نيايش امام حسين عليه‏السلام در صحراى عرفات

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۳ -


26 ـ و اعنّى على بوآئق الدهور و صروف الليالى و الايام و نجّنى من اهوال الدنيا و كربات الاخرة و اكفنى شر ما يعمل الظالمون فى الارض اللهم ما اخاف فاكفنى و ما احذر فقفنى و فى نفسى و دينى‏فاحرسنى و فى سفرى فاحفظنى و فى اهلى و مالى فاخلفنى و فيمارزقنى فبارك لى و فى نفسى فذلّلنى و فى اعين الناس فعظّمنى و من شرّ الجن و الانس فسلّمنى و بذنوبى فلا تفضحنى و بسريرتى فلاتخزنى و بعملى فلا تبتلنى و نعمك فلا تسلبنى و الى غيرك فلا تكلنى‏الهى الى من تكلنى الى قريب فيقطعنى ام الى بعيد فيتجهّمنى ام الى المستضعفين لى و انت ربى و مليك امرى اشكو اليك غبتى و بُعددارى و هوانى على مَن ملّكته امرى الهى فلا تُحلل علىّ غضبك فان‏لم تكن غضبت علىّ فلا ابالى سواك سبحانك غير انّ عافيتك اوسع لى.
يارا، ياورا، هنگام ناملايمات روزگاران و دگرگونى‏هاى شب‏ها و روزها يارى‏ام فرما و از خطرهاى هولناك دنيا و مشقت‏هاى آخرت نجاتم بده و از شر ستمكارانى كه در روى زمين فساد به راه مى‏اندازند، كفايتم فرما.
خداوندا، از آنچه مى‏ترسم در امانم بدار و از آنچه كه بيم دارم، حفظم نما و مرا در شؤون نفسم و دينم حراست فرما. در سفر نگهدارم باش و دودمانم را در كنف حمايتت قرار بده. و آنچه را كه فرموده‏اى مبارك فرما و مرا در برابر نفسم ذليل و خوار و در ديدگان مردم بزرگ بساز و از شر جن و انس سالم فرما و به وسيله گناهانم رسوايم مساز و با درون ناشايسته‏ام مفتضحم مفرما و به وسيله عملم گرفتارم منما و نعمت‏هايت را از من مگير و به جز خود به هيچ كس واگذارم مساز.
خداى من! به چه كسى مرا وامى‏گذارى؟ آيا به نزديكانم كه از من خواهند گسيخت، يا به آن‏ها كه دور و بيگانه‏اند، كه به من خشونت رواخواهند داشت؟ تويى پروردگار و مالك امر من، از تنهايى و دورى منزل و از اهانت كسى كه امر من در اختيار اوست شكايت مى‏كنم.
الهى! غضبت را بر من فرود نياور و اگر تو بر من غضبناك نشوى، از هيچ كس باكى ندارم. عافيت و رحمت و مغفرت تو براى من فراگيرتر از همه چيز است.
خداوندا، براى تحمل و شكيبايى در برابر ناگوارى‏ها و مصائب و خطرهاى هولناك زندگى و سختى‏هاى آخرت، هيچ نيرويى و هيچ عاملى جز الطاف و عنايات بى‏چون خداوندى تو وجود ندارد. ظرفيت ما آدميان در مقابل خوشى‏ها و ناخوشى‏ها، محدودتر از آن است كه تلقين‏هاى بى‏اساس و تقويت‏هاى جسمى و روانى با اسباب و وسايل مادى، بتواند زجر و مشقت‏هاى ما را برطرف سازد.
از طرف ديگر، تعدى‏ها و تجاوزهاى ستمكاران ستم‏پيشه كه افساد در روى زمين براى آنان شغل افتخارآميز تلقى شده است، همواره در كمين انسان‏هاى بى‏دفاع آماده سركشى و طغيان است. تنها عدل و رحمت بى‏پايان توست كه بر ظرفيت و تحمل ما مى‏افزايد و ما را بر آن هه موانع زندگى چيره مى‏سازد.
خودخواهى خودكامگان تاريخ، از آغاز زندگى اجتماعى انسان‏ها در روى زمين، همواره فضاى جوامع را براى ناتوانان و بينوايان، آلوده به ترس و وحشت نموده است. اگر استحكام فوق‏العاده طبيعت حيات انسان‏ها ـ كه با حكمت بالغه خداوندى تعبيه شده است ـ نبود، اين بيم و هراس، زندگى در روى زمين را برمى‏چيد. به اين ترتيب، نخست كه نيرومندان، ناتوانان را از زندگى ساقط مى‏كردند، سپس به همان ملاك پيروزى نيرومندان بر ناتوانان قوى‏تران هم آن نيرومندان را تضعيف مى‏نمودند و به قول انسان‏شناسانى مانند هابز،
21 تنها لوياتانها22 در روى زمين پرسه مى‏زدند.
پروردگارا، تا آنجا كه عنايات ربانى تو مقتضى است، عوامل ترس و وحشت بندگانت را كه از هر طرف به وسيله درندگان خودخواه، سر بر مى‏آورند، با اصول و ارزش‏هاى انسانى آشنا فرما. اگر پليدى‏هاى آنان در حدى است كه از قابليت عنايات و الطاف الهى تو ساقط گشته‏اند، به خودشان مشغول بدار و اگر حكمت ربانى تو اقتضا كند، آنان را از صفحه روزگار برانداز.
بار الها، با قدرت مطلقه خود، من ناتوان را كه عوامل ضعف در برابر نيروهاى هوى و هوس و غرايز حيوانى احاطه‏ام ساخته‏اند، حراست فرما.
روزى‏هاى حيات‏بخشى را كه در اختيار من گذاشته‏اى مبارك فرما؛ باشد كه دست به لقمه‏هاى حرام نيالايم و در تحصيل آنها بر حقوق ديگران تعدى ننمايم. ساعات و روزها و شب‏هاى زندگى ما انسان‏ها چنان نيست كه همواره توانايى حفظ مستقيم اشيا يا انسان هايى را كه تحت حمايت و تربيت ما هستند، حراست نماييم. اوقاتى وجود دارند كه ما از حفظ و نگه‏دارى آن چه تعلقى به ما دارد عاجزيم؛ در آن موقع است كه از خداوند بينا و شنوا و ناظر بر همه هستى و محيط به آن مسألت مى‏داريم كه خود با لطف عميمى كه دارد، از رفتن آنها از دست ما كه موجب خسارت مى‏گردد، جلوگيرى فرمايد.
خداوندا، رحم و فيض خداوندى‏ات را شامل حالم فرما، تا همواره نياز خود را به تعالى و نقص خود را در برابر كمالاتى كه امكان رسيدن به آنها را در نهادم قرار داده‏اى دريابم و در صدد رفع آن برآيم. در عين حال، ما را از خوارى ذلت در ميان مردم، كه موجب شكست شخصيت و ناهنجارى گوناگون مى‏گردد، محفوظ فرما.
كريم خداوندا، گناهانى كه از ما سر مى‏زند، ما را از پيشگاه ربوبى تو دور مى‏كند و هر گاه كه درون ما را تيرگى‏هاى معاصى و زشتى‏ها تاريك مى‏سازد، هيچ كس جز تو نيست كه ما را از عواقب آن گناهان و تيرگى‏هاى درونى نجات بدهد. در اين هنگام است ذكه ما با ناله‏ها و مناجات‏هايى كه جمله اولين و آخرين آنها؛ يا اله العاصمين اى خداى گنهكاران است، سراغ پيشگاه تو را مى‏گيريم و تويى كه ما را از سقوط در ورطه نوميدى‏ها نجات مى‏بخشى.
