شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۲

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۲ -


نمونه چنين كارى را هم در رفتار خود پيامبر هم مى بينيم درآيه شريفه ى «و الرسول يدعوكم في اخريكم» [ آل عمران (3) آيه ى 153. ] كه راجع به هزيمت در جنگ احد است، قرآن مى فرمايد: رسول شما در طرف ديگر جبهه، شما را به سوى خود فرامى خواند. در تفسير اين آيه ى شريفه آمده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله صدا مى زد: أيها الناس! أنا رسول الله! مردم كجا فرار مى كنيد؟ من رسول الله هستم و ديگر بيانى نفرمود؛ زيرا فقط اثبات رسول الله كافى بود كه فرد مسلمان متعهد به خود آيد. آرى كجا مى توان روگرداند؟ زيرا روگرداندن از رسول، روگرداندن از خداست و آن كفر است.

فاطمه عليهاالسلام نيز به روش پدر بزرگوارش كافى است كه بفرمايد: أيها الناس! أنا فاطمة و أبى محمد صلى الله عليه و آله زيرا بلافاصله معلوم خواهد شد كه فاطمه، صديقه و فاطمه سيدة نساء العالمين است.

پس از معرفى خود با تأكيد مى فرمايد: «أقول عودا و بدا؛ اولين و آخرين سخنم هست.» چنين تأكيدى براى اتمام حجت است.

بنابراين چنين گفته اى غلط و تجاوز از حق و عدالت نخواهد بود. چه اينكه تجاوز از حق به دو جهت است:

1. انسان به راه خطا برود، ولى قصد صواب داشته باشد، و از آن تعبير به قصور مى شود، مثل افرادى كه در تحرى و جستجوى حق هستند، اما به خطا دچار مى شوند.

2. انسان بعمد تجاوز از حق نمايد و بر انگيزه ى هواى نفس، حق را ناديده بگيرد و آن را «شطط» و به تعبير ديگر «تقصير» مى گويند.

بر اين اساس است كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام تأكيد مى كند كه گفتارم نه از روى جهت اولى «و لا أقول ما أقول غلطا» است و نه از روى جهت دومى «شطط» است، بلكه متن حق و محض واقع است.

سپس در معرفى بنيانگذار اسلام با الهام از قرآن كريم چنين مى فرمايد:

لقد جائكم رسول من انفسكم...

پيامبر شما از ميان خودتان برخاسته و از شما جدا نيست، پس هرگونه رنج و ناملايماتى كه بر شما وارد شود بر او گران است و از صميم قلب سعادت شما را آرزومند است و به مؤمنان، رؤوف و مهربان است [ با طرح اين آيه ى شريفه صديقه ى طاهره به يك نكته ى اساسى در مقام رهبرى اشاره مى فرمايند كه: بايد كسى رهبرى و خلافت را عهده دار بشود كه غمخوار و رؤوف به مردم باشد. امام ثامن- عليه السلام- مى فرمايد: «الامام، الام البرة؛ رهبر و امام همچون مادر مهربان است». (اصول كافى و عيون اخبار الرضا) اين مهربانى در مورد خود پيامبر و اهل بيتش به حكم همين آيه ى شريفه قطعى است كه رسالتش را بر همين اساس آغاز كرد و به انجام رسانيد، و چون مسأله ى امامت و رهبرى بسيار مهم است، بايد در مدعيان رهبرى- كه حداقل مشكوك هستند- هشيار بود. ] اگر كمى دقت كنيد، خواهيد ديد كه او پدر من و نه پدر زنهاى شما و برادر پسر عمويم و نه برادر مردان شماست. وه چه نيكو نسبتى! و چه انقلاب حياتبخشى در اجتماع مرگبار شما آفريد.

محتواى انقلاب

متن: فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجة المشركين ضاربا ثبجهم أخذا بأكظامهم داعيا إلى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة...

شرح: پس بدين سان پيامبر مهربان، رسالت خود را در حالى كه صفهاى مشركان را مى شكافت و از راه آنها سخت منحرف بود ابلاغ كرد، و چنان بر گرده ى مشركان كوفت تا راه نفس كشيدن را بر آنان بست و چنين رسالتى همراه با دعوت به راه خدا با حكمت و موعظه ى حسنه بود.

