رنج پذيرى على در راه خدا
متن: مكدودا في ذات الله شرح: على در راه خدا رنج پذير بود. ابن دأب [ ابوالوليد
عيسى بن يزيد بن بكر بن دأب بر وزن فلس، هم عصر موسى هادى عباسى و سرآمد دانشمندان
عصر خود در ادبيات عرب و تاريخ بود، و در نزد خليفه ى عباسى منزلت بس ارجمند داشت،
و در هنگام ورود به مجلس او را بالشى مخصوص بود و اين مهمترين منزلت در نزد خليفه
بود كه ديگران از آن محروم بودند، و حتى روزى خليفه ى عباسى به وى گفت: هر روز يا
شبى كه تو را نبينم، خيال مى كنم كه كسى ديگر را نخواهم ديد. (الكنى و الالقاب، ج
1، ص 281). ] مى گويد مولاى متقيان عليه السلام در جنگ احد هشتاد جراحت به پيكرش
وارد آمده بود. جراحتى كه فتيله ها، پارچه ها از يك طرف داخل آنها مى كردند و از
طرف ديگر جراحتها بيرون مى آوردند! رسول الله صلى الله عليه و آله به عيادتش آمد،
در حالى كه مانند قطعه گوشت كوبيده در روى پوستى افتاده بود. رسول اكرم صلى الله
عليه و آله از ديدن اين همه جراحت شمشيرها و اسلحه ى كارى گريست و فرمود: «ان رجلا
يصيبه هذا في الله لحق على الله ان يفعل به و يفعل؛ مسلما مردى را كه اين همه در
راه خدا فداكارى نمايد، بر خدا حق است كه او را چنين و چنان بكند.» مولا- صلوات
الله عليه- در حالى كه مى گريست جواب داد: اى رسول خدا! پدرم و مادرم فداى تو باد!
سپاس خداى را كه مرا موفق كرد و در جنگ، نه پشت به دشمن كردم و نه فرار نمودم، پدرم
و مادرم فدايت، چگونه از فيض شهادت محروم شدم!؟ فرمود: چنين نيست، شهادت در آينده
نصيب تو خواهد شد.
رسول الله فرمود: ابوسفيان پيام داده و به حمراء الاسد [ حمراء الاسد: محلى است
در هشت ميلى مدينه كه در جنگ احد مسلمانان مشركان را تا آن جا تعقيب نمودند «ياقوت
حموى، معجم البلدان». ] وعده گذاشته.
عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! به خدا سوگند! اگر پيكرم را به دوش بكشند- و به
بدتر از اين حال باشم- دست از دامن تو برنمى دارم!
آنگاه در اثر اين كوشش و استقامت، آيه نازل شد:
«و كأين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم في سبيل الله و ما
ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين [ آل عمران (3) آيه ى 146. ]؛ و چه بسيار
پيامبرانى كه در ركاب آنان مردان خدايى زيادى به جنگ مى پردازند و هرگز در راه خدا
آنچه به آنان از صدمه ها مى رسد، به خود سستى و ضعف و زبونى راه نمى دهند، و خدا
دوستدار صابران است.» نسيبه ى جراحه و زن ديگر كه مجروحان رزمنده را معالجه مى
كردند، به رسول الله صلى الله عليه و آله گفتند كه: على عليه السلام چه بردبار است
و هيچ از درد اين همه جراحت ناله نمى كند، و گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و
آله! اين همه پارچه كه به زخمهاى فراوانش مى گذاريم، آن هم از محلى پارچه را داخل و
از جاى ديگر بيرون مى آوريم، نديديم كه از درد بنالد و همه را كتمان مى كند.
آنگاه ابن وأب مى گويد: در هنگامى كه به شهادت رسيد، جراحتهاى پيكر مباركش از
فرق سر تا قدمها هزار جراحت بود.
