بخش پنجم : حرم رحمت
«لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ
الْحَرامِ وَالمَشْعَرِ الحَرام وَالْبَيْتِ الْعَتيق (الي قوله عليه السلام )
وَاِنْ اَعُدَّ نَعِمَكَ وَمِنَنَكَ وَكَرائم مِنَحِكَ لا اُحْصيها».
در
اين بخش كه از اقرار به وحدانيّت و يكتايي خدا به اين وصف كه صاحب بلد حرام
(مكّه مكرّمه) و مشعرالحرام و بيت عتيق (كعبه معظمه) است شروع ميگردد و با اين
توصيف از مكه، مشعر و خانه، تعظيم و تجليل ميشود، مطالب و معارف بسيار بيان
شده است كه معرفت آنها در كمال روح و آرامش جان و تربيت انسان و رشد قواي فكري
و ايماني، بسيار مؤثر و آموزنده و در عين حال لذتبخش و روحپرور است.
همه صداي آشنايي با خدا و اعلام آشنايي با او و بيان نعمتها و تربيتهاي
كامله اوست. خدا را به اوصافي توصيف مينمايد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
ـ با حكمتش، از گناهان بزرگ عفو ميفرمايد.
ـ با فضلش، نعمتها را تمام و كامل ميكند.
ـ با كرَمَش، بسيار عطا ميكند.
ـ در شدت و سختي ذخيره است.
ـ در تنهايي مصاحب و همدم است.
ـ ولي نعمت و نازل كننده تورات، انجيل، زبور، فرقان، (كه مراد يا تمام قرآن
كريم است يا تنها سوره فرقان است)، كهيعص، طه و يس والقرآن الحكيم است.
ـ كهف و پناهگاه است هرگاه كه راهها با همه وسعت بر انسان بسته شودو از سلوك
آنها عاجز گردد و زمين با آن گستردگي بر او تنگ شود كه اگر رحمتش نباشد شخص از
اهل هلاك خواهد بود.
ـ لغزش را اقاله مينمايد و ميپوشاند كه اگر پوشش او نباشد بنده از رسوا
شدگان خواهد بود.
ـ او مؤيد بنده است به نصرت او بر اعدا و دشمنان كه اگر نصرت او نباشد او در
زمره مغلوبين قرار ميگرفت.
ـ رفعت و بلندي مقام به او مختص است و اولياي او به عزت او عزيز و
عزّتمندند.
سران و زورمندان، طوق ذلّت و خوف او را بر گردن دارند و همه از سطوت و قهر
او بيمناكند.
ـ به خيانتِ چشمها، راز دلها و آينده و غيب آگاه و عالم است.
ـ كسي است كه جز خودش كسي از هويّت ذات و حقيقت او آگاه نيست.
ـ بادهاي بشارت دهنده رحمت را او ميفرستد.
ـ ابتدا كننده و ابداع كننده و بيشبيه و نظير است.
ـ دائم و بيپايان است.
ـ با اين كه بنده كمتر شكر نعمتهاي او را بجا ميآورد، او را محروم نميكند.
ـ و هرچند گناه بنده بزرگ باشد او را رسوا نميسازد.
ـ با اين كه بنده را در حال معصيت ميبيند، او را بدان مشهور نميسازد و از
عنايتش در خردي، صغر، سالمندي و كبر او، او را محروم نمينمايد.
ـ الطاف و احسانهايش بيرون از حدّ احصا و شمارش است و نعمتهايش پاداش داده
نميشود؛ چون پاداش دهنده نميتواند حق پاداش آن را ادا كند و بيرون از قدرت او
است و او از گرفتن پاداش بينياز است و از اين كه از كسي سود و نفعي به او برسد
منزه است.
ـ با ما خير و احسان ميكند و ما به بدي و عصيان با او معارضه مينماييم.
ـ بنده را به ايمان هدايت ميكند پيش از آنكه شكر امتنان را بشناسد.
ـ بيماري را كه او را بخواند شفا ميدهد و برهنهاي را كه او را بخواند
ميپوشاند.
ـ آن را كه در حال گرسنگي و تشنگي او را بخواند، سير و سيراب ميسازد.
ـ ذليلي را كه او را بخواند عزيز ميگرداند.
ـ نادان را داناو شناسا ميفرمايد.
ـ تنها را از تنهايي و غايب را از غربت نجات ميدهد.
ـ حوايج را پيش از آن كه بنده از او بخواهد بر ميآورد.
ـ دعا را مستجاب ميسازد و عيوب را ميپوشاند. گناهان را ميآمرزد و به
مطلوب ميرساند.
ـ اگر هركس بخواهد نعمتهاي او را بشمارد از عهده بر نميآيد و نميتواند
احصا كند.
اينها و تعدادي ديگر از نعمتها، صفات و اسماء الحسنايي كه در اين بخش ياد
شدهاند تكرارشان، خواندنشان، تأمل و انديشه در آنها، موجب مزيد معرفت و توجه
به مبدأ، قوّت قلب و اطمينان، آرامش روح و نشاط، خوشبيني و بلوغ ايماني و رشد
فكري ميشود.
امام ـعليهالسلامـ بيشتر اين اسماء، صفات و نعمتها را با ادوات
خطاب، و نيازمنديها و فقرها را با ضمير نفس و متكلم بيان فرموده است.
