دشمن خارجى و داخلى
متن: فلما اختار الله لنبيه صلى الله عليه و آله دار انبيائه و مأوى اصفيائه ظهر
فيكم حسيكة النفاق و سمل جلباب الدين، و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الآفلين و هدر
فنيق المبطلين فخطر في عرصاتكم.
شرح: هنگامى كه خدا برگزيد براى پيامبرش منزلگاه پيامبران و آرامگاه برگزيدگان
خود را، در ميان شما خار نفاق آشكار شد و پوشش دين پوسيد و گمراهان ساكت، به سخن
درآمدند، و پست مرتبه و گمنامان با قدر و منزلت شده و مركب اهل باطل به صدا درآمده
و در ميدانهاى شما به جولان درآمدند.
در اين فراز، صديقه ى طاهره عليهاالسلام به يك سنت الهى اشاره مى فرمايد، كه در
هر انقلاب الهى و ايام الله، اين سنت جارى شده و آن دوران ركود پس از انقلاب است كه
در صورت جريانهاى خاصى جلوه مى كند و اساس انقلاب را تهديد نموده و يا به انحراف مى
كشاند. حضرت با روشن نمودن آن جريانهاى انحرافى، به مسلمانان هشدار مى دهد، كه قبل
از شرح ناگزير از بيان مقدمه اى هستيم:
هر انقلاب و حركت الهى و ايام الله را در رهايى از بندهاى جاهليت و بردگى و
بهبودى اوضاع اجتماع، دو خطر تهديد مى كند: دشمن خارجى و دشمن داخلى.
دشمن خارجى
دشمنانى كه با انقلاب تضاد دارند و آن را به ضرر منافع و دستگاه رياست و مقام و
منصب خويش مى دانند، مسلم است كه چنين افراد آنچه كه در توان دارند در برانداختن
انقلاب و نهضتى كه منافع همه جانبه ى آنان را تهديد كرده و در معرض سقوط قرار داده،
به جنگ و مقابله برخواهند خواست؛ زيرا انقلاب آنچه را كه موقعيت آنها در گرو آن
است، از رياست و ثروت تهديد مى كند؛ و اينان نيز دو طبقه هستند:
اول: طبقه ى فرمانروايان كه در اثر ظلم و بيدادگرى و غصب حقوق جامعه به دوش مردم
سوار شده و همه ى مواهب را از آن خود مى دانند، و با در دست داشتن قدرت شيطانى،
طبقات مردم را مطابق ميل خود عليه قيام انبيا و مصلحان تاريخ بسيج مى كنند؛ از اين
طبقه، قرآن به «مستكبرين» تعبير مى نمايد.
دوم: طبقه ى اسير در دست آنان كه از اين طبقه، قرآن به «مستضعفين» نام مى برد، و
عذر آنان را در پيروى از مستكبران مسموع نمى داند، و اين دشمنان خارجى كه در طول
تاريخ در رويارويى صف انبيا قرار گرفته اند، قرآن كريم وعده ى پيروزى قطعى را بر
اين دشمنان آشكار در صورت پايدارى مؤمنان مى دهد:
«و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين، انهم لهم المنصورون، و ان جندنا لهم
الغالبون [ صافات (37) آيه ى 171- 173. ]؛ و به تحقيق سخنان ما از پيش براى بندگان
فرستاده ى ما گفته شد، كه براستى آنان پيروز، و لشكر ما بر آنان غالب خواهند شد.»
اما پيروزى انبيا و پيروان را مشروط به تقوا دانسته:
«... فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين، و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف
مقامي و خاف وعيد [ ابراهيم (14) آيه ى 13 و 14. ]؛ آنگاه پروردگارشان (انبيا) به
آنان وحى كرد: ما حتما ستمكاران را هلاك خواهيم ساخت، و شما را در سرزمين آنها
جايگزين خواهيم نمود، اما به شرط اينكه از مقام عدل و وعده ى عقوبتم بترسيد.»
دشمنان داخلى
طبقه ى ديگر، دشمنان بسيار خطرناك و نقابدار داخلى هستند و بى شبهه خطر اينان
طرف مقايسه با خطر دشمنان روياروى نيست و بلكه هزاران بار بدتر از آن است، قرآن
كريم از آنان به «منافقين» تعبير مى نمايد، و كتاب الهى پر از معرفى آنان و هشدار
به مسلمانان كه آگاه از خطر آنان باشند، و با معرفى ترفند آنان از فريب و تزوير و
چند چهرگى كه اينك به صورت داغترين مؤمنان درآمده اند، بتدريج تلاشهاى طاقت فرساى
انبيا و توده ى طرفدار انبيا را به هدر داده و آن را از داخل پوسانده و بى محتوا
سازند.