كوشا در اجراى فرمان خدا
متن: مجتهدا في امر الله شرح: در اجراى فرمان الهى بسيار كوشا بود. اشاره به اين
آيه ى شريفه است:
«يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه
اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم
ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم [ مائده (5) آيه ى 54. ]؛ اى افرادى
كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خودش برگشت، بزودى خدا قومى را خواهد آورد
كه خدا آنان را دوست مى دارد و آنان نيز خدا را دوست مى دارند، در قبال مؤمنان سخت
فروتن و در مقابل كافران سركش و در راه خدا مجاهده مى كنند و از ملامت ملامت گران
ترسى به خود راه نمى دهند، و اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد ارزانى مى دارد،
و خدا واسع و داناست.» به نقل آيت الله على الاطلاق، علامه حلى- قدس سره- در كتاب
كشف الحق از ثعلبى، كه او در تفسيرش آورده كه مراد از «فسوف يأتي الله» على بن ابى
طالب عليه السلام مى باشد.
در تفسير مجمع البيان، در ذيل همين آيه، از عمار و حذيفه و ابن عباس روايت كرده
اند كه: «هم اميرالمؤمنين على عليه السلام و اصحابه حين قاتل من قاتل من الناكثين و
القاسطين و المارقين.» مى توان گفت كه مسلما از بارزترين مصداقهاى اين آيه ى شريفه،
عبارت از مولاى متقيان عليه السلام است، زيرا اين اوصاف را رسول اكرم صلى الله عليه
و آله كه «ما ينطق عن الهوى» مى باشد، درباره ى آن بزرگوار فرمود؛ زيرا رسول الله
صلى الله عليه و آله در فتح خيبر پس از رد پرچمدار- كه مردم را از يهوديان خيبر مى
ترساند، چنان كه مسلمانان او را نيز مى ترسانيدند- فرمود:
«لأعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار
لايرجع حتى يفتح الله على يده لم اعطاها اياه؛ فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد
كه دوست دارد خدا و رسولش را و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارد؛ پى در پى به
دشمن حمله مى كند، و ابدا فرار نمى كند و از جنگ برنمى گردد، تا خدا به دست او فتح
و پيروزى پيش مى آورد.» [ طبرسى، ج 3، ص 208. ]
نزديك به رسول خدا
متن: قريبا من رسول الله شرح: نزديك به رسول خدا صلى الله عليه و آله؛ يعنى،
مولاى متقيان خويشاوندى نزديك و مؤكد داشت، زيرا پسر عم ابوينى رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و هم دامادش كه تأكيد خويشاوندى است. اشاره به اين آيه ى شريفه است:
«و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا [ فرقان (25)
آيه ى 54. ]؛ و او آن پروردگارى است كه از آب بشر را آفريد و او را داراى نسب و
خويشاوندى از ناحيه ى زن و يا شوى قرار داد، چه اينكه پروردگار تو تواناست.» ثعلبى
در تفسير خود به سند از ابى قتيبه تميمى، از ابن سيرين روايت كرده كه او گفت: من از
ابن سيرين در تفسير آيه ى شريفه ى: «و هو الذي خلق...» شنيدم گفت: آيه در خصوص
پيامبر و على بن ابى طالب نازل گشت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فاطمه
عليهاالسلام را به على- صلوات الله عليه- تزويج نمود، در حالى كه او فرزند عمويش
بود؛ پس على عليه السلام هم خويشاوندى نسبى دارد و هم خويشى دامادى [ محمد باقر
مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص 361. ] كراچكى در كنز الفوائد به سند خود از ابن عباس
روايت كرده كه: در تفسير آيه «و هو الذي...» گفت: آيه در مورد رسول اكرم صلى الله
عليه و آله نازل شد، هنگامى كه دخترش را به على عليه السلام تزويج نمود، علاوه بر
اينكه قرابت نسبى هم داشت.
على، اميرالمؤمنين
متن: سيدا في اولياء الله شرح: و بزرگ اولياى خدا. بزرگى و مهترى با فضيلتهاى
معنوى و دارا بودن حد اكمل تقوا مى باشد. چنانچه در اين آيه ى شريفه آمده: «ان
اكرمكم عند الله اتقكم؛ ارجمندترين شما با تقواترين شماست.» كتابهاى فريقين مشحون
از فضيلتهاى مولاى متقيان است. اين در صورتى است كه بحث در معيار بزرگى باشد، و اگر
عنوان سيادت و بزرگى باشد، آن هم نيز در روايات وارده از طريق عامه و خاصه فراوان
است كه ما به روايتى كه در حلية الاولياى ابونعيم اصفهانى آمده بسنده مى كنيم.
