نيايش امام حسين عليه‏السلام در صحراى عرفات

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۲ -


نيايش امام حسين عليه‏السلام در صحراى عرفات

مرحوم محدث قمى در مفاتيح آورده است كه:
بشر و بشير فرزندان غالب اسدى نقل كرده‏اند كه: در آخرين ساعات روز عرفه در عرفات در خدمت امام حسين عليه‏السلام بوديم كه آن حضرت با جمعى از خاندان و فرزندان و شيعيان از چادر بيرون آمدند و با نهايت خضوع و خشوع در طرف چپ كوه ايستادند و روى مبارك را به طرف كعبه گردانيده، دست‏ها را تا مقابل رو برداشتند و اين دعا را خواندند:
اگر چه بعضى از محدثين بزرگوار، يقين به سند اين نيايش ندارند، ولى طبق اصل معروف كه: دلالته تغنى عن السند، گاهى مفهوم و محتواى حديث به قدرى با عظمت و مطابق اصول است كه از سند بى‏نياز و احتياجى به آن، وجود ندارد.
بديهى است كه نظير مضامين اين نيايش در عالى‏ترين درجه حكمت و عرفان اسلامى را جز انبياى عظام و ائمه معصومين عليهم السلام نمى‏توانند بيان نمايند
.
1 ـ الحمدلله الذى ليس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع.
سپاس مر خداوندى راست كه هيچ قدرتى نتواند فرمان نافذش را دفع كند و از عطايش جلوگيرى نمايد.
4
آن كدامين قدرت است كه بتواند در برابر قضاى الهى عرض وجود كند، در حالى كه خود جزئى از قضاى الهى است.
آن كدامين اراده است كه بتواند در مقابل اراده خداوندى خود را بنماياند، در صورتى كه وجود آن اراده از نتايج اراده خداوندى است.
2 ـ و لا كصنعه صنع صانع.
[ستايش خداوندى راست كه] هيچ سازنده‏اى نتواند مانند صنع كامل او به وجود آورد.
چگونه ممكن است مشابه صنعت خداوند خلاق پديد آورد، در صورتى كه هيچ سازنده‏اى نمى‏تواند ذره‏اى را از نيستى به عرصه هستى وارد كند و بر همه امكانات و استعدادها و ماهيت اجزاى صنع خود عالم و بر استفاده از همه آنها توانا باشد!
3ـ و هو الجواد الواسع.
اوست بخشنده نعمت‏هاى بى كران.
خداوندا! نعمت عظماى نعمت‏شناسى را نصيب ما فرما، آن‏گاه از رحمت بى‏كران ربوبى خود، ما را از آن بينايى برخوردار بفرما كه وابستگى هر نعمتى را به همه اجزاى عالم هستى ـ چه آشكارا و چه پنهان ـ درك نموده، طعم غوطه‏ور شدن در نعم وجود را بچشيم و معناى و أن تعدوا نعمة الله لا تحصوها
5 را از اعماق جان دريابيم.
4 ـ فطر اجناس البدائع و اتقن بحكمته الصنائع.
ابداع كننده همه موجودات بى‏سابقه هستى، تنظيم كننده همه مصنوعات با حكمت عاليه‏اش.
چه آسان است درك ابداع براى آن انسانى كه توفيق تماشا و مطالعه درون خويشتن نصيبش گشته و دريافته است كه هيچ انعكاس پديده و عمل مغزى و روانى دامنه يك پديده و عمل پيشين در درون آدمى نيست و در هر لحظه، هر عمل و انعكاس پديده در درون او حقيقتى است نو و شبيه به ابداع كه معلول يك علت مادى سابق در درون نمى‏باشد.
تنها فاعل مى‏خواهد و انگيزه. انسان آگاه با يك دقت نظر مشرفانه، بهترين نظم و متقن‏ترين كيفيت را در عالم آفرينش شهود مى كند. اين نظم و قانونمندى عالم هستى است كه همه علوم متنوع و فلسفه‏ها را به وسيله مغزهاى متفكران به وجود آورده و آنچنان شكوه و جلال با عظمتى را به نمايشگاه بزرگ وجود بخشيده است كه اگر اشتغال‏هاى گوناگون براى تنظيم ضرورت‏هاى زندگى مجال مى‏داد و انسان همه عمر را به تماشاى نظم و شكوه اين جهان مى‏پرداخت، نه تكرارى احساس مى‏كرد و نه اشباعى.
گفته شده است:
در دنيا تماشاگهى عظيم وجود دارد كه دريا ناميده مى‏شود.
تماشاگهى با عظمت‏تر از آن وجود دارد كه آسمان لاجوردين است.
تماشاگهى با عظمت‏تر از اين دو وجود دارد كه وجدان آدمى است.
6
بايد به اين جمله اضافه كرد كه اگر اين تماشا با همكارى همه قواى مغزى و روانى صورت بگيرد، تا ابد امتداد مى‏يابد.
5 ـ لا تخفى عليه الطّلائع و لا تضيع عنده الودائع.
هر آنچه كه در اين جهان هستى به وجود آيد و پديدار گردد، به آن ذات اقدس پوشيده نماند و هر چيزى كه در نزد او به وديعت نهاده شود، ضايع نگردد.
عالم آفرينش كه مستند به قدرت و علم و اختيار خداوندى است، چيزى را از او پوشيده نمى‏دارد. هر آنچه كه به عنوان حجاب براى پوشش چيزى فرض شود، مخلوق و مورد علم خداوندى است. او محيط بر همه اشياست و مشرف بر همه ذرات و روابط مخلوقات با يكديگر.
مگر نه اين است كه او خالق همه هستى است و سرنوشت همه آنها به دست اوست؟
امانت‏ها هر چه باشد، در نزد او ضايع نشود و تباه نگردد، زيرا، نه به حقيقت و ارزش آنها جاهل است و نه نيازى به آنها دارد و نه قدرتى ياراى دستبرد به آنها را دارد.
6 ـ جازى كلّ صانع و رآئش كلّ قانع و راحم كل ضارع.
اوست پاداش‏دهنده هر كس كه عملى انجام دهد و افزاينده و اصلاح‏كننده هر كسى كه قناعت ورزد، و اوست كه به حال هر زارى‏كننده ترحم نمايد.
حكمت بالغه خداوندى در نظام وجود چنين است كه هيچ عملى بى‏پاداش نماند و هيچ مقدمه‏اى بدون نتيجه گام به عرصه وجود نگذارد.
اين است آن اصل اساسى كه همه كتاب‏هاى آسمانى به آن هشدار مى‏دهند و همه عقول و فرهنگ‏هاى متنوع و پيشرو اقوام و ملل بيدار به جريان آن در نظم هستى اعتراف مى‏نمايند.
او خداوندى است كه قناعت‏پيشه‏گان را از فقر و اختلال معيشت نجات مى‏دهد و ترحم و عنايت خود را شامل حال ناله و تضرع‏كنندگان مى‏فرمايد.
7 ـ و منزل المنافع و الكتاب الجامع بالنور الساطع.
نازل‏كننده منافع و كتاب جامع قرآن با نورى درخشان.
اوست ايجادكننده منافع و هر آنچه كه به حال بشرى سودمند باشد. هم اوست كه قرآن مجيد را براى هدايت مردم و بيرون آوردن آنان از تاريكى‏هاى جهالت و تيره‏روزى‏ها و قرار دادن آنان در معرض تابش انوار هدايت، فرستاد؛ كتابى كه بيان‏كننده دردهاى بشرى و درمان آنهاست و روشنگر راههاى رشد و كمال، نجات‏بخش انسان‏ها از زندان‏هاى ماده و ماديات، بال و پردهنده براى پرواز به عالم ملكوت و آگاهى‏بخش هر انسان آگاهى‏طلب.
