نيايش امام حسين عليه‏السلام در صحراى عرفات

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۴ -


38 ـ اللهم انا نتوجه اليك فى هذه العشيّة التى شرّفتها و عظّمتها بمحمد نبيك و رسولك و خيرتك من خلقك و امينك على وحيك البشير النذير السراج المنير الذى انعمت به على المسلمين و جعلته رحمة للعالمين اللهم فصل على محمد و آل محمد كما محمد اهل لذلك منك يا عظيم‏فصل عليه و على اله المنتجبين الطيبين الطاهرين اجمعين و تغمّدنا بعفوك عنا فاليك عجّت الاصوات بصنوف اللغات فاجعل لنا اللهم فى هذه العشيّة نصيبا من كل خير تقسمه بين عبادك و نور تهتدى ورحمة تنشرها و بركة تنزلها و عافية تجلّلها و رزق تبسطه يا ارحم الراحمين اللهم اقلبنا فى هذه الوقت منجحين مفلحين مبرورين غانمين و لا تجعلنا من القانطين و لا تخلنا من رحمتك و لا تحرمنا ما نؤمّله من فضلك و لاتجعلنا من رحمتك محرومين و لا لفضل ما نؤمّله من فضلك و لا تجعلنا و لا تردّنا خائبين و لا من بابك مطرودين يا اجود الاجودين و اكرم الاكرمين اليك اقبلنا موقنين و لبيتك الحرام امين قاصدين فاعنّا على‏مناسكنا و اكمل لنا حجّنا واعف عنا و عافنا فقد مددنا اليك ايدينا فهى بذلّة الاعتراف موسومة.
بار الها، در اين لحظات كه به غروب آفتاب نزديك مى‏شويم، تو آن را شرف و قداست بخشيده‏اى، توسل مى‏جوييم به محمد صلى‏الله عليه و آله و سلم پيامبر و رسول برگزيده تو از ميان مخلوقاتت و امين تو بر وحى كه بشارت‏دهنده و تهديدكننده است. چراغ روشنگرى كه او را به مسلمانان عنايت فرمودى و آن را براى عالميان رحمت قرار دادى.
خداوندا، درود بر محمد و آل محمد بفرست؛ آن چنان درودى كه از مقام ربوبى تو شايسته آن است. اى معبود با عظمت! بر او و جميع فرزندان برگزيده و پاك و پاكيزه او درود بفرست و ما را در عفو خود بپوشان. در اين موقع از روز كه لحظه به لحظه، به پايان مى‏رسد، صداهاى نيايش بندگانت با لغت‏هاى گوناگون به سوى تو سر مى‏كشد.
حال خداوندا، در اين موقع، از هر خيرى كه براى بندگانت قسمت مى‏كنى، بهره‏اى براى ما قرار بده و در اين وقت از آن نورى كه بندگانت را هدايت مى‏كنى و رحمتى كه براى آنان منتشر مى‏سازى و بركتى كه نازل مى‏كنى و عافيتى كه با آن مى‏پوشانى و آن روزى كه براى بندگانت مى‏گسترانى. ما را نيز مشمول الطافت قرار بده. اى مهربان‏ترين مهربانها.
بار الها، ما را در اين لحظات، موفق و رستگار و از اميدى كه به فضل تو داريم محروم مساز و از برندگان غنيمت محسوب فرما و ما را از گروه نوميدان قرار مده و از رحمت خود ما را بركنار مفرما، ما را از آرزوى كرامت خود محروم مساز و از رحمتت مأيوس مفرما. ما را از بارگاهت نااميد برمگردان و از درگاهت مردود مفرما. اى بخشاينده‏ترين بخشايشگرها و با كرامت‏ترين كريمان! در حال يقين به سوى تو روى آورده و دعوت به خانه با عظمتت را لبيك گفته‏ايم. ما را به اعمال مقرر يارى فرموده، حج ما را تكميل و ما را مورد عفو و گذشت قرار بده.
پروردگارا، در اين لحظات مقدس، دست‏ها را با اعتراف به خطا به بارگاهت بلند نموده‏ايم؛ دست‏هايى كه به ذلت و حقارت اعتراف دارد.

سرور شهيدان راه عدل و حق و ارزشهاى والاى انسانى، در اين نيايش‏ها بارها از يأس و و نوميدى پناه بر بارگاه خدا برده است و در جملات فراوان بر عفو و بخشايش و كرام و لطف و عطا و احسان او پناهنده شده و به آنها تمسك نموده است.
اين امام بزرگ و مطيع واقعى خداوند، جلت عظمته، و اين شهيد عزت و عظمت و آزادى انسان‏ها از قيود و زنجيرهاى گرانبار ظلم و ستم و بت‏پرستى‏هاى برونى و درونى، خدايى را در اين نيايش براى بندگان او معرفى مى‏كند كه هيچ انسانى را عذرى براى دورى از حضور در پيشگاه خداوندى باقى نمى‏گذارد. اين نزديكى و اين حقيقت سازنده كه خداوند سبحان با آن عظمت و كبريايى كه دارد بندگانش را به مجاورت خود مفتخر فرموده است:
و هو معكم أينما كنتم
29
و او با شماست هر كجا كه باشيد؛
مى‏بايست بشر را در همين زندگانى به مرحله شايستگى خليفة اللهى در همه افرادش تحقق ببخشد:
دوست نزديك‏تر از من به من است چه كنم با كه توان گفت كه او   وينت مشكل كه من از وى دورم‏ در كنار من و من مهجورم‏
سعدى
از مجموع منابع اسلامى و دريافت‏هاى عقلى و وجدانى به اين نتيجه مى‏رسيم كه قهر و غضب الهى، معلول عللى است كه خود مردم آنها را به وجود مى‏آورند، مانند خطاها و گناهان و ستم و تعدى و دورى از خدا و غير ذلك. پس در حقيقت، منشأ انتزاع قهر و غضب خداوندى، اعمال ناشايسته خود مردم است نه غضب كه صف ذاتى خداوند نيست در صورتى كه عفو و رأفت و رحمت و كرم و لطف وجود و احسان.
منشأيى جز ذات حكيم و فياض و عادل خداوندى ندارد. مى‏توان جمله: سبقت رحمته غضبه رحمت او بر غضبش سبقت دارد را كه در منابع اسلامى آمده است، به همين معنى تفسير نمود. همچنين، در هيچ موردى ديده نشده است كه خدا بفرمايد، غضب من بر همه چيز سبقت دارد؛ در صورتى كه خداوند در گسترش رحمت بر همه چيز چنين مى‏فرمايد:
ربنا وسعت كلّ شى‏ء رحمة و علما
30
اى پروردگار ما، رحمت و علم تو بر همه چيز گسترده است.