در اين كتاب آمده: رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
«يا انس اسكب لي وضوء (ثم قال) فصلى ركعتين ثم قال يا انس يدخل عليك من هذا
الباب اميرالمؤمنين و سيد المرسلين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين [ ابونعيم
اصفهانى، حلية الاولياء، ج 1، ص 63. ]؛ اى انس! آب وضو را براى من بريز. سپس دو
ركعت نماز گزارد، و آنگاه گفت: اى انس! از اين در بر تو وارد مى شود اميرالمؤمنين و
سيد المسلمين و پيشواى پيشانى سفيدان و خاتم اوصيا.» در مناقب ابن شهرآشوب آمده:
«انا سيد النبيين و على سيد الوصيين و في الخبر للحسين عليه السلام انت السيد و ابن
السيد و اخو السيد؛ من بزرگ پيامبرانم، تو بزرگ اوصيا هستى، و در خبر آمده كه حضرت
رسول به حضرت حسين عليه السلام فرمود: تو بزرگى و زاده ى بزرگى و برادر بزرگى.»
فرار ديگران در جنگها
متن: و تنكصون عند النزال و تفرون عند القتال شرح: و در رويارويى جا زده و به
عقب برگشته و از معركه فرار مى كرديد. ابن ابى الحديد پس از نقل جنگ احد از تاريخ
واقدى مى گويد:
«راويان از اهل حديث اختلاف نكرده اند كه در آن روز ابوبكر فرار نكرده و در گروه
استقامت كنندگان ثابت ماند. اگر چه از او نقل نشده جنگ بكند و كسى را بكشد، و خود
ثابت ماندن جهاد است و همين به تنهايى كفايت مى كند!» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 15،
ص 21. ] بسيار شگفت انگيز است كه به اتفاق تواريخ، زنهاى مدينه كه فرار مردها را مى
ديدند، سرزنش كرده، دوك و نخ مى دادند كه تو زنى، دوك برگير و نخ بريس. قرآن هم مى
فرمايد: «و الرسول يدعوكم في اخريكم...» پيامبر شما را مى خواند، اين ثبات بى خاصيت
به چه درد مى خورد كه نه كشتنى باشد و نه پيكارى و نه حركت و نه صدايى.
مى بايست به حكم «و لكم في رسول الله اسوة حسنة...» با اقتدا و تأسى به رسول
اكرم صلى الله عليه و آله حداقل فراريان را به عودت به جنگ مى خواند، زيرا فرار از
ميدان جنگ به حكم قرآن كريم گناه كبيره است. در اين صورت انسان چگونه به خود اجازه
مى دهد كه همچنان در جاى خود ثابت بماند؟ علاوه بر اينكه خود ثبات به معناى جهاد
باشد، چه دليلى بر اين تنزيل هست!؟ بلكه «انها كلمة هو قائلها» ولن يصلح العطار ما
افسد الدهر.
همچنين ابن ابى الحديد مى گويد:
«در عمر بن خطاب اختلاف شده كه آيا در آن روز ثابت مانده است يا نه. تمام راويان
به اتفاق گفته اند كه عثمان ثابت نماند؛ واقدى ذكر كرده كه ثابت نماند، ولى محمد بن
اسحاق و بلاذرى گفته اند كه وى با اشخاصى كه ثابت ماندند بوده و فرار نكرده است، و
نيز به اتفاق گفته اند كه ضرار بن خطاب فهرى سرش با نيزه شكافته شد و گفت: اين
نعمتى است كه بايد سپاسگزارى كرد؛ اى پسر خطاب! چه اينكه من قسم خورده ام هيچ مردى
را از قريش نكشم، و اين داستان را محمد بن اسحاق و غير او نقل و روايت كرده اند و
در اين اختلافى نيست. اختلاف در اين است كه آيا شكافته شدن سر وى در هنگام فرار
بوده و يا در هنگام مقاومت؟ افرادى كه اين واقعه را نقل مى كنند، مى گويند در موقع
فرار نيزه سرش را شكافته است، و كسى نگفته كه او همزمان با عثمان فرار كرد و به
طرفى رفت كه او بدان جا فرار مى كرد، و فقط به كوه پناهنده شد؛ و اين هم عيبى ندارد
و گناه نيست، چه اينكه افرادى كه با رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مقاومت مى
كردند، همه شان به كوه پناهنده شده و از كوه بالا رفتند؛ ولى شايسته است كه فرق
