نيايش در عرفات

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۳ -


بخش دوم : نعمت‎هاي الهي

اللهمَّ انّي أرغَبُ إلَيكَ وَاشْهَدُ بالرُّبوبيَّة لَكَ مقراً بانك رَبّي وَاِلَيكَ مردّي (الي قوله) وصلّي الله عليه خيرته محمد خاتم‎النّبيين وآله الطّيبين الطّاهرين الُمخلصين وَسَلَّم».

اين بخش ـ كه بخش بزرگ از دعاست ـ متضمن معاني بزرگ توحيدي، تربيتي و اخلاقي است كه بايد در آن دقّت بسيار كرد. در عين حال به مسائل مهمي از علوم متعدد مثل تشريح، معرفة الاعضاء، فوائد الاعضاء، زيست‎شناسي، روانشناسي، جنين‎شناسي و غيرها نيز اشاره دارد.

اين بخش در ابتدا عرض ابتهال و تضرع و زاري به درگاه حضرت باريتعالي و شهادت به ربوبيّت از براي اوست كه همه مخلوقات را بر حسب حكمت و اقتضاي ذوات آنها زيرپوشش قرار داده است. و تربيت اوست كه ناقص را كامل و كامل را كاملتر مي‎نمايد. و پس از اقرار به معاد و اينكه بازگشت به سوي اوست، نعمتهاي خدا را در پيدايش خود بر مي‎شمارد و عنايات و تربيتهاي مرحله به مرحله او را ـ كه ما را در عوالم مختلف سير مي‎دهد تا به عالم دنيا مي‎رساند ـ متذكر مي‎گردد.

پس از طي اين مراحل نيز اين تربيتها و عنايات الهي است كه دستگير او مي‎شود. روزي و غذاي او را از شير مادر مقرر مي‎سازد و اين همه مهر و محبت را براي او قرار مي‎دهد و او را در اين حال كه كودك گهواره‎اي است از انواع خطرات حفظ مي‎نمايد تا زبانش به سخن باز مي‎شود و رشد و نمو مي‎نمايد تا آن زمان كه آفرينش او كامل مي‎گردد، معرفت را به او الهام مي‎فرمايد.

و از اينجا با تربيتهاي روحي و عقلاني، عقل و روح او بيش از پيش مدارج كمال و ترقي را مي‎پيمايد به عجايب حكمت خدا در عالم آگاه مي‎شود و به آسمان و زمين و اين همه مخلوقات كوچك و بزرگ زمين و آسمان و برّ و بحر با ديده بصيرت و عبرت مي‎نگرد و به شكر خدا و ياد او متنبّه و ملتفت مي‎شود. خدا به او مي‎فهماند و او را متنبّه مي‎سازد كه بايد شكر اين همه نعمتها را بجا آورد و او را ياد نمايد و به عظمت و بزرگي و تنزه از صفات نقص بستايد.

در اين بخش از دعا از نعمت رسالتهاي انبيا و نعمت درك و فهم دعوت آنها و عمل به آنچه موجب رضاي اوست سخن به ميان آمده است. و به نعمت انواع معاش و اموري كه معيشت و زندگي به آن تقوّم دارد از غذا و لباس و غيره اشاره شده است. و ضمن اشاره به جهل و جرأت بشر بر خدا، خدا را مي‎ستايد كه با اين حال اين انسان جري و جسور را دلالت مي‎نمايد به كارهايي كه او را به خدا نزديك نمايد و توفيق به اعمالي عطا مي‎كند كه او را در نزد او وجيه و آبرومند سازد تا حدي كه اگر همين بنده گستاخ دعا كند و بخواند او را، به او پاسخ مي‎دهد و اگر از او سؤال و درخواست بنمايد به او عطا مي‎فرمايد و خدايي كه به همه، حق نعمت دارد و همه بر سر خوان نعمتهاي غيرقابل احصاي او نشسته‎اند.

و به اطاعت هيچيك از بندگانش نياز ندارد او كمال مطلق و بي‎نياز مطلق است اطاعت بندگان از او كه به هدايت و توفيق اوست وسيله كمال آنها و تشبّه به اخلاق كامله خداوند متعال است.

مع ذلك از اطاعت بندگان شكر مي‎نمايد و چون بندگان شكر او را بجا آورند نعمت را بر آنها زياد مي‎گرداند. همه اينها براي اين است كه نعمتها را بر بندگان زياد گرداند و احسان و انعام خود را بر بنده اتمام فرمايد و هم عجز و ناتواني بشر را در درگاه كبريايي جلت الائه و عظمت نعمائه كه اسماء و نامهايش مقدس و نعمتهايش عظيم است بيان مي‎فرمايد كه كدام از نعمتهاي او را مي‎توان از لحاظ عدد شماره و احصا كرد و به شكر كداميك از انواع عطاهاي او مي‎تواند قيام و اقدام نمايد.

و حال آنكه اين نعمتها و عطاها بيشتر از آن است كه شماره‎كنندگان و حسابداران بتوانند احصا كنند يا اينكه علم حفظ كنندگان بتواند آنها را حفظ نمايد و بر آنها محيط گردد. علاوه بر اينها آنچه را از من صرف كردي و برگرداندي از ضررها و سختيها بيشتراست از آنچه براي من از عافيت، راحتي و آسايش ظاهر است.

سپس به تمام وجود عجز و ناتواني خود را از اداي شكر نعمتها بيان مي‎نمايد و شهادت مي‎دهد به حقيقت ايمان، يقين و توحيد خالص و باطن نهان ضمير خود و به تمام اجزا و اعضاي بدن خود و علايق گذرگاه‎هاي نور چشم و چين‎هاي صفحه پيشاني و رخنه‎هاي گذرگاه نفس و پاره‎هاي نرمه گوش و مجراهاي رسيدن آواز به گوش به الفاظي كه بر زبان و لبهايش جاري مي‎شود به گوش، دهان، دندان، سر، مو، عصب، رگ استخوان و... وبه تمام حركات ركوعي و سجودي و به حال سكون و خواب و بيداري كه اگر در طول اعصار و دور احقاب، هفتادها سال عمر كنم و كوشش و تلاش كنم كه شكر يكي از نعمتهاي تو را بجا آورم نخواهم توانست مگر به منّت تو و عنايت تو كه خود بر من شكر جديد و جاوداني را واجب مي‎نمايد و ثنا و ستايش تازه‎اي را لازم مي‎كند.