8 ـ و هو للدعوات سامع و للكربات دافع و للدرجات رافع و للجبابرة قامع.
اوست شنونده نيايش‏ها و دفع‏كننده مشقت‏ها و اعتلادهنده درجه‏ها و نابودكننده ريشه‏هاى جباران.
خداوندى كه امواج دعهاهاى سرنكشيده براى او معلوم است، چه رسيد به اين كه درياى درون به تموج درآيد و از دهان سر بكشد و راهى پيشگاه الهى گردد.

خداى من:
هم قصه نانموده دانى   هم نامه نانوشته خوانى‏
نظامى گنجوى
زمزمه ضعيف گوشه‏نشينان عميق‏ترين دره‏هاى اين كره خاكى، همان‏گونه برمى‏خيزد و سر به بارگاهت مى‏كشد كه فرياد صعودكنندگان بر مرتفع‏ترين قله‏هاى كيهان بزرگ.
خداوندا، تويى برطرف‏كننده مصائب و ناگوارى‏ها و بخشنده صبر و تحمل در هنگام هجوم سخت‏ترين بلاها و مشقت‏ها.
پروردگار من! اى ترفيع‏دهنده درجات پويندگان راه حق و حقيقت:
اى سرمه‏كش بلندبينان اى عقل مرا كفايت از تو   در باز كن درون‏نشينان‏ جستن ز من و هدايت از تو
نظامى گنجوى
دست ما ناتوانان گلاويز با ماده و ماديات را با توانايى مطلق خود بگير و در حركت به سوى هدف اعلاى حيات، ما را يارى فرما.
اى خداوند واحد قهار! وجود جباران خودكامه را در صفحه روزگار از ريشه برانداز.
تو خود مى‏دانى كه ظلم و تجاوز اين نابكاران از خدا بى‏خبر، چه پرده‏هاى تاريك بر روى اصول و ارزش‏هاى والاى انسانى مى‏كشد و انسان‏ها را از بهره‏بردارى از آن نعمت كمال‏بخش الهى محروم مى‏سازد.
اين ستم‏پيشگان هستند كه صفحات سفيد تاريخ را با شمشير خود رنگين مى‏سازند و آنگاه درجه قهرمانى بر دوش خود نصب مى‏كنند. روزها و ماهها و سالها و قرنها، همچنان يكى پس از ديگرى از راه مى‏رسند و به گذشته مى‏خزند، در حالى كه در اثر كشتارها تا به مدت‏ها، بوى لاشه‏هاى انباشته روى هم و خون‏هاى ريخته شده در ميدان‏هاى جنگ، حتى در كوچه‏ها و پس كوچه‏ها و بيغوله‏ها كه ناتوانان براى نجات دادن زندگى خود از دست خون‏آشامان به آنجا پناه برده‏اند، همچنان مشام فرشتگان ملكوتى و بندگان وارسته تو را آزار مى‏دهد و چهره نورانى حيات را براى آنان تيره و تار مى‏سازد.
پروردگارا، تا آنجا كه حكمت ربانى تو اقتضا مى‏كند با عطوفت و رحمت واسعه خود كه بر همه هستى گسترده است، جان‏هاى پليد و آلوده اين بيماران خودپرست را از مهلكه‏اى كه در آن افتاده‏اند، نجات بده.
و آنان كه در اين مهلكه با شكست نهايى روبه‏رو گشته‏اند و درون آنان را كه از شيرينى عطوفت و مهر و محبت آدميان تهى گشته و با زهرهاى كينه و عداوت به بنى نوع بشر مالامال شده است، به آتش فراقت بسوزان.
اى منتقم حقيقى، اى دادگر مطلق، و اى داورى كه خود شاهد ظلم ظالمان و تجاوز تجاوزگران هستى! انتقام مظلومان مستضعف را از آن ستمكاران خون‏آشام بگير و بر دلهاى رنج‏ديدگانى كه از آتش ظالمان شعله‏ور است، آبى از درياى رحمت بپاش و با نسيم مهر خداوندى‏ات، ارواح آن دلسوختگان را بنواز.
9 ـ فلا اله غيره و لا شى‏ء يعدله و ليس كمثله شى‏ء و هو السميع البصير اللطيف الخبير و هو على كل شى‏ءقدير.
خدايى جز او نيست و هچ چيزى معادل و همانند او نمى‏باشد. و اوست شنونده همه صداها و بيننده همه اشيا و لطيف و آگاه از همه واقعيات، و توانا بر همه اشيا.
خداوندا، به هر چيز و به هر كجا و به هر حقيقتى كه در مغز ما انسان‏ها مطابق اصول هستى پديدار مى‏گردد مى‏نگريم، چنان نظم و انسجامى در آنها مى‏بينيم كه وحدت حكمت و اراده و صانع آنها را شهود مى‏نماييم.
اين‏كه مى‏گوييم:
هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لا شريك له گويد
احساسى بى‏اساس نيست، بلكه بر شهود مستقيم وحدت فعل و فاعل هستى ارتباط دارد كه بدون آن، هيچ‏گونه جهان‏بينى و مكتب فلسفى منظم، قابل قبول نمى‏باشد.
ديگر اين كه، فرض وجود خدايى ديگر مانند او، بدان جهت كه هر يك تعين خاص خود را دارد، همديگر را محدود مى‏كنند. بديهى است كه محدوديت وجودى با مطلق و بى‏نهايت بودن كه مختص ذاتى خداست، سازگارى ندارد.
با فرض قدرت و علم نامتناهى خداوندى، هيچ چيزى بيرون از حيطه آگاهى و دانايى او نتواند بود، زيرا چنين تخيلى مستلزم پندار نفى خداوندى است كه نه با حكم عقل مى‏سازد و نه با دريافت سالم.
10 ـ اللهم انى ارغب اليك و اشهد بالربوبية لك مقرا بانك ربى و اليك مردّى.
خداى من! اشتياق به شهود جمال و جلالت دارم و به خداوندى تو شهادت داده و به ربوبيت تو اقرار مى‏كنم و اعتراف به رجوع به سوى تو مى‏نمايم.
آن كس كه اشتياق به ديدار تو در نهادش نيست، از هستى خود بهره‏اى نخواهد برد.
آن كس كه ميل كشش به بارگاه تو ندارد، هيچ حقيقتى نتواند او را به خود جذب نمايد.
جان بى‏جمال جانان ميل جهان ندارد   هر كس كه اين ندارد حقا كه آن ندارد
حافظ
ندهى اگر به او دل، به چه آرميده باشى نظرى نهان بيفكن مگرش عيان ببينى   نگزينى ار غم او، چه غمى گزيده باشى؟ گرش از جهان نبينى، به جهان چه ديده باشى؟
ملا محسن فيض كاشانى
من از ته دل به خداوند يكتا و بى‏نياز مطلق شهادت مى‏دهم. در اين شهادت همه ادراكات و مشاعرم يكديگر را يارى مى‏نمايند. همچنان به دوام فيض تو، اى فياض مطلق، اقرار مى‏نمايم، زيرا مى‏دانم حتى يك لحظه انقطاع فيض ربوبى تو، عالم هستى را رهسپار نيستى مى‏نمايد، به طورى كه حتى ذره‏اى از گرد آن در صفحه وجود نخواهد ماند، چه رسد به اين كه موجودى فقير و ناتوان كه با دمى ناچيز از خزان قهر تو معدوم مى‏گردد و خبرى از هستى‏اش نمى‏ماند. بازگشت نهايى به سوى تو و طومار سرنوشت نهايى همه آدميان در پيشگاه تو گشاده خواهد گشت.