ما به چند آيه از صدها آيه در وصف و معرفى آنان به عنوان نمونه اكتفا مى كنيم:
«الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من الله قالوا ألم نكن معكم و ان كان
للكافرين نصيب قالوا ألم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين فالله يحكم بينكم يوم
القيامة و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا، ان المنافقين يخادعون الله، و
هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراؤون الناس و لا يذكرون الله الا
قليلا، مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له
سبيلا [ نساء (4) 141- 143. ]؛ آنانى كه در مراقبت و انتظار شما مؤمنان به سر مى
برند (و تماشاگر اوضاع و منتظر پيشامد هستند و تابع فتح و غلبه و جز رياست و مقام
هدفى ندارند و از هر طرف باشد براى آنها مطرح نيست و ابدا پايگاه ايمانى و اعتقادى
ندارند) آنان چنانچه از جانب خدا فتح و پيروزى نصيب شما شد، مى گويند: آيا ما با
شما (همرزم) نبوديم؟ و اگر پيروزى نصيب كافران گرديد، مى گويند: آيا در غلبه بر
مؤمنان و دفاع از حريم شما نبوديم؟ (اين منافقان را) خدا در روز رستاخيز در ميانشان
داورى خواهد كرد و هرگز بر مؤمنان راهى ندارند. منافقان خدا را فريب مى دهند، در
حالى كه خدا فريب دهنده ى آنها مى باشد؛ و هنگامى كه به نماز ايستند، با كسالت مى
ايستند و آنان ريا و خودنمايى به مؤمنان مى نمايند و اندكى خدا را به ياد نمى
آورند. آنان خط قاطعى ندارند، گاهى به سوى مؤمنان و زمانى در راه كافران هستند، نه
از آنان، و نه از اينان، و كسى را كه خدا گمراه سازد، هرگز راهى براى اصلاح او
نخواهى يافت.» در اين آيات شريفه، يكى از چهره هاى منافقان را خدا تصوير مى كند كه
مى بينيم خدا آنان را نه از دشمنان خارجى كه در خط كفر هستند معرفى فرموده، و نه از
مؤمنان؛ پس اينان هدفى جز رياست و جاه و مقام در سر ندارند و با دستيابى به مقصد
خود، ناچار چهره ى واقعى دين و مكتب را هرچند بتدريج باشد، تابع خواسته ى خود
خواهند نمود، و از دين هر چه به رياست آنان صدمه نداشت گرفته، و آنچه مانع و خار
راه گرديد بشدت سركوب مى كنند.
بروز اختلاف پس از رحلت انبيا از مكررات تاريخ است، و ظهور و بروز دشمنان داخلى
مى بايست بر حسب سنت الهى براى امتحان و ورزيده و پخته شدن مردم- كه اين ورزيدگى در
كوران اين رويدادها انجام مى شود- عملى شود، و امر نوظهورى در اين امت نيست؛ مثلا،
در جنگ جمل مى بينيم كه مردى درباره گروه مخالف سؤال مى كند و بديهى است چنين سؤالى
پديده ى جنگى است ميان على عليه السلام و ديگران كه دشمنان نقابدار كه در انتظار
غروب آفتاب وحى بودند، ولى آنان در ميان مردم با چهره ى ديانت جلوه كرده بودند.
اينك گفتگوى آن مرد با على عليه السلام:
«اصبغ بن نباته گفت: در آغاز جنگ جمل در كنار اميرالمؤمنين بودم؛ مردى گفت: يا
اميرالمؤمنين! گروهى كه ما اينك آماده ى پيكار با آنان هستم، مانند ما تكبير مى
گويند و بسان ما نماز به جاى مى آورند، حال به چه مجوزى پيكار با آن روا باشد؟ مولا
عليه السلام فرمود: به دليل آيه اى كه خداوند متعال در كتاب خود فروفرستاده.