39 ـ اللهم فاعطنا فى هذه العشية ما سئلناك واكفنا ماستكفيناك فلا كافى لنا سواك و لا رب لنا غيرك نافذ فينا حكمك محيط بنا علمك عدل فينا قضاؤك اقض لنا الخير و اجعلنا من اهل الخير اللهم اوجب لنا بجودك عظيم الاجر و كريم الذّخر و دوام اليسر واغفرلنا ذنوبنا اجمعين و لا تهلكنا مع‏الهالكين و لا تصرف عنا رأفتك و رحمتك يا ارحم الراحمين.
اللهم اجعلنا فى هذا الوقت ممن سئلك فاعطيته و شكرك فزدته و تاب اليك فقبلته و تنصل اليك من ذنوبه كلها فغفرتها له يا ذالجلال و الاكرام اللهم و نقّنا و سدّدنا واقبل تضرّعنا يا خير من سئل و يا ارحم من‏استرحم يا من لا يخفى عليه اغماض الجفون و لا لحظ العيون و لا ما استقرّ فى المكنون و لا ما انطوت عليه مضمرات القلوب الاكلّ ذلك قد احصاه علمك و وسعه حلمك.
خداوندا، در اين موقع كه روز به پايان خود نزديك مى‏شود، آنچه را كه از بارگاهت مسألت نموديم بر ما عنايت و آنچه را كه كفايت آن را از تو طلب كرديم، كفايت فرما، زيرا براى ما جز تو كسى كفايت‏كننده و پرورنده‏اى وجود ندارد.
حكم تو درباره ما نافذ و علم تو احاطه بر وجود ما دارد. قضاى تو عدل محض است. با قلم قضايت براى ما خير و كرامت را مقرر فرما و ما را از اهل خير قرار بده.
آفريدگارا، با وجود و بخشش الهى خود، پاداش بزرگ و ذخيره كرامت و دوام سهولت در كارها را براى ما تثبيت فرما و همه گناهان ما را ببخشا و ما را از هلاك‏شوندگان محسوب مفرما.
اى مهربان‏ترين مهربانان، رأفت و رحمتت را از ما بر مگردان.
خداوندا، ما را در اين موقع از آن گروه مورد لطفت قرار بده كه اگر مسألت كرد، عطايش فرمودى؛ به نعمت‏هايت شكرگزارى نمود، براى او افزودى؛ به سوى تو توبه كرد، آن را پذيرفتى؛ از همه گناهانى كه مرتكب شده بود، تبرى جسته و يكسره به سوى تو پناهنده شد، همه آنها را بخشيدى.
اى خداوند صاحب جلال و عظمت! ما را براى همه كارهاى نيك و مورد رضايت، موفق و مؤيد بفرما. تضرع و ناله‏هاى ما را به درجه قبولى برسان، اى بهترين كسى كه مورد مسألت قرار مى‏گيرد و اى مهربان‏ترين كسى كه طلب رحمت از او نمايند.
اى خداوند، اى داناى مطلق كه بر هم زدن پلك‏ها و نگاه پنهانى از گوشه چشم‏ها، براى او پوشيده نيست و هر آنچه كه در نهانخانه درون مستقر مى‏شود و در لابه‏لاى دل‏ها مى‏پيچد و مخفى مى‏گردد، براى تو پوشيده نيست. قطعى است كه همه اين نهانى‏ها و مكنونات براى تو آشكار و حلم تو فراگير و علم تو بر همه آنها محيط است.

40 ـ سبحانك و تعاليت عما يقول الظالمون علوا كبيرا تسبح لك السموات السبع و الارضون و من فيهن و ان من شى‏ء الا يسبح بحمدك فلك الحمد و المجد و علوا الجد يا ذالجلال و الاكرام و الفضل و الانعام و الايادى الجسام و انت الجواد الكريم الرئوف الرحيم اللهم اوسع علىّ من رزقك الحلال و عافنى فى‏بدنى و دينى و امن خوفى و اعتق رقبتى من النار اللهم لا تمكر بى و لا تستدرجنى و لا تخدعنى وادرء عنى شرّ فسقه الجن و الانس.
پروردگارا، تو پاك‏تر و بسيار بالاتر از آن هستى كه ستمكاران درباره تو مى‏گويند. آسمان‏هاى هفت‏گانه و زمين‏ها و هر آنچه كه در آنها است تسبيح تو مى‏گويند، بلكه هيچ موجودى نيست، مگر اين كه براى حمد و ستايش مقام ربوبى تو، تسبيح‏گويانند. پس حمد و عظمت و علو مقام از آن توست اى صاحب جلال و بزرگى و فضل و انعام و احسان‏هاى بزرگ، تويى خداوند بخشايشگر و كريم و رؤوف و مهربان.
اى خداوند رزاق! از روزى حلال خود براى معيشت من وسعتى عنايت فرما و بدن و دينم را از اخلال‏ها ايمن بدار، و از ترس و هراس در امانم نگه دار، و گردنم را از آتش دوزخ آزاد فرما.
خداوندا، با علم و قدرت تصرف در همه امورى كه دارى، گرفتارم مساز؛ و مرا به حال خودم وامگذار و رسوايم مفرما و شر تبهكاران جن و انس را از من دور فرما.

در اين جملات از نيايش، روزى حلال براى معيشت خويشتن از خدا مسألت مى‏نمايد.
رسول خدا صلى‏الله عليه و آله و سلم روزى در حال دعا چنين عرض كرد:
اللهم بارك لنا فى الخبز فانه لو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا أدّينا فرائض ربنا.
31
خداوندا نان ما را مبارك فرما، زيرا اگر نان نباشد، نه نماز مى‏گذاريم و نه روزه مى‏گيرم و نه ساير واجبات پروردگارمان را به جاى مى‏آوريم.
آيات و احاديث شريفهبه طور فراوان، ضرورت تنظيم معاش را گوشزد فرموده است. مگر نه اين است كه نخست حيات طبيعى بايد جريان خود را دريافت كند، سپس حيات روحى؟ مطلب بسيار با اهميت ديگرى كه در جملات فوق بايد تفسير شود، اين است كه:
خداوندا، مرا به حال خود واگذار مكن.
بشر امروزى از آن هنگام كه به جنون خودخواهى و خودكامگى مبتلا گشت، اولين ضرر غيرقابل جبران كه بر خودش وارد ساخت، احساس رهايى مطلق از همه اصول انسانى و ارزشها بود كه پوچى را براى او به ارمغان آورد. احساس رهايى و پوچى، به ظاهر دو معلول يك علت به نظر مى‏آمد. در صورتى كه، پوچى معلول احساس رهايى، و احساس رهايى معلول خودخواهى بود كه قربانى شدن حيات زير پاى وسايل حيات را هم به همراه داشت.
