نيايش در عرفات

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۷ -


بخش نهم : بحث‎هاي مهم اخلاقي و اعتقادي

«اللهمَّ وَنَقِّنا وَسَدِّدْنا وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا يا خَيْرَ مَنْ سُئلَ وَيا اَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ (الي قوله عليه السلام) وَاَدْرَأعَنّي شَرَّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَالانس».

در ابتداي اين بخش از دعا، سخن درباره اين است كه: خدا ما را پاك كند، تسديد و استقامت عطا فرمايد و تضرّع ما را قبول فرمايد.

نكته‎اي كه در اينجا اشاره به آن مناسب است اين است كه: مقصود دعا كننده از اين كه از خدا طلب توفيق، تسديد، پاك شدن و امثال اين امور را مي‎نمايد اين نيست كه: به دعا اكتفا كند و خودش در تحصيل اين امور تلاش و كوشش ننمايد، بلكه مقصود اين است كه با جلب عنايات اللهيّه به تلاش و سعي خود ادامه دهد و سعي او با ثمر و پربركت گردد والاّ كسي كه سعي و عمل ندارد و در حالي كه مي‎تواند به سعي و عمل بپردازد و خدا او را بر تحصيل مطلبي كه دارد توانايي بخشيده است، به كسالت و بطالت وقت بگذراند و فرصتها را از دست بدهد دعا كند دعايش حقيقي نيست، طلب پاكي از گناه بايد با پشيماني از معصيت، عزم و تصميم بر ترك گناه و با توبه نصوح توأم باشد، بلكه كسي كه از خدا به طور حقيقت اين درخواستها را مي‎نمايد حالتش حالت توبه، انابه و بازگشت به خدا و طلب مغفرت از گناه و تسديد، عصمت از لغزش و گناه است و شعور ديني و وجداني او بيدار و نفس او، او را بر گناه ملامت مي‎نمايد.

البته نتيجه اين حالات پاك و اقبال به عبادات و اطاعت خدا كه از ايمان خالص و خلوص نيست حاصل مي‎شود توفيق بيشتر است چنانكه نتيجه معصيت و سبك شمردن دستورات الهي خذلان است.

مسأله علم الهي

در ضمن اين بخش خدا به علم و آگاهي از حالات بنده و كارهاي او و آنچه در ضمير دارد خوانده مي‎شود:

«يا مَنْ لايَخفي عَلَيهِ اِغماضُ الجفون ولا لحظ العُيُون...».

«اي كسي كه پنهان نمي‎ماند بر او نه بر هم گذاردن پلكهاي چشمها و نه لحظه‎ها و نگاهها و نه چيزهايي كه در درون قرار دارد و نه آنچه كه ضمائر دلها بر آن منطوي است همه اينها را علم تو احصاء كرده و حلم تو فرا گرفته است».

مسأله علم الهي به كل امور؛ خواه جزئي باشد يا كلّي گذشته و حال و آينده پنهان و آشكار، يكي از مسائل مهم در معرفة الله است كه بدون آن خداشناسي كامل بلكه حاصل نيست. و مي‎توان گفت معرفت خدا از هر طريق حاصل شود همگام با آن معرفت به علم خدا نيز حاصل مي‎شود.

علم از اهم صفات خداوند است كه بسياري از اسماء الحسني و صفات ديگر به آن بازگشت دارند و از شعب آن هستند. و بر حسب آيه شريفه:

«الله اَلَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَمِنَ الاَرضِ مثلَهُنَّ يَتَنزَّلُ الاَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا اَنَّ الله عَلي كُلِّ شَيء قَديرٌ وَاَنَّ الله قَد اَحاطَ بِكُلِّ شَيء عِلْم» (180).

مقصود از آفرينش آسمانها، زمينها و نزول امر بين آنها علم به اين است كه: خدا بر هر چيزي قدرت دارد و به هر چيزي علمش احاطه دارد (معرفت علم و قدرت). در قرآن كريم آياتي كه بر علم واسع خداوند تأكيد دارند، بسيار است مانند:

الف ـ «وَعِندَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ الَّتي لا يَعْلَمُها اِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي البَرِّ وَالبَحر وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلاّ يَعْلَمُها وَلاحَبَّة في ظُلُماتِ الاَرضِ ولارَطب وَلايابِس اِلاّ في كِتاب مُبين» (181).

«نزد خداست كليدهاي غيب، نمي‎داند آنها را غير از او و مي‎داند آنچه را در خشكي درياست و نيست برگي كه بيفتد مگر اينكه خدا آن را مي‎داند و دانه‎اي در تاريكيهاي زمين و تروخشكي نيست مگر اينكه در كتاب مبين (ثبت و ضبط است)».