واضح است آنچه ما مينگاريم به عنوان استفاده از كلام آن حضرت، هرگز براي
رساندن مراد امام ـعليهالسلامـ رسا نيست؛ چون بيان ما و خصوص، اين
فقيرِ كم مايه در رساندن مقاصد خودمان قصور دارد تا چه رسد در بيان مرادات عالي
و عرفاني امام ـعليهالسلامـ كه استفاده هر كس از آن به مقدار فهم و
احاطه علمي و بصيرت و معرفت او ميباشد.
مع ذلك بايد در هر جمله و هر بند دعا تفكّر كرد و قدر اين معارف و منابع
دعايي معرفت و تربيت را دانست.
بايد خدا را چنانكه اين بزرگواران توصيف كرده و خواندهاند توصيف كنيم و
بخوانيم و هرچه بتوانيم در توصيف خدا و دعا و مناجات با باريتعالي، مكتب توقيفي
بودن اين امور را رعايت كرده و با اصطلاحات قرآني گرفته شده از پيغمبر و ائمه
طاهرين عليهم صلوات الله در اين مسائل سخن بگوييم و خصوصاً از اصطلاحات
مصنوعه و مختصه به اتباع فلاسفه يونان و مدعيان دروغين عرفان، شعرا و متصوفه
پرهيز كنيم.
مبادا خدا را به اسمايي كه يا نامفهوم و يا اصطلاح خاص فرقهاي و يا متضمن
شرك، اتحاد و حلول امور باطل ديگر باشد بخوانيم.
روش خداشناسي و تعليم معرفت همان است كه انبياو پيغمبران كه مبعوث به دعوت
همگان از خواص و عوام بودهاند داشتهاند. به جاي يك عمر خواندن بعض كتابهاي
فلسفي يا عرفاني ـ كه پر است از مطالبي كه ما هرگز مكلّف به بحث و غور در آنها
نيستيم بلكه در بسياري از آنها مأمور به ترك بحث و كاوش ميباشيم ـ بايد همين
كتاب خلقت و آفرينش را خواند. و همانطور كه قرآن فرموده تفكّر در خلق آسمان و
زمين و اختلاف شب و روز و غيرها نمود و از مطالعه آيات آفاقيّه و انفسيه در
تكميل معرفت كمك گرفت.
راهي كه همه مردم از چوپان كه در بيابان به چرانيدن گوسفند مشغول است تا
بزرگترين دانشمندان انسانشناس، حيوانشناس، كيهانشناس و... با آن به خدا
ميرسند و بر معرفت خود ميافزايند.
راهي كه به عدد نفوس خلايق و شمار كاينات زميني و آسماني است:
«عدد الطرق الي الله بعدد نفوس الخلائق»
«راهي كه به عدد كلمات خدا امكان احصاي آن نيست»
قالَ الله تَعالي : «قُل لَو كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلماتِ رَبّي
لَنَفِد الْبَحر قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّي وَلَوْ جِئنا بِمِثلِهِ
مَدَد» (108).
«(اي رسول ما به امت) بگو كه اگر دريا براي نوشتن كلمات پروردگار من مركب
شود پيش از آنكه كلمات الهي به آخر رسد دريا خشك خواهد شد، هرچند دريايي ديگر
باز ضميمه آن كنند».
وقال عز شأنه:
«وَلَوْ أَنَّما فِي الاَرضِ مِنْ شَجَرة اَقْلامٌ وَالْبَحرُ يَمُدُّه
مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُر مانَفِدَتْ كَلِماتُ الله» (109)
«و اگر هر درخت روي زمين قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مركّب
گردد، باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند».
راههايي كه از عدد برگ درختان سبز كه هر ورقش دفتري است معرفت كردگار بيشتر
است.
راهي كه از ميلياردها و ميلياردها و ميلياردها و صد بيليون سلولهاي اندام كه
هر يك از ميلياردها انسان، حيوان، جنبده و غيره بيشتر است.
راهي است كه فطرتهاي پاك، آن را پذيرفته و ميپذيرند.
راهي است كه پيغمبران خدا در هدايت مردم به خدا از آن راه موفق بوده و
ميلياردها امت مؤمن به خدا به وجود آمده كه هرگز باتبليغ مكتبهاي فلسفي و
سخنان ضد و نقيض و پيچيده فلاسفه، يك هزارم آن موفقيت قابل حصول نبود، زبان
فيلسوف نه
امت خداشناس ساخته و نه جامعه موحد به وجود آورده است. اما زبان انبيا كه
قويترين، محكمترين و نافذترين آنها زبان قرآن مجيد و زبان رسالت حضرت
خاتمالانبياء ـصلّي الله عليه و آله وسلّمـ و اوصياي آن حضرت است،
زباني است كه چنين امت پايدار و مقاومي به وجود آورده كه چهارده قرن است در
برابر هزاران طوفان حوادث، توطئه و هجومهاي وحشتناك و قتل عامها، همچنان پايدار
و پابرجا مانده و روز بروز بر توسعه و عظمت آن افزوده ميشود.
اگر تمام فلاسفه اولين و آخرين يونانيون و اسلاميون و همه يكدل و يكزبان با
زبان فلسفي خود بخواهند امتي به مراتب كوچكتر و كوچكتر از آن به وجود بياورند،
خودشان هم از آن اظهار عجز مينمايند و ميدانند كه آن استدلالات و زبانها،
ايمانساز و تعهد آفرين نيست و اگر در حدودي مؤثر و فعال باشد از مرز وجود خود
فيلسوف تجاوز نميكند، داستاني كه از ابوعلي سينا و شاگردش بهمنيار نقل شده است
ارائه دهنده همين حقيقت است.
