درس 186 تا 190: تواتر حديث ثقلين
بسمالله الرّحمن الرّحيم
و صلّى الله على محمّدٍ و آله الطّاهرين، و لعنةالله على أعدائهم أجمعين، من الآن
إلى قيام يوم الدّين، و لاحول و لا قوّة الاّ بالله العلىّ العظيم.
قالَ اللهُ الحكيمُ فى كتابِهِ الْكَرِيم:
وَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إلاّ رِجَالاً نُوحِى اِلَيْهِمْ فَاسْئَلُوا
أهْلَ الذّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ، بِالْبَيّنَاتِ وَ الزّبُرِ وَ
أنْزَلْنَا إلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنّاسِ مَا نُزّلَ إلَيْهِمْ وَ
لَعَلّهُمْ يَتَفَكّرُونَ.
(1)
«و ما نفرستاديم پيش از تو مگر مردانى را كه به آنها وحى مىكرديم، پس شما اگر از
اين قضيّه اطّلاع نداريد از مطّلعين بپرسيد! ما آن مردان را با بيّنه و حجّتِ قاطعه
و با كتاب فرستاديم، و قرآن را به سوى تو نازل كرديم براى آنكه آنچه را كه به سوى
مردم نازل شده است براى آنها بيان كنى و به اُميد اينكه آنها تفكّر كنند.»
شاهد ما ذيل آيه دوم است كه مىفرمايد: وَ أنْزَلْنَا إلَيْكَ الذّكْرَ يعنى ما
قرآن را تدريجاً براى مردم فرستاديم و نزول دفعى آن براى تو به جهت اين بوده
است كه آن را براى ايشان مبيّن سازى و شرح دهى و تفسير كنى. نفس تو دريچه و
آيهاى است براى عبور وحى براى نفوس مردم؛ و در حقيقت قرآن به آنها و بر آنها
فرود آمده است از راه آئينه و آيه و دريچه منحصره نفس تو! و بدين ترتيب بيان و
توضيح و شرح و تفسير آن برتوست!
حضرت استادنا الأكرم آية الله علاّمه طباطبائى قدس سره در تفسير اين جمله اين طور
فرمودهاند :
شكّى نيست در آنكه تنزيل كتاب برمردم، و انزال ذكر بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه
وآله يكى است به معنى اينكه تنزيلش بر مردم همان انزال آن است به رسول اكرم به
جهت آنكه مردم اخذ كنند و آن را به مورد عمل گذارند.
همان طور كه مىفرمايد: يَا أيّهَا النّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ
رَبّكُمْ وَ أنْزَلْنَا إلَيْكُمْ نُوراً مُبِينًا.
(2)«اى مردم
تحقيقاً به نزد شما آمد برهان و حجّت قويمى از سوى پروردگارتان و ما به سوى شما
نور روشنى را فرو فرستاديم.»
و همچنين مىفرمايد: لَقَدْ أنْزَلْنَا إلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ
أفَلاَتَعْقِلُونَ .
(3)«تحقيقاً هر آينه ما به سوى شما كتابى را
فرو فرستاديم كه در آن ذكرى است از شما! آيا شما تعقّل نمىنمائيد؟!»
بنابراين محصّل معنى اين مىشود كه مقصود از نزول اين قرآن جميع افراد بشر هستند و
تو و مردم در اين امر يكسان مىباشيد و تو را براى توجيه خطاب و القاء گفتار
برگزيديم نه براى آنكه قدرت غيبيّه و اراده تكوينيّه الهيّه به تو داده باشيم و
تو را مسلّط و مسيطِر بر مردم و بر هر چيز نموده باشيم! بلكه براى دو جهت:
أوّل براى آنكه معارف الهيّه را كه مردم بدون واسطه نمىتوانند بدان دست يابند تو
براى آنها تدريجاً بيان كنى! زيرا چارهاى از برانگيختن شخص واحدى براى تبيين و
تعليم نيست، و اين است منظور از رسالت كه وحى به او نازل مىشود و او تحمّل وحى
را مىكند، سپس مأمور به تبليغ و تبيين و تعليم آن مىگردد.
دوم براى اميد به آنكه مردم در تو تفكّر كنند و بدانند كه آنچه را كه از جانب
خداوند آوردهاى حقّ است. زيرا تمام شرائط اوضاع و احوالى كه بر تو حكمفرما بود
و حوادث و احوالى كه بر تو جارى شد در تمام مدّت حياتت از يتيمى، و بىنام و
نشانى، و حرمان از تعلّم و كتابت، و فقدان مُربّى صالح، و فقر، و زندانى بودن
در ميان گروهى جاهل و رذل و پست و تهيدست از مزاياى تمدّن و فضايل انسانى،
ايجاب مىنمود كه تو از سرچشمه كمال قطرهاى را هم نتوانى بياشامى و از بندهاى
سعادت دستت به خير قليلى بند نشود، امّا خداوند سبحانه و تعالى قرآن را به تو
نازل كرد تا با آن بر جنّ و انس تحدّى كنى، و آن را مُهَيمِن و محيط بر ساير
كتب سماويّه قرار داد و تبيان هر چيز فرمود و آن را هدايت و رحمت و برهان و نور
مبين نمود.
(تا آنكه فرمودهاند:) و از لطائف تعبير در اين آيه آن است كه در أنْزَلْنَا
إلَيْكَ و مَا نُزّلَ إلَيْهِمْ (به سوى تو فرستاديم، و به سوى مردم فرستاديم)
دو فعل انزال و تنزيل را كه أوّلى دلالت بر نزول دفعى ، و دومى دلالت بر نزول
تدريجى دارد، استعمال نمودهاست.
و شايد سرّ اين گونه تعبير آن باشد كه: عنايت در أنْزَلْنَا إلَيْكَ الذّكْرَ به
تعلّق انزال آن به پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله است فقط بدون توجّه و نظرى به
خصوصيّت خود انزال، و بدين سبب ذكر را جملةً واحدةً گرفته، و از نزولش از جانب
خداوند متعال با عبارت انزال تعبير آوردهاست.
و امّا مردم، آن حظّى كه از قرآن دارند أخذ و تعلّم و عمل است، و اين امر تدريجى
است، فلهذا در كيفيّت آن از عبارت تنزيل استفاده شده است.
و در اين آيه، دليل واضحى است بر حجّيّت گفتار رسولاكرمصلى الله عليه وآله در
بيان آيات قرآنيّه مطلقاً.
و امّا آنچه را كه بعضى گفتهاند كه حجّيت كلام رسولالله در غير از نصوص و ظواهر
قرآن است از متشابهات، و يا در آن امورى كه به اسرار كلام الهى برمىگردد و در
مواردى است كه نياز به تأويل دارد، اين گفتار سخيف است و نبايد بدان گوش
فراداشت.
اين حجّيّت در خود گفتار آن حضرت است، و به گفتار حضرت ملحق مىشود بيان اهل بيتش
بر اساس حديث ثَقَلَيْن كه متواتر است و ادلّه دگر. و امّا ساير اُمّت از
صحابه، و يا تابعين، و يا علماء، گفتارشان حجّيّت ندارد، زيرا خود آيه شامل
آنها نمىشود و نصّ قابل اعتمادى كه بتوان از آن حجّيّت بيانشان را مطلقاً
استفاده كرد نيز در دست نداريم.