ب ـ «اللهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ اُنثي وَما تغيضُ الاَرْحامُ وَما تَزْدادُ و كُلُّ شَيء عِنْدَهُ بِمِقْدار عالِمُ الْغيبِ والشَّهادَةِ الْكَبيرُ المُتَعالِ» (182).

«تنها خدا مي‎داند كه بار حمل آبستنان عالم چيست و رحمها چه نقصان و چه زيادت خواهد يافت و مقدار همه چيز در علم ازلي خدا معين است».

ج ـ «يَعْلَمُ خائنَةَ الاَْعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ» (183).

«خدا به خيانت چشم خلق و انديشه‎هاي نهاني دلهاي مردم آگاهست».

د ـ «يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَلا يُحيطُونَ بِشَيء مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِما شاءَ...» (184).

«علم او محيط است به آنچه پيش نظر خلق آمده است و آنچه سپس خواهد آمد و خلق به هيچ مرتبه علم او احاطه نتواند كرد مگر به آنچه او خواهد...».

و آيات بسيار ديگر. و اساساً كل عالم و كتاب تكوين، خلقت و نظامات متقن آن كه قابل احصا نيست و حتي در موجودات واحد مثل انسان با همه پيشرفتهاي علمي، هنوز هم كه هنوز است بحث در نظامات و حكمتهاي الهي در وجود انسان ادامه دارد، و چه نيكو سروده است مرحوم آيت‎الله والد ـ قدس سرّه ـ .

جهان با اين همه وضع منسق *** دليل دانش حق است الحق

خدا داناست بر اشيا كماهي *** دهد هر ذرّه بر علمش گواهي

چنان داده نگارش اين جهان را *** كه بِهْ هرگز نيايد زان گمان را

از او عالم شده انسان منظم *** كه نه در آن زياد و نه در آن كم

نموده خلق هر چيزي كه بايد *** جهان آراسته انسان كه شايد

كتاب تشريع يعني قرآن مجيد نيز تمام آيات و موضوعاتي كه در آن مطرح است در معرفت، خداشناسي، اخبار انبيا و امم گذشته، تعاليم اخلاقي، اجتماعي، سياسي، مالي، عبادي و دلايل معاد و امور ديگر همه مثل كتاب تكوين، دليل بر علم و حكمت خداست.

ايمان به علم و حكمتِ خدا اساس باورها و ايمانهاي مهم ديگر و منشأ وجود وجدان ديني و بينش مخفي قلبي در افراد است كه حتي در خلوت و پنهاني از ارتكاب معاصي، خودداري مي‎نمايد. و تأثير اين قوّه امنيّتي و پليس باطني در تعهد اشخاص به رعايت آداب، قوانين، نظامات و حقوق يكديگر و پرهيز از ظلم و خيانت، سرقت و فحشاء و ساير معاصي، به مراتب بيشتر از قواي امنيتي و پليس ظاهري است.

و در اين معني نيز مرحوم والد علامه ـ رحمه الله عليه ـ فرموده است:

«صافيا» در سايه خورشيد دين بخرام از آنك *** هست اصلاح دو عالم از ديانت برقرار

شد تدين بر تمدن بي‎سخن اصل اصيل *** شد تمدن از تدين چون سعادت پايدار

گرپليس باطني نبود به عالم نفس دون *** از پليس ظاهري با صد حيل سازد فرار

نهايت اين است كه براي آن آمار و احصائيّه نيست و نمي‎تواند هم باشد. نمي‎تواند معيّن كرد كه در هر روز و هر ساعت چند ميليون نفر مؤمن به خدا مي‎توانستند فلان عمل زشت و كار قبيح و ناپسند را مرتكب شوند و راه نادرست و غلطي را بروند و سخن دروغ و غيبت و فتنه‎انگيزي را بگويند ولي ايمان به علم خدا و وجدان عرفاني آنها مانع شد.

آنچه از راه ايمان به علم و قدرت خدا براي جامعه حاصل مي‎شود از هيچ راه ديگر امكان حصول ندارد در تأثير وجدان مذهبي در حفظ انسانها از كارهاي خلاف.