تبليغ به لسان وحي و زبان كسي كه انسان را آفريده و از همه اوضاع دروني و
روحي او آگاه است اثرش عام و جمعي است. البته در اين ميان هستند افرادي كه
بهانهجو هستند و به فرموده قرآن كريم: مردهدل و ميّت ميباشند و ميخواهند
خودسرانه عمل كنند و هرچه آنها را بخواهند از ظاهر حيات دنيا به باطن آن متوجه
سازند توجه نميكنند و چشم خود را ميبندند. و گاه هم با القاي شبهها و شكوك
ـكه بسا بسياري از آنها هم از مكتب فلاسفه سوفسطائيه و غير ايشان گرفته شده
باشد ـ با حقايق معارضه مينمايند.
دعوت انبيا براي اين گروه اتمام حجت است و مقصد اصلي، ايمان آنها نيست.
چنانكه در قرآن مجيد است:
«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة» (110)
و:
«لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ» (111).
مقصود قطع عذر است. دعوت انبيا و انذار آنها براي كسب نتيجه مثبت، مختص به
كساني است كه فطرتشان زنده است، چنانكه ميفرمايد:
«لِيُنذِرَ مَنْ كانَ حيّاً وَيَحِقَّ الْقُولُ عَلَي الْكافِرينَ» (112).
«تا هر كه زنده (دل) است او را به آياتش پند دهد و بر كافران (به اتمام حجت)
وعده عذاب، حتم و لازم گردد».
«اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِي الرَّحْمنَ
بِالغَيبِ...» (113).
«تو آنان را بترساني و اندرز كني كه پيرو آيات قرآن شده و از (قهر) خداي
مهربان به خلوت ميترسند...».
حاصل اين است كه: سلوك مسلك خداشناسي به غير از اين راههاي واضح قرآني و
لسان وحي و نبوت و ولايت كه راههايي عام و بر اساس منطق، مقبول همه اذهان است
از راه ديگر براي هدايت جمعي بشر مفيد نيست. و راههاي ديگر از خطر انحراف و
افتادن در مسيرهاي دور و دراز و عمر بر باد ده، مصون نميباشد و اگر شخص منحرف
شد حتماً مسؤول انحراف خود خواهد بود و معذور نيست هركس كه باشد و در هر
مرتبهاي از فلسفه و به اصطلاح عرفان قرار گرفته باشد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو برگفتم *** تو خواه از سخنم
پندگير و خواه ملال
بخش چهارم : ترس از غضب خداوند
«اللهم لَكَ الْحَمدُ كَما خَلَقْتَني
فَجَعَلْتَني سَميعاً بَصيراً (الي قوله عليهالسلام) لَكَ الْعُتْبي لَكَ
العُتبي حَتّي تَرْضي قَبْلَ ذلِكَ».
گاه انسان در مطالب و خواستههايي
كه از ديگران دارد براي ترغيب آنها به انجام تقاضاي خودش يا به مناسبت حال و
شأن آنها سوابق و روابط خوب فيمابين خود و آنها را ياد ميكند؛ از تقاضاهايي
كه از آنها پذيرفته و از خدماتي كه نسبت به آنها انجام داده و خلاصه حقوقي را
كه در بين آنها بوده و او رعايت ميكرده است يادآور ميشود. كه در واقع
ميخواهد طرف هم، مقابله به مثل كند و احسان و خدمت او را تلافي نموده و به او
احسان و نيكي بنمايد.
البته تذكر احساني كه انسان به كسي مينمايد اخلاقاً پسنديده نيست و از
شائبه منّتگذاري، خودبيني و بزرگ شمردن احسان، خالي نيست و شرط ادب و اخلاق،
فراموش كردن آن احسان و كم شمردن آن است. ولي گاهي در شرايطي مثل ترغيب طرف به
قبول تقاضا، تذكر آن مناسب ميشود.
و به عبارت ديگر: به قصد منّت و فخر بر طرف و تعظيم خود و تحقير او و امثال
اين امور، ياد احسان و خدمت پسنديده نيست امّا به دواعي صحيح و مشروع، تذكر آن
مانعي ندارد بلكه در بعض موارد راجح است. اين برنامهاي است كه بين افراد جريان
دارد.
اما بين بنده و خدا، مخلوق و خالق؛ بندهاي كه سراپا نياز و احتياج به
خداوند است و خدايي كه در غنا و بينيازي از همه كس و همه چيز، يگانه و منفرد
است و بينيازي ذاتي اوست، بنده در موقف دعا و مقام طلب حاجات و درخواست مطالب
و مقاصد و عرض نياز از سوابق و روابط احسان خود به خدا چه ميتواند بگويد، بنده
فقير بالذات است و كسي كه چيزي ندارد نميتواند به كسي چيزي بدهد. معطي خداست،
رازق اوست، خالق اوست، كريم و ذويالاحسان اوست، ستار و غفار اوست، عليم و عالم
اوست، رحيم و رحمان اوست، شافي اوست، محسن اوست. و خلاصه همه صفات كماليه و
اسماء الحسني خاص ذات جليل و جمال جميل اوست.
