باز اگر ما فروتر آمده و
بپذيريم كه شهادت على عليه السلام هم مانند يك نفر شاهد عادل است، چرا ابوبكر از
صديقه ى طاهره نخواست كه به جاى شاهد ديگر قسم ياد كند؟ و در صورت خوددارى از قسم
ادعايش را رد مى كرد. هرگز اين موازين را مراعات نكرد و همه را زير پايش گذاشت؛ آرى
شهادت ام ايمن و مولاى متقيان عليه السلام را رد كرد، همان طور كه ملاحظه مى كنيد
رد يكطرفه و بر اساس تصور و برداشت فردى است، چه اينكه چگونه مى توان شهادت على
عليه السلام را نپذيرفت، در حالى كه على عليه السلام عدل قرآن و با قرآن، و قرآن با
او بوده و هرگز از هم جدا نمى شوند، و او در آيه ى مباهله نفس مصطفى صلى الله عليه
و آله است، چنانچه شاعر مى گويد:
و او (على عليه السلام) در آيه ى مباهله نفس مصطفى و غير از على كسى نفس مصطفى
نشده است.
شخصيتى اين چنين در چنين محاكمه اى شهادتش مردود اعلام مى شود! واقعا چه مصيبت
بزرگى است كه با او رو به رو مى شويم و بايد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون.» [
النص و الاجتهاد، ص 84 ] 86. .
صديقه ى طاهره و آنان كه حق را يارى نكردند (انصار)
ثم رمت بطرفها نحو الانصار فقالت:
يا معشر النقيبة و اعضاد الملة و حضنة الاسلام ما هذه الغميزة في حقي و السنة عن
ظلامتي اما كان رسول الله صلى الله عليه و آله ابي يقول:
«المرء يحفظ في ولده» سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهالة و لكم طاقة بما احاول و
قوة على ما اطلب و ازاول اتقولون: مات محمد صلى الله عليه و آله فخطب جليل استوسع
وهنه و استنهر فتقه و انفتق رتقه و اظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و
اكدت الآمال و خشعت الجبال و اضيع الحريم و ازيلت الحرمة عند مماته فتلك والله-
النازلة الكبرى و المصيبة العظمى لا مثلها نازلة و لا بائقة عاجلة اعلن بها كتاب
الله- جل ثناؤه- في افنيتكم في ممساكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوة و الحانا و
لقبله ما حل بانبياءه و رسله حكم فصل و قضاء حتم «و ما محمد الا رسول قد خلت من
قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله
شيئا و سيجزى الله الشاكرين [ آل عمران 144. ] .
» ايها بنى قيلة! ءاهضم تراث ابى؟ و انتم بمرى مني و مسمع و منتدى و مجمع تلبسكم
الدعوة و تشملكم الخبرة و انتم ذوو العدد و العدة و الاداة و القوة و عندكم السلاح
و الجند توافيكم الدعوة فلا تجيبون و تأتيكم الصرخة فلا تغيثون و انتم موصوفون
بالكفاح، معروفون بالخير و الصلاح و النخبة التي انتخبت و الخيرة التي اختيرت
قاتلتم العرب و تحملتم الكد و التعب و ناطحتم الامم و كافحتم البهم لا نبرح و
تبرحون: نأمركم فتأتمرون حتى اذا دارت بنا رحى الاسلام و در حلب الايام و خضعت ثغرة
الشرك و سكنت فورة الافك و خمدت نيران الكفر و هدءت دعوة الهرج و استوسق نظام الدين
فانى حرتم بعد البيان، و اسررتم بعد الاعلان! و نكصتم بعد الاقدام، و اشركتم بعد
الايمان الا! تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم وهموا باخراج الرسول وهم بدؤوكم اول مرة
اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين.
