شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۲

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱ -


مقدمه

در شهر زنجان در ايام فاطميه ى اول رسم خوبى است؛ بازار سه روز به مناسبت مصيبت زهراى اطهر عليهاالسلام تعطيل مى شود [ گرچه اخيرا مى شنويم اين سنت حسنه به سردى گراييده است و اميدوارم اهالى زنجان نگذارند اين سنت فاطميه به فراموشى سپرده شود، ان شاء الله تعالى. ] و مردم در مساجد جمع شده و عزادارى نموده، و در ضمن از بيانات علماى شهر استفاده مى نمايند.

شهر زنجان خصوصيتى كه دارد اين است كه علماى آن شهر علاوه بر سمت،امام جماعت و تدريس، بايد منبر هم بروند و مثل شهرهاى ديگر نيست كه امام جماعت شدن قابل تفكيك از منبر رفتن باشد؛ لذا مى بينيم امام جماعت، شخصى و منبر را كسى ديگر اداره مى كند و روى همين سنت، علماى بزرگى در آن شهر به منبر رفته و مردم آن شهر با منبرهاى پرمحتواى بزرگان علم، تربيت يافته اند و مجتهدان بزرگى در آن شهر وظيفه تبليغ را به دوش داشتند. بر همين اساس، نوعا واعظانى كه از بيرون وارد اين شهر مى شدند، مورد استقبال قرار نمى گرفتند، روى اين جهت بود كه مردم پاى منبر عالمان درس خوانده زياد نشسته بودند و مطالب تازه واردان چندان جلوه نمى كرد. روى همين تقيدى كه در آن شهر هست، در ايامى كه در زنجان بودم، در اين سه روز منبر مى رفتم و نوعا محور سخن «خطبه صديقه طاهره عليهاالسلام» بود.

يادم هست قبل از سال 42 بود، در ايام فاطميه عليهاالسلام يك شب در خواب، حضرت آيت الله، نابغه ى دهر، حاج شيخ محمد حسين اصفهانى (غروى) صاحب حاشيه ى بى نظير كفايه و مكاسب شيخ اعظم- قدس سرهما- كه در اوان اول تكليف به دستور حضرت والد- قدس سره- از ايشان تقليد مى كردم را ديدم. ايشان در عالم رؤيا به من فرمودند كه از صديقه طاهره عليهاالسلام براى شما دستورى دارم؛ ايشان به من فرمودند كه به شما بگويم كه شما خطبه ى آن طاهره ى مرضيه عليهاالسلام را شرح كنيد. از خواب بيدار شدم و از همان ايام يادداشتهايى برداشتم و شرح بسيار مفصلى فراهم شد كه شايد قسمت فدك آن درخور يك كتاب مستقل باشد.بعد به پيشنهاد بعضى، آن شرح مفصل را تلخيص نموده و اكنون در دو جلد (كه جلد اول: بخش معارف خطبه و جلد دوم: بخش تشريح اوضاع مسلمانان پس از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله است) تقديم دوستداران اهل بيت عليهم السلام مى نمايم.

اميدوارم كه اين سعى ناچيز مورد قبول قرين الشرف، صديقه طاهره عليهاالسلام واقع شود، آمين!

اى مردم! بدانيد كه من فاطمه ام

ثم قالت: ايها الناس!

