شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۲

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۳ -


در خطبه ى قاصعه مى فرمايد:

«و لقد نظرت فما وجدت احدا من العالمين يتعصب بشي ء من الاشياء الا عن علة غيركم، فانكم تتعصبون لامر ما يعرف له سبب و لا علة.» [ نهج البلاغه، خطبه ى 192 (صبحى صالح). ] من ملاحظه مى كنم و كسى را در اين عالم پيدا نكردم متعصب باشد، مگر اينكه روى علت و جهت عاقلانه اى تعصب دارد، بجز شما كه بدون دليل، تعصب و سرسختى مى كنيد!» [ نهج البلاغه ى صبحى صالح، خطبه ى 192. ] با طرح شورا كه به وسيله ى عمر با كمال مهارت مقدمه اى براى خلافت عثمان بود و سرانجام بنى اميه خلافت را به سلطنت جائرانه ى بنى اميه، يعنى پيروزى نظام اشرافى در غالب دين تبديل كردند. در وقتى كه سقيفه برپا شد، ابوسفيان براى جمع آورى زكات در خارج مدينه بود. وقتى كه وارد مدينه شد، رسول الله صلى الله عليه و آله رحلت فرموده بود؛ از اوضاع حكومت پرسيد، گفتند: ابوبكر به خلافت انتخاب شد. پرسيد: كدام ابوبكر؟ همان ابوالفصيل؟ گفتند: آرى همان ابوالفصيل. در جواب گفت: «اني لارى عجاجة لا يطفئها الا الدم» من بخوبى گرد و غبارى كه هوا را آلوده ساخته مى بينم و آن را جز خونريزى برطرف نمى سازد.

از اين سخن بخوبى بوى خون استشمام مى شود. در چنين هنگام به عنوان حق السكوت، ابوسفيان هرچه از صدقات جمع آورى كرده بود همه را به وى بخشيدند، و به قول معروف باز دماغ ابوسفيان تر نشد. قول دادند كه فرزندش يزيد بن ابى سفيان، فرماندار شام خواهد شد. وقتى ابوسفيان وعده ى امارت و حكومت شام را شنيد بسيار شاد شد و گفت: عجب صله رحمى! سپس با تجليل فراوان، خليفه ى اول يزيد بن ابى سفيان را امير لشكر براى فتح شام نمود و معاويه و ابوسفيان را در زير پرچم او مأموريت داد.

پس از درگذشت يزيد بن ابى سفيان، ابوبكر معاويه را به حكومت شام برگزيد، و معاويه در بقيه ى خلافت ابوبكر و تمام مدت خلافت عمر و عثمان والى شامات بود [ الكامل، ج 2، ص 404. ]؛ و به طور خلاصه ى بنيانگذار تبديل خلافت الهى به سلطنت جابرانه «بنى اميه» بودند [ در صحاح اهل سنت آمده كه رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الخلافة بعدي ثلثون سنة ثم يعود ملكا عضوضا؛ خلافت پس از درگذشت من سى سال است و پس از آن به صورت سلطنت استبدادى شديد در خواهد آمد». علامه- رضوان الله عليه- در كتاب شريف «نهج الحق» از اهل سنت نقل فرموده: رسول اكرم معاويه را لعن مى كرد و مى فرمودند: اللعين ابن اللعين الطليق بن الطليق. ] اين هم يكى ديگر از زخمهاى عميقى بود كه بر پشت مركب خلافت وارد شد؛ نيكلسون در اين باره چنين مى گويد:

«مسلمانان پيروزى بنى اميه و در رأس آنان معاويه را پيروزى نظام اريستوكراسى و شرك و بت پرستى به حساب مى آورند. اين نظام همان، نظامى بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش عليه آن مى جنگيدند، و صبر و استقامت و جهاد فراوانى در براندازى آن به كار بردند، و در روى خرابه هاى آن، نظام عدل اسلامى را بنا كردند؛ دينى سهل و آسان كه همه ى مردم در آن در گرفتارى و خوشى يكسان، و محوكننده ى حكومت و رهبريت گروه خاص كه ناداران را كوچك شمرده و ناتوانان را به ذلت و خوارى كشيده و اموال آنان را غارت نمايند.» [ حياة الامام حسين- عليه السلام- ج 2، ص 117. ] عمر از مرگ يزيد بن ابى سفيان بسيار بى تابى نمود و استاندارى شام را به معاويه نوشت. روزى از بزرگان صحابه به عمر گفتند: معاويه در شام براساس عدالت رفتار نمى كند و لباسهاى ابريشم بر تن مى كند و در ظرفهاى طلا و نقره غذا صرف مى كند. عمر در پاسخ گفت:

«دعونا من ذم فتى من قريش من يضحك في الغضب، و لا ينال ما عنده الا على الرضا، و لا يؤخذ مافوق رأسه الا من تحت قدميه [ الاستيعاب، ج 3، ص 418. ]؛ مرا واگذاريد از سرزنش رادمرد قرشى كه در هنگام خشم خندان است، و آنچه كه در نزد او به چيزى دست يافته مى شود، جز با رضا و خشنودى نيست، و چيزهاى بلندى را از زير پايش مى شود برداشت (كارهاى مهم را به آسانى مى توان به وسيله او انجام داد).

علاوه بر اين گفتارها دفاع غايبانه ى خليفه ى ثانى از معاويه موجب به طمع انداختن وى به خلافت كبراى اسلامى شد، زيرا در مقام تهديد اعضاى شورا كه تعيين كرده بود گفت: «انكم ان تحاسدتم و تقاعدتم و تدابرتم و تباغضتم غلبكم على هذا معاوية ابن ابى سفيان [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 187. ]؛ اگر شما بر همديگر حسد كرديد و عقب نشينى نموده و به همديگر پشت نموده و در نتيجه به جنگ و ستيز پرداختيد، اين معاوية بن ابى سفيان بر شما غلبه خواهد كرد!»

پاسخ خليفه

فأجابها ابو بكر عبد الله بن عثمان و قال:

يا ابنة رسول الله صلى الله عليه و آله لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما، رؤوفا، رحيما، على الكافرين عذابا أليما و عقابا عظيما، ان عزوناه و جدناه اباك دون النساء و اخا الفك دون الاخلاء، آثره على كل حميم و ساعده في كل امر جسيم لا يحبكم الا سعيد و لا يبغضكم الا كل شقى فأنتم عترة رسول الله الطيبون و الخيرة المنتجبون على الخير ادلتنا و الى الجنة مسالكنا و انت يا خيرة النسآء و ابنة خير الانبياء صادقة في قولك سابقة في وفور عقلك غير مردودة عن حقك و لا مصدودة عن صدقك و الله، ما عدوت رأي رسول الله و لا عملت الا باذنه و ان الرائد لايكذب اهله و اني اشهد الله و كفى به شهيدا اني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: نحن معاشر الأنبياء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتاب و الحكمة و العلم و النبوة و ما كان لنا من طعمة فلوالى الأمر بعدنا ان يحكم بحكمه و جعلنا ما حاولته في الكراع و السلاح يقاتل بها المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المردة الفجار و ذلك باجماع من المسلمين لم انفرد به وحدي و لم استبد بما كان الرأي فيه عندي و هذه حالي و مالي هي لك و بين يديك لا نزوي عنك و لا ندخر دونك انت سيدة امة أبيك و الشجرة الطيبة لبنيك لا يدفع مالك من فضلك و لا يوضع في فرعك و اصلك حكمك نافذ في ما ملكت يداي فهل ترين ان اخالف في ذلك اباك صلى الله عليه و آله سپس ابوبكر، عبدالله بن عثمان، پاسخ فاطمه عليهاالسلام را چنين داد:

اى دختر رسول خدا! صلى الله عليه و آله همانا پدر گرامى شما به مؤمنان رؤوف و مهربان و كريم بود، و بر كافران عذاب دردناك و شكنجه ى بزرگ، اگر در پى نسبت خانوادگى باشيم ، آن بزرگوار پدر شما نه زنان ديگر است، و برادر شوهر شما و نه ديگر دوستان، و مى بينيم كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله (شوهر شما را) بر هر دوستى ترجيح داد و در هر كار بزرگ شوهر شما پيامبر را مساعدت مى نمود.