سابقه بنده با اين خداي يگانه موصوف به همه صفات خوب، متنعم بودن به نعمتهاي
او، مواهب، عطايا و بخششهاي اوست؛ نعمت خلق و هستي، نعمت بينايي و شنوايي، نعمت
اعتدال جسمي و روحي، نعمت عافيت، نعمت محافظت در بلايا، نعمت هدايت، نعمت توفيق
نيكي، زيبايي و خوشاندامي، نعمت غذا و آب و پوشاك، نعمت بينيازي از غير او،
نعمت پوشش بر خطاها و لغزشها و هزاران هزار نعمتهاي ديگر كه معدودي از آنها را
كه نمونهاي از آنهاست در اين دعا ميخوانيم.
بيشتر بندگان، با خدا غير از دريافت عطيات و گرفتن نعمتها و ادا نكردن حق
شكر آنها و ناسپاسي كفراني نعمت، سابقهاي ندارند. و اگرچه معرفت، خداشناسي،
عبادت و شكر نعمتهاي او هم از سوابق اوست اما آنها هم نعمت او و بخشايش و عطاي
او حاصل شده. و علاوه مثل ساير نعمتها خود بنده از آنها متنعّم و بهرهمند
ميشود.
ياد خدا و معرفت خدا آرامبخش روح و روان اوست با ياد خدا و معرفت، از جهنم
تحيّر و يأس و نااميدي نجات پيدا ميكند و زندگي و بهرهگيري از آن هزارها و
هزارها نعمتهاي ديگر لذتبخش و با محتوا ميشود.
حال، بنده ميخواهد در خانه خدا برود، با اين فقري كه ناتواني و احتياج و
نياز صرف است ميخواهد به مشهد دعا برود و از خدا حاجت طلب كند و با غناي او
فقر خود را بپوشاند، همه وجودش حاجت است و سراپايش مطلب و نياز، از خدا هم چيزي
چنانكه گفته شد طلبكار نيست؛ نه زبان الزام دارد و نه ميتواند امري را بر او
الزام نمايد.
آن بندهاي كه معرفت به خدا دارد بجاي ياد سوابق خود با خدا كه هرگز حقي بر
خدا ايجاد نميكند و همانها سبب اثبات حقهاي ديگر از او بر بنده ميشوند، سوابق
خدا را با خودش و نعمتهاي خدا را بر خودش ياد ميكند و خدا را به اسماءالحسناي
او و اينكه ارحمالراحمين، قاضيالحاجات، كافيالمهمات، سريعالرضا، رزاق،
لطيف، منعم، مفضل، مكرم، معطي و قديمالاحسان است، ميخواند. و مثل كسي كه از
كسي طلبكار باشد حوايج خود را ميطلبد. و مثل كسي كه شخصي را ملزم به انجام كار
و تعهدي نمايد و شبيه آن از خدايي كه منزّه از هرگونه الزام غير بر اوست، حاجت
ميخواهد؛ چون صاحب اين اسماو صفات فقط اوست و بندهاش راهي جز درِ خانه او و
عرض حاجت به او ندارد و او هم بر حسب همين اسما و صفات كه از جمله اراده و قدرت
و اختيار نامحدود است، دعاي بنده را ميشنود و به او نزديك است و نيازهايش را
ميداند و محال است كه نشنود و نزديك به بنده نباشد و از حال او با خبر نباشد.
بنده با تمسك به اين اسما و صفات و آن سوابق نعمتهاي خدا بر او كه درگذشته و
حال نسبت به او مبذول بوده است از خدا طلبخواهي مينمايد و خدا را مطلوب خود و
همه ميداند كه همه طالب او هستند و غير از او مطلوبي ندارند. او مطلوب بالذات
همه است. چنانكه كَرَم، احسان، رحيميّت، رحمانيّت، منعميّت و ساير صفات، ذاتي
اوست و اگر صفت فعل باشد نيز به يكي از صفات ذاتيّه او منتهي ميشود.
بنابراين بنده خداشناس ميداند كه بايد دست دعا به سوي او بردارد كه كريم
است، رحيم است، غفور است و ودود.
كَرَمش نامتناهي نعمتش بيپايان *** هيچ خواهنده از اين در
نرود بي مقصود
و مستمسك او نيز همين است كه خدا خودش را به اين صفات معرفي فرموده تا
بندگان او بخواهند و او به آنها عطا كند.
«وَقالَ رَبُّكُم اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُم اِنَّ الّذينَ
يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتي سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» (114).
«و خداي شما فرمود كه مرا (با خلوص دل) بخوانيد تا دعاي شما را مستجاب كنم و
آنانكه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي كنند زود با ذلّت و خواري در دوزخ
شوند».
بديهي است كه خداوند خُلف وعده نميفرمايد و دعاكننده به همين تمسك در خانه
او ميرود و با يقين به اجابت، او را ميخواند.
پس از اين مقدمه نسبتاً طولاني شأن اين بخش از دعاي عرفه ـ كه بر خدا به
نعمتهايش تمسك ميكند ـ معلوم ميشود.
امام ـعليهالسلامـ در اين بخش از دعا، حمد وسپاس خداي را بجا
ميآورد و بر اينكه: همچنانكه او را آفريده و نعمت بينايي و شنوايي به او عطا
كرده و همچنانكه او را آفريد و خلقت او را مساوي و متناسب قرارداد و او را از
راه رحمت به او مستويالخلقه خلق كرد و حال آنكه از آفرينش او بينياز بود.
البته نعمت استواء خلقي و خُلقي يكي از نِعَم بزرگ خداست كه از آيات بزرگ و
دليل بر علم، حكمت و استواري خلقت است و علم تناسب الاعضاء ـ كه علم شيرين و
لطيفي است ـ متكفل بيان اين جهت و بيان كننده دقايق و نكات بسيار عجيب است.