به سخن يكي از رجال آگاه مسيحيّت توجه كنيد، او در ضمن كلامي كه در تعظيم از مقام حضرت رسول معظّم اسلام ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و خدمات بزرگ آن حضرت به جامعه انسانيت دارد گفتاري دارد قريب به اين مضمون:

«ما آمريكايي‎ها به ملاحظه ضرر مسكرات و مشروبات الكلي، در مقام منع آن برآمده و قانون براي منع و جلوگيري از آن و مجازات ميخوران وضع كرديم، به اين تعداد (185)، افراد را زنداني كرديم به اين مبلغ، افراد را جريمه كرديم سرانجام نتوانستيم و شكست خورديم و ناچار قانون را لغو نموديم اما پيغمبر اسلام ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ به وحي الهي و در مقام رسالت از سوي خداوند «تحريم خمر» را ابلاغ و مردم را از آن منع كرد، از آن زمان تا حال چهارده قرن است كه اين تحريم در بين صدها ميليون مسلمان، در هر عصر و زمان محترم است و اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان در تمام عالم از مَي نوشي و ميگساري به شدت اجتناب مي‎نمايند با اين كه بسياري از آنها از ضررها و زيانهاي مسكرات ناآگاه و بي‎اطلاعند. در اثر اين حكم كه فقط در حال حاضر به وسيله پليس باطني اجرا مي‎شود، همه ساله با قياس به كشورهايي كه ميگساري در آنها رايج و آزاد است و مسلماً دهها هزار تلفات مي‎دهد، بيش از صدهزار نفر انسان از مرگ حتمي نجات مي‎يابند.

و در پايان سخنش مي‎گويد: پس بياييد همه بر محمّد ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ درود بفرستيم».

اين اثر ايمان به خداي عالم و قادر است كه هيچ قوّه ديگر در كنترل غرايز بشر جاي آن را نمي‎گيرد و حتي معلومات و اطلاع كامل از ضررهاي ميخوارگي نيز در پرهيز دادن افراد از آن مؤثر نمي‎شود.

و همان اهل اطلاع اگر بيشتر از ديگران مصرف نكنند كمتر مصرف نمي‎نمايند چنانكه مدتي قبل در يكي از روزنامه‎ها خواندم كه شخصي را در آمريكا به جرم تخلف از نظامات رانندگي در حال مستي دستگير و تحت تعقيب قرار دادند در موقع رسيدگي معلوم شد كه اين شخصِ بد مست، رئيس انجمن مبارزه با مسكرات است!.

صفات خدا عين ذات اوست

نكته‎اي كه در اينجا لازم به يادآوري است اين است كه: صفت علم خدا عين ذات اوست و خداوند از صفات حقيقيّه زايد بر ذات ـ كه انسان و ملائكه آن چنان هستند ـ منزّه و مبرّا است. بنابراين سخن گفتن در حقيقت علم الهي، سخن از حقيقت ذات باريتعالي و فضولي است كه از آن نهي شده است چون محيط، محاط نخواهد شد و مخلوق بر كنه خالق راه نخواهند برد.

فلاسفه راجع به حقيقت علم به معني اعم و علم باريتعالي سخن بسيار گفته و اقوال مختلف كه به ده قول مي‎رسد در آن گفته‎اند و راهي را كه نبايد پيمود و نمي‎توان پيمود به گمان خود پيموده‎اند! تعالي الله عما يقولونه علواً كبيراً:

«كلّما ميّز تموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم والباري تعالي واهب الحيوة و مقدر الموت و لعل النمل الصغار تتوهم ان للّه تعالي زبانيتين اي قرنين فانهما كمالها و تتصور ان عدمها نقصان لمن لايكونان له ولعل حال كثير من العقلاء كذلك فيما يصفون الله تعالي به» (186).

و همچنين در حديث است كه:

«ايّاكم والتفكر في الله ولكن اذا اردتم ان تنظروا الي عظمته فانظروا الي عظيم خلقه» (187).

راجع به علم خدا از جهت احاطه و سعه آن، بيانات، خطبه‎ها و دعاهاي مأثوره از اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ بسيار است كه اگر جمع‎آوري شود شايد كتابهاي زيادي فراهم شود.

امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ در پايان اين چند جمله كه به علم خدا مربوط مي‎شود در حالي كه وجودش مشحون به درك عظمت و سعه علم و حلم باريتعالي جلت عظمته است زبان به تسبيح مي‎گشايد و خدا را به پاكي و بلندي رتبه مي‎ستايد و عرض مي‎كند:

«سُبحانَكَ وَتَعالَيْتَ عَمّا يَقُولُ الظالِمُونَ عُلُوّاً كَبيراً...».

«پاك و منزّهي تو از هر نقص و عيب، جهل و عجز، و بلند و برتري تو از آنچه ستمكاران مي‎گويند (188) برتري بزرگ. تسبيح گواهي مي‎دهند بر پاكي و تنزّه تو از نقايص، آسمانها و زمينها و آنچه در بين آنهاست. و نيست چيزي مگر اين كه تسبيح مي‎گويد يا تسبيح مي‎كند تو را به حمد و سپاس تو (كه محتمل است مراد اين باشد كه لازمه حمد و سپاس خدا و ثنا بر او به صفات جماليّه و جلاليّه و اقرار به كمال او، تسبيح، شهادت، گواهي واقرار به پاكي و تقدّس حضرت باري از هر نقص و ناتمامي است) پس تنها براي توست حمد و سپاس و مجد و بلندِي مقام اي صاحب جلال و اكرام و فضل و انعام و نعمتهاي بزرگ و تويي بخشنده كريم، رؤوف و مهربان».

