نيايش در عرفات

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۸ -


بخش دهم : دعا ترجمان دل

«يا اَسْمَعَ السّامِعينَ يا اَبْصَرَ النّاظرينَ ويا اَسْرَعَ الحاسِبينَ وَيا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ صَلّ عَلي مُحَمَّد والِ مُحَمَّد السّادةِ الْمَيامين (الي قوله عليه‎السلام) يا ربُّ يا رَبُّ».

اين چند جمله را در حال تضرع با صداي بلند به درگاه خداوند سبحان عرض مي‎كرد و سر و چشم مباركش را به سوي آسمان بلند كرده بود و مانند دو مشك از ديدگان مباركش اشك جاري بود.

«اي شنواترين شنوندگان، اي بيناترين بينندگان، و اي سريعترين حساب كنندگان، واي مهربانترين مهربانان، صلوات بفرست بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه آقايان با بركت و ميمنت هستند...».

نقش گريه و زاري در حال دعا و در خودسازي

يكي از حالات بسيار مغتنم و ارزشمند در مقام توجه و دعا، گريه و زاري و بي‎قراري از دوري از درگاه انس حضرت باري عز اسمه و محروم بودن از عنايات خاصّه اوست كه هر چه بنده بيشتر نزديك شود و قربش زيادتر باشد، بي‎قراريش بيشتر و آتش شوق و اشتياقش به حضور زيادتر و تقرب افزونتر و روشنتر مي‎شود. در عين وصال، باز هم خود را در فراق مي‎بيند و در آتش آن مي‎سوزد. و از اين احساس لذت مي‎برد. و وصال و اتصالش را بيشتر مي‎سازد.

آنكه به واسطه نداشتن معرفت از لذت سوختن در آتش فراق و گريه و زاري و اظهار شوق به و وصال بيشتر محروم است، اين معاني را نمي‎فهمد و بسا كه به آن حالت رذيله بُعد و دوري ـ كه ارذل حالات است ـ دلخوش كند و به اين جهل بزرگ و بنيادي، خوشنود باشد و نمي‎داند كه:

اسير لذت تن مانده‎اي وگرنه تو را *** چو عيشهاست كه در ملك جان مهيّا نيست

خوشا به حال آنانكه دلشان شكسته مي‎شود و از جهت هجران و بعدي كه در حال قرب و توجه احساس مي‎نمايند، و مي‎گريند و از محبوبشان كه او را جسته و يافته‎اند باز هم او را مي‎جويند و مي‎خواهند.

و خوشا به حال آن گروه از بندگان كه از ترس خدا اشك جاري و ضراعت و زاري دارند و بدنشان در مقام درك، عظمت خدا يا ترس از عذاب خدا مثل بيد مي‎لرزد و مضطربند.

نقش و اثر گريه و ضراعت در حال دعا كه روح و جان آن است در اجابت دعا بسيار مؤثر و در اعاده حيثيّت دعا كننده و تكميل و تصفيه روح او به طور اعجازآميز اثر دارد.

گريه در حال دعا از خوف خدا و تذكر فرصتهاي تلف شده و عمرِ به غفلت گذشته و ياد لغزشها و گناهان و تقصيرات و در حال طلب مغفرت و آمرزش معصيت و اقرار به گناه، فضيلت بسيار و آثار بزرگ دارد. و نشانه حضور در بارگاه قرب ربوبي و وصول به رضاي الهي و قبول توبه است.

در حديثي از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ وارد شده است كه:

«اذا اقشعر جلدك و دمعت عيناك و وجل قلبك فدونك دونك فقد قصد قصدك» (209).

«زماني كه پوست بدنت به اهتزاز و لرزش افتاد و اشك ديدگانت جاري شد و دلت ترسناك گرديد، آن حال را غنيمت بدان و رها مكن كه مقصود تو حاصل شده است».

علامه مجلسي ـ‎عليه‎الرحمه‎ـ در مرآة العقول مي‎فرمايد: مقصود اين است كه: وقتي اين علامات ظاهر شد، بر تو باد به طلب حاجات و اهتمام در دعا از براي مهمّات كه خدا بر توبه رحمت توجه فرموده است.

و نيز در كتاب شريف كافي روايت است از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه فرمود:

«ما مِنْ شَيء اِلاّوَله وَكيلٌ وَوَزنٌ إلاّ الدُّموع فَاِنَّ القَطرَةَ تُطفِيء بِحاراً مِنْ نار فَاذا اِغْرَوْرَقَتِ العَينُ بِمائها لَمْ يَرهقْ وَجهاً قَتَرٌ ولا ذِلّةٌ، فَاِذا فاضَتِ حَرَّمَهُ الله وعَلي النّار وَلَوْ اَنَّ باكياً في اُمَّة لَرُحِمُو» (210).