بديهي است با همه اطلاعي كه بشر از تفصيلات تناسب اعضا و عنايتي كه در آن به
كار رفته پيدا كرده است ولي هنوز هم مجهولات بسيار و بسيار دارد. و مهمتر از
اين، مسأله ارتباط اين اعضا با روح، روان و حقيقت انسانيت است.
و حاصل اين است كه: هرچه را انسان لازم داشته يا لازم بوده كه به انسان عطا
شود، عطا شده است. چنانكه ساير مخلوقات از حيوان و نبات و غيرهما همه در وجود
خود كامل و تمام هستند و در آنها و در كل عالم، تناسب اعضا و تناسب اجزا مشهود
است. چنانكه در قرآن مجيد از قول حضرت موسي ـعليهالسلامـ نقل فرموده
است كه در پاسخ به سؤال فرعون از او كه گفت:
«فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي»
«پروردگار شما كيست؟»
حضرت موسي ـعليهالسلامـ جواب داد:
«رَبُّنا الَّذي اَعْطي كُلَّ شَيء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي» (115).
«پروردگار ما كسي است كه آفرينش هرچيز را عطا كرده و سپس او را هدايت نموده
است (يا به هدايت تكويني و يا به هدايت تكويني و تشريعي)».
و چه نيكو و شيواست اين اشعار توحيدي از مرحوم آيتالله والد ـ قدس سره ـ
در بيان نظم و تناسب اعضاي عالم:
خداوند قديم فرد بيچون *** فرح بخشيده دلهاي محزون
چنان داده نگارش اين جهان را *** كه به هرگز نيايد زان گمان
را
از او عالم شده انسان منظم *** كه نه در او زياد و نه در
اوكم
تربيتهاي ربوبي
امام شهيد مانند اينكه مقدماتي و يا وجوهي براي اجابت دعاهايش ذكر كند،
تربيتهاي ربوبي را نسبت به خودش متذكر ميشود:
«ربِّ بِما بَرَاتَني فَعَدَّلْتَ فِطرتي، رَبِّ بما اَنشَاْتَني
فَاَحْسَنْتَ صُورتي، رَبِّ بما احْسنْتَ اِلَي وَفي نَفسي عافِيتَني ربّ...».
چه نيكو و پرواز دهنده روح و نشاطانگيز است اين جملهها و چه لذتبخش ضمير
است خدا را به مثل اين كلمات خواندن و ستودن.
حقيقت اين است كه ما هرگز از عهده شكر نعمت امامت، ولايت و هدايت ائمه
ـعليهمالسلامـ بر نخواهيم آمد؛ زيرا با اين همه معارف كه بخش بسيار
گسترده آن در اين دعا است. اگر به امامت آنها هدايت نميشديم هرگز به اين معارف
آشنا نميگشتيم.
از رهگذر خاك سركوي شما بود *** هر نافه كه بر دست نسيم سحر
افتاد
امام ـعليهالسلامـ عرض ميكند:
«پروردگارم! به سبب اين كه مرا ايجاد كردي و فطرتم را معتدل و راست قرار
دادي.
پروردگارم! به سبب اين كه مرا از عدم به وجود آوردي و صورتم را نيكو ساختي.
پروردگارم! به اين كه به من احسان كردي و عافيت نفساني عطا فرمودي.
پروردگارم! به اين كه مرا نگهداري كردي و توفيق دادي.
پروردگارم! به اين كه انعام كردي بر من پس مرا هدايت نمودي.
پروردگارم! به اين كه مرا برگزيدي و از هر خير به من عطا فرمودي.
پروردگارم! به اين كه به من طعام دادي و سيرابم نمودي.
پروردگارم! به سبب اين كه مرا بينياز گردانيدي و ذخيره و سرمايه بخشيدي.
پروردگارم! به اين كه مرا ياري كردي و عزيز گردانيدي.
پروردگارم! به اين كه به من پوشش صافي (نرم و ملائم بودن بدن) پوشاندي و از
صنع و ساختههاي خودت كه كافي است بر من آسان كردي».
پس از اين خطابهاي جميل و عرفان آموز كه هر يك غذاي روح و مقوي عقل است و پس
از بيان اين امور و الطاف الهي واعتراف به نعمتهاي او و ناچيزي خود كه از اسباب
استجابت دعاست، درخواستهاي خود را ابتدا با درخواست صلوات بر محمد وآل محمد
صلوات الله عليهم اجمعين به عرض ميرساند؛ زيرا صلوات بر محمد و آل محمد
عليهم الصلاة والسلام كه دعايي مستجاب است و به بعض معاني آن دعا براي عامه
بشر خصوص امت آن حضرت و شخص دعا كننده است، موجب مستجاب شدن ساير دعاهاست.
طبق صريح آيه كريمه:
«اِنَّ الله وَ مَلائكَتَهُ يُصلُّون عَلي النَّبي يا اَيُّها الَّذينَ
امَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّموا تَسليم» (116).
