شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۲

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۲ -


سپس مى فرمايد در شما استعداد قيام عليه حكومت جائر موجود است: «و لكم طاقة بما احاول و قوة على ما اطلب و ازاول... و انتم ذوو العدد و العدة و عندكم السلاح و الجنة» اينك در شما نيروى قيام براى برانداختن حكومت جائر و غاصب موجود است، به دليل اينكه شما بوديد كه پيرامون بنيانگذار اسلام را گرفتيد، هم اكنون لازم است كه اطراف وجود امتدادى او (مولاى متقيان) را بگيريد، و اسلحه را تا كار را تمام نكرده و صحنه ى اسلام را از لوث وجود منافقان پاك نكرده ايد، زمين نگذاشته و آرام نگيريد؛ و از طرفى شما انصار، جنگ آزموده و خود پخته، و صحنه هاى حساس نبرد ديده مى باشيد.

آن همه تحمل رنج و مشقت در زير فرمان ما «لانبرح و تبرحون نامركم فتاتمرون» كار ما فرماندهى و كار شما فرمانبرى بود، حال چه شد!؟ كجا رفت آن مجاهدتها، آن جانفشانيها كه در نتيجه اش گردش آسياى اسلام به خاموشى كفر گراييد!؟ اكنون هم همان زمينه ى شرك و كفر به صورت اسلام جلوه گرى مى كند، پس موجبات قيام و انقلاب كاملا موجود است.

با آن همه سوابق درخشان، ممكن است عذر بياورند كه بنا به دلايلى مى توانستند دست به قيام بزنند، ولى صديقه ى طاهره عليهاالسلام اين عذرها را موجه نمى دانند. يكى از آن عذرها ممكن است نبودن و مطرح نكردن صاحب حق، حقوق خود را باشد، چون در آن جلسه حاضر نبود، در پاسخ مى فرمايند: و انتم بمرأى و مسمع. چگونه مى تواند عدم حضور عذر باشد، در حالى كه شما مى بينيد و مى شنويد، و در مجلسى كه ظلم به من مى رود آگاه هستيد و فرياد مى كنم پاسخ نمى دهيد!؟ و نيز ممكن است فقدان زعيم اسلام و از بين رفتن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را عذر بياورند كه موجب دهشت و درهم ريختن و پراكندگى افكار شده بود، ايقولون مات محمد صلى الله عليه و آله اما اين عذر نيز موجه نبوده و موجب نمى شود كه در بازپس گيرى حق كوتاهى ورزند. آرى، رحلت محمد صلى الله عليه و آله ضايعه ى بزرگى بود، ولى دو بعد دارد: يك بعد، بزرگى و جبران ناپذيرى ضايعه، و بعد ديگر تشخيص و انجام وظيفه در چنين رويداد بزرگ. به بعد اولى با جمله هايى چون فخطب جليل... آرى، رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رويداد بس بزرگ و سستى آن وسعت يافته، و موجى است كه شكافى بس فراخ در پهنه ى وجود انداخت.

درست است كه اين حادثه نظيرى نمى توان براى آن يافت، زيرا حرمت خاندان پيامبر كه آيه ى تطهير درباره ى آنان نازل شده بود از ميان رفت، ولى با تصديق بزرگى مصيبت، اين نيز نمى تواند عذر موجه باشد؛ چه اينكه اين حادثه، بعد ديگر قرآنى دارد كه عذر كوتاه آمدن آنان را ناموجه مى كند، و آن معيار قرآنى عبارت است از: «اعلن بها كتاب الله في افنيتكم» [ ممكن است از جمله ى «اعلن بها كتاب الله- جل ثناؤه- في افنيكم» استفاده نمود كه قرآن كريم در زمان رسول اكرم تدوين و جمع آورى شده، و در مورد تلاوت و قرائت و در دسترس صبحگاهان و شامگاهان بوده، زيرا خطاب به امت اسلامى حاضر در جلسه مى فرمايد: اعلن بها كتاب الله؛ يعنى، كتاب خدا آن را اعلان كرده، همان قرآنى كه در خانه هايتان در شبانه روز آهسته و يا بلند مى خوانيد. ظهور «كتاب الله» در مجموع قرآن است، مگر قرينه باشد كه مراد بعض آن است. معلوم مى شود قرآن در عصر رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- تدوين شده بوده و همه ى مسلمانها از تلاوت آن با شيوه هاى گوناگون آهسته و بلند بهره مند بوده اند. پس اين گفتار كه قرآن در عهد رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- تدوين نشده بوده، بعد در زمان خلفا تدوين شده، عارى از صحت است. (ر. ك: خوئى، سيد ابوالقاسم، البيان، ص 68». ] در قرآن آيه اى است كه به هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد، در اثر تخلف از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله به تفصيلى كه در تفاسير و كتابهاى تاريخ آمده، نازل شده؛ يكى از مشركين با صداى بلند فرياد زد:

«الا ان محمدا صلى الله عليه و آله قد قتل» توجه! محمد كشته شد. اين شايعه ى دروغين تأثير نامطلوبى در روحيه ى رزمندگان اسلام به جاى گذاشت ، حالت خودباختن و در نتيجه فرار از صحنه ى جنگ پيش آمد و موجب هزيمت بيشتر آنان گرديد. براى اين حادثه به جهت خودسازى مسلمانها آيه نازل شد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل» محمد صلى الله عليه و آله جز پيام آورى بيش نيست كه پيش از او رسولان ديگر درگذشته اند (وى نيز به همان سنت، دير يا زود درخواهد گذشت) حالى اگر اين سنت حتمى الهى در حق وى جارى شد و از دنيا رفت و يا كشته شد، آيا شما با مرگ او به دوران پيش بازگشته و به جاهليت خود بازگشت خواهيد نمود!؟ پيام و روح آيه اين است، شما بايد تربيت يافتگان قرآن باشيد، قرآن در مقابله با هر حادثه اى كه پيش مى آيد، هرچند سهمگين باشد دستورالعملى دارد، و آن اينكه هرچند در نظام دين الهى، حتما محور و قطب الهى لازم و بايسته است، با اين همه مسلمانان بايد آن چنان باشند كه اگر آن محور از دست رفت، آنان همچنان پابرجا باشند، و نمى بايست با انتشار شايعه ى درگذشت و كشته شدن رسول، اين چنين از هم پاشيده گردند، و بر فرض چنين اتفاقى افتاده بود، مى بايست شما تا به دست آوردن پيروزى نهايى، به گرمى هرچه بيشتر به جنگ ادامه مى داديد، كه اگر بيگانه اى به صحنه ى جنگ بى خبرانه وارد مى شد، اصلا احساس نمى كرد كه زعميم خودشان را از دست داده اند. مسلما اگر ايمان شما راسخ و پابرجا بود، هرگز مرتكب اين گناه بزرگ (پشت به جنگ كردن) نمى شديد، كجا مانده كه به آن زودى پا به فرار بگذاريد! پس شما شخص پرست بوده ايد ، نه خداپرست!

صديقه ى طاهره، شريكة القرآن عليهاالسلام مى فرمايد: اكنون همان صحنه تكرار شده، فرقى كه هست، در گذشته مرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله شايعه اى بيش نبود، اما اين بار واقعيت دارد، در آن صحنه دشمن بى نقاب در معركه ى جنگ بود، اما اين دفعه دشمن با نقاب اسلام در صحنه است و با نقاب اسلام معركه گردانى مى كند. پس به حكم آيه ى شريفه، هرچند قائد و زعيم را مرگ فراگرفته و از اين بعد مصيبتى بس سنگين عايد مسلمانها گشته، ولى از نظر بعد ديگر شما بايد به پيكار خود ادامه دهيد، چه اينكه به مفاد «و انتم موصوفون بالكفاح» و در برانداختن حكومت جور كوتاهى نكنيد.

سپس مى فرمايد: «حتى دارت بنا رحى الاسلام؛ تا اينكه به وسيله ى ما آسياب اسلام به راه افتاد». با آن همه شجاعت و دلاورى و جانفشانى انصار، بر طبق قاعده بايد مى فرمود: «دارت بكم رحى الاسلام؛ به وسيله ى شما آسياب اسلام به راه افتاد» ولى چنين نفرمود، بلكه فرمود: به وسيله ى ما آسياب اسلام به راه افتاد. شايد نكته ى آن اين است كه هرچند انصار جانفشانيهاى بسيار نمودند، ولى جزء اخير علت تامه با استقامت و پايمردى مولاى متقيان عليه السلام و به تعبير زيارتهاى وارده «سيف الله المسلول [ مفاتيح الجنان، ص 355. ]؛ شمشير كشيده خدا» نبود، كار جنگ خاتمه پيدا نمى كرد؛ چنانچه در بخش گذشته فرمود: «او نجم قرن الشيطان» اگر شاخى از شيطان سرميزد و يا دهانه ى جنگى از مشركان باز مى شد، برادرش را در گلوگاههاى آنان مى انداخت، و تا آنان را گوش مالى نمى كرد و لهيب آتش فتنه را با شمشيرش خاموش نمى كرد، آرام نمى گرفت.» در زيارت ششم مولاى متقيان چنين آمده:

«الذي جعلته سيفا لنبوته و آية لرسالته و شاهدا على امته... و بابا لسره و مفتاحا لظفره حتى هزم جيوش الشرك باذنك [ همان جا. ]؛ (مولايى كه) او را براى نبوت شمشير، و كرامت و معجزه اى براى رسالت، و شاهدى بر امت رسول... و بابى براى سر او، و كليدى براى پيروزى رسول قرار دادى، تا اينكه لشگريان شرك به اذن تو مغلوب شدند.»

شرك بعد از ايمان

متن: و اشركتم بعد الايمان.

شرح: خطاب به همه ى حاضران، اعم از مهاجر و انصار، همگى پس از ايمان مشرك شديد. مطلب بسيار مهم را شريكة القرآن بيان مى كند- و العياذ بالله- سخن گزافى به زبان نمى آورد، قاطعانه به همه ى حاضران مى فرمايد كه شما پس از ايمان مشرك شديد؛ اين فراز صغرا را بيان مى فرمايد كه جامعه تان به شرك آلوده شده، و بايد به فرماندهى ما اهل بيت به جنگ برخيزيد، و كبراى اين قياس را بعد از اقتباس از آيه ى شريفه كه فرمود: «الا تقاتلون قوما نكثوا بعد ايمانهم» بيان مى فرمايد. درباره هر دو مقدمه به نحو اختصار بحث مى كنيم:

درباره اينكه اكثر مردم مشرك شدند، در بخش توحيد اين شرح گفته شد كه آيه ى شريفه ى «فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها» دلالت دارد بر اينكه توحيد در اسلام امرى بسيط نيست و مركب است، به اين معنا كه اسلام و قرآن فقط به اين اكتفا ننموده كه ايمان فقط پذيرش خدا نيست، بلكه نجات از شركهاى گوناگون و رسيدن به عروةالوثقى واقعيت توحيد را تشكيل مى دهد، كه اول نفى طاغوت، بعد ايمان به خدا؛ به طورى كه اگر اين مجموع تحقق يافت، آنگاه تمسك به ريسمان الهى صورت يافته وگرنه تمسك به ريسمان الهى نيست، و هرگونه ايمانى همراه با نفى طاغوت نباشد، سخت سست بنياد و در معرض از هم گسستگى است [ چنانچه اين معناى تركيبى توحيد را از سبك تعبير استفاده مى كنيم، زيرا «من» از حروف شرط است و كلمه ى «فقد استمسك» جزاى شرط است، مثل اينكه فرموده: به شرط نفى طاغوت و ايمان به خدا، تمسك محقق است. ] از طرفى از وقوع طاغوت در مقابل الله در آيه ى شريفه استفاده مى كنيم: طاغوت آن است كه در مقابل شأنى از شؤون كبريايى و الهى ايستادگى كردن و خود را جا زدن و از تسليم به ذات احدى سر باز زدن. مسلم است كه الله ذات مستجمع (دربرگيرنده) جميع كمالها و همه ى شؤون به طور وجوب ذاتى داراست كه واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات است. در همه ى شؤون، خواه شأن خالقيت و آفريدن، خواه ولايت و فرمانروايى و خواه ولايت تشريع و قانونگذارى، همه از آن ذات واحد ربوبى است؛ پس اگر كسى در يكى از شؤون تسليم ذات احدى نشد و خود را در مقابل ذات احديت قرار داد، مسلما طاغوت خواهد بود؛ مثلا اكر كسى در ولايت تشريعى و قانونگذارى برآمده و به خود حق دهد كه در برابر احكام الهى قانون وضع كرده و جعل حكمى نمايد، اين بى شبهه به حكم نص الهى گرفتار شرك شده، زيرا «ان الحكم الا لله» حكم و قانون فقط در اختيار اوست.