در اين فراز، صديقه ى طاهره پس از معرفى بنيانگذار اسلام، به رسالت سنگين پيامبر در آن شرايط دشوار اشاره مى فرمايد و محتواى انقلاب را با تذكر دادن به «ايام الله» به بهترين وجهى بيان مى كند.

در قرآن كريم مى فرمايد:

«و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بأيام الله، ان في ذلك لآيات لكل صبار شكورا [ ابراهيم (14)آيه ى 5. ] براستى ما موسى را با نشانه هاى خود فروفرستاديم كه قوم خود را از تاريكيها به نور هدايت درآرد و آنان را به «ايام الله» روزهاى خدا يادآور سازد، و در چنين رسالتى نشانه هايى از هدايت براى مردم استوار و سپاسگزار خواهد بود.»

مراد از يوم الله چيست؟

مراد از ايام الله، انقلابهاى بنيادى و اجتماعى است كه به دست پيامبران و فقط با اتكاى به نيروى ايمان براى واژگون ساختن اساس جهل و ستم با تجهيزات سياسى ظاهرى، كه درست در نقطه ى مقابل دعوت انبيا قرار دارد مى باشد. فرق انقلاب انبيا عليهم السلام با ديگر انقلابها كه به دست فاتحان تاريخ صورت گرفته، اين است كه هدف آنان از انقلاب، غلبه و به دست گرفتن اهرم قدرت است و در زير سپر كلماتى زيبا و فريبا، مانند: رهايى توده ها، استقرار آزادى، مراعات حقوق و مانند اين رقم وعده هاى دلنشين، فقط هدف، نيل به قدرت است كه با فريب مردم به مقصد برسند؛ اما به شهادت تاريخ، اين انقلابها مانند انقلاب فرانسه از آزادى حيوانى سر درآورده، و يا مانند انقلاب روسيه، به قيافه ى شديدترين خفقان و تبديل انسانها به ابزار كار درآمد.

على عليه السلام در نهج البلاغه زمينه ى رشد قدرتهاى باطل را در جامعه بشرى در همين نكته مى داند، كه باطل را در لباس حق جلوه مى دهند و موجب گمراهى در جامعه مى شوند:

«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع، و احكام تبتدع، يخالف فيها كتاب الله و يتولى عليها رجال رجالا على غير دين الله. فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين. و لو ان الحق خلص من لبس الباطل لانقطعت عنه ألسن المعاندين، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان، فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى [ نهج البلاغه، خطبه 50. ] ريشه ى فتنه ها فقط در پيروى از هواى نفس و اغراض حيوانى است كه موجب بدعت گذاردن احكام جديد مى شود كه مخالف با احكام كتاب خداست، و در اين شرايط است كه برخى از مردم بر اساس غير دين الهى بر برخى ديگر مسلط شده و زمام امور را به دست مى گيرند؛ زيرا اگر باطل از آميختگى به حق رها مى شد، هيچ وقت بر جويندگان حق مستور نمى ماند، و اگر حق هم به طور عريان ظاهر مى شد، زبان معاندان قطع مى شد، ولى همواره فتنه جويان قسمتى از حق و قسمتى از باطل را گرفته و با هم درمى آميزند؛ در اين هنگام است كه عرصه ى استيلاى شيطان هموار مى شود و افرادى از اين لغزشگاه، سالم به در مى شوند كه از طرف خداى متعالى، نيكى بر آنان مقرر گرديده.» مولاى متقيان على عليه السلام در اين قسمت با بيان بسيار رسا ريشه ى انقلابها را بازگو مى كند كه نمى شود بنيان فتنه ها و انقلابها در اصل همه باطل و دعوت به چيزى باشد كه سازگار با فطرت انسان نباشد، بلكه عده اى براى به دست آوردن قدرت، به انقلابها و فتنه ها نامهاى بسيار زيبا و فريبنده اى مى دهند و به آن قيافه ى حق مى پوشانند، از قبيل: آزادى، حاكميت قانون، حقوق بشر و... و همين در آميختن است كه زمينه ى جذب را فراهم كرده و عده اى را فريب مى دهند. و لى اساس دعوت انبيا به طور روشن و بسيار مشفقانه و به اصطلاح قرآن «بلاغ مبين» دعوت آشكار است كه با مطالعه در تاريخ آنان (انبيا) اين حقيقت، كاملا روشن است كه جز استقرار عدالت بر طبق دستور الهى منظور ديگرى نداشته اند، و روى همين انگيزه ى الهى است كه انبيا با جامعه ى بشرى برخورد فريبكارانه نداشته و از نخستين گام، هدف رسالت خود را به طور عريان به مردم بازگو كرده اند و روى ضرورت در اثر مقاومت مستكبران كه در قرآن از آنان به «ملأ» [:

چشم پركن ها، يعنى، طبقه اى از مردم كه در اثر ثروت اندوزى و در دست گرفتن مناصب قدرت، مردم به آنان با ديد بزرگى و بيمناكانه مى نگرند. ] تعبير شده، جهت پيشبرد هدف خود دست به اسلحه زده اند:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس [ حديد (57) آيه ى 25... ]؛ به طور تحقيق، فرستادگان خود را با نشانه هاى روشن فرستاديم و با آنان جهت هدايت جامعه، كتاب و ميزان نيز فرستاديم تا مردم را به قسط و عدالت وادارند، و آهن را نيز فروفرستاديم كه در آن هيبت و صلابت زياد و منفعتهاى بسيار براى مردم است.» با دقت در اين آيه ى شريفه، هدف از قيام انبيا برپايى مردم به قسط و عدل معرفى شده، و به كار بردن اسلحه پس از آن براى رفع مانع بوده كه پيوسته در طول تاريخ انبيا، طيف خاصى كه از آن ياد شده، به عنوان مانع در سر راه انبيا بروز كرده اند كه بناچار براى از بين بردن مانع دست به اسلحه زده اند و منظورى هم جز اجراى فرمان الهى نداشتند.

در قرآن از قول پنج پيامبر نقل مى فرمايد: «و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين [ شعراء (26) آيه ى 109. ]؛ از شما هيچگونه مزد و اجرى درخواست نمى كنم، و پاداش من نيست مگر بر خداى عالميان.

ويژگى رسالت پيامبر

انقلاب نمونه

صادعا بالنذارة: كلمه صدع در قرآن مكرر آمده، مانند: «فاصدع بما تؤمر» اى پيامبر! نقشه ها و توطئه هاى مشركان را با قاطعيت بشكاف. راغب در مفردات گويد: «الصدع الشق في الاجسام الصلبة» صدع، شكافتن اجسام سخت است. پس مفهوم كلمه ى صدع، شكافتن ساده نيست، بلكه در جسم سخت و به هم فشرده است، و در آيه ى شريفه؛ يعنى، شكافتن صفوف كاملا به هم پيوسته ى مشركان است. ترجمه ى جمله ى صادعا بالنذارة، چنين مى شود: بنيانگذار نهضت الهى با دادن بيم، صفهاى مشركان را مى شكافت... .

يكى از ويژگى دعوت پيامبر را همراه بودن با بيم و انذار مى فرمايد؛ زيرا در مقابل افراد سخت ابتدا انذار، سپس وارد عمل شدن، بيشتر موجب تأثير شكاف در صفهاى آنان مى شود؛ از اين روست كه در قرآن، تمام پيامبران و بالخصوص پيامبر ما به وصف «نذير» خيلى بيشتر از «بشير» آمده است.

حال ببينيم چرا در دعوت پيامبر، جهت بيم دادن موجب تفرقه و شكاف در صفهاى دشمن قرار داده شده، در حالى كه دعوت انبيا مشتمل بر اميد و بشارت نيز هست؟ «و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين... [ انعام (6) آيه 48. ]» توضيح اين نكته كه چرا جنبه ى بيم دادن بيشتر است، در اين است كه اگر ما در عمل عاقلان دقت كنيم، مى بينيم در مرحله ى نخست خود را از ورطه ى هلاكت نجات مى دهند و عمده ى نظر آنان رهايى از خطرى است كه تهديدشان مى كند، و بر همين اساس است كه عاقلان در مواقع تحريك براى نيل به كمالى، ابتدا به بيان آفت و گرفتاريها كه در پى آن است مى پردازند، مثلا براى وادار ساختن به مشورت مى گويند: ترك مشورت ندامت آور است، و يا بدون دورانديشى مبادرت به كارى موجب گرفتارى است. شايد جهت آن اين باشد: هر چند هوا و هوس جزء سرشت آدمى است، اما با اين همه اصل سعادت بر نعمت و سعادت است و آفتها عارضى و به جهت مراعات نمودن مقررات طبيعى كارهاست.