اعلموا اني فاطمة! و ابي محمد اقول عودا و بداء و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم [ توبه (9) آيه 129. ] فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابي دون نسائكم و اخا ابن عمي دون رجالكم و لنعم المعزي اليه صلى الله عليه و آله فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة مائلا على مدرجة المشركين ضاربا ثبجهم، آخذا باكظامهم داعيا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة يكسر الأصنام و ينكت الهام حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر حتى تفرى الليل عن صبحه و اسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح وشيظ النفاق و انحلت عقد الكفر و الشقاق و فهتم بكلمة الاخلاص و نفر من البيض الخماص و كنتم على شفا حفرة من النار مذقة الشارب، و نهزة الطامع و قبسة العجلان و موطئ الأقدام تشربون الطرق، و تقتاتون القد و الورق اذلة خاسئين تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله بعد اللتيا و التي بعد ان مني ببهم الرجال و ذوبان العرب و مردة اهل الكتاب كلما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله او نجم قرن للشيطان او فغرت فاغرة من المشركين قذف اخاه في لهواتها فلا ينكفي حتى يطأ صماخها باخمصه و يخمد لهبها بسيفه مكدودا في ذات الله مجتهدا في امر الله قريبا من رسول الله سيدا في اولياء الله مشمرا ناصحا، مجدا كادحا و انتم في رفاهية من العيش و ادعون فاكهون آمنون تتربصون بنا الدوائر تتوكفون الأخبار و تنكصون عند النزال و تفرون من القتال.

آنگاه خطاب به حاضران در مسجد گفت: اى مردم!

بدانيد من بى شبهه فاطمه هستم و پدرم محمد صلى الله عليه و آله.

اين نخستين و آخرين گفتار من با شماست.

آنچه را كه مى گويم نه از راه صواب به خطا رفته و نه بعمد از آن كجروى دارم.

چيزى كه قابل ترديد نيست؛ از ميان خودتان پيامبرى به سوى شما آمد. و آنچه كه رنج شما در آن بود بر وى سخت گران بود و حريص بر سعادت شما و سخت مهربان و داراى عفو و بخشش بود و چنانچه اين پيامبر را شناسايى كنيد، مى بينيد كه پدر من است و نه پدر زنان شما و برادر پسر عمم و نه برادر مردهاى شما مى باشد. و ه! چه نيكو نسبتى، درود خدا بر وى و فرزندانش باد!

او رسالت خود را در حالى كه صفهاى مشركان را مى شكافت و از راه آنها سخت بركنار بود ، همچنان بر گروه مشركان مى كوفت كه راه نفس كشيدن بر آنان مى گرفت و به راه پروردگارش به حكمت و اندرز نيكو مى خواند و بتها را در هم مى شكست و سرهاى مشركان را به زمين مى انداخت، ابلاغ كرد.

سرانجام، سپاه گردآمده ى دشمن شكست خورد و عقب نشينى كرد و بامداد اسلام از افق تاريك شرك به درآمد و چهره ى تابناك حق جلوه گر شد و زعيم دين لب به سخن گشود و آواى شياطين، خاموش و گروهك نفاق، هلاك و همبستگى كفر و نفاق از هم متلاشى شد و شما مردم كلمه ى اخلاص (لا اله الا الله) را به همراه گروهى از مجاهدان سفيدرو به زبان رانديد و شما قبل از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله در نزديكى آتش سهمناك نابودى بوديد و در حقارت به مانند آبكى در دهان و لقمه اى روى زبان- كه هضم و بلعيدن آن بسيار آسان- و پاره آتشى كه شتابزده اى آن را بربايد و زورمندان در زير پايشان لگدمال كنند بوديد و از گندابى مى نوشيديد و از گوشت مردار خشكيده تغذيه مى كرديد و در ذلت بوديد و مطرود از اجتماع بشرى به سر مى برديد و همواره در بيم ابرقدرتهاى اطرافتان بوديد كه هستى شما را نربايند.

در اين هنگام بود كه خداى متعال شما را از چنان وضع فلاكت بار و شرايط سخت، به وسيله محمد صلى الله عليه و آله نجات بخشيد؛ اما نجاتى از پس حوادث بزرگ و كوچك و از پس دست و پنجه نرم كردن با مردان دلير و گرگان عرب! و شورشيان اهل كتاب.

هر وقت آتش جنگى به پا مى شد ، يا شاخى از شيطان نمودار مى شد و يا دهانى از مشركان براى فروبردن شما گشوده مى شد ، پدرم برادرش را (مولا- صلوات الله عليه-) به گلوگاه آن حوادث هولناك گسيل مى داشت.