آنگاه، آن نور ديده على بن ابى طالب عليهماالسلام سر را بلند و ديده خود را به سوى آسمان دوخت و در حالى كه سيل اشك از چشمان مباركش سرازير مى‏شد، با صداى بلند چنين نيايش نمود:
41 ـ يا اسمع السامعين يا ابصر الناضرين و يا اسرع الحاسبين و يا ارحم الراحمين صل على محمد و آل محمد السادة الميامين و اسئلك اللهم حاجتى التى ان اعطيتنيها لم يضرّنى ما منعتنى و ان منعتنيها لم ينفعنى ما اعطيتنى اسئلك فكاك رقبتى من النار لا اله الا انت وحدك‏لا شريك لك، لك الملك و لك الحمد و انت على كل شى‏ء قدير يا رب، يا رب، يا رب.
اى شنواترين شنونده‏ها، و اى بيناترين بيناها، و اى سريع‏ترين حسابگران، و اى مهربان‏ترين مهربان‏ها، بر محمد و آل محمد كه سروران و با بركت‏ترين بندگان تو هستند، درود بفرست.
اى خداى من، آن حاجتم را از تو مسألت مى‏دارم كه اگر آن را به من عطا فرمايى، از آنچه كه مرا ممنوع ساخته‏اى ضررى نخواهم ديد و اگر مرا از آن حاجت محروم بسازى، هرچه كه به من عطا فرمايى سودى به من نخواهد داد.
خداوندا، از تو مى‏خواهم گردنم را از آتش آزاد گردانى.
خدايى جز تو نيست، يگانه‏اى بى‏شريك، ملك و حمد از آن توست و تويى توانا بر همه چيز. يا رب، يا رب، يا رب.

اين ذكر را زياد تكرار فرمود.
42 ـ الهى انا الفقير فى غناى فكيف لا اكون فقيرا فى فقرى؟
خداوندا، اگر در عين بى‏نيازى بوده باشم باز مستمندم، در حالى كه سر تا پا احتياجم.
خداوندا، شخصيت انسانى و موجوديت ما هر مقدار هم كه استقلال و خودساختگى از خويشتن نشان بدهد، بالاخره شالوده آن از همين جهان طبيعت تأمين مى‏گردد.
سر تا پاى وجود ما معلول‏هايى هستند كه به وجود عوامل زيادى احتياج دارند، كه تحت اختيار ما نمى‏باشند. هم چنين، علل محاسبه‏نشده فراوانى، نقص وجودى ما را براى خود ما كاملا اثبات مى‏نمايد. پروردگارا، آن استقلال روحى را به ما عطا فرما كه فريب از خود بى‏خبران را نخوريم.
اين بى خبران به ما اندرز مى‏دهند كه بايد در اين جهان بدون جستجوى پشتيبان زندگى كنيم، كه هر اندازه هم بى‏نيازى از پشتيبانى را بر خود تلقين كنيم، هرگز نخواهيم توانست زنجير پيوسته اصول و قوانين طبيعت را از دست و پاى خود بركنار كنيم.
اگر افكار كوتاه آنان لحظاتى به خود بيايد، اگر شخصيت انسانى آنان بتواند اندكى از طغيان و سركشى حيوانى‏شان بكاهد، متوجه خواهند شد كه مقصود خداجويان و هدف خداگويان آن نيست كه ما خود را كر كنيم، كور كنيم و فلج نمايى، سپس از خداى بزرگ بخواهيم كه خداوندا، بيا براى ما گوش و چشم و اعضاى سالمى عنايت فرما.
مگر تن‏پرورى و كوشش نكردن در راه تقويت زندگى، مبارزه با خدا نيست؟ كسى كه با خدا در حال پيكار است، چگونه مى‏تواند خود را در حال نيايش ببيند؟
ما به مقام شامخ او چنين مى‏گوييم: اى خداى بزرگ كه به ما نيروى تلاش در زندگانى را عطا فرموده‏اى، عنايتى فرما كه در تقويت اين نيرو بكوشيم و آرمان‏هاى اين زندگى گذران را با ارتباط بندگى با مقام شامخ تو، شكوفا و بارور سازيم.
اگر اين نيايش از اعماق روح ما برخيزد، در حقيقت ما به هدف اصلى نايل شده‏ايم؛ يعنى به همان اندازه نيروى زندگانى را افزايش داده، آرمان زندگانى را شكوفا و بارور ساخته‏ايم.
اين است معناى نيازمندى ما كه در هر لحظه در تمام ذرات وجود ما احساس مى‏گردد.
خداوندا، ما به تو روى مى‏آوريم و هر لحظه نيازمندى خود را با ارتباط به تو، به بى‏نيازى مبدل مى‏سازيم.
43 ـ الهى انا الجاهل فى علمى فكيف لا اكون جهولا فى جهلى؟
خداوندا، هر چند دانش فرا بگيرم، باز در عين دانايى‏ام نادانم. چگونه مى‏توانم در عين جهلم نادان نباشم؟
خداوندا، ما مى‏خواهيم بدانيم، اما نسبى و محدود بودن دانش‏ها، شناخت ما را از مطلق بودن دور مى‏سازد و بدين جهت ما هرگز نمى‏توانيم به طور مطلق با واقعيات در تماس بوده باشيم.
ما انسان‏ها، در تحصيل سود خوش‏باوريم، آرى خيلى زودباوريم.
از همين زودباوريهاست كه روشنائى مخلوط به تاريكى‏ها را كه خودمان هم در ايجاد آن روشنايى بازيگرى داشته‏ايم، نور مطلق فرض مى‏كنيم. بالاتر از اين، به ديگران هم دستور يا توصيه يا حداقل سفارش مى‏كنيم كه شما هم در اين روشنايى مطلق ببينيد! و آنگاه، اگر هم فرض كنيم كه با تمام خصوصيات و جزئيات نظام گذشته و آينده بشريت و جهان هستى آشنايى پيدا نموديم، آيا مى‏توانيم از حقيقت مشيتجاريه خداوندى اطلاعى داشته باشيم؟ البته نه. و يقينا چنين نيست.
ما نه فقط به تمام واقعيت جهان هستى آشنا نيستيم، بلكه از سرنوشت يك ذره بى‏مقدار هم نمى‏توانيم دقيقا آگاهى حاصل كنيم؛ زيرا اگر اين توانايى را داشتيم، تمام جهان را مى‏شناختيم. آرى، اين يك اعتراف تلخ است، ولى چه بايد كرد. حقيقت است!
اما همين كه به نادانى خود اعتراف مى‏كنيم و شناخت اندك خود را از هوى واز آلودگى‏هاى نفسانى دور مى‏كنيم، اتصال آن را به درياى علم تو، اى خداوند دانا، درك مى‏كنيم.
بار خداوندا، اين سرود هميشگى ماست:
قطره دانش كه بخشيدى ز پيش   متصل گردان به درياهاى خويش
مولوى
44 ـ الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعة طوآء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الى عطاء و اليأس منك فى بلآء.
اى خداى من! اختلاف تدبير و سرعت در هم پيچيدن سرنوشت‏ها با مشيت پيروز تو، بندگان عارفت را از تكيه به عطاى موجود و از نوميدى در ناگوارى‏ها باز مى‏دارد.