آدم و همسرش در بهشت متنعم بودند و اندك تذكر كافى بود كه بفرمايد: «كلا منها رغدا حيث شئتما» با وسعت و فراخى از نعمتهاى بهشت به هر نحو كه مى خواهيد استفاده كنيد...؛ ولى عمده بيم آفت بود كه ممكن است در اثر عدم رعايت مقررات، دامنگير آنان بشود، بدين جهت در آن طرف؛ يعنى، بيم دادن بيشتر سعى شده:

«ان هذا عدو لك و لزوجك فلايخرجنكما من الجنة فتشقى، ان لك الاتجوع فيها و لا تعرى، و انك لا تظمؤ فيها و لا تضحى؛ [ طه (20) آيات 117 و 118 و 119. ] براستى اين شيطان دشمن تو و همسرت هست، پس مواظب باشيد شما را از بهشت بيرون نكند كه دچار رنج و مشقت مى شويد، و بر تو است كه در اين جا نه گرسنگى و نه تشنگى و نه برهنگى و نه آفتاب زدگى بكشيد.» در اين آيه ى شريفه ابتدا با بيم دادن و معرفى دشمن، به منافع ماندن در بهشت اشاره مى فرمايد. پس بدين سان مى بينيم عاقلان بر حسب فطرت عقلى، نجات از آفتها را اهميت بيشتر مى دهند، چه اينكه نجات از آفتها همراه با نعمتهاست.

اما اگر ضرر و خطر به صورت ديگرى ظاهر بشود، به اين طريق كه بزرگى فرمان بدهد، عقل به ملاحظه ى جهت مولويت (سرپرستى) حكم مى كند كه پس از صدور و ابلاغ فرمان اگر تخلف و سرپيچى به عمل آمد، در اين صورت مؤاخذه و عقوبت متخلف بر خلاف عدالت نخواهد بود، و همين احتمال ضرر و عقوبت مولوى در آخرت است كه انبيا جامعه بشرى را به آن بيم داده اند و اساس تبليغ انبيا را تشكيل مى دهد و خلاصه دعوتشان چنين است كه ما از سوى پروردگار براى دعوت شما جامعه ى بشرى مأموريت داريم و گواه دعوت، اين معجزه ها و نشانه هايى است كه حاكى از صداقت ماست، و چنانچه از دعوت ما كه از طرف بارى تعالى است سرپيچى كنيد، خطر بسيار بزرگى در انتظار شماست.در اين نقطه ى حساس است كه انسان بيش از دو راه در پيش خود نمى بيند: يا دعوت كنندگان الهى دروغ مى گويند، و يا در ادعا صادق هستند. به طور مسلم هر منصفى نمى تواند آنان را به دروغ متهم نمايد؛ ناچار راه دومى در مقابل عقل انسان است كه بر اساس حكم عقل بايد انسان مصونيت از اين خطر را براى خود تأمين كند.

بر همين اساس است كه مى بينيم همه ى انبيا بويژه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله بر حسب نقل قرآن مأمور مى شود كه خود را چنين معرفى نمايد: «و قل اني أنا النذير المبين [ حجر (15) آيه ى 89. ]؛ بگو اى پيامبر! من بيم دهنده ى آشكار هستم.» يا در جاى ديگر مى فرمايد: «و اوحى الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ [ انعام (6) آيه ى 19. ]؛ به من اين قرآن وحى شده تا با آن شما و هر كسى كه قرآن به او رسيده بيم دهم.» يادگار نبوت هم بر اساس الهام از قرآن مى فرمايد كه: يكى از ويژگى پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ كوبنده و شكننده ى همراه با بيم و انذار بوده است.