پس از اين ثنا و تسبيح و اقرار به نعمتهاي خدا، از خدا سؤال مي‎نمايد و به اينگونه عرض حاجت مي‎كند:

«اللهمَّ أوسِعْ عَلَي من رزقِك الحَلالِ وَعافِني في بَدني وَ ديني وَآمِنْ خَوفي وَ اَعْتِق رَقَبَتي مِن النّار».

در اين جمله از خدا وسعت روزي حلال و عافيت در بدن و دين و امان از خوف و بيم و آزادي از آتش درخواست مي‎نمايد. معلوم است كه هر كدام از اين حوايج از حاجتهاي مهم ديني و دنيوي است.

رزق حلال

وسعت رزق حلال و اصل روزي حلال موضوعي است كه در شرع به آن اهميّت بسيار داده شده و بخش مهمي از فقه مربوط به احكام حلال و حرام خوردنيها و نوشيدنيها و كسبهاي حرام و مباح و اينگونه مسائل است.

در روايت است از حضرت باقر ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه رسول خدا ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ فرمود:

«العبادة سبعون جزءاً افضلها طلب الحلال» (189).

«طلب روزي حلال از عبادات مهمه و موجب اجر بسيار است».

حتي در حديثي از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ است كه:

«الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل‎الله» (190).

و همچنين از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ است كه:

«انّ الله عزّوجلّ يحبّ المحترف الامين» (191).

خوردن غذاي حلال علاوه بر اين كه شرعاً مسؤوليت ندارد در حسن نيت و پاكي باطن انسان اثر وضعي دارد. چنانكه لقمه حرام نيز آثار سوء دارد.

يكي از اموري كه از آن انسان مورد سؤال قرار مي‎گيرد امر «مال» است كه از كجا كسب كرده و در چه راهي صرف نموده است. چنانكه در حديثي كه شيعه و اهل سنّت روايت كرده‎اند از رسول خدا صلي الله‎عليه وآلهوسلّم روايت است كه فرمود:

«لا تَزول قد ما عبد يوم القيامة حتي يسئل عن أربع: عن عمره فيما افناه، و عن جسده فيما ابلاه، و عن ماله فيما انفقه و من اين اكتسبه، و عن حبّنا اهل (192) البيت (193)»

و همچنين در حديث است كه:

«ترك لقمة الحرام احب الي الله من صلاة الفي ركعة تطوع» (194).

عافيت دين و بدن

يكي ديگر از حوايجي كه در اين جمله از دعا خواسته شده عافيت در بدن و دين است كه هر دو داراي اهمّيت بسيارند و به هم ارتباط دارند و اگر كسي هردو را داشته باشد سعادت دنياو آخرت را دارا شده است.

عافيت در بدن عبارت از تندرستي و سلامتي از بيماريها و نقصهاي عضوي و كمال استواي خلقت و آفرينش است كه از نعتمهاي بزرگ خداست كه با توجه به انواع و اقسام امراض، سلامتي از هر يك از آنها نعمتي جداگانه به شمار مي‎رود. و غالب مردم از شكر اين نعمتها غافلند چون از خود نعمت غافلند. يا اصلاً آن را نمي‎شناسند؛ زيرا اطلاع بر اين نعمتها نياز به اطلاع وافي و كامل در علوم متعدده دارد كه همه مربوط به جسم انسان از گوشت، پوست، استخوان، رگ، پيه، خون، مفاصل، سلولها، اعضا و جوارح ظاهره و باطنه مي‎باشد كه به فرض اينكه كسي از اين همه علوم مطلع باشد چون اين علوم كامل نشده است باز هم از شناخت نعمتهاي خدا در اين رابطه و شكر آنها قاصر است.

انسانها بيشتر وقتي گرفتار مرض و دردي مي‎شوند قدر نعمت و سلامتي از آن بيماري و درد را مي‎شناسند و در همان حال به سلامتي از ميليونها مرض ديگر كه به آن مبتلا نيستند توجه ندارند. و همان‎طور كه گفته شده است:

«النعمة مجهولة مادامت محصولة فاذا فقد عرفت» (195).