شما را دوست نمى دارد مگر خوشبخت، و دشمن نمى دارد مگر بدبخت؛ پس شما خاندان پاك رسول الله هستيد و برگزيده نجيبان. را هنمايان بر هر خير و دليل بر راه بهشت؛ و شما بالاخص برگزيده ى زنان و دختر بهترين پيامبران هستيد ، در گفتار راستگو، و در عقل و درايت بر ديگران سابق، و هرگز در حق شما كوتاهى و در راه راستى كه در پيش داريد مانعى ايجاد نخواهد شد. به خدا سوگند! من از رأى رسول خدا تجاوز نمى كنم، و هرگز عملى بدون اذنش انجام نخواهم داد.

چه اينكه پيشرو و قافله سالار، به مردمان قافله دروغ نمى گويد، و خدا را در اين مسأله شاهد مى گيرم، و شهادت او كافى است كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما طايفه ى انبيا طلا و نقره و خانه و مزرعه را به ارث نمى گذاريم، و آنچه از ما به ارث باقى مى ماند كتاب و حكمت و دانش و نبوت است! و آنچه از وسيله ى قوت ما باقى مانده باشد، اختيار او در دست ولى امر بعد از ماست، كه آنچه صلاح مى داند درباره ى او حكم كند؛ و آنچه را كه شما درباره فدك مطالبه مى كنيد، ما آن را براى تهيه ى اسب و اسلحه براى رزمندگان اسلام قرار داديم، كه با آن با كافران و بدكاران تبهكار بجنگند، و اين مسأله چيزى نيست كه من به تنهايى درباره ى او تصميم گرفته باشم، بلكه به اجماع تمام مسلمانان انجام داده ام.

اين است حال من، و آنچه در اختيار من است از آن شما و در اختيار شماست ، از شما دريغ نمى ورزم و به غير از شما ذخيره نمى كنم.

شما سرور بانوان امت پدر گرامى تان هستيد، و درخت پاك و ريشه ى فرزندانتان مى باشيد، و هرگز آنچه از فضيلت و برترى برخوردار هستيد قابل انكار نيست، و در حقوق شما (چه اصل و چه فرع) كوتاهى نخواهد شد ، فرمان شما در مايملك شخصى من مطاع و نافذ است.

آيا بدين سان صلاح مى دانيد كه در اين مورد با فرمان پدر گرامى شما صلى الله عليه و آله مخالفت كنم!؟

توضيح مفردات

عزوناه: از ماده ى عزو به معناى بستگى و خويشاوندى. و اخا الفك: در بعضى نسخ اخا لبعلك آمده و هر دو به يك معناست؛ چون الف به معناى رفيق، يار، همدم و همراه آمده است.

الاخلاء: جمع خليل و خلان هم جمع آن آمده است.

خليل: دوست ويژه، دوستى كه براساس پاكى و صداقت باشد.

حميم: نزديك، خودمانى.

مصدودة: ممنوع.

عدوت: از ماده ى عدى؛ يعنى، تجاوز را ئد: آن كسى كه در پيش روى قافله حركت نموده و به آنان مراتع و جايگاه ميوه را نشان مى دهد.

الكراع: به ضم كاف: دسته اسب.

يجالدون: از جلد: جنگيدن و دست و پنجه نرم كردن.

مردة: جمع مارد: طاغى، سركش، نافرمان.

لاتزوي عنك: از زوئ: يعنى از شما پنهان نيست.

لاتدخر دونك: از ذخر ادخر: براى روز مبادا كنار گذاشت، پس انداز كردن.

شرح بخشى از پاسخ ابوبكر

ابوبكر كنيه ى خليفه ى اول، اسمش عبدالله، پدرش عثمان، كنيه اش ابوقحافة بن عامر بن عمرو بن كعب سعد بن تيم بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر القرشى التميمى. اسم ابوبكر در جاهليت عبدالكعبه بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به عبدالله تغيير داد. وى را نيز عتيق مى ناميدند. ابوبكر در سر دو سال و دوازده شب پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فوت كرد [ الاستيعاب، ج 3، ص 977. ] حال بايد بررسى كرد هدف خليفه از تواضع ظاهرى چيست؟

ابن ابى الحديد از كتاب سقيفه جوهرى نقل مى كند كه: چگونه ابوبكر به مولى المتقين جسارت نمود و گفت: «انما هو ثعالة شهيده ذنبه؛ روباهى است كه دمش را شاهد مى آورد!» سپس گفت: «يستعينون بالضعفه و يستنصرون بالنسآء؛ از زنان و از ضعيفان طلب كمك و يارى مى كنند! [ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214. ]».