قاطعيت و انعطاف ناپذيرى

مائلا عن مدرجة المشركين: يكى ديگر از ويژگى انقلاب پيامبر، قاطعيت و انعطاف ناپذيرى در قبال راه و صفهاى مشركان است. تا ريخ پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد اين معناست كه مشركان و كافران در اوايل بعثت، دست به هر وسيله اى زدند كه رسول الله صلى الله عليه و آله را شايد از دعوتش بازدارند، ولى هرگز موفق نشدند. در اين آيه به اين معنا اشاره مى فرمايد:

«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لأتخذوك خليلا و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا، اذا لأذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا [ أسراء (17) آيات 73 و 74 و 75. ]؛ مشركان و كافران كم مانده بود تو را از آنچه به تو وحى مى كنيم بلغزانند و آنگاه با تو دوست شوند، و اگر صيانت ما از تو نبود، براستى كم مانده بود كه به طرف آنان تمايل كنى و در اين صورت (تسليم و انعطاف) به خواست آنان بود كه بدرستى دو برابر عذاب دنيا و دو برابر عذاب آخرت را به تو مى چشانيديم و ديگر كسى را در برابر اين عذاب، كمك و ياور نمى يافتى.» در اين آيه ى شريفه با تأكيد بر «تثبيت» صيانت و استوارى، به طور كلى خط انبياى الهى را در مقابله با صفهاى مشركان روشن مى فرمايد. مشركان سعى فراوان كردند، ولى قاطعيت و انعطاف ناپذيرى پيامبر، آنان را از صحنه خارج ساخت. ابن اثير در تاريخ كامل چنين مى نويسد:

«سپس مجادله در ميان آنان درگرفت، تا اينكه بين آنان شكاف افتاد و كينه ها بر همديگر بسته شد و قريش در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله زياد به گفتگو پرداخته و همديگر را به جنگ و مقاومت در برابر وى دعوت مى كردند، و يك بار به نزد ابوطالب رفته و گفتند: اى ابوطالب! تو در نزد ما از سن و شرافت بيشترى برخوردار هستى، مى خواهيم پسر برادر خود را نصيحت كنى كه به ما كارى نداشته باشد. به خدا سوگند! ما در برابر ناسزاگويى وى بر خدايان و پدران ما و بى عقل كردن ما ساكت نمى نشينيم، تا از اين كار دست بردارد و يا درگير شويم و يكى از طرفين هلاك شود... ابوطالب خواسته و تهديد قريش را به پيامبر گزارش كرد و گفت: خود و مرا نگهدار و بر من چيزى را تحميل مكن كه طاقت آن را ندارم. پيامبر چنين پنداشت كه عمويش نظرش نسبت به وى تغيير يافته و ديگر آن حضرت را يارى نكرده و از يارى پيامبر ناتوان شده است. پيامبر گفت: اى عموى بزرگوارم! اگر خورشيد را در دست راست من قرار دهند و ماه را در دست چپ من تا از اين رسالت دست بردارم، هرگز! يا كشته مى شوم و يا اينكه خدا كمك فرموده و پيروز شوم... [تا ريخ ابن اثير، ج 2، ص 64 و 65.. ]». و نيز در تاريخ كامل مى گويد:

«وقتى كه ابوطالب ديد قبيله بنى هاشم پيشنهاد وى را مبنى بر حمايت پيامبر قبول كردند، مسرور شد و از آنان سپاسگزارى نموده و فضيلت پيامبر را بر آنان بازگو كرد. هنگام مرگ ابوطالب، قريش به نزد وى آمده و به او گفتند: تو بزرگ و سرور مايى و به پسر برادرت بگو كه با ما منصفانه رفتار نمايد و به او امر كن از ناسزاگويى خدايان خوددارى كرده، تا او را با خداى خودش رها سازيم!

ابوطالب پيامبر را احضار نمود و گفت. اينان بزرگان قبيله ى تو هستند و از تو مى خواهند از ناسزا گفتن به خدايان آنان خوددارى نموده، تا در مقابل، آنان هم تو را با خداى خود رها سازند.