نه من تنها كه اگر تمام شماره‎كنندگان بخواهند احصاي نعمتهاي تو را از گذشته، حال و آينده بنمايند از آن عاجزند، مگر نه اين است كه تو اي خدا در كتاب ناطق وحي صادق خودت فرموده‎اي:

«وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ الله لا تُحْصُوه» (31)

كه واضح است مخاطب به اين خطاب الهي نه فقط ابناء بشر از حكما، فلاسفه و علماي هر علم و فن و دانشمندان جهان‎شناس و خواص و همه عوام است، بلكه شخص رسول اكرم ـ‎صلّي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و ساير ائمه معصومين ـ‎عليهم‎السلام‎ـ نيز در اين خطاب واردند و از آن خارج نيستند، بلكه اين ذوات مقدسه بيشتر از همه نامبردگان به عجز خود در برابر احصا و تعداد نِعَم الهي، معترف و آگاهند. و همين، جهت امتياز و برتر بودن آن بزرگواران از همه اصناف و افراد است.

آنها بيشتر از آنچه همه خود را به خدا محتاج و در درگاه او فقير مي‎بينند، خود را فقير و نيازمند مي‎يابند كه اين درك فقر به او از اعظم مقامات انسان است. هركس دركش بيشتر باشد به او نزديكتر و حضورش زيادتر است.

البته اين نكته نيز قابل توجه است كه چنان نيست كه فقر آنها با ديگران علي‎السواء باشد با اين تفاوت كه درك ديگران از فقرشان مانند آنها عميق و وسيع نيست، بلكه در واقع فقر آنها به خداي متعال از ديگران بيشتر است چون هر موجودي و هر كسي به اندازه استعداد و صلاحيت خود به خدا فقير و محتاج است؛ يعني مي‎تواند از الطاف و عنايات حق بهره‎مند شود كه:

گر بريزي بحر را در كوزه‎اي *** چند گنجد قسمت يكروزه‎اي

ظرفيت و گنجايش افراد مختلف است؛ يك جنبده است كه نياز به يك قطره آب دارد، يكي هم هست كه يك كوزه آب هم او را سيراب‎نمي‎كند.‎هر‎قدر‎تشنگي‎بيشتر‎باشد‎احتياج‎به‎آب‎زيادتراست.

آب كم جو تشنگي‎آور به دست *** تا بجوشد آبت از بالا و پست

بر اين حساب است كه نبات از جماد احتياج بيشتر دارد و حيوان از نبات محتاجتر است؛ چون استعداد او بيشتر است و انسان از حيوان برتر است و دعوت انبيا و ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ از اشخاص و افراد بر اين حساب بوده است كه در حديث است:

«اِنّا معاشر الأنبيا، أمرنا أن نكَلّم النّاس عَلي قَدرِ عُقُولِهِم» (32)

با همه، همه مطالب را نمي‎فرمودند و همان‎طور كه به ما دستور داده‎اند خودشان نيز همانگونه عمل مي‎فرمودند. به ما دستور داده‎اند كه:

«حدثوا الناس بما يفهمون (33) ولا تحدثوهم بما لايفهمون (34) اتريدون ان يكذب الله و رسوله». (35)

باري در پايان اين بخش كه ما اندكي از مطالب بسيار بلند و انسان‎ساز آن را حتي به قدري كه خود مي‎فهميم نگفتيم و بايد گفت كه ما همچنان در اول بيان و در آغاز سخن مانده‎ايم و نمي‎دانيم از كجا شروع و در كجا به پايان برسانيم، امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ زبان به حمد الهي مي‎گشايد و خدا را به صفات سلبيّه و منزّه از شريك و فرزند و صاحب اختيار و مداخله‎گر در كار داشتن ياد كرده به قرآن مجيد و استدلال خداوند كه مي‎فرمايد:

«لَوْ كانَ فيهما الِهَةٌ اِلاّ الله لَفَسَدت» (36)

بعد از اينكه حضرت استشهاد به آيه فوق مي‎نمايند، سپس به بعضي از صفات ثبوتيه اشاره كرده و اين بخش را با حمد خدا و صلوات بر محمد و آل طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين ختم مي‎فرمايد اللهمَّ عظم اجورنا بمصابنا بسيدنا ابي الاحرار و سيدالشهداء عليه‎الصلاة والسلام.

بخش سوم : بصيرت در دين

«اللهمَّ اجْعَلْني اَخشاكَ كَاَنّي اَراكَ وَاسْعِدني بِتَقْويكَ وَلا تُسْقِني بِمَعْصِيَتِكَ وَ (الي قوله عليه السلام) اجعَل لي يا الهي الدَّرَجةَ الْعُليا فِي الآخِرةِ وَالاُولي».

دعا و خواندن خدا به اسماء و صفات جمال و جلال، يكي از اركان عبوديت و بندگي و توجه به كمال و يكي از وسايل مهم ترقي و سير معنوي و سفر به عالم ملكوت و لاهوت است. و فاصله‎اي بين خواندن بنده و پاسخ خدا نيست، ولي بنده بايد خود را براي گرفتن جواب، آماده نمايد و بداند كه در چه مشهد عظيم و مقام اعلايي قرار مي‎گيرد و با گوش دل جواب خدا را بشنود و اگر از حال خود احساس كرد كه جواب نگرفته است بايد به اصلاح حال معنوي و اخلاقي خود بپردازد و موانع صدور جواب يا شنيدن جواب را رفع نمايد.