با دقت در اين گفتار روشن مى شود كه ابوبكر صديقه ى طاهره را كه سيدة نساء العالمين من الاولين و الآخرين است، يك فرد عادى از زنها به حساب آورده و از آن بزرگوار به عنوان «ضعفه: ناتوانان» ياد مى كند. اين برداشت واقعى خليفه است، حال چگونه شد كه در اين مقام بدين سان تواضع و فروتنى نشان مى دهد و با «انت يا خيرة النساء!» خطاب مى كند!؟ اين نيست مگر يك مكر و حيله و فريب. وى با اين كلمات متواضعانه و تعريف و تمجيد ظاهرى و منافقانه مى خواهد عواطف مسلمانان را عليه صديقه ى طاهره عليهاالسلام بسيج نمايد، مى خواهد بگويد: پدر بزرگوار شما آن گونه به مؤمنان رحيم و رؤوف بود، حال چه شد كه شما اكنون بر خلاف رويه ى پدر مهربان، مهاجران و بويژه انصار را سرزنش كرده و مى كوبى!؟ پس از اين برخورد دوگانه كاملا روشن مى شود، واقعيت چهره همان است كه ابن ابى الحديد از جوهرى نقل مى كند، و اين تواضع و فروتنى همه ساختگى است. اگر چه در واقع صديقه ى طاهره- صلوات الله عليها- همان گونه و بلكه بالاتر از آن هست كه خليفه مى گفت، ولى برخورد خليفه در مقابله ى دوم منافقانه بود و به اصطلاح كذب مجزى داشت.

مانند اين در قرآن آمده، درباره ى منافقان خدا مى فرمايد: «والله يعلم انك لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون [ منافقون (63) آيه ى 1. ]؛ محققا خدا مى داند كه شما رسول او هستيد، و خدا گواه است كه منافقان دروغ مى گويند.» خليفه ى اول در اين برخورد مى خواهد به مردم بفهماند كه وى جز ارادت و اخلاص به خاندان وحى و نبوت در ضمير ندارد، و از خلق عظيم رسول اكرم صلى الله عليه و آله ياد مى كند، تا اين نكته را برساند كه شما بر خلاف رأفت پيامبر، چرا سوابق مجاهدت و جانفشانيهاى انصار را فراموش كرده، اين گونه آنان را سرزنش مى كنيد!؟ خطاب عتاب آميز صديقه ى طاهره را كه از كانون محبت سرچشمه گرفته بود و هدفى جز دلسوزى و غمخوارى امت نبود، به صورت قدرناشناسى از مجاهدان صدر اسلام منعكس سازد، و به اين گفتار دلسوزانه رنگ حق نشناسى بدهد، و با تأكيد به اينكه غرضى جز اجراى فرمان رسول الله صلى الله عليه و آله نيست و هرگز قصد خيانت و عداوت با خاندانش را ندارد، و روايتى را كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد، با كمال صدق و صفا بوده و از راه صميميت به امت پدرش مى باشد، تا شك و ترديد را از قلبهاى مسلمانان نسبت به روايتى كه نقل مى كند برطرف سازد، و براى اثبات اينكه در دل غرض و مرضى ندارد، مال خود را به سيدة النساء پيشكش مى كند. اين هم نيرنگ ديگرى است، زيرا خود ابوبكر نيك مى داند كه زهراى طاهره عليهاالسلام تربيت شده ى پدر بزرگوارش و پاره ى تن او مى باشد و هرگز زير بار منت اين چنينى نمى رود؛ وانگهى، اگر اين پيشكش از روى صفا و صميميت بود بهتر بود كه آن را به مسلمانان مى داد و از حق فاطمه ى اطهر عليهاالسلام حاتم بخشى نمى نمود.