عزيز پروردگارا، ما دريافته‏ايم كه:
هر نفس نو مى‏شود دنيا و ما عمر همچون جوى نو نو مى‏رسد   بى‏خبر از نو شدن اندر بقا مستمرى مى‏نمايد در جسد
مولوى
ما درك كرده‏ايم كه:
جهان كل است و در هر طرفة العين دگر باره شود پيدا جهانى   عدم گردد و لا يبقى زمانين‏ به هر لحظه زمين و آسمانى‏
شيخ محمود شبسترى
همچنان براى ما روشن شده است كه تجديد و تنوع زودگذر رابطه انسان با انسان، با اطمينان به بقاى وضع موجود ناسازگار است. عوامل محاسبه‏نشده، آنچنان به سوى ما سرازير مى‏گردد كه گويى هر لحظه سرنوشت جداگانه‏اى در انتظار ماست. در اين حال است كه باز به ياد تو مى‏افتيم و موقعيت خودمان را در جمله كائنات درك مى‏كنيم. لذا، به اين حقيقت كه تو به ما تعليم كرده‏اى مترنم مى‏شويم:
و لا تقولنّ لشى‏ء انّى فاعل ذلك غدا الا ان يشآء الله.
32
هرگز مگو من فردا فلان كار را انجام خواهم داد، مگر اين كه آن را به مشيت خداوندى مربوط بسازى.
45. الهى منّى ما يليق بلؤمى و منك ما يليق بكرمك.
اى خداى من! آنچه از من در اين جهان هستى ساخته است، مناسب خردى و ناتوانى من است و آنچه از تو پديدار مى‏گردد زيبنده توست.
من اگر بى‏هنر و بى‏خردم   خواجه با بى‏خردى مى‏خردم‏
شؤون و خواص هر موجودى، بستگى كامل با كيفيت موجوديت وجودى آن دارد.
يك انسان هر مقدار هم خود را كامل و مستقل و بى‏نياز نشان بدهد، اثر نقص و نيازمندى كه سرتاپاى وجودش را فراگرفته است، آشكارتر از آن است كه بتواند خود را بفريبد.
بى نياز خداوندا! من خود را از تو دارم، من خود را ايجاد نكرده‏ام، مشرف به جهان هستى هم نيستم، به اجبار آمده‏ام و به اجبار هم خواهم رفت، نيروهاى محدودم اجازه فعاليت نامحدود نمى‏دهد، روشنايى هستى‏ام در مقابل گردباد مخوف زوال و فنا، آن مقدار مى‏تواند مقاومت نشان بدهد كه چراغ ضعيفى در مقابل توفان بنيان‏كن و وحشتناك صحرايى.
46 ـ الهى وصفت نفسك باللطف و الرأفة لى قبل وجود ضعفى افتمنعنى منهما بعد وجود ضعفى؟
بار پروردگارا! پيش از آنكه وجود ضعيفم در جهان هستى نمودار گردد، تو خود را با لطف و محبت توصيف فرموده‏اى. آيا پس از آنكه وجود ضعيف و ناچيزم ايجاد گشت، لطف و محبت خود را از من دريغ خواهى داشت؟
گر بگيرى، كيت جست و جو كند منگر اندر ما مكن در ما نظر ما نبوديم و تقاضامان نبود   نقش با نقاش كى نيرو كند اندر اكرام و سخاى خود نگر لطف تو ناگفته ما مى‏شنود

مولوى
اى پروردگار عزيز ما! پيش از آن كه در تاريكى نيستى چراغ هستى را بيفروزى، قبل از آن كه ماده را بسازى و به حركت درآورى، تقاضاهاى غريزى و روانى ما را مى‏دانستى. تو مى‏دانستى كه براى تنفس، هوايى ضرورت دارد. آگاه بودى كه توالد و تناسل احتياج به احساس لذت در مقدماتش دارد.
آرى،
آن خداوندى كه معشوق آفريد   سرنوشت عاشق از اول بديد
ديگر جاى چون و چرا براى ما نمانده است. ما بايد به كار و كوشش بپردازيم، زيرا احتياج به كار و كوشش و صعود به قله‏هاى مرتفع تكامل را، تو در ما نهاده‏اى. تسليم ما به مقتضيات روحى و مادى خود، همان؛ و وصول به عالى‏ترين نيروهاى حيات اصيل، همان.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن   گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد
حافظ
47 - الهى ان ظهرت المحاسن منّى فبفضلك و لك المنّة علىّ و ان ظهرت المساوى منّى فبعدلك و لك الحجّة علىّ.
اى خداى من! اگر نيكويى‏هايى از من آشكار شود، از فضل و احسان تو بوده و منت از توست. و اگر بدى‏ها از من سر بزند، با دادگرى تو منافاتى ندارد. تو سزاوار بازخواست كردن از ما مى‏باشى
خداوندا، تو غرايز نفسانى و تعقل و وجدان را در ما ايجاد نموده‏اى و تعديل و هماهنگ ساختن آنها را از ما طلب مى‏كنى. اگر در فعاليت‏هاى زندگانى از وسايل گوناگون درونى به طور منطقى بهره‏بردارى نماييم و كردارهاى نيك انجام بدهيم، با راهنمايى تو بوده و اين تويى كه از جهان بالا، پيشوايان مافوق الطبيعه را براى تكميل انسان‏ها فرستاده‏اى. نيز، با نشان دادن جهان با عظمت هستى، ما انسان‏ها را به سوى خود تحريك و ترغيب فرموده‏اى. از اين جاست كه در نمودار شدن خوبى‏ها از ما، سهم اصلى از آن توست، ولى اگر ما به بدى‏ها تمايل بورزيم و به زشتى‏ها بگراييم، از آنجا كه به ما تعقل و وجدان عطا فرموده و دستورات خود را به ما رسانيده‏اى، بنابراين، تمام بدى‏ها به خود ما مستند بوده و بازخواست تو درباره اين زشتى‏ها و پليدى‏ها، روى دادگرى تو انجام خواهد گرفت. با اين حال، خداوندا، دست عنايتت را به سوى اين يك مشت خاك ناچيز دراز كن و از ورطه نفسانى نجاتش ده.
48 ـ الهى كيف تكلنى و قد تكفّلت لى و كيف اضام و انت الناصر لى ام كيف اخيب و انت الحفىّ بى؟
اى خداى من! چگونه مرا يكه و تنها رها مى‏كنى، در صورتى كه كفالتم را به عهده گرفته‏اى؟
چگونه ممكن است ستمديده شوم، در صورتى كه تو ياور منى. چگونه مأيوس شوم؟ در صورتى كه تو مهربان خداى منى.

خديا، قوانين جاريه، براى حفظ موجوديت ما در دست قدرت توست، نيروى هماهنگ‏كننده كنش‏ها و واكنش‏هاى درونى ما در دست قدرت توست، شعله‏هاى ملكوتى وجدان از نفحات ربانى تو فروزان است.