در مورد حاجات مادي و دنيوي گاه ـ چنانكه از احاديث شريفه استفاده مي‎شود ـ سرعت اجابت، علامت استدراج و خذلان و تأخير در اجابت و دادن حاجت، براي حضور بيشتر بنده در مشهد دعاست كه از اعظم مشاهد است.

در كتاب عدّة الداعي از جابر انصاري روايت كرده است كه:

«قال النبي صلّي الله عليه و آله: ان العبد ليدعو الله و هو يحبّه فيقول لجبرئيل: اقض لعبدي هذا حاجته و اخرها فاني احب ان لا ازال اسمع صوته، و ان العبد ليدعوالله عز وجل و هو يبغضه فيقول: يا جبرئيل اقض لعبدي هذا حاجته و عجلها فاني اكره ان اسمع صوته» (37).

يعني: «رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: بنده‎اي خدا را مي‎خواند و آن بنده دوست مي‎دارد خدا را يا او را خدا دوست مي‎دارد، خدا به جبرئيل مي‎فرمايد: حاجت بنده‎ام را برآور و آن را به تأخير انداز؛ زيرا من مي‎خواهم همواره صداي او را بشنوم. و بنده‎اي خداي عزّوجل را مي‎خواند و او را دشمن مي‎دارد پس خدا به جبرئيل مي‎فرمايد: حاجت اين بنده‎ام را با تعجيل برآور؛ زيرا كراهت دارم صدايش را بشنوم».

چنانكه مي‎دانيم دعا گاه متضمن درخواست و تقاضاي حاجتي از حوايج دنيا يا آخرت است يا درخواست و حاجت در آن نيست و فقط بنده به خواندن خدا و گفتن ياالله، يا رحمان، يارحيم، ياخالق، يارازق، يا قاضي‎الحاجات، ياكافي المهمات، ياسميع يا بصير و ساير اسماءالله الحسني اكتفا مي‎كند هر چند درگفتن اين اذكار هم به مناسبت حالي كه بنده دارد و اسمي را كه خدا را به آن ندا مي‎كند حاجتمندي و قبله دعاي او معلوم مي‎شود.

مثلاً بيمار و مريض «يا شافي» و «يا سلام» مي‎گويد.

فقير «يا غني» و جاهل «يا عليم» مي‎گويد.

گناهكار «يا غفار» و «يا تواب» و «يا ستّار» مي‎گويد.

در اينجا هم اگر چه حاجت بر زبان آورده نمي‎شود ولي معلوم است كه بيماري كه «يا شافي» مي‎گويد، يا گمراهي كه خدا را به اسم «يا هادي» مي‎خواند حاجتشان شفا و هدايت است.

اقسام دعا

دعاهايي كه مشتمل بر عرض حاجتها و نيازهاست بر دو قسمند:

قسم اول: قسم اول مشتمل بر درخواست حاجتهاي مادّي و دنيوي است، مثل طول عمر، وسعت رزق، صحت بدن، تندرستي و سلامتي در سفر، شفاي بيمار، بركت كسب و كار، موفّقيت در شغل و امنيّت و امور ديگر.

چنانكه مي‎دانيم بيشتر دعاهاي عامه مردم از اين قسم است يعني خدا را مي‎خوانند براي اين حوايج جسمي و مادي كه دارند و گرايش آنها به دعا احساس ضعف خود و احتياج به ارتباط با قدرت قادر متعال و مددگرفتن از اوست كه اين خود از جهاتي مفيد، سودمند و موجب اميدواري به موفقيت و پيشرفت و در عين حال جلب عنايات الهيّه و از عبادات است؛ چون مفهوم آن اعتراف به عجز و ناتواني بنده و فقرا به خداوند متعال است و لذا بايد انسان همه چيز و هر نعمتي را از خدا بخواهد و خدا را در رسيدن به تمام نعمتها مؤثر بداند حتي اگر وسايل ظاهري موفقيت در امري و مقصدي از هر جهت فراهم شده باشد بنده عارف، اهل بينش و بصيرت آن را از خدا مي‎خواهد؛ چون علاوه بر آنكه فراهم شدن وسايل و اصل وسايل همه از خداست، بقاي آنها نيز تا حصول مقصود با عنايت خدا مي‎باشد.

بايد همه چيز را حتي ـ چنانكه در بعضي اخبار است ـ نمك طعام را هم از خدا خواست. و اين برنامه‎اي است كه تأثير آن در كمال نفس، ترقي و سير معنوي بسيار مؤثر است.

مع‎ذلك در اينگونه موارد گاهي برخي به عنوان رضا به قضاي الهي و تسليم امر او زبان به دعا باز نمي‎كنند و ثمرات تحمل بلا را بر دفع يا رفع آن بر مي‎گزينند! و مانند حضرت سيدالشهداء ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه در روز عاشورا هرگز خلاصي خود را از آن مصائب جانكاه كه مفهومش عدم نيل به درجه رفيعه شهادتي بود كه آن همه آثار عاليه و بركات متعاليه در احياي دين اسلام و بقاي شرع داشت، طلب نكرد بلكه بر حسب روايات هرچه مصائب بيشتر بر او وارد مي‎شد چهره نورانيش بازتر و روشنتر مي‎شد و حالت رضايش ظاهرتر مي‎گشت.

بلي گاهي حال، اقتضاي دعا دارد مثل نفرين بر ظالم؛ يعني اگر نفرين كند خلاف تسليم و رضا نيست ولي دعا كننده از بيم اينكه دعايش به داعي و غرض تشفي قلب و انتقام‎گيري آلوده نشود، دعا نمي‎كند ولي ناله درونش تا عرش يار مي‎رسد.

و گاهي همين نفرين نيز از باب اينكه اظهار حق و اعلان بيزاري و تنفر از ظالم و سبب هلاك او مي‎گردد لازم مي‎شود.

