(1)
آيه چهلوسوم و چهلوچهارم، از سوره نحل، شانزدهمين سوره از قرآن كريم.
(2)
سوره 4: نساء، آيه .174
(3)
سوره 21: انبياء، آيه .10
(4)
الميزان فى تفسير القرآن»، ج12، ص 275 تا ص .278
(5)
نهج البلاغة» از طبع مصر، با تعليقه محمد عبده، ج1، ص 265، خطبه .45
(6)
بحار الأنوار» طبع حروفى طهران، ج92، ص .107
(7)
آيه 6، از سوره 27: نمل.
(8)
آيه 102، از سوره 16: نحل.
(9)
در جميع كتب لغت جمع قَدَح، أقداح آمده است همان طور كه در «مصباح المنير» و
«لسان العرب» و «مجمع البحرين» وارد است مثل سَبَب و أسباب.
(10)
تفسير قمّى»، ص 4 و ص 5، و «بحارالانوار»، ج92، ص 102و 103 از «غيبت نعمانى»
ص .17
(11)
بُصْرى قريهاى است نزديك دمشق، و صنعاء شهرى است آبادان و پرآب و درخت در
يمن، و منظور حضرت وسعت حوض است كه از بزرگى تمام مساحت شبه جزيره عربستان را
فرامىگيرد، زيرا صنعاء در جنوب و بُصْرى در شمال آنست.
(12)
تفسير قمّى»، ص 4 و ص 5، و «بحارالانوار»، ج92، ص 102و 103 از «غيبت نعمانى»
ص .17
(13)
بحارالأنوار» ج92، ص .106
(14)
بحارالأنوار» طبع حروفى طهران، ج92، ص 13، «عيون الاخبار» ج2، ص .31 بايد
دانست : خَلَفَ يَخْلُفُ خِلاَفَةً از باب (نصر ينصر) به معنى خليفه و جانشين
بودن است. يعنى كان خليفتَه ـ صار خليفتَه فى أهله. و (خَلّفَ تَخْليفاً) از
باب تفعيل به معنى خليفه و جانشين قراردادن است. خَلّف فلاناً يعنى جعله
خليفةً. و امّا صيغه تَخْلُفُونّى در اصل تَخْلُفونَنِى بوده است كه به واسطه
إدغام نون إعراب در نون وقايه تَخْلُفُونّى شده است. يعنى بنگريد تا چگونه شما
در ميان آن دو (كتاب الله و عترت) جانشين و خليفه قرار مىگيريد؟! يعنى چه قسم
مرا و حقيقت مرا و آثار مرا و بالأخره تمام شئون و خصوصيّات مرا در آن دو
نگهدارى مىكنيد و حقّ جانشينى مرا أدا مىنمائيد؟! در «صحاح اللّغة» گويد :
جمع الخليفة الخلائف آيد بر قاعده أصلى مثل كريمه و كرائم، و خُلفاء نيز
گفتهاند به جهت آنكه استعمال نمىشود مگر در مذكّر. و در آن هاء است و آن را
بنابر اسقاط واو جمع بستهاند مثل ظريف و ظرفاء زيرا كه فعيلة با هاء بر وزن
فعلاء جمع بسته نمىشود. و گفته مىشود: خَلَفَ فلانٌ فلاناً در وقتى كه خليفه
او شود. و گفته مىشود: خَلَفَه فى قومه خِلافةً، و از اين قبيل است قوله
تعالى: و قال موسى لأخيه هرونَ اخْلُفنى فى قومى. و خَلَفْتُهُ همچنين به معنى
جئتُ بعدَه آمدهاست. و در «لسان العرب» (ج 9، ص83 ستون چپ) آمده است: و خلَفَ
فلانٌ فلاناً اذا كان خليفته. و سپس آنچه را كه ما از «صحاح» آورديم آورده است.
و در (ص 82 ستون چپ) گويد: وَ خَلَفَه يَخْلُفُه: صارَ خَلْفَه. و اختلفه: أخذه
مِن خَلَفِه. اِختَلَفَه و خَلّفه و اخْلَفَه: جعله خَلْفَه. ابن أثير در
«نهايه» ج 2، ص 69 پس از شرحى در معنى خلف گويد: در حديث آمده است كه مرد
أعرابى نزد أبوبكر آمد و گفت: أنت خليفة رسول اللهصلى الله عليه وآله؟! گفت:
نَه! أعرابى گفت : فَما أنتَ؟ تو كيستى؟! گفت: أنا الخالِفةُ بعدَه. آنگاه ابن
أثير گويد: الخليفة من يقوم مقام الذاهب و يسدّ مسدّه. و الهاء فيه للمبالغة. و
جمعه الخلفاء على معنى التّذكير لاعلى اللفظ مثل ظريف و ظرفاء. و جمع آن بر
اساس لفظ خلائف آيد مثل ظريفة و ظرائف. آنگاه گويد: فأمّا الخَالِفَة فهو الذّى
لاغِناءَ عنده ولا خير فيه؛ و كذلك الخالِفُ. و قيل : هو الكثير الخِلاف (و
أمّا خالِفَةٌ و خالِفٌ به كسى گويند كه حاجتى از وى برآورده نشود و خيرى در او
نباشد. و بعضى گفتهاند به معنى كسى است كه خلاف بسيار مىكند).
در اينجا صاحب «نهاية» گويد: أبوبكر خَلافتش ـبا فتحه ـ روشن بود، و اين جمله را
از روى تواضع و شكستگى نفس گفته است در وقتى كه به او گفته شد: أنتَ خليفةُ
رسول الله.