و امّا قول خداوند تعالى: فَاسْألُوا أهْلَ الذّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ
كه در صدر آيه آمد ارشاد به حكم عقلاء بر وجوب رجوع جاهل به سوى عالم است بدون
اختصاص حكم به طائفهاى غير از طائفه ديگر.
اين مطالب همه درباره عين گفتارشان مىباشد كه شفاهاً بيان مىكنند، و امّا اخبارى
كه گفتارشان را براى ما حكايت مىكند، اگر متواتر يا محفوف به قرينه قطعيّه
باشد و يا مُلْحَق به محفوف، حجّت است، زيرا اين عين بيانشان مىباشد. و امّا
آنكه مخالف كتابالله باشد، و يا مخالف نباشد ولى متواتر و يا محفوف به قرينه
نباشد، حجّت نيست. چون در صورت اوّل بيان نيست و در صورت دوم بيان بودن آن
احراز نشده است. وتفصيل اين مطلب در جاى دگر است .
(4)
قرآن كلام خداست و تجلّى اوست در اين لباس براى جميع خلائق از جنّ و انس، همچنانكه
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايد: فَتَجَلّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِى
كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أنْ يَكُونُوا رَأوْهُ
(5)«هر آينه تحقيقاً
خداوند در قرآن كريم براى مخلوقاتش ظاهر شده است بدون اينكه او را ببينند .»
و نيز حضرت صادقعليه السلام مىفرمايد: لَقَدْ تَجَلّى اللهُ لِخَلْقِهِ فِى
كَلاَمِهِ وَلَكِنّهُمْ لاَيُبْصِرُونَ.
(6)«هر آينه تحقيقاً
خداوند در گفتارش براى خلقش ظاهر شده است وليكن آنان نمىبينند.»
و معلوم است كه معنى تجلّى ظهور است و ظهور غير از جدائى است همچنانكه تجلّى غير
از تَجافى است. در تجلّى، متجلّى با متجلّى فيه و با حقيقت تجلّى يكى است و نيز
در ظهور، ظاهر با مَظهَر و با حقيقت ظهور يكى است.
بنابر منطق قرآن، عالم وجود و از جمله خود قرآن تجلّى خداست، و در مكتب اهلبيت
اين مطلب از مسلّمات است، و جزو ابجد و الفباى آن به حساب مىآيد. خلقت به
مفهوم جدائى و تولّد و بينونت مخلوق از خالق نيست. خداوند سبحانه و تعالى با
جميع موجودات و مخلوقاتش معيّت وجودى و ذاتى دارد، در اين صورت انفصال و جدائى
غير متصوّر است. امّا بيخردان و ناآشنايان به معارف قرآن و اهلبيت، اين معنى
را در نيافتهاند و اهل وحدت در وجود را نسبت به كفر مىدهند در حالى كه خودشان
از پا تا سرشان در شرك غوطهورند.
ايشان معنى وحدت وجود را در لباس اتّحاد و يا حلول و امثال ذلك پنداشتهاند كه
لازمهاش تكثّر ذات اقدس حق تعالى است. اين معنى وحدت نيست. معنى آن، وحدت در
ذات و اسم و صفت، و معيّت حقيقى نه اعتبارى اوست و اين دقيقهاى است عالى كه
اصل توحيد قرآن بر آن است .
و چون قرآن تجلّى خداست، خداوند با آن در تمام عوالم نازله پنجگانه كه آن را
حَضَرات خَمس گويند وجود دارد تا برسد به اين عالم حسّ و شهادت.
همچنين معنى و حقيقت قرآن كه پاسدار و حافظ اوست، و مُهَيمِن و واقف بر اوست، از
حضرت روح القُدُس كه اعظم از ملائكه است، تا اين عالم مادّه كه أظْلَم
الْعَوالِم است با قرآن است. يك سرش در وَ إنّكَ لَتُلَقّى الْقُرْآنَ مِنْ
لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ.
(7)«به درستى كه تو قرآن را از نزد حكيم
عليم اخذ كردهاى، و از آن مقام منيع قرآن به تو تلقين شده است!» مىباشد و يك
سرش در اين عالم گيرودار و هياهو و انسان مبتلاى به آفات و عاهات و غرائز و
حواس. قُلْ نَزّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رّبِكَ بِالْحَقّ لِيُثَبّتَ
الّذِينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمينَ.
(8)«بگو
قرآن را روحالقُدُس به حقّ از سوى پروردگارت پائين آورد تا كسانى را كه ايمان
آورده اند تثبيت كند و براى مسلمين هدايت و بشارت باشد.»
پيامبر و امام كه حامل و حافظ و پاسدار قرآن است، با قرآن است در جميع مراحل
ملكوتى و مُلكى، و اين مطلب لازمه ولايت كلّيّه اوست كه با هر موجودى در هر
عالمى معيّت دارد و ابداً قابل افتراق نمىباشد.
علىّ بن ابراهيم قمّى در تفسير خود، و نيز مجلسى در «بحار الأنوار» از «غيبتِ»
نعمانى با سه سند متّصل خود از حضرت اميرالمؤمنين و حضرت باقر و حضرت
صادقعليهم السلام روايت مىكند كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله در خطبه
مشهوره خود كه در حجّةالوداع در مسجد الْخَيْف ايراد نمودهاند گفتهاند: إنّى
وَ إنّكُمْ وَارِدُونَ عَلَى الْحَوْضِ، حَوْضاً عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَى
إلَى صَنْعَاءَ، فِيهِ قِدْحَانٌ
(9)
عَدَدَ نُجُومِ السّمَاءِ، وَ
إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: الثّقَلُ الأكْبَرُ الْقُرْآنُ، وَ
الثّقَلُ الأصْغَرُ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، هُمَا حَبْلُ اللهِ مَمْدُودٌ
بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللهِ عَزّوَجَلّ، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَمْ
تَضِلّوا، سَبَبٌ مِنْهُ بِيَدِاللهِ وَ سَبَبٌ بِأيْدِيكُمْ.
(10)
«من و شما وارد برحوض خواهيم شد، حوضى كه وسعتش مابين بُصْرَى
(11)
است تا صَنْعاء. در آن حوض كاسههائى است به شمارش ستارگان
آسمان، و من در ميان شما به عنوان خليفه، دومتاع نفيس و پربها باقى مىگذارم: متاع
بزرگتر قرآن است، و متاع كوچكتر عترت من كه اهل بيت من هستند. آن دو متاع پربها
ريسمان خدا مىباشند كه در ميان شما و خدا كشيده شده است، تا وقتى كه شما به آن
ريسمان چنگ زنيد گمراه نمىشويد. يك جانب از آن وسيله به دست خداست و يك جانب ديگر
به دست شماست!»
و در روايت ديگر است: طَرَفٌ مِنْهُ بِيَدِاللهِ وَ طَرَفٌ مِنْهُ بِأيْدِيكُمْـ
إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ نَبّأنِى أنّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، كَإصْبَعَىّ هَاتَيْنِـ وَ جَمَعَ بَيْنَ
سَبّابَتَيْهِ ـ وَ لاَ أقُولُ كَهَاتَيْنِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبّابَتِهِ وَ
الْوُسْطَى ـ فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ.