«هيچ چيزي نيست كه براي آن كيل و وزني است (يعني مي‎توان مقدار و ارزش آن را معين كرد) مگر اشك چشمها، كه قطره‎اي از آن درياهايي از آتش را خاموش مي‎نمايد. پس وقتي چشم در اشك غرق شود نپوشاند روي را گردي و ذلّتي. پس وقتي اشك جاري شود حرام مي‎گرداند خدا آن روي (يا آن شخص) را بر آتش و اگر گريه كننده‎اي (از خوف خدايا از فراق خدا و تأسف بر دوري از پيشگاه قرب او) در امتي باشد به همه آنها رحم مي‎شود».

در روايت ديگر مي‎فرمايد:

«فَلوْ اَنَّ عَبْداً بَكي في اُمَّة لَرَحِمَ الله عَزّوجلَّ تِلكَ الاُمّة بِبُكاء ذلك الْعَبد» (211).

و نيز از حضرت باقر ـ‎عليه‎السلام‎ـ روايت است كه فرمود:

«ما مِنْ قَطرة اَحَبُّ اِلَي الله عَزّوَجَلَّ مِنْ قَطْرَةِ دُمع في سَوادِ اللَّيل مَخافَةَّ مِنَ الله لايُرادُ بِها غَيْرُهُ». (212)

«نيست قطره‎اي محبوبتر به سوي خدا از قطره اشكي كه در سياهي شب از خوف خدا بريزد و جز خدا چيز ديگري با آن منظور نباشد».

همچنين از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ منقول است كه فرمود:

«كُلُّ عَيْن باكِيَةٌ يَوْمَ القيامَةِ اِلاّ ثَلاثَةً: عَيْنٌ غُضَّت عَنِ مَحارِم الله وَعَينٌ سَهِرَتْ في طاعَةِ الله وَعَينٌ بَكَتْ في جوفِ اللَّيلِ مِنْ خَشيَةِ الله». (213)

«هر چشمي روز قيامت گريان است مگر سه چشم؛ چشمي كه از نظر به نامحرم و مواردي كه خدا حرام كرده است بازداشته شود. و چشمي كه شب زنده‎دار و بيدار باشد در اطاعت خدا. و چشمي كه در دل شب از خوف خدا گريه كند.»

و آن‎چنان اين حال بكاء و گريه مطلوب، محبوب و سازنده است كه در روايت است:

«اِن لم تَكُنْ بِك بُكاء فَتباك »(214)

«اگر تو را گريه نيست پس به حالت گريه كننده خود را درآور».

و أيضاً امام صادق: ـ‎عليه‎السلام‎ـ مي‎فرمايد:

اِنْ لَمْ يَجِئكَ البْكاء فَتباكَ فَاِن خَرَجَ مِنكَ مِثلُ رأسِ الذُّباب فَبَخٍّ بَخٍّ» (215).

«اگر گريه‎ايت نمي‎آيد خود را به صورت گريه كننده درآور (و تلاش كن بلكه چشمت اشك آلود شود) پس اگر مثل سر مگسي اشك از چشمت بيرون آمد پس به به (خوشا بر احوالت)».

در اين موضوع، روايات و احاديث بسيار است. ولي نكته قابل توجه اين است كه: غرض از كسب فيض درك اين حالات شريفه اين است كه حقيقتاً بنده از گناهان خود بيمناك و در مقام جبران گذشته و توبه نصوح و حقيقي باشد والاّ مجرد گريه از ترس گناه با اصرار بر معصيت فايده‎اي ندارد هرچند كمتر ممكن است كه كسي به حال گريه و زاري از خوف گناه برسد و اين حال هيچ تغيير در روش و برنامه‎هاي زشت او ندهد.

راجع به اين كه به مجرد گريه اكتفا نمي‎شود از حضرت زين‎العابدين ـ‎عليه‎السلام‎ـ روايت است كه فرمود:

«ليس الخوف من بكي و جرت دموعه مالم يكن له ورع يحجزه عن معاصي الله وانما ذلك خوف كاذب» (216).

«خوف، گريه كردن و جريان اشك نيست مادام كه براي گريه كننده پارسايي نباشد كه او را از گناهان باز بدارد. اين است و جز اين نيست كهاين خوف (بيورع) خوف دروغ و كاذب است».

با اين توضيحي كه اگر چه ممكن است در نظر بعضي خوانندگان عزيز اطاله كلام شده باشد در بيان فضائل و فوائد گريه از خوف خدا و براي شوق به قرب يشتر مختصر است اجمالاً و به قدر فهم خود متوجه مقام حضوري كه امام مظلوم و سرور شهيدان و رهبر آزاد مردان ـ‎عليه‎السلام‎ـ در درگاه حضرت محبوب حقيقي جلّت عظمته داشته است مي‎شويم؛ مقام و مشهدي كه براي كسي كه در آن اوج معرفت و خداشناسي نباشد وصول به آن ميسر نيست.