گذاشته شود بين كسى كه در آخر درگيرى پناهنده شد و بين كسى كه هنوز جنگ ادامه داشت
به كوه پناه بردند.» [ همان، ج 15 ص 20. ] همچنين طبرسى در مجمع البيان آورده:
«كسى در شكست احد و فرار مسلمانها با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
پايدار نماند، مگر ابودجانه و على عليه السلام و چنانچه گروهى به رسول الله صلى
الله عليه و آله حمله ور مى شدند، على بر آنها حمله مى كرد و آنها را از پيش روى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى راند، و على به قدرى شمشير زد كه بالاخره شمشيرش
شكست. رسول الله صلى الله عليه و آله شمشير خود را كه ذوالفقار نام داشت به على
عليه السلام داد.» تا آن جا كه مى گويد:
«و على با مشركان جنگ مى كرد، تا در سر و رو و دو دست و شكم و پاهايش هفتاد
جراحت وارد شد.» ابن ابى الحديد مى گويد:
در سال 608 در نزد محمد بن سعد علوى موسوى، فقيه شيعه ى اماميه، در منزلش در
بغداد در درب الدواب حاضر شدم، و براى او كسى مغازى واقدى را مى خواند [ مغازى
واقدى، ج 1 ص 237. ] حديث كرد بر من ابن ابى سبره از خالد بن رياح، از ابوسفيان
مولاى پسر ابواحمد گفت: از محمد بن مسلمه شنيدم كه مى گفت: به دو گوشم شنيدم و به
دو چشم ديدم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در روز احد، وقتى كه مردم بر
كوه پناهنده مى شدند و او آنان را دعوت مى كرد و آنان ترتيب اثر نمى دادند، مى
فرمود: به طرف من بياييد اى فلان! و اى فلان! من رسول خدا هستم. هيچ يك از آن دو
ترتيب اثر نداده و به راه خود ادامه دادند.
در اينجا ابن سعد به من اشاره كرد كه بشنوم، و گفتم: چه چيزى در اين روايت هست؟
گفت: اين يا فلان و يا فلان، كنايه از آن دو نفر است. گفتم: شايد آن دو نفر نباشند
و ديگرى باشد. گفت: در بين صحابه كسى جز آن دو نفر نيست كه ناقل ناگزير از حيا باشد
كه از فرار آنان با كنايه صحبت كند. گفتم: اين گفته ى تو پندارى بيش نيست. گفت: با
من مجادله نكن. سپس قسم خورد كه واقدى به غير آن دو نفر كسى ديگر را در نظر ندارد،
و اگر غير آن دو نفر بود به طور صريح اسم مى برد؛ و از مخالفت من با او در چهره اش
برافروختگى ظاهر شد.» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 23. ] گر چه اين احتمال در
حديث ابن ابى سبره هست، ولى فرموده ى سيد فقيه منصفانه است، و مانع از تصريح فقط
حياى نويسنده نيست، چنانچه سيد فرموده، چه اينكه امكان دارد از راه تقيه مجبور به
كنايه بوده است. «تفرون من القتال»: در جنگ حنين كه پس از فتح مكه در سال هشتم هجرى
واقع شد، مفسران و تاريخ نويسان اسلامى همگى اين را در كتابهاى خود آورده اند كه:
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را با اصحاب خود به جا آورد، به طرف
وادى حنين روانه شد. لشكرهاى هوازن از هر ناحيه محاصره شدند و بنى سليم كه در پيش
بودند، پشت سر آنان شكست خوردند و خدا بين آنان و دشمنانشان فاصله انداخت، به جهت
غرورى كه به زيادى خود پيدا كردند، و على عليه السلام در حالى كه پرچم در دست او
بود، با عده ى قليلى با آنان به جنگ پرداخت و شكست خوردگان از مقابل رسول خدا صلى
الله عليه و آله گذشتند، بدون اينكه منتظر پيامبر صلى الله عليه و آله باشند. عباس
بن عبدالمطلب لگام استر پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود، فضل از طرف راست
و ابوسفيان بن حرث بن عبدالمطلب از طرف چپ، و نوفل بن حرث و ربيعة الحرث با نه نفر
از بنى هاشم و دهم آنان ايمن بن ايمن بودند.