مرد پرسيد: من به قرآن احاطه ندارم و نمى دانم كدام آيه مجوز جنگ ما با اينان
است، يا اميرالمؤمنين! مرا تعليم ده كه آن كدام آيه است؟ مولا فرمود: به استناد آيه
اى كه در سوره ى بقره است، جنگ با اينان را جايز مى دانم و آن، اين آيه است:
«تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا
عيسى ابن مريم البينات و ايدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم
من بعد ما جائتهم البينات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله
ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد [ بقره (2) آيه ى 253. ]؛ آن پيامبران، بعضى را
بر بعضى ديگر برترى داديم. از آنان كسى است كه با خدا تكلم كرد و بعضى را بر ديگر
انبيا برترى داديم، و به عيسى بن مريم معجزه هاى روشن داديم و به روح القدس مددش
كرديم، و اگر خدا مى خواست، آنانى كه پس از پيامبرانشان بودند (با آن همه معجزه ها
و بينه ها كه جاى انكار و اختلافى را به شرط غلبه ى ايمان و تقوا باقى نمى گذارد)
دست به كشتار نمى زدند، اما به پيروى از هواهاى نفس منافقان و دشمنان داخلى، اختلاف
را تا سر حد خونريزى به راه انداختند. در اين وقت بود كه امتها به دو قسم منقسم
شدند: بعضى ايمان آوردند و بعضى ديگر كافر شدند؛ و اگر خدا مى خواست (با اجبار و
تهديد و عذابها) دست به خونريزى نمى زدند، اما خدا بر حسب حكمت خود آنچه را كه
خواهد انجام مى دهد.» مرد سائل كه اين آيه را از مولا شنيد گفت: كفر القوم و رب
الكعبة...؛ به خدا سوگند! كه اين گروه (پيروان عايشه) كافر هستند... .» [ احتجاج
طبرسى، ج 1، ص 248. ] پس مى بينيم كه در اين گفتگو چگونه امام عليه السلام چهره ى
واقعى گروه مقابل را روشن مى كند و با استدلال از آيه ى شريفه، ستيز با آنان را
توجيه مى فرمايد. اينان همان دشمنان نقابدار داخلى هستند كه خطر آنان به مراتب
بيشتر است.
حميدى كه از بزرگان محدثان عامه است، در كتاب «جمع بين الصحيحين» خود نقل مى
كند:
«قال حذيفة اخبرني عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انه قال في اصحابي
اثني عشر منافقا منهم ثمانية لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل في سم الخياط.» در ميان
اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دوازده نفر منافق هستند، كه از آنان هشت
نفر به بهشت داخل نمى شوند، تا اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد (كنايه از محال بودن
ورود آنان به بهشت است، بسان گذشتن شتر از سوراخ سوزن).
تكرار سنت بنى اسرائيل
در آخر كتاب «صحيح بخارى» بابى وارد است به اسم «باب قول النبى صلى الله عليه و
آله لتتبعن سنن من كان قبلكم» آنگاه به سند خود از ابوسعيد خدرى از رسول اكرم صلى
الله عليه و آله كه فرمود:
«لتتبعن سنن من قبلكم شبرا بشبر و ذراعا بذراع حتى لو دخلوا جحر ضب لتتبعوهم
قلنا يا رسول الله اليهود و النصارى قال فمن!؟؛ البته روش پيشينيان از امتها را
پيروى خواهيد كرد، وجب به وجب و ذراع به ذراع، حتى اگر آنان به سوراخ سوسمارى داخل
بشوند، البته شما هم پيروى خواهيد كرد. گفتيم: يا رسول الله صلى الله عليه و آله!
مراد يهود و نصار است؟ فرمود: پس كدام!؟» ابن اثير در كتاب «جامع الاصول» در كتاب
فتن، از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل كرده كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:
«ليأتين على امتي ما اتى على بني اسرائيل حذو النعل بالنعل حتى ان كان منهم من
يأتي امه علانيه! ليكون في امتي من يصنع ذلك؛ البته آنچه بر بنى اسرائيل آمده، بر
امت من نيز خواهد آمد، درست مانند تطبيق نعل؛ به نعل حتى اينكه اگر آنها آشكارا با
مادر خود زنا كنند، در اين امت هم فردى پيدا خواهد شد كه همان را انجام دهد!» ابن
اثير در كتاب نهايه در باب «الخاء مع الشين» آورده:
«لتركبن سنن من كان قبلكم ذراعا بذراع حتى لو سلكوا خشرم دبر لسلكتموه! الخشرم
مأوى النحل و الزنابير و قد يطلق عليهما انفسهما. و الدبر النحل؛ البته شما از راه
و روش پيشينيان خود پيروى خواهيد كرد، وجب به وجب، حتى اگر آنان به سوراخ زنبور
داخل شوند، شما هم نيز داخل خواهيد شد!»