الا! قدارى ان قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم
بالدعة و نجوتم من الضيق بالسعة فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذي تسوغتم «فان تكفروا
انتم و من في الارض جميعا فان الله لغنى حميد.» [ ابراهيم (14) آيه ى 8. ] الا! و
قد قلت ما قلت على معرفة مني بالخذلة التي خامرتكم و الغدرة التي استشعرتها قلوبكم
و لكنها فيضة النفس و نفثة الغيظ و خور القنا و بثة الصدر و تقدمة الحجة فدونكموها
فاحتقبوها دبرة الظهر نقبة الخف باقية العار موسومة بعصب الله و شنار الابد موصولة
بنار الله الموقدة التي تطلع على الافئدة فبعين الله ما تفعلون «و سيعلم الذين
ظلموا اى منقلب ينقلبون» [ شعراء (26) آيه ى 227. ] و انا ابنة نذير لكم بين يدي
عذاب شديد فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون سپس به طرف انصار توجه فرمود و
چنين گفت:
اى بزرگ مردان! و اى بازوان ملت و نگهبانان اسلام!
اين كوتاه بينى و سست نگرى در حق من چرا؟ و اين خواب آلودگى در برابر ستمى كه به
من مى رود چرا؟ آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پدرم نمى گفت: «احترام مرد را در
فرزندانش نگهداريد؟» چه زود حادثه بار آورديد و چه با شتاب بيراهه رفتيد!
با اينكه شما توانايى انجام مقصد مرا داريد و نيروى كافى در جهت دستيابى به هدف
مرا داريد.
آيا مى گوييد: محمد صلى الله عليه و آله را مرگ درگرفت (و همه چيز تمام شد و
خاندان نبوت گم شد؟) آرى، مرگ او حادثه ى بزرگى بود كه اثر آن همه جا را گرفت و
شكافش آشكار گرديد و پيچيدگى آن همه گير شد و روى زمين با غيبتش تيره گشت و ستارگان
در مصيبتش گرفته شدند و آرزوها به آخر رسيد و كوهها فروتنى كرد و حريمها درشكست و
حرمتها به هنگام مرگش درهم ريخت.
فقدان پيامبر- به خدا- فاجعه بزرگ و مصيبتى بس عظيم، كه همچون مصيبت سختى مثل او
و بدبختى مانند او نيامده.
اين كتاب خداى- عزوجل- در خانه هاى شماست، كه در صبح و شام ، بلند و آهسته، و به
صورت عادى و يا با لحن مطبوع مى خوانيد كه مى گويد:
قبل از پيامبر هم به پيامبران گذشته حادثه ى حتمى و قطعى (مرگ) جارى شده: «نيست
محمد جز اينكه پيامبر است و پيش از او پيامبرانى آمده اند (و رفته اند) پس اگر او
بميرد و يا كشته شود، شما به پيشينه ى خود (جاهليت) خواهيد برگشت؛ شما مطمئن باشيد،
اگر كسى برگردد زيانى به خدا نمى رسد، و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.»
هان اى فرزندان قيله! (كنيه ى انصار به شرحى كه خواهد آمد).
آيا مرا از ارث پدر محروم سازند در حضور شما، مى بينيد و مى شنويد و در مجلسى و
مجمعى كه من شما را مى خوانم و از ظلمى كه به من مى رود آگاه هستيد!؟ و شما افراد
زيادى داريد و ساز و برگ و نيروى (دفاع از مرا) داريد.
به نداى من پاسخ نمى دهيد، و به فرياد من فريادرسى نمى كنيد.
شما مردان جنگى و به خير و صلاح معروف و شناخته شده ايد.
شما برگزيدگان و صالحانى بوديد كه به جنگ با عرب انتخاب شديد، و در اين راه
متحمل رنج و زحمت شديد، و با امتها شاخ به شاخ و رو در روى شجاعان ايستاديد، و
پيوسته به شما فرمان مى داديم و شما فرمانبر بوديد، تا اينكه (در اثر فداكاريهاى
شما) آسياب اسلام به كار افتاد و خير و بركت روزگار جارى شد و نعره ى شرك فرو شد و
دروغ از جوشش افتاد و آتش كفر خاموش شد و صداى از هم پاشيدگى فرونشست و نظام دين به
ترتيب افتاد.