شيعه و سنى در تفسير اين آيه ى شريفه اتفاق نظر دارند كه «اتخاذ رب» در آيه ى «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه و تعالى عما يشركون» [ توبه (9) آيه ى 31. ] آنان بزرگان و راهبها را براى خود رب (خدا) گرفتند در حالى كه بجز عبادت خداى يكتا مأمور نبودند، و خداى متعال پاك و بالاتر از آن است كه براى او شريك قرار دهند. يهود و نصارا نه اينكه بزرگان دينى خود را به عنوان خدا مورد پرستش قرار دادند، بلكه آنان در برابر احكام تورات و انجيل احكام و قوانينى جعل كردند و مردم را به عمل كردن به قوانين مجعول خودشان واداشتند. پس بدين سان مى بينيم خداوند متعال تعبد به قانون غير از قانون خدا را در حد پرستش و شرك ناميده، زيرا حق قانونگذارى و تعيين حكومت، مخصوص ذات الهى است، و هر كس در شأنى از شؤون خدايى بدون اذن او دخالت كرد طاغوت است، و بدون تبرى جستن از او تمسك به عروة الوثقى ميسر نخواهد بود.

حكومت خدا در جامعه ى بشرى بدون واسطه در پيامبران و يا مع الواسطه در اوصياى پيامبران خلاصه و مشخص شده است: «و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله [ نساء (4) آيه ى 64. ]؛ هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به اذن خدا اطاعت شوند» و هر كس در برابر آنان قد علم نمود، خود از بزرگترين طاغوت است و يكى از اركان توحيد نفى طاغوت است كه تا آن نفى صورت نگيرد، توحيد به عمل نيامده و نفى توحيد شرك است. پس كسى كه در برابر حكومت حق و الهى مولاى متقيان عليه السلام قد برافراشت، از بدترين اقسام طاغوت، و تسليم به او به حكم قرآن- با تحقيقى كه كرديم- شرك خواهد بود، هرچند بظاهر به زبان كلمه ى توحيد را جارى سازد؛ بنابراين نبايد شك داشت همه ى افرادى كه با شنيدن آن همه نصوص از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مانند انصار بناى سقيفه را نهادند و خلافت را از مسير تعيين شده ى الهى- جلت عظمته- منحرف ساختند و در نتيجه آماده شدند براى غير مولا بيعت بگيرند، همه بى شبهه مشرك هستند، ولى نبايد اين نكته را فراموش كرد كه احكام ظاهرى اسلام بر آنان بار است؛ اما بيان كبراى قياس كه هر كس اين گونه باشد بايد به قتال و جهاد با او قيام كرد، از آيه ى شريفه كه صديقه ى طاهره بعد از جمله ى «اشركتم بعد الايمان» مى فرمايند، استفاده مى شود [ اشاره به آيه ى 13 سوره ى توبه است: «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول... .» ]

موانع قيام

متن: الا قد ارى قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احق شرح: در اين فراز، موانع قيام عليه حكومت جائر و علتهاى روانى آن را بيان مى فرمايد:

اخلاد به خفض؛ همان طورى كه در بخش لغتها گفته شد، اخلاد به معناى ركون و اعتماد نمودن است، به تصور اينكه آن شي ء و يا حالت باقى ماندنى است، چون خلود مصونيت شي ء از تباهى و فساد است و هرچه كه به آن تباهى دير رسد، عرب آن را خلود مى گويند. خفض تن آسايى؛ يعنى الآن مى بينم كه شما بشدت تمايل به تن آسايى پيدا كرده ايد، نكته ى لطيف تعبير در اين است كه جمله ى «و ابعدتم من هو احق» با واو به جمله ى «اخلدتم» عطف فرمودند. فاء شايد اشاره باشد به نكته اى كه فلاسفه و از جمله صدرالمتألهين در فرق ميان غايت و حركت بيان كرده اند؛ در فرق ميان غايت و حركت گفته اند: در غايت، شعور و التفات و توجه هست، ولى در حركت، لازم نيست توجه و التفات باشد. اگر جمله ى «و ابعدتم» با فاء گفته مى شد، آنگاه به معناى نتيجه و غايت مى شد كه التفات و توجه را لازم دارد، برخلاف انتهاى حركت كه شعور و توجه را لازم ندارد. با عطف به واو، شريكة القرآن مى خواهند بفرمايند كه: شما انصار نه اين است كه با گرايش به تن آسايى قصد اين را داشتيد كسى را كه اولى و احق به خلافت بود پس بزنيد، ولى نتيجه و نهايت و طبيعت تن آسايى در شما آن شد كه بدون توجه به طرف باطل و حكومت ظالمانه كشيده بشويد، و در ضمير ناخودآگاهتان خواهان دنيا و عيش و نوش آن بوديد، لاجرم به سويى كشيده شديد كه به جهت تأمين تن آسايى با تضييع حقوق ملت روبه رو شديد.