بار الها، مرا جز به بارگاه كبريايى خود نيازمند مفرما، زيرا:
دستگيرى نتوان داشت توقع ز غريق   كاهل23 دنيا همه درمانده‏تر از يكديگرند
مردمى كه من به آنان روى خواهم آورد، يا نزديكان من هستند كه اگر هم روزى چند بر مبناى عوامل طبيعى يا ثانوى با من بپيوندند، بالاخره روزى فرا خواهد رسيد كه از من قطع كنند و دنبال منافع خود را گيرند. يا اگر دشمن باشند، خاصيت بيگانگى آنها، از تكيه و اطمينان بر آنان مانع خواهد گشت.
همه مى‏دانيم كه:
با هر كه نفس بر آرم اينجا   روزيش فرو گذارم اين جا
منسوب به نظامى
آفريدگارا، تويى پروردگار و مالك مطلق من. اگر بخواهم با احساس تكليف و وظايف مقرر خود در اين دنيا حركت كنم و عدالت و حقيقت را پيشه خود بسازم، تنها خواهم ماند. براى من آن قدرت را عنايت فرما
كه از تنهايى و دورى منزل و بيمناك بودن آن نهراسم؛ اين زندگانى را پيشگاه تو بدانم و با انس به عنايات تو، با احساس تنهايى، اندوهى به خود راه ندهم. اگر اعمال من موجب فرود آمدن غضب تو گردد، هيچ كسى توانايى برگرداندن آن را ندارد. لذا، تو آن توفيق را شامل حالم فرما تا موجبات غضب تو را فراهم نياورم. در همه احوال مى‏دانم كه مغفرت و رحمت و كرم و بخشايش تو از همه چيز وسيع‏تر و براى وجود من فراگيرتر از همه كس و همه چيز است.
27 - فاسئلك يا رب بنور وجهك الذى اشرقت له الارض و السموات و كشفت به الظلمات و صلح به امر الاولين و الاخرين ان لا تميتنى على غضبك و لا تنزل بى سخطك لك العتبى لك العتبى حتى ترضى قبل لذلك.
بار پروردگارا، تو را با توسل به نور جمالت كه زمين و آسمان را روشن ساخته و تاريكى‏ها به وسيله آن برطرف گشته و امور اول و آخر همه مخلوقات تنظيم و اصلاح شده است، مسألت مى‏دارم كه مرا در حال قهر و غضبت از دنيا مبر و خصومت خود را بر من فرود مياور.
آرى، تنها از الطاف خاص توست كه پيش از فرود آمدن غضب، از بندگانت راضى شوى و بازگشت از غضب و قهر فرمايى، تا خشنود گردى.

پروردگارا، براى سوگند به نور جمالت، نخست مشاهده نور فراگير جمالت را كه زمين و آسمان‏ها را روشن ساخته و تاريكى‏ها به وسيله آن برطرف گشته، ما را ديده‏اى بينا عنايت فرما كه چونان نادانى نباشيم كه با روشنايى ناچيز، نور آفتاب جهان‏افروز را مى‏جويد!
به راستى:
زهى نادان كه او خورشيد تابان   به نور شمع جويد در بيابان‏
شيخ محمود شبسترى
ما نمى‏خواهيم غير از ديده‏اى بعد از اين ما ديده مى‏خواهيم و بس   ديده تيزى گشى بگزيده‏اى‏ تا نپوشد بحر را خاشاك و خس‏
مولوى
خداوندا، اين حقيقت را براى ما قابل فهم و تفهيم به خويشتن ما بساز كه:
ندهى اگر به او دل به چه آرميده باشى نظرى نهان بيفكن مگرش عيان ببينى   نگزينى ار غم او، چه غمى گزيده باشى‏ گرش از جهان نبينى، به جهان چه ديده باشى‏
ملا محسن فيض كاشانى
آن نور با عظمت را نصيب بينايى ما فرما كه به ديدار ملكوت آفاق و انفس نايل گرديم و نظام عالى هستى را دريابيم.
آنگاه به همان نور هستى‏بخش تو كه چراغ وجود را برافروخته، سوگند ياد مى‏كنيم كه ما را در حالى كه از ما خشنود نيستى نميران.
اگر رضايت تو شامل حال ما نگردد، خسارت ابدى هجران و فراق ديدار تو، ما را به نهايت پستى ساقط خواهد كرد.
28 ـ لا اله الا انت رب البلد الحرام و المشعر الحرام و البيت العتيق الذى احللته البركة و جعلته للناس امنا.
خدايى جز تو، اى خداى شهر مقدس [مكه] و شهر حرام و بيت قديم كه آن را مبارك ساخته و براى مردم مأمن قرار دادى، وجود ندارد.
ما را قدردان اين بيت مقدس قرار بده و از آيات و مزاياى عالى طواف و سعى و وقوف‏ها و الغاى همه آلايش‏ها به وسيله احرام و ديگر مناسك حج، برخوردار فرما.
چه عبادتى بالاتر از گسيختن از همه علايق و تمنيات دنيا و تصفيه شخصيت و آن را شايسته بر نهادن در پيشگاه خدا ـ كه حج ناميده مى‏شود ـ وجود دارد؟ آدمى تنها در هنگام حضور در آن بيت الله است كه مى‏تواند بگويد:
سر خوان وحدت آن دم كه دم از صفا زدم من در ديد غير بستم، بت خويشتن شكستم پى حك نقش كثرت ز جريده هيولى در دير بود جايم به حرم رسيد پايم قدم وجود در بارگه قدم نهادم پى فرش‏هاى استبرق جنت حقايق   به سر تمام ملك و ملكوت پا زدم من‏ ز سبوى يار مستم كه مى ولا زدم من‏ نتوان نمود باور كه چه نقش‏ها زدم من‏ به هزار در زدم تا در كبريا زدم من‏ علم شهود در پيشگه خدا زدم من ز بساط سلطنت رسته به بوريا زدم من‏
حكيم صفا اصفهانى
28 ـ يا من عفا عن عظيم الذنوب بحلمه يا من اسبغ النعمآء بفضله يا من اعطى الجزيل بكرمه يا عدّتى فى شدتى يا صاحبى فى وحدتى يا غياثى فى كربتى يا وليى فى نعمتى يا الهى و اله ابائى ابراهيم واسمعيل و اسحق و يعقوب و رب جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ربمحمد خاتم النبيين و اله المنتجبين و منزل التورة و الانجيل و الزبور و الفرقان و منزّل كهيعص و طه و يس و القرآن الحكيم انت كهفى‏حين تعيينى المذاهب فى سعتها و تضيق بى الارض برحبها و لو لا رحمتك لكنت‏من الهالكين و انت مقيل عثرتى و لو لا سترك اياى لكنت من المفضوحين و انت مؤيّدى بالنصر على اعدائى و لو لا نصرك‏اياى لكنت من المغلوبين.
اى خداوندى كه با صبر و حلم خود، گناهان بزرگ ما را مورد عفو قرار دادى. اى خداوندى كه با احسان ربانى خود، نعمت‏ها را ارزانى فرمودى و با كرم خود عطاهاى بزرگ افاضه نمودى. اى آن كه يارى و نصرت او ذخيره سختى‏هاى ماست. اى همدم تنهايى‏هاى ما! اى پناه‏دهنده بندگان در مشقت‏ها، اى ولى‏نعمت من، اى خداى پدرانم ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و يعقوب و خداى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، خداى محمد خاتم پيامبران و اولاد برگزيده او عليهم السلام، اى فرستنده تورات و انجيل و زبور و قرآن و نازل‏كننده كهيعص و طه و يس و القرآن الحكيم، تويى پناه‏دهنده من در آن هنگام كه راه‏هاى مختلف زندگى مرا ناتوان مى‏سازند و زمين با پهناى بسيارى كه دارد، براى من تنگ مى‏آيد. و اگر رحمت تو نبود، من از هلاك‏شدگان بودم، تويى كه خطاى مرا از تلازم كيفر دور مى‏دارى و اگر پرده روى گناهان من نمى‏پوشيدى، قطعا من از گروه رسواشدگان مى‏گشتم. تويى كه مرا در پيروزى به دشمنانم يارى فرمودى؛ و اگر لطف تو نبود من از مغلوب‏شدگان بودم.
