نيايش امام حسين عليهالسلام در صحراى عرفات
علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه
- ۴ -
38 ـ اللهم انا نتوجه اليك فى هذه العشيّة التى شرّفتها و
عظّمتها بمحمد نبيك و رسولك و خيرتك من خلقك و امينك على وحيك البشير النذير السراج
المنير الذى انعمت به على المسلمين و جعلته رحمة للعالمين اللهم فصل على محمد و آل
محمد كما محمد اهل لذلك منك يا عظيمفصل عليه و على اله المنتجبين الطيبين الطاهرين
اجمعين و تغمّدنا بعفوك عنا فاليك عجّت الاصوات بصنوف اللغات فاجعل لنا اللهم فى
هذه العشيّة نصيبا من كل خير تقسمه بين عبادك و نور تهتدى ورحمة تنشرها و بركة
تنزلها و عافية تجلّلها و رزق تبسطه يا ارحم الراحمين اللهم اقلبنا فى هذه الوقت
منجحين مفلحين مبرورين غانمين و لا تجعلنا من القانطين و لا تخلنا من رحمتك و لا
تحرمنا ما نؤمّله من فضلك و لاتجعلنا من رحمتك محرومين و لا لفضل ما نؤمّله من فضلك
و لا تجعلنا و لا تردّنا خائبين و لا من بابك مطرودين يا اجود الاجودين و اكرم
الاكرمين اليك اقبلنا موقنين و لبيتك الحرام امين قاصدين فاعنّا علىمناسكنا و اكمل
لنا حجّنا واعف عنا و عافنا فقد مددنا اليك ايدينا فهى بذلّة الاعتراف موسومة.
بار الها، در اين لحظات كه به غروب آفتاب نزديك مىشويم، تو
آن را شرف و قداست بخشيدهاى، توسل مىجوييم به محمد صلىالله عليه و آله و سلم
پيامبر و رسول برگزيده تو از ميان مخلوقاتت و امين تو بر وحى كه بشارتدهنده و
تهديدكننده است. چراغ روشنگرى كه او را به مسلمانان عنايت فرمودى و آن را براى
عالميان رحمت قرار دادى.
خداوندا، درود بر محمد و آل محمد بفرست؛ آن چنان درودى كه از مقام ربوبى تو شايسته
آن است. اى معبود با عظمت! بر او و جميع فرزندان برگزيده و پاك و پاكيزه او درود
بفرست و ما را در عفو خود بپوشان. در اين موقع از روز كه لحظه به لحظه، به پايان
مىرسد، صداهاى نيايش بندگانت با لغتهاى گوناگون به سوى تو سر مىكشد.
حال خداوندا، در اين موقع، از هر خيرى كه براى بندگانت قسمت مىكنى، بهرهاى براى
ما قرار بده و در اين وقت از آن نورى كه بندگانت را هدايت مىكنى و رحمتى كه براى
آنان منتشر مىسازى و بركتى كه نازل مىكنى و عافيتى كه با آن مىپوشانى و آن روزى
كه براى بندگانت مىگسترانى. ما را نيز مشمول الطافت قرار بده. اى مهربانترين
مهربانها.
بار الها، ما را در اين لحظات، موفق و رستگار و از اميدى كه به فضل تو داريم محروم
مساز و از برندگان غنيمت محسوب فرما و ما را از گروه نوميدان قرار مده و از رحمت
خود ما را بركنار مفرما، ما را از آرزوى كرامت خود محروم مساز و از رحمتت مأيوس
مفرما. ما را از بارگاهت نااميد برمگردان و از درگاهت مردود مفرما. اى
بخشايندهترين بخشايشگرها و با كرامتترين كريمان! در حال يقين به سوى تو روى آورده
و دعوت به خانه با عظمتت را لبيك گفتهايم. ما را به اعمال مقرر يارى فرموده، حج ما
را تكميل و ما را مورد عفو و گذشت قرار بده.
پروردگارا، در اين لحظات مقدس، دستها را با اعتراف به خطا به بارگاهت بلند
نمودهايم؛ دستهايى كه به ذلت و حقارت اعتراف دارد.
سرور شهيدان راه عدل و حق و ارزشهاى والاى انسانى، در اين نيايشها بارها از يأس و
و نوميدى پناه بر بارگاه خدا برده است و در جملات فراوان بر عفو و بخشايش و كرام و
لطف و عطا و احسان او پناهنده شده و به آنها تمسك نموده است.
اين امام بزرگ و مطيع واقعى خداوند، جلت عظمته، و اين شهيد عزت و عظمت و آزادى
انسانها از قيود و زنجيرهاى گرانبار ظلم و ستم و بتپرستىهاى برونى و درونى،
خدايى را در اين نيايش براى بندگان او معرفى مىكند كه هيچ انسانى را عذرى براى
دورى از حضور در پيشگاه خداوندى باقى نمىگذارد. اين نزديكى و اين حقيقت سازنده كه
خداوند سبحان با آن عظمت و كبريايى كه دارد بندگانش را به مجاورت خود مفتخر فرموده
است:
و هو معكم أينما كنتم29
و او با شماست هر كجا كه باشيد؛
مىبايست بشر را در همين زندگانى به مرحله شايستگى خليفة اللهى در همه افرادش تحقق
ببخشد:
دوست نزديكتر از من به من است
چه كنم با كه توان گفت كه او |
|
وينت مشكل كه من از وى دورم
در كنار من و من مهجورم |
سعدى
از مجموع منابع اسلامى و دريافتهاى عقلى و وجدانى به اين نتيجه مىرسيم كه قهر و
غضب الهى، معلول عللى است كه خود مردم آنها را به وجود مىآورند، مانند خطاها و
گناهان و ستم و تعدى و دورى از خدا و غير ذلك. پس در حقيقت، منشأ انتزاع قهر و غضب
خداوندى، اعمال ناشايسته خود مردم است نه غضب كه صف ذاتى
خداوند نيست در صورتى كه عفو و رأفت و رحمت و كرم و لطف وجود و احسان.
منشأيى جز ذات حكيم و فياض و عادل خداوندى ندارد. مىتوان جمله:
سبقت رحمته غضبه رحمت او بر غضبش سبقت دارد را
كه در منابع اسلامى آمده است، به همين معنى تفسير نمود. همچنين، در هيچ موردى ديده
نشده است كه خدا بفرمايد، غضب من بر همه چيز سبقت دارد؛ در صورتى كه خداوند در
گسترش رحمت بر همه چيز چنين مىفرمايد:
ربنا وسعت كلّ شىء رحمة و علما30
اى پروردگار ما، رحمت و علم تو بر همه چيز گسترده است.