آه خداوندا، سر تا پاى جهان هستى براى ما فرياد آماده‏باش مى‏زند. با اين حال، چگونه مى‏توانم بگويم: ما را به حال خود واگذاشته‏اى؟
ضرورت‏هاى زندگانى ما، از جنگل سحرآميز حوادث طبيعى و ساختگى ديگران بيرون مى‏آيد. به عبارت ديگر، ما زندگانى خود را از ميان صدها عوامل مرگ بيرون مى‏كشيم.
آيا اين ما هستيم كه با عوامل قوى‏تر از موجوديت خود كه اغلب محاسبه نشده و يا به كلى از اختيار ما بيرونند، مى‏جنگيم و پيروز مى‏شويم؟! نه، ما اين توانايى را نداريم.
پس اين دست قدرت توست كه هر لحظه بر سر ما كشيده مى‏شود و چند صباحى اين قفس خاكى را در مقابل عوامل تخريب‏كننده، به صورت يك آشيانه حفظ مى‏كند. بارگاه مهرت هر لحظه در نظاره ماست. بدين جهت، بر ما ستمى وارد نخواهد گشت.
در خلقت ما، هيچ‏گونه احتياج و مجهولى براى تو وجود نداشته است. بنابراين، ستم از ناحيه تو درباره ما امكان‏ناپذير است. تا مهربان خدايى، چون تو سايه عنايت بر سر ما انداخته است، چرا مأيوس شويم؟
عنايت و لطف گسترده تون، اجر و پاداش كردارهاى ما نيست. تو خدايى، محبت خداوندى تو، هيچگونه غرضى را غير از تكامل ما منظور ننموده است.
نافرمانى‏ها و معاصى، هر مقدار هم كه از سوى من صادر گردد، به عنوان جرأت به مقام شامخ ربوبى تو نخواهد بود؟ پيمان‏شكنى‏ها و سرپيچى‏ها، نه بدان جهت است كه براى خود توانايى مقابله با تو مى‏بينم. نه، من به همه اين ناروايى‏ها آگاهم، شرمندگى‏ام را كه پوزش طبيعى من است، به عنوان آخرين وسيله تقرب به درگاهت پيش مى‏كشم.
بار پروردگارا، كدام عامل اقوى و اعظم از توست كه من در مقابل آن خود را ببازم؛ نه، چنين عاملى وجود ندارد، و به همين جهت هرگز نااميد و مأيوس نخواهم گشت.
49 ـ بى‏ها انا اتوسّل اليك بفقرى اليك و كيف اتوسّل اليك بما هو محال ان يصل اليك.
چون نيازمندى‏ام به سوى توست، دست توسل به سوى تو دراز مى‏كنم. به كدامين وسيله دست بيندازم كه توانايى رسيدن به تو را داشته باشد؟
خداوندا، وقتى خوب مى‏نگرم، سببيت همه از توست و تمام عوامل جهان طبيعت، خواص و فعاليت خود را همگى از تو مى‏گيرند. آنها استقلال ندارند و موجوديت آنها همه مرهون خلاقيت توست، اگرانسانند و اگر خود نيازمندند كارى از آنان ساخته نيست و اگر بى‏نيازند: آنان كه غنى‏ترند محتاج‏ترند، و اگر موجودات طبيعى‏اند، هيچ نقطه‏اى از نقاط جهان طبيعت، قائم به نفسه نبوده و همه حركت و خاصيت خود را از تو مى‏گيرند. پس:
خشك ابرى كه شود ز آب تهى ذات نايافته از هستى‏بخش   نايد از وى صفت آبدهى‏ كى تواند كه شود هستى بخش‏
50 ـ ام كيف اشكو اليك حالى و هو لا يخفى عليك؟
آيا شكايت از حالم كنم؟ حالم كه بر تو مخفى نيست.
من گروهى مى‏شناسم ز اوليا   كه دهانشان بسته باشد از دعا
خداوندا، آنگاه كه خاموشى شورانگيز جهان طبيعت را مى‏بينم؛ آن گاه كه درك مى‏كنم كهكشان‏ها و كارزارهاى با عظمت با سرعت‏هاى سرسام‏آور و در عين حال با آرامشى شگفت‏انگيز بى‏نياز از درك ما انسان‏ها در حركتند؛ آنگاه كه مى‏بينم برگ‏هاى ظريف گل‏ها در دامنه كوهى مى‏رويند و جلوه كوتاه‏مدت خود را در جلوه‏گاه حكمت خداوندى نشان مى‏دهند، ولى آن‏چنان خاموش و ساكتند كه حتى صداى نسيم بهارى هم كه آنها را مى‏نوازد و بر آنها مى‏وزد، شنيده نمى‏شود؛ در اين حال مى‏خواهم جزئى از طبيعت باشم و با خاموشى راز دل با تو بگويم: خدايا، احاطه علم تو را بر مكنونات درونى‏ام احساس مى‏كنم و اظهار آنچه را كه در درونم مى‏گذرد، نوعى از گستاخى مى‏دانم.
روشنايى جمال و جلالت، آن چنان خيره‏ام مى‏كند كه نه تنها زبان و لبانم از ياد مى‏روند، بلكه خويشتن را هم فراموش مى‏كنم. در اين لحظات است كه خود را اسير آهنگ ازلى و بى‏نهايت تو مى‏بينم، ولى شورانگيزى سكوت اين طبيعت پهناور با آن همه نمودها و آياتش كه غلغله‏كنان رهسپار كوى تو مى‏باشند، به زمزمه‏ام وادار مى‏كند و صداى ضعيفم را با جرس اين كاروان نور در هم مى‏آميزد.
در اين حال است كه ناگهان درك مى‏كنم به سخن گفتن پرداخته‏ام، مى‏گويم و مى‏گويم، ولى در همان حال، يك مقاومت درونى احساس مى‏كنم كه مى‏خواهد الفاظ را در دهانم محو و نابود بسازد، زيرا اين كالبدهاى ضعيف؛ يعنى اين الفاظ ناچيز كه ساخته دست خود ماست، آن حقايق را كه در درونم موج زنان و بدون تكرار در حال حركتند، چنان مى‏فشارد و مشوش مى‏كند كه دوباره به پناهگاه سكوت پناهنده مى‏شوم. آنگاه درمى‏يابم كه كوزه‏هاى ناچيز الفاظ را كنار گذاشته، در دريايى از نور غوطه‏ور گشته‏ام.
آه اى خداى بزرگ!
راه هموار است و زيرش دام‏ها لفظ‏ها و نام‏ها چون دام‏هاست   قحطى معنا ميان نام‏ها لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست‏
مولوى
51 ـ ام كيف اترجم بمقالى و هو منك برز اليك.
گفتارم را چگونه توضيح بدهم! اين گفتار از تو و به سوى تو روانه مى‏گردد.