نعمت مادام كه حاصل و موجود است مجهول و ناشناخته است ولي وقتي مفقود شد شناخته مي‎شود و اهميّت آن معلوم مي‎گردد كه:

«تعرف الاشياء باضدادها»

و به همين مباني اشاره دارد كلام امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ در اوائل دعا كه مي‎فرمايد:

«ثُمَّ ما صَرَفْتَ وَدَرأتَ عنّي اللهمَّ مِنَ الضُّرِ وَالضَّرّاء اَكْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لي مِنَ العافيَة والسَّراء».

عافيت دين و اقسام آن:

و امّا عافيت در دين كه اهميّت آن بيشتر است و اگر آن نباشد عافيت در بدن وسيله احتجاج بر عبد و استحقاق توبيخ و معاقبه زيادتر است بر سه قسم است:

1 ـ عافيت فكري و اعتقادي.

2 ـ عافيت اخلاقي.

3 ـ عافيت عملي.

1 ـ عافيت فكري و اعتقادي:

عافيت فكري و اعتقادي اين است كه: شخص در شناخت خدا و صفات و اسماءالحسناي او در شناخت ملائكه و مسائل نبوت پيغمبران و وحي و امامت خصوصاً شناخت حضرت خاتم‎الانبياء ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ و اوصيا و خلفاي آن حضرت و در شناخت معاد و خلاصه كل امور اعتقادي، ايمانش سالم از انحرافات و پاك از بدع و شبهه‎ها باشد و از خطي كه انبياء خصوصاً حضرت ختمي مرتبت ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ ترسيم فرموده‎اند بيرون نباشد. و همه را با معيارهاي صحيح عقلي و نقلي تحصيل كرده باشد و به آنچه بر حضرت محمدبن عبدالله ـ‎صلي الله‎عليه وآله وسلّم‎ـ نازل شده است اعم از اصول يا فروع ايمان داشته باشد كه حتي به جزئي‎ترين امري از امور اعتقادي و كوچكترين فرع از فروع و احكام شرعي و عملي، ايمان مطمئن داشته باشد و ميل نفس خود را در همه امور، تابع شرع قرار دهد، بديهي است گاه يك انحراف و انكار يك موضوع مسلّمِ دينِ اسلام، شخص را زير سؤال برده و موجب كفر او مي‎شود.

بعضي در موضوع سؤال از اسلام عمر و امثال او اظهار تعجب مي‎نمايند و با سابقه صحابت آنها و مواضعي كه داشتند آن را بجا نمي‎شمارند و توجه ندارند.

اولاً: مجرد صحابت، دليل بر ايمان نيست؛ زيرا در صحابه به حكم قرآن مجيد و اخبار متواتر حوض، بسياري بودند كه يا از اوّل منافقانه اظهار اسلام كرده بودند يا بعد از رحلت پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ منحرف از حق شدند.

ثانياً: اين اشخاص مواضع مهمّي نداشتند و به گفته يكي از بزرگان، در جهاد، آن دو نفر سابقه اينكه يك نفر را در يك غزوه و جهاد كشته باشند ندارند. مضافاً بر اين كه مواضع سوء آنها بيشتر و مشهورتر بود. بعضي از همينها بودند ـ چنانكه پيش از اين نيز گفته شد ـ كه در جنگ احد، رسول خدا ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ را تنها گذارده و از ميدان جهاد گريختند و به فكر ترتيب صلح با كفّار و بازگشت به كفر افتادند!.

ثالثاً: در مسأله كفر و انحراف فكري و عقيدتي، انكار تمام عقايد يا احكام، لازم نيست بلكه با انكار يك مورد، شخص از اسلام خارج مي‎شود. لذا كسي كه علناً در صلح حديبيه به پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ اعتراض كند و آن را نپذيرد يا در مسأله متعه حج حكم خدا را كه از زبان پيغمبر ـ‎صلي الله‎عليه وآله وسلّم‎ـ مي‎شنود قبول نكند اسلامش زير سؤال مي‎رود.

ايمان به پيغمبر و رسالت او ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ بايد مطلق باشد و انكار هر يك از اين دو حكم با اينكه از پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ شنيده بود با اسلام سازگار نيست و از همه بالاتر رد او بر پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ در مسأله وصيت بود كه فرمود:

«دوات و لوح برايم بياوريد تا بنويسيم چيزي را كه پس از من هرگز گمراه نگرديد».

ولي او با آن حضرت مخالفت كرد و آن كلمه خبيثه و اهانت آميز را به رسول خدا ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ گفت. رسول خدايي كه خداوند در شأنش فرموده:

«وما يَنْطِقُ عَنِ الهَوي اِنْ هُوَ اِلاّ وَحي يُوحي» (196).

و رسول خدا ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ را در چنان حال دشوار به آن صورت كه در حضورش لغو گفتن و اختلاف بسيار شد، آزار داد.

«فانا للّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».