در «لسان العرب» (ص 89 ستون راست و چپ) اين كلام را با ذيل آن از ابن أثير حكايت
نموده است. و در «مجمع البحرين» پس از نقل اين واقعه از ابن أثير گويد: وهو
لعمرى عذرٌ فاضحٌ غير واضحٌ. «اين عذر رسوا كنندهاى است» و به قول ما: عذر
بدتر از گناه است. ابوبكر خودش معترف به خالف و متخلّف بودن است و اين بادنجان
دور قابچينان به فكر تبهكار او دروغ تلقين مىكنند.
در شرح فارسى «قاموس» گويد: وَ خَلَفَ فلانٌ خَلافَةً بفتح أوّل و خُلُوف بروزن
سُرور يعنى گول كم خرد شد؛ پس آن كس خالف بر وزن كامل و خالفة بر وزن كاملة
است. مترجم گويد كه: اين نيز سابق بر اين گذشت آنجا كه گفت: و بالضّم العَيبُ و
الحُمْقُ كالخِلافة. و بعد از آن به اندك فاصله گفت: و الْخالِفَة الأحمقُ
كالخالفُ پس مكرّر است. و خَلَفَ عن خُلق أبيه يعنى گشت او از خوى و سرشت پدر
خود. و خَلَفَ فلاناً صار خليفته. انتهى كلام شرح قاموس.
در «لسان العرب» (ص 91 ستون چپ) گويد: در حديث آمده است كه يهود گفتند: لقد علمنا
أنّ محمّداً لم يترك أهلَه خُلوفاً. اى لَمْ يَتركْهنّ سُدىً لاراعِىَ لهنّ و
لا حامِىَ . «ما دانستهايم كه محمّد أهل خود را يله و رها نمىگذارد بدون راعى
و چوپان و بدون حامى و سرپرست.»
بارى پيامبر هم سفارش أهل بيت را به مردم نمود كه از آنها اطاعت كنند و هم توصيه
به أهل بيت نمود كه ولايت و امامت مردم را بر عهده گيرند. و قرآن و اسلام حقيقى
را بر آنان تحكيم و تثبيت كنند. بنابراين أهلبيت خليفه رسولخدا هستند در
ولايت و امامت، و مردم هم خليفه رسول خدا مىباشند در نگهدارى و حفظ و صيانت و
پاسدارى از أهلبيت به همان گونه كه از رسول خدا پاسدارى مىنمودهاند. اينست
معنى اين فقره كه مىفرمايد: فانظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فيهما؟! «بنگريد تا
چگونه پس از من حقّ مرا در ميان آن دو ثَقَل مراعات مىكنيد؟!» أما اهل بيت در
حفظ خلافت پيغمبر به قدرى كوشيدند كه در اين راه جان دادند، و مردم در تباه
كردن خلافت رسول خدا تا حدّى رسيدند كه أهل بيت را زير شمشير گرفتند. در «لسان
العرب» (ص 89 ستون راست) گويد: در مادّه فِعْل از خليفه گفته مىشود : خَلَفه
فى قومه و فى أهلِهِ يَخْلُفُه خَلَفاً و خِلافَةً و َ خَلَفَنِى فَكان نِعْمَ
الخَلَفُ أو بئسَ الْخَلَفُ. و منه خَلَف الله عليك بخير خَلَفاً وَ خِلافةً. و
الفاعل منه خَليفٌ و خَلِيفَةٌ و الجمع خُلَفاء وَ خَلائفِ. فالخَلَفُ فى
قولهم: نعم الخَلَف و بِئسَ الخَلَف، و خَلَفُ صِدقٍ و خَلَفُ سوءٍ، وَ خَلَفٌ
صالحٌ و خَلَفٌ طالِحٌ، هو فى الأصل مصدر سُمّى به من يكون خليفةً، و الجمع
أخلاف كما تقول: بَدَلٌ و أبْدَالٌ لأنّه بمعناه. از اينجا به دست مىآيد كه:
أهل بيت رسول خدا پس از او نعم الخَلَف بودهاند؛ و مردم درباره اهل بيت او
بئسَ الخَلَف بودهاند.
(15)
غاية المرام» ص 230 حديث چهل و نهم از خاصّه.
(16)
بحار الأنوار» ج 92، ص 27، «تفسير عيّاشى» ج1، ص .6
(17)
بحار الأنوار» ج 92، ص .37
(18)
بحار الأنوار» ج 92، ص .52
(19)
تيه به معنى بلندمنشى و استكبار است. و در بعضى از نسخههاى «بحار» بجاى اين
لفظ، كلمه الإلبة آمده است. و آن به معنى اجتماع قوم است بر اصل واحدى كه بر آن
عداوت مىنمايند .
(20)
بحار الانوار»، ج92، ص .52
(21)
آيه 187، از سوره 3: آل عمران.
(22)
- رجوع شود به آيه 17 و 18، از سوره 75: قيامت. «بحارالانوار» ج 92، ص 53،
«مناقب» ص .41
(23)
-
همان
(24)
شيخ مفيد در «ارشاد» گويد كه: رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده است: أيّها
الناس ! أنَا فَرَطكم و أنتم واردون عَلَىّ الحوض، ألا إنّى سائلكم عن الثقلين،
فانظروا كيف تَخْلُفونّى فيهما؟! فإنّ اللّطيف الخبير نبّأنى أنّهُما لنيفترقا
حتّى يلقيانى، و سألت ربّى ذلك فأعطانيه. ألا و انّى قَد تَركتهما فيكم: كتاب
الله و عترتى أهل بيتى، فلاتسبقونى فتمرقوا، و لاتقصروا عنهم فتهلكوا، و لا
تعلّموهم فانّهم أعلم منكم. (غاية المرام ص 229، ص 230 حديث چهل و ششم) و نيز
شيخ مفيد در «ارشاد» حديث غدير خمّ را كه در آن امر به تمسّك ثقلين شده است
بطور تفصيل ذكر نموده است. (غاية المرام ص 230 حديث چهل و هفتم از خاصّه. و نيز
گويد: اين حديث را طبرسى در «إعلام الورى» روايت كرده است .)
