نيايش در عرفات

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۴ -


بخش پنجم : حرم رحمت

«لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَالمَشْعَرِ الحَرام وَالْبَيْتِ الْعَتيق (الي قوله عليه السلام ) وَاِنْ اَعُدَّ نَعِمَكَ وَمِنَنَكَ وَكَرائم مِنَحِكَ لا اُحْصيها».

در اين بخش كه از اقرار به وحدانيّت و يكتايي خدا به اين وصف كه صاحب بلد حرام (مكّه مكرّمه) و مشعرالحرام و بيت عتيق (كعبه معظمه) است شروع مي‎گردد و با اين توصيف از مكه، مشعر و خانه، تعظيم و تجليل مي‎شود، مطالب و معارف بسيار بيان شده است كه معرفت آنها در كمال روح و آرامش جان و تربيت انسان و رشد قواي فكري و ايماني، بسيار مؤثر و آموزنده و در عين حال لذتبخش و روح‎پرور است.

همه صداي آشنايي با خدا و اعلام آشنايي با او و بيان نعمتها و تربيتهاي كامله اوست. خدا را به اوصافي توصيف مي‎نمايد كه به برخي از آنها اشاره مي‎شود:

ـ با حكمتش، از گناهان بزرگ عفو مي‎فرمايد.

ـ با فضلش، نعمتها را تمام و كامل مي‎كند.

ـ با كرَمَش، بسيار عطا مي‎كند.

ـ در شدت و سختي ذخيره است.

ـ در تنهايي مصاحب و همدم است.

ـ ولي نعمت و نازل كننده تورات، انجيل، زبور، فرقان، (كه مراد يا تمام قرآن كريم است يا تنها سوره فرقان است)، كهيعص، طه و يس والقرآن الحكيم است.

ـ كهف و پناهگاه است هرگاه كه راهها با همه وسعت بر انسان بسته شودو از سلوك آنها عاجز گردد و زمين با آن گستردگي بر او تنگ شود كه اگر رحمتش نباشد شخص از اهل هلاك خواهد بود.

ـ لغزش را اقاله مينمايد و مي‎پوشاند كه اگر پوشش او نباشد بنده از رسوا شدگان خواهد بود.

ـ او مؤيد بنده است به نصرت او بر اعدا و دشمنان كه اگر نصرت او نباشد او در زمره مغلوبين قرار مي‎گرفت.

ـ رفعت و بلندي مقام به او مختص است و اولياي او به عزت او عزيز و عزّتمندند.

سران و زورمندان، طوق ذلّت و خوف او را بر گردن دارند و همه از سطوت و قهر او بيمناكند.

ـ به خيانتِ چشمها، راز دلها و آينده و غيب آگاه و عالم است.

ـ كسي است كه جز خودش كسي از هويّت ذات و حقيقت او آگاه نيست.

ـ بادهاي بشارت دهنده رحمت را او مي‎فرستد.

ـ ابتدا كننده و ابداع كننده و بي‎شبيه و نظير است.

ـ دائم و بي‎پايان است.

ـ با اين كه بنده كمتر شكر نعمتهاي او را بجا مي‎آورد، او را محروم نمي‎كند.

ـ و هرچند گناه بنده بزرگ باشد او را رسوا نمي‎سازد.

ـ با اين كه بنده را در حال معصيت مي‎بيند، او را بدان مشهور نمي‎سازد و از عنايتش در خردي، صغر، سالمندي و كبر او، او را محروم نمي‎نمايد.

ـ الطاف و احسانهايش بيرون از حدّ احصا و شمارش است و نعمتهايش پاداش داده نمي‎شود؛ چون پاداش دهنده نمي‎تواند حق پاداش آن را ادا كند و بيرون از قدرت او است و او از گرفتن پاداش بي‎نياز است و از اين كه از كسي سود و نفعي به او برسد منزه است.

ـ با ما خير و احسان مي‎كند و ما به بدي و عصيان با او معارضه مي‎نماييم.

ـ بنده را به ايمان هدايت مي‎كند پيش از آنكه شكر امتنان را بشناسد.

ـ بيماري را كه او را بخواند شفا مي‎دهد و برهنه‎اي را كه او را بخواند مي‎پوشاند.

ـ آن را كه در حال گرسنگي و تشنگي او را بخواند، سير و سيراب مي‎سازد.

ـ ذليلي را كه او را بخواند عزيز مي‎گرداند.

ـ نادان را داناو شناسا مي‎فرمايد.

ـ تنها را از تنهايي و غايب را از غربت نجات مي‎دهد.

ـ حوايج را پيش از آن كه بنده از او بخواهد بر مي‎آورد.

ـ دعا را مستجاب مي‎سازد و عيوب را مي‎پوشاند. گناهان را مي‎آمرزد و به مطلوب مي‎رساند.

ـ اگر هركس بخواهد نعمتهاي او را بشمارد از عهده بر نمي‎آيد و نمي‎تواند احصا كند.

اينها و تعدادي ديگر از نعمتها، صفات و اسماء الحسنايي كه در اين بخش ياد شده‎اند تكرارشان، خواندنشان، تأمل و انديشه در آنها، موجب مزيد معرفت و توجه به مبدأ، قوّت قلب و اطمينان، آرامش روح و نشاط، خوش‎بيني و بلوغ ايماني و رشد فكري مي‎شود.

امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ بيشتر اين اسماء، صفات و نعمتها را با ادوات خطاب، و نيازمنديها و فقرها را با ضمير نفس و متكلم بيان فرموده است.

واضح است آنچه ما مي‎نگاريم به عنوان استفاده از كلام آن حضرت، هرگز براي رساندن مراد امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ رسا نيست؛ چون بيان ما و خصوص، اين فقيرِ كم مايه در رساندن مقاصد خودمان قصور دارد تا چه رسد در بيان مرادات عالي و عرفاني امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه استفاده هر كس از آن به مقدار فهم و احاطه علمي و بصيرت و معرفت او مي‎باشد.

مع ذلك بايد در هر جمله و هر بند دعا تفكّر كرد و قدر اين معارف و منابع دعايي معرفت و تربيت را دانست.

بايد خدا را چنانكه اين بزرگواران توصيف كرده و خوانده‎اند توصيف كنيم و بخوانيم و هرچه بتوانيم در توصيف خدا و دعا و مناجات با باريتعالي، مكتب توقيفي بودن اين امور را رعايت كرده و با اصطلاحات قرآني گرفته شده از پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم صلوات الله در اين مسائل سخن بگوييم و خصوصاً از اصطلاحات مصنوعه و مختصه به اتباع فلاسفه يونان و مدعيان دروغين عرفان، شعرا و متصوفه پرهيز كنيم.

مبادا خدا را به اسمايي كه يا نامفهوم و يا اصطلاح خاص فرقه‎اي و يا متضمن شرك، اتحاد و حلول امور باطل ديگر باشد بخوانيم.

روش خداشناسي و تعليم معرفت همان است كه انبياو پيغمبران كه مبعوث به دعوت همگان از خواص و عوام بوده‎اند داشته‎اند. به جاي يك عمر خواندن بعض كتابهاي فلسفي يا عرفاني ـ كه پر است از مطالبي كه ما هرگز مكلّف به بحث و غور در آنها نيستيم بلكه در بسياري از آنها مأمور به ترك بحث و كاوش مي‎باشيم ـ بايد همين كتاب خلقت و آفرينش را خواند. و همانطور كه قرآن فرموده تفكّر در خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز و غيرها نمود و از مطالعه آيات آفاقيّه و انفسيه در تكميل معرفت كمك گرفت.

راهي كه همه مردم از چوپان كه در بيابان به چرانيدن گوسفند مشغول است تا بزرگترين دانشمندان انسان‎شناس، حيوان‎شناس، كيهان‎شناس و... با آن به خدا مي‎رسند و بر معرفت خود مي‎افزايند.

راهي كه به عدد نفوس خلايق و شمار كاينات زميني و آسماني است:

«عدد الطرق الي الله بعدد نفوس الخلائق»

«راهي كه به عدد كلمات خدا امكان احصاي آن نيست»

قالَ الله تَعالي : «قُل لَو كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلماتِ رَبّي لَنَفِد الْبَحر قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّي وَلَوْ جِئنا بِمِثلِهِ مَدَد» (108).

«(اي رسول ما به امت) بگو كه اگر دريا براي نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از آنكه كلمات الهي به آخر رسد دريا خشك خواهد شد، هرچند دريايي ديگر باز ضميمه آن كنند».

وقال عز شأنه:

«وَلَوْ أَنَّما فِي الاَرضِ مِنْ شَجَرة اَقْلامٌ وَالْبَحرُ يَمُدُّه مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُر مانَفِدَتْ كَلِماتُ الله» (109)

«و اگر هر درخت روي زمين قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مركّب گردد، باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند».

راههايي كه از عدد برگ درختان سبز كه هر ورقش دفتري است معرفت كردگار بيشتر است.

راهي كه از ميلياردها و ميلياردها و ميلياردها و صد بيليون سلولهاي اندام كه هر يك از ميلياردها انسان، حيوان، جنبده و غيره بيشتر است.

راهي است كه فطرتهاي پاك، آن را پذيرفته و مي‎پذيرند.

راهي است كه پيغمبران خدا در هدايت مردم به خدا از آن راه موفق بوده و ميلياردها امت مؤمن به خدا به وجود آمده كه هرگز باتبليغ مكتب‎هاي فلسفي و سخنان ضد و نقيض و پيچيده فلاسفه، يك هزارم آن موفقيت قابل حصول نبود، زبان فيلسوف نه
امت خداشناس ساخته و نه جامعه موحد به وجود آورده است. اما زبان انبيا كه قويترين، محكمترين و نافذترين آنها زبان قرآن مجيد و زبان رسالت حضرت خاتم‎الانبياء ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و اوصياي آن حضرت است، زباني است كه چنين امت پايدار و مقاومي به وجود آورده كه چهارده قرن است در برابر هزاران طوفان حوادث، توطئه و هجومهاي وحشتناك و قتل عامها، همچنان پايدار و پابرجا مانده و روز بروز بر توسعه و عظمت آن افزوده مي‎شود.

اگر تمام فلاسفه اولين و آخرين يونانيون و اسلاميون و همه يكدل و يكزبان با زبان فلسفي خود بخواهند امتي به مراتب كوچكتر و كوچكتر از آن به وجود بياورند، خودشان هم از آن اظهار عجز مي‎نمايند و مي‎دانند كه آن استدلالات و زبانها، ايمانساز و تعهد آفرين نيست و اگر در حدودي مؤثر و فعال باشد از مرز وجود خود فيلسوف تجاوز نمي‎كند، داستاني كه از ابوعلي سينا و شاگردش بهمنيار نقل شده است ارائه دهنده همين حقيقت است.