و خلاصه بر حسب موارد و حالات، مظاهر وصُوَر دعا متفاوت مي‎شود. چنانكه بر حسب روايات نيز دعاهاي مناسب اين حالات از پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين ـ‎صلوات الله عليهم‎ـ كه معلمان الهي مكتب دعا هستند ـ رسيده است. و اين كه بعض متصوفه مي‎گويند:

يك گُره دارم خبر از اوليا *** كه زبانشان بسته باشد از دعا

خامشند و ناله‎هاي زارشان *** مي‎رسد تا زير عرش يارشان

به طور مطلق به طور يك روش دائمي، خلاف سير و سلوك شرعي و سيره رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و ائمه معصومين ـ‎عليهم‎السلام‎ـ است كه فقط بايد به آنها اقتدا و تأسي كرد و از آنها كسب تعاليم اخلاقي و عبادي را نمود.

قسم دوّم: قسم دوّم از دعاهاي مشتمل بر درخواستها و رفع نيازمنديها، دعاهايي است كه مربوط به كمال نفس، تعالي روح، امور معنوي، حصول معرفت، تقرّب به درگاه الهي، تكامل در عبوديت و حسن ارتباط بنده با خدا و چيزهايي است كه هرچه در آنها انسان ترقي و رشد داشته باشد، ارزش انساني او افزوده مي‎شود و وجهه خدايي و رحماني او را قوت مي‎دهد و از حضيض حظوظ عالم حيواني به سوي اوج مرتبه ملكوتيت و حقيقت انسانيت و آدميت پرواز مي‎نمايد.

لذت اين دعا قابل توصيف نيست و تا انسان آن را در نيابد نمي‎فهمد. روح را قانع مي‎نمايد و آرامبخش دل و موجب صفا و روشني باطن و رفع تيرگيها و تاريكيهاي قلب است.

وقتي انسان در مراتب و منازل اين دعا سير مي‎نمايد احساس مي‎كند كه آنچه را خواسته است به او عطا مي‎كنند و اجابت دعايش با دعايش همزمان است. در اين دعا انسان تلاش مي‎كند كه چيزي نگويد و نخواهد جز آنچه ارتباط او را با صاحب اين عالم كه كمال مطلق است محكمتر سازد تا آنجا كه فقط منقطع به سوي او مي‎شود و براي او مي‎شود. و در حال اين دعا هرچه مي‎بيند جمال و كمال است و هرچه درك مي‎كند حضور و وصال و هرچه دعا مي‎كند تمنايش و عشقش به دعا بيشتر مي‎شود و از آن سير نمي‎شود.

در اين بخش از دعاي شريف كه ما آن را بخش سوم شمرده‎ايم اين قسم اشرف و اعظم دعا را مي‎خوانيم و اگر چه صلاحيت اين درخواستها و گرفتن اين عطيّات را نداشته باشيم با همين دعا در واقع صلاحيت و استعداد اين سؤال و قبول تقاضا را نيز مي‎طلبيم.

اموري كه از خدا مي‎خواهيم همه مربوط به كمال نفس، رشد فكر، قوّت ايمان و حيات اخروي و معنوي است؛ زيرا دعا كننده عرض مي‎كند:

«اللهمَّ اجْعَلْني اَخشاكَ كَاَنّي اَراكَ».

خشيت، خوف و فرق بين آنها

چنانكه بعضي گفته‎اند: خشيت و خوف اگر چه هر دو در فارسي به بيم و ترس ترجمه مي‎شوند امّا خشيت از خدا مرتبه خاصّه‎اي از خوف است. چنانكه از اين آيه كريمه استفاده شود:

«اِنَّما يَخْشَي الله مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء» (38)

اين خشيت براي علما و دانشمندان حاصل مي‎شود.

بر حسب آنچه از خواجه طوسي((39) حكايت شده است آن، حالت و خوفي است كه براي علماء هنگام درك عظمت و جلال الهي حاصل مي‎شود كه بديهي است داراي مراتب بسيار و متفاوت است.

و ظاهر اين است كه ادراك اين عظمت به طبقه خاصي از علما مثل علماي دين، اختصاص ندارد بلكه تمام دانشمندان و علماي علوم مختلف مثل علماي زمين‎شناسي، زيست‎شناسي، كيهان‎شناسي، حيوان‎شناسي و انسان‎شناسي به انواع شعبي كه دارند و از علوم خود به قدرت، عظمت و جلال الهي پي برده و در درياي ژرف و اقيانوسهاي بيكران اين عظمتها سير و غور مي‎نمايند را شامل مي‎شود. و صدر آيه نيز براين عموم و شمول دلالت دارد.

اگر چه بايد در فرقي بين خوف و خشيت به لغت و كتابهايي كه در فروق اللغات نوشته شده مراجعه كرد كه در حال نگارش اين نوشته براي فقير دسترسي به آنها ميسرنبود، ولي شايد اين دو فرقي كه ذكر مي‎كنيم مناسب با معني ظاهري و عرفي آن دو باشد:

اين كه: خشيت، حالي است كه از ادراك، فهم و شناخت امري حاصل مي‎شود. ولي خوف اعم از آن است و از احتمال آن نيز پيدا مي‎شود و موجب نگراني مي‎گردد.

اين كه: خوف از احتمال يا علم به توجه ضرر، صدمه، مؤاخذه، عقاب و امثال اين امور ناشي مي‎شود لذا در آن خبر معروف ـ كه نهج البلاغه نيز مروي است ـ مي‎فرمايد:

«ولا يَخافَنَّ اِلاّ ذَنْبَهُ» (40)

ولي خشيت بدون اين جهت و با علم به عدم ضرر و صدمه نيز حاصل ميشود.

بهر صورت، هر چه مفهوم اين دو لفظ متقارب المعني باشد خشيت و خوف از خدا از مقامات موحّدين است و در آيات و احاديث به هر دو اشارت رفته و توصيه شده است.