جريان قانونى حيات ما، انا لله و انا اليه راجعون ما همه از آن خدا و به سوى او باز مى‏گرديم است. مگر نه اين است كه آن چه از بالا شروع شده است در پايين پايان نمى‏يابد؟
11 ـ ابتدأتنى بنعمتك قبل ان اكون شيئا مذكورا و خلقتنى من التراب ثم اسكنتنى الاصلاب امنا لريب المنون واختلاف الدهور و السنين فلم ازل ظاعنا من صلب‏الى رحم فى تقادم من‏الايام‏الماضية و القرون الخالية.
بار الها، از نعمت‏هاى بى چون تو بود كه خلعت هستى پس از نيستى به من عطا فرمودى. مرا از خاك آفريدى و سپس در منزلگه صلب پدرانم قرار دادى. مراحل نخستين وجودم در عرصه طبيعت در امن و امان از حوادثى كه مانع از ادامه وجودم بود، در مجراى تحولات روزگاران و گذشت ساليان، سپرى مى‏گشت. همچنان اين حركت وجودى از اصلاب پدران به ارحام مادران با پيشرفت ايام گذشته و قرون و اعصار از بين رفته ادامه پيدا كرد [تا چشم به اين دنيا گشودم].
هر نعمتى كه گسترده و از حيطه اختيار انسان‏ها دورتر باشد، عظمت و ارزش آن نعمت مخفى‏تر مى‏گردد. نعمت هوا براى تنفس، نعمت نور آفتاب براى موجودات كرده خاكى از ابعاد گوناگون، براى اكثريتقريب به اتفاق مردم مورد توجه نيست. در عين حال، اين حقايق حياتى‏ترين عوامل بقاى انسان و ديگر جانداران و روييدنى‏ها و غير ذلك مى‏باشد.
آرى، تو قدر آب چه دانى كه در كنار فراتى.
7
اى كاش امكان داشت كه نوع بشر پيش از ورود به اقليم وجود، نيستى را درك مى‏كرد و آنگاه معنى و نعمت وجود را در مى‏يافت كه:
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى   كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
حافظ
چرا معنى و نعمت هستى براى آن ناآگاهان نابخرد، ابهام‏انگيز است؟ براى اين كه زندگى آنان به بطالت مى‏گذرد و تلاش و تكاپو براى آنان ارزشى ندارد و مى‏خواهند زندگى را مانند يك ليوان شربت بسيار گوارا به حلقومشان بريزند.
اينان كسانى هستند كه محور ارزشها و ضد ارزشها را نفس خويشتن مى‏دانند. آنان خودمحورانى هستند كه به جهت هدف تلقى كردن خويشتن و وسيله تلقى كردن ديگران، نعمت هستى را مختل ساخته‏اند، لذا هرگز به درك و دريافت عظمت اين نعمت الهى توفيق نخواهند يافت.
كاش اين بينوايان لحظاتى به خود مى‏آمدند و به جاى زندگى در يك هستى تخيلى بى‏اساس، در حيات معقول كه از هستى حقيقى شكوفا مى‏گردد، غوطه‏ور مى‏گشتند!
چه بايد كرد كه اكثريت ما انسان‏ها، حيات را قربانى وسايل حيات مى‏كنيم! به جاى آن كه از آب حيات حقيقى سيراب شويم؛ با دويدن در سراب آب‏نماى كف‏هاى ناپايدار زندگى حيوانى، از چشيدن نعمت هستى محروم مى‏مانيم!
آرى عزيزان، براى ما قربانيان وسايل حيات:
دنيا چو حباب است و لكن چه حباب آن هم چه سرابى كه ببينند به خواب   نه بر سر آب، بلكه بر روى سراب‏ آن خواب چه خواب، خواب بدمست خراب‏
منسوب به بينوا بدخشانى
بياييد لحظاتى چند، مغز و دل و جان را از اوهام بى‏اساس علم‏نما و خواسته‏ها و تمايلات حيات طبيعى حيوانى تصفيه كنيم، حتى تا آنجا كه بتوانيم من خويشتن را هم از ديدگاه درونى خود بركنار كنيم و جهان هستى را با وحدتى شگفت‏انگيز كه دارد براى تماشا برنهيم.
در اين لحظات است كه شكوه و جمال و جلال هستى، ما را چنان در جاذبه ملكوتى خود فرو خواهد برد كه ارواح ما براى پرواز از قفس كالبد بدن، با شديدترين هيجان به حركت در خواهد آمد. چرا؟
براى اين كه هستى؛ نقاب از چهره برداشته و لحظاتى خود را به ما نشان داده است.
در اين حالت، اگر اين آگاهى هم براى ما دست بدهد كه در اين هستى با شكوه و جمال و جلال، نقطه‏اى بسيار پرمعنى و زيبا را اشغال كرده‏ايم، لطف و عظمت ابديت را دريافت خواهيم كرد.
12 ـ لم تخرجنى لرأفتك بى و لطفك لى و احسانك الىّ فى دولة ائمة الكفر الذين نقضوا عهدك و كذبوا رسلك‏لكنك أخرجتنى للذى سبق لى من الهدى الذى له يسرتنى و فيه أنشأتنى
مهربان خداوندا، در اعطاى نعمت وجود، با لطف و احسانى كه بر من فرمودى، آغاز زندگى‏ام را در اين نشئه طبيعت در زمان ظلمانى دولت حكمرانان كفر كه پيمان تو را شكستند و رسولان تو را تكذيب نمودند، قرار ندادى، بلكه مرا در زمانى وارد زندگى در اين دنيا نمودى تا توفيق آن هدايت را دريابم كه در مشيت سابقه تو براى من مقرر و مرا براى رسيدن به آن آماده فرمودى و در دوران نورانى اسلام پرورشم دادى.
بار الها، [چگونه توانم شكر نعمت‏هاى تو را به جا بياورم] در حالى كه از آغاز وجودم در اين دنيا در نعمت غوطه‏ورم نمودى. در آن دوران، صدها هزار انسان مى‏توانستند از طلوع خورشيد اسلام به وسيله بعثت محمد مصطفى صلى‏الله عليه و آله و سلم در حد اعلى برخوردار شوند و در بنيان‏گذارى مكتب تكاملى كه خداوند به آنان ارزانى فرموده بود، شركت نمايند.
با اين كه تولد در آن زمان مبارك، يك پديده قانونى مربوط به نظم آفرينش بوده است، ولى از آن جهت كه همين پديده از ديدگاه حسين بن على عليهماالسلام از عوامل لطف و توفيق الهى براى حركت در جاده مستقيم تكامل محسوب مى‏گردد، لذا جاى تذكر و شكرگزارى به خداوند متعال مى‏باشد.
بديهى است كه اين امتياز تكوينى مانند ديگر امتيازهايى كه در جملات بعدى خواهيم ديد، باعث هيچگونه اجبارى در اداى تكاليف و ايفاى حقوق نمى‏باشد.
تاريخ نشان داد كه اين سرور آزادگان و اين پيشتاز شهداى راه اصول و ارزشهاى انسانى، حتى يك لحظه از زندگانى خود را در خارج از مسير انجام تكاليف و ايفاى حقوق سپرى نكرد، بلكه، همان گونه كه تمامى تواريخ اقوام و ملل اثبات مى‏كند، جان شريف خود را در دفاع از ستم‏ديدگان بشريت و حمايت از ارزشهاى والاى انسانى، با شديدترين مصائب از دست داد.