او هم با پايمردى تا سر آن فتنه انگيزان را به خاك نمى ماليد و با شمشير شرربارش آتش فتنه را خاموش نمى كرد برنمى گشت او در راه خدا رنج پذير!

كوشا در اجراى فرمان او ، پيوسته نزديك به رسول خدا، با پيوند نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سرورى از اولياى خدا و هميشه آماده براى جهاد، خالص و زحمتكش و كوشا در راه اسلام بود؛ اما شما در كمال آسايش خاطر، راحت و در ايمنى ، در انتظار هلاكت ما و جوياى خبر سقوط مجاهدان اسلام به سر مى برديد و به هنگام نبرد روياروى، عقب نشينى كرده و از كارزار فرار مى كرديد.

توضيح مفردات

عودا و بدأ: آخرين و اولين گفتارم.

غلط: اشتباه كردن در سخن؛ لذا فرمود: لا اقول ما اقول غلطا.

شطط: دورى و تجاوز از حق، افراط در دورى در مكان، مانند شطت الدار؛ يعنى، خانه بسيار دور است و در حكم، مانند آن كه در آيه ى شريفه آمده: «لقد قلنا اذا شططا؛ يعنى، گفتار بسيار دور از حقيقت گفته ايم.» عزيز عليه: دشوار و گران است بر او.

ما عنتم: آنچه موجب مشقت و دشوارى شما باشد.

حريص عليكم: بسيار مشتاق و خواهان.

تعزوه: نسبت بدهيد او را.

صادعا: از صدع: آشكار كردن و شكافتن و به جاى آوردن فرمان.

مدرجه: راه و محله و مركز.

نذاره: به كسر نون از ماده انذار: بيم دادن.

مائلا: اگر مائلا على مدرجة المشركين باشد، به معناى در حالى كه حمله مى برد به مركز مشركان؛ اگر مائلا عن مدرجة المشركين باشد؛ يعنى، از راه و مركز مشركان، منحرف بود.

ثبج: وسط هر چيز و عمده ى آن، ميان پشت و كتف.

اكظام: جمع كظم (به فتح كاف و ظا): گلو، دهان، راه تنفس.

ينكت: با نون و تا از نكت: به روانداختن، به سر درافكندن را مى گويند؛ طعنه فنكته: شمشير زد او را، پس به سر درافكند.

الهام: جمع هامه: سرها، كنايه از بزرگان قوم.

انهزم: شكست خورد. و لوا الدبر: پشت برگرداندند، كنايه از شكست.

تفرى الليل عن صبحه: شب شكافت صبح را.

اسفر: روشن شد.

محض: خالص.

شقاشق: جمع شقشقه (به كسر شين اول و دوم): آنچه اشتر مست از دهان بيرون كند، كنايه از سخنورى است.

طاح: هلاك شد. و شيظ: مردمان رذل و پست و جلف. جوهرى گويد: وشيظ: برخى از مردم هستند كه داراى ريشه واحدى نباشند و در مقابل، وسيغ يعنى، شريف.

انحلت: گشوده شد.

عقد: جمع عقده: گره ها.

شقاق: مخالفت و عناد.

فهتم: به زبان آورديد.

كلمة الاخلاص: كلمه ى لا اله الا الله.

نفر: مردم (كمتر از ده نفر و به بيشتر از ده نفر گفته نمى شود).

بيض: به كسر با،جمع ابيض: سفيدپوستان.

خماص: جمع اخمص: گرسنگان؛ في نفر من البيض الخماص: در ميان گروهى از سفيدرويان گرسنه شكم بر اثر روزه (كنايه از اهل ورع و تقواست).

شفاء: به فتح شين: طرف هر چيز و كنار آن، شفا حفرة: كنار گودال.

مذقة: به ضم ميم: نوشابه ى اندك آب؛ مذقة الشارب: نوشيدن يك جرعه آب.

نهزة: به ضم نون و سكون ها و فتح زا: فرصت.

قبسة: به ضم قاف: شعله كوچك آتش؛ قبسة العجلان: شعله اى از آتش كه شخص با شتاب و عجله بردارد (كنايه از حقارت و پستى در برابر قدرتهاى بزرگ آن عصر است).