و حاصل اين است كه: عافيت فكري و عقيدتي با انكار امور ثابته اسلاميه امكان تحقق ندارد.

2 ـ عافيت اخلاقي:

و امّا عافيت اخلاقي عبارت از اتصاف انسان به اخلاق اسلامي است كه در قرآن مجيد و احاديث مرويّه از پيغمبر و ائمه ـ‎صلوات‎الله عليهم‎ـ بيان شده است. مثل: صبر، زهد، تواضع، صداقت سخاوت، شجاعت، عدالت، ترحّم، حلم، عفّت، مروّت، حرّيت، فتوّت، عفو و گذشت، ايثار، صله رحم، رعايت حق همسايه حق پدر و مادر، مواسات، احسان، انصاف، كظم غيظ، صدق وعده، تفويض، توكل، رضا و تسليم و ساير صفات حميده و مكارم اخلاق كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه و ادعيه بر آنها ترغيب و توصيه شده است.

و بر حسب حديث معروف:

«اِنّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلاق» (197)

پيغمبر اكرم ـ‎صلي الله عليه وآله وسلّم‎ـ براي اتمام و آموزش كامل اخلاق مبعوث شده است.

در موضوع اخلاق، تعاليم اسلام كاملترين و سازنده‎ترين تعاليم است. بسياري از حكما هم كه علم اخلاق را حكمت عملي مي‎نامند در حكمت عملي وارد نمي‎شوند؛ زيرا معتقدند با تعاليم اسلام در اين موضوع ديگر جايي براي كلام و مقال ديگران نيست. كتابهاي اخلاق و اشعار شعرا و حكاياتي كه از مسلمانان تربيت شده در مكتب اسلام نقل شده، مسلمانان را در اخلاق بقدري غني و صاحب افتخار نشان مي‎دهد كه بالاتر از آن تصور نمي‎شود.

شخص پيغمبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ كه خدا به او خطاب فرموده است:

«اِنَّكَ لَعَلي خُلُق عَظيم» (198)

داراي عاليترين اخلاق انساني بود و يكي از علل عمده نفوذ دعوت آن حضرت در اعراب جاهليت كه تغيير عادات آنها امري ناممكن به نظر مي‎آمد همان اخلاق كريمه آن حضرت بود.

همچنين اهل بيت آن حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين ـ‎عليه‎السلام‎ـ همه نمونه اعلي و مثل اكمل اخلاق انسانيت بودند كه دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند و اين اخلاق سرّ و رمز محبوبيت فوق‎العاده آنها در قلوب مردم بود.

هم القوم فاقوا العالمين مناقبا *** واياتهم تتلي و اوصافهم تروي

هم القوم من اصافهم الود مخلصا *** تمسك في اخراه بالسبب الاقوي

و هم كما قال صادقهم و كلهم صادقون صلوات‎الله عليهم اجمعين:

في الاصل كنّا نجوماً يستضاء بنا *** وفي البرية نحن اليوم برهان

نحن البحور التي فيها لغائصها *** در ثمين و ياقوت و مرجان

من شذ عنا فبرهوت مكانته  *** ومن اتانا فجنات و رضوان

مساكن الخلد و الفردوس تملكها *** فنحن للخلد والفردوس خزان

3 ـ عافيت عملي:

و امّا عافيت عملي به اين است كه: انسان در اعمال و كارهاي خود خواه فردي، اجتماعي، سياسي و مالي و همچنين در عبادات و تكاليف و فرايض، رعايت كامل احكام شرع مقدّس را بنمايد و نسبت به اين دستورات كه عمده انها در كتابهاي فقه مدوّن است، تعهد كامل داشته باشد و از معصيت و مخالفت پرهيز كند و تقوا پيشه سازد و حتي در گناهان صغيره نيز اگر چه وعده گذشت از آنها در صورت اجتناب از گناهان كبيره داده شده بپرهيزد و چنان عمل كند كه شاعر در اين شعر مي‎گويد:

خلّ الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقي *** كن مثل ماش في طريق الشوك تحذر ماتري

لاتحقرن صغيرة ان الجبال من الحصي *** امان از خوف و آزادي از آتش

ششمين و هفتمين مسألت در اين جمله از دعا امان از خوف و آزادي از آتش است كه هر دو از اهم مقاصد و مطالب است. و اگر كسي به اين مطلب نائل شود حتماً غصه و اندوهي ندارد.

امّا معني امان از خوف اين نيست كه حالي پيدا كند كه خوفش از خدا زائل شود؛ زيرا مؤمن بايد هميشه بين خوف و رجا باشد و ترس از خدا و از مقامات و مواقف روز قيامت از علائم ايمان و از مقامات صدّيقين است.