اما درباره «خوف» از خدا، در فضيلت و تأكيد بر آن از آيات و احاديث شريف چند نمونه را نقل مي‎كنيم:

آيات

الف ـ «وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفسَ عَنِ الْهَوي فَاِنَّ الجَنَّةَ هِي الْمَأْوي» (41)

«و هر كس از حضور در پيشگاه عزّ ربوبيّت ترسيد و از هواي نفس دوري جست، همانا بهشت منزلگاه اوست».

ب ـ «رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ وَايتآءَ الزَّكوة يَخافُونَ يَومَاً تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلُوبُ وَ الاَبصار». (42)

«پاكمرداني كه هيچ كسب و تجارت، آنان را از ياد خدا غافل نگرداند و نماز بپا دارند و زكات به فقيران بدهند و از روزي كه دلها و ديده‎ها در آن روز، حيران و مضطرب است، ترسان و هراسانند».

ج ـ «يوُفونَ بِالنَّذْرِ وَيَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً». (43)

«آن بندگان نيكو به نذر و عهد خود وفا مي‎كنند و از قهر خدا در روزي كه شرّ و سختي‎اش همه اهل محشر را فرا گيرد، مي‎ترسند».

د ـ «وَلِمَنْ خافَ مَقام رَبِّهِ جَنَّتانِ». (44)

«و هر كه از مقام و قهر و كبريايي خدا بترسد، او را دو باغ بهشت خواهد بود(در دنيا و آخرت)».

احاديث

الف ـ مثل اين حديث كه صدوق ـ‎عليه الرحمه‎ـ روايت كرده است كه: از اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ  سئوال شد:

«اي الناس خيرٌ عندالله عزّوجلّ؟ قال: اخوفهم للّه، واعملهم بالتقوي، و ازهدهم في الدنيا». (45)

«كدام كس از مردم بهتر است نزد خداوند عزّوجلّ؟ فرمود: بيمناكترين آنها از براي خدا و عمل كننده‎ترين آنها به تقوا و زاهدترين آنها در دنيا».

ب ـ و در امالي طوسي با سندي كه متصل به اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ است روايت شده:

«قال اميرالمؤمنين عليه‎السلام: ان المؤمن لايصبح الا خائفاً و ان كان محسناً، ولايمسي الا خائفاً و ان كان محسنا، لانه بين امرين: بين وقت قد مضي لايدري ما الله صانع به، و بين اجل قد اقترب لايدري ما يصيبه من الهلكات ...». (46)

«اميرالمؤمنين ـ‎عليه السلام‎ـ فرمود: مؤمن صبح نمي‎كند مگر خائف و بيمناك هر چند نيكوكار باشد، و شب نمي‎كند مگر ترسناك اگر چه نيكوكار باشد ...».

ج ـ و در بحارالانوار به نقل از روضة الواعظين از رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه و آله‎ـ روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«من كان بالله اعرف كان من الله اخوف». (47)

«هر كس بيشتر خداشناس باشد، بيشتر از خدا مي‎ترسد».

بر فضيلت «حشيت» نيز نمونه‎هايي را از آيات و احاديث شريف نقل مي‎كنيم:

آيات:

الف ـ «اَلَمْ تَرَ اَنَّ الله َّنْزَلَ مِنَ السَّماء ماءً فَاَخْرَجنا بِهِ ثَمَرات مُختَلِفاً الوانها وَ مِنَ الجِبالِ جدَدُ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُختَلِفٌ اَلْوانُها وَ غرابيبُ سودٌ وَمِنَ الناسِ وَالدَّوّابّ وَ الانعامِ مُختَلِفُ الْوانُهُ كَذلِكَ اِنّما يَخشَي الله مِنْ عِبادِهِ العُلماء اِنّ الله عَزيزٌ غفُورٌ». (48)

«آيا نديدي كه خدا باران را از آسمان فرود آورد و به آن انواع ميوه‎هاي گوناگون و رنگارنگ پديد آورد و در زمين از كوهها، طرق زياد و اصناف و رنگهاي مختلف سفيد و سرخ و سياه خلفت فرمود. و از اصناف مردم و اجناس جنبندگان و حيوانات نيز به رنگهاي مختلف آفريد همين گونه (بندگان هم مختلفند) و از (ميان) اصناف بندگان تنها مردمان دانا مطيع و
خداترسند و خدا البته مقتدر و آمرزنده گناهانست».

ب ـ «انّما تُنْذرُ مَنِ اتَّبَعَ الذَّكرَ وَ خشِي الرّحمن بالغيب فَبَشِرهُ بِمَغفِرة  و اَجْر كَريمِ». (49)

«تو آنان را بترساني و اندرز كني كه پيرو آيات قرآن شده و از (قهر) خداي مهربان در خلوت (پنهان) مي‎ترسند، اينان را به مغفرت خدا و پاداش لطف و كرم او بشارت ده».

ج ـ اِنَّ الذينَ امَنوا و عَمِلوا الصالِحاتِ اُولئكَ هُمْ  خَيْرُ الْبرَيَه». (50)

«آنانكه به خداي يكتا ايمان آوردند و نيكوكار شدند آنها به حقيقت بهترين اهل عالمند».

د ـ جَزاؤهُمْ عنْدَ رَبِّهِمِ جَناتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَُنْهارِ خالِدينَ فيها اَبَداً رَضِي الله عَنْهُمْ وَرَضوا عَنْه ذلكَ لِمَنْ خَشِي رَبَّه» (51).

«پاداش آنها نزد خدا، باغهاي بهشت عدنست كه نهرها زير درختانش جاريست و در آن بهشت ابد جاودان متنعمند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضي هستند و اين بهشت، مخصوص كسي است كه از خدا ترسيد».

از تفاسير معتبر شيعه و اهل سنت و روايات آنها استفاده مي‎شود كه مراد از «خيرالبريه» اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ و شيعيان آن حضرت هستند. بنابراين آنها كساني هستند كه صاحب مقام عالي خشيت هستند و اين شيعيانند كه خدا از آنها راضي و آنها نيز از خدا راضي مي‎باشند و فائز به مقام خشيت هستند كه البته اين، مرتبه شيعيان كامل و پيروان صادق اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ است. و مي‎توان گفت مراتب و درجات رضاي خدا و خشيت از او بر حسب مراتب ايمان و تشيّع و تأسي به آن حضرت متفاوت است. والله هُو العالم.

