دهنده چنین نهادی یعنی از انسانهای صحیحی تشکیل شود و تمام سئوال در این شرط صحیح بودن ناظرین است اگر مقصود از صحیح بودن ناظرین همان داشتن شرط عدالت و فرزانگی است که افلاطون در رهبر شرط کرده بود و پوپر جای آنرا عوض کرد و عدالت و فرزانگی را در ناظرین شرط قرار داده است که این طرحی جدید نیست و نقدی بر افلاطون نمی شود تنها جای شرط عدالت و فرزانگی را عوض کرده است آنرا در «رهبر»، غیر لازم و در  «ناظرين»، لازم دانسته است.
واگر مقصود «پوپر» این نیست بلکه این است که علاوه بر لزوم شرط عدالت و فرزانگی در رهبر می بایست در اعضاء نهاد ناظر هم شرط عدالت و فرزانگی لازم است که می شود حرف خوبی اما دیگر این نقد‌اش بر افلاطون، وارد نیست که اشتراط افلاطون عدالت و فرزانگی را در رهبر، موجب تشویق افکار و انحراف در فلسفه سیاسی شده است.
اما اگر مقصود «پوپر» این باشد که طرح چنین نهادی «ناظر و شرط عدالت در اعضاء نهاد ناظر»، از وجود «عدالت و فرزانگی در رهبر»، مهمتر است باز گفتار نابجائی است زیرا نظارت بر نیت رهبر و نظارت بر اینکه رهبر، چاپلوس و منافق نیست و همه نظارت بر رفتار‌اش در پشت پرده ممکن نیست و حتی در مواردی هم که ممکن است قابل اثبات در محکمه چه بسا نخواهد بود و در چنين مواردي كاري از دست ناظرين ساخته نيست.
همچنانکه نظارت پلیس در همه رفتار مردم در آنجا که از چشم پلیس پنهان است ممکن نیست همچنین توطئه های پنهانی آنها که گهگاه خود پلیس هم مصمم است رشوه بگیرد باز گول می خورد چه رسد به آنجا که پلیس یا ناظرین نهادی خود، در پنهان دستی در سوء استفاده های نامشهود داشته باشند، در هر حال وجود عدالت واقعی و فرزانگی در رهبر، در هر صورت، لازم است و گفتار افلاطون درباره چنين لزومي، صحيح است.
( گر چه در حکومت های بشری وجود «عدالت و فرزانگی»، هم در رهبر و هم در اعضا نهاد ناظر، لازم است).
- اشکال دوم ما بر آقای پوپر، از نظر «شناخت شناسي» است که آقای پوپر با مبنائی تجربه گرایانه که می خواهد روش «شناخت علوم طبیعی» را به «علوم اجتماعی و انسانی» سرایت دهد (گویا از عنصر اختیار، در انسان و علوم انسانی، غافل مانده و از شناخت قضایای ترکیبی شهودی عقل همچون حقوق ذاتی عقلی، معروف به حقوق طبیعی و نیز حسن اجرای این حقوق معروف به حسن ذاتی عدالت و قبح ذاتی ظلم و فساد، غافل گشته است) زيرا بنابر چنین دیدگاهی حس گرایانه، عدالت، مفهومی روشن ندارد تا بتوان دیدگاه او را با دیدگاه سقراط، مقایسه کرد (و افلاطون کسی نیست جز ناقل نظریات سقراط و امثال سقراط و کتاب جمهور افلاطون نیست مگر گزارش حرفهای سقراط و امثال سقراط).
- صرف نظر از خطای «پوپر» در نقل گفتار افلاطون و سقراط، باید گفت که عدالت در دیدگاه سقراط و نیز رواقيان و سقراط کاملاً روشن است که عدالت همان اجراء و احترام به حقوق طبیعی دیگران است (و حقوق های قراردادی که در چهارچوب حقوق طبیعی بسته می شود و محدود کردن منافع شخص و خودخواهی‌ها در داخل محدوده حقوق طبیعی) اما خوبي «عدالت» بمعنی «ارزش های عقل انسانی»، در مکتب تجربه گرائی چه پوزیتیوسمی و چه پوپری نمی تواند مفهوم شود و حس گرائی بجز وجود محسوسات مدرکات حسی را نمی تواند بیابد، حال «پوپر حس گرا»، حق دارد که معنی عدالت در کلام سقراط و افلاطون را   متوجه نشود و آنرا گاهی به دانش و گاهی به فرزانگی تفسیر کند زیرا حس گرایان به «حقوق طبيعي» و «حسن و قبح عقلی»، معتقد نیستند و برای عدالت، مصداق روشنی نمی توانند بیان کنند.