تبليغ به لسان وحي و زبان كسي كه انسان را آفريده و از همه اوضاع دروني و روحي او آگاه است اثرش عام و جمعي است. البته در اين ميان هستند افرادي كه بهانه‎جو هستند و به فرموده قرآن كريم: مرده‎دل و ميّت مي‎باشند و مي‎خواهند خودسرانه عمل كنند و هرچه آنها را بخواهند از ظاهر حيات دنيا به باطن آن متوجه سازند توجه نمي‎كنند و چشم خود را مي‎بندند. و گاه هم با القاي شبه‎ها و شكوك ـ‎كه بسا بسياري از آنها هم از مكتب فلاسفه سوفسطائيه و غير ايشان گرفته شده باشد ـ با حقايق معارضه مي‎نمايند.

دعوت انبيا براي اين گروه اتمام حجت است و مقصد اصلي، ايمان آنها نيست. چنانكه در قرآن مجيد است:

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة» (110)

و:

«لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ» (111).

مقصود قطع عذر است. دعوت انبيا و انذار آنها براي كسب نتيجه مثبت، مختص به كساني است كه فطرتشان زنده است، چنانكه مي‎فرمايد:

«لِيُنذِرَ مَنْ كانَ حيّاً وَيَحِقَّ الْقُولُ عَلَي الْكافِرينَ» (112).

«تا هر كه زنده (دل) است او را به آياتش پند دهد و بر كافران (به اتمام حجت) وعده عذاب، حتم و لازم گردد».

«اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِي الرَّحْمنَ بِالغَيبِ...» (113).

«تو آنان را بترساني و اندرز كني كه پيرو آيات قرآن شده و از (قهر) خداي مهربان به خلوت مي‎ترسند...».

حاصل اين است كه: سلوك مسلك خداشناسي به غير از اين راههاي واضح قرآني و لسان وحي و نبوت و ولايت كه راههايي عام و بر اساس منطق، مقبول همه اذهان است از راه ديگر براي هدايت جمعي بشر مفيد نيست. و راههاي ديگر از خطر انحراف و افتادن در مسيرهاي دور و دراز و عمر بر باد ده، مصون نمي‎باشد و اگر شخص منحرف شد حتماً مسؤول انحراف خود خواهد بود و معذور نيست هركس كه باشد و در هر مرتبه‎اي از فلسفه و به اصطلاح عرفان قرار گرفته باشد.

من آنچه شرط بلاغ است با تو برگفتم *** تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال

بخش چهارم : ترس از غضب خداوند

«اللهم لَكَ الْحَمدُ كَما خَلَقْتَني فَجَعَلْتَني سَميعاً بَصيراً (الي قوله عليه‎السلام) لَكَ الْعُتْبي لَكَ العُتبي حَتّي تَرْضي قَبْلَ ذلِكَ».

گاه انسان در مطالب و خواسته‎هايي كه از ديگران دارد براي ترغيب آنها به انجام تقاضاي خودش يا به مناسبت حال و شأن آنها سوابق و روابط خوب في‎مابين خود و آنها را ياد مي‎كند؛ از تقاضاهايي كه از آنها پذيرفته و از خدماتي كه نسبت به آنها انجام داده و خلاصه حقوقي را كه در بين آنها بوده و او رعايت مي‎كرده است يادآور مي‎شود. كه در واقع مي‎خواهد طرف هم، مقابله به مثل كند و احسان و خدمت او را تلافي نموده و به او احسان و نيكي بنمايد.

البته تذكر احساني كه انسان به كسي مي‎نمايد اخلاقاً پسنديده نيست و از شائبه منّت‎گذاري، خودبيني و بزرگ شمردن احسان، خالي نيست و شرط ادب و اخلاق، فراموش كردن آن احسان و كم شمردن آن است. ولي گاهي در شرايطي مثل ترغيب طرف به قبول تقاضا، تذكر آن مناسب مي‎شود.

و به عبارت ديگر: به قصد منّت و فخر بر طرف و تعظيم خود و تحقير او و امثال اين امور، ياد احسان و خدمت پسنديده نيست امّا به دواعي صحيح و مشروع، تذكر آن مانعي ندارد بلكه در بعض موارد راجح است. اين برنامه‎اي است كه بين افراد جريان دارد.

اما بين بنده و خدا، مخلوق و خالق؛ بنده‎اي كه سراپا نياز و احتياج به خداوند است و خدايي كه در غنا و بي‎نيازي از همه كس و همه چيز، يگانه و منفرد است و بي‎نيازي ذاتي اوست، بنده در موقف دعا و مقام طلب حاجات و درخواست مطالب و مقاصد و عرض نياز از سوابق و روابط احسان خود به خدا چه مي‎تواند بگويد، بنده فقير بالذات است و كسي كه چيزي ندارد نمي‎تواند به كسي چيزي بدهد. معطي خداست، رازق اوست، خالق اوست، كريم و ذوي‎الاحسان اوست، ستار و غفار اوست، عليم و عالم اوست، رحيم و رحمان اوست، شافي اوست، محسن اوست. و خلاصه همه صفات كماليه و اسماء الحسني خاص ذات جليل و جمال جميل اوست.