مى‏خواهم با تو سخن بگويم و با تو نيايش كنم، اما قدرت نيايش و نيروى توضيح گفتارم از توست. بار ديگر، درك اين حقيقت مرا به خاموشى مى‏كشاند. ديگر سخنى نمانده است كه بگويم. در اين جا يك جمله كه خود به ما تعليم داده‏اى، مى‏تواند از اضطراب و تشويشم جلوگيرى نمايد: لا حول و لا قوة الا بالله.
52 ـ ام كيف تخيّب امالى و هى قد وفدت اليك.
چگونه آرزوهايم با نوميدى رو به رو خواهد گشت؟ در صورتى كه اين آرزوها رهسپار كوى تو مى‏باشند.
پروردگارا! آرزوهاى مزاياى جهان مادى به سرازيرى سقوطم مى‏كشاند. عشق به جاه و مقام و ثروت و شخصيت دنيوى فطرتم را مى‏آلايد، اما آرزوهاى روحى‏ام به هر شكل كه نمودار گردند به سوى تو روى مى‏آورند. آنچه روى به سوى تو آورد، شعاعى از خورشيد عظمت توست كه عامل آن را در هر نهادم به وديعت نهاده‏اى.
در آن هنگام كه اين شعاع به سوى تو باز مى‏گردد، مركز اصلى خود را جستجو مى‏كند، ديگر براى آن بازگشتى وجود ندارد.
53 ـ ام كيف لا تحسن احوالى و بك قامت؟
چرا احوال و شؤون من نيكو نباشد؟ در صورتى كه قوام آنها با توست.
مگر نه اين است كه آن سوى من كه شعاعى از درياى ابدى است، وابسته جمال و جلال توست؟ بايد شؤون و احوال من كه پيوسته به آن سوست نيكو بوده باشد، زيرا مهر و محبت بى‏نهايت تو، لب‏هاى جان مرا در كنار چشمه سار بقا خشك نخواهد گذاشت.
من طبيعى همانند آن كرم ناچيز است كه زندگانى خود را در ميان شن‏هاى محقر يا زير برگى از شاخه درخت سپرى مى‏كند؛ شكفتگى و پژمردگى و خشكى و آبيارى گياهان و گل‏ها و درخت وجود رامى‏بيند، اين تحولات را با آن حواس و درك كوچك و تيره و تارى كه دارد، نمى‏تواند به خارج از آن محيط محدود نسبت بدهد.
او باغبان نمى‏بيند، چشمه‏سار را نمى‏يابد، ابر را درك نمى‏كند، دانه و ريشه و اشعه آفتاب و نسيم‏هاى روح‏انگيز و دهها عناصر كه در آن تحولات تأثير مى‏بخشد، براى او نامفهوم است.
پشه كى داند كه اين باغ از كى است   در بهاران زاد و مرگش در دى است‏
مولوى
اين سطح عميق من، يعنى آن مجاور روح الهى است كه به گوش من طبيعى مى‏گويد:
تو در اشتباهى، تو راه خطا مى‏روى، جهان هستى كه تو جزئى از آن هستى، اصولى دارد و نتايجى، زيربناهايى دارد كه اين روابط و دگرگونى‏ها روبناهاى آن است.
اى كرم ناچيز! اين باغ پهناور باغبانى دارد و از ورود عوامل مزاحم جلوگيرى مى‏كند، آب به سوى گل‏ها و درختان ـ كه تو در آن براى خود جهان مستقلى ساخته‏اى ـ روانه مى‏سازد.
لحظه‏اى به خود بيا كه خواهى گفت:
ماند احوالت بدان طرف مگس از خودى سرمست گشته بى‏شراب وصف بازان را شنيده در زمان آن مگس بر برگ كاه و بول خر گفته من دريا و كشتى خوانده‏ام اينك اين دريا و اين كشتى و من بر سر دريا همى راند او عمد   كاو همى پنداشت خود را هست كس‏ ذره‏اى خود را شمرده آفتاب گفته من عنقاى وقتم بى‏گمان هم چو كشتيبان همى افراشت سر مدتى در فكر اين مى‏مانده‏ام‏ مرد كشتيبان و اهل رأى و فن مى‏نمودش اين قدر بيرون ز حد
اين آگاهى مختصر كافى است كه ما را متوجه سازد به اين كه تمام لحظات زندگى ما از او بوده و خيال استقلال، غير از اين كه ما را مانند آن مگس ناچيز از تعقل صحيح باز بدارد، نتيجه‏اى در بر ندارد.
بار الها، با همين توجه است كه در دريايى از لذت ملكوتى غوطه‏ور مى‏شويم و آلام و شكنجه‏هاى غيراختيارى زندگانى را متحمل مى‏گرديم.
54 ـ الهى ما الطفك بى مع عظيم جهلى و ما ارحمك بى مع قبيح فعلى؟
اى خداى من! با اين كه به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعيت واقعى خود در جهان هستى نادانم، اما چه الطاف شايانى كه شامل حالم نفرموده‏اى! با اين كردارهاى ناشايستم چه رحم و عطوفتى كه برايم ابراز نمى‏كنى!
نادانى ما به موجوديت خود از يك طرف، جهل‏ها به عظمت و لطف تو از طرف ديگر، مانع جريان لطف عمومى تو نخواهد گشت. ما چگونه مى‏توانيم ريزش فيض عظيم تو را در هر لحظه به تمام كائنات و موجود انسانى درك كنيم؟ ما كه محبوس قوانين طبيعت هستيم و براى ما بسيار مشكل است كه جريان‏هاى زيربناى جهان كون و فساد را درك نماييم.
ما چشم به دنيا گشوده، هميشه درخشندگى نور وجود را بر در و ديوار اجزاى تمام موجودات مشاهده نموده‏ايم.
ما آن شيشه‏هاى شفاف هستيم كه نور، دائم در آن نفوذ مى‏كند و او گمان مى‏كند كه نور از خود آن شيشه است.
روح ما را در لانه كوچكى به نام بدن جا داده‏اى و مانند آن كرم ناچيز، تمام موجوديت خود را ساخته‏شده لانه محقر يك شاخه درختى مى‏بيند و درك نمى‏كند كه درخت، به واسطه ريشه نهفته در زمين آب را جذب نموده و تا بلندترين شاخه و كوچك‏ترين برگ، حيات خود را مرهون همان آب است. همان آب است كه اساس زندگانى اوست، او درباره باغبان و كيفيت و كميت فعاليت او هيچ‏گونه توجهى ندارد.
اما آن شيشه خواه بداند نور درخشنده‏اى كه او را شفاف نموده است از منبع ديگرى است يا نداند، نور به شيشه خواهد تابيد. و آن كرم محقر بداند كه حيات و موجوديت او، نتيجه آب و خاك و كوشش باغبان است يا نداند، باغبان فعاليت نموده و آب به بلندترين شاخه‏ها و كوچك‏ترين برگ‏ها از ريشه درخت خواهد رسيد. آرى، ما نمى‏دانيم.