روش و سنت بنى اسرائيل
قرآن كريم درباره ى بنى اسرائيل مى فرمايد:
«و لقد جائكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون، و اذ اخذنا
ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا و
اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما يأمركم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين [ بقره
(2) آيه ى 92 و 93. ]؛ براستى موسى با آيات و بينات- كه مجالى براى شك و انحراف و
سرپيچى از فرمانهايش باقى نمى ماند- بسوى شما آمد؛ آنگاه آن چنان (در غيبت چند روزه
ى موسى) مرتد و از ايمان برگشتيد و گوساله را پرستيديد و بر خود ستم كرديد؛ و زمانى
را به ياد آريد كه ما پيمان مؤكد و محكم از شما گرفتيم (بر ايمان و توحيد و عمل به
تورات) و كوه طور را بر فرازتان بلند كرديم كه با قوت و قدرت، آنچه كه از دستورها
به شما داديم بگيريد و بشنويد و عمل نماييد. گفتيد: شنيديم و نافرمانى مى كنيم و به
سبب كفر و ضلالت و گمراهى شان در دوستدارى گوساله ى سامرى (افراط و غلو نمودند؛ مثل
اينكه رگ و ريشه ى قلبهاى آنان با محبت گوساله آبيارى شده؛ بسان آب نوشيدنى كه به
اعماق بدن انسان نفوذ مى كند، گوساله پرستى نيز مانند معشوق و محبوب حاضر در نزدشان
بود). بگو (اى پيامبر!) چه بد ايمانى است كه شما را به عبادت گوساله وامى دارد، اگر
در واقع ايمان داشته باشيد!» قرآن كريم در اين آيه ى شريفه و در آيات نظير اين سخت
تهديد مى نمايد، چنانچه دستورهاى دينى مو به مو عمل نشد و سليقه ها دخالت نمود، دين
توحيد نه فقط تبديل به شرك خواهد شد، بلكه آن به صورت قبيح ترين بت پرستى و به صورت
پرستش گوساله- كه
معلول مسخ شدن فطرت خدادادى است- جلوه خواهد كرد، و اين چنين بت پرستى قبيح و
زشت خواهد بود، چون زاييده ى تحريفهاى دين توحيد بوده، و به همين جهت خداى متعال مى
فرمايد: دين و ايمانى كه فرمان پرستش گوساله را صادر مى نمايد، حكومت گوساله و يا
آنچه كه در حكم آن است جايگزين حكومت «الله» قرار مى گيرد، چنين ايمانى بسيار بد و
دينى مسخ شده است.
در طى دوران ممتد حكومت فرعون، بنى اسرائيل با بت پرستى خو گرفته بودند و در اثر
تكرار بت پرستى، فطرتشان به صورت ديگرى درآمده و مسخ شده بود، و دستورهاى حيات بخش
كتاب آسمانى تورات، هرچند هم آهنگ فطرت اصلى و منحرف نشده ى آنان است، اما چه
فايده، اينك فطرت الهى مسخ شده، به هر وسيله شده مى خواهند از قيد اين دين نو كه به
توحيدشان مى خواند رهايى يابند. عجيب است، خداى متعال نقل مى كند:
«و جاوزنا ببني اسرائيل البحر فأتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى
اجعل لنا إلها كما لهم ءالهة قال انكم قوم تجهلون، ان هؤلاء متبر ما هم فيه و باطل
ما كانوا يعملون، قال أغير الله أبغيكم إلها و هو فضلكم على العالمين [ اعراف (7)
آيه ى 138. ]؛ ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم؛ آنان بر گروهى گذشتند كه آنان
بر بتها معتكف بودند. گفتند: اى موسى! براى ما هم خدايى قرار بده ، همچنان كه آنان
را خدايان هست. موسى گفت: شما قومى نادان هستيد، براستى اينان آنچه در دست دارند
هلاك شدنى و كردارشان بيهوده و باطل است. گفت: غير از خدا را براى شما خدا قرار
دهم؟ در حالى كه او شما را به عالميان برترى بخشيده.» فطرت مسخ شده مانند فطرت فرد
ترياكى است كه در اثر سوء اختيار و كثرت استعمال سم اين ماده مخدر آن چنان به
سراپاى وجود او نفوذ كرده است كه اگر يك لول آن را هم مصرف كند، باز در طلب آن است،
در حالى كه در آغاز اگر يك ذره از آن را مصرف مى كرد، هلاك مى شد و اين چنين فطرت
مانند بدن تغيير پيدا مى كند و ترياك تلخ مانند شهد شيرين مى گردد؛ پس دقت و مراقبت
كامل و كافى لازم است، طبعى كه به حالت جاهليت خو گرفته به همان حالت نيز برنگردد.
بنى اسرائيل به جاهليت قبل از موسى خو گرفته بودند، اندك غفلت كافى است كه
دوباره به حكم سنخيت و عادت ديرينه، بساط بت پرستى با كريه ترين قيافه خودنمايى
كند، بويژه به فرموده ى صديقه ى طاهره عليهاالسلام: «كاظم الغاوين- گمراهان خاموش»
كمينى در قدم به قدم موسى بن عمران نهاده و در فرصت مناسب ضربه ى كارى را بزنند.