سابقه بنده با اين خداي يگانه موصوف به همه صفات خوب، متنعم بودن به نعمتهاي او، مواهب، عطايا و بخششهاي اوست؛ نعمت خلق و هستي، نعمت بينايي و شنوايي، نعمت اعتدال جسمي و روحي، نعمت عافيت، نعمت محافظت در بلايا، نعمت هدايت، نعمت توفيق نيكي، زيبايي و خوش‎اندامي، نعمت غذا و آب و پوشاك، نعمت بي‎نيازي از غير او، نعمت پوشش بر خطاها و لغزشها و هزاران هزار نعمتهاي ديگر كه معدودي از آنها را كه نمونه‎اي از آنهاست در اين دعا مي‎خوانيم.

بيشتر بندگان، با خدا غير از دريافت عطيات و گرفتن نعمتها و ادا نكردن حق شكر آنها و ناسپاسي كفراني نعمت، سابقه‎اي ندارند. و اگرچه معرفت، خداشناسي، عبادت و شكر نعمتهاي او هم از سوابق اوست اما آنها هم نعمت او و بخشايش و عطاي او حاصل شده. و علاوه مثل ساير نعمتها خود بنده از آنها متنعّم و بهره‎مند مي‎شود.

ياد خدا و معرفت خدا آرامبخش روح و روان اوست با ياد خدا و معرفت، از جهنم تحيّر و يأس و نااميدي نجات پيدا مي‎كند و زندگي و بهره‎گيري از آن هزارها و هزارها نعمتهاي ديگر لذتبخش و با محتوا مي‎شود.

حال، بنده مي‎خواهد در خانه خدا برود، با اين فقري كه ناتواني و احتياج و نياز صرف است مي‎خواهد به مشهد دعا برود و از خدا حاجت طلب كند و با غناي او فقر خود را بپوشاند، همه وجودش حاجت است و سراپايش مطلب و نياز، از خدا هم چيزي چنانكه گفته شد طلبكار نيست؛ نه زبان الزام دارد و نه مي‎تواند امري را بر او الزام نمايد.

آن بنده‎اي كه معرفت به خدا دارد بجاي ياد سوابق خود با خدا كه هرگز حقي بر خدا ايجاد نمي‎كند و همانها سبب اثبات حقهاي ديگر از او بر بنده مي‎شوند، سوابق خدا را با خودش و نعمتهاي خدا را بر خودش ياد مي‎كند و خدا را به اسماءالحسناي او و اينكه ارحم‎الراحمين، قاضي‎الحاجات، كافي‎المهمات، سريع‎الرضا، رزاق، لطيف، منعم، مفضل، مكرم، معطي و قديم‎الاحسان است، مي‎خواند. و مثل كسي كه از كسي طلبكار باشد حوايج خود را مي‎طلبد. و مثل كسي كه شخصي را ملزم به انجام كار و تعهدي نمايد و شبيه آن از خدايي كه منزّه از هرگونه الزام غير بر اوست، حاجت مي‎خواهد؛ چون صاحب اين اسماو صفات فقط اوست و بنده‎اش راهي جز درِ خانه او و عرض حاجت به او ندارد و او هم بر حسب همين اسما و صفات كه از جمله اراده و قدرت و اختيار نامحدود است، دعاي بنده را مي‎شنود و به او نزديك است و نيازهايش را مي‎داند و محال است كه نشنود و نزديك به بنده نباشد و از حال او با خبر نباشد.

بنده با تمسك به اين اسما و صفات و آن سوابق نعمتهاي خدا بر او كه درگذشته و حال نسبت به او مبذول بوده است از خدا طلب‎خواهي مي‎نمايد و خدا را مطلوب خود و همه مي‎داند كه همه طالب او هستند و غير از او مطلوبي ندارند. او مطلوب بالذات همه است. چنانكه كَرَم، احسان، رحيميّت، رحمانيّت، منعميّت و ساير صفات، ذاتي اوست و اگر صفت فعل باشد نيز به يكي از صفات ذاتيّه او منتهي مي‎شود.

بنابراين بنده خداشناس مي‎داند كه بايد دست دعا به سوي او بردارد كه كريم است، رحيم است، غفور است و ودود.

كَرَمش نامتناهي نعمتش بي‎پايان *** هيچ خواهنده از اين در نرود بي مقصود

و مستمسك او نيز همين است كه خدا خودش را به اين صفات معرفي فرموده تا بندگان او بخواهند و او به آنها عطا كند.

«وَقالَ رَبُّكُم اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُم اِنَّ الّذينَ يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتي سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» (114).

«و خداي شما فرمود كه مرا (با خلوص دل) بخوانيد تا دعاي شما را مستجاب كنم و آنانكه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي كنند زود با ذلّت و خواري در دوزخ شوند».

بديهي است كه خداوند خُلف وعده نمي‎فرمايد و دعاكننده به همين تمسك در خانه او مي‎رود و با يقين به اجابت، او را مي‎خواند.

پس از اين مقدمه نسبتاً طولاني شأن اين بخش از دعاي عرفه ـ كه بر خدا به نعمتهايش تمسك مي‎كند ـ معلوم مي‎شود.

امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ در اين بخش از دعا، حمد وسپاس خداي را بجا مي‎آورد و بر اينكه: همچنانكه او را آفريده و نعمت بينايي و شنوايي به او عطا كرده و همچنانكه او را آفريد و خلقت او را مساوي و متناسب قرارداد و او را از راه رحمت به او مستوي‎الخلقه خلق كرد و حال آنكه از آفرينش او بي‎نياز بود.