و حُسن عقلی، آنرا نمی فهمند و به «ارزش های عقل و اصول اخلاق و ثبات آنها»، معتقد نیستند زيرا پوزیتیوسیت‌ها و حس گرایان در نتيجه نفهميد معني صحيح خوبي صداقت و عدالت يا خوبی اخلاقی را به دوستی شخصي و نوعی بر می گردانند و یا به نفع شخصي و نوعی، برمی گردانند و اينجا است که «عدالت رهبر و رئیس جمهور»، براي آنها نامفهوم و گم می شود که مقصد از آن چیست آیا منافع ملی است در مقابل منافع دیگران، مثلاً تحصیل منافع ملی آمریکا حتی با سرقت منافع ملل دیگر و نابود کردن آنها، مصداق عدالت است؟
و آیا منافع سرمایه داران صهیونیست، که خرج تبلیغات ریاست جمهوری آمریکا را تامین کرده اند و در پشت پرده و پنهان رئیس جمهور آمریکا، منافع آنها را حتی بر منافع ملی مردم آمریکا، مقدم می کند آیا عدالت است؟
- و در نهاد ناظر بر رفتار رئیس جمهور آمریکا، پوپر شرط می کند که ناظرین باید صحیح باشند آیا مقصودش از صحیح، کسانی است که همچون دولت مردان فعلی آمریکا منافع سرمایه داران صهیونیست آمریکا را بر هر چیزی، مقدم می کنند.
و یا بر قتل عام زنان و کودکان فلسطین بدست صهیونیست‌ها صحه می گذارند و حتی در درون آمریکا بر شکنجه های قرون وسطائی زندانیان سیاسی، صحه می گذارند و شکنجه گران را معاف از مجازات می کنند و به استعمار و استثمار جهان سوم می پردازند؟
و حقوق بشر را لگد مال می کنند و به تاسیس سازمان ملل براساس تبعیض نژاد پنج ابرقدرت صاحب چنگ و دندان قوی اقدام نموده اند و از کرسی های شورای امنیت و غیر آن، هر جنایتی را انجام می دهند و هر عدالتی را که خلاف اهداف سرمایه داران آنها باشد نابود می کنند و. ..
 
- «اشكال ديگر ما بر آقاي پوپر» اين است كه تقسیم حکومت از نظر حق خواهی بر دو نوع نیست که پوپر، خیال کرده است دو نوع است بلکه سه نوع است بدین قرار :
1- یک نوع، حاکم مستبد خودخواه چه دیکتاتور و چه رفاه طلب و عیاش خودپرست مثل حکومت های سلاطین مغول و تاتار و یا پادشاهان عیاش عرب و عجم
2- نوع دوم، حاکم چاپلوس عوام فریب که می خواهد حکومت کند حتی به قیمت نفاق و عوام فریبی و دنبال خواسته های مردم است چه واقعاً (در باطن) به نفع ملت باشد و مردم ندانند که بنفع شان نیست و چه به ضرر ملت باشد و نیز چه به ضرر ملت های دیگر باشد و به نابودی آنها تمام شود.
همچون بسیاری از حکومت های اروپا و آمریکا اگر بگوئیم دنبال هوا و هوس سرمایه داران و صهیونیست و غیره مثل به راه انداختن جنگ های جهانی و یا احتمال جنگ جهانی سوم از طريق آمریکا و شوروی در سال 1961 میلادی که چه بسا اگر اتفاق می افتاد بقول راسل به نابودی نسل بشر تمام می شد ولی دولتمردان آمریکا با تبلیغات رادیو و تلویزیون و غیره احساسات مردم را تحریک و آنان را حتی خواستار وقوع یک چنین جنگ جنون آمیزی کرده بودند.