(25)
بحارالأنوار» ج 92، ص 80، و «امالى» طوسى ج2، ص .92 و نيز اين روايت را مير
سيد حامد حسين هندى در «عبقات» در كتاب «ثقلين» ج2، ص 645 از «جواهر العقدين»
سمهودى با تخريج ابن عقده از جعفربن محمّد رزّاز، از امّ سلمه آورده است، و در
«ينابيع المودّة» ص 40 با تخريج ابن عقده از طريق عروةبن خارجة از فاطمه زهرا
عليها السلام روايت نموده است.
(26)
الصّواعقُ المحرقة» ابن حجر هيتمى، فصل سوّم، باب نهم، بعد از چهل حديث كه در
اين فصل آورده است، ص .75
(27)
المراجعات» طبع اول، ص 15 و ص .16
(28)
بحارالأنوار» ج 92، ص 80، «امالى» طوسى ج2، ص 120، و «غاية المرام» ص 230
حديث 48 از خاصّه از كتاب «اربعين».
(29)
بحارالأنوار» ج 92، ص 80، «تفسير قمّى» ص .5
(30)
بحارالأنوار» ج 92، ص 96، و «تفسير عياشى» ج1، ص .16
(31)
در تعليقه گويد: در اصل نسخه «بحار» اين طور است، و در «تفسير عيّاشى» نيز در
ذيل اين حديث گفته است: در دو نسخه اصل و در نسخه «بحار» به همين گونه است. و
در نسخه «برهان» ج1، ص 17 «محمد بن محمد بن الحسن بن على» ذكر كرده است و
ظاهراً «محمد بن الحسن بن على» بايد بوده باشد كه مقصود حضرت حجّت منتظر مهدى
صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين مىباشد.
(32)
بحار الأنوار» ج92، ص 96، «تفسير عيّاشى» ج1، ص .16
(33)
از خطبه 85 و از طبع مصر و تعليقه شيخ محمّد عبده، ج1، ص 154 و ص .155
(34)
شيخ محمد عبده در تعليقه گويد: مراد حضرت از ثَقَل أصغر دو فرزندش مىباشند، و
گفته شده است عترت او هستند كه مقتداى مردم مىباشند. و در حديث از پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله وارد است كه قال: تركت فيكم الثّقَلَين: كتاب الله و
عترتى. يعنى دو چيز نفيس .
(35)
از خطبه 95، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص .189
(36)
شيخ محمّد عبده در شرح خود آورده است كه: حضرت پيروى خودش را از منهاج حق، لقط
ناميد، زيرا كه حق واحد است و باطل داراى رنگهاى مختلفى است، بنابراين حضرت، حق
را از ميان اقسام باطل التقاط مىكند (برمىگزيند و انتخاب مىفرمايد).
(37)
از خطبه 92، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص .185
(38)
از خطبه 4، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص .38
(39)
از خطبه 102، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص .201
(40)
از خطبه 107، و از طبع مصر و تعليقه عبده، ج 1، ص .215
(41)
الصّواعق المحرقة» ابن حجر هيتمى، ص 142 در آخر باب خصوصيات اهل بيت. و اين
عبارات را از ابن عبّاس، بزرگان عامّه در كتب خود نقل كردهاند.
(42)
از خطبه 142، و از طبع مصر و تعليقه محمّد عبده، ج 1، ص .262
(43)
احتجّوا بالشّجَرَةِ وَ أضَاعُوا الثّمَرةَ.
(44)
از خطبه 158، و از طبع مصر و تعليقه محمّد عبده، ج 1، ص .368
(45)
نجيب به معنى شخص پسنديده در نظر يا در گفتار و يا در كردار است و به معنى نوع
ممتاز و نفيس در آن جنس آمده است. جمع: نجباء.
(46)
فَرَط به معنى پرچمى است كه براى هدايت و دلالت استعمال مىكنند، و جمع آن
أفَرَاط است. و يكى از معانى آن شخص پيشدارى است كه در بيابان زودتر از
همراهانش به جستجوى آب مىرود تا آن را پيدا كند. و يكى ديگر از معانى آن طفل
نابالغ است كه زودتر از پدر و مادرش به ثواب و بهشت مىرود. وليكن در اينجا
معنايى را كه ما نموديم انسب است.
(47)
الصواعق المحرقة» ص .142
(48)
آيه 103، از سوره 3: آلعمران.
(49)
آيه 119، از سوره 9: توبه.
(50)
آيه 105، از سوره 3: آل عمران.
(51)
الصّواعق المحرقة» ص 90 گويد: ثعلبى در تفسيرش از حضرت امام جعفر صادقعليه
السلام روايت كرده است كه فرمود: نحن حبلالله الّذى قال الله: و اعتصموا بحبل
الله جميعاً و لا تفرّقوا. (ما هستيم ريسمان خداوند كه خداوند فرمود: همگى
مجتمعاً به ريسمان خدا تمسّك كنيد و چنگ زنيد و متفرّق نشويد.) و جدّش حضرت زين
العابدين چون اين آيه را تلاوت مىنمود مىگفتـ الخ.