39 ـ اللهم فاعطنا فى هذه العشية ما سئلناك واكفنا ماستكفيناك
فلا كافى لنا سواك و لا رب لنا غيرك نافذ فينا حكمك محيط بنا علمك عدل فينا قضاؤك
اقض لنا الخير و اجعلنا من اهل الخير اللهم اوجب لنا بجودك عظيم الاجر و كريم
الذّخر و دوام اليسر واغفرلنا ذنوبنا اجمعين و لا تهلكنا معالهالكين و لا تصرف عنا
رأفتك و رحمتك يا ارحم الراحمين.
اللهم اجعلنا فى هذا الوقت ممن سئلك فاعطيته و شكرك فزدته و تاب اليك فقبلته و تنصل
اليك من ذنوبه كلها فغفرتها له يا ذالجلال و الاكرام اللهم و نقّنا و سدّدنا واقبل
تضرّعنا يا خير من سئل و يا ارحم مناسترحم يا من لا يخفى عليه اغماض الجفون و لا
لحظ العيون و لا ما استقرّ فى المكنون و لا ما انطوت عليه مضمرات القلوب الاكلّ ذلك
قد احصاه علمك و وسعه حلمك.
خداوندا، در اين موقع كه روز به پايان خود نزديك مىشود،
آنچه را كه از بارگاهت مسألت نموديم بر ما عنايت و آنچه را كه كفايت آن را از تو
طلب كرديم، كفايت فرما، زيرا براى ما جز تو كسى كفايتكننده و پرورندهاى وجود
ندارد.
حكم تو درباره ما نافذ و علم تو احاطه بر وجود ما دارد. قضاى تو عدل محض است. با
قلم قضايت براى ما خير و كرامت را مقرر فرما و ما را از اهل خير قرار بده.
آفريدگارا، با وجود و بخشش الهى خود، پاداش بزرگ و ذخيره كرامت و دوام سهولت در
كارها را براى ما تثبيت فرما و همه گناهان ما را ببخشا و ما را از هلاكشوندگان
محسوب مفرما.
اى مهربانترين مهربانان، رأفت و رحمتت را از ما بر مگردان.
خداوندا، ما را در اين موقع از آن گروه مورد لطفت قرار بده كه اگر مسألت كرد، عطايش
فرمودى؛ به نعمتهايت شكرگزارى نمود، براى او افزودى؛ به سوى تو توبه كرد، آن را
پذيرفتى؛ از همه گناهانى كه مرتكب شده بود، تبرى جسته و يكسره به سوى تو پناهنده
شد، همه آنها را بخشيدى.
اى خداوند صاحب جلال و عظمت! ما را براى همه كارهاى نيك و مورد رضايت، موفق و مؤيد
بفرما. تضرع و نالههاى ما را به درجه قبولى برسان، اى بهترين كسى كه مورد مسألت
قرار مىگيرد و اى مهربانترين كسى كه طلب رحمت از او نمايند.
اى خداوند، اى داناى مطلق كه بر هم زدن پلكها و نگاه پنهانى از گوشه چشمها، براى
او پوشيده نيست و هر آنچه كه در نهانخانه درون مستقر مىشود و در لابهلاى دلها
مىپيچد و مخفى مىگردد، براى تو پوشيده نيست. قطعى است كه همه اين نهانىها و
مكنونات براى تو آشكار و حلم تو فراگير و علم تو بر همه آنها محيط است.
40 ـ سبحانك و تعاليت عما يقول الظالمون علوا كبيرا تسبح لك
السموات السبع و الارضون و من فيهن و ان من شىء الا يسبح بحمدك فلك الحمد و المجد
و علوا الجد يا ذالجلال و الاكرام و الفضل و الانعام و الايادى الجسام و انت الجواد
الكريم الرئوف الرحيم اللهم اوسع علىّ من رزقك الحلال و عافنى فىبدنى و دينى و امن
خوفى و اعتق رقبتى من النار اللهم لا تمكر بى و لا تستدرجنى و لا تخدعنى وادرء عنى
شرّ فسقه الجن و الانس.
پروردگارا، تو پاكتر و بسيار بالاتر از آن هستى كه ستمكاران
درباره تو مىگويند. آسمانهاى هفتگانه و زمينها و هر آنچه كه در آنها است تسبيح
تو مىگويند، بلكه هيچ موجودى نيست، مگر اين كه براى حمد و ستايش مقام ربوبى تو،
تسبيحگويانند. پس حمد و عظمت و علو مقام از آن توست اى صاحب جلال و بزرگى و فضل و
انعام و احسانهاى بزرگ، تويى خداوند بخشايشگر و كريم و رؤوف و مهربان.
اى خداوند رزاق! از روزى حلال خود براى معيشت من وسعتى عنايت فرما و بدن و دينم را
از اخلالها ايمن بدار، و از ترس و هراس در امانم نگه دار، و گردنم را از آتش دوزخ
آزاد فرما.
خداوندا، با علم و قدرت تصرف در همه امورى كه دارى، گرفتارم مساز؛ و مرا به حال
خودم وامگذار و رسوايم مفرما و شر تبهكاران جن و انس را از من دور فرما.
در اين جملات از نيايش، روزى حلال براى معيشت خويشتن از خدا مسألت مىنمايد.
رسول خدا صلىالله عليه و آله و سلم روزى در حال دعا چنين عرض كرد:
اللهم بارك لنا فى الخبز فانه لو لا الخبز ما صلّينا و لا
صمنا و لا أدّينا فرائض ربنا.31
خداوندا نان ما را مبارك فرما، زيرا اگر نان نباشد، نه نماز
مىگذاريم و نه روزه مىگيرم و نه ساير واجبات پروردگارمان را به جاى مىآوريم.
آيات و احاديث شريفهبه طور فراوان، ضرورت تنظيم معاش را گوشزد فرموده است. مگر نه
اين است كه نخست حيات طبيعى بايد جريان خود را دريافت كند، سپس حيات روحى؟ مطلب
بسيار با اهميت ديگرى كه در جملات فوق بايد تفسير شود، اين است كه:
خداوندا، مرا به حال خود واگذار مكن.
بشر امروزى از آن هنگام كه به جنون خودخواهى و خودكامگى مبتلا گشت، اولين ضرر
غيرقابل جبران كه بر خودش وارد ساخت، احساس رهايى مطلق از همه اصول انسانى و ارزشها
بود كه پوچى را براى او
به ارمغان آورد. احساس رهايى و پوچى، به ظاهر دو معلول يك علت به نظر مىآمد. در
صورتى كه، پوچى معلول احساس رهايى، و احساس رهايى معلول خودخواهى بود كه قربانى شدن
حيات زير پاى وسايل حيات را هم به همراه داشت.