راسل در باره (نظام ایده آل پوپر یعنی) حکومت ایالات متحده آمریکا می نویسد :
- «و چون غرب خود را از حمله و هجوم در امان دید، دیگر بیم خطر جنگ سوم جز در اثر سبعیت و درنده خوئی آمریکا در بین نخواهد بود»
– از کتاب امیدهای نو – تالیف راسل – ترجمه سید علی شایگان – چاپ تهران 1336 صفحه 204
3- نوع سوم حکومت حق خواه و حق طلب انبیاء و اوصیاء آنها همچون حضرت ابراهیم خلیل و حضرت داود و موسی و سلیمان و آخر آنها حضرت محمد خاتم انبیاء که حکومت اینها نه حکومت خودخواهان و دیکتاتورها بود و نه حکومت عوام فریبان و چاپلوسان که تنها می خواهند حکومت کنند و قادر به اصلاح کامل جامعه نیستند و نمی توانند فرهنگ و قوانین و نظام جامعه را بسمت حق و حقیقت اصلاح کامل کنند.
اما انبیاء همچنانکه با خواست دیکتاتوران زمان می جنگیدند با رسم و رسوم باطل و فرهنگ خطای جامعه، مبارزه می کردند و با بت پرستی و زنده بگور کردن نوزادان دختر و تبعیض نژادی و امثال آن، مبارزه می کردند و مردم را به برادری و دوستی هدایت می کردند و در این راه بطور کامل موفق هم می شدند.
اما حکومت های چاپلوس و عوام فریبی دمکراسی فعلی غرب به دنبال ریاست طلبی و حفظ قدرت هستند و به ظاهر شعارهای مردم پسند می دهند هر چند در باطن دست در دست سرمایه داران صهیونیست و غیر صهیونیست هستند هر چه به ضرر طبقه محروم کشور خودشان و یا ظلم به مردم جهان سوم تمام شود و یا در مقابله با جنگ با سایر ابرقدرتها به جنگ هائی جهانی با بیست میلیون کشته و چهل میلیون معلول و یا خطر جنگ جهانی سوم در سال شصت و یک میلادی و احتمال نابودی همه بشر تمام شود.
اینجا است که بشر باید متوجه شود که باید به حق و حقوق خودش بازگردد و به حکومت حق طلبانه انبیاء و اوصیاء آنها بازگردد تا از این بدبختی فعلی که گریبان گیر جهانیان است و نيز از خطر نابودی نسل بشر، نجات یابد و بقول راسل «اگر بشر بفهمد که اینک نسل بشر در خطر است آینده آن تامین می شود».
راسل :
 «با وجود این، اگر غریزه قدرت طلبی هم یگانه عامل و محرک اصلی در تحولات اجتماعی فرض شود مسلماً خالی از اشتباه نخواهد بود، ولی یک چنین اشتباهی، ما را در جستجوی قوانین علوم اجتماعی به گمراهی سوق نمی دهد، زیرا غریزه قدرت طلبی، مهمترین احساسی است که با ضوابط آن، کاملاً می توان تحولات اجتماعی را مورد ارزیابی قرار داد».
( توضیح اینکه ظاهراً انگیزه های وجدانی خیرخواهانه و حق طلبانه را هم قبول دارد اما آنطور که هیوم و آگوست کنت و فیلسوفان دیگر هم گفته اند انگیزه حق طلبانه در مقابل انگیزه خودخواهانه بشر، آنقدر قوی نیست که بتواند مانع خودخواهی های افراطی بشر شود).
راسل :
 «ولی برای اولین بار در تاریخ بشری به لحظه ای رسیده ایم که تنها شرط بقای وی، این است که یاد بگیرد چگونه تحت تعلیم مسائل اخلاقی قرار گیرد». 
 
دلیل دوم پوپر بر دمکراسی غربی :
پوپر پس از آنکه خود را ناتوان در مقابل دیدگاه افلاطون یافت که افلاطون بهترین حکومت را حکومت خردمندان عادل و فرزانه می دانست به استدلال دیگری پرداخت به دین صورت که طرح من که دمکراسی باشد در واقع بیان حکومت همیشه حق نیست یا حکومت بی ضرر و بی خطر نیست لکن با طرح نهادهای نظارتی که من می گویم در دمکراسی است حاکم در حکومت دمکراسی قبل از آنکه بتواند ضرری به جامعه بزند توسط نهادهای مردمی برکنار می شوند و اینگونه جامعه از خطر حکومت، مصون می مانند.