پيامبر فرمود: اى عمو! آيا آنان را دعوت نكنم به چيزى كه خير آنان در آن است و آن كلمه اى است كه اگر بگويند، عرب را بر خود خاضع نموده و بر غير عرب حاكم مى شوند؟!

ابوجهل گفت: آن كلمه چيست كه تا ما ده برابر آن را به تو بدهيم؟ گفت: بگوييد: لا اله الا الله.

همگى ناراحت شده و متفرق شدند و گفتند: چيز ديگرى از ما بخواه.

رسول الله صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: اگر خورشيد را در دست من بگذاريد، چيز ديگرى را از شما درخواست نخواهم كرد.» [ همان جا. ] پس يكى از ويژگى انبيا آن است كه در برابر مخالفان ستيزه گر خود كوچكترين انعطافى نشان نداده اند و استوار در مقابل آنان ايستاده اند، و اين قاطعيت را صديقه ى طاهره عليهاالسلام در جمله هاى بعدى اين فراز، چنين تصوير مى كند:

ضاربا ثبجهم: پيامبر چنان بر گردنهاى مشركان كوفت كه آخذا باكظامهم: راه نفس كشيدن را بر آنان گرفت، و مراد از گرفتن راه نفس كشيدن؛ يعنى، چنان ضربه قاطع بود كه آنان را در جا ميخكوب كرده و مجال هرگونه توطئه اى را از آنان گرفت و نقشه هاى.

باطل آنان را از بين برد.

داعيا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة: دعوت پيامبر يكسان نبود، بلكه سطح فكر مردم را مراعات مى فرمود، و چنان نبود كه يكنواخت بر همه بتازد، بلكه با مردمان فهميده با بيانات محكم و با مردم متعارف با اندرزهاى نيكو كه فراخور درك آنان بود و آنان نيز خوب آنها را درك مى كردند كه به جز خيرخواهى هدف ديگرى در كار نيست، رسالت خود را ابلاغ مى كرد؛ اما با چنين نرم خويى در برابر بتها هرگز انعطاف نشان نداد.

يكسر الاصنام: با تمام قاطعيت بتها را مى شكست. و ينكت الهام: و با سركردگان كفر و شرك به ستيز برخاسته و سر آنان را به رو به خاك مذلت مى انداخت.

حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر: تا اينكه در اثر كوشش، و پيگيرى بى امان و جهاد مستمر، هيبت كفار شكسته شد و جمعشان از هم پاشيد و رو به فرار گذاشتند.

حتى تفرى الليل عن صبحه: و شب كفر و ضلالت از صبح ايمان و هدايت جدا و حق چهره ى خود را آشكار كرد. و نطق زعيم الدين: و پس از آن همه مجاهدت و جانفشانى، زعيم دين با كمال حريت و آزادى لب به سخن گشود. و خرست شقاشق الشياطين: حركت شيطان بازايستاد و سخن آنان خاموش شد و شياطين كفر و عناد پس از سخنوريها به خاموشى گراييدند. و طاح وشيظ النفاق: و گروهكهاى نفاق هلاك شدند. و انحلت عقد الكفر و النفاق: و همبستگى كفر و دو دستگيها درهم گشوده شد. و فهتم بكلمة الاخلاص: و بدون پروا از مشركان، كلمه ى اخلاص (لا اله الا الله) را بر زبان جارى ساختيد.

في نفر من البيض الخماص: تمام اين مجاهدتها به همراهى دسته ى بسيار اندكى از اهل ورع و تقوا از مجاهدان صدر اول انجام پذيرفت.

شرح اوضاع گذشته جزيرة العرب

متن: كنتم على شفا حفرة من النار مذقة الشارب و نهزة الطامع و قبسة العجلان و موطئ الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون القد و الورق، اذلة خاسئين تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تعالى بمحمد...