البته نعمت استواء خلقي و خُلقي يكي از نِعَم بزرگ خداست كه از آيات بزرگ و دليل بر علم، حكمت و استواري خلقت است و علم تناسب الاعضاء ـ كه علم شيرين و لطيفي است ـ متكفل بيان اين جهت و بيان كننده دقايق و نكات بسيار عجيب است.

بديهي است با همه اطلاعي كه بشر از تفصيلات تناسب اعضا و عنايتي كه در آن به كار رفته پيدا كرده است ولي هنوز هم مجهولات بسيار و بسيار دارد. و مهمتر از اين، مسأله ارتباط اين اعضا با روح، روان و حقيقت انسانيت است.

و حاصل اين است كه: هرچه را انسان لازم داشته يا لازم بوده كه به انسان عطا شود، عطا شده است. چنانكه ساير مخلوقات از حيوان و نبات و غيرهما همه در وجود خود كامل و تمام هستند و در آنها و در كل عالم، تناسب اعضا و تناسب اجزا مشهود است. چنانكه در قرآن مجيد از قول حضرت موسي ـ‎عليه‎السلام‎ـ نقل فرموده است كه در پاسخ به سؤال فرعون از او كه گفت:

«فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي»

«پروردگار شما كيست؟»

حضرت موسي ـ‎عليه‎السلام‎ـ جواب داد:

«رَبُّنا الَّذي اَعْطي كُلَّ شَيء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي» (115).

«پروردگار ما كسي است كه آفرينش هرچيز را عطا كرده و سپس او را هدايت نموده است (يا به هدايت تكويني و يا به هدايت تكويني و تشريعي)».

و چه نيكو و شيواست اين اشعار توحيدي از مرحوم آيت‎الله والد ـ قدس سره ـ در بيان نظم و تناسب اعضاي عالم:

خداوند قديم فرد بيچون *** فرح بخشيده دلهاي محزون

چنان داده نگارش اين جهان را *** كه به هرگز نيايد زان گمان را

از او عالم شده انسان منظم *** كه نه در او زياد و نه در اوكم

تربيتهاي ربوبي

امام شهيد مانند اينكه مقدماتي و يا وجوهي براي اجابت دعاهايش ذكر كند، تربيتهاي ربوبي را نسبت به خودش متذكر مي‎شود:

«ربِّ بِما بَرَاتَني فَعَدَّلْتَ فِطرتي، رَبِّ بما اَنشَاْتَني فَاَحْسَنْتَ صُورتي، رَبِّ بما احْسنْتَ اِلَي وَفي نَفسي عافِيتَني ربّ...».

چه نيكو و پرواز دهنده روح و نشاط‎انگيز است اين جمله‎ها و چه لذتبخش ضمير است خدا را به مثل اين كلمات خواندن و ستودن.

حقيقت اين است كه ما هرگز از عهده شكر نعمت امامت، ولايت و هدايت ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ بر نخواهيم آمد؛ زيرا با اين همه معارف كه بخش بسيار گسترده آن در اين دعا است. اگر به امامت آنها هدايت نمي‎شديم هرگز به اين معارف آشنا نمي‎گشتيم.

از رهگذر خاك سركوي شما بود *** هر نافه كه بر دست نسيم سحر افتاد

امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ عرض مي‎كند:

«پروردگارم! به سبب اين كه مرا ايجاد كردي و فطرتم را معتدل و راست قرار دادي.

پروردگارم! به سبب اين كه مرا از عدم به وجود آوردي و صورتم را نيكو ساختي.

پروردگارم! به اين كه به من احسان كردي و عافيت نفساني عطا فرمودي.

پروردگارم! به اين كه مرا نگهداري كردي و توفيق دادي.

پروردگارم! به اين كه انعام كردي بر من پس مرا هدايت نمودي.

پروردگارم! به اين كه مرا برگزيدي و از هر خير به من عطا فرمودي.

پروردگارم! به اين كه به من طعام دادي و سيرابم نمودي.

پروردگارم! به سبب اين كه مرا بي‎نياز گردانيدي و ذخيره و سرمايه بخشيدي.

پروردگارم! به اين كه مرا ياري كردي و عزيز گردانيدي.

پروردگارم! به اين كه به من پوشش صافي (نرم و ملائم بودن بدن) پوشاندي و از صنع و ساخته‎هاي خودت كه كافي است بر من آسان كردي».

پس از اين خطابهاي جميل و عرفان آموز كه هر يك غذاي روح و مقوي عقل است و پس از بيان اين امور و الطاف الهي واعتراف به نعمتهاي او و ناچيزي خود كه از اسباب استجابت دعاست، درخواستهاي خود را ابتدا با درخواست صلوات بر محمد وآل محمد صلوات الله عليهم اجمعين به عرض مي‎رساند؛ زيرا صلوات بر محمد و آل محمد عليهم الصلاة والسلام كه دعايي مستجاب است و به بعض معاني آن دعا براي عامه بشر خصوص امت آن حضرت و شخص دعا كننده است، موجب مستجاب شدن ساير دعاهاست.

طبق صريح آيه كريمه:

«اِنَّ الله وَ مَلائكَتَهُ يُصلُّون عَلي النَّبي يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّموا تَسليم» (116).