پس چرا اين گونه بعد از بيان و اعلان، سرگشتگى و پنهان كارى مى كنيد، و پس از
آغاز، عقب نشينى، و پس از ايمان، به شرك برگشتيد!؟ چرا با قومى كه پيمان خود را
شكستند و در صدد بيرون راندن رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنان آغازگر جنگ در
نخستين بودند جنگ نمى كنيد؟ آيا از آنان مى ترسيد؟ پس خدا شايسته ى ترس است اگر
ايمان داشته باشيد.
هشيار باشيد! مى بينم به خوشگذرانى و راحت طلبى رو آورده ايد، و كسى را كه
شايسته ى دخل و تصرف در كارهاست كنار زديد، و به تن پرورى در گوشه اى آرام تن
داديد. و از فشارها و سختيها (ى مسؤوليت) به فضاى باز بى احساسى روى آورديد.
آنچه را از ايمان برگرفته بوديد به بيرون افكنديد، و آنچه را كه به گوارايى فرو
برده بوديد بالا آورديد، و بدانيد اگر شما و تمام افراد روى زمين كافر شوند (از ملك
و قدرت خدا چيزى نمى كاهد زيرا) خدا سخت بى نياز و سپاسگزار است. و من آنچه را كه
گفتم (نه از راه جهالت به حال شما بود، بلكه) از روى معرفت گفتم.
به سبب عدم ياورى كه در خميره ى شماست، و نيرنگ و فريبى كه در صميم دلهاى شماست،
موجب شد كه غصه هاى دل لبريز شده و خشمها بيرون بريزد. و در نتيجه، استقامت شما در
مقابل شدايد كم شد و آنچه در دل داشتيد ظاهر كرديد. آنچه گفته شد اتمام حجت بود.
حال بگيريد اين مركب خلافت را و آنچه از وزر و وبال است به او حمل كنيد!
اما اين مركب پشتش زخم و پايش مجروح و ننگ آن ابدى، و نشان غضب الهى كه شعله ى
آن سر از سينه ها درمى آورد خواهد بود.
آنچه كه انجام مى دهيد همه را خدا مى بينيد، و چه زود ستمگران خواهند دريافت در
چه بازگشت سختى قرار خواهند گرفت؛ و من دختر ترساننده از عذاب شديدى كه در پيش
داريد مى باشم.
پس شايسته است كه ما و شما در انجام وظيفه ى خود فروگذار نباشيم، و در انتظار
نتيجه ى اعمال خود باشيم.
توضيح مفردات
رمت: از رمى؛ يعنى، انداختن و پرت كردن، ولى در اينجا مراد انداختن نگاه است؛ و
به عبارت ديگر، توجه نظر. در بعضى نسخه ها به جاى رمت، رنت با نون دوم به جاى ميم
آمده ى از ماده رنى يرنو رنوا؛ يعنى، نگاه خود را ادامه دادن كه در معنا نزديك به
معناى رمى است.
طرف: با فتحه ى طاء و سكون راء به معناى چشم و يا نگاه است.
معشر: جماعت.
نقيبه: از نقب: شاهد قوم كه گفته ى او مورد قبول طايفه ى خود باشد؛ و به عبارت
ديگر، چهره هاى با نفوذ و شناخته شده.
اعضاد: جمع عضد به معناى نصرت و بازو كه ميان شانه و آرنج دست مى باشد، و از آن
جهت به آن عضد گفته مى شود كه بازو سبب قوت انسان بر اعمال است كه در آيه ى شريفه
هست: «ما كنت متخذ المضلين عضدا» اى عونا و ناصرا.
حضنته: جمع حاضن به معناى حافظ و نگهدارنده.
غميزة: خليل گويد: «ضعفة في العمل و جهلة في العقل [ ترتيب كتاب العين، ص 611.