آنگاه، آن نور ديده على بن ابى طالب عليهماالسلام سر را بلند و ديده خود را به سوى
آسمان دوخت و در حالى كه سيل اشك از چشمان مباركش سرازير مىشد، با صداى بلند چنين
نيايش نمود:
41 ـ يا اسمع السامعين يا ابصر الناضرين و يا اسرع الحاسبين و
يا ارحم الراحمين صل على محمد و آل محمد السادة الميامين و اسئلك اللهم حاجتى التى
ان اعطيتنيها لم يضرّنى ما منعتنى و ان منعتنيها لم ينفعنى ما اعطيتنى اسئلك فكاك
رقبتى من النار لا اله الا انت وحدكلا شريك لك، لك الملك و لك الحمد و انت على كل
شىء قدير يا رب، يا رب، يا رب.
اى شنواترين شنوندهها، و اى بيناترين بيناها، و اى سريعترين
حسابگران، و اى مهربانترين مهربانها، بر محمد و آل محمد كه سروران و با بركتترين
بندگان تو هستند، درود بفرست.
اى خداى من، آن حاجتم را از تو مسألت مىدارم كه اگر آن را به من عطا فرمايى، از
آنچه كه مرا ممنوع ساختهاى ضررى نخواهم ديد و اگر مرا از آن حاجت محروم بسازى،
هرچه كه به من عطا فرمايى سودى به من نخواهد داد.
خداوندا، از تو مىخواهم گردنم را از آتش آزاد گردانى.
خدايى جز تو نيست، يگانهاى بىشريك، ملك و حمد از آن توست و تويى توانا بر همه
چيز. يا رب، يا رب، يا رب.
اين ذكر را زياد تكرار فرمود.
42 ـ الهى انا الفقير فى غناى فكيف لا اكون فقيرا فى فقرى؟
خداوندا، اگر در عين بىنيازى بوده باشم باز مستمندم، در
حالى كه سر تا پا احتياجم.
خداوندا، شخصيت انسانى و موجوديت ما هر مقدار هم كه استقلال و خودساختگى از خويشتن
نشان بدهد، بالاخره شالوده آن از همين جهان طبيعت تأمين مىگردد.
سر تا پاى وجود ما معلولهايى هستند كه به وجود عوامل زيادى احتياج دارند، كه تحت
اختيار ما نمىباشند. هم چنين، علل محاسبهنشده فراوانى، نقص وجودى ما را براى خود
ما كاملا اثبات مىنمايد. پروردگارا، آن استقلال روحى را به ما عطا فرما كه فريب از
خود بىخبران را نخوريم.
اين بى خبران به ما اندرز مىدهند كه بايد در اين جهان بدون جستجوى پشتيبان زندگى
كنيم، كه هر اندازه هم بىنيازى از پشتيبانى را بر خود تلقين كنيم، هرگز نخواهيم
توانست زنجير پيوسته اصول و قوانين طبيعت را از دست و پاى خود بركنار كنيم.
اگر افكار كوتاه آنان لحظاتى به خود بيايد، اگر شخصيت انسانى آنان بتواند اندكى از
طغيان و سركشى حيوانىشان بكاهد، متوجه خواهند شد كه مقصود خداجويان و هدف خداگويان
آن نيست كه ما خود را كر كنيم، كور كنيم و فلج نمايى، سپس از خداى بزرگ بخواهيم كه
خداوندا، بيا براى ما گوش و چشم و اعضاى سالمى عنايت فرما.
مگر تنپرورى و كوشش نكردن در راه تقويت زندگى، مبارزه با خدا نيست؟ كسى كه با خدا
در حال پيكار است، چگونه مىتواند خود را در حال نيايش ببيند؟
ما به مقام شامخ او چنين مىگوييم: اى خداى بزرگ كه به ما نيروى تلاش در زندگانى را
عطا فرمودهاى، عنايتى فرما كه در تقويت اين نيرو بكوشيم و آرمانهاى اين زندگى
گذران را با ارتباط بندگى با مقام شامخ تو، شكوفا و بارور سازيم.
اگر اين نيايش از اعماق روح ما برخيزد، در حقيقت ما به هدف اصلى نايل شدهايم؛ يعنى
به همان اندازه نيروى زندگانى را افزايش داده، آرمان زندگانى را شكوفا و بارور
ساختهايم.
اين است معناى نيازمندى ما كه در هر لحظه در تمام ذرات وجود ما احساس مىگردد.
خداوندا، ما به تو روى مىآوريم و هر لحظه نيازمندى خود را با ارتباط به تو، به
بىنيازى مبدل مىسازيم.
43 ـ الهى انا الجاهل فى علمى فكيف لا اكون جهولا فى جهلى؟
خداوندا، هر چند دانش فرا بگيرم، باز در عين دانايىام
نادانم. چگونه مىتوانم در عين جهلم نادان نباشم؟
خداوندا، ما مىخواهيم بدانيم، اما نسبى و محدود بودن دانشها، شناخت ما را از مطلق
بودن دور مىسازد و بدين جهت ما هرگز نمىتوانيم به طور مطلق با واقعيات در تماس
بوده باشيم.
ما انسانها، در تحصيل سود خوشباوريم، آرى خيلى زودباوريم.
از همين زودباوريهاست كه روشنائى مخلوط به تاريكىها را كه خودمان هم در ايجاد آن
روشنايى بازيگرى داشتهايم، نور مطلق فرض مىكنيم. بالاتر از اين، به ديگران هم
دستور يا توصيه يا حداقل سفارش مىكنيم كه شما هم در اين روشنايى مطلق ببينيد! و
آنگاه، اگر هم فرض كنيم كه با تمام خصوصيات و جزئيات نظام گذشته و آينده بشريت و
جهان هستى آشنايى پيدا نموديم، آيا مىتوانيم از حقيقت مشيتجاريه خداوندى اطلاعى
داشته باشيم؟ البته نه. و يقينا چنين نيست.
ما نه فقط به تمام واقعيت جهان هستى آشنا نيستيم، بلكه از سرنوشت يك ذره بىمقدار
هم نمىتوانيم دقيقا آگاهى حاصل كنيم؛ زيرا اگر اين توانايى را داشتيم، تمام جهان
را مىشناختيم. آرى، اين يك اعتراف تلخ است، ولى چه بايد كرد. حقيقت است!
اما همين كه به نادانى خود اعتراف مىكنيم و شناخت اندك خود را از هوى واز
آلودگىهاى نفسانى دور مىكنيم، اتصال آن را به درياى علم تو، اى خداوند دانا، درك
مىكنيم.
بار خداوندا، اين سرود هميشگى ماست:
قطره دانش كه بخشيدى ز پيش |
|
متصل گردان به درياهاى خويش |
مولوى
44 ـ الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعة طوآء مقاديرك منعا عبادك
العارفين بك عن السكون الى عطاء و اليأس منك فى بلآء.