13 ـ و من قبل ذلك رؤفت بى بجميل صنعك و سوابغ نعمك فابتدعت خلقى من منىّ يمنى و اسكنتنى فى‏ظلمات ثلاث بين لحم و دم و جلد لم تشهدنى خلقى و لم تجعل الىّ شيئا من امرى
پاك پروردگارا، پيش از آن كه چشم به اين دنيا باز كنم، مرا به وسيله صنع زيبا و نعمت‏هاى فراوانت مورد محبت قرار دادى. ابتداى آفرينشم را در مجراى طبيعت از قطرات منى ابداع فرمودى و در نهانگاه سه‏گانه گوشت و خون و پوست جنينى [براى مدتى محدود] ساكنم نمودى.
خداوندا، مرا به خلقتم گواه نفرمودى و در قرار دادن در نظم سلسله وجودم، اختيارى به من ندادى.

اكثر آدميان به جهت محدوديت ديدگاه و حقارت اميال و خواسته‏هايشان، تنها آن اشياء را نعمت مى‏دانند كه براى آنان لذايذى را جلب و يا ناگوارى‏هايى را از آنان دفع نمايد.
اين كوته‏نظرى ناشى از آن است كه انسان‏ها نمى‏خواهند با وسعت بخشيدن به ديدگاه و تصعيد اميال و خواسته‏هاى طبيعى خود، با عظمت وجودى خود آشنا شوند.
اگر از اين كوته‏فكرى نجات پيدا مى‏كردند، بدون ترديد همه كائنات را در عرصه هستى، كه خود جزئى از آن‏ها هستند و در وصول به موقعيتى كه در اين زندگانى به دست آورده‏اند تأثير داشته است، نعمت‏هاى خداوندى تلقى مى‏نمودند.
آدمى در ان زمان، معناى عبور از موقعيت قطره‏هاى منى نطفه را درك مى‏كند كه اين حقيقت را در مى‏يابد كه حتى كوچكترين:
قطره‏اى كز جويبارى مى‏رود   از پى انجام كارى مى‏رود
پروين اعتصامى
چه رسد به ذرات نطفه آدمى كه از منزلگاه‏هاى نخستين وجود او محسوب مى‏گردد؛ همان منزلگاهى كه سرآغاز حركت تكاملى بشر از آنجا شروع مى‏شود و با دو نيروى عقل و قلب و به كمك انبياى الهى و ديگر پيشوايان فوق طبيعت، تا قرار گرفتن در شعاع جاذبيت الهى به حركت خود ادامه مى‏دهد.
حكيما، داورا، كدامين لطف و نعمت با عظمت‏تر از آن را مى‏توان تصور كرد كه در بخشيدن نعمت وجود و فيض عظيم عبوديت و قرار دادن در مسير حركت به بارگاه كبريايى‏ات، آگاهى از جريان قانون زندگى در اين دنيا و اختيار در پذيرش آن را به ما ندادى كه از دشوارى و سنگلاخ بودن راه زندگى بهراسيم و از ورود به اين دنيا امتناع بورزيم.
8
14 ـ ثم اخرجتنى للذى سبق لى من الهدى الى الدنيا تآمّا سويّا و حفظتنى فى المهد طفلا صبيّا و رزقتنى من الغذاء لبنا مريّا و عطفت علىّ قلوب الحواضن و كفّلتنى الامّهات الرّواحم و كلأتنى من طوارق الجانّ‏و سلّمتنى من الزّيادة و النّقصان فتعاليت يا رحيم‏يارحمن
سپس اى آفريننده مهربان من، مرا از نهانخانه رحم مادر در مجراى مشيت سابقه از هدايت، به اين دنيا بيرون آوردى با آفرينش كامل و زيبا.
آنگاه در گهواره با حفظ و حراست تو، دوران كودكى را سپرى نمودم و از شير گواراى مادرم، غذا عنايتم كردى. از عواطف دل‏هاى پرستاران و دايه‏ها بهره‏ورم ساختى. مادران مهربان را براى كفالتم وادار نمودى و از آسيب اجنه و شياطين محفوظم داشتى و از هرگونه زيادى و نقص مصونم فرمودى. رحمن و رحيما، در هر حال، بلندترين مقام وجود از آن توست.

در جريان قانون هستى، گذارم به نهان‏خانه ارحام افتاد و براى وصول به هدايت، به پيشگاه تو كه مقصد اعلاى حركت به اين دنيا بود، با خلقت كامل گام به اين گذرگاه نهادم. همان‏گونه كه قانون با عظمت خلقت، شيرى بس گوارا در پستان مادرم آماده مى‏كرد، گهواره‏اى هم با دست مادر و پدر تهيه مى‏شد كه با حركت دادن آن، به خواب شيرين بروم.
خداوندا، چگونه سپاس لبخندها و نگاه‏هاى مادر و ديگر دايه‏ها و پرستاران را كه ريشه‏هاى احساسات عالى و عواطف و محبت را در دل من آبيارى مى‏كرد، به جاى بياورم! در صورتى كه سپاس، وسيله قدردانى از آن لبخندها و نگاه‏ها و ديگر نمودهاى عواطف است كه دل و جان مرا براى حيات با معنى آماده نموده كه خود نعمت بزرگى است.
خدايا، زندگى مرا از ميان سنگلاخ‏ها و راه‏هاى پرفراز و نشيب عالم طبيعت و از جنگل حوادث ويرانگر و موجودات زيان‏بار عبور دادى تا توانستم بدون اختلال در نظم وجودم به حياتم ادامه بدهم.
دادگرا، هر چه در آغاز و حركت و تحولات قانونى حياتم مى‏نگرم، جز آثار عظمت و حكمت و فياضيت مقام اعلاى ربوبى تو، چيزى نمى‏بينم. مى‏خواهم سپاس اين همه الطاف و مراحم ربانى تو را به جاى بياورم. اما از احساس ناتوانى، غبارى از شرم سراسر درونم را احاطه مى‏نمايد و در اين حال اگر كلمه‏اى براى شكرگزارى بر زبانم بياورم، همان كلمه، بى‏درنگ در مقابل احساس خجلت درونى‏ام، همچون پرنده‏اى ظريف و زيبا، بال براى پرواز مى‏گشايد و راه خود را پيش مى‏گيرد.
15 ـ حتى اذا استهللت ناطقا بالكلام.
تا آنگاه كه زبان براى سخن گفتن آغاز كردم.
حروف گسيخته، گاه و بيگاه از دهان كوچكم بيرون مى‏جست. امواجى از عواطف و احساسات پاك را كه از نغمه اصلى وجود سرمى‏كشيد، به وجود مى‏آورد و فضاى آشيانه‏ام را با نكهت بهشتى عطرآگين مى‏ساخت. به تدريج و با افاضه قدرت بيشتر براى توضيح خواسته‏ها و اميال درونى‏ام، توانايى تركيب حروف را براى آشكار ساختن مقاصد كودكانه ابتدائى‏ام به وسيله الفاظ، عنايتم فرمودى. از اين مرحله، ارتباط من و استعدادها و نيازهاى زندگى ام با طبيعت و انسان‏هاى پيرامونم آغاز گشت.
هرچه زندگانى‏ام پيش مى‏رفت، هم از آن نعمت‏ها كه براى به فعليت رسيدن استعدادهاى گوناگونم عطا فرمودى برخوردار مى‏شدم و هم از آن الطاف بى‏پايان تو كه براى بهره‏ورى از استعدادهاى شكفته، نصيبم مى‏ساختى.
16 ـ اتممت علىّ سوابغ الاءنعام و ربّيتنى زائدا فى كل عام حتى اذا اكتملت فطرتى و اعتدلت مرّتى اوجبت علىّ حجتك بان الهمتنى معرفتك و روّعتنى بعجائب حكمتك و ايقظتنى لما ذرأت فى سمآئك وارضك من بدائع خلقك و نبّهتنى لشكرك و ذكرك واوجبت‏علىّ طاعتك و عبادتك و فهمتنى ما جاءت به رسلك و يسرت لى تقبل مرضاتك و مننت علىّ فى جميع ذلك بعونك و لطفك.