صلوات مأمور به است و وجوب في الجمله آن و استحباب و رجحان مطلق و بسيار مؤكّد آن، ثابت و مسلّم است و فضايل و فوايد آن بسيار است و احاديث شريفه از طريق شيعه و سني بر آن ترغيب دارند و در كيفيّت آن بر صلوات بر «آل» نيز دستور فرموده‎اند و بدون صلوات بر پيغمبر و آل آن حضرت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ در تشهد نماز، نماز ناقص و باطل است و حتّي از صلوات بر پيغمبر بدون صلوات بر آل، نهي شده است و متأسفانه اهل سنت بر خلاف روايات خودشان و دستور پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ سيره خود را بر ترك صلوات بر آل قرار داده و در سخنان و نوشته‎ها «صلي الله عليه و سلم» بدون «وآله» مي‎گويند (!) و با اين روش و التزام زشت، دهن كجي به رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ مي‎نمايند و از معاويه، بني اميّه و نصّاب پيروي مي‎كنند.

شما كه مي‎گوييد اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ را دوست مي‎داريد، دشمني و عداوت نداريد و از آنها نيستيد كه مي‎گفتند:

«سني سني نيست مگر آنكه كمي بغض اهل بيت را داشته باشد‎(!)».

چرا ملتزم به اين شعارهاي باطله و توهين‎آميز به مقام رسالت و نبوت شده‎ايد. چنانكه پس از قرائت قرآن مجيد ملتزمند كه: «صدق الله العظيم» بگويند و از گفتن: «العلي» با اين كه در قرآن مجيد «اَلْعَلي العظيمُ» (117) است؛ چون نام علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ هم علي است، ابا دارند.

و اگر اين مردم كه در اساس و باطنشان بغض اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ را دارند مي‎توانستند، اصلاً «العلي» را از اسماءالله الحسني حذف و 21 از آيات را نيز از قرآن حذف مي‎نمودند، آياتي مثل:

«وَهُوَ العَلي الْعَظيمَ» (118).

«وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَليّ» (119).

«وَجَعَلنا لَهُمْ لِسانَ صِدق عَليّ» (120).

«وَاِنَّهُ في اُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلي حَكيمٌ» (121).

اينها كه مصرّ به حفظ اين شعائر ضد اهل بيت و عترت طاهره ـ‎عليهم‎السلام‎ـ هستند بايد توجه داشته باشند كه پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ به علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرموده است:

«لا يحبك الاّ مؤمن ولا يبغضك الاّ منافق» (122).

و ديگر اينكه: شخصيتي مثل جابر انصاري از اصحاب پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ مي‎گفت:

«ما كنّا نعرف المنافقين الاّ ببغضهم علي » (123)

ما نبوديم كه منافقين را بشناسيم مگر به دشمني ايشان با علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ .

همچنين به اين مسأله كه بعض اصحاب مي‎گفتند:

«كنا بنور اولادنا في زمان رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم بحب علي».

بايد توجه كنند كه با اين سيره‎ها و روشهاي توهين‎آميز و اصرار بر آن مسأله، طيب ولادت خود را بايد بررسي نمايند.

به هر حال «صلوات» يكي از اذكار مهم است كه فضيلت بسيار دارد و كتابها بالخصوص درباره آن و معناي صلوات از خدا بر آنها و صورتهاي گوناگون از صلوات كه مأثور است و از گفتار بزرگان و بلغا به نظم و نثر نوشته شده است.

در بخشهاي بعد باز هم در اين زمينه سخن را اعاده مي‎دهيم، در اينجا غرض همين است كه: صلوات بر پيغمبر و آل او ـ‎عليه‎السلام‎ـ ذكر و ياد خدا و رسول و اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ است و دعا براي آنها و درخواست صلوات براي آنها از خداست.

بنابر تحقيقي كه ما داريم و به آن اشاره كرديم، در عين حال كه ادب، تعظيم و دعا موجب مزيد ارتفاع درجات بلند آنهاست، دعا براي خود صلوات فرستنده و ديگران نيز هست چون هرچه بيشتر صلوات فرستاده شود مردم و خلق‎الله بيشتر به فيض مي‎رسند، علاوه بر اين جهات، موجب استجابت دعاهاي ديگر است كه پس از صلوات خوانده مي‎شود. چنانكه در روايات، قرب به اين مضمون است كه: «براي استجابت دعا متوسل به صلوات شويد و در اول، صلوات بفرستيد؛ زيرا خداوند متعال كريمتر است و شأنش اجل از اين است كه دعاي را مستجاب و دعاي بعد از آن را مستجاب نفرمايد» (124).

باري پس از صلوات، دعا براي حوايج در اين بخش شروع مي‎شود؛ دعا براي طلب ياري بر سختيها و شدايد روزگار، نجات از اهوال دنيا و اندوه‎هاي آخرت، كفايت شرّ ظالمين و كفايتهاي ديگر، حراست و محافظت. و دعا براي اهل، مال و بركت در رزق و روزي و احساس ذلت و حقارت در پيش خود كه موجب تواضع و فروتني و بزرگ بودن در چشم مردم است. و دعا براي اينكه خداوند به واسطه گناهانش او را رسوا نسازد و سلب نعمت از او ننمايد. و دعا و درخواستهاي ديگر كه از آن جمله، درخواست اين است كه خدا او را به غير خودش وانگذارد بخاطر اينكه: من بنده توأم و تو مرا آفريدي نبايد به حال خود واگذاري با اين كه من به خودي خودم اگر به خود واگذار شوم بيچاره و عاجز هستم؛ نه ضرري مي‎توانم از خود دفع كنم و نه خيري را به سوي خود جلب نمايم.