ولى اى پروردگار لطيف! گاه گاهى به خود مى‏آييم. در يك لحظه زودگذر كه به لطف خداوندى تو متوجه مى‏گرديم، نه تنها درك مى‏كنيم قوام تمام موجوديت ما بسته به لطف توست، بلكه گمان مى‏كنيم كه به غير از ما چيزى ديگر نپرداخته‏اى، فقط تو خداى ما هستى:
چنان لطف تو شامل هر تن است   كه هر بنده گويد خداى من است
55 ـ الهى ما اقربك منّى و ابعدنى غنك و ما ارأفك بى فما الذى يحجبنى عنك؟
خداوندا، با اين دورى كه من از تو احساس مى‏كنم و اين فاصله كه من با تو ايجاد كرده‏ام، تو چقدر به من نزديكى؟ چه مهربان خدايى! پس آنچه حجابى ميان من و تو گشته است چيست؟
دوست نزديكتر از من به من است چه كنم با كه توان گفت كه او   وينت مشكل كه من از وى دورم در كنار من و من مهجورم‏
سعدى
هنگامى كه موجودات طبيعى را مى‏بينم، هرگز توجهى به آن نور كه توسط آن، موجودات جسمانى را مشاهده مى‏كنم نمى‏بينم. نور نزديكترين پديده‏ها براى ما در موقع ديدن اجسام است، ولى هرگز مورد توجه ما قرار نمى‏گيرد، مگر در حالات استثنايى.
نزديكى نور است كه باعث دورى آن گشته است، از آن طرف، نحوه تفكر ما به گونه‏اى است كه نمى‏تواند باور كند كه: خداوند با آن عظمت اين اندازه به ما نزديك بوده باشد، چنان كه يك بند انگشت نمى‏تواند درك كند كه روح با آن عظمت و فعاليت نامحدود و ظرافت فوق‏العاده، آنچنان نزديك به آن انگشت است كه گويى خارج از آن نيست.
56 ـ الهى علمت باختلاف الاثار و تنقّلات الاطوار انّ مرادك منّى ان تتعرّف الىّ فى كلّ شى‏ء حتى لا اجهلك فى شى‏ء.
از اختلاف نمودها و تحول دائمى پديده‏ها دانسته‏ام كه مى‏خواهى در هر چيز خود را به من بشناسانى تا در هيچ چيز به وجود تو نادان نباشم.
آرى، اختلاف مواد و صور جهان طبيعت و دگرگونى دائمى آنها از طرق مختلفى ما را به سوى او متوجه مى‏سازد:
صد هزاران ضد، ضد را مى‏كشد از عدم‏ها سوى هستى هر زمان باز از هستى روان سوى عدم   بازشان حكم تو بيرون مى‏كشد هست يا رب، كاروان در كاروان مى‏روند اين كاروان‏ها دم به دم‏
با صراحت قاطعانه مى‏گويد اين رودخانه دائم‏الجريان سرچشمه‏اى دارد و اين گردنده را گرداننده‏اى است.
هيچ موجودى از حقايق جهان هستى، نظام آينده خود را در ذات خود نمى‏پروراند.
ما انسان‏ها به وسيله علوم، با هر يك از موجودات از راه‏هاى گوناگون تماس مى‏گيريم، ولى هيچ يك از اين موجودات، توانايى آن را ندارند كه حركت و جنبش طبيعى‏شان را ذاتى خود معرفى نمايند.
بسيار خوب، مى‏گوييم حركت در ذات ماده است.
سپس اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا حركت كلى در ذات ماده است؟
مى‏بينيم، اگر مطابق اين سؤال جواب مثبت بدهيم چه قدر اشتباه نموده‏ايم، زيرا حركت كلى ساخته ذهن ماست و عينيت ندارد.
سپس مى‏گوييم: نه، مقصود حركت مشخص و واقعى است كه ماده را مى‏گرداند. باز با اين سؤال روبه‏رو مى‏شويم: كدام حركت مشخص است كه ذات ماده بوده و آن را مى‏گرداند؟ زيرا ممكن است يك ماده، هزار شكل حركت با نتايج و پديده‏هاى مختلف بر خود بپذيرد.
بار ديگر مى‏رويم به سوى اختلاف پديده‏ها و مى‏گوييم:
چرا بايد [پديده‏هاى] جهان طبيعت مختلف و متضاد بوده باشد؟
اگر ماده يك حقيقت است، اين اختلاف‏ها و تضادهاى بى‏شمار از كجاست؟
اگر ماده متعدد است، اين تعدد و گوناگونى و هماهنگى آنها از كجا سرچشمه مى‏گيرد؟
آيا يك حقيقت يا حقايق گوناگون؟
اگر يك حقيقت است، اختلاف نتايج از كجاست؟
اگر متعدد است اين تعدد از كجا ناشى شده است؟
اصلا چرا ماده بايد حركت كند؟
چرا اين حركت مشخص را انتخاب نموده است؟
اين قوانين و اصول كه بر دستگاه طبيعت حكمفرما است، چرا بايستى همين روش را برگزينند؟
خداوندا، ما براى همه اين سوالات يك جواب تهيه نموده‏ايم و آن اين است كه:
تويى گرداننده اين جهان طبيعت، اگر چه به دستور تو بايد براى پيدا كردن پاسخ‏هاى آنها در صحنه زندگى طبيعى تلاش كنيم و تكاپو بورزيم.
تويى حافظ قوانينى كه براى هستى حاكم ساخته‏اى.
اگر براى عده‏اى اين سؤال‏ها مطرح نگردد و يا حل آنها را به آينده واگذار نمايند، عده ديگرى هستند كه با وفادارى كامل شناخت و دانش و ايمان، به تكامل آگاهى‏ها به طور تدريجى يقين نموده‏اند كه تمام شناسايى‏هاى آنها فقط در ظواهر و روبناهاى جهان طبيعت نفوذ مى‏كند، نه به اعماق آن.
زيرا مى‏دانيم: يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا، ولى زيربناى اين ماده و حركت و اختلاف، آثار و تحولات مشيت توست.
پروردگارا، كسانى هستند كه تو را با نام‏هايى از قبيل الله، رحمن، رحيم، كريم، رؤوف، صدا مى‏كنند ولى آن عده كه در شناخت جهان هستى تلاش‏هاى خستگى‏ناپذير انجام داده و نظاره جلال و جمال تو را به اين دستگاه و تسلط دائمى تو را بر آن مشاهده كرده‏اند، تو را با نام‏هايى از قبيل: اى حافظ قوانين طبيعت، و اى ناظر به تحولات موجود، نيايشت خواهند كرد.
خداوندا، در اين معبد بزرگ كه جهان هستى‏اش مى‏ناميم و در اين كارگاه سترگ كه خاموشى بهت‏انگيزى صداى با عظمت تو را در گوش دل ما طنين مى‏اندازد، لحظاتى چند نور خود را در دل‏هاى ما بيافروز و شامه ما را از نسيم ابديت خود كه بر روى اين موجودات و تحولات گذران مى‏وزد، معطر فرما.