خداوندا، با اين ناتوانى كه ما در مهار كردن غرايز حيوانى داريم، با اين غفلت و نسيانى كه از بى‏اعتنايى به عظمت حيات، اوقات زندگى ما انسان‏ها را فرامى‏گيرد؛ جز حكمت ربوبى و عفو و حلم الهى تو، چيزى توانايى محو گناهان بزرگ و آثار آنها را ندارد؛ كه كيمياى اصلى تبديل اعيان به دست توست.
اى خداى پاك و بى‏انباز24 و يار ياد ده ما را سخن‏هاى رقيق اى دعا از تو اجابت هم ز تو گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن كيميا دارى كه تبديلش كنى اين چنين مناگرى‏ها كار توست   دست گير و جرم ما را در گذار كه تو را رحم آورد آن اى رفيق‏ ايمنى از تو مهابت هم ز تو مصلحى تو اى تو سلطان سخن گر چه جوى خون بود نيلش كنى وين چنين اكسيرها ز اسرار توست
مولوى
در هنگام سختى‏ها، آنگاه كه فضاى درون مرا تاريكى‏ها فرا مى‏گيرد و اميدها از همه جا قطع مى‏گردد و آرزوها و انتظارها همه و همه از بين مى‏روند و هيچ روزنه‏اى براى ارائه روشنايى ديده نمى‏شود، نورى حيات‏بخش بار ديگر از كوى رحمت پروردگارى تو درخشيدن مى‏گيرد، چنان‏كه گويى ناخودآگاه در انتظارش بوديم.
در اين هنگام است كه حيات جديدى در كالبد ما دميده مى‏شود و دنيا چهره آشيانه محبوب خود را براى ما مى‏نماياند.
خدايا، اى پيشگاه تو پناهگاه همه پناهندگان! در هنگام هجوم امواج اندوه‏ها، ما را در كنف حمايت پروردگارى خود، به آسايش و راحتى نايل فرما.
اى معبود مطلق من، اى خداى پدرانم ابراهيم و اسحق و اسماعيل و يعقوب و خداى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، خداى محمد صلى‏الله عليه و آله و سلم، خاتم پيامبران و اولاد برگزيده او، اى فرستنده كتاب‏هاى آسمانى تورات و انجيل و زبور و قرآن و نازل‏كننده كهيعص و طه و يس و القرآن الكريم، تويى آن خداوند پناه‏دهنده من در آن موقع كه طرق و عرصه‏هاى وسيع زندگى و حتى زمين با آن وسعتش براى من تنگ و تاريك مى‏گردد و هيچ علاج و چاره و درمانى براى آن ناوارى‏ها كه از هر طرف احاطه‏ام كرده‏اند، ديده نمى‏شود در آن ساعات و روزها كه:
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود   زنهار از اين بيابان وين راه بى‏نهايت‏
حافظ
در آن لحظات كه به هر جا مى‏نگرم، آن را چونان ديوارهاى قفسى مى‏بينم كه فاصله سيم‏هايش، اگر چه روشنايى مى‏نمايد ولى اين فاصله، نجات‏دهنده مرغ جان من نيست؛ در آن موقع است كه با زمزمه بيت زير:
ز خنده‏رويى گردون فريب رحم مخور   كه رخنه‏هاى قفس رخنه رهايى نيست‏
سر به بالا نموده و منتظر باران رحمت تو مى‏مانم كه بى‏نياز از عوض و مبادله، به گل‏هاى پژمرده درون بندگانت مى‏فرستى و بار ديگر آنها را احيا مى‏نمايى.
بار الها، تويى آن بخشاينده بزرگ كه لغزش‏هايم را از دست انتقام و نتايج ناگوار آنها، باز مى‏گيرى و نمى‏گذارى پرده‏ها برداشته شود و رسوايى مهلك، آبرو و شرف و حيثيت مرا به باد فنا بسپارد. در برابر دشمنانى كه از همه جا احاطه‏ام كرده‏اند، تويى كه يارى و نصرت را بر من مى‏فرستى تا از زجر و شكنجه شكست و زوال در امان بمانم.
30 ـ يا من خص نفسه بالسُّموّ والرفعة فاوليائه بعزه يعتزّون يا من جعلت له الملوك نير المذلة على اعناقهم فهم من سطواته خائفون يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور و غيب ما تأتى به الازمنة و الدهور يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من لا يعلم ما هو الا هو يا من لا يعلمه الا هو يا من كبس الارض على الماء و سدّ الهواء بالسماء يا من له اكرم السماء يا ذالمعروف الذى لا ينقطع ابدا.
بار پروردگارا، تويى آن خداوندى كه عظمت و علو مطلق را به ذات و صفات خود اختصاص داده است كه دوستانت به انتساب به تو به عزت نايل گشته‏اند.
اى خدايى كه پادشاهان، طوق ذلت در مقابل او به گردن انداخته‏اند كه از سطوت و هيمنه او در بيم و هراسند. خداوندى كه بر نگاه از گوشه چشم‏ها و آنچه را كه سينه‏ها آن را پنهان مى‏دارند، داناست.
اى آن ذات اقدس كه هيچ كس جز خود او چگونگى او را نمى‏داند. اى آن ذات بى‏نهايت كه كسى جز خود او، علم به ذات او ندارد. آن خدايى كه درياها را بر زمين احاطه داد و فضا را با آسمان‏ها محدود ساخت. با عظمت‏ترين اسماء از آن اوست. اى احسانگرى كه احسان و نيكى‏هايش هرگز قطع نمى‏شود.

31 ـ يا مقيّض الركب ليوسف فى البلد القفر و مخرجه من الجب و جاعله بعد العبودية ملكا يا رآدّه على يعقوب بعد ان ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيم يا كاشف الضر و البلوى عن ايوب و يا ممسك يدى‏ابراهيم عن ذبح ابنه بعد كبر سنّه و فنآء عمره يا من استجاب لزكريافوهب له يحيى و لم يدعه فردا وحيدا يا من اخرج يونس من بطن الحوت يا من فلق البحر لبنى اسرائيل فانجاهم و جعل فرعون و جنوده‏من المغرقين يا من ارسل الرياح مبشّرات بين يدى رحمته يا من لم‏يعجل على من عصاه من خلقه يا من استنقذ السحرة من بعد طول الجحود و قد غدوا فى نعمته يأكلون و يعبدون غيره و قد حادّوه ونادّوه و كذّبوا رسله.
اى نگهدارنده كاروان مصر براى نجات يوسف در بيابان بى آب و علف و بيرون‏آورنده او از چاه و رساننده او به سلطنت.
اى برگرداننده يوسف به يعقوب پس از آن كه چشمانش از اندوه سفيد گشت و غم و غصه‏اش را به دل زد.
اى برطرف كننده ضرر و ابتلا از ايوب، و نگهدارنده دست‏هاى ابراهيم از ذبح فرزندش پس از رسيدن به پيرى و قرار گرفتن زندگى‏اش در معرض فنا و زوال.
اى آن كه دعاى ذكريا را اجابت كرد و يحيى را به او عنايت فرمود و او را تنها نگذاشت.
اى خداوندى كه يونس را از شكم ماهى بيرون آوردى، و اى تواناى مطلق كه دريا را براى بنى‏اسرائيل شكافته و آنان را از ستم فرعون نجات دادى و فرعون و لشكريانش را در همان دريا غرق ساختى.
اى خداوند رحمن و رحيم، تويى كه بادها را بشارت‏دهنده رحمتش مى‏فرستد و آنگاه بندگانش را مشمول رحمت خود مى‏سازد.
اى دانا و توانا كه سرچشمه فناناپذير صبر از صفات عالى توست، براى كشيدن انتقام از گنهكاران شتاب نمى‏ورزى.