پس بايد مرا يا خودت در زير بال عنايت، حمايت و هدايت خودت قرار دهي يا به كسي واگذاري كه مرا مثل خودت به لطف و احسان، عطوفت و مهرباني و خير و صلاحم بپردازد. از من غايب نشود و از حالم بي‎خبر نماند. به آنچه برايم خير است و سود من در آن است و به آنچه ضرر و زيان من در آن است عالم باشد و آن غير از خودت كسي نيست چون همه تحت تربيت تو هستند.

مرا به غير خودت به چه كسي وا مي‎گذاري آيا به خويشاوندان و نزديكاني كه از من مي‎برند يا به غير اينها كه با من به خشونت رفتار مي‎كند يا به كساني كه مرا استضعاف مي‎نمايند. به هركس مرا واگذاري و هركس را بر من ولايت دهي اگر او تحت رعايت و حمايت خاص و تأييد تو نباشد، نمي‎تواند از من نگهداري نمايد و خودش نيز مثل من محتاج به نگهدار است و نگهباني مورد اعتماد و مصون از خطا و اشتباه نخواهد بود.

پس خودت به من نظر عنايت داشته باش و مرا به خودم يا به غيري كه از عمّال اراده تو نباشد و در كنف حمايت او بودن مفهوم حمايت تو را نداشته باشد، وانگذار.

ترس از غضب خداوند

مطلب ديگر كه در اين بخش از دعاست، ترس از غضب خداست كه بايد بنده خداشناس هميشه از غضب خدا در هراس باشد و مواظب رفتار خويش باشد. مبادا كاري از او سر زند كه مستوجب غضب و خشم خدا شود كه آسمان، زمين، همه و همه تاب تحمل آن را ندارند. چنانكه در دعاي كميل است كه:

«وهذا مالا تقوم له السموات والارض»

غضب خدا مثل غضبهاي ديگر بندگان كه از سر احساسات تندروانه و كينه‎جويي‎هاي بي‎ميزان و بي‎حدّ و حصر بر مي‎خيزد نيست، غضب خدا، غضب حق است و اگر كسي طوري رفتار كند كه گرفتار غضب خدا شود علامت اين است كه طغيان و گردنكشي او در مرحله‎اي بسيار خطرناك رسيده است.

گاهي انسان معصيتي را در شرايط خاصّي به قول سنائي: «بيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا» مرتكب مي‎شود و پس از آن هم پيش نفس خود، خود را خجل و شرمسار مي‎بيند. آرزو مي‎كند كاش آن گناه را مرتكب نشده و آن لكه ننگ ـ از هر قبيل گناهي كه باشد ـ بر دامن او ننشسته بود. همان طوري كه در دعاي ابوحمزه است:

«الهي لمْ اَعصِك حينَ عَصَيْتُكَ وانا برُبوبيّتِكَ جاحِدٌ وَلا بِاَمْرِكَ مُسْتَخِفٌ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعرِّضٌ ولا لِوَعيدكَ مُتهاوِنٌ لكِنْ خَطيئةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لي نَفسي وَ غَلَبَني هَواي وَاَعانَني عَلَيها شِقْوَتي وغَرَّتي سِتْركَ المُرْخي عَلَي».

اين گنهكار نه امر خدا را سبك مي‎شمرده و نه خدايي خدا را منكر بوده و نه عقاب حق تعالي را كم مي‎گرفته و نه از روي بي‎اعتنايي خود را در معرض آن قرار مي‎داده و نه تهديد و توعيد خدا را بر گناه، چيزي نمي‎شمرده است: بلكه با همه اين جهات، طغيان غرايز و پيش‎آمد و غلبه شيطان و هواي نفس، او را منحرف مي‎نمايد كه در عين حالي كه سريره او سريره مؤمنين است، مرتكب گناه مي‎شود.

بديهي است اين گونه گناهان را مي‎توان گفت كه موجب تحقق عذاب و مصداق: «وَلكن حَقَّت كَلِمةُ العَذاب» (125) مي‎گردد؛ زيرا هم صاحبش توبه مي‎نمايد و هم تا عمر دارد از آن عمل پشيمان است و استغفار مي‎كند.

گاهي نيز به عكس است يعني: شخص امر خدا را سبك ميگيرد و به عذاب خدا اهميّت نمي‎دهد و حالي دارد كه دواعي الهي در بازداشتن او از گناه تأثير ندارد. اين گونه گناه است كه ممكن است ـ يا در بعض موارد حتم است كه ـ موجب غضب خدا شود.

در احاديث، اين دو حالت را چنين توضيح داده‎اند:

«انّ المؤمن ليري ذنبه كأنه صخرة يخاف ان تقع عليه وان الكافر يري ذنبه كأنه ذباب مرّ علي انفه» (126).

«كافر با خيال راحت معصيت مي‎كند و پس از معصيت هم از جهت آن نگراني ندارد».

عزيزان من! از غضب خدا بايد بر حذر و در هراس بود و موجبات آن را كه گناه است فراهم نكرد.