]؛ سستى در عمل، و نادانى در عقل است.» سنة: غنودن؛ يعنى، خواب سبك «گفته شده: سنة،
سنگينى در سر و نعاس، سنگينى در چشم و نوم، سنگينى در قلب است.» [ لسان التنزيل، ص
213. ] ظلامة: به معناى مظلمه، آن چيزى كه ستمگر از شما گرفته باشد و شما در پى
گرفتن آن باشيد .
سرعان، عجلان: هر دو اسم فعل به معناى سرع و عجل؛ يعنى، چه با سرعت و با شتاب.
عجلان ذا اهالة: اهالة پى و مانند آن است كه ذوب شود و عجلان به معناى سرعت است،
و اين مثلى است براى خبرى كه او در تعجب باشد. در شرح قاموس فارسى چنين گويد: «و
خبرى كه در معناى تعجب هست مى باشد و از اين است كه در او معناى تعجبى هست. آنچه
گفته مى شود كه: سرعان ما صنعت كذا؛ يعنى، چه زود كرد آنچه كرد چنين؛ و اما گفته ى
ايشان در مثل «سرعان ذا اهالة» پس اصل او اين است كه مردى بود از براى او ميش لاغرى
بود كه روان مى شد آب بينى او از سوراخهاى بينى او؛ پس گفته شد از براى او كه: چيست
اين؟ پس گفت كه:
چربش اوست. پس گفت سؤال كننده كه: «سرعان ذا اهالة» و زده مى شود اين مثل از
براى كسى كه خبر مى دهد به بودن چيزى پيش از وقت او.» [ شرح قاموس، 1، ج 597.
(چاپ سنگى). ] خطب: به فتح: امر عظيم.
استوسع: از وسعت: گشاد شد. و هنه: در
بعضى نسخه ها وهيه آمده؛ يعنى، لباسى كه پوشيده و پاره شده باشد.
استنهر فتقه: فتق: شكاف استنهر به معناى استوسع است.
اكدت الامال: خيرش تمام شده و منقطع شده، «اكداء آمال» كنايه از، از بين
رفتن امير است.
بائقة: شر و بلا.
افنيتكم: جمع فنا، به كسر فا: جوانب منزل از بيرون و يا عرصه ى گشاد رو به
روى منزل.
هتافا: به ضم ها: آواز بلند.
صراخا: صداى بلند، هر دو به يك معنا مى شود.
تلاوة: تلاوة به كسر؛ يعنى، قرائت.
الحانا: الحان: جمع لحن به معناى «با طرب و ترجيع خواندن و نيكو كردن قرائت
و يا شعر و غنا» [ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 4، ص 242. ] به
قرينه مقابله، با صداى خوب خواندن.
ايها: اسم فعل است، به معناى امر، و به كسى كه از كسى ديگر ادامه ى گفتار و
يا عملى را بخواهد «ايه» گفته مى شود. ابن سكيت گويد: «اگر لفظ ايه را (به كلمه
بعد) وصل كردى با تنوين مى خوانى، مثل اينكه مى گويى: «ايه حدثنا» و وقتى
خواستى معناى دور كردن به لفظ ايه را برسانى با فتح همزه ى ايها مى گويى، كه به
معناى هيهات؛ يعنى، دور است.» [ مجمع البحرين، ماده ى «اى ه». ] ااهضم: از هضم
به معناى شكستن، ظلم كردن، بازداشتن و نقص.
منتدى: مجلس و محل مشورت.
كفاح: بدون زره و سپر به استقبال دشمن رفتن.
ناطحتم: نطح الكبش از باب ضرب: شاخ به شاخ شدن.
بهم: با ضم، جمع بهمة: مجهولى كه شناخته نشود، قهرمان.
در حلب: در؛ يعنى، جريان و كثرت.
حلب: شير دوشيده شده.
ثغرة: به ضم ثاء و غين: مقصود در اينجا خضوع گردنكشان.