سپس جهت پذيرايى از مردم مى گويد: اخذ فدك تصميم فردى نبود و مسلمانان اجماع كردند. سبحان الله! در كدام تاريخ نوشته شده كه غصب فدك به آراء عمومى گذارده شده و همه مسلمانان به غصب آن رأى داده باشند!؟ در حالى كه اين توطئه تصميم افراد خاص و باند حاكم بود و بر اساس آن انجام گرفت و هيچ يك از مسلمانان از آن خبردار نبودند، و اگر روايتى كه خليفه نقل مى كند درست باشد، چنانچه با قسم غليظ ياد مى كند، ديگر چه نيازى به اجماع مسلمانان است؟ چه اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مفترض الطاعة است: «ما آتيكم الرسول فخذوه، و ما نهاكم عنه فانتهوا؛ آنچه از امرى كه رسول خدا براى شما مى آورد پذيرفته، و آنچه را كه نهى مى كند، از آن دورى كنيد.» همچنين به مقتضاى قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: «الكذب ريبة و الصدق طمأنينة؛ در دروغ شك و ترديد و در راست آرامش و سكون است» معلوم است كه باطن خليفه از اين روايت متزلزل است و ممكن است كسى در مقام انكار بيايد و بگويد: غير از خليفه كسى اين حديث را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل نكرده؛ براى جلوگيرى و دفع اين سؤال مقدر، با اظهار اعتماد به مردم و شركت آنان در تصميم گيرى كلى، زبان آنان را بسته و كسى لب به اعتراض نگشايد، زيرا با وجود روايت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيازى به انضمام سند ديگرى نيست، و اجماع و اتفاق در آن صورت حجيت دارد كه سند ديگرى نباشد (في طلعة الشمس ما يغنيك عن زحل؛ در طلوع خورشيد به قدرى نور هست كه تو را از نور زحل بى نياز مى كند).

در حديثى كه ابوبكر نقل مى كند لازم است در دو مقام بحث كنيم:

اول: سند روايت، دوم متن روايت.

بحث پيرامون حديث «انا معاشر الانبيا...»

مقام اول

قراين قطعى و يقينى در دست است كه دلالت مى كند اين حديث كذب محض است. چه اينكه روايات متعددى در حد تواتر از رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مورد صديقه ى طاهره و مولاى متقيان نقل شده، كه همه ى قراين قطعى هستند، كه با وجود آن روايات نمى تواند اين روايت صحيح باشد و كذب است. حال به طور گذرا به اين روايات اشاره مى كنيم:

1. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «فاطمة سيدة نساء العالمين» و يا «سيدة نساء اهل الجنة». اين روايت را احمد حنبل در مسند خود، و بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن حبان در صحيح خود، و ابن ابى شيبه و حاكم در مستدرك، و ابويعلى و روبانى و عقيلى و طبرانى و ابن عساكر و صاحب استيعاب و ديگران، از حذيفه از ابوسعيد خدرى از ابن عباس از عايشه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده اند.

2. حضرت فاطمه و على عليهماالسلام از عترت و اهل بيت و آنان معادل قرآن هستند، و اين دو هرگز از هم جدايى ندارد: «انى تارك فيكم الثقلين او الخليفتين، كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا، فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.» بيش از سى نفر از صحابه، اين حديث را از رسول الله صلى الله عليه و آله نقل كرده و شنيده اند، به اين ترتيب: على اميرالمؤمنين و سيدالوصيين- صلوات الله عليه- عبدالله بن عباس، ابوذر غفارى، جابر انصارى، عبدالله بن عمر، حذيفة بن اسيد، زيد بن ارقم، عبدالرحمن عوف، ضميرة الاسلمى، عاصم بن ليلى، ابورافع، ابوهريرة، عبدالله بن حنطب، زيد بن ثابت، ام سلمه، ام هانى بنت ابى طالب عليه السلام خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوايوب انصارى، ابوسعيد خدرى، ابوشريح خزاعى، ابوقدامه انصارى، ابوليلى، ابوالهيثم بن التيهان. راويان بعد از ام هانى هر يك مستقلا روايت كرده اند و در رحبه ى كوفه ايستادند با هفت نفر از قريش و آن هفت نفر شهادت دادند كه آنها هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين حديث را شنيده اند و مجموعا سى نفر مى شوند. براى اطلاع بيشتر به كتاب شريف «عبقات» مراجعه شود كه دو جلد آن مخصوص اين حديث شريف است؛ رضوان الله تعالى على مؤلفه.