اى خداى من! اختلاف تدبير و سرعت در هم پيچيدن سرنوشتها با
مشيت پيروز تو، بندگان عارفت را از تكيه به عطاى موجود و از نوميدى در ناگوارىها
باز مىدارد.
عزيز پروردگارا، ما دريافتهايم كه:
هر نفس نو مىشود دنيا و ما
عمر همچون جوى نو نو مىرسد |
|
بىخبر از نو شدن اندر بقا
مستمرى مىنمايد در جسد |
مولوى
ما درك كردهايم كه:
جهان كل است و در هر طرفة العين
دگر باره شود پيدا جهانى |
|
عدم گردد و لا يبقى زمانين
به هر لحظه زمين و آسمانى |
شيخ محمود شبسترى
همچنان براى ما روشن شده است كه تجديد و تنوع زودگذر رابطه انسان با انسان، با
اطمينان به بقاى وضع موجود ناسازگار است. عوامل محاسبهنشده، آنچنان به سوى ما
سرازير مىگردد كه گويى هر لحظه سرنوشت جداگانهاى در انتظار ماست. در اين حال است
كه باز به ياد تو مىافتيم و موقعيت خودمان را در جمله كائنات درك مىكنيم. لذا، به
اين حقيقت كه تو به ما تعليم كردهاى مترنم مىشويم:
و لا تقولنّ لشىء انّى فاعل ذلك غدا الا ان يشآء الله.32
هرگز مگو من فردا فلان كار را انجام خواهم داد، مگر اين كه آن
را به مشيت خداوندى مربوط بسازى.
45. الهى منّى ما يليق بلؤمى و منك ما يليق بكرمك.
اى خداى من! آنچه از من در اين جهان هستى ساخته است، مناسب
خردى و ناتوانى من است و آنچه از تو پديدار مىگردد زيبنده توست.
من اگر بىهنر و بىخردم |
|
خواجه با بىخردى مىخردم |
شؤون و خواص هر موجودى، بستگى كامل با كيفيت موجوديت وجودى آن دارد.
يك انسان هر مقدار هم خود را كامل و مستقل و بىنياز نشان بدهد، اثر نقص و نيازمندى
كه سرتاپاى وجودش را فراگرفته است، آشكارتر از آن است كه بتواند خود را بفريبد.
بى نياز خداوندا! من خود را از تو دارم، من خود را ايجاد نكردهام، مشرف به جهان
هستى هم نيستم، به اجبار آمدهام و به اجبار هم خواهم رفت، نيروهاى محدودم اجازه
فعاليت نامحدود نمىدهد، روشنايى هستىام در مقابل گردباد مخوف زوال و فنا، آن
مقدار مىتواند مقاومت نشان بدهد كه چراغ ضعيفى در مقابل توفان بنيانكن و وحشتناك
صحرايى.
46 ـ الهى وصفت نفسك باللطف و الرأفة لى قبل وجود ضعفى
افتمنعنى منهما بعد وجود ضعفى؟
بار پروردگارا! پيش از آنكه وجود ضعيفم در جهان هستى نمودار
گردد، تو خود را با لطف و محبت توصيف فرمودهاى. آيا پس از آنكه وجود ضعيف و ناچيزم
ايجاد گشت، لطف و محبت خود را از من دريغ خواهى داشت؟
گر بگيرى، كيت جست و جو كند
منگر اندر ما مكن در ما نظر
ما نبوديم و تقاضامان نبود |
|
نقش با نقاش كى نيرو كند
اندر اكرام و سخاى خود نگر
لطف تو ناگفته ما مىشنود |
مولوى
اى پروردگار عزيز ما! پيش از آن كه در تاريكى نيستى چراغ هستى را بيفروزى، قبل از
آن كه ماده را بسازى و به حركت درآورى، تقاضاهاى غريزى و روانى ما را مىدانستى. تو
مىدانستى كه براى تنفس، هوايى ضرورت دارد. آگاه بودى كه توالد و تناسل احتياج به
احساس لذت در مقدماتش دارد.
آرى،
آن خداوندى كه معشوق آفريد |
|
سرنوشت عاشق از اول بديد |
ديگر جاى چون و چرا براى ما نمانده است. ما بايد به كار و كوشش بپردازيم، زيرا
احتياج به كار و كوشش و صعود به قلههاى مرتفع تكامل را، تو در ما نهادهاى. تسليم
ما به مقتضيات روحى و مادى خود، همان؛ و وصول به عالىترين نيروهاى حيات اصيل،
همان.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن |
|
گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد |
حافظ
47 - الهى ان ظهرت المحاسن منّى فبفضلك و لك المنّة علىّ و ان
ظهرت المساوى منّى فبعدلك و لك الحجّة علىّ.
اى خداى من! اگر نيكويىهايى از من آشكار شود، از فضل و احسان
تو بوده و منت از توست. و اگر بدىها از من سر بزند، با دادگرى تو منافاتى ندارد.
تو سزاوار بازخواست كردن از ما مىباشى
خداوندا، تو غرايز نفسانى و تعقل و وجدان را در ما ايجاد نمودهاى و تعديل و هماهنگ
ساختن آنها را از ما طلب مىكنى. اگر در فعاليتهاى زندگانى از وسايل گوناگون درونى
به طور منطقى بهرهبردارى نماييم و كردارهاى نيك انجام بدهيم، با راهنمايى تو بوده
و اين تويى كه از جهان بالا، پيشوايان مافوق الطبيعه را براى تكميل انسانها
فرستادهاى. نيز، با نشان دادن جهان با عظمت هستى، ما انسانها را به سوى خود تحريك
و ترغيب فرمودهاى. از اين جاست كه در نمودار شدن خوبىها از ما، سهم اصلى از آن
توست، ولى اگر ما به بدىها تمايل بورزيم و به زشتىها بگراييم، از آنجا كه به ما
تعقل و وجدان عطا فرموده و دستورات خود را به ما رسانيدهاى، بنابراين، تمام بدىها
به خود ما مستند بوده و بازخواست تو درباره اين زشتىها و پليدىها، روى دادگرى تو
انجام خواهد گرفت. با اين حال، خداوندا، دست عنايتت را به سوى اين يك مشت خاك ناچيز
دراز كن و از ورطه نفسانى نجاتش ده.
48 ـ الهى كيف تكلنى و قد تكفّلت لى و كيف اضام و انت الناصر
لى ام كيف اخيب و انت الحفىّ بى؟
اى خداى من! چگونه مرا يكه و تنها رها مىكنى، در صورتى كه
كفالتم را به عهده گرفتهاى؟
چگونه ممكن است ستمديده شوم، در صورتى كه تو ياور منى. چگونه مأيوس شوم؟ در صورتى
كه تو مهربان خداى منى.