در حالات حضرت امام حسن مجتبي ـ‎عليه‎السلام‎ـ است كه:

«كان اذا ذكر الموت بكي و اذا ذكر القبر بكي و اذا ذكر البعث والنشور بكي و اذا ذكر الممر علي الصراط بكي، و اذا ذكر العرض علي الله تعالي ذكره شهق شهقة يغشي عليه منها و كان اذا قام في صلاته ترتعد فرائضه بين يدي ربه عزّوجل و كان اذا ذكر الجنّة والنار اضطرب اضطراب السقيم و سأل الله الجنة و تعوذ به من النار» (199).

بنابراين محتمل است مراد از طلب امان از خوف طلب امان از يكي دو خوف باشد:

اوّل: طلب امان از خوف در حال مرگ و احتضار و درخواست بشارت امان چنانكه در قرآن مجيد مي‎فرمايد:

«اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ المَلئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلوا الْجَنَّةَ بِما كُنتُمْ تَعْمَلونَ» (200).

«آنانكه چون فرشتگان پاكيزه از شرك، قبض روحشان كنند به آنها گويند كه شما به موجب اعمال نيكويي كه در دنيا بجا آورديد اكنون به بهشت درآييد».

و در آيه ديگر مي‎فرمايد:

«الَّذين آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشري في الحَيوةِ الدُّنيا وَفِي الآخِرَةِ...» (201).

«آنها اهل ايمان و خدا ترسند آنها را از خدا پيوسته بشارت است هم در حيات دنيا (به مكاشفات در عالم خواب) و هم در آخرت...»

و ثقة‎الاسلام شيخنا الكليني روايت كرده است كه: سدير صيرفي از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ سؤال كرد:

«جعلت فداك يابن رسول‎الله هل يكره المؤمن علي قبض روحه...» (202).

«آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مي‎شود؟ فرمود: لاوالله؛ نه به خدا سوگند زماني كه ملك‎الموت براي قبض روح او مي‎آيد اظهار اندوه مي‎نمايد، ملك‎الموت به او مي‎گويد: يا ولي‎الله؛ لاتجزع؛ اي دوست خدا جزع نكن قسم بر آنكه محمد ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ را مبعوث كرد. من نيكوكارتر و مهربانتر بر تو از پدر مهربانت هستم اگر حاضر بود، چشم خود را بگشا و نگاه كن. فرمود: ممثل مي‎شود از براي او رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و امامان از ذرّيّه ايشان ـ‎عليهم‎السلام‎ـ پس گفته مي‎شود به او: اينها پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ رفقاي تو هستند. فرمود: پس چشم خود را مي‎گشايد و نگاه مي‎كند. پس منادي خداي رب العزه، روح او را ندا مي‎دهد: يا ايّتها النفس المطمئنة؛ اي نفس مطمئن و آرام به سوي محمد و اهل بيت او: ارجعي الي ربك؛ باز گرد به سوي پروردگارت در حال خوشنودي و رضا به ولايت و پسنديده شدن به ثواب: فادخلي في عبادي؛ پس داخل شو در بندگان من يعني محمد و اهل بيت او ـ‎عليهم‎السلام‎ـ: وادخلي جنتي؛ و داخل بهشت من شو. پس چيزي محبوبتر به سوي او از انتزاع و گرفتن روح او به مدارا و ملحق شدن به منادي نيست».

دوّم: طلب امان در روز قيامت از مخاوف و اهوال آن روز. كه آن هم بر حسب آيات مثل آيه:

«لايَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الاَكْبَرُ» (203)

و احاديث براي اهل ايمان و اعمال صالح، حاصل است.

و از جمله آنها در مورد فضيلت ادخال سرور در قلب مؤمن است چنانچه از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ روايت شده است كه: در ضمن حديثي طولاني فرمود:

«وقتي خداوند متعال مؤمن را از قبر بر مي‎انگيزد با او مثالي بيرون مي‎آيد كه در پيشاپيش او هر هولي از اهوال روز قيامت را كه مؤمن مي‎بيند، اين مثال به او مي‎گويد: نترس! و غمناك مشو و بشارت و مژده باد تو را به سرور و كرامت از خداي عزّوجل تا اينكه در پيشگاه خدا او را نگهدارند پس حساب او را آسان بنمايند و امر كند او را كه به بهشت برود و مثال همچنان پيشاپيش او مي‎رود. مؤمن به او مي‎گويد: خوب كسي بودي كه با من از قبر بيرون آمدي و همواره به من مژده سرور و كرامت دادي تا اين عنايات الهيّه را ديدم. كيستي تو؟ مثال مي‎گويد: من آن سروري هستم كه تو در دنيا برادر مؤمنت را به آن شاد مي‎كردي خداوند عزّوجل مرا از آن آفريد تا تو را مژده بدهم» (204).