در اين جمله، صديقه ى طاهره همچون قرآن در مورد پرستش گوساله به وسيله ى بنى اسرائيل كه چرا بنى اسرائيل به طرف گوساله پرستى رفتند؟ مى فرمايد: «و اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم قل بئس ما يأمركم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين [ بقره (2) آيه ى 93. ]؛ به جهت كفرشان محبت گوساله در جانهايشان آبيارى شده بود! بگو: به چه بد چيزى ايمان شما امر مى كند، اگر واقعا ايمان داشته باشيد» و چون بين اشيا سنخيت است و تشابه علت انضمام است، تن آسايى با تضييع حقوق ملت تشابه دارد، همچنانچه كفر با گوساله پرستى تشابه دارد.

خلوتم بالدعة؛ يعنى شما را هدفى جز تن آسايى نبود، زيرا كسى كه با شخصى خلوت نمود، معنايش اين است كه غير او را از محضرش مى راند و با مقصود خود خلوت مى كند، يعنى به عوض مقصدهاى عاليه كه امت اسلامى به حكم قرآن مأمور اجراى آن در بسيط زمين بود، از دست داديد و فقط رفاه و تن آسايى را براى خود قبله و مقصود قرار داديد، و در نتيجه كسى را انتخاب خواهيد كرد كه آن را تأمين نمايد، و هنوز كار تمام نشده دست از يارى پيامبر كه در وجود تداومى اش، يعنى مولاى متقيان- صلوات الله عليه- است دست برداشتيد، اما آن هم تأمين نشد، و تاريخ گواه صادقى است بر گفته هاى صديقه ى طاهره كه چه جنگهاى خونينى بر سر خلافت برپا شد و چه فتنه هايى مثل فتنه عبدالله بن زبير و غيره ايجاد شد! و نجوتم من الضيق بالسعة؛ يعنى شما با سهل انگارى و كوتاهى در مورد دستورات اسلام، از تنگناى معيشت به وسعت و گشايش نجات يافتيد. توضيح آنكه از مجموع معرفيهايى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مولاى متقيان عليه السلام مى فرمود، و نيز از آثار و گفتارش كاملا آشكار بود، اگر چنانچه اختيار ولايت و حكومت الهى به دست آن بزرگوار بيفتد، تمام برنامه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عملى خواهد شد، و جز قسط و عدل چيز ديگرى نخواهد بود؛ اما انصار به خيال خام خودشان و با انتخاب عجولانه خواستند از تنگنايى عمل به قرآن و قانونهاى آسمانى حيات بخش رهايى يابند، ولى طولى نكشيد كه گرفتار حكومت عثمان و بنى اميه شدند كه خود در زمان حكومتش فرمود: «ولكنني آسى ان يلي امر هذه الامة سفهائها و فجارها فيتخذون مال الله دولا و عباده خولا [ نهج البلاغه ى صبحى صالح، نامه ى 62. ]؛ ولى چيزى كه مرا محزون و غمگين مى سازد اين است كه سرپرستى اين امت به دست سفيهان و تبهكاران بيفتد و مال خدا را در دست بگردانند و بندگان خدا را به بندگى بكشند» و اين نكته را كه اگر حكومت به دست مولاى متقيان باشد جز عدل و قسط نخواهد بود، از توصيف و تمجيدهايى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به مولاى متقيان عليه السلام در برابر شكايتهايى از مولا به عرضش مى رساندند به دست مى آيد، كه اگر زمام خلافت به دست مولا بيفتد، جز عدل و مساوات و الغاى امتيازهاى خبرى نيست، و ما در اينجا به چند روايت معتبر از طريق عامه اكتفا مى كنيم:

1. مسلم از ابوسعيد خدرى روايت مى كند:

«شكى على بن ابيطالب الناس الى رسول الله صلى الله عليه و آله فقام فينا خطيبا فسمعته يقول: ايها الناس! لاتشكوا عليا فوالله انه لاخيشن في ذات الله و في سبيل الله [ صحيح مسلم، ج 3، ص 134. ]؛ اى مردم! از على شكايت نكنيد! پس به خدا سوگند! او از همه در ذات خدا و در راهش خشن تر است.» 2. ابن عبدالبر از زينب بنت كعب بن عجره كه او گفت:

«اشتكى الناس عليا فقام رسول الله صلى الله عليه و آله خطيبا فسمعته يقول: ايها الناس لاتشكو عليا فوالله انه لاخيشن في ذات الله من ان يشتكى به [ الاستيعاب، ج 2، ص 736. ]؛ اى مردم! از على شكايت نكنيد! پس به خدا سوگند! او خشن تر است در ذات خدا از اينكه از او شكايت بشود.» 3. ابن عبدالبر به سند خود از اسحاق بن كعب بن عجره نقل كرده كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «على مخشوشن في ذات الله [ همان، ص 465. ]؛ على در ذات خدا بسيار فوق العاده خشن است و نرمش پذير نيست.» 4. ابونعيم از اسحاق بن كعب بن عجره عن ابيه كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لاتسبوا عليا فانه مموس في ذات الله [ حلية الاولياء، ج 1، ص 68. ]؛ على را دشنام ندهيد! زيرا او شيداى ذات خداست» و هيچ عاطفه و احساسى او را از اجراى حكم الهى بازنمى دارد.

5. ابن عبدالبر از عايشه نقل كرده كه او گفت: «وقالت عايشه لما بلغها قتل على، لتصنع العرب ما شآءت فليس لها احد ينهاها [ الاستيعاب، ج 2، ص 469. ]؛ هنگامى كه خبر كشته شدن مولا عليه السلام را به او دادند، گفت: اكنون عرب آنچه دلش مى خواهد انجام بدهد، انجام دهد، ديگر كسى نيست كه آنان را نهى كند!» يك نمونه از سرسختى على عليه السلام در اجراى عدالت آن چيزى است كه در مجالس مفيد و امالى طوسى آمده است:

«گروهى از اصحاب مولاى متقيان هنگامى كه مردم از اطرافش پراكنده و ملحق به معاويه مى شدند، تا شايد از دنياى وى بهره مند گردند، به مولا چنين پيشنهاد مى كردند: يا اميرالمؤمنين! اين اموال (بيت المال) را به اشراف عرب و قريش و به بزرگان از عجم و به افرادى كه ممكن است آسيبى از آنان به اسلام و به حكومت تو وارد شود و بدين وسيله از فرار آنان و پيوستن به معاويه جلوگيرى كنيد، قسمت فرماييد. مولا در پاسخ فرمود: «اتأمرون ان اطلب النصر بالجور؟ لا والله، ما افعل ما طلعت شمس و لاح في السماء نجم؛ آيا به من پيشنهاد مى كنيد پيروزى را به وسيله ى جور و ستم به دست آورم؟ نه به خدا قسم! تا آنگاه كه خورشيد و ستارگان طلوع و غروب دارند، هرگز چنين كارى انجام نخواهم داد!» آنگاه فرمود: «به خدا سوگند! اگر مال از آن من بود به طور مساوى در ميان آنان تقسيم مى كردم، چه رسد به اينكه مال، مال خداست.» [ مجالس مفيد، ص 95؛ و امالى طوسى، ج 1 ص 121 و 197؛ نهج البلاغه ى صبحى صالح، خطبه ى 126. ] اين است روش مولاى متقيان عليه السلام كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله با تأكيد به آن و بازگو كردن آن به مردم، روشن مى فرمود كه شيوه ى على عليه السلام جز اجراى عدالت و حدود و قوانين اسلامى نيست، ولى متأسفانه آنان را ياراى تحمل چنان عدالتى نبود.

متن: فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذي تسوغتم شرح: يا اين تقاعد و بازنشستن آنچه تا حال در درونتان از ايمان به خدا و رسول و جهاد فى سبيل الله بود و هنوز جذب بدنتان نشده از دهان بيرون ريختيد. اين جمله نيز مانند فرازهاى ديگر پرمعناست، توضيح آنكه مراد از تغذيه آن است كه آن غذا و مواد لازم و ضرورى بدن كاملا جذب شده و آنچه از بين مى رود جايگزين گشته و مبدل به نيرو و توان بدنى گردد، و هرچه از مقدمات خوردن، يعنى لقمه و جويدن و فروبردن و ساير اعمال گوارش انسان، همه جنبه، مقدماتى داشته و براى نيرو گرفتن و جايگزين شدن آنچه از بين رفته است، وگرنه چنانچه گفتيم: خوردن و دريافت لذت غذاها ذاتا مطلوب نيست، حال اگر كسى روى نياز طبيعى به طرف غذا رفت و آن را در دهان گذاشت و پس از جويدن و احساس لذت و پاره اى مقدمات ديگر آن را از دهان بيرون انداخت، و تصور كرد كه همين مقدار كافى است و غايت مطلوب حاصل شده، به طور مسلم در نهايت بى عقلى و ابله است، زيرا هنوز بسيار از مقدمات ديگر لازم دارد كه غذا توان بخش باشد و به تمام اعضا و جوارح بدن قوت و قدرت لازم را برساند، و در نتيجه ى اين بازگرداندن ابلهانه ى غذا، بدن نظام خود را بكلى از دست داده و هلاك خواهد گرديد؛ تعليمات دينى و اسلام و قرآن نيز همچون غذا با نور حجت عصر بايد با روان آدمى آميزش پيدا كند، زيرا هدف اصلى از تعليمات كتاب و سنت آن است كه در انسان دگرگونى ايجاد نمايد. در دعاى حفظ قرآن پس از چند جمله چنين مى خوانيم:

«اسألك ان تصلي على محمد و آل محمد و ان ترزقني حفظ القرآن، واصنات العلم و ان تثبتها في قلبي و سمعي و بصري و ان تخالط بها لحمي و دمي و عظامي و مخي و تستعمل بها ليلي و نهاري برحمتك و قدرتك فانه لا حول و لا قوة الا بك يا حي يا قيوم [ شيخ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 419. ]؛ بارالها! از تو مى خواهم كه بر محمد و آل محمد درود بفرستى، و حفظ قرآن و علمهاى گوناگون را بر من روزى دارى، و قرآن و علمهاى ديگر را در قلب و گوش و چشم من استوار سازى، و آنها را با گوشت و خون و استخوان و مخ من مخلوط كنى، و شب و روز مرا با قرآن و علمهاى ديگر با رحمت و قدرت خود، به كار بندى! چه اينكه هيچ دگرگونى و نيرويى نيست جز به نيروى تو، اى حى اى قيوم!» آرى، غرض تحول كلى در آدمى است، و حتى انبار كردن معلومات الهى و قرآنى را بدون تحول اساسى نه فقط كافى نمى داند ، بلكه به درازگوشى تشبيه مى كند كه كتابى چند بر آن بار شده: «كمثل الحمار يحمل اسفارا.» [ جمعه (62) آيه ى 5. ]

  • نه محقق بود نه دانشمند نه محقق بود نه دانشمند

  • چارپايى بر او كتابى چند چارپايى بر او كتابى چند

و چنانچه غذا اگر به سير نهايى خود در بدن آدمى رسيد، ديگر برگرداندن آن محال است، زيرا ديگر آن غذا صورت و فعليت خود را از دست داده و در جهان تن فانى و به بقاى او باقى گشته، قرآن و نور ايمان نيز اگر به سير نهايى خود در آدمى برسند، با بدن و روح انسان عجين شده و در تحت ولايت و قبض و بسط ولى و حجت الهى عصر تبديل به نور مى گردد، و ديگر برگرداندن در چنين فردى زمينه نخواهد داشت؛ زيرا روح آدمى با معلومات الهى و نورانى، صورت فعلى پيدا كرده است.

پس از اين توضيح، دو جمله ى شريفه ى فوق را توضيح مى دهيم: انصار اكتفا به لذت ابتدايى غذاى ايمان و جهاد در راه اسلام نمودند و هنوز در تحت مراقبت ولى الله الاعظم و وصى رسول رب العالمين به درجه نهايى نرسيده و به مرحله تحول اساسى نايل نگشته بودند، كه با تقاعد و سستى خود آنچه را كه خورده بودند همه را بيرون ريختند، و همان گونه كه مولاى متقيان عليه السلام مى فرمايد: «الا ان بليتكم عادت كهيئتها الاولى [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، ج 1، ص 66، خطبه ى 16. ] ؛ آگاه باشيد! بلاى جاهليت مانند صورت اولى بازگشته است.» سپس صديقه ى طاهره ى عليهاالسلام به آيه ى شريفه ى «ان تكفروا انتم و من في الارض جميعا ان الله لغنى حميد؛ اگر نه تنها شما، بلكه هر كسى كه در كره ى زمين است كافر شويد، خدا بى نياز و حميد است» استشهاد فرمود.


  • هرچه كنى بخود كنى هرچه كنى بخود كنى

  • گر همه نيك و بد كنى گر همه نيك و بد كنى

اين انتخاب عجولانه و شتاب ابلهانه بلايى بود كه به سوء اختيار خودتان خود را گرفتار كرديد، وگرنه خدا و اولياى الهى بى نياز و به جهت غناى ذات الهى نياز به ستايش ستايشگران ندارد و خود ذات، ستايشگر ذات است.