اكنون فرازهاي اين بخش را ملاحظه نموده و از صلوات بر پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ كه امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ با اين حال تضرع و بكاء از خدا مي‎خواهد شروع مي‎نماييم.

فضيلت صلوات

يكي از اذكار مهم كه فضيلت بسيار دارد و در قرآن كريم به آن امر شده است، صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين است. كه خداوند در اين آيه كريمه به آن امر فرموده است:

«اِن الله وَمَلائكتَه يُصلُّونَ عَلي‎النَّبي يا اَيُّها الذَّين آمَنوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسليم» (217).

«به حقيقت كه خدا و ملائكه او صلوات مي‎فرستند بر پيغمبر، اي كساني كه ايمان آورده‎ايد صلوات بفرستيد بر او و تسليم شويد تسليم شدني (خالص و كامل)».

اما راجع به فضيلت صلوات در كتابهاي حديث شيعه و سني روايات بسيار وارد شده است كه علاوه بر تواتر معنوي، تواتر اجمالي آنها نيز ثابت است كه در اينجا چند روايت از جوامع شيعه از طرق اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ را تيمناً و تبركاً نقل مي‎نماييم:

الف ـ عَن اَبي عَبْدالله عَلَيهِ السلام قالَ: قال رَسُولُ الله صَلّي الله عليه و آله وَسلَّم: مَنْ صَلَّي عَلي صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَمَلائكَتُهُ وَمَنْ شاء فَليُقِلَّ وَمَنْ شاء فَليُكْثِرْهُ» (218).

«حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرمود: رسولخدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ فرمود: هركس بر من صلوات بفرستد، خداوند و ملائكه بر او صلوات مي‎فرستند پس هركس خواست كم صلوات بفرستد و هر كس خواست بسيار بفرستد».

ب ـ «عَنْ اَبي عَبدالله ـ‎عليه‎السلام‎ـ قال: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: قالَ رَسُولُ‎الله صَلَّي الله عَلَيه واله وسَلّم : اِرفَعُوا اَصواتَكُمْ بِالصَّلاةِ عَلَي فَاِنَّها تَذْهَبُ بِالنِّفاقِ» (219).

«حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرمود: رسولخدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ فرمود: صلوات بر من و بر اهل بيت من نفاق را مي‎برد».

د ـ «عَنِ اَحَدِهما ـ عليهماالسلام ـ قال: ما فِي‎الميزان شَيءٌ اَثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي مُحَمَّد وآل مُحمَّد» (220).

از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق ـ عليهماالسلامـ روايت است كه فرمود: در ميزان (وترازوي اعمال در قيامت) چيزي سنگين‎تر از صلوات برمحمد و آل محمد نيست».

هـ ـ «عَنْ عبدالسَّلام بن نُعَيْم قالَ: قُلْتُ لابي عبدالله ـ‎عليه‎السلام‎ـ: اِنّي دَخَلتُ البَيتَ وَلَم يَحضُرْني شَيءٌ مِنَ الدُّعاءِ اِلاّ الصَّلاةِ عَلي محمَّد وآل مُحَمَّد فَقالَ: اَما اِنَّه لَمْ يَخرُجْ اَحَدٌ بِاَفضَلَ مِمّا خَرَجْتَ بِهِ» (221).

«عبدالسلام بن نعيم گويد: به امام صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ عرض كردم: من داخل خانه كعبه معظّمه شدم و چيزي از دعا به ذهنم نيامد مگر صلوات بر محمد و آل محمد. فرمود: آگاه باش! كه بيرون نيامده از خانه احدي به عملي كه فاضلتر باشد از آنچه تو به آن بيرون آمدي (يعني صلوات)».

و در خصوص صلوات جهت استجابت دعا در حديث است كه:

«لايَزالُ الدُّعا مَحْجُوباً حَتّي يُصلّي علي مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد» (222).

«دعا در پرده و محجوب است (يعني به استجابت نمي‎رسد) تا دعا كننده صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد».

در روايت ذيل نيز قريب به همين مضمون مي‎باشد:

«عن أبي عَبدالله ـ‎عليه‎السلام‎ـ كُلُّ دُعاء يُدْعَي اللهُ عزَّوَجَلَّ بِهِ مَحجُوبٌ عَنِ السَّماء حتّي يُصَلّي عَلي مُحمَّد وآل مُحَمَّد» (223).

«حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرمود: هردعائي كه خداي عزّوجل بدان خوانده شود از رفتن به آسمان محجوبست تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده شود».