در روايت است كه: «خداوند متعال سه چيز را در سه چيز پنهان كرده است؛ رضاي خود را در اطاعت از او و اعمال صالحه. پس هيچ عمل صالحي را نبايد كم و حقير شمرد، شايد همان موجب حصول رضاي او باشد. خشم و سخط خود را در گناه و معصيت پنهان فرموده است. پس هيچ گناهي را نبايد كوچك شمرد مبادا كه غضب خدا با همان فراهم شود، و دوستان و اولياي خود را در بندگانش. پس هيچ كس (از مؤمنين) را نبايد حقير گرفت و به او بي‎احترامي كرد شايد همان كس ولي و دوست خدا باشد».

اي بسا غبنا كه اندر حشر خواهد بود از آنك *** هست ناقد بس بصير و نقدها بس كم عيار

باش تا كل بيني آنان را كه امروزند جزء *** باش تا گل بيني آنان را كه امروزند خار

همچنين بايد با مثل كظم غيظ و فرو خوردن خشم، از تحقق خشم خدا جلوگيري نمايد. چنانكه شاعر گفته است (والعهدة عليه):

گفت موسي را يكي هشيار سر *** چيست در گيتي زجمله صعب‎تر

گفت اي جان صعب‎تر خشم خدا *** كه از آن دوزخ همي لرزد چوما

گفت از خشم خدا چبود امان *** گفت كظم غيظ خود اندر جهان

من نديدم در جهان جستجو *** هيچ اهليت به از خلق نكو

با توجه به اهميت غضب خدا و اين كه اگر انسان مورد غضب او نباشد، غضب ديگر قابل اعتنا نيست در اين دعا عرض ميكند:

«الهي فَلا تُحلِلْ عَلي غَضَبكَ فَاِن لَم تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَي فَلا اُبالي سِواكَ».

«خداي من! بر من غضب خودت را لازم مفرما پس اگر تو غضب نكني بر من، باكي از سواي تو ندارم».

كه بايد نجات را از غضب خدا خواست اگرچه با غضب همگان فراهم شود.

«سُبحانَكَ غَيْرَ اَنَّ عافِيَتَكَ اَوْسَعُ لي».

شايد معني اين كلام اين باشد كه: «منزّهي تو و تو را تنزيه و تسبيح مي‎گويم ولي عافيت تو كه از غضب ديگران هم مصونم بداري، وسعتش بيشتر است».

و سپس عرض مي‎كند:

«فَاسْئلُكَ يا رَبِّ بِنُورِ وَجهكَ الَّذي اَشْرَقَتْ لَهُ الاَرضُ وَالسَّمواتُ وَكُشِفَتْ (وَانْكُشفت خ ل) بِهِ الظُّلُماتُ وصَلُحَ بِهِ اَمْرُ الاَوَّلينَ وَالاخِرينَ اَنْ تُميتَني عَلي غَضَبِكَ وَلا تُنزِلْ بي سَخَطَكَ لَكَ الْعُتْبي لَكَ العُتبي حَتّي تَرضي قَبلَ ذلِكَ».

از خدا مي‎خواهد و سؤال مي‎كند به نور وجه او كه شايد چنانكه در تفسير: «وَيَبقي وَجهُ رَبِّكَ» گفته شده است، مراد از وجه، ذات ذي‎الجلال باشد. و محتمل است به ظهور علم و قدرت ذات باريتعالي كه از براي آن زمين و آسمانها منور و روشن گرديده و تاريكيها به آن برطرف و زدوده شده است، اشاره باشد و هم به آن نور كه امر اولين و آخرين به آن اصلاح گرديده است كه محتمل است مراد از آن نور، پيغمبر اكرم ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ باشد و محتمل است مراد، كل عالم خلقت به اعتبار فعل الهي و آفرينش و خلقت باشد.

هريك از اين وجوه به ملاحظه‎اي خلاف ظاهر عبارت دعاست. كما اينكه احتمال اين كه مراد از «نور» فيض وجود هستي و مراد از «ظلمات»، ظلمات عدم اشيا است نيز، احتمالي است كه از دعا استظهار نمي‎شود.

و حق اين است كه در اين گونه جمله‎هاي ادعيه، احاديث و اخبار كه در بين دعاها و روايتِ ظاهر الدلالة، مثل آيات متشابهه مي‎باشند در بين آيات محكمه، اظهار نظر قطعي در تعيين مراد و تأويل ظاهر آنها به بعض مسالك و آرا ـ چنانكه دأب صوفيه و بعض فلاسفه است ـ صحيح نيست و مأمون از خطا و اشتباه نمي‎باشد.

اگر دعاها يا رواياتي كه ظاهر الدلاله باشند اين دسته از دعاها و روايات را تفسير و معني نمايند، آن روايات، مرجع و معتبر است والاّ احتمال هر معنايي مادام كه لفظ عرفاً ظاهر در آن نباشد و به خودي خود آن معني را افاده ننمايد، معتبر نيست و از عالم احتمال تجاوز نخواهد نمود.

به هرحال در اين جمله از دعا كه معنايش برخود امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ روشن بوده است از خدا به اين نور موصوف به اين صفات، سؤال و درخواست نموده است كه مرا در حالي كه بر من غضبناك باشي نميران و خشم خودت را بر من نازل نفرمايي:

«لَكَ الْعُتبي لَكَ الْعُتبي حَتّي تَرضا قَبْلَ ذلِكَ»

از براي توست استرضا، و طلب عفو من، از براي توست مسألت عفو و رضا از من، تاراضي شوي از من پيش از آنكه در حال غضب بر من بميرم.