3. ابن نجار و بيهقى به سند خود از ابن عباس روايت كرده اند كه ابن عباس گفت: پرسيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله از كلماتى كه در مقام توبه، خداوند متعال به آدم تعليم نمود، و در اثر توسل به آنها توبه اش قبول شد كدام است؟ فرمود: «سأل بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام» خداوند متعال توبه ى آدم عليه السلام را قبول فرمود. پس بنابر مفاد اين روايت، حضرت على و فاطمه عليهاالسلام از جمله كلمات تعليم شده مى باشد.

4. حضرت على و فاطمه عليهماالسلام از جمله افرادى هستند كه خداوند متعال پيامبرش را مأمور نمود كه با نصاراى نجران مباهله كند، در مراسم مباهله شركت داشتند. مسلم در صحيح خود، و ترمذى در صحيح خود، ابونعيم در دلايل، بيهقى در سنن خود، ابن ابى شيبه، سعيد بن منصور، و عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن منذر، حاكم در مستدرك، ابن مردويه، تفسير ثعلبى، واحدى در اسباب نزول، ابن اسحاق در مغازى، موفق بن احمد، ابن المغازلى، حموينى، فصول مالكى، سيوطى در در منثور، و در روايات اهل بيت عليهم السلام آيه ى مباهله را به حضرت على و فاطمه و حسنين تفسير نموده اند، و در اين آيه ى كريمه خداوند متعال رسول گرامى را امر نمود كه على را نفس خود بخواند، تا مردم بدانند كه على تالى مرتبه ى نبوت ختمى و ولايت عامه و زعامت كبرا و قيام به امر امت و سياست است.

5. حضرت على و فاطمه عليهماالسلام از جمله اهل بيت هستند كه درآيه ى شريفه به آن تأكيد شده است: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ احزاب (33) آيه ى 33. ] خدا پليدى را از اهل بيت برده و آنان را پاك و مطهر كرده است.

6. على- صلوات الله عليه- اميرالمؤمنين است. احمد بن حنبل در مسند خود از ابن عباس، سيوطى در درالمنثور، و ابونعيم در حلية الاولياء از ابن عباس كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «ما انزلت آية فيها يا ايها الذين آمنوا الا و علي رأسها و اميرها؛ هيچ آيه اى نازل نشده در آن يا ايها الذين آمنوا باشد، مگر اينكه على در رأس آن و امير آن مى باشد.» 7. توصيف و ذكر مناقب اين دو بزرگوار به لسانهاى مختلف، «على باب مدينة العلم» «على مع الحق يدور معه حيثما دار» «على اقضى الامة» و مناقب ديگر، پس با چنين توصيفهايى از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه «و ما ينطق عن الهوى» درباره ى اين دو بزرگوار معلوم مى شود كه اين دو بزرگوار، معصوم و از هر رجسى منزه هستند، از رجس طمع به بيت المال مسلمانان و يا مخفى داشتن حديثى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيده باشند. آيا با وجود چنين امتيازهايى چگونه متصور است اصرار در به دست آوردن فدكى بنمايد كه اصلا حق شخصى در آن نداشته باشد، و بلكه از بيت المال و در ملك عموم مسلمانان است!؟ آيا چنين عملى غصب اموال عمومى، يعنى فقيران و ايتام و ضعيفان نيست؟ آيا در مقابل چنين درخواستى مولاى متقيان عليه السلام با آن سختگيرى كه درباره ى فرمانداران خود در مورد بيت المال داشت، چرا عكس العمل نشان نداد؟ و حالى كه مطابق روايات عامه، مولاى متقيان تا زمان عمر فدك را مطالبه مى فرمود و زهراى اطهر عليهاالسلام از ابوبكر گاهى به عنوان «نحله: پيشكش» و گاهى به عنوان ارث مطالبه فرموده است. از طرف ديگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله با آن شدت محبت كه به هر دوى اين بزرگوار داشتند- چنانچه گذشت- چگونه آنان را از واقعيت امر كه فدك بيت المال و از اموال عمومى است مطلع نمى سازد، و آنان را از اين حكم باعظمت- العياذ بالله- بى اطلاع نگاه مى دارد؟ و يا اينكه آن دو بزرگوار از اين حكم الهى اطلاع داشته، ولى در مقام عمل اعتنايى نداشته باشند. چنين احتمالى با بودن على عليه السلام باب مدينة العلم و نفس الرسول و كسى كه لحظه اى از حق جدا نمى شود و كسى كه آيه ى تطهير در شأن خود و همسرش نازل شده و يا سيدة نساء العالمين است، چگونه سازگار است؟ آيا مى شود اين خيال باطل را كرد كه على عليه السلام و زهراى اطهر عليهاالسلام در اموال عمومى تصرف عدوانى و به اسم ملك شخصى خود تصرف نمايند؟ آيا اين سؤال برانگيز نيست كه چگونه اين دو بزرگوار با وجود حديثى كه ابوبكر نقل مى كند، چرا اصرار در برگرداندن فدك مى نمايند؟ جواب تمام اين سؤالها فقط يك پاسخ دارد و آن اين است كه آن دو بزرگوار بخوبى مى دانستند كه چنين حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيامده بود، لذا با كمال اطمينان خاطر و بى اعتنايى به آنچه ابوبكر نقل مى كند، در مطالبه ى سهم خود اصرار مى ورزيدند.