افاضات ذاتى تو اى فياض مطلق، هم‏چنان ادامه داشت تا خلقت اصلى‏ام تكميل و نيروهاى جسم و جانم اعتدال خود را يافت. از اين هنگام بود كه براى انتخاب طرق حيات طيبه [حيات معقول قابل‏استناد به مقام ربوبى تو]، با دليل و حجت روشنگر، الزامم فرمودى تا در كج‏راهه‏هاى هوى و هوس و نادانى‏هاى ظلمانى، سر در گم نگردم و معرفت خود را به من الهام و با مشاهده حكمت‏هاى خويش مرا شگفت‏زده و مدهوشم فرمودى و به احساس مخلوقات با عظمتى كه در آسمان و زمين به وجود آورده‏اى وادارم ساختى. با اين آمادگى‏ها و توانايى‏ها كه عقل از دركش عاجز و زبان از بيانش قاصر است، به لزوم سپاس و ذكر مقام اقدست، آگاهم فرمودى.
اى خداى عزيزم! تويى كه براى نايل ساختن من به هدف اعلاى زندگانى‏ام، اطاعت و عبادت را براى من مقرر ساختى و آنچه را كه پيامبران تو براى تكامل ما آورده‏اند، تفهيم نموده و پذيرش عوامل رضايت را تسهيل فرمودى.
آيا به راستى، اين ذكر و سپاس و اطاعت و عبادت و حتى اين دريافت از وجود و صفات اقدس ربوبى، ساخته اين خاك بى‏مقدار و اين ماده ناچيز و طبيعت ناتوان ماست؟ نه، سوگند به خدا:
دمدمه‏ى اين ناى از دم‏هاى اوست ليك داند هر كه او را منظر است يا رب اين بخشش نه حد كار ماست دست‏گير از دست ما، ما را بخر باز خر ما را از اين نفس پليد از چو ما بيچارگان، اين بند سخت اين چنين قفل گران را اى ودود ما ز زخود سوى تو گردانيم سر با چنين نزديكيى دوريم دور اين دعا هم بخشش و تعليم توست در ميان خون و روده فهم و عقل! از دوپاره پيه، اين نور روان گوشت پاره كه زبان آمد ازو اى دعا از تو اجابت هم ز تو   هاى و هوى روح از هيهاى اوست‏ كاين فغان اين سرى هم زان سر است‏ لطف تو لطف خفى را خود سزاست‏ پرده را بردار و پرده ما مدر كاردش تا استخوان ما رسيد كه گشايد جز تو، اى سلطان بخت؟ كه تواند جز تو كه فضل تو گشود؟ چون تو از مايى به ما نزديكتر در چنين تاريكيى بفرست نور ورنه در گلخن گلستان از چه رست‏ جز ز اكرام تو نتوان كرد نقل موج نورش مى‏رود بر آسمان‏ مى‏رود سيلاب حكمت جو به جو ايمنى از تو مهابت هم ز تو
مولوى
17 ـ ثم اذ خلقتنى من خير الثّرى لم ترض لى يا الهى نعمة دون اخرى و رزقتنى من انواع المعاش و صنوف الرّياش بمنّك العظيم الاعظم على ّ و احسانك القديم الى حتى اذا اتممت علىّ جميع النعم وصرفت عنّى كل النقم لم يمنعك جهلى و جرأتى عليك ان دللتنى الى ما يقرّبنى‏اليك و وفّقتنى لما يزلفنى لديك فان دعوتك اجبتنى و ان سئلتك اعطيتنى و ان اطعتك شكرتنى و ان شكرتك زدتنى كل‏ذلك اكمال لانعمك على ّ و احسانك الىّ.
سپس اى يگانه خالق احسانگر من، كفايت به آن نفرمودى كه مرا از بهترين خاك آفريدى، بلكه در طول هستى من، نعمت‏ها انعامم فرمودى و با منت بزرگ و بزرگترت و با احسان اعظم و قديمت، با بى‏نيازى مطلق خود، فوق سودجويى‏ها و معامله‏گريهاى نيازمندانه، از معيشت گونه‏گون و اصناف وسايل و ابزار زندگى در روى زمين برخوردارم ساختى، تا آنگاه كه همه نعمت‏ها را براى من اتمام نموده و هرگونه ناگوارى‏ها را از من برگردانيدى.
مهربان خداوندا، آن همه جهل و جرأتى كه از روى نادانى به تو روا داشتم، از آن چه كه مرا به پيشگاهت نزديك نمايد، جلوگيرى نكرد و از حضور در بارگاه تقرب به تو مانع نگشت، بلكه، هرگاه تو را خواندم اجابتم كردى؛ مسألت نمودم، عطايم فرمودى؛ اطاعتت كردم، پاداشم دادى؛ شكرگزارى كردم، بر كرامتت افزودى؛ همه اين‏ها از روى اكمال نعمت‏ها و احسان خداوندى تو براى من است.
18 ـ فسبحانك سبحانك من مبدى‏ء معيد حميد مجيد و تقدست اسماؤك و عظمت الآئك فاىّ نعمك يا الهى احصى عددا و ذكرا ام اىّ عطاياك اقوم بها شكرا و هى يا رب اكثر من ان يحصيها العآدّون او يبلغ علما بها الحافظون.
پاكا، منزه پروردگارا، تويى به وجودآورنده كائنات و برگرداننده آنها پس از برچيده شدن از عرصه هستى.
ذات و صفاتت شايسته حمد و ثنا و مجد و عظمتت فوق تصور ما. نام‏هايت مقدس و نعمت‏هايت بزرگ.
حال، بار الها كدامين نعمت‏هايت را به شمارش و بيان درآورم، يا به سپاس‏گويى كدامين عطاهاى تو قيام كنم، با اين كه آن نعمت‏ها و عطاها بيش از آن است كه شمارندگان از عهده محاسبه آنها بر آيند و حافظان، توانايى علم به آنها را داشته باشند.

با اين حال، كه نعمت‏ها و الطاف خداوندى، ما بندگان را از هر سو در بر گرفته و ما را در خود غوطه‏ور ساخته است، توجهى به عظمت و ضرورت ارتباط آنها با ابعاد مادى و معنوى خود نداريم. چنين بى‏خيالى و مسامحه از ما بردگان خور و خواب و خشم و شهوت و طرف و عيش و عشرت هيچ بعيد نيست و اين چشم‏پوشى از الطاف عاليه ربانى از مثل ما كه از دو قلمرو ملكوت آفاق و انفس جز لذايذ حيوانى چيزى را نمى‏بينيم و نمى‏خواهيم، شگفت‏آور نيست. تا معناى با عظمت عالم هستى و تا حقيقت گوهر انسانى كه در درون ما و عالى‏ترين ميوه و محصول كارگاه بزرگ وجود است، براى ما دريافت نشده است، اگر همه كائنات و چند برابر آن را با يك زندگى ابدى در اختيار ما بگذارند، باز به قول مولوى، ما گاوان علف‏خوار كه ضمنان افعى يكديگر هم هستيم، نه نعمتى خواهيم شناخت و نه استفاده از آن‏ها را وسيله حركت تكاملى خود قرار خواهيم داد، زيرا ما علف مى‏خواهيم و نيش زدن به ديگران.
بياييد سخنى هم فوق اين همه سر و صداها و آوازهاى بى‏سر و ته بشنويم.