خديا، قوانين جاريه، براى حفظ موجوديت ما در دست قدرت توست، نيروى هماهنگكننده
كنشها و واكنشهاى درونى ما در دست قدرت توست، شعلههاى ملكوتى وجدان از نفحات
ربانى تو فروزان است.
آه خداوندا، سر تا پاى جهان هستى براى ما فرياد آمادهباش مىزند. با اين حال،
چگونه مىتوانم بگويم: ما را به حال خود واگذاشتهاى؟
ضرورتهاى زندگانى ما، از جنگل سحرآميز حوادث طبيعى و ساختگى ديگران بيرون مىآيد.
به عبارت ديگر، ما زندگانى خود را از ميان صدها عوامل مرگ بيرون مىكشيم.
آيا اين ما هستيم كه با عوامل قوىتر از موجوديت خود كه اغلب محاسبه نشده و يا به
كلى از اختيار ما بيرونند، مىجنگيم و پيروز مىشويم؟! نه، ما اين توانايى را
نداريم.
پس اين دست قدرت توست كه هر لحظه بر سر ما كشيده مىشود و چند صباحى اين قفس خاكى
را در مقابل عوامل تخريبكننده، به صورت يك آشيانه حفظ مىكند. بارگاه مهرت هر لحظه
در نظاره ماست. بدين جهت، بر ما ستمى وارد نخواهد گشت.
در خلقت ما، هيچگونه احتياج و مجهولى براى تو وجود نداشته است. بنابراين، ستم از
ناحيه تو درباره ما امكانناپذير است. تا مهربان خدايى، چون تو سايه عنايت بر سر ما
انداخته است، چرا مأيوس شويم؟
عنايت و لطف گسترده تون، اجر و پاداش كردارهاى ما نيست. تو خدايى، محبت خداوندى تو،
هيچگونه غرضى را غير از تكامل ما منظور ننموده است.
نافرمانىها و معاصى، هر مقدار هم كه از سوى من صادر گردد، به عنوان جرأت به مقام
شامخ ربوبى تو نخواهد بود؟ پيمانشكنىها و سرپيچىها، نه بدان جهت است كه براى خود
توانايى مقابله با تو مىبينم. نه، من به همه اين ناروايىها آگاهم، شرمندگىام را
كه پوزش طبيعى من است، به عنوان آخرين وسيله تقرب به درگاهت پيش مىكشم.
بار پروردگارا، كدام عامل اقوى و اعظم از توست كه من در مقابل آن خود را ببازم؛ نه،
چنين عاملى وجود ندارد، و به همين جهت هرگز نااميد و مأيوس نخواهم گشت.
49 ـ بىها انا اتوسّل اليك بفقرى اليك و كيف اتوسّل اليك بما
هو محال ان يصل اليك.
چون نيازمندىام به سوى توست، دست توسل به سوى تو دراز
مىكنم. به كدامين وسيله دست بيندازم كه توانايى رسيدن به تو را داشته باشد؟
خداوندا، وقتى خوب مىنگرم، سببيت همه از توست و تمام عوامل جهان طبيعت، خواص و
فعاليت خود را همگى از تو مىگيرند. آنها استقلال ندارند و موجوديت آنها همه مرهون
خلاقيت توست، اگرانسانند و اگر خود نيازمندند كارى از آنان ساخته نيست و اگر
بىنيازند: آنان كه غنىترند محتاجترند، و اگر
موجودات طبيعىاند، هيچ نقطهاى از نقاط جهان طبيعت، قائم به نفسه نبوده و همه حركت
و خاصيت خود را از تو مىگيرند. پس:
خشك ابرى كه شود ز آب تهى
ذات نايافته از هستىبخش |
|
نايد از وى صفت آبدهى
كى تواند كه شود هستى بخش
|
50 ـ ام كيف اشكو اليك حالى و هو لا يخفى عليك؟
آيا شكايت از حالم كنم؟ حالم كه بر تو مخفى نيست.
من گروهى مىشناسم ز اوليا |
|
كه دهانشان بسته باشد از دعا |
خداوندا، آنگاه كه خاموشى شورانگيز جهان طبيعت را مىبينم؛ آن گاه كه درك مىكنم
كهكشانها و كارزارهاى با عظمت با سرعتهاى سرسامآور و در عين حال با آرامشى
شگفتانگيز بىنياز از درك ما انسانها در حركتند؛
آنگاه كه مىبينم برگهاى ظريف گلها در دامنه كوهى مىرويند و جلوه كوتاهمدت خود
را در جلوهگاه حكمت خداوندى نشان مىدهند، ولى آنچنان خاموش و ساكتند كه حتى صداى
نسيم بهارى هم كه آنها را مىنوازد و بر آنها مىوزد، شنيده نمىشود؛ در اين حال
مىخواهم جزئى از طبيعت باشم و با خاموشى راز دل با تو بگويم: خدايا، احاطه علم تو
را بر مكنونات درونىام احساس مىكنم و اظهار آنچه را كه در درونم مىگذرد، نوعى از
گستاخى مىدانم.
روشنايى جمال و جلالت، آن چنان خيرهام مىكند كه نه تنها زبان و لبانم از ياد
مىروند، بلكه خويشتن را هم فراموش مىكنم. در اين لحظات است كه خود را اسير آهنگ
ازلى و بىنهايت تو مىبينم، ولى شورانگيزى سكوت اين طبيعت پهناور با آن همه نمودها
و آياتش كه غلغلهكنان رهسپار كوى تو مىباشند، به زمزمهام وادار مىكند و صداى
ضعيفم را با جرس اين كاروان نور در هم مىآميزد.
در اين حال است كه ناگهان درك مىكنم به سخن گفتن پرداختهام، مىگويم و مىگويم،
ولى در همان حال، يك مقاومت درونى احساس مىكنم كه مىخواهد الفاظ را در دهانم محو
و نابود بسازد، زيرا اين كالبدهاى ضعيف؛ يعنى اين الفاظ ناچيز كه ساخته دست خود
ماست، آن حقايق را كه در درونم موج زنان و بدون تكرار در حال حركتند، چنان مىفشارد
و مشوش مىكند كه دوباره به پناهگاه سكوت پناهنده مىشوم. آنگاه درمىيابم كه
كوزههاى ناچيز الفاظ را كنار گذاشته، در دريايى از نور غوطهور گشتهام.
آه اى خداى بزرگ!
راه هموار است و زيرش دامها
لفظها و نامها چون دامهاست |
|
قحطى معنا ميان نامها
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست
|
مولوى
51 ـ ام كيف اترجم بمقالى و هو منك برز اليك.