احاديث:

الف ـ «قال النبي صلّي الله عليه آله : اذا اقشعرَّ قلب المؤمن من خشية الله تحاتت عنه خطاياه كما تتحاتُ من الشجر ورقها». (52)

«هرگاه دل مؤمن از خشيت خدا بلرزد خطاها از او مي‎ريزد چنانكه برگ از درخت مي‎ريزد».

ب ـ «ان الباكين من خشية الله ففي الرفيق الاعلي». (53)

«گريه كنندگان از خشيت خدا در رفيق اعلي مي‎باشند».

ج ـ «لاتبكي يوم القيمة عين بكت من خشية الله و انّ القطرة من دموع العين نطفيء بحاراً من نار». (54)

«چشمي كه از خشيت خدا بگريد، روز قيامت نخواهد گريست و قطره‎اي از اشك چشم، درياهايي از آتش را خاموش مي‎نمايد».

د ـ اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ در ضمن حديثي خطاب به نوف مي‎فرمايد:

«يانوف! ليس من قطرة فطرت من عين رجل من خشية الله الاّ اطفات بحاراً من النيران انه ليس من رجل اعظم منزلة عندالله تعالي من رجل بكي من خشية الله واحب في الله و ابعض في الله». (55)

يعني: «نيست قطره اشكي از خشيت خدا مگر اينكه درياهايي از آتش را خاموش مي‎نمايد و نيست كسي بزرگتر از حيث رتبه و منزلت از كسي كه از خشيت و ترس از خدا گريه كند و دوست بدارد در راه خدا و دشمن بدارد در راه خدا».

فرق ديگري كه مي‎توان بين خوف و خشيت گفت اين است كه ـ چنانكه خواهيم گفت ـ نبايد خوف و ملاحظه اسباب و عوامل آن از جهاتي كه زمينه ابتلا به غضب و عذاب الهي فراهم مي‎نمايد، موجب يأس، نااميدي و غلبه حال خوف بر رجا و بيم بر اميد شود، در حالي كه آن مرتبه از خوف كه به آن خشيت مي‎گوييم هر چه قويتر باشد، كاملتر است و قوت آن موجب غلبه يأس بر روح و بر رجاء نمي‎شود.

بعد از اين كه منزل خشيت و اهميّت آن دانسته شد كه از منازل مهمه عروج و اتصال به حق تعالي شأنه است، چون اين منزل نيز بر حسب ادراكي كه اهل معرفت از عظمت حق جلّ اسمه دارند مواقف و مراتب و درجات بسيار دارد، لذا در اين دعا نوع اكمل آن كه افراد آن نيز بر حسب همان چيزي كه گفته شد به سبب اختلاف مراتب فضل انواع، اختلاف مرتبه دارند از خدا خواسته مي‎شود و آن خشيتي است كه صاحب آن چنان به درك عظمت و جلال الهي نايل شده و آنچنان معرفتش كامل شده و خشيت حق بر او مستولي شده باشد، مثل آنكه او را (كه هرگز به چشم ظاهر ديده نمي‎شود) مي‎بيند.

نيكبختي و سعادت، بدبختي و شقاوت

يكي از الفاضي كه بيشتر مردم گمان مي‎كنند كه مفهوم و معني آن را دانسته‎اند «نيكبختي و بدبختي، سعادت و شقاوت» است در حالي كه بايد گفت: اكثراً مفهوم آن را نمي‎دانند و به تعريف جامع و كاملي براي آنها نرسيده‎اند. بعضي سعادت و شقاوت را ذاتي شمرده‎اند و گفته‎اند:

گليم بخت كسي را كه بافتند سياه *** به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

و به ظواهر بعضي اخبار مثل:

«اَلشَّقي شَقي في بَطنِ اُمِّهِ وَالسَّعيدُ سَعيدٌ في بَطْنِ اُمِهِ» (56).

استشهاد كرده‎اند. در مقابل آنها بعضي ديگر سعادت و شقاوت را كسبي و قابل تغيير مي‎شمارند.

بديهي است قول به شقاوت و سعادت ذاتي به طوري كه كسب شخص، در ايجاد يا امحاء يا جلوگيري از تأثير آن، اثر نداشته باشد و زمينه صحت تكليف، امر و نهي به شخص را از ميان ببرد، قول باطلي است كه ضرورت، وجدان و كل آنچه نظام امور بر آن بنا شده و بعثت انبيا و پيغمبران، همه و همه آن را ردّ مي‎نمايد.

و ممكن است مراد از خبر فوق، آن اقتضاآت خاص ذات اشخاص و افراد باشد كه در حالي كه مراتب اوليّه وجود خود را طي مي‎نمايند و در حالي كه در شكم مادرند فراهم مي‎شود.

مثلاً اشاره به اين باشد كه بعض اشخاص كه از بعضي نعمتها، استعدادات و امكانات در اين دنيا محرومند و در سختي و زحمت زندگي مي‎نمايند، يا به عكس، واجد بعض نعمتها و استعداد سرشارند كه مقدمات آن از عالم رحم و هنگام انعقاد نطفه و بلكه پيشتر و پيشتر در انعقاد نطفه پدر وجدّ فراهم مي‎شود، محتمل است در تفسير حديث گفته شود كه: شقاوت عبارت است از: مناسب نبودن شرايط، احوال و اوضاع براي زندگي مطلوب. و سعادت عبارت است از: مناسب بودن شرايط و اوضاع براي زندگي آرام و مطلوب.