اين سخن خداى ماست:
أم تحسب أنّ أكثرهم يسمعون أو يعقلون اءن هم الا كالانعام بل هم أضلّ سبيلا.
9
آيا گمان مى‏كنى اكثريت آنان مى‏شنوند يا تعقل مى‏كنند، آنان جز حيوانات چيزى ديگر نيستند بلكه آنان گمراه‏تر از جانورانند.
از يك بنده خدا هم بشنويد:
اى بسا كس رفته تا شام و عراق وى بسا كس رفته تا هند و هرى وى بسا كس رفته تركستان و چين طالب هر چيز اى يار رشيد چون ندارد مدركى جز رنگ و بو گاو در بغداد آيد ناگهان از همه عيش و خويش‏ها و مزه كه بود افتاده در ره يا حشيش خشك بر ميخ طبيعت چون قديد وان فضاى خرق اسباب و علل هر زمان مبدل شود چون نقش جان گر بود فردوس و انوار بهشت   او نديده هيچ جز كفر و نفاق‏ او نديده جز مگر بيع و شرى‏ او نديده جز مكر و كمين‏ جز همان چيزى كه مى‏جويد نديد جمله اقليم‏ها را گو بجو بگذرد از اين سران تا آن سران‏ او نبيند غير پوست خربزه‏ لايق سيران گاوى يا خريش بسته اسباب و جانش لا يزيد هست ارض الله اى صدر اجل نو به نو بيند جهانى در عيان چون فسرده يك صفت شد، گشت زشت‏

19 ـ ثم ما صرفت و درأت عنى اللهم من الضرّ و الضرّاء اكثر مما ظهر لى من العافية و السراء و انا اشهد يا الهى بحقيقة ايمانى و عقد عزمات يقينى و خالص صريح توحيدى و باطن مكنون ضميرى و علائق‏مجارى نور بصرى و اسارير صفحة جبينى و خرق مسارب نفسى و خذاريف مارنعرنينى و مسارب سماخ سمعى و ما ضمّت و اطبقت عليه شفتاى و حركات لفظ لسانى و مغرزحنك فمى و فكّى ومنابت اضراسى و مساع مطعمى و مشربى و حمالة امّ رأسى و بلوع فارغ حبائل عنقى و ما اشتمل
عليه‏تامور صدرى و حمائل حبل و تينى و نياط حجاب قلبى و افلاذ حواشى كبدى و ما حوته شراسيف‏اضلاعى و حقاق مفاصلى و قبض عواملى و اطراف اناملى و لحمى و دمى و شعرى و بشرى و عصبى وقصبى و عظامى و مخّى و عروقى و جميع جوارحى و ما انتسج على ذلك ايام رضاعى ومااقلت الارض منى و نومى و يقظتى و سكونى و حركات ركوعى و سجودى ان لو حاولت و اجتهدت مدى الاعصار والاحقاب لو عمّرتها ان اؤدّى شكر واحدة من انعمك ما استطعت ذلك.
بار الها، وانگهى آن ضررها و زيان‏ها را كه از من برگردانيدى، بيش از آن عافيت و نعمت‏هايى است كه به من عنايت فرمودى.
و اى خداى من! با حقيقت ايمانم گواهى مى‏دهم و با عهد استوار و محكم قاطعيت‏هاى يقينى كه دارم و با خلوص توحيد صريحى كه در دلم موجود است و با اعماق پنهانى درونم و رشته‏هاى مجارى نور چشمم و خطوط نقش پيشانى‏ام و با شكاف راه‏هاى تنفسم و نرمه تيغه بينى‏ام و طرق امواج صداها به سماخ و استخوان گوشم و با آن چه كه لب‏هايم آن را در بر و در هنگام روى هم نهاده شدن ميان خود دارد، و با حركات لفظى زبانم و محل پيوست فك بالا و فك پايينم و رستنگاه دندانهايم و عامل چشيدن خوراكى‏ها و آشاميدنى‏هايم، با عامل حمل [فعاليت يا استخوان [حافظ مغز سرم و لوله فرو دادن غذا و آشاميدنى‏ها در درون چنبره گردنم و با آنچه كه درون سينه‏ام در بر گرفته است و حمايل [بند [رگ گردنم و آويزه پرده قلبم و با قطعه‏هاى اطراف كبدم و آنچه كه خميدگى دنده‏هايم در بر گرفته و گودى بندهاى مفصل‏ها و قبض عوامل فعال درونم و بند انگشتان و گوشت و خون و مو و ظاهر پوست و اعصاب و نى و استخوان‏ها و مغز و رگ‏ها و همه اعضايم و با آنچه كه در دوران شيرخوارگى در بدنم بافته شده است و با آنچه كه زمين از من بر خود حمل نموده است و با خواب و بيدارى و سكون و حركات و [كوع و سجود]، آرى، اى خداى مهربانم! اگر با اين همه نعمت‏هاى آشكار و پنهان تو بخواهم و بكوشم و در تمامى قرون و اعصار در آنها زندگى نمايم و بخواهم كه شكر يكى از نعمت‏هايت را به جاى بياورم، ناتوان خواهم بود.

براى جان آن كس كه نعمت عظماى وجود قابل فهم و درك است، اين جملات امام حسين عليه‏السلام آشنايى بسيار نزديك دارد، چنين شخصى مى‏تواند بفهمد كه به قول حافظ:
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى   كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
هر نفسى كه چنين شخصى در اين زندگانى برمى‏آورد، با توجه به عظمت نعمت هستى و آگاهى به اين كه اين طرفه خبر چه مبتدايى دارد و با اين احساس كه در متن طبيعى پيشگاه الهى قدم برمى‏دارد، تحفه‏اى براى ابديت خود مى‏فرستد.
اين نفس جان‏هاى ما را هم چنان تا اليه يصعد أطياب الكلم ترتقى أنفاسنا بالارتقا ثم يلجينا الى أمثالها ثم يأتينا مكافات المقال پارسى گوييم يعنى اين چشش   اندك اندك دزدد از حبس جهان صاعدا منا الى حيث عَلِم‏10 متحفا منا الى دار البقا11 كى ينال العبد مما نالها12 ضعف ذلك رحمة من ذى الجلال 13 زآن طرف آيد كه دارد او كشش
رسول خدا محمد بن عبدالله صلى‏الله عليه و آله و سلم در آخرين جمعه شعبان خطبه‏اى به اين مضمون براى مردم ايراد نموده و فرمودند:
أيها الناس قد أقبل عليكم شهر الله بالرحمة و البركة أنفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة...
اى مردم! ماه خداوندى با رحمت و بركت به شما روى آورده است، نفس‏هاى شما در اين ماه مقدس رمضان تسبيح است و خوابتان عبادت...
علت اين رابطه با عظمت كه باعث مى‏شود آدمى با همه اجزا و اعضاى برونى و نيروهاى درونى‏اش، با فرض اين كه در تمامى قرون و اعصار زندگى كند، شهادت بدهد كه سپاس يكى از نعمت‏هاى خداوندى را به جاى آورد، باز ناتوان خواهد بود.
اين حقيت است كه انسان با دريافت اين حالت عظماى ملكوتى كه با توجه به وسيله دل پاك به يكى از نعمت‏هاى وابسته به فيض خداوندى، اگر چه كوچك به نظر بيايد، ارتباط با خداوند سبحان پيدا مى‏كند، در نتيجه من او گسترش به فراسوى ابديت يافته، به لقاء الله نايل مى‏گردد.