خداى متعال از موسى بن عمران عليه السلام حكايت مى كند كه به خاطر روشن بينى
الهى، از وضع بنى اسرائيل آگاه بود؛ از اين رو در مدت غيبت كوتاه خود سخت در بيم
بود: «و قال موسى لأخيه هارون اخلفني في قومي و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين [
اعراف (7) آيه ى 142. ]؛ موسى به برادرش هارون گفت: تو جانشين من باش و اصلاح كن و
از راه مفسدان پيروى مكن.» موسى بر حسب سنت امت ها رهسپار ميقات گرديد. منافقان
امتش با اينكه حكم خلافت هارون را از موسى بن عمران شنيده بودند و مى دانستند كه
خليفه ى موسى برادرش هارون است و كارشان به او سپرده شده و بايد خلافت و ولايت
هارون را از جان و دل بپذيرند و در فرمان او باشند، با اين همه با غايب شدن موسى
عليه السلام به تعبير صديقه ى طاهره عليهالسلام: «فنيق المبطلين: رئيس بيهوده
گويان» و شخصيت زبون و بى ارج و منزلتى كه تا حال خاموشى گزيده بود، با به صدا
درآوردن گوساله، بنى اسرائيل را به پرستش آن دعوت كرد. هارون با مشاهده ى يكه تازى
سامرى و گرويدن قومش به وى گفت: «يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و
اطيعوا امري [ طه (20) آيه ى 90. ]؛ اى قوم من! اين جريان، فتنه و امتحان حق تعالى
است و پروردگار شما خداى رحمان است، پس از من پيروى نماييد و (در عبادت خداى واحد
فقط) فرمان مرا اطاعت كنيد.» اما چه سود، سنخيت و خو گرفتن فطرتشان را مسخ كرده
بود، ميثاق الهى را ناديده گرفتند و از فرمان هارون، خليفه ى موسى درآمده و به
پرستيدن گوساله و لبيك گفتن به دعوت سامرى، از جان و دل شتافتند.
تكرار اين تاريخ
به حكم روايات متواتر از فريقين- كه نمونه اى از آن را از كتابهاى معتبر عامه
نقل كرديم- بايد همه ى وقايع امتهاى سابق و بالخصوص بنى اسرائيل در اين امت مو به
مو تكرار شود. يكى از وقايع مهم كه قرآن ذكر كرده، همان پرستش گوساله است كه بايد
به حكم همان روايات، در اين امت نيز واقع شود.
معيار قبح پرستش گوساله
براى به دست آوردن اينكه آيا پرستش گوساله در اين امت هم واقع شده يا نه، بايد
ديد معيار قبح در گوساله پرستى چيست، آن وقت روشن خواهد شد كه مع الاسف در اين امت،
تاريخ بنى اسرائيل تكرار و امت اسلامى هارون امت را ترك گفته و به پرستش گوساله روى
آوردند!
خداى متعال معيار براى نهى از پرستش گوساله را در قرآن كريم در طى دو آيه ى
توبيخ بنى اسرائيل و هشدار به امت اسلامى، با ارجاع به فطرتشان بيان مى كند: «افلا
يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا [ طه (20) آيه ى 89. ]؛ آيا
نمى بينيد كه آن عجل گفتارى بر آنان بازنمى گويد، و توان آن را ندارد كه به آنان
ضرر و يا سودى برساند؟» در آيه ى ديگر مى فرمايد: «ألم يروا انه لايكلمهم و
لايهديهم سبيلا [ اعراف (7) آيه ى 148. ]؛ آيا نديدند گوساله هرچند بانگى درآورد با
آنان سخنى نمى گويد و راهى را به آنان هدايت نمى كند؟» خلاصه آنكه معيار خدايى آن
است كه مالك ضرر و نفع بندگان خود باشد، و وقتى مسأله اى را سؤال كردند جوابش را
بشنوند و در نتيجه هدايت و رهبرى شوند. از گوساله ى ميان تهى كه فقط از آن بانگى
بدون شعور و بدون محتوا روى مى دهد كارى ساخته نيست؛ نه قدرت نفع رسانى و نه آسيب
زدن را دارد و نمى تواند جوابگوى سؤالها باشد [ آيه ى شريفه ى «الا يرجع اليهم
قولا...» عموم بدلى و در سياق نفى است كه هرگونه گفتار را جواب نمى دهد؛ پس هادى
سبيل كه فرد اعلاى آن ذات اقدس الهى است، قدرت جوابگويى همه ى سؤالها را داشته
باشد. «طه (20) آيه ى 89». ] از تأمل در اين دو آيه ى شريفه به دست مى آيد كه معيار
نكوهش از پرستش گوساله از آن جهت كه جسم است نيست، زيرا ممكن است خداوند- عز اسمه-
براى مصلحتى مانند تثبيت روح خشوع و تسليم كه روح اسلام است، فرمان بدهد كه در
برابر جسمى جامد، مثل سنگ خشوع نمايند و به دور آن بچرخند، چنان كه در اعمال حج و
عمره اين فرمان را داده و طواف دور خانه را به حكم «الطواف في البيت صلوة» كه جز
سنگ و گل نيست عبادت قرار داده، و يا دست ماليدن به قطعه سنگى را كه موسوم به
«حجرالاسود» است عبادت مستحب قرار داده، و يا در برابر مخلوقى مانند آدم عليه
السلام سجده را بر فرشتگان واجب نموده؛ پس بخوبى مى فهميم كه معيار قبح پرستش
گوساله، جسم بودن آن نيست، بلكه خداى جهان آفرين- جل مجده- مردم را به راه راست و
سعادت آفرين- كه همه ى ابعاد زندگى انسانى را تأمين كند- هدايت مى فرمايد، و در اين
هدايت از هدايت ديگرى بى نياز مى باشد، و اگر خود به رهبر ديگرى نياز داشته باشد،
صلاحيت رهبرى را ندارد؛ چنانچه در آيه ى شريفه مى فرمايد:
«قل هل من شركاءكم من يهدي الى الحق، قل الله يهدي للحق، أفمن يهدي الى الحق أحق
ان يتبع أمن لايهدي الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون [ يونس (10) آيه ى 35. ]؛ آيا
در شريكان كه براى من قرار داده و راهبرشان مى دانيد، هست كسى كه به سوى حق راهبرى
نمايد؟ بگو: خدا به حق رهبرى مى كند؛ پس كسى كه به حق رهبرى مى كند، سزاوارتر است
براى پيروى نمودن، يا كسى كه خود در هدايت نيازمند ديگرى است؟ پس چه شده بر شما كه
اين گونه حكم مى كنيد!؟» پس هادى و رهبرى كه از طرف خدا رهبرى مى كند (خواه پيامبر
و يا جانشين او) بايد جوابگوى همه سؤالها و در راهنمايى بى نياز از ديگران باشد.
رهبران شيعه، ائمه معصومين عليهم السلام از مولاى متقيان و اولاد طاهرينش اين ادعا
را نموده، و به شهادت تاريخ از عهده ى اين ادعاى بزرگ برآمده اند. مولاى متقيان
عليه السلام مكرر مى فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني؛ از من سؤال كنيد، پيش از آنكه
مرا نيابيد.» نفرمود از چه سؤال نماييد، متعلق را حذف فرمود تا شامل هرگونه سؤال
گردد.
صدوق- رضوان الله عليه- به سند معتبر نقل مى كند كه:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «ما ينقلب جناح طائر في الهواء الا و عندنا
فيه علم [ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 33. ]؛ هيچ پرنده اى در هوا برنمى زند، مگر
ما را در او علم است.» مولا مكرر مى فرمود: «لو سنيت لي الوسادة لحكمت بين اهل
التوراة بتوراتهم و بين اهل الانجيل بانجيلهم؛ اگر مسند حكومت بر من فراهم شود در
ميان اهل تورات به تورات و در ميان اهل انجيل به انجيل حكم مى كنم.» [ ابن ابى
الحديد در ج 2، ص 276 در شرح اين قسمت از خطبه: «نحن الشعار و الخزنة و الابواب
لاتؤتى البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقا» مى فرمايد: مراد
از خزنة؛ يعنى، خزينه هاى علم و درهاى آن؛ رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-
فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها؛ من شهر علمم و على در آن است.» «و من اراد
الحكمة فليأت الباب و قال (ص) فيه- عليه السلام-: خازن علمي و تارة اخرى: «عيبة
علمي» هر كس جوياى حكمت باشد، به آن دربشتابد؛ و درباره ى على فرمود: خزانه دار علم
من هست؛ و مرتبه ى ديگر فرمود: معدن علم من هست.» در مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 261
و 262 مى گويد: قالى النبي- صلى الله عليه و آله و سلم- انا مدينة العلم و علي
بابها فمن اراد العلم فليأت الباب، رواه احمد من ثمانية طرق (مراد احمد بن حنبل
است) و ابراهيم الثقفى من سبعة طرق، و ابن بطه من ستة طرق، و القاضي الجعافي من
خمسة طرق، و ابن شاهين من اربعة طرق، و الخطيب البغدادى من ثلاثة طرق، و يحيى بن
معين من طريقين، و قد رواه: السمعانى، و القاضي المارودى، و ابومنصور الشكرى، و
ابوالصلت الهروى، و عبدالرزاق و شريك عن ابن عباس و مجاهد و جابر و ابن شهرآشوب به
اين حديث براى مسائل ديگر استدلال مى كند، مى گويد به مفاد اين حديث، واجب است كه
به اميرالمؤمنين رجوع كنيم، زيرا از خود به شهر كنايه آورده و اينكه وصول به اين
علم فقط از جهت على (ع) است، زيرا على را به منزله ى در قرار داده كه داخل نمى شوند
مگر از در؛ و اين حديث بر عصمت على (ع) دلالت دارد، زيرا كسى كه معصوم نباشد، وقوع
قبيح از او رواست در چنين صورتى اقتدا و پيروى كردن از چنين شخصى قبيح است، و برگشت
چنين امرى به اين است كه پيامبر امر به قبيح مى فرمايد، و اين هم بر آن بزرگوار
جايز نيست؛ و نيز اين حديث دلالت دارد كه على (ع) اعلم از ديگران است، چه اينكه اگر
چنين نبود، ما مى بينيم آنان در ميانشان اختلاف است و بعضى بر بعضى ديگر رجوع مى
كنند، ولى على (ع) از آنان بى نياز است. پس بدين رو پيامبر (ص) بر ما ولايت و امامت
على (ع) را روشن مى كند، و اينكه اخذ علم و حكمت (چه در حال حيات و چه پس از وفات)
بجز از على صحيح نيست، همان طورى كه خدا مى فرمايد: به خانه ها از در وارد شويد؛ و
در حساب «على بن ابى طالب» و باب «مدينة العلم» هر دو 218 هست. در كتاب بصائر
الدرجات، ص 62 به سند خود از حسين بن علوان، از امام صادق (ع)نقل مى كند كه فرمود:
خداى متعال پيامبران اولى العزم را برترى داد و برترى آنان به علم است، و به ما علم
آنان را ميراث قرار داد و ما را در علم بر آنان برترى بخشيد، و بر رسول خدا- صلى
الله عليه و آله و سلم- چيزى را تعليم فرمود كه به آنان تعليم نفرموده بود، و به ما
هم علم آنان و علم رسول (ص) را ارزانى داشت.