شرح: يادگار نبوت به روش كتاب آسمانى (قرآن كريم) رفتار فرموده و مردم را به تيره روزيهاى قبل از اسلام تذكر مى دهد، همچون قرآن كريم كه بنى اسرائيل را به اوضاع نابسامان و هرج و مرج و روزهاى بدى كه داشتند متذكر مى كند كه در چنگال فرعونيان گرفتار بودند، تا قدر نعمت رهايى از آن گرفتاريها را بدانند و وضع فعلى به صورت عادى و مكرر درنيايد. قرآن در مورد بنى اسرائيل مى فرمايد:

«و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة الله عليكم، اذ انجيكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم [ ابراهيم (14) آيه ى 6. ]؛ اى پيامبر! به ياد آر هنگامى كه موسى عليه السلام به قوم خود گفت: به ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان، آن زمانى را كه شما را از آل فرعون نجات داد كه آنان شما را با شكنجه و عذاب بد به رنج و مشقت مى انداختند و پسران شما را سر مى بريدند و زنهاى شما را باقى مى گذاشتند، تا آنان را به كنيزى خود درآورند، و در اين دگرگونى از جانب پروردگار امتحان بزرگى است.» و نيز با جمله «تخافون ان يتخطفكم الناس» اشاره به آيه ى ذيل مى فرمايد:

«و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون في الارض تخافون ان يتخطفكم الناس فآويكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون [ انفال (8) آيه ى 26. ]؛ مسلمانان! متذكر باشيد شما جمعيت اندك و مستضعفى بوديد در روى زمين، كه همواره در بيم آن بوديد كه شما را بربايند، خداوند متعال به شما مأوا داد و با نصرت خود شما را كمك نمود و از طيبات به شما روزى داد، تا باشد كه سپاسگزار باشيد.» طبيعت اكثر نوع انسان مگر عده ى اندكى، بر تأثيرپذيرى از جو روز است و همين طبيعت است كه انسان را از حساب گذشته و آينده بازمى دارد و از ياد مى برد كه در چه وضعى بود و اكنون به چه نعمتى رسيده است، و بدين جهت است كه مربيان بشرى براى توجه دادن به نعمتها كه اساس شكرگزارى است، بيشتر به يادآورى نعمتها تأكيد مى كنند كه چه بودى و چه شدى، و مبادا تكرار نعمتها آنها را از ارج بيندازد.

به همين مناسبت يادگار نبوت، مسلمانان حاضر در مسجد را كه از بزرگان اسلام بودند و مخصوصا انصار را متوجه مى سازد كه «كنتم على شفا حفرة من النار» در اثر شرك و كفر در لبه و پرتگاه آتش بدبختى و فلاكت بوديد، اشاره به آيه ى شريفه است:

«و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اخوانا، و كنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون [ آل عمران (3) آيه ى 103. ]؛ به ريسمان استوار الهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد و به ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان هنگامى كه دشمن يكديگر بوديد، خدا ميان قلبهاى شما الفت داد، در نتيجه به نعمت خدا با هم برادر شديد، و در كنار گودالى از آتش بوديد، پس خدا شما را از آن نجات داد، اين چنين خدا آيات خود را به شما روشن مى كند، تا باشد كه راه بيابيد.» بعد در شرح دوران قبل از اسلام چنين شرح مى دهد: شما عرب آن چنان جمعيت بى قدر و ارج بوديد، به مانند نوشابه ى بى ارزشى براى نوشنده كه هر طمعكارى به آن دست مى يافت و شعله ى كوچكى كه شتابزده از آتش برمى دارد، پايمال زورمندان بوديد و از آبهاى آلوده به پيشاب شتران مى نوشيديد و گوشت خام و برگ درختان را غذاى خود قرار مى داديد و رانده شدگان خوارى بوديد كه بيم آن داشتيد ابرقدرتان از اطراف، شما را درربايند.

جغرافياى عربستان

در شرح اين قسمت به شرح كوتاهى از جغرافياى عربستان و تاريخ قبل از اسلام مى پردازيم:

«عربستان بزرگترين شبه جزيره ى دنيا، در جنوب قاره ى آسيا واقع است. وسعت و مساحت آن بيش از سه ميليون كيلومتر و اكثر آن را صحراهاى لم يزرع تشكيل مى دهد، و حاشيه باريكى از زمينهاى مسكونى، اطراف آن را فرا گرفته و غالبا محصور به دريا و ريگزار بيكران، عمده ى خاك آن را تشكيل مى دهد.