امام صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ درباره كسي كه سؤال و حاجتي از خداوند دارد دستور فرموده‎اند به اين كه:

«مَنْ كانَت لَهُ الي الله عَزّوَجلَّ حاجةٌ فَليَبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلي مُحمَّد وآلِهِ، ثُمَّ يَسْأَلُ حاجَتَهُ، ثُمَّ يَخْتِمُ بالصَّلاة عَلي مُحَمَّد، فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَكْرَمُ مِنْ اَنْ يَقْبَلَ الطَّرفَينِ وَيَدَعَ الوَسَطَ اِذ كانَتِ الصَّلاةُ عَلي مُحَمَّد وآل مُحَمَّد لا تُحجَبُ عَنْهُ» (224).

«هركس حاجتي دارد ابتدا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، سپس حاجت خود را از خدا بخواهد و دعا به صلوات بر محمد و آل محمد ختم نمايد؛ زيرا خداي عزّوجل كريمتر از اين است كه دو طرف دعا را قبول كند و وسط آن را واگذارد (و به اجابت نرساند) زيرا صلوات بر محمد و آل محمد محجوب نيست (و بدون برخورد به حجابي
بالا رود)».

و اما صيغه صلوات، بر حسب روايات اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ بايد صلوات بر آل نيز ضميمه باشد و از ترك صلوات بر آل نهي شده است.

در حديثي منقول است كه: حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ شنيد مردي به خانه كعبه معظّمه آويخته بود و مي‎گفت:

«اللهمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد».

حضرت به او فرمودند:

«يا عَبْدالله لاتَبْتُرها وَلاتَظلِمنا حَقَّنا قُل: اللهمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَاَهْلِ بَيتِهِ».

«اي بنده خدا! صلوات را قطع نكن و به حق ما ستم ننما بگو:

اللهمَّ صَلِّ عَلي مُحمَّد وَاَهْلَ بيْتِهِ».

در تشهد نماز، صلوات بر آل، مثل صلوات بر پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ از اجزاي نماز است و ترك عمدي آن موجب بطلان نماز مي‎شود. و بديهي است كه در ضمّ صلوات برآل، به هر لفظي كه گفته شود مثل: صلّي الله عليه و آله و يا صلّي الله علي محمد و آله يا الصلاة علي محمد و آله و امثال اين الفاظ كافي است هرچند احتياط در تشهد نماز صلوات به مأثور است و مشهورترين صيغه‎هاي آن:«اللهمَّ صلَّ عَلي مُحمَّد وآلِ مُحَمَّد»

و دعاهاي طولاني كه در آن صلوات به صيغه‎هاي بسيار وارد شده است در كتابهاي دعا مذكور است و براي خواندن بعض آنها فضيلت زياد روايت شده است.

و حاصل اينكه همه ارباب جوامع، صحاح و سنن احاديث متواتره‎اي را كه دلالت دارند بر اينكه در صلوات بر پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ بايد «آل» آن حضرت را نيز ضميمه نمود، روايت كرده‎اند و از جمله آنها سيوطي در درّالمنثور، ج5، در تفسير آيه: «اِنَّ الله و ملائكتَهُ» به طرق متعدد از: علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ، كعب، ابن عباس، ابراهيم، طلحه، ابي سعيد خدري، ابي مسعود، ابي هريره، زيدبن خارجه، بريدة و ابن مسعود. و از جمله از انس بدون كلمه «علي» روايت كرده است.

و در كنزالعمال از علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ ح 3993، از طلحه، ح3994، از انس، ح3998، از ابن مسعود، ح4005 و 4003، از كعب، ح4006 و 19891، از عايشه، ح4014، از ابي سعيد، ح19889، از زيدبن خارجه، ح19890 و از ابي مسعود، ح19888 و 19892 روايت كرده است.

و امّا بر حسب روايات اهل سنت چنانكه در جوامع، مسانيد، صحاح و سنن آنها به طور مستفيض و بلكه متواتر روايت شده است به ضمّ صلوات بر «آل» امر شده است؛ از جمله در صحيح بخاري در جزء دوّم از كعب بن عجره و ج3 در تفسير آيه: «ان الله و ملائكته...» و در ج4، كتاب دعوات، باب الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده است به اين مضمون كه: «از حضرت پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ سؤال كرديم چگونه صلوات بر تو بفرستيم فرمود: اللهم صَلِّ علي محمد و علي آل محمد...».

و در صحيح مسلم نيز در كتاب صلاة، باب الصلاة علي النبي صلّي الله عليه (وآله) و سلم بعد التشهد، به سند خود از ابي مسعود انصاري و به سه طريق از كعب بن عجزه همين صيغه صلوات را با ضميمه: «كما صليت علي آل ابراهيم... نقل نموده است.