موطى ء: به فتح ميم و طا: لگدكوب؛ «وطئ الاقدام» مثل مشهورى است در مذلت و مغلوبيت و در اين جا مراد، لگدكوب ملتهاست.

الطرق: به فتح طا و سكون را: گنداب، آب آميخته به بول شتر.

تقتاتون: از قوت به معناى غذا؛ يعنى، آذوقه خود قرار مى داديد.

القد: به كسر قاف و تشديد دال: پوست بز دباغى نشده (كنايه از اشياى پست است، و احتمال دارد از قديد؛ يعنى، گوشت خشك شده در آفتاب باشد، و در نسخه اى «ورق» برگ درخت است).

تقتاتون القد: قوت قرار مى داديد از پوست دباغى نشده ى چهارپايان (كنايه از وخامت اوضاع اقتصادى است).

اذله: جمع ذليل: خوارها و زبونها.

خاسئين: جمع خاسئ: ذليل و رانده شده (كنايه از مطرود بودن است) و در آيه ى شريفه است: «كونوا قردة خاسئين»- خطاب به طاغيان بنى اسرائيل-: بشويد بوزينه ها در حالى كه پست و رانده شده ايد، و در دعاهاست: «و اخسأ شيطاني» به همزه وصل؛ يعنى، شيطان مرا از من ذليل و دور كن!

يتخطفكم: بربايند، از تخطف: ربودن با سرعت.

انقذكم: نجات بخشيد.

اللتيا و التي: به فتح لام در اللتيا: رويدادهاى بزرگ و كوچك.

ذؤبان: به ضم ذال و سكون همزه، جمع ذئب: گرگان.

ذؤبان العرب: سركردگان عرب (كنايه از خطرناك بودن آنهاست).

مني: به ضم ميم و كسر نون: گرفتار شد.

بهم الرجال: به ضم با و فتح ها (مثل غرف جمع غرفه): مردان دلير؛ بهم جمع بهمة.

مردة: به فتح ميم و را و دال، جمع مارد: طغيانگران و سركشان.

أطفاها: فعل ماضى از إطفأ، به معناى خاموش كردن.

نجم: آشكار شد؛ نجم: (به سكون جيم) آشكار شدن و روييدن گياهها.

قرن: به فتح قاف و سكون را: شاخ.

فغرت: به فتح فا و غين: گشوده شد؛ فغر فاغرة: گشوده شد دهانى، ظاهرا در گشوده شدن دهان استعمال مى شود. در صحيفه ى ملكوتيه ى سجاديه- صلوات الله عليه- است: «اعوذ بك من عقاربها الفاغرة افواهها؛ بار الها! پناه مى برم به تو از عقربهاى جهنم كه دهانهاى خود را گشوده اند.» قذف: فعل ماضى از قذف: انداختن.

لهوات: به فتح لام و ها، جمع لهاة بر وزن حصاة: زبانك دهان (كنايه از محل احاطه و گلوگاه دشمن و وسط معركه جنگ).

فلاينكفئ: برنمى گشت، دست بردار نبود.

يطأ: مضارع از مصدر وطى ء: لگدكوب مى كرد.

صماخ: به كسر صاد: سوراخ گوش و خود گوش؛ يطأ صماخها، (كنايه ى از بين بردن و سركوب نمودن).

أخمص: به فتح همزه و سكون خا و فتح ميم، بر وزن احمر: فرورفتگى كف پاى كه به زمين نمى رسد.

اخماد: مصدر: خاموش كردن.

لهبها: لهب بر وزن فرس، به فتح لام و هاء: شعله آتش كه همراهش دود نباشد.

مكدود: اسم مفعول از كد، به فتح كاف: رنج پذير، رنج بر.

مشمرا: اسم فاعل از «شمر ازاره عن ساقه»: بالا زد پيراهن خود را از ساق پا (كنايه از آمادگى كامل و مصمم بودن براى خدمتگزارى).