افك: دروغ. فورة: هيجان.
خمدت: فرونشستن شعله هاى آتش.
هدأت: آرامش پيدا كرد.
الهرج: با فتحه فتنه.
استوسق: نظم يافت.
نكث: نقض كرد.
قد ارى: رؤيت در اينجا به معناى علم است.
اخلدتم: از خلود، يعنى، ركون كردن و مايل شدن.
خفض: آسايش زندگى.
الدعة: راحت و آرامش.
الدسع: مانند منع بيرون انداختن شتر، نشخوار خود را.
مج: ريختن. وعيتم: از وعاء؛ يعنى، ظرف وعيتم؛ يعنى، آن چيزى را كه حفظ كرده
بوديد به بيرون ريختيد.
تسوغتم: از ساغ الشراب؛ يعنى، به سهل و آسانى نوشيده شود.
الفيض: در لغت به معناى كثرت آب و جريان اوست و گفته مى شود: فاض الخبر؛
يعنى، شايع شد، و فاض صدره بالسر؛ يعنى، سر را ظاهر كرد، و مراد از فيضه در
اينجا عدم تاب و توانايى نفس به ضبط و نگهدارى آنچه داشت.
النفث: مانند نفخ فوت كردن است و آن كمتر از آب دهان است، يعنى، فوت كردن
بدون آب دهن.
نفثة المصدور: آه كشيدن از درد سينه، براى كسى كه در سينه اش درد باشد (چه
درد ظاهرى و يا باطنى). چه اينكه گاهى انسان خشمگين نفس بلندى مى كشد و از
حرارت قلب آرامش پيدا مى كند.
خور القنا: خور: ضعف و سستى.
القنا: نيزه شايد مراد ضعف نفس در مقابل شدايد و يا دريغ كردن از نصرت و يا
سستى نشان دادن در برابر دشمن.
بثة: نشر و اظهار هست، و نيز به معناى غمى كه انسان توانايى كتمان او را
ندارد و اظهار مى كند. (انما اشكو بثى و حزنى الى الله).
تقدمة الحجة: قبل از وقت، اعلام كردن تا طرف به غفلت و بى خبرى عذر نياورد.
فاحتقبوها: از حقب: آن ريسمانى است كه رحل را به شكم شتر مى بندند و آماده ى
سوار شدن مى شود.
الدبر: زخمى كه در پشت شتر و يا هر مركوبى باشد.
النقب: نازك شدن پاى شتر.
العار: عيبى كه در معرض زوال نباشد.
الشنار: عيب و عار.
المنقلب: برگشت گاه، سرنوشت.
نياكان انصار
شرح: انصار لقب دو قبيله ى اوس و خزرج است كه از طرف رسول خدا صلى الله عليه
و آله به اين لقب مشرف شدند؛ زيرا آنان به هنگام مهاجرت حضرتش به مدينه به
ياورى و طرفدارى و حمايت از آن حضرت قيام نمودند. نسب انصار را در تاريخ كامل
چنين ذكر مى كند: «اوس و خزرج فرزند حارثه، حارثه فرزند ثعلبة العنقاء، فرزند
عمرو مزيقياء ، فرزند عامر ماء السحاب، فرزند حارثة العطريف، فرزند امرء القيس
البطريق، فرزند ثعلبة، فرزند مازن، فرزند ازد، فرزند غوث، فرزند مالك، فرزند
زيد، فرزند كهلان، فرزند سباوى، فرزند يشجب، فرزند يعرب، فرزند قحطان (پدر بزرگ
عرب). مادر و جده ى اعلاى آنان قيله بود، فرزند كاهل بن عذرة بن سعد، و به همين
مناسبت به انصار بنى قيله مى گويند.» [ ابن اثير، تاريخ كامل، ج 1، ص 655. ]
آنگاه در تاريخ كامل به بعضى از ويژگيهاى نامبردگان از اجداد و نياكان انصار مى
پردازد، تا به ازد مى رسد و مى گويد: جايگاه ازد در شهر مأدب يمن بود، تا كاهنى
عمرو را از سيل بنيان كن خانمان برانداز عرم و اينكه اكثر اهالى به سرنوشت عمل
خود، يعنى تكذيب انبياى الهى- كه به آنان مبعوث شده بودند- گرفتار خواهند شد.