باز در همان كتاب، ص 62 از عبدالله وليد السمان نقل مى كند كه گفت امام صادق-
عليه السلام- به من فرمود: اى عبدالله! شيعه درباره على و موسى و عيسى- عليهم
السلام- چه مى گويد؟ گفتم: از كدام احوال سؤال مى فرماييد؟ گفت: درباره ى علم! اما
در فضل آنان مساوى هستند. گفتم: جانم به فدايت! چه چيز درباره ى آنان بگويم؟ و بعد
فرمود: على به خدا قسم! اعلم است؛ سپس فرمود: اى عبدالله! مگر نمى گويند آنچه براى
رسول خدا علم است، براى على هم هست؟ گفتم: چرا مى گويند. فرمود: پس به آنان دليل
بياور كه خداى متعال به موسى (ع) فرمود: «و كتبنا في الالواح من كل شي ء» (اعراف
(7) آيه ى 45). پس خدا به ما روشن كرد به جهت وجود «من تبعيض در من كل شي ء» بر
موسى تمام علم را بيان نفرموده، ولى درباره ى محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مى
فرمايد: «و جئنا بك على هؤلاء شهيدا» (نساء (4) آيه ى 41) و «ونزلنا عليك الكتاب
تبيانا لكل شي ء» (نحل (16) آيه ى 89). ]
معناى وسيع عبادت
عبادت در اسلام فقط آوردن اعمال خاص نيست، بلكه مفهوم وسيعى دارد. در روايت نبوى
است: «من اصغى الى ناطق فقد عبده؛ هر كس به ناطقى گوش دهد، براستى او را پرستش
نموده است.» صدوق در طى حديث طولانى مى فرمايد:
«ان ادنى ما يخرج به الرجل من الايمان ان يقول للحصاة: هذه نواة ثم يدين بذلك و
يبرء ممن خالفه [ عيون اخبار الرضا، ص 303. ]؛ كمترين چيزى كه با آن شخص از ايمان
(اسلام) خارج مى شود، آن است كه سنگ ريزه را هسته (ميوه) بنامد و بگويد: آن هسته
هست؛ سپس آن را به عنوان دين بپذيرد و از مخالفانش بيزارى جويد.» پس دين چنين مفهوم
وسيعى دارد.
پس به حكم اينكه گفتيم: معيار توبيخ گوساله نه از آن جهت است كه جسم است، بلكه
اگر كسى مالك ضرر و نفع نباشد و نتواند جوابگوى همه ى سؤالها باشد و خود در هدايت
به موضوعها و احكام احتياج به ديگرى داشته باشد، هر چند از افراد گوساله نيست، اما
حكم آن را به جهت داشتن معيار قرآنى دارد، و نيز به حكم اينكه گفتيم: عبادت معناى
وسيعى دارد، گوش دادن به نطق و گفتن يك اسمى به جاى اسم ديگرى به عنوان دين، شرك و
خروج از اسلام است؛ از اين رو دانستن شخصى به عنوان خليفه ى رسول رب العالمين كه مى
فرمايد: «ماينقلب جناح طائر...» كه خود رهبران اقرار به جهل و عجز از جواب دادن
سؤالها نمايند، در حكم گوساله خواهد بود، و آن را رهبر دانستن عبادت و شرك و خروج
از ايمان است، و از اين جا فرمايش بعدى صديقه ى طاهره عليهاالسلام كه مى فرمايد:
«ااشركتم بعد الايمان...» روشن مى گردد كه اغلب مسلمانان، نادانان و ستمكاران را به
عنوان خليفه ى رسول رب العالمين بر خود گرفتند و در چه شركى افتادند و چگونه گوساله
پرست شدند.