57 ـ الهى كلما اخرسنى لؤمى انطقنى كرمك.
پروردگارا، آنگاه كه دنائت و پستى‏ام از سخنگويى بازم مى‏دارد، كرم و لطف تو سخنورم مى‏كند.
تبهكارى‏ها و ديوصفتى‏هايم، گاهى آنچنان به رخم خيره مى‏شوند و مرا چنان رو در روى ناشايست خود قرار مى‏دهند كه ياراى سخنگويى از من سلب مى‏گردد.
اى خداى من! زشت‏سيرتى آن چنان قيامه خويشتنم را هولناك نموده است كه نمى‏خواهم با چنين قيافه زشت با تو سخن بگويم، از اين جهت است كه:
هرگونه راه پيوستگى با تو را به روى خودم بسته مى‏بينم، معاصى و گناهانم، زبانم را بسته و لالم نموده است. چه كنم؟ آيا با ديگران سخن بگويم؟
لابد زشتى‏سيرتى نهايى خود را مخفى ساخته، از نيكى‏ها و زيبايى‏هاى خود، سخن خواهم گفت!
در اين موقع است كه قيافه هولناكم كثيفتر و زشت‏تر خواهد شد، زيرا به آن زشتى و پليدى خود، دورويى و رياكارى را هم اضافه خواهم نمود.
يا با جهان طبيعت كه خاموش و بدون جنجال تسليم قوانين است، سخن بگويم؟
آن موجودى كه خود را در مقابل قانون‏گزار ازل و ابد تسليم نموده است، چه سنخيتى با من متمرد دارد كه حتى در راه تمايلاتم به مبارزه با خود نيز حاضر شده‏ام.
اى خداى عزيز و مهربانم! ديگر كسى نمانده است كه اين موجود گمشده با او سخن بگويد، در عين زشتى و پليدى راه فرارى را كه مى‏جويد پيدا كند. فقط يك نكته اتكا باقى مانده است؛ آن هم كرم و جود بى‏نهايت توست.
چقدر خوب بود كه به بر زبان آوردن الفاظ نيازى نداشتم، تا مفاهيم آن الفاظ بيشتر شرمنده‏ام ننمايد.
اى خدا، جان را تو بنما آن مقام تا كه سازد جان پاك از سر قدم عرصه‏اى بس با گشاد و با فضا   كه در آن بى‏حرف مى‏رويد كلام‏ سوى عرصه دور پهناى عدم‏ كاين خيال و هست، زو يابد نوا
مولوى
عزيز پروردگارا، لباس هستى را بر اندام ما موجودات ناچيز برازنده ساخته و ما را آفريدى و عقل و تفكر و وجدانى به ما عطا فرموده‏اى كه در گذرگاه بى‏نهايت، كشش به كمال بى‏پايان داشته باشيم، تمايلات حيوانى ما همچون زنجير گرانبار، از تكاپو در اين گذرگاه سد راه ما مى‏شود، ولى نيروى كشش به سوى كمال و محبت خداوندى تو، اين زنجيرهاى گرانبار را نه تنها از پاهاى ما برمى‏دارد، بلكه به جهت متوجه ساختن نقص و احتياجى كه داريم، ما را با گام‏هايى سريع‏تر و استوارتر به سوى تو رهنمون مى‏سازد.
آرى، اى دوست عزيز:
هنگام تنگدستى، در عيش كوش و مستى   كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
حافظ
58 ـ و كلما ايسنى اوصافى اطمعتنى مننك.
آنگاه كه صفت‏هاى ناشايستم تا سر حد يأس و نوميدى مى‏كشاند، باز احسان‏هاى تو، در اميد را به رويم خواهد گشود، زيرا كرم و احسان عمومى تو در اين دوران زندگى به حركات و پديده‏هاى روانى ما بستگى ندارد.
59 ـ الهى من كانت محاسنه مساوى فكيف لا تكون مساويه مساوى؟
خداوندا، كسى كه نيكويى‏هايش زشت است، چگونه بدى‏هاى او ناشايست نخواهد بود؟
تمايلات نفسانى ما، حركات و سكنات ما را پسنديده جلوه مى‏دهد. كردارهايى را انجام داده و آنها را با قيافه زيبا و خوشايند به ديگران ـ حتى گاهى به خودمان هم ـ جلوه‏گر مى‏سازيم. اگر تفكرات ما اندازه‏اى عالى‏تر بود و به تعقلات نارساى خود هم در مقابل انديشه‏هاى تحميلى ديگران توجهى مى‏داشتيم، در آن موقع مى‏ديديم كه تصور كمال كه در نتيجه اعمال نيكو براى ما مطرح مى‏گردد و خود را با انجام كارنيك متعالى مى‏بينيم، يا به قصد تعالى و تكامل كارهاى شايسته را انجام مى‏دهيم، چه اندازه خود را فريب داده و در سراشيبى پستى سقوط نموده‏ايم.
اين خودفريبى از آن جهت است كه ما در درون خود كاملا درك مى‏كنيم كه ارضاى حس خودپرستى به هر طريقى ـ هر چند به عنوان هدف‏گيرى تكامل ـ بوده باشد، از نقش و نگار به قيافه زشت خود تجاوز نمى‏كند.
بر باد فنا تا ندهى گرد خودى را   هرگز نتوان ديد جمال احدى را
قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.
33
بگو به آنان، آيا زيانكارترين اشخاص را به شما معرفى كنيم؟
آنان كسانى هستند كه كوشش‏هاى آنان در زندگانى دنيا بى‏نتيجه و ناشايست بوده، ولى آنان گمان مى‏كردند كه بهترين كار را انجام مى‏دهند.

60 ـ و من كانت حقائقه دعاوى فكيف لا تكون دعاويه دعاوى؟
كسى كه حقايقش مجرد ادعاست، چگونه ادعاى او ادعا نخواهد بود؟
تفاوت ميان حقيقت و ادعا، همان مقدار است كه تفاوت ميان كلمه عسل از زبان كسى خارج شود كه هرگز در عمرش عسل را نچشيده است و كسى كه آن را مى‏چشد و لذت واقعى آن را در مى‏يابد.
پروردگارا، عمرى با حقيقت‏نماها سپرى كرده‏ام، آنگاه كه براى واقعيت اين ادعاها در صدد پيدا كردن دليل بوده‏ام، غير از تمايلات و هوى و هوس‏هاى نفسانى هيچ مدركى دستگيرم نشده است. نمى‏دانم، شايد گاهى هم چيزى كه ادعاها را براى من واقعى جلوه داده است، نارسايى مغز و يا قصور مشاعرم بوده است. در اين صورت، مقصر نخواهم بود، هر چند دستم از كمال فوق كوتاه بوده است.