گفتارم را چگونه توضيح بدهم! اين گفتار از تو و به سوى تو
روانه مىگردد.
مىخواهم با تو سخن بگويم و با تو نيايش كنم، اما قدرت نيايش و نيروى توضيح گفتارم
از توست. بار ديگر، درك اين حقيقت مرا به خاموشى مىكشاند. ديگر سخنى نمانده است كه
بگويم. در اين جا يك جمله كه خود به ما تعليم دادهاى، مىتواند از اضطراب و تشويشم
جلوگيرى نمايد: لا حول و لا قوة الا بالله.
52 ـ ام كيف تخيّب امالى و هى قد وفدت اليك.
چگونه آرزوهايم با نوميدى رو به رو خواهد گشت؟ در صورتى كه
اين آرزوها رهسپار كوى تو مىباشند.
پروردگارا! آرزوهاى مزاياى جهان مادى به سرازيرى سقوطم مىكشاند. عشق به جاه و مقام
و ثروت و شخصيت دنيوى فطرتم را مىآلايد، اما آرزوهاى روحىام به هر شكل كه نمودار
گردند به سوى تو روى مىآورند. آنچه روى به سوى تو آورد، شعاعى از خورشيد عظمت توست
كه عامل آن را در هر نهادم به وديعت نهادهاى.
در آن هنگام كه اين شعاع به سوى تو باز مىگردد، مركز اصلى خود را جستجو مىكند،
ديگر براى آن بازگشتى وجود ندارد.
53 ـ ام كيف لا تحسن احوالى و بك قامت؟
چرا احوال و شؤون من نيكو نباشد؟ در صورتى كه قوام آنها با
توست.
مگر نه اين است كه آن سوى من كه شعاعى از درياى ابدى
است، وابسته جمال و جلال توست؟ بايد شؤون و احوال من
كه پيوسته به آن سوست نيكو بوده باشد، زيرا مهر و محبت بىنهايت تو، لبهاى جان مرا
در كنار چشمه سار بقا خشك نخواهد گذاشت.
من طبيعى همانند آن كرم ناچيز است كه زندگانى خود را
در ميان شنهاى محقر يا زير برگى از شاخه درخت سپرى مىكند؛ شكفتگى و پژمردگى و
خشكى و آبيارى گياهان و گلها و درخت وجود رامىبيند، اين تحولات را با آن حواس و
درك كوچك و تيره و تارى كه دارد، نمىتواند به خارج از آن محيط محدود نسبت بدهد.
او باغبان نمىبيند، چشمهسار را نمىيابد، ابر را درك نمىكند، دانه و ريشه و اشعه
آفتاب و نسيمهاى روحانگيز و دهها عناصر كه در آن تحولات تأثير مىبخشد، براى او
نامفهوم است.
پشه كى داند كه اين باغ از كى است |
|
در بهاران زاد و مرگش در دى است |
مولوى
اين سطح عميق من، يعنى آن مجاور روح الهى است كه به
گوش من طبيعى مىگويد:
تو در اشتباهى، تو راه خطا مىروى، جهان هستى كه تو جزئى از آن هستى، اصولى دارد و
نتايجى، زيربناهايى دارد كه اين روابط و دگرگونىها روبناهاى آن است.
اى كرم ناچيز! اين باغ پهناور باغبانى دارد و از ورود عوامل مزاحم جلوگيرى مىكند،
آب به سوى گلها و درختان ـ كه تو در آن براى خود جهان مستقلى ساختهاى ـ روانه
مىسازد.
لحظهاى به خود بيا كه خواهى گفت:
ماند احوالت بدان طرف مگس
از خودى سرمست گشته بىشراب
وصف بازان را شنيده در زمان
آن مگس بر برگ كاه و بول خر
گفته من دريا و كشتى خواندهام
اينك اين دريا و اين كشتى و من
بر سر دريا همى راند او عمد |
|
كاو همى پنداشت خود را هست كس
ذرهاى خود را شمرده آفتاب
گفته من عنقاى وقتم بىگمان
هم چو كشتيبان همى افراشت سر
مدتى در فكر اين مىماندهام
مرد كشتيبان و اهل رأى و فن
مىنمودش اين قدر بيرون ز حد |
اين آگاهى مختصر كافى است كه ما را متوجه سازد به اين كه تمام لحظات زندگى ما از او
بوده و خيال استقلال، غير از اين كه ما را مانند آن مگس ناچيز از تعقل صحيح باز
بدارد، نتيجهاى در بر ندارد.
بار الها، با همين توجه است كه در دريايى از لذت ملكوتى غوطهور مىشويم و آلام و
شكنجههاى غيراختيارى زندگانى را متحمل مىگرديم.
54 ـ الهى ما الطفك بى مع عظيم جهلى و ما ارحمك بى مع قبيح
فعلى؟
اى خداى من! با اين كه به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعيت
واقعى خود در جهان هستى نادانم، اما چه الطاف شايانى كه شامل حالم نفرمودهاى! با
اين كردارهاى ناشايستم چه رحم و عطوفتى كه برايم ابراز نمىكنى!
نادانى ما به موجوديت خود از يك طرف، جهلها به عظمت و لطف تو از طرف ديگر، مانع
جريان لطف عمومى تو نخواهد گشت. ما چگونه مىتوانيم ريزش فيض عظيم تو را در هر لحظه
به تمام كائنات و موجود انسانى درك كنيم؟ ما كه محبوس قوانين طبيعت هستيم و براى ما
بسيار مشكل است كه جريانهاى زيربناى جهان كون و فساد را درك نماييم.
ما چشم به دنيا گشوده، هميشه درخشندگى نور وجود را بر در و ديوار اجزاى تمام
موجودات مشاهده نمودهايم.
ما آن شيشههاى شفاف هستيم كه نور، دائم در آن نفوذ مىكند و او گمان مىكند كه نور
از خود آن شيشه است.
روح ما را در لانه كوچكى به نام بدن جا دادهاى و مانند آن كرم ناچيز، تمام موجوديت
خود را ساختهشده لانه محقر يك شاخه درختى مىبيند و درك نمىكند كه درخت، به واسطه
ريشه نهفته در زمين آب را جذب نموده و تا بلندترين شاخه و كوچكترين برگ، حيات خود
را مرهون همان آب است. همان آب است كه اساس زندگانى اوست، او درباره باغبان و كيفيت
و كميت فعاليت او هيچگونه توجهى ندارد.
اما آن شيشه خواه بداند نور درخشندهاى كه او را شفاف نموده است از منبع ديگرى است
يا نداند، نور به شيشه خواهد تابيد. و آن كرم محقر بداند كه حيات و موجوديت او،
نتيجه آب و خاك و كوشش باغبان است يا نداند، باغبان فعاليت نموده و آب به بلندترين
شاخهها و كوچكترين برگها از ريشه درخت خواهد رسيد. آرى، ما نمىدانيم.