اين حديث از احاديثي است كه بر تجسم اعمال ـ كه از بعض آيات قرآن مجيد استفاده مي‎شود ـ دلالت دارد.

و آخرين جمله اين بخش از دعا اين است:

«اللّهمَّ لاتَمْكُربي وَلاتَستَدْرِجْني وَلا تَخدَعْني وَادْرَأْعَنّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ».

در توضيح اجمالي درخواستهايي كه در اين دعا مي‎باشد متذكر مي‎شويم كه: مكر، خدعه، فريب و بعضي افعال ديگر مثل استهزا، از خداوند متعال صادر نمي‎شود و خدا از اينگونه كارها و افعال منزّه است.

و مراد از نسبت اين افعال به خدا ـ چنانكه مفسّرين در تفسير مثل اين آيات فرمودند:

«اَللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ في طُغيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (205)

و آيه:

«وَمَكَرُوا وَمَكَرَاللهُ والله خَيرُالماكِرينَ» (206)

اين است كه: در برابر استهزا، خدعه و مكر آنها و كيفر اين اعمال طوري با آنها عمل مي‎شود و به خود واگذار مي‎شوند كه آنها به جاي اينكه از اقبال نعمتها، بهره نيك ببرند و به شكر بپردازند از اقبال دنيا و بسياري نعمتها و متوالي بودن آن، خدا را فراموش كرده و به آن فرحناك و مغرور مي‎شوند و با صرف نعمت در معصيت، ولي نعمت حقيقي خود را كفران نعمت مي‎نمايند و آنها را براي خود پايدار دانسته و عطا و موهبت خدا نمي‎دانند. چنانكه قارون مي‎گفت:

«اِنَّما اُوتيتُهُ عَلي عِلْم عِندي»

نعمتها و صحت بدن و وفور جاه و مال و مقام را به كفايت و كارداني و دانايي و تدبير خود مي‎دانند.

و به عبارت ديگر: عكس‎العمل خدعه، مكر و استهزاي آنها جرياني واقعي و حقيقي است كه مكّارانه و فريبكارانه انجام نمي‎شود. اما آنها از آن جريان فريب خورده و مغرور مي‎شوند. مثل همين حالت استدراج كه وقتي بنده در معصيت اصرار كرد و اتمام حجتها، مواعظ و تنبيهات در او مؤثر واقع نشد و كمبودها و قطع بعضي نعمتها، مرضها و گرفتاريها ـ كه در بعضي موارد و نسبت به بعضي اشخاص تازيانه هُشدار است ـ او را به راه نياورد و بيدار نكرد عنايت حق براي هدايت و بازداري از گناه از او سلب مي‎شود. و حال او در ناز و نعمت و رفاه، دوام مي‎يابد و او به جاي شكر نعمت، كفران نعمت مي‎كند! و به آن حالِ خود كه حال مترفين و اهل دنياست مغرور مي‎شود بي‎آنكه متوجه عاقبت سوءوضعي كه دارد بشود كه هم گمان مي‎كند نعمتها و دارايي‎هاي او دوام دارد و منقطع نمي‎شود و هم طغيان و سركشي خود را ادامه مي‎دهد.

در قرآن مجيد مي‎فرمايد:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ اَساؤُا السُّوأَي اَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ الله» (207).

اين نتيجه حال استدراج است مع ذلك باز هشدار داده‎اند كه از اين حال بترسيد و بهوش آييد: اگر مي‎بينيد نعمتهاي خدا بر شما استمرار و جريان دارد و شما در معصيت و مخالفت مي‎رويد از آن بترسيد كه ثمره آن ازدياد استحقاق عذاب است.

راغب اصفهاني در مفردات از حضرت اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ روايت مي‎كند كه فرمود:

«مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ دُنياه وَلَمْ يَعْلَمْ اَنَّهُ مُكربهِ فَهُوَ مَخْدُوعٌ عَن عَقْلِه» (208).

مضمون اين فرمايش اين است كه: كسي كه دنياي او بر او وسعت داده شود و نفهمد كه جهت امتحان و اتمام حجت بر اوست، پس او از عقلش و قلّت بصيرتش فريب خورده است.

لذا در همين جمله از دعا از خدا خواسته مي‎شود كه مرا مورد استدراج قرار نده تا چنان باشم كه از هشدارهايي كه به صورتهاي مختلف داده مي‎شود، هشيار و بيدار شوم و از آنها باشم كه با تنبيهاتي كه به وسيله امراض، مصائب، ناملائمات و امور ديگر مي‎شود، متنبه و آگاه گردم و شرّ فسقه جنّ و انس را از من دور فرما.