(12)
«يك طرف آن به دست خداست و يك طرف آن به دست شماست. بدرستى كه خداوند لطيف خبير مرا
آگاه كرده است كه آن دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض بر من وارد شوند، و آن دو
متاع گرانقدر مانند اين دو انگشت من هستندـ دراين حال رسول خدا دو انگشت سبّابه دست
راست و دست چپ را پهلوى هم نهادـ و نمىگويم مانند اين دو انگشتـ و در اين حال رسول
خدا انگشت سبّابه و وسطى را نشان دادـ تا اينكه يكى از ديگرى برتر باشد.»
و مجلسى از كتاب «علل» كه تأليف محمّدبن على بن ابراهيم است، نقل كرده است كه علّت
اينكه رسول خدا فرموده است: آن دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض بر من وارد
شوند، آن است كه قرآن با آنهاست؛ در دنيا در قلوب آنهاست و چون به سوى خدا
بروند قرآن با آنهاست و در روز قيامت كه وارد حوض شوند قرآن با آنهاست.
(13)
نكته جالب در اين خبر آن است كه مىفرمايد: هُمَا حَبْلُ اللهِ مَمْدُودٌ
بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللهِ عَزّوَجَلّ. «آن دو تا، كتاب و اهلبيت، ريسمان خدا
هستند كه بين شما و خدا كشيده شده است.» يعنى همان طور كه قرآن از خداست براى
خلق خدا، و كلام خداست كه از عالم تجرّد است براى شما آدميان از عالم طبيعت، و
بنابر اين ريسمانى است كه از آنجا تا به اينجا كشيده شده است، همينطور عترت
رسول خدا، از خدا هستند و كلمه تكوينيّه الهيّه او هستند از عالم تجرّد براى
شما آدميان مغمور در عالم حسّ و شهادت، و ريسمان معنوى و حقيقى و واسطه فيض از
خدا به خلق خدا، و هدايت خلق خدا به سوى خدا، به امر ملكوتى خدا مىباشند.
و اين عين معنى و مراد از ولايت كليّه و سيطره تكوينى و وجودى آن ذوات مقدّسه بر
جميع عوالم وجود است. و بودن قرآن را با آنها، و آنها را با قرآن، در هر عالمى
از اين عوالم مىرساند، به طورى كه فرضاً اگر بخواهيم قرآن را در نقطهاى از
نقاط بدون آنها بيابيم أصلاً چنين قرآنى نداريم، و اگر آنها را در موطنى از
مواطن بدون قرآن بيابيم اصلاً چنين امامى نداريم.
روى اين منطق، گفتار عِنْدَكُمُ الْقرآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ (در نزد شما
قرآن وجود دارد كتاب خدا ما را كافى است) خلاف ضرورت عقل و پايه هاى قويم شرع
مبين است. كتاب الله منهاى عترت رسول الله كتاب الله منهاى كتاب الله. چون كتاب
الله كلام و سنّت رسول الله را حجّت كرده است، و گفتار رسول الله است كه به
كتاب الله زبان گشوده است. وجوب اتّباع و عمل به كتاب الله نزد احدى از مسلمين
جاى شبهه و ترديد نيست و در حالى كه اين كتاب الله امر و نهى و سخن و سنّت و
رويّه و منهاج و وصيّت رسولالله را حجّت كرده است و فقط و فقط بر اين اساس،
رسولالله عترت خود را كه اهلبيت او هستند به عنوان قائم به امر و امام و امير
و سپهدار و سيّد و سرور و سالار و پاسبان و حافظ و مُبَيّن و مُفَسّر و حامل و
نگهبان و عالم و معلّم كتاب الله معرّفى كرده است و عيناً به مثابه زمان و عصر
خود كه بر مردم واجب بود به آن حضرت رجوع كنند و كتاب الله را علماً و عملاً از
او اخذ كنند و او را امام و پيشوا و مقتدا و واجب الطّاعه بدانند، بههمان گونه
رسول الله، عترت خود را پس از خود به چنين منزلت و مكانتى معرّفى فرموده و
امامت را يكى پس از ديگرى تا حضرت مهدى قائم آلمحمّدعليهم السلام در آنها قرار
داده است.
نتيجه: عمل به كتاب الله واجب، و عمل به سنّت رسولالله براساس كتاب الله واجب. در
اين صورت عمل به منهاج و رويّه عترت و پيروى از آنها بر اساس سنّت رسولالله
واجب است.
مقدّم چون پدر، تالى چو مادر
نتيجه هست فرزند اى برادر
در اينجا اگر فرضاً ما در وجوب اطاعت عترت و إمامت و خلافت اهل بيت، روايت و تاريخ
و تفسير و سيرهاى از كتب عامّه نداشتيم ـ در حالى كه سراسر آنها مشحون است و
به قدرى فراوان است كه شايد تا اين سرحدّ در كتب شيعه پيدا نشود ـ و فقط
حقّانيّت و وصايت و خلافت بلافصل و لزوم اتّباع و پيروى از آنها را از كلام
خودشان، و در كتب خودشان همچون اُصول أربعمأة، و «نهجالبلاغه» و «صحيفه
سجّاديّه» و «مصحف فاطمه» و كتاب على و روايات متقنه معتبره از طرق شيعه، همچون
سُلَيْمُ بْنُ قَيْسِ هلالى ثابت مىكرديم باز كافى بود و حجّت بر عامّه مسلمين
تمام بود و دور لازم نمىآمد كه آنها بگويند اثبات امامت آنها مبتنى است بر
صحّت اين مطالب، و صحّت اين مطالب مبتنى است بر اثبات امامت آنها، و اين دور
است.
زيرا ما مطالب آنها و لزوم پيروى از ايشان را از گفتار رسولالله اثبات مىكنيم كه
او آنها را حجّت قرار داده است مانند حديث غدير، و حديث ثقلين، و حديث سفينه، و
حديث باب حطّه بنى اسرائيل، و امثالها كه به تواتر به ما رسيده است و جميع
مسلمين از اهل علم و اطّلاع بايد قائل به تواتر و ثبوت آن باشند.
و عليهذا اثبات گفتار اميرالمؤمنين در «نهجالبلاغه» و يا ساير مطالب امامان و
پيشوايان شيعه و حديث ثقلين ثابت است كه مورد تصديق طرفين است. و اين كجا
مستلزم دور مىشود؟
در «عيون اخبار الرّضا» با سه سند متّصل از حضرترضا از پدرانشعليهم السلام روايت
مىكند كه گفت: رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: كَأنّى قَدْ دُعِيتُ
فَأجَبْتُ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ أحَدُهُمَا أكْبَرُ مِنَ
الْآخَرِ: كِتَابَ اللهِ تَبَارَكَ و تَعَالَى حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السّماءِ
اِلَىالأرْضِ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى . فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى
فيهِمَا!