اى نجات‏دهنده ساحران فرعونى پس از انكار وجود تو در زمان طولانى؛ ساحرانى كه در نعمت‏هايت غوطه‏ور بودند و روزى تو را مى‏خوردند و جز تو را مى‏پرستيدند و با او از در خصومت و شرك وارد شدند و پيامبران تو را تكذيب نمودند.

عظمت و كبريا، عزت و صفات عليا، همه از آن خداوند ذوالجلال است، كسى را توانايى و ياراى شركت در آنها با خدا نيست.
يك آگاهى روشن‏بينانه مى‏خواهد كه انسان به ناچيزى و ناتوانى مطلق خود در برابر آن ذات اقدس اعتراف نمايد. آرى:
اين همه گفتيم، ليك اندر بسيچ بى‏عنايات حق و خاصان حق اى خدا، اى فضل تو حاجت‏روا اين قدر احسان تو بخشيده‏اى اى خدا، اى خالق بى چند و چون اى خدا، اى خالق بى چون و چند قطره دانش كه بخشيدى ز پيش قطره علم است اندر جان من   بى‏عنايات خدا هيچيم هيچ‏ گر ملك باشد، سياهستش ورق با تو ياد هيچ كس نبود روا تا بدين بس عيب ما پوشيده‏اى آگهى از حال بيرون و درون از تو پيدا گشته اين كاخ بلند متصل گردان به درياهاى خويش وارهانش از هوا وز خاك تن‏
مولوى
چه نابخردند آن بى‏خبران از معناى ارتباط با عظمت و كبرياى خداوندى كه مى‏گويند:
انسان بايد روى پاى خود بايستد و در زندگى استقلال داشته باشد و به هيچ چيزى تكيه نكند، حتى به خداوند عزوجل! بهترين سخن براى پاسخ اينان اگر از گوش شنوا برخوردار باشند، اين است كه مى‏بايد نخست مفهوم خدا و عظمت و جلال او را در مى‏يافتند، سپس به شناخت انسان توفيق پيدا مى‏كردند و آنگاه ارتباط انسان با خدا را مى‏فهميدند.
اين ارتباط از مقوله تكيه يك ضعيف به يك قوى با ادامه ضعف و ناتوانى نيست، بلكه تكيه يك ناتوان به آن تواناى مطلق است كه هر لحظه مى‏تواند خود را در معرض بهره‏بردارى از آن قدرت مطلق درآورد.
كسى تاكنون در اين حقيقت ترديدى نكرده است كه انبيا و ائمه و اولياى راستين كه تكيه به خدا داشته‏اند، نيرومندترين مردمان بوده‏اند. يك نگاه راستين به اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليهماالسلام، كافى است اين حقيقت را اثبات كند كه اين بزرگ بزرگان بعد از خاتم انبيا صلى‏الله عليه و آله و سلم قدرتمندترين فرد تاريخ بشرى بوده است كه زمامدارى بيش از ده كشور را ناچيزتر از يك لنگه كفش مى‏داند، مگر در صورتى كه حقى را احقاق و باطلى را نابود كند.
او مالك خويشتن بود. او هرگز از انبوه دشمنان بيمى به دل راه نداد. هم او بود كه صريحا درباره دشمنانش فرمود:
انى والله لو لقيتهم واحدا و هم طلاغ الارض كلها ما ولّيت و ما استوحشت.
25
سوگند به خداوند، اگر من به تنهايى با آن تبهكاران در حالى كه همه روى زمين را پر كرده‏اند روياروى شوم، هيچ پروايى نخواهم داشت و هيچ وحشتى به خود راه نخواهم داد.
اين كه همه از خداوند غالب و قاهر بايد بيمناك باشند، بدين معنا نيست كه او مخلوقات خود را با قهر و غضبى كه در ما انسانها براى انتقامجويى يا خودخواهى‏ها بروز مى‏كند، منكوب مى‏كند؛ زيرا او به آفرينش مخلوقات نيازى ندارد، و تنها براى افاضه فيض و خيرات و كمالات، آنها را به وجود آورده است.
انتقام‏گيرى و خودخواهى براى او هيچ مفهومى ندارد، بلكه اين نتايج اعمال و حركات و گفتار و انديشه‏هاى ماست كه بر مبناى قانون خداوندى گريبانمان را مى‏گيرد.
هكذا تاويل قد جف القلم چون قلم بنوشت كه هر كار را كژ روى، جف القلم كژ آيدت كرد دزدى، دست شد جف القلم   بهر تحريض است بر فعل اهم‏ لايق آن است تأثير و جزا راست رو، جف القلم بفزايدت خورد باده، مست شد، جف القلم‏
مولوى
خداوندا، اى برتر از قياس و گمان و فهم ما انسان‏ها، اى منزه‏تر از هر مفهوم و صفتى كه از مخلوقات تو انتزاع نموده و مى‏خواهيم آنها را معرف چگونگى ذات تو قرار بدهيم! كارايى حواس محدود، ابزار محدود، نيروهاى مغزى متكى به اين حواس و ابزار ما، هرگز به شناخت آن حقيقتى كه فوق همه اين امور است، نخواهد رسيد. آنچه مسألت داريم، اين است كه، دل ما را از انوار ربوبى خود روشن فرمايى.
همان‏گونه كه در جملات بعدى همين نيايش خواهيم ديد، اگر خود را در معرض ارتباط با ان وجود برين قرار بدهيم، لطف خداوندى او، ما را از دريافت فروغ وجود خود محروم نخواهد فرمود.
32 ـ يا الله يا الله يا بدى‏ء يا بديع لاندّلك يا دائما لا نفاد لك يا حيّا حين لا حى يا محيى الموتى يا من هو قائم على كل نفس بما كسبت يا من قل له شكرى فلم يحرمنى و عظمت خطيئتى فلم يفضحنى و رانى‏على المعاصى فلم يشهرنى يا من حفظنى فى صغرى يا منرزقنى فى كبرى يا من اياديه عندى لا تحصى و نعمه لا تجازى يا من عارضنى بالخير و الاحسان و عارضته بالاسائة و العصيان يا من هدانى للايمان‏من قبل ان اعرف شكر الامتنان يا من دعوته مريضا فشفانى و عريانافكسانى و جآئعا فاشبعنى و عطشان فاروانى و ذليلا فاعزّنى و جاهلا فعرّفنى و وحيدا فكثّرتنى و غائبا فردّنى و مقلّا فاغنانى و منتصرافنصرنى و غنيّا فلم يسلبنى و امسكت عن جميع ذلك فابتدأنى فلك الحمدو الشكر يا من اقال عثرتى و نفس كربتى و اجاب دعوتى و ستر عورتى و غفر ذنوبى و بلغنى طلبتى و نصرنى على عدوى و ان‏اعد نعمك و مننك و كرائم منحك لا احصيها.
خدايا، خداوندا، اى به وجودآورنده مخلوقات، بى‏سابقه هستى، مانندى براى تو وجود ندارد. اى آنكه دوام و بقاى ابدى در ذات توست، اى زنده حقيقى كه هيچ زنده‏اى سبقت بر تو ندارد. اى زنده‏كننده مردگان، خداوندى كه پايداركننده هر نفسى به آنچه كه اندوخته است، با شكر اندكى كه به او دارم، مرا از نعمت هايش محروم نمى‏سازد.
گناهى بزرگ مرتكب شدم، رسوايم نفرموده، مرا در معصيت‏ها مشاهده نمود و آنها را براى مردم آشكار نساخت.
در دوران كودكى حفاظت نموده و در بزرگى روزى‏ام داد. عزيزا، معبودا، اى پروردگارى كه احسان‏هايش براى من به شمارش در نيايد و نعمت‏هايش فوق شكر و سپاس است. حليم خداوندا، كه در تمامى طول عمرم با خير و احسان، روى به من نمودى و من با بدى و معصيت با تو مواجه گشتم.
خداوندا، هدايتگرا، راهنماى آگاهى كه پيش از آنكه شكر احسان را بشناسم، هدايت به ايمانم فرمود.