(52)
قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 273 و 274 گويد: حافظ عبدالعزيز بن اخضر تخريج
روايت كرده است از ابوطفيل عامربن واثلةـ و او به اتفاق جميع علماء آخرين نفر
از اصحاب بود كه وفات يافت ـ او مىگويد: چون حضرت علىبن الحسين بن على عليه
السلام اين آيه را تلاوت مىنمود. كه: يا أيّها الذين آمنوا كونوا مع الصادقين
مىگفت: اللهمّ ارفعنى فى درجات هذه النّدبة، و أعِنّى يوم الإرادة حتّى تنجرد
خواطر الدنيا عن قلبى. در اينجا حضرت مقدارى از چيزهائى كه مشتمل بر مشكلات و
محنتها بود و مقدارى از آراء و مذاهب بعضى از طوايف را كه بعد از مفارقتشان از
ائمهدين و شجره نبوّت بدان منتحل شده بودند بيان مىفرمود، و پس از آن
مىفرمود: و ذهب آخرون الى التقصير فى أمرنا تا آخر آنچه قندوزى در متن از
تفسير ثعلبى آورده است، و در آخرش وارد است كه حضرت مىفرمود: هُم العُروة
الوُثقى و معدن التّقى و خير حبال العالمين و وثيقها.
(53)
الصواعق المحرقة»، ص .137
(54)
كنز العمّال» ملّا على متّقى، ج1، ص 44، حديث 874، و از طبع حيدرآباد سنه
1364، ج1، ص .154
(55)
در كتاب جمع ميان صحاح ستّه از جزء سوّم از چهار جزء از «صحيح» أبوداود كه
كتاب «سنن» است و از «صحيح» ترمذى با إسنادشان از رسول خداصلى الله عليه وآله
روايت كرده است كه گفت: إنّى تاركٌ فيكم الثّقَلَين ما إن تمسّكتم بهما لن
تضلّوابعدى، أحدهما أعظم من الآخر، و هو كتاب الله، حبلٌ ممدودٌ من السماء إلى
الأرض، و عترتى أهل بيتى، لنيفترقا حتّى يردا علَىّالحوضَ فانظروا كيف
تخلفونّى فيها؟! اين حديث را ترمذى در صحيحش ج13 ص 200، و سيّدبن طاوس در
«طرائف» ص 115، و در كتاب «عمدة» ص 36، و در «بحارالأنوار» طبع حروفى ج 23، ص
108 آورده است.
(56)
كنزالعمال»، ج 1 ص 44 باب اعتصام بالكتاب و السنّة حديث 871 و 872 و از طبع
حيدرآباد، ج 1 ص .153
(57)
ابن مغازلى با طرق متعدّدى با أسانيد آنها روايت كرده است از جمله آنكه: رسول
خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّى اوشك أن اُدعى فاُجيب، و انّى قد تركت فيكم
الثّقلين: كتاب الله، حبلٌ ممدودٌ من السّماءِ الى الأرض، و عترتى اهلبيتى، و
إنّ اللطيف الخبير أخبرنى أنّهما لنيفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا ماذا
تخلفونّى فيهما؟! اين حديث را سيدبن طاووس در «طرائف» ص 115 و ص 116 آورده است
و در «مناقب» ابن شهر آشوب ص 235 و در «بحارالانوار» طبع حروفى، ص 108 نيز
آورده است.
(58)
مسند» احمد حنبل، ج5، ص 182 و ص 189، و طبرانى در «معجم كبير» و
«كنزالعمّال»، حديث 873، ج1، ص 44 و از طبع حيدرآباد، ج1، ص .154
(59)
حاكم در «مستدرك» ج3، ص .148
(60)
كنزالعمّال» حديث 944، ج 1، ص 165 از طبع حيدرآباد.
(61)
مسند» احمد حنبل، ج3، ص 17 و ص 26، و «كنزالعمّال» حديث 945، ج1، ص 47، و از
طبع حيدرآباد، ج1، ص 165 و ص .166
(62)
المستدرك على الصحيحين» ج3، ص 169 و ص .533 و در حديث اوّل مرفوعاً آن را
تخريج كرده است و گفته است: اين حديث صحيح است بر شرط شيخين و آنها اين را
تخريج نكرده اند . و در حديث دوم نيز گفته است: اين حديث صحيح الاسناد است و آن
دو نفر اين را تخريج نكردهاند .
(63)
المراجعات» طبع اوّل ص 15 از «معجم» طبرانى و «احياء الميّت» سيوطى و «اربعين
الاربعين» نَبْهانى، و پس از آن فرموده است: تو مىدانى كه خطبه آن حضرت در آن
روز منحصر در اين چند جمله نبوده است، زيرا به كسى كه اين چند جمله را بگويد،
نمىگويند: خَطَبَنَا (براى ما خطبه خواند) امّا سياست چه بسيار از زبانها را
بست و قلمهاى كاتبان را نگه داشت و با وجود اين وصف، اين قطره از آن دريا، و
اين دانه از آن خرمن كافى و وافى است و الحمد للّه.
(64)
ابن حجر در «الصواعق» در باب پنجم، شبهات شيعيان را كه مجموعاً پانزده شبهه
است ذكر مىكند و به نظر خود پاسخ مىدهد.
(65)
الصواعق المحرقة» ص 89 آخر صفحه در تفسير آيه چهارم: وقفوهم انّهم مسئولون از
آياتى كه در فصل اوّل از باب يازدهم در شأن و فضايل اهل بيت آورده است.
(66)
آيه 42 از سوره 41: فُصّلَت.