صلوات مأمور به است و وجوب في الجمله آن و استحباب و رجحان مطلق و بسيار
مؤكّد آن، ثابت و مسلّم است و فضايل و فوايد آن بسيار است و احاديث شريفه از
طريق شيعه و سني بر آن ترغيب دارند و در كيفيّت آن بر صلوات بر «آل» نيز دستور
فرمودهاند و بدون صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت ـعليهمالسلامـ در
تشهد نماز، نماز ناقص و باطل است و حتّي از صلوات بر پيغمبر بدون صلوات بر آل،
نهي شده است و متأسفانه اهل سنت بر خلاف روايات خودشان و دستور پيغمبر
ـصلّي الله عليه و آله وسلّمـ سيره خود را بر ترك صلوات بر آل قرار داده
و در سخنان و نوشتهها «صلي الله عليه و سلم» بدون «وآله»
ميگويند (!) و با اين روش و التزام زشت، دهن كجي به رسول خدا ـصلّي الله
عليه و آله وسلّمـ مينمايند و از معاويه، بني اميّه و نصّاب پيروي
ميكنند.
شما كه ميگوييد اهل بيت ـعليهمالسلامـ را دوست ميداريد، دشمني و
عداوت نداريد و از آنها نيستيد كه ميگفتند:
«سني سني نيست مگر آنكه كمي بغض اهل بيت را داشته باشد(!)».
چرا ملتزم به اين شعارهاي باطله و توهينآميز به مقام رسالت و نبوت شدهايد.
چنانكه پس از قرائت قرآن مجيد ملتزمند كه: «صدق الله العظيم» بگويند و از گفتن:
«العلي» با اين كه در قرآن مجيد «اَلْعَلي العظيمُ» (117)
است؛ چون نام علي ـعليهالسلامـ هم علي است، ابا دارند.
و اگر اين مردم كه در اساس و باطنشان بغض اهل بيت ـعليهمالسلامـ
را دارند ميتوانستند، اصلاً «العلي» را از اسماءالله الحسني حذف و 21 از آيات
را نيز از قرآن حذف مينمودند، آياتي مثل:
«وَهُوَ العَلي الْعَظيمَ» (118).
«وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَليّ» (119).
«وَجَعَلنا لَهُمْ لِسانَ صِدق عَليّ» (120).
«وَاِنَّهُ في اُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلي حَكيمٌ» (121).
اينها كه مصرّ به حفظ اين شعائر ضد اهل بيت و عترت طاهره
ـعليهمالسلامـ هستند بايد توجه داشته باشند كه پيغمبر ـصلّي الله
عليه و آله وسلّمـ به علي ـعليهالسلامـ فرموده است:
«لا يحبك الاّ مؤمن ولا يبغضك الاّ منافق» (122).
و ديگر اينكه: شخصيتي مثل جابر انصاري از اصحاب پيغمبر ـصلّي الله عليه
و آله وسلّمـ ميگفت:
«ما كنّا نعرف المنافقين الاّ ببغضهم علي » (123)
ما نبوديم كه منافقين را بشناسيم مگر به دشمني ايشان با علي ـعليهالسلامـ
.
همچنين به اين مسأله كه بعض اصحاب ميگفتند:
«كنا بنور اولادنا في زمان رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم بحب
علي».
بايد توجه كنند كه با اين سيرهها و روشهاي توهينآميز و اصرار بر آن مسأله،
طيب ولادت خود را بايد بررسي نمايند.
به هر حال «صلوات» يكي از اذكار مهم است كه فضيلت بسيار دارد و كتابها
بالخصوص درباره آن و معناي صلوات از خدا بر آنها و صورتهاي گوناگون از صلوات كه
مأثور است و از گفتار بزرگان و بلغا به نظم و نثر نوشته شده است.
در بخشهاي بعد باز هم در اين زمينه سخن را اعاده ميدهيم، در اينجا غرض همين
است كه: صلوات بر پيغمبر و آل او ـعليهالسلامـ ذكر و ياد خدا و رسول
و اهل بيت ـعليهمالسلامـ است و دعا براي آنها و درخواست صلوات براي
آنها از خداست.
بنابر تحقيقي كه ما داريم و به آن اشاره كرديم، در عين حال كه ادب، تعظيم و
دعا موجب مزيد ارتفاع درجات بلند آنهاست، دعا براي خود صلوات فرستنده و ديگران
نيز هست چون هرچه بيشتر صلوات فرستاده شود مردم و خلقالله بيشتر به فيض
ميرسند، علاوه بر اين جهات، موجب استجابت دعاهاي ديگر است كه پس از صلوات
خوانده ميشود. چنانكه در روايات، قرب به اين مضمون است كه: «براي استجابت دعا
متوسل به صلوات شويد و در اول، صلوات بفرستيد؛ زيرا خداوند متعال كريمتر است و
شأنش اجل از اين است كه دعاي را مستجاب و دعاي بعد از آن را مستجاب نفرمايد» (124).
باري پس از صلوات، دعا براي حوايج در اين بخش شروع ميشود؛ دعا براي طلب
ياري بر سختيها و شدايد روزگار، نجات از اهوال دنيا و اندوههاي آخرت، كفايت
شرّ ظالمين و كفايتهاي ديگر، حراست و محافظت. و دعا براي اهل، مال و بركت در
رزق و روزي و احساس ذلت و حقارت در پيش خود كه موجب تواضع و فروتني و بزرگ بودن
در چشم مردم است. و دعا براي اينكه خداوند به واسطه گناهانش او را رسوا نسازد و
سلب نعمت از او ننمايد. و دعا و درخواستهاي ديگر كه از آن جمله، درخواست اين
است كه خدا او را به غير خودش وانگذارد بخاطر اينكه: من بنده توأم و تو مرا
آفريدي نبايد به حال خود واگذاري با اين كه من به خودي خودم اگر به خود واگذار
شوم بيچاره و عاجز هستم؛ نه ضرري ميتوانم از خود دفع كنم و نه خيري را به سوي
خود جلب نمايم.