و در سنن ابي داود نيز در كتاب صلاة، باب الصلاة علي النبي صلي الله عليه (وآله) و سلّم بعد التشهد، حديث كعب را به سه طريق روايت نموده است و حديث ابي مسعود انصاري را نيز نقل كرده است.

علاوه حديث ديگري به سند ابي مسعود از عقبة بن عمرو روايت كرده است و در آن فرموده است بگوييد:

«اللهمّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد النبي الامّي وعَلي آل محمد».

در سنن ابن ماجه نيز حديث كعب را روايت كرده است و از عبدالله بن مسعود نيز صلواتي طولاني روايت كرده كه در ضمن آن همان دستور ساير روايات در صلوات بيان شده است.

در مسند احمد، ج1، ص162 از طلحه، همين لفظِ حديث كعب را روايت كرده است.

و در ج4، ص118 همين لفظ را از عقبة بن عمرو به لفظ: «اللهم صلِّ علي محمد النبي الامي و علي آل محمد» روايت كرده است.

و همچنين از او در ص119 و در ص241 به دو طريق و 243 و 244 از كعب، همان لفظ او را كه در ساير روايات او است نقل كرده است.

و در ج5، ص274 از ابي مسعود همين لفظ را و در ص 353 به اين لفظ از بريده خزاعي نقل كرده است:

«اللهم اجعل صلواتك و رحمتك و بركاتك علي محمد و علي آل محمد...».

همچنين حميدي در مسند خود، ج2، حديث 711 و 712 خبر كعب را روايت كرده است.

ترمذي نيز خبر كعب را در باب: ما جاء في صفة الصلاة علي النبي صلّي الله عليه (وآله) و سلم و در كتاب تفسير، خبر ابي مسعود را، ح 3221 روايت كرده است.

و نسائي نيز در باب: كيفية الصلاة علي النبي صلّي الله عليه (وآله) و سلم از كعب به سه طريق نقل كرده است و لفظ طريق سوم، «وآل محمد» است بدون «علي». و از طلحه به سه طريق و از ابي مسعود به يك طريق.

با اين همه روايات صحيحه كه در صحيح‎ترين كتابهاي خود اهل سنت روايت شده است چنانكه پيش از اين هم گفتيم، التزام آنها به ترك صلوات بر آل جز دهن كجي به مقام رسالت و بي‎اعتنايي و اهانت به دستور حضرت رسول اعظم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ تعبير و تفسير ندارد. حتّي در همين بابهايي كه اين احاديث را نقل كرده‎اند نيز صلوات بر «آل» را حذف مي‎نمايند! آيا اين، غير از اعلام و اعلان اينكه با تأكيد پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ ما مخالفت مي‎كنيم و از صلوات بر آل خوداري مي‎نماييم چه معنايي دارد. اگر كسي با آل آن حضرت دشمن باشد ولي به ظاهر معتقد به رسالت آن حضرت باشد چنين معارضه صريحي را با دستور آن بزرگوار اظهار نمي‎نمايد؟!

از مردمي كه از اقرار به علوّ مرتبه و بلندي شأن خدا و بردن اسم مبارك «العلي» ابا مي‎كنند و متعهدند كه خدا را به اين اسم به صورتي كه قرآن بر آن نازل شده نخوانند؛ چون اسم اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ نيز علي است.(!)

بيش از اين توقع نيست اينها در اين دهن كجيها به مقام نبوت هرچه بگويند و بكنند به رهبرشان كه آن جسارت عظيم و بي‎ادبي كفرآميز را به مقام با عظمت صاحب رسالت كبري كرد نخواهند رسيد اگر او در آن موقف عظيم به مخالفت با پيغمبر خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ برنخاسته بود و آن كلمه خبيثه را بر زبان نياورده بود و نگفته بود كه: هذيان! مي‎گويد يا به تعبير تصحيح شده بعض ديگر اهل سنت گفت: «غلب عليه الوجع» كه باز همان معني را مي‎دهد اگر او آن گونه با مقام نبوت برخورد نمي‎كرد، اين جسارتها از پيروانش صادر نمي‎شد كه حتي در عنوان باب صلوات كه در آن، اين احاديث را مي‎آوريد «آل» را از صلوات حذف نمايند.

هر شخص با انصافي از اين برخوردها و معارضه‎ها مي‎فهمد كه سياست، عليه اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ چگونه عمل كرده و چگونه فضائل مسلم آنها را كتمان و از نشر احاديث آن مانع شده و به جعل وضع اخبار در شأن معاندين پيغمبر صلي الله‎عليه وآله و اهل بيت آن حضرت پرداخته است.