(67)
أقْصَرَ از باب افعال اگر با عَنْ متعدّى شود به معنى امساك و كوتاه آمدن است
با فرض قدرت بر آن چيز. أقْصَر عن الأمر: أمسك عنه مع القدرة عليه.
(68)
الصواعق المحرقة» ص 135 درباب وصيّة النبىّ بهم.
(69)
المراجعات»، طبع اول، ص 15 تا ص .17 و آنگاه در تعليقه در ردّ ابن حجر گويد:
شما كه به اين مطالب اعتراف داريد چگونه در اصول دين اشعرى را بر ائمّه مقدم
مىداريد؟ و چگونه فقهاى اربعه را در فروع، و عمران بن حَطّان و امثال او از
خوارج را در حديث، و مقاتل بن سليمان مُرجِئ مجسّم را در تفسير، و معروف و
نظائر او را در علم اخلاق و سلوك و دواهاى نفسانى و علاج آن، مقدّم مىداريد؟!
و چگونه در خلافت عامّه و نيابت از پيغمبر، برادر او و ولىّ او را كه كسى جز او
نمىتواند تأديه حقوق رسول خدا را بنمايد مؤخر مىداريد؟ آنگاه ابناء وزغ را بر
ابناء رسول خدا مقدّم مىداريد؟ كسى كه در تمام اين مراتب عليّه و وظائف دينيّه
از عترت طاهره اعراض كند و در اين امور از مخالفين آنها پيروى كند، با صحاح
ثقلين و امثالها چكار خواهد كرد؟ و چگونه اين گفتار از وى مقبول است كه او
متمسّك به عترت، و راكب سفينه، و داخل در باب حطّه آنهاست؟ اين ايراد را به ابن
حَجَر مرحوم آية الله علاّمه كبير مجاهد : شيخ محمّد مرعى أمين انطاكى قدّس
الله نفسه نيز در كتاب نفيس و ارزشمند خود به نام «لماذا اخترتُ مذهب الشّيعة
مذهب أهل البيت عليهم السّلام» ـ پس از آنكه درحلب سوريا قاضى القضاة بر مذهب
اهل تسنّن بوده است و سپس به مذهب شيعه أهل بيت عليهم السّلام عدول نموده و راه
حقّ را برگزيده است ـ در تعليقه ص 155 و 156 (طبع سوّم) از آية الله عاملى :
سيّد عبدالحسين شرف الدّين از كتاب «المراجعات» ايشان نقل كردهاست .
(70)
جامع احاديث الشيعة» طبع رحلى، جلد اوّل، مقدّمه ص 29 تا ص .52
(71)
طبع اوّل اين كتاب در دو مجلّد در سنه 1314 هجرى قمرى در هند و طبع دوم آن در
اصفهان توسط مؤسسه نشر نفايس مخطوطات اصفهان در سنه 1379 و 1380 هجرى قمرى صورت
گرفته است.
(72)
خدّعه بالسيف: ضربه ضرباً لاينفذ و لايُحيك، يعنى حملات صاحبكتاب «اثناعشريه»
غير از حملههاى بيفائده چيزى نيست، همچون كسى كه با شمشير كسى را بزند ولى در
آن كس نفوذ نكند و اثرى بجاى نگذارد. بارى استعمال لفظ تخديعات در لسان ميرحامد
حسين بسيار است . ازجمله در ص 7 از ج 1 حديث ثقلين گويد: اول تخديعى كه از
مخاطب در اينجا سرزده است ـ الخ.
(73)
به روايت سيوطى در كتاب «احياء الميّت بفضايل اهل البيت» كه در حاشيه «الاتحاف
بحبّ الاشراف» شبراوى طبع شده است، ص 247 حديث شماره 23، و به تخريج هيتمى در
«مجمع الزوائد»، ج9، ص 163 و فقط بعد از لفظ ثقلين، كلمه يعنى آمده است.
(74)
شيخ عبيدالله حنفى در كتاب «أرجح المطالب» ص 337 با تخريج بزّاز و دولابى و در
«عبقات» ج2، ص581 با روايت جعابى نيز آورده است؛ و «ينابيع المودّة» ص 39 از
جعابى.
(75)
عبقات» مجلد ثقلين طبع اصفهان، ج 2، ص 581 به تخريج بزّاز.
(76)
عبقات» ج2، ص 581 از شمس الدّين محمد بن عبدالرّحمن سخاوى قاهرى شافعى در
كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ أقرباء الرّسول ذوى الشرف» به تخريج اسحق بن
راهويه استاد بخارى در «مسند» خود و به روايت دولابى در كتاب «الذّرّية
الطّاهرة».
(77)
ينابيع المودة» شيخ سليمان قندوزى حنفى، طبع اوّل اسلامبول سنه 1301، ص 39 از
«مسند» اسحق بن راهويه. و گفته است: اين سند جيّد است. و نيز دولابى در
«الذّريّة الطاهرة» آورده است.
(78)
أرجح المطالب» ص 337 از «مسند» اسحق بن راهويه و «كنزالعمّال» ج1، ص 96 و
گفته است ابن جرير در «تهذيب الآثار» آورده و صحيح دانسته است.
(79)
فرائد السّمطين» حموئى ج2، باب 33 از سمط دوّم ص 147 با تخريج شيخ صدوق ابن
بابويه، و اين حديث را صدوق در كتاب «اكمال الدين» ج1، ص 138 از طبع اوّل در
اواسط باب 22 آورده است و سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام» ص 215 حديث 29 از
طريق عامّه از «فرائد السمطين» حموئى با عين اين عبارت و سند آورده است.