اگر گفته شود كه اصرار به مطالبه به جهت آن بود كه محكمه ى قضايى بر طبق موازين اسلامى تشكيل نشده بود، و بدان جهت اين دو بزرگوار اصرار در مطالبه ى سهم خود داشتند و اعتنايى به گفتار ابوبكر نمى نمودند، و وجه عدم انطباق به موازين شرعى آن است كه در اين- جريان، ابوبكر مدعى بود و هم او بود كه به فدك استيلا داشت، بلكه مى بايست با صديقه ى طاهره عليهاالسلام در محكمه حاضر بشوند، و قاضى اين محكمه هم بايد كسى باشد كه روايت را از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيده باشد نه خود ابابكر كه مدعى است، و در اين جريان، ابوبكر مراعات اين موازين اسلامى را ننمود و خود هم مدعى بود و هم قاضى.

در جواب بايد گفت كه: اين مقدمات موجب نمى شود كه زهراى اطهر عليهاالسلام چنانچه خود عامه گفته و نوشته اند، ابوبكر را به كلى ترك نمايد و تا روز وفاتش حاضر به ملاقات و گفتگو با وى نگردد، و مى بايست اين دو بزرگوار در صورت احتمال صدق اين روايت- هرچند رد ابابكر با موازين قضا مطابقت نداشته باشد- زهراى اطهر عليهاالسلام اين گونه ابوبكر را ترك نكند و مولاى متقيان عليه السلام با قاطعيت، ابوبكر را غادر (فريبكار) و متجاوز و خائن نداند. چه اينكه بنا به گفته ى عمر در جواب حضرت على عليه السلام و عباس، عموى پيامبر و على عليه السلام كه به جهت مطالبه ى ارث به نزد عمر رفته بودند، در جواب آنان گفت: «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا [ صحيح مسلم، ج 6، ص 151؛ فتح الباري فى شرح البخارى، ج 6، ص 254. ]؛ پس شما دو نفر (ابابكر) را دروغگو، گناهكار، فريبكار، خائن مى دانيد».

يا اينكه در مورد خود مى گويد: «فرأيتمانى كاذبا آثما غادرا خائنا [ صحيح مسلم، ج 6، ص 151. ]؛ شما من را دروغگو و گناهكار و فريبكار و خائن مى دانيد.» پس بنابراين با در دست داشتن مقام و قداست صديقه ى طاهره عليهاالسلام و مولاى متقيان عليه السلام و اينكه آنان التزام كامل به احكام شريعت طاهره دارند، ايجاب مى كند كه چون بر احكام قرآن و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از همه بالاتر احاطه داشتند، يقين به كذب روايت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله داشتند و اندك اعتبارى به آن قائل نبودند.

علاوه بر اين دليلها، اعتبار عقلى هم حكم مى كند كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام و اهل بيت مى بايست قبل از همه كس اين حديث را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيده باشند، زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حكم آيه ى شريفه ى «و انذر عشيرتك الاقربين؛ بستگان نزديك خود را دعوت و انذار كن». مى بايست ممنوعيت انبيا را از ارث گذاشتن را به عشيره و بستگان نزديك خود مى فرمود، تا مبادا آنان بر خلاف حق اقامه دعوى نمايند دعوايى كه قرنهاست ميان بزرگان سر و صدا انداخته.