آن شفابخش بزرگ كه بيمار گشتم، به وسيله دعا به بارگاهش شفايم داد و برهنه بودم لباس پوشاند؛ گرسنه بودم اشباعم فرمود. تشنه بودم سيرابم كرد و ذليل بودم، عزيزم ساخت.
نادان بودم معرفتم عنايت فرمود. تنها بودم تكثيرم كرد. غايب بودم به وطنم برگرداند. بى‏نوا گشتم بى‏نيازم ساخت. يارى از او مسألت نمودم يارى‏ام كرد. غنى گشتم، غنايم را از من سلب ننمود و اگر از دعا و مسألت در اين موارد نياز امساك كردم، آن فياض على الاطلاق آغاز به افاضه الطاف فرمود. پس حمد و شكر از آن توست اى مسبب الاسباب بدون سبب، اى روشنگر انوار هستى و اى عطاكننده فضل، اى خداوندى كه قلم عفو بر لغزشم مى‏كشى و مشقت و رنجم را برطرف مى‏سازى. دعايم را مستجاب و آنچه را كه مخفى‏كردنى است پنهان فرمودى و نيازم را بر آوردى و بر دشمنم پيروز ساختى و اگر نعمت‏ها و احسان‏ها و بخشش‏هاى گرامى‏ات را بشمارم، ناتوان خواهم ماند.

دستگاه بزرگ خلقت را با تمامى موجودات و قانونمندى‏هايش بى‏سابقه هستى به وجود آورد و به جريان انداخت.
خداوندى كه وجودش فراسوى زمان و مكان و ابديت، و سر مديريت از ذات اوست. حيات حقيقى از آن اوست و اوست حيات‏بخش همه زندگان چه ابتدائا و چه بعد از مرگ. قيوم خداوندى كه قدرت اصلى همه كارها و فعاليت‏هاى آدميان از اوست كه: لا حول و لا قوة الا بالله. بى‏نياز مطلقى كه شكر و سپاس ما را بهاى نعمت‏هايش قرار نمى‏دهد. اگر از بينايى بهره‏اى داشته باشيم، ما انسان‏ها براى درك ناب ابتدائى اين الطاف عاليه، حقايقى روياروى خود داريم. ما شب و روز نمودهايى از اين حقيقت را مى‏بينيم:
گل خندان كه نخندد، چه كند؟ ماه تابان به جز از خوبى و ناز آفتاب ار ندهد تابش و نور   علم از مشك نبندد چه كند؟ چه نمايد، چه پسندد، چه كند؟ پس بدين نادره گنبد چه كند؟
مولوى
ستار و ودود پروردگارا، گناهانى را انجام دادم، تو پرده بر روى آنها انداختى.
حليم و حكيم خداوندا، چگونه با تو از در نيايش درآيم و سر سخن باز كنم كه روى آن را ندارم. چگونه دست مسألت به بارگاهت بردارم كه همواره در برابر خير و احسان و تكريمت بدى‏ها كرده و معصيت‏ها نموده‏ام!
اى هدايت‏كننده همه هدايت‏شده‏ها، و اى به راه اندازنده همه رهروان راه كمال، پيش از آن كه به وسيله شكر و سپاس، استحقاق نعمت ايمان را پيدا كنم، هدايت به ايمانم فرمودى.
در اين نيايش بسيار با عظمت كه از پيشتاز شهيدان راه حق و حقيقت، امام حسين عليه‏السلام به يادگار مانده است، در موارد متعدد، اعتراف به خطا و معصيت و طلب عفو از خدا درباره آنها ديده مى‏شود. به همين جهت، اين مساله جاى بحث است كه با اين كه آن حضرت مانند ديگر انبيا و ائمه عليهم‏السلام مرتكب هيچ‏گونه گناهى نشده‏اند، علت چيست كه آن پيشوايان اين همه اصرار بر اعتراف به بدى‏ها و گناهان و طلب آمرزش آنها از خداوند سبحان را مطرح مى‏نمايند؟
براى پاسخ به اين مساله، بايد در نظر گرفت كه اعتراف‏هاى معصومين را در دو قسمت مى‏توان تحليل كرد:
قسمت يكم ـ مربوط به استعداد خطاست كه در ممكن‏الوجود موجوديت غير از واجب‏الوجود كه خداست وجود دارد، زيرا اگر استعداد خطا نباشد، اطاعت و تقوا و جميع حركات تكاملى جبرى مى‏باشد، كه خارج از فضيلت و ارزشهاست كه بدون اختيار قابل تحقق نمى‏باشد.
بنابراين، معناى اعتراف به خطا و اظهار توجه و ندامت در حقيقت، توجه به آن خطاها و ناروايى‏هاست كه معصوم در حركت تكاملى اختيارى مى‏بيند و از آلوده شدن به يكايك آنها به خدا پناه مى‏برد و توبه مى‏نمايد.
قسمت دوم ـ يك معناى بسيار عالى را نشان مى‏دهد كه عبارت است از:
احساس يك وحدت فوق طبيعى بين پيشوايان كمال‏يافته و انسان‏هايى كه در اين دنيا در مسير كمال در حركتند، ولى گاهى خطاها و گناهانى از انسان‏ها سر مى‏زند، نه در حد شرك و تجرى و ديگر گناهان تباه‏كننده.
اين معنا را مى‏توان از آن دو روايت منقول در كافى استفاده كرد كه از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است:
المومن أخو المومن كالجسد الواحد اءن اشتكى شيئا منه وجد ألم ذلك فى سآئر جسده و أرواحهما من روح واحدة و أنّ روح المومن لاشدّ اءتّصالا بروح الله من اءتّصال شعاع الشمس بها.
26
مومن برادر مومن است، مانند اعضاى يك بدن. اگر از عضوى ناراحتى داشته باشد، درد آن را در ساير اعضاى بدن احساس مى‏كند. و ارواح آنان از يك روح است، و اتصال روح انسان مومن به روح الهى شديدتر از اتصال شعاع نور خورشيد، به خورشيد است.
امام صادق عليه‏السلام خطاب به مردم فرمود:
ما لكم تسوئون رسول الله صلى‏الله عليه و آله و سلم فقال رجل كيف نسوؤه؟ فقال: أما تعلمون أنّ أعمالكم تعرض عليه فاذا رأى فيها معصية سائه ذلك فلا تسونوا رسول الله و سرّوه.
27
چرا رسول خدا صلى‏الله عليه و آله و سلم را ناراحت مى‏كنيد؟
مردى گفت: چگونه او را ناراحت مى‏كنيم؟
فرمود: اعمال شما به آن حضرت عرضه مى‏شود؛ وقتى كه معصيتى در آن اعمال ببيند، ناراحت مى‏گردد. او را ناراحت نكنيد، بلكه مسرورش بسازيد.

دو روايت ديگر در همين مضمون از امام محمد باقر و امام رضا عليهم‏السلام با تطبيق به آيه شريفه: قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون.
28 چنين آمده است:
بگو هر كارى مى‏خواهيد، انجام بدهيد. زود باشد كه خدا و رسول خدا عمل شما را خواهد ديد[نتيجه‏اش را خدا به شما نشان خواهد داد.]
بنابراين احاديث، دعاى معصومين و اعتراف آنان به خطا و ابراز تأثر و ندامت، در حقيقت بيان‏كننده تأثر آن پيشوايان از اعمال زشت مردم خطاكار و توبه و ندامت براى اصلاح حال آنان مى‏باشد.