پس بايد مرا يا خودت در زير بال عنايت، حمايت و هدايت خودت قرار دهي يا به
كسي واگذاري كه مرا مثل خودت به لطف و احسان، عطوفت و مهرباني و خير و صلاحم
بپردازد. از من غايب نشود و از حالم بيخبر نماند. به آنچه برايم خير است و سود
من در آن است و به آنچه ضرر و زيان من در آن است عالم باشد و آن غير از خودت
كسي نيست چون همه تحت تربيت تو هستند.
مرا به غير خودت به چه كسي وا ميگذاري آيا به خويشاوندان و نزديكاني كه از
من ميبرند يا به غير اينها كه با من به خشونت رفتار ميكند يا به كساني كه مرا
استضعاف مينمايند. به هركس مرا واگذاري و هركس را بر من ولايت دهي اگر او تحت
رعايت و حمايت خاص و تأييد تو نباشد، نميتواند از من نگهداري نمايد و خودش نيز
مثل من محتاج به نگهدار است و نگهباني مورد اعتماد و مصون از خطا و اشتباه
نخواهد بود.
پس خودت به من نظر عنايت داشته باش و مرا به خودم يا به غيري كه از عمّال
اراده تو نباشد و در كنف حمايت او بودن مفهوم حمايت تو را نداشته باشد،
وانگذار.
ترس از غضب خداوند
مطلب ديگر كه در اين بخش از دعاست، ترس از غضب خداست كه بايد بنده خداشناس
هميشه از غضب خدا در هراس باشد و مواظب رفتار خويش باشد. مبادا كاري از او سر
زند كه مستوجب غضب و خشم خدا شود كه آسمان، زمين، همه و همه تاب تحمل آن را
ندارند. چنانكه در دعاي كميل است كه:
«وهذا مالا تقوم له السموات والارض»
غضب خدا مثل غضبهاي ديگر بندگان كه از سر احساسات تندروانه و كينهجوييهاي
بيميزان و بيحدّ و حصر بر ميخيزد نيست، غضب خدا، غضب حق است و اگر كسي طوري
رفتار كند كه گرفتار غضب خدا شود علامت اين است كه طغيان و گردنكشي او در
مرحلهاي بسيار خطرناك رسيده است.
گاهي انسان معصيتي را در شرايط خاصّي به قول سنائي: «بيابان بود و تابستان و
آب سرد و استسقا» مرتكب ميشود و پس از آن هم پيش نفس خود، خود را خجل و شرمسار
ميبيند. آرزو ميكند كاش آن گناه را مرتكب نشده و آن لكه ننگ ـ از هر قبيل
گناهي كه باشد ـ بر دامن او ننشسته بود. همان طوري كه در دعاي ابوحمزه است:
«الهي لمْ اَعصِك حينَ عَصَيْتُكَ وانا برُبوبيّتِكَ جاحِدٌ وَلا
بِاَمْرِكَ مُسْتَخِفٌ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعرِّضٌ ولا لِوَعيدكَ مُتهاوِنٌ
لكِنْ خَطيئةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لي نَفسي وَ غَلَبَني هَواي وَاَعانَني
عَلَيها شِقْوَتي وغَرَّتي سِتْركَ المُرْخي عَلَي».
اين گنهكار نه امر خدا را سبك ميشمرده و نه خدايي خدا را منكر بوده و نه
عقاب حق تعالي را كم ميگرفته و نه از روي بياعتنايي خود را در معرض آن قرار
ميداده و نه تهديد و توعيد خدا را بر گناه، چيزي نميشمرده است: بلكه با همه
اين جهات، طغيان غرايز و پيشآمد و غلبه شيطان و هواي نفس، او را منحرف
مينمايد كه در عين حالي كه سريره او سريره مؤمنين است، مرتكب گناه ميشود.
بديهي است اين گونه گناهان را ميتوان گفت كه موجب تحقق عذاب و مصداق:
«وَلكن حَقَّت كَلِمةُ العَذاب» (125)
ميگردد؛ زيرا هم صاحبش توبه مينمايد و هم تا عمر دارد از آن عمل پشيمان است و
استغفار ميكند.
گاهي نيز به عكس است يعني: شخص امر خدا را سبك ميگيرد و به عذاب خدا اهميّت
نميدهد و حالي دارد كه دواعي الهي در بازداشتن او از گناه تأثير ندارد. اين
گونه گناه است كه ممكن است ـ يا در بعض موارد حتم است كه ـ موجب غضب خدا شود.
در احاديث، اين دو حالت را چنين توضيح دادهاند:
«انّ المؤمن ليري ذنبه كأنه صخرة يخاف ان تقع عليه وان الكافر يري ذنبه
كأنه ذباب مرّ علي انفه» (126).
«كافر با خيال راحت معصيت ميكند و پس از معصيت هم از جهت آن نگراني ندارد».
عزيزان من! از غضب خدا بايد بر حذر و در هراس بود و موجبات آن را كه گناه
است فراهم نكرد.