(80)
ينابيع المودّة» ص 34 از «مناقب» ابن شهر آشوب از كتاب سليم بن قيس در روز
عرفه بر ناقه قصوى و در مسجد خيف، و روز غدير و در روز رحلت از اميرالمؤمنين از
پيغمبر روايت است.
(81)
ينابيع المودة» ص35 از «مناقب» ابن شهر آشوب از ابوذر كه گفت:
اميرالمؤمنينعليه السلام به طلحة و عبدالرحمن بن عوف و سعدبن أبى وقاص فرمود:
آيا مىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله چنان فرمود؟! قالوا: نَعَم.
(82)
ينابيع المودّة» ص 39 به روايت بزّاز.
(83)
ينابيع المودّة» ص 39 از ابن عقده از طريق سعد بن طريف از اصبغ بن نباته از
اميرالمؤمنينعليه السلام و از ابورافع غلام رسول خداصلى الله عليه وآله.
(84)
ينابيع المودّة» ص 38 از أبُونَعيم در «حلية الأولياء».
(85)
ينابيع المودّة» ص 38 از أبُونَعيم در «حلية الأولياء».
(86)
محمّد بن يعقوب با سند متّصل خود از سليم از أميرالمؤمنينعليه السلام روايت
مفصّلى را درباره أدنى ما يكون به العبد مؤمناً بيان مىكند و در پايانش حضرت
مىفرمايد: رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين خطبهاى كه ايراد كرد فرمود:
إنّى قد تركتُ فيكم أمرين لنتضلّوا بعدى إن تمسّكتم بهما: كتاب الله عزّوجلّ و
عترتى أهل بيتى فانّ اللّطيف الخبير قد عهد الىّ انّهما لنيفترقا حتّى يردا
عَلَىّ الحوضـ و جمع بين مُسبّحتيه ـ و لاأقول : كهاتين ـ و جمع بين المسبّحة و
الوُسْطَى ـ فتسبق إحديهما الاخرى، فتمسّكوا بهما لاتزلّوا و لا تضلّوا، و لا
تقدّموهم فتضلّوا. («غاية المرام» ص 230 حديث پنجاهم از خاصّه) و در ص 232 و ص
233 از خاصّه از صدوق با سند متّصل خود از اميرالمؤمنين آورده است كه رسول خدا
صلى الله عليه وآله فرمود: إنّى مقبوض و اُوشك أن اُدعى فاُجيب، و إنّى قد
تركتُ فيكمُ الثّقلين أحدهما أفضل منالآخر: كتاب الله و عترتى أهل بيتى،
لنيفترقا حتّى يردا عَلَىّ الحوضَ.(حديث شصت و چهارم).
(87)
مناقب»خوارزمى، طبع سنگى ص218 و ص219 در ضمن مناشده اميرالمؤمنينعليه
السلام با اصحاب شورى بيان كردهاند كه پس از اتمام مناشده همه آن جماعت گفتند:
اللّهم نعم ! «بار پروردگارا تو شاهدى كه اين سخن، گفتار راست است.» اين مناشده
بسيار مهمّ است و شاهد و متضمّن مقالات و درجات مولىالموحّدين است و ما به جهت
اكتفا به حديث ثقلين، بر اين مقدار از آن اقتصار نموديم.
(88)
فرائد السّمطين» حمّوئى، ج اوّل، باب 58 ص 317 و ص 318 و اين روايت مناشده و
احتجاج قوى و مستدلّ اميرالمؤمنينعليه السلام در عهد عثمان در مسجد رسول
خداصلى الله عليه وآله و بسيار مفصّل و حاوى مطالب عاليه است و مجموع اين روايت
از ص 312 تا ص 318 مىباشد، و در «غاية المرام» ص 37 تا ص 39 باب 34 از طريق
عامّه از «فرائد السمطين» از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است.
(89)
حلية الأولياء»، ج9، ص 64 با سند خود از اميرالمؤمنينعليه السلام روايت كرده
است كه رسول خدا در جحفه خطبه خواندند و چنين فرمودند.
(90)
أرجح المطالب» ص 339 از ابوطفيل آورده است كه اميرالمؤمنينعليه السلام برخاست
و خطبه خواند و فرمود: هر كس در روز غدير شنيده است و حفظ كرده است برخيزد.
هفده نفر برخاستند و چنين شهادت دادند و حضرت در پايان آن فرمود: صدقتم و أنا
ذلك من الشاهدين.
(91)
در «غاية المرام» ص 222 حديث يازدهم از خاصّه، از ابن بابويه با سند متّصل خود
از اميرالمؤمنين على بن ابيطالبعليه السلام روايت مىكند كه رسول خداصلى الله
عليه وآله فرمود: انّى مخلّف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى أهل بيتى، و
انّهما لنيفترقا حتى يردا علَىّ الحوض كهاتين، و ضمّ بين سبّابتيه، فقام اليه
جابر بن عبدالله، فقال: يا رسول الله! من عترتك؟ قال: علىّ و الحسن و الحسين و
الأئمّة من ولد الحسين إلى يوم القيمة .
(92)
ينابيع المودة» ص 40 گويد: ابن عقده از طريق عروة بن خارجة از فاطمه زهراء
سلام الله عليها اين حديث را تخريج كرده است.
(93)
ينابيع المودة» ص 40، گويد: بزّاز در مسندش از امّ هانى دختر حضرت ابوطالب
تخريج نموده است كه او گفت: چون رسول خداصلى الله عليه وآله از حجّةالوداع
مراجعت كردند و در غدير خم نازل شدند در وقت شدّت گرماى روز به خطبه برخاستند و
سپس چنان فرمودند.