آيا امكان آن هست كه سپاس چنين قرار گرفتن در جاذبه جلال و جمال الهى را به جاى آورد؟
20 ـ الا بمنّك الموجب علىّ به شكرك ابدا جديدا و ثنآء طارفا عتيدا اجل و لو حرصت انا و العادّون من انامك ان نحصى مدى انعامك سالفه و انفه ما حصرناه عددا و لا احصيناه امدا هيهات انّى ذلك انت‏المخبر فى كتابك النّاطق و النباء الصادق و ان تعدّوا نعمة الله و لا تحصوها صدق‏كتابك اللهم و انباؤك و بلغت انبيآؤك و رسلك ما انزلت عليهم من وحيك و شرعت لهم و بهم من دينك.
منعما، خداوندا، اگر بنده تو در صدد بر آيد كه شكر يكى از نعمت‏هايت را به جاى بياورد، باز به بركت احسان ربانى توست كه خود شكر جديد را ايجاب مى‏نمايد.
آرى، اى خداى بى‏چون، اگر من و همه شمارندگان از مخلوقاتت بخواهيم نهايت انعام وجود تو را كه در گذشته و حال و آينده ما بندگانت را در خود فرو برده است، شمارش كنيم؛ نه عدد آن را مى‏توانيم با شمارش خود محدود كنيم و نه مدت آن را، هيهات! چگونه توانيم از عهده چنين كارى برآييم، در صورتى كه در كتاب گوياى حق و حقيت قرآن كريم و خبر راستين چنين فرموده‏اى؛ و أن تعدوا نعمة الله لا تحصوها.
14 راست گفته است كتاب تو، اى خداى بزرگ، و راست است خبرى كه داده‏اى و پيامبران و رسولانت آن را ابلاغ نموده‏اى. اين سخن از وحى تو به آنان نازل شده و از دين خود كه براى آنان و به وسيله آنان تشريع فرموده‏اى، تبليغ كرده‏اند.
21 ـ غير انى يا الهى اشهد بجهدى و جدى و مبلغ طاعتى و وسعى و اقول مؤمنا موقنا الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا فيكون موروثا و لم يكون له شريك فى ملكه فيضادّه فيما ابتدع و لا ولىّ من الذّلّ فيرفده فيماصنع فسبحانه سبحانه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا و تفطّرتا سبحان‏الله الواحد الاحد الصمد الذى لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد الحمد لله حمدا يعادل حمد ملائكته المقربين و انبيائه المرسلين‏و صلى الله على خيرته محمد خاتم النبيين و اله الطيبين الطاهرين‏المخلصين و سلم.
لكن اى خداى من، با تمام كوشش و تلاش و مقدار طاعت و ظرفيتم شهادت مى‏دهم و در عين ايمان و يقين مى‏گويم: سپس مر خداى را كه فرزندى اتخاذ نكرد تا مانند آدميان وارثش باشد؛ و شرك در ملكش نيست كه در آنچه كه ابداع فرموده است، تضادى با او داشته باشد؛ و نه براى او وليى است كه كشف از پستى او نمايد. قدرت مطلقه او در آفرينش نيازى به كمك و يارى ندارد.
پروردگارا، پاك دادارا، تو منزه از هر ياور و شريكى، اگر در آسمان‏ها و زمين خدايانى بودند، آنها تباه مى‏شدند و از هم مى‏پاشيدند.
خداوند يگانه و بى همتا و بى‏نياز و مطلق كه نه مى‏زايد و نه زاييده شده و نه احدى مشابه و برابر اوست.
سپاس مر خداى را، سپاسى كه معادل حمد فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل اوست و درود و سلام خداوندى بر برگزيده او محمد خاتم پيامبران و فرزندان طيب و طاهر او كه واصل به مقام اخلاص گشته‏اند.

22 - اللهم اجعلنى اخشاك كانّى اراك و اسعدنى بتقويك و لا تشقنى بمعصيتك و خرلى فى قضائك و بارك لى فى قدرتك حتى لا احب تعجيل ما اخّرت و لا تأخير ما عجّلت.
خداوندا، خشيت از كبريا و عظمت خود را چنان نصيبم فرما كه گويى تو را مى‏بينم و مرا از آن توفيق تقوى كه به وسيله آن روحم را در مسير كمال از آلودگى‏ها پاك بداريم، سعادتمند فرما.
به وسيله ارتكاب معصيت مرا به شقاوت گرفتار مفرما. در فرمان قضايى كه بر من مى‏رانى، خير را نصيبم بساز.
نقشه قدرت را درباره من چنان مبارك فرما كه در سرنوشتى كه تأخير روا داشته‏اى، شتاب‏زده نباشم و در آنچه كه اراده تقديم فرموده‏اى، آرزوى تأخير آن را در دل خطور ندهم.

محروميت ما انسان‏ها از نعمت عظماى محاسبه و تعظيم و خشيت درباره مقام ربوبى، معلول آن است كه ما به جاى دريافت حقيقى خدا، مفهومى محدود از خدا را كه حتى از مشخصات بشرى خود نيز به آن ضميمه مى‏كنيم، در گوشه‏اى از درون قرار مى‏دهيم كه تنها در هنگام گرفتارى‏ها و اضطراب‏ها، سراغ آن را مى‏گيرم: بار الها، حق است كه ما را با خطاب توبيخ‏آميزت هشدار دهى كه:
ما لكم لا ترجون لله وقارا
15
چه شده است شما را كه واقعيت با عظمت خداوندى را به جاى نمى‏آوريد و اميد به او نمى‏بنديد!
به هر شكل، بايد بدانيم كه براى وصول به سعادت حقيقى، راهى جز تقواى واقعى كه همان صيانت تكاملى ذات است نداريم و محال است كه بدون پيوند دادن حيات و موت به خدا، بتوانيم از تقواى واقعى بهره‏مند گرديم:
ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين
16
قطعا نماز و عبادات و حيات و موت من از آن خداوند، پرورنده عالميان است.
مگر ما نمى‏گوييم: انا لله و انا اليه راجعون
17
ما از آن خداييم و به سوى او بر مى‏گرديم.
آرى، اين يك حقيقت قطعى است. آيا وجود ما به يك مفهوم ذهنى وابسته است و در پايان هم به سوى همان مفهوم ذهنى بر مى‏گرديم!
پروردگارا! آخر محروميت از رابطه حقيقى و ديدار با تو تا كى!
آخر، اين جدايى تلخ و غفلت از تلخى آن، كه تلخ‏تر از مرگ است تا كى و تا كجا!
اى نزديك‏تر از من به من، تا كى به خويشتن تسليت بدهم و نه تنها براى ابد درد هجران تو را بچشم، حتى لحظاتى كه ياد فراق تو افتم، به خويشتن تلقين كنم كه:
شرح اين هجران و اين خون جگر   اين زمان بگذار تا وقت دگر
خدايا، اگر از تو دور نيفتاده بودم، همواره خشيت از تو و هراس از ناپاكى‏ها داشتم و دور گناهان نمى‏گشتم. به قضاى ربانى و قدر مبارك تو، آنچنان خشنود مى‏شدم كه گويى نقشه آن دو را با رغبت كامل و با قلم خود كشيده‏ام.
اگر با تو بودم و يقين داشتم كه تو با منى، به غنا و بى‏نياز ذاتى نايل مى‏آمدم و همان انسان كامل بودم كه طغرائى خبر داده است:
و انما رجل الدنيا و واحدها   من لا يعول فى الدنيا على رجل 18
و جز اين نيست كه يگانه مرد دنيا كسى است كه در دنيا به هيچ مردى تكيه نكند.