كادح: رنجبر، زحمتكش. مجتهد: بسيار كوشا و نستوه.

رفاهية: تن آسايى؛ رفاهية من العيش: در فراخى زندگى، و در نسخه اى به جاى رفاهية «بلهنية من العيش» آمده كه به همان معناست. و ادعون: آسوده خيالان، تن آسايان (جمع وديع يا وادع).

فاكهون: مزاح كنندگان.

دوائر: جمع دايره: به حوادث نامطلوب دايره مى گويند. در قرآن كريم است: «عليهم دائرة السوء؛ بر آنها باد حوادث و رويدادهاى بد و تلخ.» تتربصون: انتظار مى كشيديد.

تتوكفون: توقع مى داشتيد، از مصدر توكف: توقع داشتن.

تنكصون: از آن خيرى كه به طرف آن رفته بوديد برمى گشتيد، عقب نشينى مى كرديد نزال: به كسر نون: رويارويى دو طرف در جنگ.

فاطمه بر معرفى خود تأكيد مى كند

متن: ثم قالت: ايها الناس! اعلموا اني فاطمه! و أبي محمد اقول عودا و بدءا و لا اقول ما اقول غلطا، و لا أفعل ما أفعل شططا. لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم... .

شرح: سپس فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه هستم! و پدرم محمد صلى الله عليه و آله و اين اولين و آخرين گفتارم با شماست و آنچه را كه مى گويم از راه غلط نبوده و آنچه را كه انجام مى دهم از راه كجروى نيست. براستى پيامبرى از ميان شما بر شما مبعوث شد كه رنج شما بر وى سخت و گران بود و به سعادت شما حريص و به مؤمنان، بسيار مهربان و داراى عفو و بخشش بود، و چنانچه اين پيامبر را نسبت بدهيد و او را شناسايى كنيد، مى بينيد كه پدر من است و نه پدر زنان شما، و برادر پسر عمم است و نه برادر مردهاى شما مى باشد... .

در اين فراز، فاطمه عليهاالسلام از شيوه هاى جارى در اصول محاكمات استفاده فرموده، ابتدا به معرفى خود مى پردازد؛ چه اين كه حكم، تابع موضوع آن است؛ وقتى موضوع حكم ثابت شد، قهرا حكم آن ثابت خواهد شد.

از اين رو مى بينيم فاطمه عليهاالسلام نخست مى فرمايد: من فاطمه هستم! پدرم محمد صلى الله عليه و آله! تأكيد مى كند من فاطمه هستم؛ وقتى فاطمه بودن ثابت شد، صديقه بودن، و سيدة النساء العالمين من الاولين و الآخرين بودن ثابت مى شود، پس هرچه مى گويد، عين صواب و محض حق است.

فاطمه عليهاالسلام به آن مردم فريب خورده و سالوس زده كه سخنان او را مى شنيدند، بر اين نام تأكيد مى كند كه احدى با آن نام ناآشنا نيست و مكرر اين نام را از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله همراه با احترام فراوان و عظمت شنيده بودند. وقتى مردم فهميدند فاطمه، فاطمه است، ديگر ثبوت حكم ضرورى است و آنچه مى گويد راست و عين حقيقت است.

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مكرر و به اندك مناسبتى فاطمه را ستايش مى فرمود و رفتارى با وى مى كرد كه از مقام هيچ پدرى نسبت به فرزندش معهود نيست. هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد، پيامبر جلو پايش بلند مى شد و سينه و پيشانى اش را مى بوسيد [ صحيح ترمذى، ج 2، ص 319، از عايشه ام المؤمنين: قالت: «ما رأيت احدا اشبه سمتا- و هديا برسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم في قيامها و قعودها من فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم قالت: و كانت اذا دخلت على النبي صلى الله عليه (و آله) و سلم قام اليها فقبلها و اجلسها في مجلسه و كان النبي صلى الله عليه (و آله) و سلم اذا دخل عليها قامت من مجلسها فقبلته في مجلسها». ابو داوود در صحيح خود (ج 33) در باب ما جاء في القيام، ص 223؛ حاكم در مستدرك، ج 4، ص 272؛ بخارى در الادب المفرد، ص 136.