(94)
عبقات»، ج 2، ص 582 گويد: حديث امّهانى را سخاوى را باتخريج ابن عقده از حديث
عمر بن سعيد بن (عن ظ) عمر بن جعدة بن هبيرة از پدرش از امّ هانى روايت كرده
است.
(95)
عبقات» ج 2، ص 644 و ص 645 روايت را از «جواهر العقدين» سمهودى با تخريج ابن
عقده از حديث عمرو بن سعيد بن عمرو بن جعدة بن هبيرة از پدرش از جدش آورده است
كه او از اُمّ هانى چنان شنيد.
(96)
ينابيع المودة» ص 40 روايت را با تخريج ابن عقده از طريق عمرو بن سعيد بن
عمروبن جعدة بن هبيرة از پدرش از جدّش از اُمّ سلمة آورده است، و در «عبقات»
ج2، ص 582 از كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف» سخاوى با تخريج ابن عقده از حديث
هرون بن خارجة از فاطمه بنت علىعليه السلام از اُمّ سلمه آورده است. و نيز در
«أرجح المطالب» ص 338 آورده است و نيز در «عبقات» ج2، ص 645 از «جواهر
العقدين» سمهودى با مختصر اختلاف لفظى آورده است.
(97)
عبقات»، ج2، ص 645 از «جواهر العقدين» سمهودى با تخريج جعفر بن محمّد رزّاز
از اُمّ سَلِمَة و «عبقات» ج 1، ص 295 با تخريج دارقطنى و «غاية المرام» ص 231
حديث 54 از خاصّه.
(98)
در «غاية المرام» از كتاب اربعين حديث فى الأربعين با سند متصل خود از ابوثابت
غلام ابوذرّ از امّ سلمه روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:علىّ مع القرآن و
القرآن معه لنيفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.
(99)
ينابيع المودّة» در ص 39 آورده و گفته است: آن را ترمذى در جامع خود با سند
متّصل از ابوذر تخريج كرده است كه: وى حلقه در كعبه را گرفت و گفت: من از رسول
خدا چنان شنيدم كه مىگفت. و در «عبقات» ج1، ص 269 از سخاوى از ترمذى با تخريج
ابنعقده آورده است .
(100)
در «أرجح المطالب» ص 335 تا ص 341 پس از آنكه اين حديث را از جمعى از اصحاب
روايت كرده است، با عين اين عبارت از جابر روايت كرده است و پس از آن گفته است:
در اين باب از ابوذر و أبى سعيد و زيدبن أرقم و حذيفه روايت است.
(101)
در «ينابيع المودّة» ص 28 از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه در وقتى كه
ابوذر و حبيش بن معتمر در مكّه بود، ابوذر برخاست و حلقه در كعبه را گرفت و
چنان گفت. و «غاية المرام» ص 227 حديث 36 از خاصّه به روايت سليم.
(102)
ينابيع المودّة» ص 30 از ترمذى در باب مناقب اهل بيت از جابر در روز عرفه
آورده است و گفته است: در اين باب ابوذر نيز روايت دارد.
(103)
زين الفتى فى تفسير سورة هل أتى»، تأليف عاصمى با سند خود از ابواسحق از
حَنَش كه گفت: ابوذر را ديدم كه به دَرِ كعبه آويزان شده بود و مىگفت: كسى كه
مرا مىشناسد كه مىشناسد، و كسى كه مرا نمىشناسد من ابوذر هستم. حنش مىگويد:
بعضى از ياران من گفتند كه ما شنيديم او چنان مىگفت. و در «عبقات» ج 1، ص 398
عين اين روايت را از عاصمى روايت كرده است.
(104)
عبقات» ج2، ص 581 از سخاوى در «استجلاب ارتقاء الغرف» روايت مىكند كه او در
اين حديث از ترمذى در جامع خود، و به تخريج ابن عقده از حديث سعدبن طريف از
اصبغ بن نباته از ابوذر آورده است كه دست در حلقه در كعبه گرفت و چنان گفت.
(105)
در «غاية المرام» ص 233 حديث 70 از خاصّه از ابن بابويه با سند متّصل خود از
عيسى بن معتمر روايت كرده است كه گفت: من ديدم ابوذرّ غفارى را در حالى كه حلقه
كعبه راگرفته بود و مىگفت: ألا من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا جندب
بن السّكن من از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: إنّى مخلّف فيكم الثقلين: كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض و انّ مثلهما
كسفينة نوح من ركب فيها نجا و من تخلّف عنها غرق.
(106)
ينابيع المودّة» ص 35، با اسناد خود از عطاء بن سائب از ابويحيى از ابن عبّاس
روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله خطبه خواند و چنان گفت. و در
«غاية المرام» ص 219 حديث 8 از خاصه به طور تفصيل آورده است.
(107)
أرجح المطالب» ص 336 از حديث جابر كه گفت: در حجةالوداع در روز عرفه ديدم كه
رسول خدا بر روى ناقه عضباء خود سوار شده بود، و چنان مىگفت. و در «ينابيع
المودة» ص 30 از ترمذى در باب مناقب اهلبيت نيز از جابر آورده است، و نيز در
«ينابيع» ص 41 از ترمذى از جابر با سند ديگر آوردهاست.
(108)
ينابيع المودّة» ص 40 با تخريج سيّدابوالحسين يحيىبن حسن در كتاب خود «اخبار
مدينه» از محمد بن عبدالرحمن از خلّاد از جابر كه رسول خدا در مرض وفاتش دست
على و فضل بن عبّاس را گرفت و بر آنها تكيه كرد تا در روى منبر نشست و چنان
گفت.