33 ـ يا مولاى انت الذى مننت انت الذى انعمت انت الذى احسنت انت الذى اجملت انت الذى افضلت انت الذى اكملت انت الذى رزقت انت الذى وفقت انت الذى اعطيت انت الذى اغنيت انت الذى اقنيت انت الذى اويت انت الذى كفيت انت الذى هديت‏انت الذى عصمت انت الذى سترت انت الذى غفرت انت الذى اقلت انت الذى مكّنت انت الذى اعززت انت الذى اعنت انت الذى عضدت انت الذى ايّدت انت الذى نصرت انت الذى شفيت انت الذى‏عافيت انت الذى اكرمت تباركت و تعاليت فلك الحمد دآئما و لك الشكر واصبا ابدا ثم انا يا الهى المعترف بذنوبى فاغفرها لى انا الذى اسأت انا الذى اخطأت انا الذى هممت انا الذى جهلت انا الذى غفلت‏انا الذى سهوت ت اعتمدت انا الذى تعمّدت انا الذى وعدت انا الذى اخلفت انا الذى نكثت انا الذى اقررت انا الذى اعترفت بنعمتك على ّ و عندى و ابوء بذنوبى فاغفرها لى يا من لا تضرّه ذنوب عباده وهو الغنىّ عن طاعتهم و الموفّق من عمل صالحا منهم بمعونته و رحمته.
مولاى من! تويى كه احسانم فرمودى، انعامم كردى، نيكى نمودى، فضل و كرامت نصيبم ساختى و نعمت‏هايت را به اكمال رساندى، روزى‏ام دادى، توفيقم عنايت فرمودى، غنايم بخشيدى، سرمايه اكتساب مرحمت فرمودى، پناهم دادى. در مهمات كفايتم كردى، مرا به راه راست هدايتم فرمودى، از لغزش‏ها حفظ نمودى.
عيوبم را پوشاندى، مورد مغفرتم قرار دادى، نتايج گناهانم را محو كردى، مرا در زندگانى متمكن ساختى. عزتم بخشيدى و يارى‏ام فرمودى، كمكم كردى، تاييدم نمود، شفا و عافيتم عنايت كردى، برخوردار از اكرامم فرمودى. تويى خالق بركات و تويى موجود برين، حمد دائمى از آن تو و شكر و ستايش براى ابد شايسته توست.
پس بار الها، من اعتراف به گناهانم مى‏نمايم، آنها را مشمول مغفرتت فرما.
مهربان خداوندا، منم كه بدى كردم، مرتكب خطا شدم، تصميم به گناه گرفتم، نادانى نمودم. دچار غفلت گشتم، مبتلا به سهو شدم. به خويشتن تكيه كردم، تعمد در گناه روا داشتم، وعده كردم و تخلف نمودم، عهدشكنى كردم، اقرار به خطايم كردم، اعتراف به نعمت نمودم.
بار ديگر مرتكب معصيت‏ها شدم؛ عفو و مغفرت را شامل حالم فرما،
اى خداوند بخشايشگرى كه گناهان بندگانش ضررى به او نمى‏زند و اوست خداوند بى‏نياز از اطاعت آنان و توفيق‏دهنده هر كسى از بندگانش را كه به يارى و رحمت او، عمل صالح انجام مى‏دهد.

اى هميشه حاجت ما را پناه دم به دم با بسته دام نويم صد هزاران دام و دانه‏ست اى خدا   بار ديگر ما غلط كرديم راه هر يكى گر باز و سيمرغى شويم‏ ما چو مرغان حريص و بى‏نوا
34 ـ فلك الحمد الهى و سيدى الى امرتنى فعصيتك و نهيتنى فارتكبت نهيك فاصبحت لا ذا برآئة لى فاعتذر و لا ذا قوّة فانتصر فباىّ شى‏ء استقبلك يا مولاى ابسمعى ام ببصرى ام بلسانى ام بيدى ام برجلى اليس كلها نعمك عندى و بكلها عصيتك يا مولاى فلك الحجة و السبيل علىّ يا من‏سترنى من الابآء و الامّهات ان يزجرونى و من العشائر و الاخوان ان يعيّرونى و من السلاطين ان يعاقبونى و لو الطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى فها اذا ذا يا الهى‏بين يديك يا سيدى خاضع ذليل حصير حقير لا ذو برآئة فاعتذر و لا ذو قوة فانتصر و لا حجة فاحتج بها و لا قآئل لم اجترح و لم اعمل سوء و ما عسى الجحود و لو علىّ بما قد عملت و علمت يقينا غير ذى‏شك انّك سائلى من عظائم الامور و انك الحكم الحكيم العدل الذى لا تجور و عدلك مهلكى و من كل عدلك مهربى فان تعذبنى يا الهى فبذنوبى بعد حجتك علىّ و ان تعف عنى فبحلمك و جودك وكرمك
سپاس و ستايش مر تو راست اى معبود و مولاى من. امر فرمودى، امر تو را نافرمانى كردم.
مرا نهى فرمودى، نهى تو را مرتكب شدم. اكنون نه شايسته تبرئه از سوى تو هستم تا پوزشى بطلبم، و نه قدرتى دارم كه از تو يارى بخواهم. حال، مولاى من! با چه رويى با پيشگاهت مواجه گردم!
آيا با گوشم، با چشمم، با زبانم، با دستم، با پايم؟ مگر اين اعضا، نعمت‏هاى تو نبود كه به من عطا فرموده بودى و من با همه آنها تو را معصيت نمودم. مولاى من، حجت عليه من و راه براى مؤاخذه من از آن توست.
اى پروردگار عالم هستى! عيوب ونواقص مرا از پدران و مادران پوشيده داشتى كه زجرم ندهند و از قبيله و برادران هم مخفى فرمودى تا براى من عيب نگيرند؛ و از قدرتمندان پوشاندى تا عذابم ندهند.
اگر اى مولاى من، اينان از وضع من اطلاع داشتند ـ همان‏گونه كه تو دانايى ـ مهلتم نمى‏دادند و مرا طرد مى‏كردند و رابطه خود را از من مى‏گسيختند.
اينك، اى مالك و معبود من! در پيشگاهت ايستاده‏ام، خاضع، ذليل، حقير. نه شايسته تبرئه‏اى كه پوزش بطلبم و نه داراى قدرتى كه از وى يارى بجويم. حجت و دليلى ندارم كه به وسيله آن حجت بياورم و نمى‏توانم گناهى را كه مرتكب شده‏ام منكر شوم و بگويم من آن عمل زشت را انجام نداده‏ام. چنين انكارى چه سودى به حال من دارد؛ در صورتى كه تمامى اعضايم به عملى كه انجام داده‏ام شاهدند. در يقين من شك و ترديد وجود ندارد كه تو از همه حوادث و امور بزرگ، از من سؤال خواهى كرد. تويى آن حاكم دادگر كه هرگز ستم نمى‏كند. عدالت محض تو، مرا كه مرتكب تباهى‏ها شده‏ام، هلاك خواهد ساخت. من از دادگرى تو به عدالت كلى تو كه منشأ لطف و كرم توست پناه خواهم برد.
داورا، دادگرا، اگر عذابم كنى، در نتيجه گناهانى است كه مرتكب شده‏ام و علت اين عذاب شامل حال من است و اگر با دست عفو و كرمت قلم بخشش بر گناهانم بكشى، مقتضاى حلم وجود و كرم توست.

35 ـ لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الضالمين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الموحدين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الخائفين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الوجلين لا اله الا انت سبحانك‏انى كنت من الرّاجين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الراغبين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المهلّلين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من السائلين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من‏المسبّحين لا اله الا انت سبحانك انى كنت من المكبرين لا اله الا انت سبحانك ربى و رب آبائى الاولين.
خدايى جز تو نيست، پاك پروردگارا من از ستمكارانم.
خدايى جز تو نيست، من از استغفاركنندگانم.
خدايى جز تو نيست، من از موحدانم.
خدايى جز تو نيست، من از قهر تو ترسانم.
خدايى جز تو نيست، من از سطوت و سيطره تو بيمناكم.
خدايى جز تو نيست، من از اميدوارانم.
خدايى جز تو نيست، من از مشتاقان شهود جمال و كمال توام.
خدايى جز تو نيست، من از معتقدان توحيد و يگانه‏پرستانم.
خدايى جز تو نيست، من از سائلان درگاه كبرياى توام.
خدايى جز تو نيست، من از تسبيح‏كنندگانم.