حيدر على، پسر ميرزا محمد حسن شيروانى، پس از نقل روايت «لتتبعن سنن بنى
اسرائيل» مى گويد: «اقول تأمل عبادة هذه الامة العجل و عصيان هارونها [ حيدر على بن
محمد شيروانى، ماروية العامة من مناقب اهل البيت- عليهم السلام- ص 396. ]؛ پس از
اينكه داستان تكرار روش بنى اسرائيل در اين امت شنيدى، تأمل كن اين امت چگونه
گوساله پرست شده و هارونشان را نافرمانى كردند.پله=5
هشدار قرآن كريم
از جمله ى «ظهر فيكم حسيكة النفاق...» بخوبى به دست مى آيد آنچه كه از خار نفاق
در باطن بوده، پس از رحلت پيامبر آشكار مى گردد، و در باطن براى واژگون سازى عده اى
فعاليت داشته اند و توطئه هاى سرى در جريان بوده، و همان حالت نفاق كه در باطن
بوده، اينك آشكار گشت، پس بايد در دو جهت بحث نمود: ابتدا در فعاليت سرى كه در قرآن
كريم به عنوان هشدار و در تاريخ از طريق عامه به شبكه سرى تعبير شده است، و بعد در
فعاليت شتابزده و آشكار.
قرآن كريم مى فرمايد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشونى؛
امروز كافران از آسيب رساندن بر دين شما مأيوس شده اند، پس ترسى از آنان نداشته
باشيد و از من بترسيد.» يعنى از مقام عدل من بترسيد.
در دعاى بعد از زيارت ثامن الائمه- صلوات الله عليه- آمده: «جللت ان يخاف منك
الا العدل؛ بزرگتر از آنى كه به جز مقام عدل تو مورد بيم و خوف باشى.» [ در سوره ى
بقره (2) آيه ى 209 خطاب به مسلمانها مى فرمايد: «فان زللتم من بعد جاءتكم البينات
فاعلموا ان الله عزيز حكيم؛ اگر پس از آمدن دليلها و حجتهاى روشن لغزيديد، پس
بدانيد خدا غالب و حكيم است؛ يعنى، اگر طبق دستورهاى پيامبرتان رفتار نموديد، آن
وقت نتايج سودمند آن را خواهيد ديد، وگرنه به خدا نمى توانيد غالب و چيره شويد، او
غالب است و برخلاف حكمت رفتار نمى كند. ] مقتضاى قاعده به نظر سطحى آن است كه
بفرمايد: «فلا نخشوهم و ارجوني»، از كفار نترسيد و به من اميدوار باشيد و توكل
داشته باشيد؛ زيرا مى بينيم كه فتح و پيروزى در جنگ بدر را كه جز يك فتح بيش نيست،
خداى متعال آن را براى برطرف ساختن دلسردى و سستى مسلمانان در جنگ احد گوش زد مى
فرمايد: «اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤمنون،
و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون [ آل عمران (3) آيه ى
122 و 123. ]؛ هنگامى كه دو طايفه از مؤمنان مى خواستند سستى به خود راه دهند،
خداوند ولى و متصرف در كار آنهاست و بر خدا مؤمنان توكل كنند. بى شك خدا شما را در
بدر وقتى كه به ذلت افتاده بوديد يارى نمود، پس از خدا بترسيد و به خدا اميدوار
باشيد، كه در اين صورت شكرگزار نعمت پيروزى گذشته خواهيد بود.» در اين آيه ى شريفه
جلو سستى و تن دادن به زبونى مؤمنان را پس از فتح و پيروزيى كه نصيب آنان شده، مى
گيرد و به آنها دلدارى داده و به داشتن دل قوى اميدوارى مى دهد. خدايى كه براى يك
پيروزى گذشته اين چنين دلدارى مى دهد و روح اميدوارى را بارور مى سازد، حال چرا پس
از اين همه پيروزى كه مسلمين از شر مشركان و كافران رهايى يافته اند، خداوند مثلا
نمى فرمايد كه: لاتخشوهم و ارجوني و توكلوا علي!؟ زيرا ديگر ترسى و بيمى از خارج
نيست، بلكه ترس از خود مسلمانهاست كه نكند يك دفعه خار حسدها و كينه ها بيرون بزند
و كار را به اختلاف داخلى بكشاند، كه مبادا زحمات رسول اكرم صلى الله عليه و آله با
آن همه جان فشانى و كوششهاى طاقت فرسا، فداى هوس جاه و مقام جاه پرستان حسود و عنود
گردد، و توطئه ها ادامه يابد، و بالاخره نكند كه خلافت الهى مبدل به سلطنت گردد.