(14)
«گويا مرا خواندهاند و من اجابت كردهام و من باقى گذارنده مىباشم در ميان شما دو
چيز پربها را كه يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است، كتابالله تبارك و تعالى كه
ريسمانى است كشيده شده از آسمان به سوى زمين، و عترتم را كه اهلبيتم مىباشند. پس
بنگريد تا چگونه حقّ مرا در اين دو خليفه حفظ مىكنيد؟!»
ابن شهر آشوب در «مناقب» گويد كه: رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: لَم يَمُتْ
نَبِىّ قطّ إلاّ خَلّفَ تَرَكَتَهُ، وَ قَدْ خَلّفْتُ فيكُمُ الثّقَلَيْنِ:
كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى أهْلَ بَيْتى.
(15)«هيچ پيامبرى نمرد مگر
آنكه از خود تركه اش را باقى گذاشت، و من در ميان شما دو چيز ارزشمند و گوهر
نفيس را باقى گذاشتم: كتاب خدا و عترتم أهل بيتم را.»
در «تفسير عيّاشى» از مسعدة بن صدقه روايت است كه گفت: حضرت صادقعليه السلام گفت:
إنّ اللهَ جَعَلَ وَلاَيَتَنَا أهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ الْقُرآنِ، وَ قُطْبَ
جَميعِ الْكُتُبِ، عَلَيْهَا يَسْتَدِيرُ مُحْكَمُ الْقُرْآنِ، وَ بِهَا
يُوهَبُ الْكُتُبُ، وَ يَسْتَبِينُ الإيمَانُ، وَ قَدْ أمَرَ رَسُولُ اللهِصلى
الله عليه وآله أنْ يُقْتَدَى بِالْقُرآنِ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ ذَلِكَ حَيْثُ
قَالَ فِى آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ:
الثّقَلَ الأكْبَرَ وَ الثّقَلَ الأصْغَرَ، فَأمّا الأكْبَرُ فَكِتَابُ رَبّى،
وَ أمّا الأصْغَرُ فَعِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، فَاحْفَظُونِى فِيهِمَا
فَلَنْتَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا.
(16)
«خداوند ولايت ما أهل بيت را قطب قرآن قرار داده است و قطب همه كتب آسمانى قرار
داده است. محكمات قرآن بر دور ولايت ما مىچرخد، و به واسطه ولايت ماست كه كتب
آسمانى به پيامبران داده شده است، و به واسطه ولايت ماست كه ايمان در عالم آشكار
شد، و رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين خطبهاى كه خواند مردم را امر فرمود تا
به قرآن و آلمحمّد اقتدا كنند و چنين گفت: من در ميان شما دو چيز ارزشمند باقى
مىگذارم: چيز ارزشمند بزرگتر و چيز ارزشمند كوچكتر. اما آن بزرگتر، كتاب پروردگار
من است و امّا آن كوچكتر، عترت من اهل بيت من مىباشند. پس شما مرا در آن دو چيز
ارزشمند حفظ نمائيد و مادامى كه به آندو تمسّك جوئيد گمراه نمىشويد!»
مجلسى در جاى ديگر گفته است، در احتجاج حضرت حَسَنبن علىعليهما السلام و اصحابش
با معاويه گذشت كه آن حضرت فرمود: نَحْنُ نَقُولُ اَهْلَ الْبَيْتِ: إنّ
الأئِمّةَ مِنّا، وَ إنّ الْخِلاَفَةَ لاَ تَصْلَحُ إلاّ فِينَا، وَ إنّ اللهَ
جَعَلَنَا أهْلَهَا فِى كِتَابِهِ وَ سُنّةِ نَبِيّهِصلى الله عليه وآله، وَ
إنّ الْعِلْمَ فِينَا وَ نَحْنُ أهْلُهُ، وَ هُوَ عِنْدَنَا مَجْمُوعٌ كُلّهُ
بِحَذَافِيرِهِ، وَ إنّهُ لاَيَحْدُثُ شَىْءٌ إلَى يَوْمِ الْقِيمِةِ حَتّى
أرْشُ الْخَدْشِ إلاّ وَ هُوَ عِنْدَنَا مَكْتُوبٌ بِإمْلاءِ رَسُولِاللهِصلى
الله عليه وآله وَ خَطّ عَلِىّعليه السلام بِيَدِهِ.
(17)
«ما اهل بيت اينگونه مىگوئيم كه: ائمّه از ما هستند و خلافت صلاحيت پيدا نمىكند
مگر در ميان ما، و خداوند ما را در كتاب خود و سنّت رسول خداصلى الله عليه وآله اهل
ولايت و خلافت قرار داده است، و تمام مراتب علم در ماست و ما اهلعلم مىباشيم. همه
علم به تمام معنى الكلمة در ميان ماست، و اينكه چيزى پديد نمىآيد تا روز قيامت
حتّى حكم ديه خراشى كه بر پوست وارد شده است مگر آنكه در نزد ماست و به انشاء و
املاء رسولاللهصلى الله عليه وآله و خطّ علىعليه السلام كه با دست خود نوشته است
موجود مىباشد.»
و از «مناقب» ابن شهر آشوب، از أبونُعَيم در «حِلْيَه» و از خَطيب در «اربعين» با
إسناد خود از سُدّى از عَبْدِ خَيْر از اميرالمؤمنينعليه السلام روايت كرده
است كه فرمود : لَمّا قُبِضَ رَسُولُاللهِصلى الله عليه وآله أقْسَمْتُ ـ أوْ
حَلَفْتُ ـ أنْ لاَ أضَعَ رِدَاىَ عَلَى ظَهْرِى حَتّى أجْمَعَ مَا بَيْنَ
اللّوْحَيْنِ. فَمَا وَضَعْتُ رِدَاىَ حَتّى جَمَعْتُ الْقُرْآنَ.
(18)«هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله رحلت فرمود، من سوگند
خوردم كه ردايم را بر دوشم نيفكنم تا قرآن راكه ميان دو لوح (صفحه چوبى يا
سنگى) بود جمع كنم، بنابر اين من ردايم را بردوشم نيفكندم تا همه قرآن را جمع
نمودم.»
و در اخبار اهل بيتعليهم السلام آمده است كه: إنّهُ آلَى أنْ لاَيَضَعَ رِدَاءَهُ
عَلَى عَاتِقِهِ إلاّ لِلصّلاَةِ حَتّى يُؤَلّفَ الْقُرْآنَ وَ يَجْمَعَهُ.
فَانْقَطَعَ عَنْهُمْ مُدّةً إلَى أنْ جَمَعَهُ ثُمّ خَرَجَ إلَيْهِمْ بِهِ فِى
إزَارٍ يَحْمِلَهُ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ فِى الْمَسْجِدِ، فَأنْكَرُوا
مَصِيرَهُ بَعْدَ انْقِطَاعٍ مَعَ التّيهِ
(19)
فَقَالُوا: لِأمْرٍ
مَا جَاءَ أبُوالْحَسَنِ؟!