-سمت: راه و روش نيكو.

مستدرك در بخش عايشه ام المؤمنين قالت: «ما رأيت احدا كان اشبه كلاما و حديثا من فاطمة برسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و كانت اذا دخلت عليه رح -بها و قام اليها فأخذ بيدها فقبلها و اجلسها في مجلسه.» نظير اين روايت را از عايشه، بخارى در ادب المفرد، ص 141؛ ابو عمرو در استيعاب، ج 2، ص 751 و بيهقى در سنن خود نقل نموده اند و بيهقى اضافه مى كند: و كان (يعنى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) اذا دخل عليها رحبت به و قامت و اخذت يده فقبلته. -ترحيب: مرحبا گفتن؛ يعنى، پيامبر (ص) به فاطمه (س) مى فرمود: مرحبا بك. ]، آنگاه مى فرمود: «هي بضعة مني و هي قلبي و روحي التي بين جنبي، فمن آذاها فقد آذاني، و من آذاني فقد آذى الله [ كشف الغمه ج 2 ص 24؛ صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق در باب مناقب قرابة رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- از مسورة بن مخرمة، ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: «فاطمة بضعة- مني فمن اغضبها اغضبني.» كنزالعمال، ج 6، ص 220 در كنزالعمال از ابن ابى شيبه؛ نسايى در خصائص ص 35؛بخارى در كتاب نكاح از مسورة بن مخرمة از رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم: «فانما هي فاطمة بضعة مني يريبني ما ارابها و يؤذينى ما آذاها». ابو داوود در صحيح، ج 12، صحيح مسلم در باب فضائل فاطمه- سلام الله عليها-، روى بسنده عن المسورة بن مخرمة قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «انما فاطمه بضعة في يؤذيني ما آذاها.» صحيح ترمذى، ج 2، ص 319 از عبدالله بن زبير از رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم: «انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها.» -بضعة: در نهايه ى ابن اثير (ص 82) آمده: و في الحديث: فاطمة بضعة مني البضعة بالفتح القطعة من اللحم و قد تكسر اى انها جزء مني كما ان القطعة من اللحم جزء من اللحم. ترجمه در حديث آمده فاطمة بضعة مني: بضعه به فتح باء و گاهى مكسور هم مى شود: قطعه اى از گوشت را مى گويند؛ يعنى، فاطمه جزئى از من است، چنانچه يك قطعه از گوشت جزئى از آن است صديقه: در كتاب الرياض النضرة، ج 2، ص 252: روى ابوسعيد- في شرف النبوة- ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال لعلي-عليه السلام-: «اوتيت ثلاثا لم يعطهن احد و لا انا، صهرا مثلي و لم اوت انا مثلي و اوتيت زوجة صديقه مثل ابنتي و لم اوت مثلها زوجة و اوتيت الحسن و الحسين من صلبك و لم اوت من صلبي مثلهما، و لكنكم مني و انا منكم.

حاكم در مستدرك از عايشه با سند روايت كرده: انها اذا ذكرت فاطمة- سلام الله عليها- بنت النبي صلى الله عليه (و آله) و سلم قالت: ما رأيت احدا كان اصدق لهجة منها الا ان يكون الذي ولدها آنگاه حاكم مى گويد:

هذا حديث صحيح على شرط مسلم. نظير همين روايت را ابوعمرو در استيعاب، ج 2، ص 751 و در حلية الاولياء، حافظ ابونعيم از عايشه روايت نموده اند. ]؛ فاطمه پاره تن من است و او دل و جانى كه در درون من است مى باشد. پس هر كس او را بيازارد، مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار بدهد، خدا را آزار داده است... .» از جمله القابى كه مكرر دخترش فاطمه عليهاالسلام را به آن ملقب فرموده «صديقه» است. اين هيأت از صيغه هاى مبالغه است و مذكرش «صديق» مى باشد. خداى متعال در قرآن از قول چند نفر كه مأمور شدند تعبير خواب عزيز مصر را از يوسف عليه السلام بپرسند، نقل مى كند كه آنان در خطاب به يوسف چنين گفتند: «يوسف ايها الصديق؛ يوسف اى بسيار راستگو... .» چون يكى از آنان در طول معاشرت، عصمت و تقواى يوسف را ديده بود، همه را در اين لقب خلاصه كرد.