در روايت است كه: «خداوند متعال سه چيز را در سه چيز پنهان كرده است؛ رضاي
خود را در اطاعت از او و اعمال صالحه. پس هيچ عمل صالحي را نبايد كم و حقير
شمرد، شايد همان موجب حصول رضاي او باشد. خشم و سخط خود را در گناه و معصيت
پنهان فرموده است. پس هيچ گناهي را نبايد كوچك شمرد مبادا كه غضب خدا با همان
فراهم شود، و دوستان و اولياي خود را در بندگانش. پس هيچ كس (از مؤمنين) را
نبايد حقير گرفت و به او بياحترامي كرد شايد همان كس ولي و دوست خدا باشد».
اي بسا غبنا كه اندر حشر خواهد بود از آنك *** هست ناقد بس
بصير و نقدها بس كم عيار
باش تا كل بيني آنان را كه امروزند جزء *** باش تا گل بيني
آنان را كه امروزند خار
همچنين بايد با مثل كظم غيظ و فرو خوردن خشم، از تحقق خشم خدا جلوگيري
نمايد. چنانكه شاعر گفته است (والعهدة عليه):
گفت موسي را يكي هشيار سر *** چيست در گيتي زجمله صعبتر
گفت اي جان صعبتر خشم خدا *** كه از آن دوزخ همي لرزد چوما
گفت از خشم خدا چبود امان *** گفت كظم غيظ خود اندر جهان
من نديدم در جهان جستجو *** هيچ اهليت به از خلق نكو
با توجه به اهميت غضب خدا و اين كه اگر انسان مورد غضب او نباشد، غضب ديگر
قابل اعتنا نيست در اين دعا عرض ميكند:
«الهي فَلا تُحلِلْ عَلي غَضَبكَ فَاِن لَم تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَي فَلا
اُبالي سِواكَ».
«خداي من! بر من غضب خودت را لازم مفرما پس اگر تو غضب نكني بر من، باكي از
سواي تو ندارم».
كه بايد نجات را از غضب خدا خواست اگرچه با غضب همگان فراهم شود.
«سُبحانَكَ غَيْرَ اَنَّ عافِيَتَكَ اَوْسَعُ لي».
شايد معني اين كلام اين باشد كه: «منزّهي تو و تو را تنزيه و تسبيح ميگويم
ولي عافيت تو كه از غضب ديگران هم مصونم بداري، وسعتش بيشتر است».
و سپس عرض ميكند:
«فَاسْئلُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجهكَ الَّذي اَشْرَقَتْ لَهُ الاَرضُ
وَالسَّمواتُ وَكُشِفَتْ (وَانْكُشفت خ ل) بِهِ الظُّلُماتُ وصَلُحَ بِهِ
اَمْرُ الاَوَّلينَ وَالاخِرينَ اَنْ تُميتَني عَلي غَضَبِكَ وَلا تُنزِلْ بي
سَخَطَكَ لَكَ الْعُتْبي لَكَ العُتبي حَتّي تَرضي قَبلَ ذلِكَ».
از خدا ميخواهد و سؤال ميكند به نور وجه او كه شايد چنانكه در تفسير:
«وَيَبقي وَجهُ رَبِّكَ» گفته شده است، مراد از وجه، ذات ذيالجلال باشد. و
محتمل است به ظهور علم و قدرت ذات باريتعالي كه از براي آن زمين و آسمانها منور
و روشن گرديده و تاريكيها به آن برطرف و زدوده شده است، اشاره باشد و هم به آن
نور كه امر اولين و آخرين به آن اصلاح گرديده است كه محتمل است مراد از آن نور،
پيغمبر اكرم ـصلّي الله عليه و آله وسلّمـ باشد و محتمل است مراد، كل
عالم خلقت به اعتبار فعل الهي و آفرينش و خلقت باشد.
هريك از اين وجوه به ملاحظهاي خلاف ظاهر عبارت دعاست. كما اينكه احتمال اين
كه مراد از «نور» فيض وجود هستي و مراد از «ظلمات»، ظلمات عدم اشيا است نيز،
احتمالي است كه از دعا استظهار نميشود.
و حق اين است كه در اين گونه جملههاي ادعيه، احاديث و اخبار كه در بين
دعاها و روايتِ ظاهر الدلالة، مثل آيات متشابهه ميباشند در بين آيات محكمه،
اظهار نظر قطعي در تعيين مراد و تأويل ظاهر آنها به بعض مسالك و آرا ـ چنانكه
دأب صوفيه و بعض فلاسفه است ـ صحيح نيست و مأمون از خطا و اشتباه نميباشد.
اگر دعاها يا رواياتي كه ظاهر الدلاله باشند اين دسته از دعاها و روايات را
تفسير و معني نمايند، آن روايات، مرجع و معتبر است والاّ احتمال هر معنايي
مادام كه لفظ عرفاً ظاهر در آن نباشد و به خودي خود آن معني را افاده ننمايد،
معتبر نيست و از عالم احتمال تجاوز نخواهد نمود.
به هرحال در اين جمله از دعا كه معنايش برخود امام ـعليهالسلامـ
روشن بوده است از خدا به اين نور موصوف به اين صفات، سؤال و درخواست نموده است
كه مرا در حالي كه بر من غضبناك باشي نميران و خشم خودت را بر من نازل نفرمايي:
«لَكَ الْعُتبي لَكَ الْعُتبي حَتّي تَرضا قَبْلَ ذلِكَ»
از براي توست استرضا، و طلب عفو من، از براي توست مسألت عفو و رضا از من،
تاراضي شوي از من پيش از آنكه در حال غضب بر من بميرم.