بازگويى دوران ركود پس از انقلاب
فلما اختار الله لنبيه صلى الله عليه و آله دار انبيائه و مأوى اصفيائه ظهر فيكم
حسيكة النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الآفلين و هدر فنيق
المبطلين فخطر في عرصاتكم و اطلع الشيطان رأسه من مغرزه هاتفا بكم فألفاكم لدعوته
مستجيبين و للغرة فيه ملاحظين ثم استنهضكم فوجدكم غضابا فوسمتم غير ابلكم و اوردتم
غير شربكم هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل و الرسول لما يقبر
ابتدارا زعمتم خوف الفتنة الا في الفتنة سقطوا و ان جهنم محيطة بالكافرين فهيهات
منكم و كيف بكم و انى تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم اموره ظاهرة و احكامه زاهرة و
اعلامه باهرة و زواجره لائحة و اوامره واضحة و قد خلفتموه وراء ظهوركم ارغبة عنه
تريدون ام بغيره تحكمون بئس للظالمين بدلا و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه
و هو في الآخرة من الخاسرين ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم
اخذتم تورون وقدتها، و تهيجون جمرتها و تستجبون لهتاف الشيطان الغوي و اطفاء انوار
الدين الجلي و اخماد سنن النبي الصفي تسرون حسوا في ارتغاء و تمشون لأهله و ولده في
الخمر و الضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى و وخز السنان في الحشاء پس وقتى كه
خدا به پيامبرش منزلگاه انبيا و مأواى اصفياى خود را (آخرت) برگزيد.
خار نفاق كه در دلها خليده بود آشكار گشت و لباس دين پوسيده شد و گمراهانى كه لب
فرو بسته بودند زبان گشودند و فرومايگان گمنام با قدر و منزلت شدند و باطل گرايان
به صدا درآمده و در قلمرو شما به تكاپو پرداختند (زمينه براى شيطان فراهم شد) و از
نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوى خود خواند و شما را به دعوت خود پذيرا يافت
و بر فريبش آماده؛ سپس شما را برانگيخت، شما را بسيار چالاك يافت و به هيجان آورد و
ديد كه در راه او چه خشمناك مى باشيد، و در نتيجه مركبى غير از مركب خودتان براى
خود نشانه كرديد و بر چشمه آبى را نديد كه شما را در آن نصيبى نخواهد بود.
اين شتابزدگيها انجام گرفت. هنوز ديرى از رحلت پيامبر نگذشته و جراحت درونى ما
در فراق رسول اكرم صلى الله عليه و آله التيام نپذيرفته و پيكر پاكش به خاك سپرده
نشده است.
هدف از اين شتابزدگى دست يافتن به خلافت بود كه به فتنه درنيافتيد، و لى در فتنه
فرو رفتيد و جهنم فراگيرنده ى كافران است.
چه دور شديد و چه شد بر شما و چرا از راه خود منحرف شديد!؟ در حالى كه كتاب خدا
در فرا روى شماست ، دستوراتش روشن و احكام آن واضح و نشانه هاى آن پيداست و نهى ها
و امرهاى آن آشكار است؛ شما آن را به پشت سر گذاشتيد ، آيا رغبتى به آن نداريد و يا
جايگزينى بجز قرآن انتخاب كرده ايد؟ و چه انتخاب بدى! و هر كسى بجز اسلام دينى را
انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است.
سپس پس از اينكه در اين مركب خلافت استقرار يافته و افسارش در دستتان سهل شد ،
آتش فتنه ها را دامن زده و شعله ها برافروختيد و با جان و دل به نداهاى گمراه كننده
شيطان پاسخ داده و به خاموش كردن انوار روشن دين و از بين بردن سنتهاى پيامبر پاك
پرداختيد!
آهسته آهسته و در پرده، آثار دين را محو مى كنيد و در پى فرصت هستيد كه كينه هاى
خود را كه از پيامبر در سينه داريد، در اهل بيت او عملى سازيد، و اين را بدانيد
بسان كسى كه با كارد و نيزه پيكرش چاك چاك شود ، در برابر شما استقامت و صبر مى
كنيم!
توضيح مفردات
حسيكة يا حسكة: خار، كينه و عداوت در دل؛ حسكه، كنايه از خليدن و ناراحت كردن
باطن هم هست.