خدايى جز تو نيست، پاك پروردگارا! من از تكبيرگويانم.
خدايى جز تو نيست، تويى خداى من و پدران گذشته من.

سرور شهيدان راه حق و حقيقت، امام حسين عليه‏السلام، با تكرار اين جمله؛ خدايى جز تو نيست، پاك پروردگارا، مطالبى را به بارگاه خداوندى عرضه مى‏دارد. آنچه را كه در اعماق قلب مباركش بوده است، با تذكر به وحدانيت و خلاقيت و پرورندگى خداوندى، با كمال صفا و قاطعيت ابراز مى‏نمايد.
هنگامى كه عرض مى‏كند: من از استغفاركنندگانم، آنچه را كه در دل دارد و مورد ايمان اوست، بيان مى‏كند.
وقتى كه مى‏گويد: من از مشتاقان شهود جمال و كمال توام. در حقيقت، موجى از اشتياق شهود از قلب نازنينش سر مى‏كشد و تا بارگاه ربوبى اوج مى‏گيرد.
بنابراين، هر چند جملات در ظاهر تكرارى به نظر مى‏رسد، ولى در حقيقت، مفاهيم آنها امواجى است كه پشت سر هم مى‏كشند و به ابديت صعود مى‏كنند.
36 ـ اللهم هذا ثنآئى عليك ممجدا و اخلاصى لذكرك موحدا و اقرارى بالآئك معددا و ان كنت مقرا انى لم احصها لكثرتها و سبوغها و تظاهرها و تقادمها الى حادث ما لم تزل تتعهدنى به معها منذ خلقتنى و برأتنى من اول العمر من الاغناء من الفقر و كشف الضر و تسبيب اليسر و دفع العسر وتفريج الكرب و العافية فى البدن و السلامة فى الدين و لو رفدنى على قدر ذكر نعمتك جميع العالمين من الاولين و الاخرين ما قدرت و لا هم على ذلك تقدست و تعاليت من رب كريم عظيم رحيم لا تحصى الاؤك ولا يبلغ ثنآؤك و لا تكافى نعماؤك صل على محمد و آل محمد و اتمم علينا نعمك و اسعدنا بطاعتك.
بار الها، اين است شكر و سپاس من براى تمجيد و تعظيم تو، و اين است اخلاص من براى ابراز توحيدت. اين است اقرار من به نعمت‏هاى تو كه برشمردم؛ اگر چه اعتراف مى‏كنم كه به جهت نامحدود بودن و فراوانى و وضوح و قدمت آنها، نتوانسته‏ام شمارشم را به نهايت برسانم. بار پروردگارا، نعمت‏هايى را پيش از ورود من به اقليم وجود و از آغاز خلقتم به من عنايت فرمودى و از اول زندگانى‏ام، فقرم را به غنا مبدل ساختى و ضرر را زا من دفع و عوامل سهولت و دفع دشوارى‏ها و برطرف كردن مشقت‏ها و عافيت در بدن و سلامت در دين را نصيبم فرمودى. اگر اى مولاى من، همه عالميان ـ از اولين و آخرين ـ مرا به ذكر قدر نعمت‏هايت يارى نمايند، نه من توانايى آن را دارم و نه آنان قدرت آن را خواهند داشت. اى پروردگار كريم و عظيم و مهربان، نعمت‏هايت قابل شمارش نبوده و فوق پاداش است. خدايا چگونهستايشت كنم، با اين كه به ستايشت ـ آنگونه كه شايسته توست ـ نتوان رسيد.
درود بر محمد و آل محمد بفرست و نعمت‏هايت را بر ما تكميل و با توفيق اطاعتت ما را سعادتمند بفرما.

در اين هنگام، سرور شهيدان، فخر يگانه‏پرستان، سر سلسله نيايشگران پيشگاه ربوبى، حضرت حسين بن على عليهماالسلام، بار ديگر موقعيت بندگى خود را در برابر معبود مطلق عالم هستى شهود مى‏كند و در مى‏يابد و اين كه در آن مكان و فضاى مقدس صحراى عرفات حالى او را در برگرفته كه او خويشتن خالص خود را در ارتباط با خالق كائنات ـ در حالى كه از رگ گردن به او نزديك‏تر است ـ درك مى‏نمايد و با كمال صراحت اعتراف مى‏كند كه اگر همه عالميان از اولين آنها گرفته تا آخرين آنها، با او هم‏صدا باشند و يكديگر را يارى كنند كه قدر و منزلت و ارزش و اندازه نعمت‏هاى مادى و معنوى را كه خداوند به آنان عنايت فرموده است بيان نمايند، از توانايى آنها ساخته نخواهد بود.
سعادت در اطاعت اوست. آرى چنين است، كسانى كه در اين دنيا خوشى‏ها و كامورى‏هاى مادى را سعادت تلقى مى‏كنند، محروم‏ترين مردم از سعادت واقعى مى‏باشند. اگر امكان داشت، لحظاتى اين گونه مردم را با وجدان خويش رو به رو مى‏ساختيد و از آنان مى‏خواستيد كه همه تصورات و تخيلات و آمال تيره و تار و آلوده خود را كنار بزنند و با آن وجدان صاف و خالص، سؤال شما را پاسخ بگويند، قطعا بر سعادت از دست رفته خويشتن تاسف‏ها مى‏خوردند و آه‏هاى سوزان از اعماق دل بر مى آوردند.
در اين حال، كار خود را شروع كنيد؛ يعنى پس از آن كه توانستيد آنان را با آيينه حق‏نماى وجدان صاف خويش روياروى نماييد، آهسته آهسته از آنان بپرسيد:
هيچ در اين‏باره فكر كرده‏ايد كه براى تهيه وسايل عيش و نوش لذت‏بار شما، چه محروميت‏هايى كه بايد بى‏نوايان دور و نزديك متحمل شوند؟ آرى،
ده تن از تو زردروى و بى‏نوا خسبد همى   تا به گلگون مى، تو روى خويش را گلگون مى‏كنى‏
ناصر خسرو
آيا مى‏دانيد كه هر اطاعتى كه از غرايز حيوانى از شما سر مى‏زند، نوعى ركود به فعاليت‏هاى عقلانى وارد مى‏گردد؟
مسلم است كه شما هم مانند ديگر آگاهان از من خويش مى‏دانيد، همان‏گونه كه همه اجزاى جهان برونى براى خود اصلى و قانونى دارد، جان آدمى هم براى خويشتن اصلى و قانونى دارد. حال، پرداختن به آن قسم خوشى‏ها و لذايذ را كه سد راه حيات و جان قانونمند آدمى است، با كدامين منطق تفسير مى‏كنيد؟
آيا تاكنون از فكر شما خطور نكرده است كه خوشى‏ها و لذايذ محدود و نسبى عالم محسوسات، هرگز توانايى اشباع احساس و اشتياق به كمال را كه مطلق است و وصل به آن نياز به تلاش و تحمل زحمات و فداكارى‏ها دارد، دارا نمى‏باشد؟
آيا با توجه به اين كه هيچ زندگى بشرى بدون پاسخ به سؤال‏هاى شش‏گانه:
1 ـ من كيستم؟
2 ـ از كجا آمده‏ام؟
3 ـ به كجا آمده‏ام؟
4 ـ با كيستم؟
5 ـ براى چه آمده‏ام؟
6 ـ به كجا مى‏روم؟
قابل تفسير و شايسته هدفدار بودن نيست؛ با اين حال، بدون اين كه پاسخى به اين سؤال‏ها آماده نموده و حيات خود را بر طبق آن پاسخ به جريان بيندازيد، خود را سعادتمند مى‏دانيد؟
آيا اتفاق افتاده است كه در حالت هشيارى نه هنگام مستى‏هاى متنوع لحظاتى در اين انديشه باشيد كه اكنون كه من خوشى‏ها و لذايذ شخصى خود را آرمان مطلق براى زندگى‏ام تلقى كرده و در آنها غوطه‏ورم، ميليونها نفر از انسان‏ها در محروميت‏هاى اقتصادى و حقوقى و علمى و فرهنگى و اخلاقى و سياسى، با جان‏كندن‏هاى بسيار تلخ كه قدرت‏پرستان خودكامه، نام آنان را اجزاى زندگان ثبت مى‏كنند، به سر مى‏برند. با اين همه مسائل، باز خود را سعادتمند مى‏دانيد! قطعا از معناى سعادت بى‏اطلاع و در محروميت از آن به سر مى‏بريد!