اما در مورد فاطمه عليهاالسلام، پيامبرى كه «ما ينطق عن الهوى» به فاطمه عليهاالسلام لقب صديقه مى دهد [ در مجمع البحرين آمده: الصديق، فعيل للمبالغة في الصدق. آنگاه از طريق اماميه نقل كرده كه حلبى از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند كه: «فاطمة صديقة لم يكن يغسلها الا صديق؛ فاطمه بسيار راستگو بود و جز راستگويى «صديق» نمى شود او را غسل بدهد. نگارنده گويد: از اين روايت كاملا به دست مى آيد، مراد ائمه و پيامبر از اين لقب، معناى لغوى آن نبوده، بلكه با اين لفظ از مقام شامخ عصمت تعبير نموده اند. ] اگر خطاب رفيقان يوسف از مردم متعارف بوده و احتمال مبالغه و خطا برود چنين احتمالى در خاتم انبيا صلى الله عليه و آله نيست و يقينى است.

همه ى اين معرفيها در ميان مسلمانها مسلم بوده و كسى را گمان اندك شبهه اى در آن نمى رود [ آية الله مجاهد و بزرگوار، شيخ جواد بلاغى در تفسير آلاء الرحمن (ص 282) مى فرمايد: و استفاض بل تواتر من حديث الفريقين ان فاطمه عن الرسول الاكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- ان فاطمه بنته- عليهاالسلام- سيدة نساء العالمين و سيدة نساء اهل الجنة و من ذلك ما رواه: احمد، و البخارى، و مسلم، و الترمذى، النسائى، و ابن ماجه، و ابن حبان في صحيحه، و ابن ابى شيبه، و الحاكم، و ابويعلى، و الروبانى، و العقيلي، و الطبراني، و ابن عساكر، و صاحب الاستيعاب و غيرهم عن حذيفه و ابى سعيد الخدرى و ابن عباس، و عايشه: فاطمة عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و الاحاديث بذلك عن طرق الشيعة كثيرة جدا.

در كتاب استيعاب، ج 4، ص 1893 مى گويد: فاطمة بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- سيدة نساء العالمين- على ابيها و عليها سلام- كانت هي و اختها ام كلثوم اصغر بنات رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- تا آن جا كه مى گويد: و الذي تسكن اليه النفس على ما تواترت به الاخبار في ترتيب بنات رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان زينب الاولى ثم الثانية رقية ثم الثالثة ام كلثوم ثم الرابعة فاطمة الزهراء- صلوات الله عليها-.

مؤلف استيعاب كه مورخ و محدث از اهل سنت است، اگر عنوان سيدة نساء العالمين براى زهراى طاهره مسلم نبود و در رواياتشان به شهادت فقيه بزرگوار بلاغى متواتر نبود ذكر نمى كرد.

ابن اثير در كتاب جامع الاصول مى گويد: اما فاطمة رضي الله عنها فان خديجة ولدتها، تا آن جا كه مى گويد: و هى اصغر بناته في قول و هى سيدة نساء العالمين. ]، مگر اينكه كسى در اصل نبوت پدرش شك آورد و جز يك نفر در ميان فرزندان پيامبر، فاطمه نام نداشت؛ بنابراين در اثبات سخنان خود فقط لازم بود خود را معرفى فرمايد: «من فاطمه هستم» و چنان كه گفتيم با ثبوت موضوع «فاطمه» ترتب همه احكام بر وى از نظر حقوقى ضرورى خواهد بود.