پوپر :
 «نظریه منظور نظر من، از اعتقاد به پستی و فرومایگی حکومت جابرانه، نتیجه می شود «نه از ایمان به نیکی و حقانیت حکومت اکثریت» و بعبارت دقیقتر، مبتنی بر تصمیم یا پیشنهادی است برای احتراز از حکومت جابرانه و ایستادگی در مقابل آن.
به طور کلی می توان دو نوع عمده حکومت، تمیز داد.
نوع اول عبارت از «حکومت هائی است که می توان بدون خون ریزی از شرشان خلاص شد»، مثلاً از طریق انتخابات عمومی.
نوع دوم عبارت از حکومت هائی است که جز با کامیابی در انقلاب، رهائی از چنگشان امکان پذیر نیست و این هم در بیشتر موارد ناشدنی است.
اصطلاح دمکراسی را به عنوان برچسبی اختصادی برای نوع اول حکومت و اصطلاح حکومت جابرانه یا دیکتاتوری را برای نوع دوم پیشنهاد می کنم.   »
( و قبلاً پوپر گفته بود که) :
 «چگونه ممکن است نهادهای سیاسی را بنحوی، سازمان دهیم که بتوان از اینکه حکمرانان بد یا نالایق بیش از حد آسیب برسانند، جلوگیزی کنیم.
کسانیکه معتقداند، آن سئوال قدیمی تر، جنبه بنیادی دارد تلویحاً فرض را بر این قرار می دهند که «قدرت سیاسی ذاتاً مهار نشدنی است». 

خلاصه گفتار پوپر :

پوپر در این گفتار‌اش متواضعانه تر سخن گفته (و قبول کرده که حکومت دمکراسی یعنی مبتنی به رای اکثریت جامعه، همیشه حکومت خوب و حق نیست و ممکن است اکثریت جامعه به خطاء رود) لكن گفته است «كه حکومت مبتنی بر رای اکثریت جامعه (و نهادهای ناظر اجتماعی) قبل از آنکه بتواند بیش از حد به جامعه آسیب برساند توسط قدرت های دیگر (ناظر بر قوه مجریه) یعنی قوه مقننه و قوه قضائیه و نيز احزاب متعدد و مخالف که در دست اکثریت است برکنار می شود».

نقد و بررسی ما بر گفتار پوپر :
این قسمت گفتار پوپر که «حکومت اکثریت از حکومت دیکتاتوری بهتر است»، جای شک نیست و هر عاقلی این را قبول دارد.
اما این قسمت دیگر گفتار پوپر که در «حکومت دمکراسی» مبتنی بر رأی اکثریت، «ديگر، خطر بزرگی آن جامعه را تهدید نمی کند» اگر چنین حکومت هائی، حکومت واقعاً اکثریت مردم باشند (نه حکومت سرمایه داران و صهیونیست‌ها باز چنین قضاوتی، عجولانه است زیرا حوادث تاریخی نشان، داده است که گهگاه هیجان غالب بر اکثریت، چه بسا جامعه را در معرض خطرات بزرگی همچون جنگ های جهانی که دهها میلیون کشته و معلول، بجا گذاشت و یا خطر وقوع جنگ جهانی سوم میان آمریکا و شوروی که به احتمال قوی اگر در سال 1961 - بوقوع می پیوست نسل بشر را نابود می کرد در همین حکومت های باصطلاح دمکراسی و دمكراتيك بوده است.
راسل در زمان نوشتن کتاب معروفش بنام «آیا بشر آینده ای هم دارد» - در سال 1961 میلادی چنین می نویسد :
 «من در لحظه ای تاریک (ژوئیه 1961) بنوشتن مشغولم، و نمی دانم نژاد بشر، آن قدر دوام می کند که نوشته من منتشر یا در صورت انتشار قرائت شود یا نه.
اما هنوز امیدواری هست و تا امید وجود دارد، ناامیدی از بزدلی است.
اینکه مهمترین مسئله ای که در برابر جهان قرار دارد بدین قرار است آیا از راه جنگ می توان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد ؟
کندی و خروشچف می گویند آری ؛
مردانی که از سلامت نفس برخوردارند می گویند نه.
- اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه می رسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر است، رسیده اتفاق نظر دارند.
ادعای بیجا، ترس از باختن قافیه، و ناشکیبائی ناشی از اعتقاد به جهان بینی خاص، نیروی قضاوت آنان را ناتوان ساخته است.
نابینائی خود آنان در اثر فشار گروه نیرومندی که خود بهمان اندازه نابینا هستند تشدید می شود.
احساسات جنگ طلبانه مردم هم، که در اثر تبلیغات آنان و همکاران و زیر دستانشان بوجود آمده است بر آن مزید می کند.
در چنین اوضاع و احوال، چه اقدامی می توان کرد تا دیوانگی های بی بند و بار مردم صاحب قدرت، عقیم شود؟ »
از تاریخ و بالاخص پیدایش جنگهای جهانی و حادثه ژوئیه 1961 - میان آمریکا و شوروی سابق بر سر مسئله کوبا چنین نتیجه می توان گرفت که امثال دمکراسی آمریکائی هم که مورد نظر کارل پوپر است نمی تواند جلو خطرهای بزرگ را بگیرد چه رسد به خون ریزی های ظالمانه و مدام در جهان سوم که به دست امثال حکومت دمکراسی آمریکا به راهنمائی سرمایه داران بزرگ صهیونیست همیشه در حال انجام است و بسیاری از بدبختیهای جهان سوم و حتی خود مردم فقیر و طبقه پائین جامعه آمریکا و اروپا که اگر آمریکا و اروپا بجای این خون ریزی های ظالمانه و ساختن ابزار جنگی به طبقه پائین جامعه خودشان می رسیدند هرگز جهان شاهد این همه فقیر و بیچاره و بدبختی در جهان نبود.
و «پوپر» در مقابل اینکه حکومت خطرناک است گفت «با تشکیل احزاب مختلف و نهادهای مردمی مستقل در مقابل قدرت مجریه، ما می توانیم جامعه را از خطر قوه مجریه، مصون کنیم»، اما تاریخ آنطور که «راسل» هم اعتراف کرد نشان داد حکومت‌ها حتی حکومت دمکراسی آمریکا که مورد نظر پوپر است خطرناک است و با نهادها نمی توان بطور كامل، جلو بعضی از خطرات بزرگ آنرا گرفت و در مقابل پوپر، دیدگاه افلاطون بود که پیش فرض گفتار افلاطون به قول پوپر این است که قدرت، قابل مهار کردن نیست اگر مقصود از اینکه قدرت قابل مهار کردن نیست این باشد که بطور کامل نمی توان جلد خطر حکومت های بشری را گرفت و حتی با وجود هر نهادی بالاخره باز هم حکومت های بشری خطرناک اند و لذا شرط صفت عدالت در رهبر، لازم است حق با پیش فرض افلاطون است.
خلاصه اینکه آقای پوپر تمام همت خود را صرف این کرده که بشر چگونه می تواند از شر حکومت دیکتاتور نجات یابد در حالیکه چنین تالیفاتی باید در قرون وسطی و چند قرن بعد آن انجام می گرفت.
اما اینک که اکثریت کشورهای جهان مبتنی بر حکومت های «دمکراسی و رأی اکثریت جامعه شان» هستند و چند کشوری هم که چنین نیستند در حال بازگشت به انتخابات اند اينك مشکل بزرگتر جهان، «خود دمکراسی های غربی و ایالات متحده آمریکا» است که باسم حقوق بشر، توسط سرمایه داران صهیونیست و غیر صهیونیست شان، خون جهان سوم را می مکند و تمام ستم های شان را بر آنها، روا می دارند و زن و کودکان فلسطینی و غیر فلسطینی را با کمک و همکاری سازمان ملل (ساخته دست شان) می ریزند و تمام بدبختی جهان از دست همین نظامهای باصطلاح دمکراسی و در باطن در دست صهیونیست خون آشام است.
و ملت های خودشان هم بعضی در فقر و بعضی در فساد و بی هویتی و سردرگمی غوطه ورند باید بفکر این بود که چگونه می توان نسل بشر را از این خون ریزی مدام و خطر جنگ جهانی سوم و بدبختی های موجود نجات داد