(109)
ينابيع المودة» ص 41 با تخريج ابن عقده از جابربن عبدالله كه گفت: ما در
حجةالوداع با رسولخدا بوديم چون برگشت در جحفه نزول كرد و سپس براى مردم خطبه
خواند و چنان گفت .
(110)
در «عبقات» ج1، ص 267 گويد: ابو العبّاس ابن عقدة در كتاب «ولايت» از طريق
يونس بن عبدالله بن ابىفروة از ابوجعفر محمدبن على از جابر تخريج كرده است كه
گفت: ما با رسول خدا در حجّ بوديم چون به جحفه مراجعت نمود امر كرد تا زير
درختان را جارو كردند و سپس چنان گفت. اين روايت را از ابن عقده، علّامه
شمسالدّين سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف» حكايت نموده است. بارى تمام
اين مطالب مذكور را صاحب «عبقات» در ترجمه احوال ابن عقده ذكر كرده است. بايد
دانست كه صاحب «عبقات» در ج 2، ص 578 عين اين مطالب و عين اين روايت را در
ترجمه احوال سخاوى كه از ابن عقده روايت مىكند آورده است و گفته است: سخاوى
اين مطالب را در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ أقرباء الرّسول ذوىالشرّف»
كه نسخه عتيقه آن بحمدالله المنعم المفضال به حسن سعى و لطف اقبال يكى از
متمسكين باذيال سادات قادات اقيال، لازال ناهلاً من مناهل العلم و الكمال
بحرمتهم الباهرة الجلال عليهم آلاف السّلام من الملك المتعال، پيش نظر اين قاصر
كئيبالبال حاضر و موجود است.
(111)
اين حديث را در «كنزالعمّال» طبع حيدر آباد سنه 1364، ج1، ص 154 از زيدبن
ثابت به روايت احمد حنبل در «مسند» و طبرانى در «معجم كبير» خود آورده است به
شماره .873
(112)
كنزالعمّال» ج1، ص 152 و ص 154 به شماره .872
(113)
جامع الاُصول» ابن اثير جزرى: مبارك بن محمّد بن محمد بن عبدالكريم حديث جابر
را بدين عبارت مذكور در روز عرفه حجّةالوداع از رسولالله در حالىكه بر ناقه
قُصْوَى سوار بودند تخريج كرده است. و در پايان گفته است: آن را ترمذى تخريج
نموده است ح.غ.ز.ت.
(114)
مصابيح السّنّة» بغوى، ج 2، ص 206 از جابر از رسول اللهصلى الله عليه وآله،
بر روى ناقه قصوى در روز عرفه.
(115)
عبقات»، ج 2، ص 577 و ص 578 در ترجمه احوال سخاوى گويد: سخاوى در كتاب
«استجلاب» گويد: اين حديث جابر را بدين عبارت، ترمذى در جامع خود از طريق زيدبن
الحسن الأنماطى از جعفربن محمدبن على بن الحسين از پدرش از جابر بن عبدالله
رضىالله عنهما روايت كرده است كه گفت: ديدم رسول خدا را در روز عرفه سوار بر
شتر قصوى بود و چنان مىگفت.
(116)
نظم دُررِالسمطين» زرندى شافعى، طبع نجف، ص 232 عين عبارت مذكور را از جابر
در روز عرفه بر روى ناقه قصوى روايت نموده است.
(117)
كتاب «الشفا بتعريف حقوق المصطفى» قاضى عياض بن موسى يحصبىاين عبارت را از
او در «عبقات» ج 1، ص 378 در ترجمه احوال وى آورده است.
(118)
كنزالعمّال» ج1، ص 167 از ابن أبى شيبه، و خطيب در «متفق و مفترق» از جابر.
(119)
در «غايةالمرام» ص 224 حديث نوزدهم از خاصّه، از سعدبن عبدالله اشعرى قمّى در
كتاب «بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از حضرت باقرعليه السلام از جابربن
عبدالله روايت مىكند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: يا أيّها الناس
إنّى تاركٌ فيكم الثقلين : الثقل الاكبر و الثقل الاصغر ان تمسّكتم بهما لن
تضلّوا و لن تبدّلوا، فانّى سألت الله اللطيف الخبير لايفترقان حتّى يردا
عَلَىّ الحوض فاُعطيت ذلك. فقيل: فما الثقل الاكبر؟ و ما الثقل الاصغر؟ فقال:
الثقل الاكبر كتاب الله عزّوجلّ، سببٌ طرفه بيدالله عزّوجل، و الثقل الاصغر
عترتى أهل بيتى.
(120)
مصدر نقل ما «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول (مطبعه اختر) سنه 1301 هجريه
قمريه است و در آنجا ضبط كلمه «بها» مىباشد. اما در «غاية المرام»«بهما» مضبوط
است و آن روايت دگرى است از خاصّه با سند دگرى؛ گرچه آوردن بدون فاصله عبارت: و
من تمسّك بعترتى من بعدى كان من الفائزين، و من تخلّف عنهم كان من الهالكين در
آن هم فىالجمله تأييد ضمير مؤنّث مفرد را در «بها» مىكند.
(121)
ينابيعالمودة» ص 35 از «مناقب» احمد بن حنبل از احمدبن عبدالله بن سلام از
حذيفةبن يمان تخريج روايت كرده است كه گفت...
(122)
در «غاية المرام» ص 218 حديث دوم از خاصه به طور تفصيل اين خطبه را با نام
يكايك از امامان از حذيفه روايت نموده است.