فَلَمّا تَوسّطَهُمْ وَضَعَ الْكِتَابَ بَيْنَهُمْ ثُمّ قَالَ: إنّ رَسُولَ
اللهِصلى الله عليه وآله قَالَ: إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ
بِهِ لَنْتَضِلّوا، كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى! وَ هَذَا
كِتَابُاللهِ وَ أنَا الْعِتْرَةُ؟
فَقَامَ إلَيْهِ الثّانِى فَقَالَ: إنْ يَكُنْ عِنْدَكَ قُرْآنٌ فَعِنْدَنَا
مِثْلُهُ، فَلاَحَاجَةَ لَنَا فِيكُمَا! فَحَمَلعليه السلام الْكِتَابَ وَ
عَادَ بِهِ بَعْدَ أنْ ألْزَمَهُمُ الْحُجّةَ.
(20)
«اميرالمؤمنينعليه السلام قسم ياد كرد كه ردايش را بر شانهاش نيندازد مگر براى
نماز تا وقتى كه قرآن را مرتّب و منظم سازد و در مجموعهاى گردآورد.پس مدّتى از آن
قوم جدا شد تا اينكه قرآن را مرتّب نموده، در مجموعهاى گرد آورد و سپس در ميان
ملحَفهاى (پارچه بزرگ شبيه چادرشب) گذارده و در حالى كه آنها در مسجد مجتمع بودند
به سوى آنها روانه شد. آن قوم، آمدن او را بعد از انقطاع و بعد از بزرگمنشى و بى
اعتنائيى كه او داشت امر غير عادى و غيرمترقّب شمردند و با خود گفتند: ابوالحسن
براى چه امر مهمّى آمده است؟ !»
چون اميرالمؤمنينعليه السلام وارد شد و در ميان آنها قرار گرفت كتاب الله را در
ميان نهاد و گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: من در ميان شما چيزى را به
يادگار مىگذارم، مادامى كه به آن تمسّك كنيد ابداً گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا
و عترت من اهل بيت من . اين است كتاب خدا و من هستم عترت رسول خدا!
دومى (عمر) به سوى او برخاست و گفت: اگر در نزد تو قرآن هست در نزد ما نيز مثل آن
هست ! و بنابر اين ما نيازى به شما دو تا نداريم! اميرالمؤمنينعليه السلام
كتابالله را با خود برداشت و بعد از اتمام حجّت آن را بازگردانيد.»
و در خبر طولانى از حضرت صادقعليه السلام آمده است كه حضرت آن كتاب را برداشته و
به سوى حجره خود برگشت و با خود مىگفت: فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ
اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ
(21).
«اين قرآن را به پشت سرشان افكندند و قرآن را به قيمت بَخْسى فروختند پس بد
معاملهاى كردند.»
و به همين مناسبت ابن مسعود اين طور قرائت كرده است: إنّ عَلِيّا جَمَعَهُ وَ
قَرَأَ بِهِ وَ إذَا قَرَأ فَاتّبِعُوا قِراءَتَهُ
(22)،
(23)«بدرستى كه على قرآن را جمع كرد و آن را قرائت نمود و چون او قرآن
را خواند از قرائت او پيروى كنيد.»
(24)
و شيخ طوسى در «أمالى» با سند متّصل خود از ابوثابت غلام ابوذرّ از اُمّسَلَمه
رضى الله عنها روايت كرده است كه او گفت: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِصلى الله عليه
وآله فِى مَرَضِهِ الّذِى قُبِضَ فِيهِ، يَقُولُ وَ قَدِ امْتَلَأَتِ
الْحُجْرَةُ مِنْ أصْحَابِهِ : أيّهَا النّاسُ! يُوشِكُ أنْ اُقْبَضَ قَبْضاً
سَرِيعاً فَيُنْطَلَقَ بِى، وَ قَدْ قَدّمْتُ إلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً
إلَيْكُمْ، ألاَ إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمْ كِتَابَ رَبّى عَزّوَجَلّ وَ عِتْرَتِى
أهْلَبَيْتِى.
ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّعليه السلام فَرَفَعَهَا فَقَالَ: هَذَا عَلِىّ مَعَ
الْقُرْآنِ وَ الْقرْآنُ مَعَ عَلِىّ، خَلِيفَتَانِ بَصِيرَتَانِ
لاَيَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَأسْألُهُمَا مَاذَا
خُلّفْتُ فِيهِما.
(25)«شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه در مرضى كه در آن از اين
دنيا ارتحال نمود مىگفت در حالى كه حجره آن حضرت مملوّ از اصحاب او بود: اى
مردم! نزديك است كه مرا به سرعت قبض روح كنند و مرا از اينجا ببرند و من به جهت
اتمام حجّت و باقى نگذاردن عذر در نزد شما اين سخن را پيشاپيش مىگويم. آگاه
باشيد كه من در ميان شما به عنوان خليفه، كتاب پروردگارم عزّ و جلّ، و عترتم
اهل بيتم را مىگذارم!
پس از آن دست على را گرفت و بلند كرد و گفت: اين است على كه با قرآن است، و قرآن
با على است. اينها دو خليفه من مىباشند كه هر دو بصيرند و از هم جدا نمىشوند
تا برمن در حوض كوثر وارد شوند، و من از اين دو مىپرسم كه پس از من خلافت و
جانشينى من در آندو چگونه بود؟»
اين حديث را به عين همين الفاظ ابن حَجَر در «الصوعق المحرقة» آورده است و فقط در
آخرش وارد است: فَاسْألُوهُمَا مَا خُلّفْتُ فِيِهمَا.
(26)«پس شما
از آن دو بپرسيد كه خلافت و جانشينى من در آندو چگونه بود؟» و نيز آيةالله سيّد
شرفالدّين عاملى در ابتداى كتاب «المراجعات» ذكر كرده است.
(27)
و اين حديث نيز بسيار جالب است زيرا گفتار امّسلمه از رسولاللهصلى الله عليه
وآله : عَلِىّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىّ فقط با همين عبارت
بدون ضمّ ضميمهاى در بسيارى از كتب آورده شدهاست، امّا با اين خصوصيّات و
بيان ثَقَلَيْن، و سپس استشهاد به معيّت آن حضرت با قرآن با اين عبارت، و از آن
گذشته بلند كردن دست آنحضرت را و نشان دادن بعينه و شخصه و بيان اينكه اين
گفتارم به عنوان آخرين اتمام حجّت است، از مزايا و شواهدى است كه در تأكيد بر
معيّت على و قرآن، و عدم امكان انفكاك آنها تا در سر حوض كوثر، و ورود با هم
متّفقاً بر رسولالله، مىافزايد.
و شايد بر اساس همين مجلس باشد كه شيخ طوسى در «أمالى» خود با سند ديگر از ابوثابت
غلام ابوذرّ از اُمّ سَلمه روايت مىكند كه از رسولخدا شنيدم كه مىگفت: إنّ
عَليّا مَعَالْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىّ، لاَيَفْتَرِقَانِ حَتّى
يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ.
(28)
«حقّاً على با قرآن است و قرآن با على است، از همديگر افتراق ندارند تا بر من در
حوض وارد شوند.»