متن: الا و قد قلت ماقلت على معرفة مني بالخذلة التي خامرتكم... و انتظروا انا منتظرون.

شرح: يادگار نبوت- صلوات الله عليها- در اين قسمت از خطبه مى خواهند اعلام فرمايند: حركت و فعاليت من با اين معرفتى كه از ضمير شما دارم و از درون شما با خبرم و از سر آگاهم، به اميد تأثير و پذيرش از ناحيه ى شما نيست، زيرا محبت دنيا و جاه طلبى چنان بر شما مستولى شده كه جايى براى تأثير موعظه و اندرز باقى نيست، اما در اثر لبريزى هيجان نفس و به درد آمدن روح انسان و كمى تاب و تحمل، ناچار به سخن آمدم، حال كه اين گونه رفتار كرديد، بگيريد اين شما و اين مركب خلافت و آن را دو پشته بار كنيد! اما بدانيد كه از عهده ى سوارى اين مركب برنخواهيد آمد، چه اينكه سرانجام پشتش مجروح و پاهايش شكاف برخواهد داشت و هرگز شما را به مقصد سعادت نايل نخواهد ساخت و ننگ دائمى همراهتان خواهد بود، و آن حد وسط و صراط مستقيم را براى هميشه از دست خواهيد داد.

پس از اينكه مركب خلافت و زمامدارى به دست نابكاران افتاد، در عيادتى كه زنهاى انصار از آن بزرگوار كردند چنين فرمود: «راستى از ابوالحسن چه عيبى و چه ايرادى ديدند؟ نه به خدا! از شدت شمشيرش كه در برابر شجاع و غير شجاع يكسان عمل مى كرد، و از بى باكى او در برابر مرگ، و از سرسختى و انعطاف ناپذيرى در برابر دشمن، و از خشم و غضب در برابر اجراى اراده ى الهى است. به خدا سوگند! اگر اين قوم خود را از به دست گيرى زمام خلافت بازمى داشتند و به كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او واگذار كرده بود واگذار مى كردند و او به دست مى گرفت، با كمال آرامش و مهارت او را حركت مى داد، بدون اينكه دهان مركب از فشار مجروح شود، و قافله سالارى كه هرگز احساس سنگينى و رنج و تعب نمى كرد، و در نهايت همراهان را بدون اينكه خسته و ملول بشوند، به چشمه ى صاف و گوارايى كه هرگز با گل و لاى مخلوط نيست مى رساند.» آرى، مولاى متقيان عليه السلام به فيض روح القدس و مدد الهى مى توانست عدالت اقتصادى را در جامعه ى اسلامى مراعات نمايد چنانچه؛ در بيان هدف از پذيرش خلافت خود مى فرمايد:

«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا، منافسة في سلطان، و لا التماس شي ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك [ نهج البلاغه عبده، ص 242. ] ؛ بارالها! تو بخوبى مى دانى كه آنچه ما انجام داديم، (نظير جنگ با قاسطان و مارقان و ناكثان) نه به خاطر رقابت در نيل به جاه و جلال و به دست آوردن قدرت بود، و براى به چنگ آوردن حطام دنيا و ثروت اندوزى نبود، بلكه هدف براى برگرداندن آثار دين تو و اصلاحات در جامعه ى اسلامى، تا ستمديدگان از بندگان تو احساس امنيت نموده، و احكام تعطيل شده ى الهى برپا شود.» طولى نكشيد آنچه صديقه ى طاهره عليهاالسلام پيش بينى فرموده بود در جامعه ى اسلامى جوانه زد. در زمان خلافت عمر بن الخطاب با ايجاد امتياز طبقاتى، جراحتى ديگر و عظيم بر پشت اين مركب خلافت وارد شد، عمر بن الخطاب شركت كنندگان بدر را به ديگر رزمندگان، و مهاجران را به انصار، و زنهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به ديگران در تقسيم بيت المال امتياز و ترجيح داد [ ابوعبيده، الاموال، ص 224. ] اين بدعمت موجب شد كه دوباره سنت جاهليت و امتيازهاى موهوم قبيله و نژاد تجديد گردد، و گروهى مشغول رسيدگى به انساب شدند، و از نو امتيازهاى عدنانى و قحطانى تجديد گرديد، و جزء افتخارها شد، و روز به روز هم به دايره ى آن اضافه شده، تا اينكه يكى از گرفتاريهاى عمده ى مولاى متقيان در زمان خلافت آن بزرگوار بود.