ولى اى پروردگار لطيف! گاه گاهى به خود مىآييم. در يك لحظه زودگذر كه به لطف
خداوندى تو متوجه مىگرديم، نه تنها درك مىكنيم قوام تمام موجوديت ما بسته به لطف
توست، بلكه گمان مىكنيم كه به غير از ما چيزى ديگر نپرداختهاى، فقط تو خداى ما
هستى:
چنان لطف تو شامل هر تن است |
|
كه هر بنده گويد خداى من است |
55 ـ الهى ما اقربك منّى و ابعدنى غنك و ما ارأفك بى فما الذى
يحجبنى عنك؟
خداوندا، با اين دورى كه من از تو احساس مىكنم و اين فاصله
كه من با تو ايجاد كردهام، تو چقدر به من نزديكى؟ چه مهربان خدايى! پس آنچه حجابى
ميان من و تو گشته است چيست؟
دوست نزديكتر از من به من است
چه كنم با كه توان گفت كه او |
|
وينت مشكل كه من از وى دورم
در كنار من و من مهجورم |
سعدى
هنگامى كه موجودات طبيعى را مىبينم، هرگز توجهى به آن نور كه توسط آن، موجودات
جسمانى را مشاهده مىكنم نمىبينم. نور نزديكترين پديدهها براى ما در موقع ديدن
اجسام است، ولى هرگز مورد توجه ما قرار نمىگيرد، مگر در حالات استثنايى.
نزديكى نور است كه باعث دورى آن گشته است، از آن طرف، نحوه تفكر ما به گونهاى است
كه نمىتواند باور كند كه: خداوند با آن عظمت اين اندازه به ما نزديك بوده باشد،
چنان كه يك بند انگشت نمىتواند درك كند كه روح با آن عظمت و فعاليت نامحدود و
ظرافت فوقالعاده، آنچنان نزديك به آن انگشت است كه گويى خارج از آن نيست.
56 ـ الهى علمت باختلاف الاثار و تنقّلات الاطوار انّ مرادك
منّى ان تتعرّف الىّ فى كلّ شىء حتى لا اجهلك فى شىء.
از اختلاف نمودها و تحول دائمى پديدهها دانستهام كه
مىخواهى در هر چيز خود را به من بشناسانى تا در هيچ چيز به وجود تو نادان نباشم.
آرى، اختلاف مواد و صور جهان طبيعت و دگرگونى دائمى آنها از طرق مختلفى ما را به
سوى او متوجه مىسازد:
صد هزاران ضد، ضد را مىكشد
از عدمها سوى هستى هر زمان
باز از هستى روان سوى عدم |
|
بازشان حكم تو بيرون مىكشد
هست يا رب، كاروان در كاروان
مىروند اين كاروانها دم به دم |
با صراحت قاطعانه مىگويد اين رودخانه دائمالجريان سرچشمهاى دارد و اين گردنده را
گردانندهاى است.
هيچ موجودى از حقايق جهان هستى، نظام آينده خود را در ذات خود نمىپروراند.
ما انسانها به وسيله علوم، با هر يك از موجودات از راههاى گوناگون تماس مىگيريم،
ولى هيچ يك از اين موجودات، توانايى آن را ندارند كه حركت و جنبش طبيعىشان را ذاتى
خود معرفى نمايند.
بسيار خوب، مىگوييم حركت در ذات ماده است.
سپس اين سؤال پيش مىآيد كه آيا حركت كلى در ذات ماده است؟
مىبينيم، اگر مطابق اين سؤال جواب مثبت بدهيم چه قدر اشتباه نمودهايم، زيرا حركت
كلى ساخته ذهن ماست و عينيت ندارد.
سپس مىگوييم: نه، مقصود حركت مشخص و واقعى است كه ماده را مىگرداند. باز با اين
سؤال روبهرو مىشويم: كدام حركت مشخص است كه ذات ماده بوده و آن را مىگرداند؟
زيرا ممكن است يك ماده، هزار شكل حركت با نتايج و پديدههاى مختلف بر خود بپذيرد.
بار ديگر مىرويم به سوى اختلاف پديدهها و مىگوييم:
چرا بايد [پديدههاى] جهان طبيعت مختلف و متضاد بوده باشد؟
اگر ماده يك حقيقت است، اين اختلافها و تضادهاى بىشمار از كجاست؟
اگر ماده متعدد است، اين تعدد و گوناگونى و هماهنگى آنها از كجا سرچشمه مىگيرد؟
آيا يك حقيقت يا حقايق گوناگون؟
اگر يك حقيقت است، اختلاف نتايج از كجاست؟
اگر متعدد است اين تعدد از كجا ناشى شده است؟
اصلا چرا ماده بايد حركت كند؟
چرا اين حركت مشخص را انتخاب نموده است؟
اين قوانين و اصول كه بر دستگاه طبيعت حكمفرما است، چرا بايستى همين روش را
برگزينند؟
خداوندا، ما براى همه اين سوالات يك جواب تهيه نمودهايم و آن اين است كه:
تويى گرداننده اين جهان طبيعت، اگر چه به دستور تو بايد براى پيدا كردن پاسخهاى
آنها در صحنه زندگى طبيعى تلاش كنيم و تكاپو بورزيم.
تويى حافظ قوانينى كه براى هستى حاكم ساختهاى.
اگر براى عدهاى اين سؤالها مطرح نگردد و يا حل آنها را به آينده واگذار نمايند،
عده ديگرى هستند كه با وفادارى كامل شناخت و دانش و ايمان، به تكامل آگاهىها به
طور تدريجى يقين نمودهاند كه تمام شناسايىهاى آنها فقط در ظواهر و روبناهاى جهان
طبيعت نفوذ مىكند، نه به اعماق آن.
زيرا مىدانيم: يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا، ولى
زيربناى اين ماده و حركت و اختلاف، آثار و تحولات مشيت توست.
پروردگارا، كسانى هستند كه تو را با نامهايى از قبيل الله، رحمن، رحيم، كريم،
رؤوف، صدا مىكنند ولى آن عده كه در شناخت جهان هستى تلاشهاى خستگىناپذير انجام
داده و نظاره جلال و جمال تو را به اين دستگاه و تسلط دائمى تو را بر آن مشاهده
كردهاند، تو را با نامهايى از قبيل: اى حافظ قوانين طبيعت، و اى ناظر به تحولات
موجود، نيايشت خواهند كرد.