در «تفسير علىّ بن ابراهيم» آورده است كه اميرالمؤمنين گفتهاند: ألاَ إنّ
الْعِلْمَ الّذِى هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السّمَاءِ اِلَى الأرْضِ وَ جَمِيعَ
مَا فُضّلَتْ بِهِ النّبِيّونَ إلَى خَاتَمِ النّبِيّينَ عِنْدِى وَ عِنْدَ
عِتْرَةِ خَاتَمِ النّبِيّينَ، فَأيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أيْنَ تَذْهَبُونَ؟
(29)«آگاه باشيد! آن علمى را كه آدم با خود از آسمان به زمين آورد، با
جميع آنچه را كه پيغمبران بدان برترى جستند تا خاتم پيامبران، در نزد من است و
در نزد عترت خاتم النّبيّين است ! پس چرا در وادى ضلالت گم مىشويد؟! بلكه شما
كجا مىرويد؟!»
و عيّاشى از مرازم آورده است كه گفت: شنيدم كه حضرت صادق عليه السلام مىفرمود:
إنّا أهْلُبَيْتِ لَمْ يَزَلِ اللهُ يَبْعَثُ فِينَا مَنْ يَعْلَمُ كِتَابَهُ
مِنْ أوّلِهِ إلَى آخِرِهِ. وَ إنّ عِنْدَنَا مِنْ حَلاَلِ اللهِ وَ حَرَامِهِ
مَا يَسَعُنَا مِنْ كِتْمَانِهِ، مَا نَسْتَطيعُ أنْ نُحَدّثَ بِهِ أحَداً.
(30)«به درستى كه ما أهلبيتى مىباشيم كه پيوسته خداوند در ميان ما
برمىانگيزاند كسى را كه كتاب او را از أوّل تا آخر بداند. و در نزد ما از حلال
خدا و حرام خدا علومى است كه بايد آنها را كتمان كنيم و قدرت نداريم كه آن را
براى كسى بگوئيم.»
و نيز عيّاشى از يوسف بن بخت بَصْرى آورده است كه او گفت: من ديدم توقيع را به خطّ
ابن محمّدبن على
(31)
و در آن بود كه: الّذِى يَجِبُ عَلَيْكُمْ وَ
لَكُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمّةٌ وَ خُلَفَاءُ اللهِ فِى
أرْضِهِ، وَ اُمَنَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِى بِلاَدِهِ، نَعْرِفُ
الْحَلاَلَ و الْحَرَامَ، وَ نَعْرِفُ تَاْوِيلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ
الْخِطَابِ.
(32)«آنچه واجب است بر شما و حقّ شماست كه بگوئيد آن
است كه: ما پيشوايان و امامان و خلفاى خداوند در روى زمين مىباشيم و اُمناى وى
بر خلائقش هستيم و حجّتهاى او در شهرهاى او . حلال و حرام را مىدانيم و تأويل
كتاب، و خطاب قاطع و مايِز بين حقّ و باطل را مىشناسيم .»
اميرالمؤمنينعليه السلام در «نهجالبلاغة» مىفرمايد: أيَهّا النّاسُ خُدُوهَا
عنْ خَاتَمِ النّبِيّينَصلى الله عليه وآله: إنّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنّا
وَ لَيْسَ بِمَيّتٍ، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِىَ مِنّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ،
فَلاَتَقُولُوا بِمَا لاَتَعْرِفُونَ، فَإنّ أكْثَرَ الْحَقّ فِيمَا
تُنْكِرُونَ، وَ أعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجّةَ لَكُمْ عَلَيْه وَ اَنَا هُوَ.
ألَمْ أعْمَلْ فِيكُمْ بِالثّقَلِالأكْبَرِ وَ أتْرُكْ فِيكُمُ الثّقَلَ
الأصَغَرَ؟ وَ رَكَزْتُ فِيكُمْ رايَةَ الإيمَانِ؟ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى
حُدُودِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرامِ؟ وَ ألْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِى؟
وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى؟ وَ أرَيْتُكُمْ
كَرَائِمَ الأخْلاقِ مِنْ نَفْسِى؟! فَلاَتَسْتَعْمِلُوا الرّأىَ فِيمَا لاَ
يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لاَ تَتَغَلْغَلُ إلَيْهِ الْفِكْرُ .
(33)
«اى مردم اين مطلب را از خاتم پيغمبران بگيريد كه گفت: به درستى كه كسانى از ما اهل
بيت كه مىميرند، مرده نيستند و كسانى از ما كه كهنه مىشوند، كهنه نيستند؛ بنابر
اين زبان به آنچه كه بدان معرفت و شناسائى نداريد نگشائيد!چون اكثر حقّ در آن
چيزهائى است كه شما انكارش را مىنمائيد، و عذر آن كس را بپذيريد كه حجّتى بر عليه
او نداريد و آن كس من هستم.
آيا من در ميان شما به ثَقَل اكبر (كتاب خدا) عمل نكردم؟! و آيا در ميان شما ثَقَل
اصغر ر
(34)
باقى نگذاشتم؟ و آيا من پرچم ايمان را در ميان شما
نكوبيدم؟! و آيا من شما را بر حدود حلال و حرام واقف ننمودم؟! و آيا من لباس
عافيت را بر اثر داد و عدلى كه نمودم، بر قامت شما نپوشانيدم؟! و آيا من با
گفتار و با كردارم كارهاى شايسته و پسنديده را در ميان شما گسترش ندادم؟ و آيا
من اخلاق كريمانه و بزرگوارانه خودم را به شما نشان ندادم؟! بنابراين شما هم در
آنچه چشم اندازِ ديده نمىتواند به قعرش برسد رأى و فكر شخصى خود را به كار
نبنديد، و به آراء و انديشههاى خود عمل نكنيد! و در آنچه فكرها و فهمها را
توان آن نيست كه سرعت كنند و آن را دريابند، قدم مگذاريد!»
و همچنين در «نهجالبلاغة» مىفرمايد: وَ إنّى لَعَلَى بَيّنَةٍ مِنْ رَبّى، وَ
مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيّى، وَ إنّى لَعَلَى الطّرِيقِ الْوَاضِحِ ألْقُطُهُ
لَقْطاً.
اُنْظُرُوا أهْلَ بَيْتِ نَبِيّكُمْ! فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَ اتّبِعُوا
أثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِى رَدًى،
فَإنْ لَبِدُوا فَالْبَدُوا، وَ إنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا! فَلاَتَسْبِقُوهُمْ
فَتَضِلّوا، وَ لاَتَتَأخّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُو
(35)!
«و حقّاً و تحقيقاً من داراى بيّنه و حجّتى از جانب پروردگارم مىباشم و داراى
منهاج و روشى از سوى پيغمبرم هستم، و من تحقيقاً درجادّه صاف و هموار قدم
برمىدارم، و آن را بر مىگزينم و انتخاب مىنمايم.
(36)
شما به اهل بيت پيغمبرتان نظر اندازيد و ملازم روش و طريقه ايشان باشيد و دنبال
گامهاى آنها قدم زنيد، زيرا ابداً آنها شما را از هدايت برون نمىكنند و در
پستى و ردائت باز نمىگردانند. اگر آنها درنگ كردند شما هم درنگ كنيد! و اگر
برخاستند شما هم برخيزيد ! شما از آنها جلو نيفتيد كه گم مىشويد، و عقب نمانيد
كه هلاك مىگرديد!»