به هر صورت اين را با اين كه مدعي دوستي اهل بيت هستند شعار قرار داده و همه جا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ را بدون: «وآله» مي‎گويند و مي‎نويسند! حتماً اگر يكهزارم اين تأكيدات و يك خبر بسيار ضعيف و مطعون السند در شأن معاويه و بني‎اميه و آل مروان و احترام از آنها بود به آن تمسك مي‎كردند و التزام به آن را سنت قرار مي‎دادند! اما در مورد اهلبيت رسالت وعترت پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ اين اخبار معتبره را ترك مي‎نمايند همان‎طور كه روايات و احاديث آنها را ترك كرده و اخبار نصاب، خوارج، مرجئه، ظلمه و مؤيدين بدترين حكومتهاي استبدادگرِ ستمكار را در كتابهاي خود تخريج نموده‎اند.

فانا للّه و انّا اليه راجعون هذه مصيبة ما اعظمها و اعظم رزيتها في الاسلام و نعم ما قيل:

قضية اشبه بالمرزئه *** هذا البخاري امام الفئه

بالصادق الصديق ما احتج في  *** صحيحه واحتج بالمرجئه

و مثل عمران بن حطان او  *** مروان و ابن المرئة المخطئه

ان الامام الصادق المجتبي *** بفضله الآي اتت منبئه

اجل من في عصره رتبة *** لم يقترف في عمره سيئه

قلامة من ظفر ابهامه *** تعدل من مثل البخاري مئة

در اينجا تيمناً اين دو شعر را از شافعي در لزوم صلوات بر آل ـ‎عليهم‎السلام‎ـ در نمازها مي‎آوريم:

يا اهل بيت رسول الله حبكم *** فرض من الله في القرآن انزله

كفاكم من عظيم الفخر انكم *** من لم يصل عليكم لاصلاة له

و هم اين ابيات صلواتيه لطيفه را از كتاب يكي از شوافع به نام:

«رشفة الصادي من بحار فضائل النبي الهادي» توسلاً بهم ليجعل الله تعالي عاقبة امر خيراً و جعلني من شيعتهم و مواليهم مي‎آوريم:

يا رب صل علي النبي وآله *** ازكي الصلاة و خيرها والاطيبا

يا ربّ صل علي النبي وآله *** مالاح برق في الاباطح ادخبا

يا ربّ صل علي النبي وآله *** ما قال ذو كرم لضيف مرحبا

يا ربّ صل علي النبي وآله *** ما امت الزوار طيبة يثربا

يا ربّ صل علي النبي وآله *** سفن النجاه العز اصحاب العبا

واجعلهم شفعائنا يوم اللقاء *** في الحشر اذ يتسائلون عن النبا

بقيه اين بخش دعا:

پس از آن خطابهاي مشحون به حمد و ثنا و مسألت، صلوات بر محمد و آل محمد عليهم صلوات الله سؤال خود را چنين عرضه مي‎دارد:

«سؤال مي‎كنم خدايا از تو حاجتم را كه اگر آن را به من عطا كني ضرر نمي‎زند به من آنچه را تو از من منع كني، و اگر آن حاجت را از من منع كني و عطا نفرمائي، به من سود نمي‎رساند آنچه را كه به من عطا كرده‎اي. سؤال مي‎كنم از آتش دوزخ، آزادم سازي».

بر حسب اين قسمت از دعا بايد تمام همّ و تلاش انسان صرف اين شود كه به سعادت اخروي و نجات از عذاب و آتش دوزخ نايل شود. و رستگاري و فوز به ثواب و قرب الهي را به تمام نعمتهاي دنيا هم كه باشد نفروشد؛ زيرا دنيا و همه نعمتهايش موقت و فاني است و اقبال و ادبار آن هم مي‎گذرد آنچه كه بر آن صبر نمي‎توان نمود عذاب خدا و غضب او و فراق و دوري از رحمت اوست.

انساني كه نمي‎تواند اندكي از بلاي دنيا و ناملايمات آن را تحمل نمايد چگونه مي‎تواند بر عذاب خدا كه آسمانها و زمين طاقت آن را ندارند تحمل نمايد و چگونه از روزي كه دروصفش مي‎فرمايد:

«يَومَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمّا اَرضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها وَتَري النّاسَ سُكاري وَما هُمْ بسُكاري وَلكِنَّ عَذابَ الله شَديدٌ». (225)

روزي كه هر شير دهنده، كودك شيرخوار خود را وا مي‎گذارد و هر صاحب حملي، حمل خود را مي‎نهد. و مي‎بيني تو مردم را مست و حال اينكه مست نيستند ولكن عذاب خدا سخت است.

«يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ ولابَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَي الله بِقَلب سَليم». (226)

«روزي كه مال و فرزند نفع نمي‎دهد مگر كسي كه با دل سالم از نفاق و حب دنيا و انحراف فكري در محضر خدا حضور يابد»

«يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَتَكُونُ الجِبالُ كَالعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». (227)

«در آن روز سخت مردم مانند ملخ هر سو پراكنده شوند و كوهها از هيبت آن همچون پشم زده شده متلاشي گردد»

«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرءُ مِنْ اَخيهِ وَاُمِّهِ وَاَبيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنيهِ». (228)

«آن روزي كه هركس از برادرش مي‎گريزد، و از مادر و پدرش، و از زن و فرزندش هم مي‎گريزد».

«يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَيرَ الاَرضِ وَالسَّمواتُ وَبَرزُو للهِ الواحِدِ الْقَهّار». (229)

«روزي كه زمين را به غير اين زمين مبدل كنند و هم آسمانها را (دگرگون سازند)، و تمام خلق در پيشگاه حكم خداي يكتاي قادر قاهر حاضر شوند».

«وَتَري الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذ مُقَرَّنينَ فِي الاَصْفادِ سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِران وَتَغشي وُجُوهَهُمُ النّار». (230)

«و در آن روز، بدكاران و گردنكشان را زير زنجير قهر خدا مشاهده خواهي كرد و ببيني كه پيراهنهايي كه از مس گداخته آتشين بر تن دارند و در شعله آتش چهره آنها پنهان است».

«و يَوْمَ نُسَيِّرُ الجِبالُ وَتَرَي الاَرْضَ بارِزَةً وَحَشَرْناهُم فَلَم نُغادِرْمِنْهُمْ اَحَداً وَعُرِضُوا عَلي رَبّكَ صَفّاً لَقَد جِئْتُمونا كما خَلَقْناكُم اَوَّلَ مَرَّة بَلْ زَعَمْتُم اَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً وَوُضِعَ الكِتابُ فَتَري الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَيَقُولُونَ يا وَيْلَتنا مالِ هذا الكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرةً وَلاكَبيرةً اِلاّ اَحْصيها وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً ولايَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَدَاً». (231)

« روزي را كه ما كوهها را به رفتار آريم و زمين را صاف و بدون پست و بلندي آشكارا ببيني و همه را در صف محشر از قبرها برانگيزيم و يكي را فرو نگذاريم و خلايق را در صفي بر خدا عرضه كنند (و به كافران گفته شود) همانگونه كه اول بار شما را آفريديم باز به سوي ما امروز بازآمديد و آن معادي را كه به خيال باطل، منكر بوديد به چشم مشاهده كرديدو در آن روز، كتاب اعمال نيك و بد خلق را پيش نهند و اهل عصيان را از آنچه در نامه عمل آنهاست ترسان و هراسان بيني در حالي كه با خود گويند اي واي بر ما! اين چگونه كتابي است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر مويي فرو نگذاشته جز آنكه همه را احصاء كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را حاضر ببينند و خدا به هيچ كس ستم نخواهد كرد».

خواننده عزيز از اين آيات وآيات ديگر، بزرگي روزي را كه در پيش داريم و خواه و ناخواه به آن مي‎رسيم، در حدي معلوم مي‎شود. بايد نجات خود را از آتش جهنم تحصيل نماييم؛ آتشي كه در اين دعا خلاصي از آن حاجتي شمرده شده است كه انسان با خلاصي در آن از هرچه ممنوع و محروم شده باشد زيانكار نيست و اگر گرفتار آن شود به هرچه دست يافته باشد و از هر لذّت و نعمتي بهره‎مند شده باشد براي او سودمند نيست.

فقط با ايمان و عمل صالح و رفتن در حصن توحيدو ولايت اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ و مخالفت هواو نفس امّاره، توبه، انابه، عبادت، اطاعت، عرض تذلل و تضرع، كسب تقرب به خدا وسير در طريق پيغمبر و ائمه طاهرين ـ‎عليهم‎السلام‎ـ و انجام فرائض و واجبات و ترك منهيات و محرمات، خود را از اين آتشي كه نمونه‎اي از حرارت و قدرت سوزان آن خورشيد است و: «نارُالله المُوقَدَةُ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الاَفئِدَةِ» (232) است بيمه نماييم.

عقل سليم مي‎گويد: در برابر اين همه توعيد، تهديد، انذار انبيا و خصوص قرآن مجيد؛ كتاب معجز بيان وحي با وجود يقين به قيامت و معاد و حساب و جزا و عبث و بازي نبودن آفرينش انسان و اين همه مخلوقات بر شخصي كه يقين دارد و از اين همه خبرهاي انبيا كه نبوتشان به معجزات ظاهر و روشن ثابت شده است به مسأله حشر و نشر و حساب و كتاب قطع دارد، واجب است عقلاً كه خود را در مهلكه گرفتار شدن به اين آتش قرار ندهد. و چنانكه خدا دستور داده و خبرِ دنيا و آخرت او در آن است خود را بسازد.