تحقيق اين است كه: سعادت و شقاوت مقول به تشكيك و داراي مراتب متفاوت و شدت و ضعف دارند. چنانكه به حسب مكتبها، برداشتها، ذوقها و عرفهاي مختلف نيز مصاديق آن مختلف بلكه مورد نفي و اثبات واقع شده است. ممكن است چيزي را شخصي يا جامعه يا مكتب و عرفي سعادت بشمارد ولي شخص ديگر يا جامعه، عرف و مكتب ديگري آن را شقاوت بشمارد. و گاهي هم از جهت جهل به عواقب امور، يك نفر را شقي و يك نفر را سعيد مي‎شناسند در حالي كه به حكم اين آيه ذيل مسأله به عكس باشد.

«عَسي اَنْ تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسي اَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَهُوَ شَرُّ لَكُمْ» (57).

بديهي است سخن درست اين است كه در تعيين مفهوم لغوي سعادت و شقاوت، بايد به لغت و عرفِ اهل لسان مراجعه نمود.

به طول كلّي فراهم بودن اسباب براي تأمين زندگي راحت، مناسب و معتدل، سعادت است، چنانكه فراهم نبودن اسباب براي آسايش ـ در هر مرتبه‎اي كه باشد ـ بدبختي و شقاوت است كه طبعاً از امور نسبيّه است يعني يك نفر مثلاً نسبت به ديگران از لحاظ داشتن زمينه‎هاي خاصي سعادتمند است و نسبت به ديگري و وسايلي كه او دارد و اين ندارد بدبخت يا سعادتش كمتر است.

مثلاً يك نفر كه دست ندارد ولي چشم دارد، نسبت به آن كسي كه هردو را دارد بدبخت است و نسبت به آنكه هردو را ندارد سعادتمند است و به اينگونه شايد سعادتمند مطلق يا بدبخت مطلق پيدا نشود؛ زيرا هر كسي به هر علّتي فاقد بعض اسباب آسايش است. چنانكه افرادي هم به هر علتي واجد بسياري از نعمتها و مواهب هستند. مع‎ذلك باز هم حكم به سعادت يا شقاوت اشخاص به لحاظ اين كه واجد برخي از مواهب يا فاقد آن مواهب است، حكم ظاهري است و حقيقي نيست؛ زيرا بسا خير او و خوشبختي او در نداشتن آن نعمت باشد كه:

آنكس كه توانگرت نمي‎گرداند *** او مصلحت تو از تو به مي‎داند

«اِنَّ مِنْ عِبادي الْمُؤمِنينَ مَنْ لايَصْلُحُهُ اِلاّ الغِني وَلَوْ صَرَفْتُهُ الي غَيرِ ذلِكَ لَهَلَكَ وَاِنَّ مِنْ عِبادِي الْمُؤمِنينَ مَنْ لايَصْلَحُهُ اِلاّ الفَقرَ وَلَوْ صَرَفْتُهُ اِلي غَيرِ ذلك لَهَلَكَ» (58).

«براستي برخي از بندگان مؤمن من هستند كه جز توانگري، آنان را اصلاح نكند (و حالشان را نيكو نسازد) و اگر به حال ديگري او را در آورم نابود و هلاك گردد. و برخي ازبندگان مؤمن من هستند كه جز نداري و فقر، آنان را اصلاح نكند، و اگر او را به حال ديگري بگردانم هرآينه هلاك گردد».

پس اين حكم ما به سعادت يا شقاوت، يك حكم ظاهري و غير قطعي است.

بلي در بعض موارد حكم به سعادت يا شقاوت قطعي است. مثلاً آن كسي كه از حال ديگران پند بگيرد و موعظه بشود يقيناً سعادتمند است و آن كسي كه پند نگيرد و راه عناد تكبّر پيش بگيرد شقي و بدبخت است. چنانكه ممكن است سعادت و شقاوت را بر اساس توفيق و خذلان تفسير كرد و گفت: براي بعضي، زمينه‎هايي فراهم مي‎شود كه بتدريج رو به خير رفته و در زندگي موفق مي‎شوند كه البته اين هم به عللي است كه به حسن اختيار خودشان يا اعمال ديگران مثل پدر و مادر حاصل مي‎شود. و بعضي با اينكه دنبال كار و مقصدي مي‎روند موفق نمي‎گردند اين موفقيت در صورتي كه واقعي باشد و به اشتباه موفقيت شمرده نشود، سعادت است و عدم توفيق و بروز موانع از نيل به مقصود يا فاقد شدن شرايط بدون اينكه قابل پيش‎بيني يا قابل دفع باشد در صورتي كه واقعاً مضر به حال بشر باشد، خذلان و بي‎سعادتي است.

به هر حال موفقيت در انجام هر عمل خير، سعادت و توفيق است. چنانكه ابتلا به هر عمل زشت، بدبختي و شقاوت است. و از بعضي آيات قران كريم استفاده ميشود كه شقي كسي است كه مستوجب و مستحق عذاب و خلود در آتش مي‎شود، و سعيد آن كسي است كه اهل بهشت و نجات از عذاب و عقاب مي‎گردد:

«فَمِنهُم شَقي وَسَعيدٌ فَاَمّا الّذينَ شَقُوا فَفي النّار لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شهيقٌ خالِدينَ فيها مادامتِ السَّماواتُ وَالارضُ إلاّ ماشاء رَبُّك اِنّ رَبّكَ فعّال لِمايُريدُ وَاَمّا الّذين سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّة خالِدينَ فيها مادامت السّماوات وَالارضُ اِلاّماشاء رَبُّك عَطاءً غيرَ مجذود». (59)

«پس  خلق(بر دو فرقه شوند) بعضي شقي و بدروزگارند و برخي سعيد و خوشوقت؛ اما اهل شقاوت همه را در آتش دوزخ در حالي كه آه و ناله حسرت مي‎كشند درافكند، آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمين باقي است مخلدند مگر آنكه مشيّت خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البته خدا(به قدرت و حكمت خويش) هر چه خواهد مي‎كند. اما اهل سعادت هم تمام در بهشت ابد تا آسمان و زمين باقي است مخلدند مگر آنچه مشيّت پروردگار باشد كه عطايش ابدي و نامقطوع است».