خبر داد عمرو بن عامر پس از اين آگاهى هرچه از اموال و زمين داشت به فروش
رسانده، خود و پيروانش از مأدب كوچ نمودند و در شهرهاى مختلف اقامت گزيدند.
خزاعه ساكن حجاز شد، غسان در شام مسكن گزيد، و هنگامى كه ثعلبة بن عمرو بن عامر
از مدينه گذر مى كرد، اوس و خزرج (فرزندان حارثه) در يثرب (مدينه) ساكن شدند.
يثرب هم در آن اوان داراى روستاها و بازارها بود و هم در آن سرزمين چندين قبيله
از يهود بنى اسرائيل و غير از آنان زندگى مى كردند، و از جمله ى آنان يهود
قريظه و نضير و بنى قينقاع و بنى ماسله و بنى زعورا مى باشد.
يهود در مدينه قلعه هايى ساخته بودند كه به هنگام خطر در آنان متحصن شوند،
اوس و خزرج نيز در مدينه وارد به قبيله هاى يهود مزبور شدند، تازه واردها نيز
به روش يهود منازل و قلعه هايى بنا نمودند، و پيوسته بزرگى و زعامت با يهود
بود، تا اينكه از بزرگ يهوديان به اسم «اخطيون» عملى ننگين سرزد و موجب سقوط
آنان گرديد، و بدين سان رياست به دست اوس و خزرج افتاد.
اين دو قبيله با كمال اتحاد و صفا به همزيستى ادامه دادند، تا اينكه جنگ
سمير روى داد و اين نخستين جنگى بود كه ميان دو قبيله ى اوس و خزرج درگرفت؛ و
پس از اين جنگ- به تفصيلى كه نيز در تاريخ كامل و ديگران گفته اند- عداوت و
دشمنى شدت يافت. در كامل مى گويد: «و افترقوا و قد شبت البغضاء في نفوسهم و
تمكنت العداوة بينهم [ همان، ص 659. ] ؛ متفرق گشته و دشمنى در دلهاى آنان
جوانه زد و عداوت ريشه دوانيد.» انصار در ايام جاهليت برحسب رسم مشركين به مكه
مى آمدند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مكه آنان را ملاقات مى فرمود و
رسالت الهى خود را به آنان بازگو مى فرمود و استمداد مى جست، آنان نيز به حضرتش
گرويدند و تعهد هرگونه يارى و جانفشانى را در راه ترويج اسلام به حضرتش دادند،
و براساس تعهد صادقانه ى آنان بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گروهى
به مدينه هجرت فرمود [ همان جا. ]
جانفشانيهاى انصار
علامه ى مجلسى- رضوان الله عليه- از مرحوم طبرسى چنين نقل مى كند:
«عن زرارة عن ابى جعفر- صلوات الله عليه-: ما سلت السيوف و لا اقيمت الصفوف
في صلاة و لا ذحوف و لا جهر باذان و لا انزل الله تعالى يا ايها الذين آمنوا
حتى اسلم ابناء القيلة الاوس و الخزرج [ بحار، ج 22، ص 312. ] ؛ امام باقر عليه
السلام فرمود: شمشيرها كشيده نثد، و صفها در نماز و جنگ بسته نشد، و به صداى
بلند اذانى گفته نشد، و خدا آيه ى «يا ايها الذين آمنوا» را فرونفرستاد، مگر