و اگر كسي يقين نداشته باشد لااقل احتمال مي‎دهد؛ چون يقين به خلاف، براي هيچ صاحب عقل سالم حاصل نخواهد شد و هيچ عاقلي نيست كه بتواند عالم غيب و دعوت انبيا را به طور جزم انكار نمايد و احتمال صحت و صدق دعوت آنها را ندهد.

اگر چند هزار سال قبل كه وجود ميكروب و موجودات ذرّه بيني يا بسياري از منظومه‎ها و كهكشانها كشف نشده بود، كسي احتمال آنها را مطرح مي‎كرد، چه بسا افرادي كه در عقل، كم مايه بودند به طور جزم آن را نفي كرده و منكر مي‎شدند. امّا عقلا و ارباب منطق مي‎گفتند: «ذره في بقعة الامكان» احتمال و امكان آن قابل نفي نيست.

اكنون هم بسياري از چيزهاست كه بشر در كاوشهاي علمي وفنّي خود از آنها جستجو دارد با اينكه به وجود آنها يقين ندارد و بر اساس احتمال به كار و كاوش مي‎پردازد. ممكن است برخي از كساني كه فقط به «مادّه» ايمان دارند و به آنچه با حواس جسماني قابل درك نيست، معتقد نيستند بگويند: ما در كاوشهاي به اصطلاح علمي و فني خود به وجود روح يا فرشته پي نبرديم! يا چگونگي و تأثير صدقه را در دفع بلا يا صله رحم را در طول عمر درك نكرده‎ايم، اما نمي‎توانند بگويند ما كه مؤمن به حواس و محسوسات هستيم و معيار تصديق به وجود يك شيء را «حس» مي‎دانيم، با حسِ نبود روح و ملائكه با تأثير و تأثرات، غير مادي را احساس كرده و درك نموديم؛ چون اين امور با حسّ قابل درك نيستند.

يكي از فرقهايي كه مادّي و ملحد با مؤمن به خدا و موحّد دارد، همين است كه مادّي و ملحد نمي‎تواند به الحاد و نفي خدا ايمان و باور داشته باشد؛ چون بر نفي آن، اقامه برهان ممكن نيست. و اما مؤمن به خدا و عالم غيب، ايمان و يقين دارد و اقامه برهان بر آنچه مؤمن به آن ايمان دارد ممكن و معقول و منطقي است.

بنابراين و با توجه به اين كه اكثر اقدامات بشر و حركتهاي او در مسيرهاي خطرناك به احتمال جلب نفع و مصلحت يا دفع فساد و زيان و ضرر است.

در مسأله عذاب، عقاب و مؤاخده الهي كه انبيا، بشر را از آن ترسانده و خود به آن ايمان داشته‎اند، وظيفه معقول اين است كه: با اطاعت از انبيا و پذيرش دعوت آنها احتمال خطر را از خود دفع و دور نمايد و به اوامر و نواهي آنها احترام بگذارد.

چگونه است كه اگر يك فرد ناشناس و مجهولي بگويد در اين راهي كه مي‎رويد دزد است يا چاه است، احتياط مي‎كنيد. يا اگر پزشك بگويد: فلان غذا براي شما ضرر دارد با اينكه احتمال مي‎دهيد كه اشتباه كرده باشد آن غذا را ترك مي‎نماييد و روشي اتخاذ مي‎نماييد كه به نجات و رستگاري خود اطمينان پيدا كنيد، ولي به اين همه هشدارهاي انبيا و بزرگان و رجال پاك اعتنا نمي‎نماييد و با پرهيز از معصيت خدا از اين ضرر و خسران جاويد اخروي ـ فرضاً هم احتمالي بدانند ـ تحصيل امن و نجات نمي‎كنند با اينكه به فرض محال اگر عالم غيبت و حساب و كتابي در بين نباشد، صالح، طالح، عادل و ظالم، نكوكار و بدكار علي السواء خواهند بود و اگر باشدكه هست و عقل و حكمت آفرينش و دلايل عقلي و سمعي بر آن دلالت دارند، خسران بر ملحدان و گناهكاران است.

چنانكه نقل شده است كه: «حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ در يكي از مباحثاتشان با بعض سران ملحد فرمودند: اگر وضع چنان باشدكه تو مي‎گويي، ما و تو مساوي خواهيم بود و اگر چنان باشد كه ما مي‎گوييم پس واي بر تو!».

واين دو شعر نيز در اين معاني منسوب به حضرت اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ است:

قال المنجم والحكيم كلاهما *** لن يحشر الاجساد قلت اليكما

ان صح قولكما فلست بخاسر *** ان صحّ قولي فالخسار عليكما