خداوندا، در اين معبد بزرگ كه جهان هستىاش مىناميم و در اين كارگاه سترگ كه
خاموشى بهتانگيزى صداى با عظمت تو را در گوش دل ما طنين مىاندازد، لحظاتى چند نور
خود را در دلهاى ما بيافروز و شامه ما را از نسيم ابديت خود كه بر روى اين موجودات
و تحولات گذران مىوزد، معطر فرما.
57 ـ الهى كلما اخرسنى لؤمى انطقنى كرمك.
پروردگارا، آنگاه كه دنائت و پستىام از سخنگويى بازم
مىدارد، كرم و لطف تو سخنورم مىكند.
تبهكارىها و ديوصفتىهايم، گاهى آنچنان به رخم خيره مىشوند و مرا چنان رو در روى
ناشايست خود قرار مىدهند كه ياراى سخنگويى از من سلب مىگردد.
اى خداى من! زشتسيرتى آن چنان قيامه خويشتنم را
هولناك نموده است كه نمىخواهم با چنين قيافه زشت با تو سخن بگويم، از اين جهت است
كه:
هرگونه راه پيوستگى با تو را به روى خودم بسته مىبينم، معاصى و گناهانم، زبانم را
بسته و لالم نموده است. چه كنم؟ آيا با ديگران سخن بگويم؟
لابد زشتىسيرتى نهايى خود را مخفى ساخته، از نيكىها و زيبايىهاى خود، سخن خواهم
گفت!
در اين موقع است كه قيافه هولناكم كثيفتر و زشتتر خواهد شد، زيرا به آن زشتى و
پليدى خود، دورويى و رياكارى را هم اضافه خواهم نمود.
يا با جهان طبيعت كه خاموش و بدون جنجال تسليم قوانين است، سخن بگويم؟
آن موجودى كه خود را در مقابل قانونگزار ازل و ابد تسليم نموده است، چه سنخيتى با
من متمرد دارد كه حتى در راه تمايلاتم به مبارزه با خود نيز حاضر شدهام.
اى خداى عزيز و مهربانم! ديگر كسى نمانده است كه اين موجود گمشده با او سخن بگويد،
در عين زشتى و پليدى راه فرارى را كه مىجويد پيدا كند. فقط يك نكته اتكا باقى
مانده است؛ آن هم كرم و جود بىنهايت توست.
چقدر خوب بود كه به بر زبان آوردن الفاظ نيازى نداشتم، تا مفاهيم آن الفاظ بيشتر
شرمندهام ننمايد.
اى خدا، جان را تو بنما آن مقام
تا كه سازد جان پاك از سر قدم
عرصهاى بس با گشاد و با فضا |
|
كه در آن بىحرف مىرويد كلام
سوى عرصه دور پهناى عدم
كاين خيال و هست، زو يابد نوا |
مولوى
عزيز پروردگارا، لباس هستى را بر اندام ما موجودات ناچيز برازنده ساخته و ما را
آفريدى و عقل و تفكر و وجدانى به ما عطا فرمودهاى كه در گذرگاه بىنهايت، كشش به
كمال بىپايان داشته باشيم، تمايلات حيوانى ما همچون زنجير گرانبار، از تكاپو در
اين گذرگاه سد راه ما مىشود، ولى نيروى كشش به سوى كمال و محبت خداوندى تو، اين
زنجيرهاى گرانبار را نه تنها از پاهاى ما برمىدارد، بلكه به جهت متوجه ساختن نقص و
احتياجى كه داريم، ما را با گامهايى سريعتر و استوارتر به سوى تو رهنمون مىسازد.
آرى، اى دوست عزيز:
هنگام تنگدستى، در عيش كوش و مستى |
|
كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را |
حافظ
58 ـ و كلما ايسنى اوصافى اطمعتنى مننك.
آنگاه كه صفتهاى ناشايستم تا سر حد يأس و نوميدى مىكشاند،
باز احسانهاى تو، در اميد را به رويم خواهد گشود، زيرا كرم و احسان عمومى تو در
اين دوران زندگى به حركات و پديدههاى روانى ما بستگى ندارد.
59 ـ الهى من كانت محاسنه مساوى فكيف لا تكون مساويه مساوى؟
خداوندا، كسى كه نيكويىهايش زشت است، چگونه بدىهاى او
ناشايست نخواهد بود؟
تمايلات نفسانى ما، حركات و سكنات ما را پسنديده جلوه مىدهد. كردارهايى را انجام
داده و آنها را با قيافه زيبا و خوشايند به ديگران ـ حتى گاهى به خودمان هم ـ
جلوهگر مىسازيم. اگر تفكرات ما اندازهاى عالىتر بود و به تعقلات نارساى خود هم
در مقابل انديشههاى تحميلى ديگران توجهى مىداشتيم، در آن موقع مىديديم كه تصور
كمال كه در نتيجه اعمال نيكو براى ما مطرح مىگردد و خود را با انجام كارنيك متعالى
مىبينيم، يا به قصد تعالى و تكامل كارهاى شايسته را انجام مىدهيم، چه اندازه خود
را فريب داده و در سراشيبى پستى سقوط نمودهايم.
اين خودفريبى از آن جهت است كه ما در درون خود كاملا درك مىكنيم كه ارضاى حس
خودپرستى به هر طريقى ـ هر چند به عنوان هدفگيرى تكامل ـ بوده باشد، از نقش و نگار
به قيافه زشت خود تجاوز نمىكند.
بر باد فنا تا ندهى گرد خودى را |
|
هرگز نتوان ديد جمال احدى را |
قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة
الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.33
بگو به آنان، آيا زيانكارترين اشخاص را به شما معرفى كنيم؟
آنان كسانى هستند كه كوششهاى آنان در زندگانى دنيا بىنتيجه و ناشايست بوده، ولى
آنان گمان مىكردند كه بهترين كار را انجام مىدهند.
60 ـ و من كانت حقائقه دعاوى فكيف لا تكون دعاويه دعاوى؟
كسى كه حقايقش مجرد ادعاست، چگونه ادعاى او ادعا نخواهد بود؟
تفاوت ميان حقيقت و ادعا، همان مقدار است كه تفاوت ميان كلمه عسل از زبان كسى خارج
شود كه هرگز در عمرش عسل را نچشيده است و كسى كه آن را مىچشد و لذت واقعى آن را در
مىيابد.
پروردگارا، عمرى با حقيقتنماها سپرى كردهام، آنگاه كه براى واقعيت اين ادعاها در
صدد پيدا كردن دليل بودهام، غير از تمايلات و هوى و هوسهاى نفسانى هيچ مدركى
دستگيرم نشده است. نمىدانم، شايد گاهى هم چيزى كه ادعاها را براى من واقعى جلوه
داده است، نارسايى مغز و يا قصور مشاعرم بوده است. در اين صورت، مقصر نخواهم بود،
هر چند دستم از كمال فوق كوتاه بوده است.
|