اينكه فرزندان قيله (اوس و خزرج) اسلام را پذيرفتند.» مولاى متقيان مى فرمايد:
«هم والله ربوا الاسلام كما يربى الفلو مع غنائمهم بايديهم السباط و ألسنتهم
السلاط [ نهج البلاغة، حكمت 465. ] ؛ به خدا سوگند! ايشان (انصار) اسلام را
پرورش دادند، همچون پرورش كره اسب با رنج و كوشش (و يا با ثروتمندى در صورتى كه
عناء غنا خوانده شود) و با دستهاى باز و سخاوتمندشان و زبانهاى سخنورشان.» در
شرح جمله ى فوق بعد از عبارتهايى مى گويد:
«انصار بودند كه خداى متعال دين خود را با آنان يارى فرمود و به وسيله ى
آنان اسلام را كه در نهان بود آشكار ساخت، و اگر آنان نمى بودند، مهاجران هرگز
توان جنگيدن با قريش و عرب را در حمايت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله را
نداشتند، و اگر مدينه جايگاه انصار نبود هرگز پناهگاهى براى مهاجران نبود، و در
افتخار آنان روز حمراء الاسد كافى است، روزى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله
آنان را پس از شكست در جنگ احد و به شهادت رسيدن گروهى از انصار به مقاومت و
پايدارى در برابر قريش به خارج مدينه دعوت كرد، با اينكه همگى در جنگ جراحت
برداشته بودند و تا در مقابله با قريش حماسه ها آفريدند، و با اينكه همچنان خون
از جراحتهايى كه برداشته بودند مى ريخت، آن دلاوران همچون شير گرسنه كه به شكار
خود حمله ور مى شود به دشمن حمله كردند، و چه بسيار از اين روزهاى پر افتخار در
تاريخ آنان ثبت شده است... .» آنگاه چنين ادامه مى دهد:
«انصار بودند كه مى گفتند:
«لولا على بن ابيطالب- صلوات الله عليه- في المهاجرين لابينا لانفسنا ان
يذكر المهاجرون معنا او ان يقرنوا بنا و لكن رب واحد كالف بل الوف»؛ اگر نبود
على بن ابى طالب- صلوات الله عليه- در ميان مهاجران، ما هرگز زير بار اينكه
مهاجران را همدوش نام ما ببرند نمى رفتيم و يا در رديف ما به شمار آيند؛ اما چه
بسا يك تن با هزار يا هزاران برابرى مى كند.» بعد ابياتى را در مدح انصار از
وزير مغربى نقل مى كند:
«برپاكننده پايه هاى نهضت محمدى صلى الله عليه و آله و دعوتش را به ستاره ى
كيوان و زحل و رساننده فرزندان قيله (انصار) بودند، آن وارثان شرافت و بزرگى، و
شرافتمندان از بزرگان قحطان (جد اعلاى عرب، اول ناطق به لغت عرب) و به شمشيرهاى
آنان در روز جنگ و به دست آنان دشواريهاى نهضتش بسهولت گراييد، و اگر نبود
شهادت طلبى و شمشير زدنهاى آنان از روى صدق و صفا، حتما پايه هاى دين فرومى
ريخت.» [ شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 184. ] .