و همچنين در «نهج البلاغة» مىفرمايد: عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ، وَ اُسْرَتُهُ
خَيْرُ الاُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشّجَرِ، نَبَتَتْ فِى حَرَمٍ، وَ
بَسَقَتْ فِى كَرَمٍ . لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرَةٌ لاَتُنَالُ. فَهُوَ
إمَامُ مَنِ اتّقَى، وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى.
سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ، وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ.
سِيَرتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنّتُهُ الرّشْدُ، وَ كَلاَمُهُ الْفَصْلُ، وَ
حُكْمُهُ الْعَدْلُ.
(37)
«اهل بيت او بهترين اهل بيتها هستند، و خاندان او بهترين خاندانها، و شجره و درخت
او بهترين شجره است كه در حرم خدا روئيده است و در كرم و بزرگوارى بالا رفته و رشد
نموده است. آن درخت شاخههاى بلند دارد، و ميوهاى كه دست كسى بدان نمىرسد. پس اين
پيغمبر امام كسى است كه تقوا پيشه كند و بصيرت و روشنى است براى كسى كه راه را
بيابد.
چراغى است كه روشنى آن در لَمَعان است، و شهابى است كه نور آن بالا و بلند است، و
آتش گيرانهاى است كه نورش مىجهد و برق مىدهد. سيره و روش او ميانهروى است،
و سنّت او رُشد و تكامل است، و گفتار او قاطع و فاصل ميان خير و شرّ است، و حكم
او عدل و داد است .»
و أيضاً در «نهج البلاغة» مىفرمايد: بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِى الظّلْمَاءِ، وَ
تَسَنّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ السّرَارِ.
وُقِرَسَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ .
(38)«به واسطه ما بود
كه شما از تاريكى بَحت و شديد هدايت يافتيد، و بر بالاى سنام شتر راهوار هدايت
سوار شديد، و به واسطه ما بود كه از ظلمت آخرين شب ماه بيرون آمده، فجر صادق ما
طالع شد و شما را در نور و درخشش گرفت. كَرْ است گوشى كه صداى صيحه و فرياد را
ادراك نمىكند.»
مقصود حضرت از بِنَا اهْتَدَيْتُمْ رسول خدا و خود اوست كه همگام با او در تمام
مراحل تعليم و ارشاد و هدايت و هجرت و جهاد و تحمّل مشكلات و سختىهاى آن، قدم
برمىداشت.
و أيضاً در «نهج البلاغة» در خطبهاى پس از بيان فضائل رسول اكرمصلى الله عليه
وآله مىفرمايد: أيّهَا النّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحِ وَاعِظٍ
مُتّعِظٍ، وَ امْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ.
(39)«اى مردم چراغ خود را برافروزيد از شعله چراغ واعظى كه خود مُتّعِظ
است و پند دهندهاى كه خود پند گرفته و به كار بسته است، و براى رفع عطش و
تشنگى خود آب بطلبيد از چشمه صافى و عين زلالى كه از كدورت پاك شده است.» و
مراد علوم خود آن حضرت است كه سرچشمه پاك و زلال معارف است.
و ايضاً در «نهجالبلاغة»، در خطبهاى بعد از بيان زهد رسولالله و اعراض او از
زينتهاى دنيا مىفرمايد: نَحْنُ شَجَرَةُ النّبُوّةِ، وَ مَحَطّ الرّسَالَةِ،
وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَئِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ
الْحِكَمِ. نَاصِرُنَا وَ مَحِبّنَا يَنْتَظِرُ الرّحْمَةَ، وَ عَدُوّنَا وَ
مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السّطْوَةَ.
(40)«مائيم كه تنها درخت نبوّت هستيم، و محلّ پائين آمدن رسالت
خداوندى، و محلّ رفت و آمد فرشتگان سماوى، و معدنهاى دانش، و چشمههاى جوشان
حكمت. يار و ناصر و دوست ما در انتطار رحمت خداوند است، و دشمن ما و مبغض ما در
انتظار سَخَط و خشم وى.»
در كتاب «الصّواعق المحرقة» از ابنعبّاس نقل مى كند كه گفت: نَحْنُ أهْلَ
الْبَيْتِ شَجَرَةُ النّبُوّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَئِكَةِ وَ أهْلُ بَيْتِ
الرّسَالَةِ وَ أهْلُ بَيْتِ الرّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ.
(41)
«ما اهل بيت هستيم كه درخت نبوّت مىباشيم، و محلّ رفت و آمد فرشتگان، و اهل
بيت رسالت، و اهل بيت رحمت، و معدن دانش.»
و أيضاً در خطبه «نهج البلاغة» در بعثت أنبياء، و سپس وصف اهلبيت، و پس از آن وصف
گروه دگر فرمايد: أيْنَ الّذِينَ زَعَمُوا أنّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ
دُونَنَا، كِذْباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا؟ أنْ رَفَعَنَا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ،
وَ أعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ، وَ أدْخَلَنَا وَ أخْرَجَهُمْ.
بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى. إنّ الأئِمّةَ مِنْ
قُرَيْشٍ، غُرِسُوا فِى هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ، لاَتَصْلَحُ عَلَى
سِوَاهُمْ، وَ لا تَصْلَحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.
(مِنْهَا) آثَرُوا عَاجِلاً وَ أخّرُوا آجِلاً، وَ تَرَكُوا صَافِيًا، وَ شَرِبُوا
آجِناً .
(42)
«كجا هستند آنان كه پنداشتند ايشانند راسخان در علم و ما نيستيم، از روى دروغ و
دشمنيى كه با ما داشتند؟ اينكه خداوند ما را بالا برد و آنها را پست نموده پائين
آورد، و خداوند به ما عطا نمود و ايشان را محروم كرد، و ما را داخل نمود و آنان را
اخراج كرد.
به واسطه ماست كه هدايت به مردم عنايت مىشود و كورى و نابينائى آنها زدوده
مىگردد و ديدگانشان جلا مىگيرد. به درستى كه امامان از طائفه قريش مىباشند،
در خصوص اين گروه از طائفه بنىهاشم روئيده شدهاند و نما يافتهاند. امامت
براى غير آنها مصلحت نيست؟ و صلاحيّت آن را غير از بنىهاشم ندارند.»
(تا مىرسد به اين كه مىفرمايد) «آن گروهِ دگر، منفعت مُعَجّل دنيوى را اختيار
كردند و خيرات و نتايج اُخروى را پشت سر گذاردند، و از چشمه پاك و صافى دريغ
كردند و به نوشيدن از آب متعفّن مشغول شدند.»
در اين عبارات كه حضرت از انبياء سخن به ميان مىآورد، و سپس بخصوصه از ولايت و
خلافت بنىهاشم نه همه قريش گفتگو دارد و به دنبال آن مذمّت غير را مىكند كه
غير از بنىهاشم بودند و ظلم و ستم كرده مقام خلافت را غصب كردند به خوبى
پيداست كه مرادش خلفاى سهگانه پيشين بودهاند كه با استدلال به إنّ الائمّة من
قريش در سقيفه، أنصار را محكوم كردند، وليكن خيانت نموده و خصوص فرع بنىهاشم
را به زبان نياوردند. فلهذا چون استدلالشان به حضرت رسيد، فرمود: استدلال به
درخت كردند وليكن ميوهاش را ضايع و خراب نمودند
(43).