در آن هنگام كه آدمى خود را از حضور پيشگاه خدا محروم مى‏سازد، نخستين نعمت حيات‏بخش كه از وى سلب مى‏گردد، يقين است. در نتيجه، قلب و مغز او در معرض هجوم انكار و شك و ترديد و گمان و وهم قرار مى‏گيرد و به قول مولوى:
وسوسه و انديشه بر وى در گشاد   راند عشق لا ابالى از درش 19
با رفتن يقين از قلب، كشتى وجود آدمى در اقيانوس هستى، بى‏لنگر و بى‏فرمان و بى‏قطب نما، در دامان امواج بى‏امان حوادث متزلزل مى‏گردد.
پس اين كه امام حسين عليه‏السلام در اين نيايش عرضه مى‏كند:
23 ـ اللهم اجعل غناى فى نفسى و اليقين فى قلبى و الاخلاص فى عملى
و النور فى بصرى و البصيرة فى دينى و متعنى بجوارحى و اجعل سمعى و بصرى الوارثين منّى و انصرنى على من ظلمنى و ارنى فيه‏ثأرى و مأربى و اقرّ بذلك عينى.
پروردگارا، بار الها، بى‏نيازى را در نفسم قرار بده و يقين را در قلبم، اخلاص را در عملم، نور را در ديدگانم و بينايى را در دينم تثبيت فرما.
معبودا، مرا از اعضايى كه لطف فرموده‏اى بهره‏مند فرما. چشم و گوشم را وارث من قرار بده [تا از دوران زندگى‏ام امتيازهاى قابل ذخيره براى سعادت ابدى‏ام، تهيه نمايند.] مرا بر آن كسى كه بر من ستم كرده است يارى فرما و گرفتن خونم را و انتقام آن امتيازهايى كه اگر زنده مى‏ماندم كسب مى‏كردم، بر آن ستمكار ارائه فرما و با اين لطف چشمم را روشن بساز.

در آن روز نهايى كه قيامت ناميده‏اى و پايان آن آغاز ابديت است، ما را از عهده مسؤوليت و درباره چشم و گوش و ديگر اعضا و قوا كه به ما عنايت فرموده‏اى، بر آور.
همان روزى كه:
حق همى گويد: چه آورى مرا عمر خود را در چه پايان برده‏اى گوهر ديده كجا فرسوده‏اى گوش و چشم و هوش و گوهرهاى عرش دست و پا دادست چون بيل و كلند20   اندر آن مهلت كه دادم مر تو را قوت و قوت در چه فانى كرده‏اى پنج حس را در كجا پالوده‏اى‏ خرج كردى، چه خريدى تو ز فرش‏ من نبخشيدم ز خود آن كى شدند
مولوى
خداوندا، آن ستمكار شقى كه شمشير به دست، به قتل من اقدام كرد، به آن حياتم پايان داد كه هر لحظه‏اش به جهت حضور در پيشگاه تو براى من طعم ابديت مى‏داد و در هر لحظه‏اى كه در احساس و انجام فرمان‏هاى تو به سر مى‏بردم، شكوفايى بيشترى در سعادتم مى‏ديدم.
اى باغبان باغ بزرگ هستى، او با ستم و تعدى بر من، شاخه‏اى باردار از نهال باغ تو را شكست و يا آن نهال را از ريشه بر انداخت. عظمت و ارزش حقيقى اين نهال در نزد توست و انتقام ظلم آن نابكار نهال‏برانداز هستى را تو دانى.
24 ـ اللهم اكشف كربتى و استر عورتى و اغفرلى خطيئتى و اخسأ شيطانى و فكّ رهانى و اجعل لى يا الهى الدّرجة العليا فى الاخرة و الاولى.
خداوندا، رحيما، اندوهم را برطرف گردان و پنهان‏كردنى‏هاى مرا بپوشان و گناهم را ببخشا، و شيطانم را از من دور فرما و ذمه‏ام را از همه تكاليف و حقوقى كه بر عهده دارم آزاد بساز. خداى من، درجات عاليه‏اى را در آخرت و دنيا نصيبم فرما.
آرى،
دام سخت است، مگر يار شود لطف خدا   ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم‏
حافظ
اى هميشه حاجت ما را پناه دم به دم با بسته دام تويم صد هزاران دام و دانه است اى خدا   بار ديگر ما غلط كرديم راه‏ هر يكى گر باز و سيمرغى شويم‏ ما چو مرغان حريص و بى‏نوا
مولوى
انسان‏ها با كمال تاسف از دو شيطان قوى شيطان برونى كه رانده درگاه خداست و شيطان درونى كه نفس اماره يا به اصطلاح ديگر، خود طبيعى مهار نشده ماست در غفلت شگفت‏انگيز و شرم‏آورى به سر مى‏برند، چنان كه گويى موجودى به نام شيطان در صدد اغواى ما نيست و چيزى در درون به نام نفس اماره يا خود طبيعى نداريم و با اين غفلت خجلت‏آور، چنان آسوده‏خاطر زندگى مى‏كنيم كه گويى هيچ محاسبه‏اى در كار ما وجود ندارد.
خداوندا، براى آنكه زندگى ما از جوهر و هدف اصلى برخوردار باشد، ما را به عظمت حياتى بودن احساس تكليف و انجام آن، و از ضرورت ايفاى حقوقى كه بر عهده داريم، مطلع فرما.
25 ـ اللهم لك الحمد كما خلقتنى فجعلتنى سميعا بصيرا
و لك الحمد كما خلقتنى فجعلتنى خلقا سويّا رحمة بى و قد كنت عن خلقى غنيا رب بما برأتنى فعدّلت فطرتى رب بما انشأتنى فاحسنت صورتى رب بما احسنت الىّ و فى نفسى عافيتنى رب بما كلأتنى و وفّقنى‏رب بما اطعمتنى و سقيتنى رب بما اغنيتنى و اقنيتنى و اعززتنى رب بما البستنى من سترك الصافى و يسّرت لى من صنعك الكافى صل على محمد و آل محمد.
خداوندا، تو را سپاس گويم در برابر نعمت آفرينش كه به من اعطا فرمودى و لباس وجود كه بر من پوشاندى و مرا شنوا و بينا قرار دادى.
تو را سپاس گويم كه مرا وارد عالم خلقت نمودى و موجودى معتدل ساختى، با اين كه از وجود من بى‏نياز بودى. لطف بى‏كرانت از نعمت خلقت برخوردارم ساخت و از فطرت طبيعت تعديل شده و داراى استعداد كمال بهره‏ورم نمود.
پروردگار من، وجودم را انشا و ابداع نمودى بدون آنكه سابقه‏اى از هستى داشته باشم، آنگاه صورتم را نيكو ساختى.
پروردگار من، تو را سپاس گويم كه احسانم فرمودى، عافيت نفس به من ارزانى داشتى و نظاره بر حالم فرمودى و توفيقم دادى، انعام كردى و هدايتم فرمودى.
پروردگار من، سپاس‏گزار توأم كه مرا بر الطافت برگزيدى و از هر خيرى براى من عنايت فرمودى، اطعامم كردى، سيرابم نمودى، بى‏نيازم كردى و سرمايه‏ام دادى و عزت نصيبم ساختى. و از لباس منزه مرا پوشاندى و كار در مصنوعات كارگاهت را براى من آسان فرمودى. اين همه عنايت‏ها كه درباره ما بندگانت روا داشتى، بر محمد و آل محمد درود بفرست.

اگر همه ساعات و روزها و شب‏هاى عمرمان را براى شمارش اين نعمت و ارزش‏هاى آنها سپرى كنيم و اگر با همه كائنات عالم هستى، هم‏زبان و گوياى حمد و ثناى خداوند شويم، چگونه مى‏توانيم از عهده چنين كارى برآييم؛ در صورتيكه خود باز كردن دهان و حركت دادن زبان، از فيض آن فياض مطلق است كه خود سزاوار حمد و سپاس جداگانه مى‏باشد.