37 ـ سبحانك لا اله الا انت اللهم انك تجيب المضطر و تكشف السوء و تغيث المكروب و تشفى السقيم و تغنى الفقير و تجبر الكسير و ترحم الصغير و تعين الكبير و ليس دونك ظهير و لا فوقك قدير و انت العلى الكبير يا مطلق المكبّل الاسير يا رازق الطفل‏الصغير يا عصمة الخائف المستجير يا من لا شريك له و لا وزير صل على محمد و آل محمد و اعطنى فى هذه العشية افضل ما اعطيت و انلت احدا من عبادك من نعمة توليها و الاء تجدّدها و بلية تصرفها وكربة تكشفها و دعوة تسمعها و حسنة تتقبّلها و سيّئة تتغمّدها انك لطيف بما تشاء خبير و على كل شى‏ء قدير اللهم انك اقرب من دعى و اسرع من اجاب و اكرم من عفى و اوسع من اعطى و اسمع من سئل يارحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما ليس كمثلك مسئول و لا سواك مأمول دعوتك فاجبتنى و سئلتك فاعطيتنى و رغبت اليك فرحمتنى وثقت بك فنجيتنى و فزعت اليك فكفيتنى اللهم فصل على محمد عبدكو رسولك و نبيك و على اله الطيبين الطاهرين اجمعين و تمّم بنا نعمآئك و هنّئنا عطآئك و اكتبنا لك شاكرين لالآئك ذاكرين امين امين رب العالمين اللهم يا من ملك فقدر و قدر فقهر و عصى فستر و استغفر فغفريا غاية الطالبين الراغبين و منتهى امل الراجين يا من احاط بكل شى‏ء علما و وسع المستقيلين رأفة و رحمة و حلما.
پاك پروردگارا، خداوندى جز تو نيست. خدايا، تويى كه بندگان مضطر خود را اجابت فرموده، ناگوارى را از آنان برطرف مى‏سازى. و غوطه‏وران در اندوه را نجات مى‏دهى و بيمار را شفا و فقير را بى‏نياز و شكسته را جبران و كودك را مورد ترحم و بزرگسالان را يارى مى‏دهى.
كسى را جز تو يار و پشتيبانى نيست و قدرتمندى بالاتر از تو وجود ندارد.
خداوندا، علو مرتبه و بزرگى مطلق از آن توست، اى رهايى‏بخش اسيران فشرده در زنجير، اى روزى‏دهنده كودك شيرخوار، اى پناه‏دهنده گرفتاران ترس و وحشت كه پناهنده بارگاه تو گشته‏اند. اى خداوند بزرگ كه شريك و وزيرى براى او نيست. درود بر محمد و آل محمد بفرست و در اين هنگام كه شب فرامى‏رسد، از بهترين عطايايى كه بنده‏اى از بندگانت را مورد عنايت قرار داده‏اى به من نيز محبت فرما. نعمتى كه آشكار مى‏بخشى، نعمت‏هايى باطن كه آنها را تجديد مى‏نمايى؛ بلايى كه برمى‏گردانى، مصيبتى كه برطرف مى‏سازى و دعايى كه مى‏شنوى و اجابت مى‏فرمايى و عمل نيكى كه آن را قبول مى‏نمايى و گناهى كه آن را مى‏پوشانى.
تويى آن خداوند آگاه، كه لطفت شامل هر چيزى است كه بخواهى. و تو بر همه چيز توانايى.
خداوندا، تويى نزديك‏ترين كسى كه مى‏توان او را دعوت نمود و تويى كسى كه سريع‏تر از همه، مسألت بندگان را اجابت مى‏نمايى و كريم‏ترين كسى كه قلم بر خطاها مى‏كشى. تويى كه گسترده‏ترين عطا از آن توست و شنواترين كسى كه مورد سؤال قرار مى‏گيرد.
اى خداى مهربان و اى منبع رحمت در دنيا و آخرت، جز تو كسى اجابت‏كننده مسالت‏ها نيست و جز تو كسى براى آرزوها وجود ندارد. تو را خواندم، اجابتم كردى؛ مسألت نمودم، عطايم فرمودى؛ رغبت به تو نمودم، مورد رحمتم قرار دادى. در ناملايمات و سختى‏ها، اعتماد به تو نمودم، نجاتم دادى؛ ناله و زارى را به پيشگاهت كردم، كفايتم فرمودى.
درود بر محمد، بنده و رسول و پيامبر گرامى‏ات و بر دودمان پاك و پاكيزه او بفرست و نعمت‏هايت را بر ما تكميل و عطايت را بر ما گوارا فرما و ما را از جمله شكرگزاران و يادآوران نعمت‏هايت قرار بده! آمين، آمين، اى پروردگار عالميان.
خداوندا، اى كسى كه مالك جهان هستى و توانا بر آن. و اى دانايى كه غلبه مطلق از آن توست. اى ستار مهربان كه معصيت مى‏شود و تو آن را با آن محبت الهى مى‏پوشانى. اى مقصود نهايى مشتاقان بارگاهش و اى غايت آرزوى اميدوارانش، اى خداوندى كه علمش بر همه چيز احاطه دارد و رأفت و رحمت و حلم او فراگير همه خطاكارانى است كه به اميد بخشش، به درگاهش روى مى‏آورند.

در اين نيايش، مانند آيات قرآنى و نيايش‏ها و دعاهاى ديگر، نجات انسان‏ها از اضطرار و ناگوارى و اندوه و بيمارى و فقر و شكست و امثال اين ناملايمات به خداوند سبحان داده شده است. درباره اين نسبت، مطلب مهمى را بايد مورد توجه قرار بدهيم:
آيا در آن موارد كه انسان‏ها از ناملايمات نجات پيدا مى‏كنند، به وسيله دخالت خداوندى است؟ آيا علل و عوامل است كه كارگر مى‏شوند و بندگان خدا را نجات مى‏دهند؟
پاسخ اين سؤال با نظر به اين كه قراردهنده سببيت‏ها در علل و عوامل، خداوند متعال مى‏باشد، بسيار آسان است. به اين معنا كه خداوند سبحان مسبب الاسباب است كه سببيت‏ها را در اسباب و علل قرار مى‏دهد؛ همان‏گونه كه نگهدارنده روابط موجود ميان اجزاى قوانين حاكم در عالم هستى به خداوند متعال مستند است. اين همان تفسير مقبول درباره ماهيت قوانين است كه با يك توضيح كامل مى‏تواند به عنوان مفسر نهايى قوانين بوده باشد.
درست دقت فرماييد:
سنگ بر آهن زنى آتش جهد آهن و سنگ بر ستم بر هم مزن سنگ و آهن خود سبب آمد وليك كاين سبب را آن سبب آورد پيش اين سبب را آن سبب عامل كند آن سبب‏ها كانبيا را رهبر است اين سبب را محرم آمد عقل ما اين سبب چه بود به تازى، گو رسن گردش چرخ اين رسن را علت است   هم به امر حق قدم بيرون نهد كاين دو مى‏زايند همچون مرد و زن‏ تو به بالاتر نگر اى مرد نيك‏ بى‏سبب هرگز سبب كى شد ز خويش‏ باز گاهى بى‏پر و عاطل كند آن سبب‏ها زين سبب‏ها برتر است‏ وان سبب‏ها راست محرم انبيا كاندرين چَه اين رسن آمد به فن‏ چرخ گردان را نديدن ذلت است‏

مولوى