و نيز در «نهج البلاغة» درباره سعادت و نجات متمسّكين به ولايت اهل بيت فرمايد:
فَإنّهُ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقّ
رَبّه وَ حَقّ رَسُولِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً وَ وَقَعَ أجْرُهُ
عَلَى اللهِ، وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ، وَ
قَامَتِ النّيّةُ مَقَامَ إصْلاَتِهِ لِسَيْفِهِ . وَ إنّ لِكُلّ شَىْءٍ
مُدّةً وَ أجَلاً.
(44)«زيرا هر كس از شما در رختخواب خود بميرد و
بر حقّ پروردگارش و حقّ رسولش و اهلبيتش آگاه باشد شهيد مرده است و پاداش وى
به عهده خدا خواهد بود و مستحقّ ثواب آن اعمالى است كه در نيّت داشته است
بجاآورد و موفّق نشده است و همين نيّت او در اين هنگام جايگزين شمشير كشيدن و
برهنه كردن شمشير در راه خدا خواهد شد. و از براى هر چيزى مدّت و زمانى معيّن و
مقدّر شده است كه تا اجل و سر رسيد آن نرسد نبايد زودتر بدان دست برد.»
و در «الصّواعق المحرقة» اين عبارت را از آن حضرت ذكر كرده است كه: نَحْنُ
النّجَبَاءُ،
(45)
وَ أفَرَاطُنَا
(46)
أفْرَاطُ الأنْبِيَاءِ، وَ حِزْبُنَا حِزْبُاللهِ عَزّوَجَلّ،
وَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ حِزْبُ الشّيْطَانِ، وَ مَنْ سَوّى بَيْنَنَا وَ
بَيْنَ عَدُوّنَا فَلَيْسَ مِنّا.
(47)«تنها ما هستيم كه نوع نفيس
و ممتازيم، و از نظر گفتار و كردار محمود و پسنديده خصال من جميع الجهات
مىباشيم، و هاديان و دلالت كنندگان از ما به حق تعالى كه مردم به دنبال آنان
مىروند و به دلالت آنها راه را مىيابند جلوداران و هاديان در گروه پيغمبران
مىباشند، و حزب و دسته ما حزبالله است عزّوجلّ، و اين گروه ستمگر و متجاوز
حزب شيطانند، و هر كس ما را با دشمنانمان مساوى بداند از مانيست.»
و أيضاً ابنحَجَر در «الصّواعق المحرقة» در تفسير آيه پنجم: وَ اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللهِ جَمِيع
(48)
از آياتى كه در فصل اوّل از باب
يازدهم در فضائل اهل بيت پيغمبر ذكر نموده است چنين مىگويد: ثعلبى در تفسيرش
از حضرت صادقعليه السلام آورده است كه: و رويّه و دأب امام ابومحمّد على بن
الحسين زينالعابدين و سيّد الساجدين اين بود كه چون اين آيه را تلاوت مىنمود:
يا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ
(49)
دست به دعا بر مىداشت و از خداوند عزّوجلّ در دعاى طولانى كه
مشتمل بر طلب لحوق به درجات صادقان و درجات رفيعه ايشان بود و متضمّن وصف
محنتها و سختىها و چيزهايى بود كه گروه مخالف با ائمّه دين و شجره نبوّت به
نام دين و مذهب منتحل شده و به خود بسته بودند و در صدد آزار امامان دين بودند
حقايقى را بيان مىكرد. سپس مىگفت: وَ ذَهَبَ آخَرُونَ إلَى التّقْصِيرِ فِى
أمْرِنَا وَ احْتَجّوا بِمُتَشَابِهِ الْقُرآنِ فَتَأوّلُوا بِآرَائِهِمْ وَ
اتّهَمُوا مَأثُورَ الْخَبَرِ فِينَا.
«و دسته ديگر در امر ما تقصير كردند، و به متشابهات قرآن دست برده آنها را با آراء
خود تأويل كردند و در اخبار صريحه و احاديث مستنده از رسولالله درباره ما، شك
بردند.»
تا اينكه حضرت مىفرمايد: فَإلَى مَنْ يَفْزَعُ خَلَفُ هَذِهِ الاُمّةِ وَ قَدْ
دَرَسَتْ أعْلاَمُ هَذِهِ الْمِلّةِ، وَ دَانَتِ الاُمّةُ بِالْفُرْقَةِ وَ
الْاِخْتِلاَفِ يُكَفّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ اللهُ تَعَالَى يَقُولُ: وَ
لاَتَكُونُوا كَالّذِينَ تَفَرّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ
الْبَيّنَاتُ.
(50)
فَمَنِ الْمَوْثُوقُ بِهِ عَلَى إبْلاَغِ الْحُجّةِ وَ تَأوِيلِ الْحُكْمِ إلاّ
أعْدَالُ الْكِتَابِ، وَ أبْنَاءُ أئِمّةِ الْهُدَى، وَ مَصَابِيِح الدّجَى،
الّذِينَ احْتّجَ اللهُ بِهِمْ عَلَى عِبَادِهِ، وَ لَمْ يَدَعِ الْخَلْقَ
سُدًى مِنْ غَيْرِ حُجّةٍ. هَلْ تَعْرِفُونَهُمْ أوْ تَجِدُونَهُمْ إلاّ مِنْ
فُرُوعِ الشّجَرَةِ المُبَارَكَةِ، وَ بَقَايَا الصّفْوَةِ الّذِينَ أذْهَبَ
اللهُ عَنْهُمُ الرّجْسَ وَ طَهّرَهُمْ تَطْهِيراً، وَ بَرّأهُمْ مِنَ
الآفَاتِ، وَ افْتَرَضَ مَوَدّتَهُمْ فِى الْكِتَابِ؟
(51)،
(52)
«پس نسل آتيه اين اُمّت به چه كسى پناه برد، در حالى كه نشانههاى اين دين و آئين
كهنه شدهاست؟ و امّت به تفرقه و جدائى گرائيده است، بعضى بعضى ديگر را تكفير
مىكنند و خداوند تعالى مىگويد: و نبوده باشيد مثل كسانى كه تفرّق پيدا كردند و
اختلاف نمودند پس از اينكه بيّنات و ادلّه روشن و قاطع بدانها رسيد.
پس كيست كه مورد وثوق باشد در رسانيدن حجّت و معنى و مرجع احكام مگر آنان كه عِدْل
و هم لنگه كتاب خدا و قرآن، و فرزندان ائمّه هدى، و چراغهاى درخشان در تاريكى
مىباشند؟ آنان كه خداوند به آنها بر بندگانش حجّت را تمام كرده، و سرمشق و
معلّم نموده، و از روى كردار آنها از بندگان مؤاخذه مىكند، و خداوند خلائقش را
مهمل و رها و يله و بدون حجّت نگذارده است.
آيا شما مىشناسيد و يا مىيابيد كه غير از شاخههاى شجره مباركه و بقاياى برگزيده
شده از نبوّت باشند؟ آنان كه خداوند از ايشان هرگونه رجس و پليدى را برده است و
به مقام طهارت و پاكى مطلق رسانده است و از آفتها مصون داشته و مودّت آنان را
در كتابش بر همه فرض و لازم نموده است؟»