سمل: پوسيده شد.
جلباب: روپوش.
كاظم: ساكت، خاموش.
غاوين: گمراهان؛ كاظم الغاوين: گمراهان خاموش.
نبغ: ظاهر شد.
خامل: ساقء زبون، گمنام.
فنيق: رئيس ارجمند؛ الفنيق من الفحول: شتر نر نجيبى كه بر آن سوار نشوند و آن را
نرنجانند.
المبطلين: بيهوده گرايان.
فخطر: خطر، دم جنبانيدن حيوان و به راست و چپ زدن آن، كنايه از استقلال در تصرف
است؛ يعنى، رئيس ديگر با اطمينان خاطر در ساحت و حوزه شما مشغول شد.
عرصات: ساحتها.
اطلع: از گوشه آشكار شد.
مغرزه: جاى خزيدن.
فالفاكم: پس يافت (او) شما را.
الغرة: خدعه؛ يعنى، شيطان يافت شما را كه با استراق نظر در مراقبت و انظار او
هستيد.
احمسكم: شما را به خشم تهييج كرد.
فوسمتم: از وسم: اثر داغ كردن حيوان با آتش، مالك حيوان به آن وسيله حيوان را
مشخص مى كند كه اشتباه نشود؛ يعنى، داغ و علامت زديد، غير از شتر خودتان را
(خلافت).
اوردتم: از ورود؛ يعنى، به كنار آب رسيدن، بدون آنكه در آب داخل گردد؛ يعنى، به
كنار آب رسيدند.
شرب: به كسر شين: سهميه ى آب.
الكلم: بر وزن فلس: جراحت و زخم.
رحيب: وسيع، گشاد.
جرح: به ضم جيم و جراحة به فتح جيم: زخم.
لما يندمل: هنوز جراحت بهبودى نيافته.
لما يقبر: هنوز دفن نشده.
هيهات: دور است (اسم فعل) نجم الائمه فرموده: به معناى تعجب نيز هست.
انى: مانند حتى، كلمه ى استفهام، مثلا انى يكون هذا؛ يعنى، چگونه اين كار عملى
مى شود؟ تؤفكون: مجهول، از افك: هر كارى است كه از راه خود منحرف گردد.
بين اظهركم: ميان شما.
زاهرة: از زهر، به معناى درخشيدن، درخشان، فروزان.
اعلامه: نشانه هاى آن.
باهرة: نور چيره و غالب.
زواجر: جمع زاجر، به معناى منع و قدغن كردن.
نيره: روشن.
يبتغ: طلب كند.
لم تلبثوا: درنگ نكرديد، از لبث، به معناى درنگ نمودن.
ريثما: به اندازه ى چيزى، مثلا مى گويند: وقف ريثما صلينا: او به اندازه اى كه
ما نماز گزارديم ايستاد.
يسلس: آسان شود.
قياد و مقود: ريسمانى كه با آن حيوانى را بكشند.
لم تبرحوا: دست بردار نشديد، از برح، به معناى كنار شدن از جا و محل.
اخذتم: شروع كرديد.
تورون: آتش جنگ را روشن كرديد. و قدة: بر وزن تمره: شعله.
تهيجون: به هيجان درآورديد.
جمرة: قطعه ى شعله ور شده از آتش.
هتاف: به ضم ها، بر وزن غراب: بانك غوي: گمراه، اطفا، خاموش كردن.
اهماد: خاموش كردن.
سنن: به فتح سين و نون: روش و راه.
تسرون حسوا في ارتغاء: مثلى است در عرب: ظرف شيرى را كه بالاى آن سرشير است، در
ظاهر نشان بدهد كه سرشير آن را مى خورد، و در واقع خود شير را مثلى است براى كسى كه
در عملى بظاهر به سود كسى است، اما در واقع به مصلحت خويش باشد.
خمر: به فتح ميم، خمر الوادى: نهانگاه صحرا.
الضراء: به فتح ضاد و مد بدون تشديد: درختهاى به هم پيچيده در صحرا.
حز: به فتح حا: بريدن.
المدى: به ضم ميم، جمع مديه: كارد تيز. و خز: به فتح واو و سكون خا و زا: با تير
يا نيزه زدن، اما نه به قدرى كه بشكافد.