آب دره ها از بارانهايى است كه اغلب در ريگزارها فرو مى رود و پس از مدت كوتاهى، دوران كم آبى فرامى رسد؛ صحرانشينان مجبورند از نقطه اى به نقطه ى ديگر در جستجوى آب و چراگاه در حركت باشند، و يكى از عوامل برخورد قبايل همين جستجوى چراگاه است... .» [ محمد خاتم پيامبران، ص 31. ]

حكومت

«اعراب بدوى تابع حكومتى نبودند و نظم سياسى نداشتند و اساس مليت و جامعه ى آنان را قبيله تشكيل مى داد (قبيله مجموع چند خانواده و قوم و خويشاوند است كه همگى از شيخ قبيله كه معمولا از كهنسال ترين افراد قبيله و تجربه اندوزترين آنان بوده به سر مى بردند).

شيخ قبيله موقعيت خود را در اثر تدبير و جوانمردى و شجاعت به دست آورده و بيشتر در زمينه ى جنگى رهبرى را به عهده دارد و نيز در كارهاى عمومى قبيله و رفع دعاوى افراد قبيله نظر مى دهد. رياست شيخ به طرز استبداد كامل نيست و در امور مهم با انجمنى كه از بزرگان قوم و سران خاندانها تشكيل شده مشورت مى كند. براى انتخاب شيخ قبيله پس از مرگ پيشواى سابق، همين بزرگان بايد اقدام كنند، و گاهى بر سر به دست آوردن اين منصب، ميان فرزندان شيخ و برادرها و احيانا ساير نزديكان، كشمكش درمى گرفت و كار به جنگ و خونريزى مى كشيد... .» [تا ريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 13- 15، ترجمه ى پاينده. ]

تعصبهاى قبيلگى

«قوم و قبيله، واحد مستقلى بود كه بايد در همه چيز به خود متكى باشد؛ چون تمام اقوام و قبايل ديگر اصولا بيگانه به شمار مى رفتند و هيچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد اين قبيله نداشتند. غارت اموال و كشتن افراد و دزديدن و ربودن زنان، جزء حقوق قانونى آنان بود، مگر اينكه با قبيله پيمانى داشته باشند كه آن هم معمولا ديرى نمى پاييد و يك جسارت كوچك كافى بود كه آن پيمان را درهم شكنند، و در اين هنگام، بهانه براى حمله ى مجدد به دست مى آمد.بدين ترتيب افراد يك قبيله، تنها حامى و تكيه گاه خود را قبيله ى خويش مى دانند و بدان بى دريغ دل بسته اند، و وسيله ى يادآورى مفاخر قبيله و نگهدارى انساب و شاخه هاى قبيله و افزون نشان دادن افراد، هرچند با شمارش مردگان گور خود، به مقام برترنمايى برمى آمدند... .» [تا ريخ عرب، ص 38. ] چنانچه در قرآن كريم وارد شده: «الهيكم التكاثر، حتى زرتم المقابر [ تكاثر (102) آيه ى 1 و 2. ]؛ شما را باليدن به مال و اولاد تا هنگام مرگ مشغول داشت، تا اينكه مردگان را براى بزرگداشت به حساب مى آوريد!» على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: اول كسى كه بناى اساس عصبيت را بنا نهاد شيطان بود:

«الذي وضع أساس العصبية و نازع الله رداء الجبرية [ نهج البلاغه، خطبه ى 192 (معروف به خطبه ى قاصعة). ]؛ شيطانى كه اساس عصبيت را بنا نهاد و با خدا با لباس برترطلبى به منازعه پرداخت.» و لى امام در آخر همين خطبه مى فرمايد: آنچه كه به تعصب جنبه ى رذيله مى دهد، تعصبى است كه بر اساس هيچ و پوچ باشد، مثل تعصبهاى بر اساس رنگ، قبيله و نژاد؛ اما تعصب در برابر مكارم اخلاق كه از فطرت الهى و والاى انسانى نشأت مى گيرد، از صفات حسنه به شمار مى رود:

«فان كان و لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور [ همان جا. ]؛ اگر قرار است انسان تعصب در مسأله اى داشته باشد، سعى كند تعصب خود را در خصلتهاى عالى انسانى و انجام بهترين كارها و ستوده ترين امور به كار برد.»