سرانجام كار انصار
با اين همه بايد گفت كه: «ملاك الامر خواتيمه؛ معيار حساب كار، فرجامش مى
باشد». با كمال تأسف هواى ملك و رياست مجال نداد كه به يارى دختر پيامبر، صديقه
ى طاهره عليهاالسلام برخيزند، بجاست كه خاتمه ى اين گفتار غم بار را با سخنان
فقيد سعيد، شهيد آية الله علامه سيد محمدباقر صدر- رضوان الله تعالى عليه-
پايان دهيم:
«اما انصار در سبك شمردن و كم ارج ساختن نصوص نبوى در خلافت بلافصل مولاى
متقيان بر همه مسلمانان سبقت گرفتند، وقاحت و بى شرمى، كار آنان را به جايى
رساند كه دست به تشكيل شورايى در سقيفه ى بنى ساعده زدند، تا در آنجا به يكى از
انصار دست بيعت بدهند! و براى مولاى متقيان عليه السلام در بدست آوردن حق مشروع
و وظيفه ى الهى و آوردن شهود هيچ راهى و سپاهى باقى نگذاردند، زيرا اگر با بيعت
سابق، شاهدان على عليه السلام را تصديق مى نمودند، بر خود اتهام تناقض گويى را
در يك روز، حتمى و مسجل مى كردند، و هرگز آنان زير بار چنين كارى نمى رفتند،
هرچند در آن مجلس شورا (سقيفه بنى ساعده) اوس ابوبكر را بيعت كردند، و گروه
ديگر مى گفتند: ما تن بجز خلافت على عليه السلام نمى دهيم، و خود اين برخورد
ايجاد تفرقه و اختلاف افكنى بود، اما با اين همه به تناقض گويى اولى نمى رسد،
زيرا معناى مجلس مشورت بالطبع، يعنى كار خلافت بايد با انتخاب انجام شود و نص
در اين موضوع نيست.» [ فدك، ص 83. ] مضحكتر آنكه بعضى از آن اشقيا اعتذار مى
كردند كه يا اباالحسن! اگر اين گفتارها و احتجاجها را قبل از بيعت با ما مى
كردى، ما هرگز از بيعت تو شانه خالى نمى كرديم و به جان و دل مى پذيرفتيم!
سبحان الله! شكستن عهد الهى و غدير را به آسانى ناديده گرفته، و به خود اجازه ى
شكستن بيعت با انسانى ظلوم و جهول را نمى دادند! «وليحملن اثقالهم و اثقالا مع
اثقالهم و ليسئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون [ عنكبوت (29) آيه ى 13. ]؛ در
روز قيامت علاوه بر به دوش كشيدن گناهان سنگين خود، گرانى گناهان ديگران را بر
دوش خود خواهند كشيد، و از آنچه عمل كرده اند بازخواست خواهند شد.» هدف از جمله
هاى: معشر النقيبة: اى گروه سرشناس و با نفوذ، اعضاد الملة: بازوان دين و آيين،
حضنة الاسلام: نگهبانان اسلام، موصوفون بالكفاح: شما به نبرد و دليرى متصف
هستيد، النخبة التي انتخبت: برگزيدگان و انتخاب شده ها، الخيرة التي اختيرت:
نيكان برگزيده شده، تهيج آنان با ذكر سابقه هاى درخشانى است كه انصار (بنى
قيله) دارند، كه چه شد با آن همه سوابق، اين چنين به خاموشى و بازنشستن از
گرفتن حق گرايش كرديد؟ آيا رسول خدا پدرم نمى فرمود: و رعايت و نگهدارى و
احترام شخص پس از درگذشت، در رفتار با بازماندگانش معلوم مى گردد!؟ مبادا چنين
باشد كه آنچه در دل داشتيد تحت نفوذ و قدرت و
عظمت شخصيت وى قرار گرفته بوديد و عقده و خشمهاى درونى خود را نمى توانستيد
آشكار نماييد، هم اكنون با فقدان آن بزرگوار، آن خشمها و كينه ها را در اهل
بيت- كه وجود تداومى آن بزرگوار مى باشند- خالى مى كنيد، و چه زود اين عقده ها
منفجر شد! و برخلاف تأكيدهاى پدرم رسول الله صلى الله عليه و آله در حق اهل
بيت، در كوبيدن و برگرداندن خلافت از محور اصلى و آسمانى خود و قرار دادن آن به
مشورت و انتخاب پرداختيد، و به اسم جلوگيرى از فتنه، شما را در فتنه ها
انداختند «عجلان ذا اهالة» همان طورى كه در بخش مفردات توضيح داده شد، اين مثل
درباره ى بازگو كردن حادثه اى است كه در شرف وقوع است و آن در ميل به چربى و
تصور اينكه حيوان چربى كه مايه نيروى بدن است، با شتاب به سقيفه روى آورديد،
ولى با آب دماغ كثيف (فتنه ها) عوضى گرفتيد!