حال ببينيم در اين دعا چگونه امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ سعادت و شقاوت را توصيف مي‎فرمايد. امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ در اين دعا به همان مفهوم قرآني سعادت و شقاوت توجه دارد كه سعادت حقيقي و واقعي است. سعادت به غير از اين مفهوم، موقت و غير حقيقي و مشوب به شقاوت، زحمت و مرارت است. همانگونه كه در اين دعا مي‎خوانيم:

«ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَمَاالَّذي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ».

سعادت در اين مفهوم واقعي و حقيقي به سبب تقوي و پرهيز از خدا يعني از معصيت خدا و تخلف از اوامر، نواهي و دستورات او حاصل مي‎شود. حسن عاقبت نصيب او مي‎شود. شيطان بر او مسلط نمي‎گردد لذا امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ از خدا مي‎خواهد كه: «خدايا! مرا به سبب تقوي سعادتمند گردان» كه از آن استفاده مي‎شود اين سعادت حقيقي بدون سبب و كسب و كوشش بنده حاصل نمي‎شود هر چند بايد توفيق آن را از خدا خواست و حصول حال تقوا و پرهيز از معاصي را نيز از خدا دانست كه در عين حال كه كسب و تلاش عبد دخالت دارد بنده با معرفت در مقام عبوديت، خود را نمي‎بيند و همه را از خدا مي‎داند و از همين جمله و به وضوح از جمله بعد، حقيقت شقاوت نيز كه در اثر معصيت حاصل مي‎شود شناخته مي‎شود. شقي و بدبخت حقيقي كسي است كه عاصي و متخلف از دستورات خدا باشد و به اين حال بماند و بميرد و مستحق عذاب جاويدان گردد.

بنابر ا ين سعادت حقيقي در جلب رضاي خدا و فوز به تقرّب به درگاه او و ملحق شدن به اوليا، انبيا و حركت در خط آنهاست و تا انسان خود را به اين منزل نرساند اگر هرگونه موفقيت و كامراني مادّي و جسمي داشته باشد خود را موفق و كامياب نمي‎داند فقط در سايه نعمت ايمان، يقين، رضا و تسليم است كه انسان خود را سعادتمند مي‎يابد؛ سعادتي كه در دعا به اين‎گونه از خدا خواسته مي‎شود:

«اللهم اني اسئلك ايماناً تباشربه قلبي و يقيناً صادقاً حتي اعلم انه لن يصيبني الاّ ما كتبت لي ورضني من العيش بما قسمت لي». (60)

و خلاصه بحث اين كه: سعادت حقيقي در ايمان به خداست و درك معارف يقينيّه و نيل به مقام توكل، تفويض، تسليم و رضاست كه بر حسب فرمايش مروي از علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ از اركان ايمان است كه فرمود:

«الايمانُ لهُ اَركانٌ اَربَعَةٌ: التوكّل عَلَي الله، وَ تَفويضُ الاَمرِاِلَي الله، وَالرَّضا بِقَضاء الله، وَالتَّسليمُ لامْرِ الله عَزَوجَلّ». (61)

بديهي است كه اين منازل و مراتب با عمل و التزام به تكاليف الهي توأم و غيرقابل افتراق است و همانطور كه گفتيم درجات اين سعادت جاوداني و حقيقي نيز، بر حسب مراتب معرفت و ميزان اعمال صالح اشخاص، متفاوت است تا برسد به مراتب انبيا و اوليا. شقاوت نيز ـ كه از بي ايماني و ترك عمل صالح فراهم مي‎شود ـ مراتب متفاوت دارد.

اللهم اجعلنا من السعداء ولاتجعلنا من الاشقياء بِحقِّ محمِّد و آله الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين.

دعاي سوّم اين بخش اين است كه عرض مي‎كند:

«وَخِرْ لي في قَضائكَ و بارِك لي في قَدرِكَ حَتّي لا اُحِبَّ تَعجيلَ ما اَخَّرْتَ وَ لاتأخيرَ ما عَجَّلْتَ».

«خير از برايم در قضايت مقرر كن و قدر خودت را براي من مبارك گردان تا اينكه دوست نداشته باشم شتاب و تعجيل آنچه را كه تو در آن تأخير مقدر كرده‎اي و نه دوست داشته باشم تأخير آنچه را كه تو زود
مقدّر فرموده‎اي».

در شرح اين جمله، بحث از مسأله قضا و قدر الهي پيش مي‎آيد كه از مسائل بسيار پيچيده است و درك آن براي اكثر بلكه همه جز عده معدودي ـ كه مؤيد من عندالله باشند ـ ميسّر نيست. و لذا بايد در سخن گفتن از آن فقط به احاديث صحيحه وارده از اهل‎بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ كه محكم و غير متشابه باشند استناد كرد و احاله به عقل و استناد به اخبار ضعيفه يا متشابهه، اطمينانبخش و مصون از گمراهي و ضلالت نيست.

ممكن است مراد از «قدر» همان استعدادات، اقتضاآت، خواص و آثاري باشد كه در اشيا قرار داده شده كه بالانفراد يا با تركيب آنها به يكديگر، آثاري بر آنها مرتب مي‎شود كه البته اين تابع اندازه و قدر خاص هر چيزي نسبت به خود و ساير اشيا است. و اين بحثي است كه رسيدن به عمق و نهايت آن هرگز ممكن نيست و نمي‎توان ارتباطات اين همه مركبات و بسايط و فعل و انفعالات آنها را نسبت به هر يك به طور مستوفي به پايان رساند.

چنانكه ممكن است مراد از «قضاء» وقوع اين تأثير و تأثرات به حكم الهي و به عنايت باريتعالي باشد كه لازمه آن امكان عدم وقوع آنهاست. و به عبارت ديگر: مفهوم ايمان به قضاء اين است كه امور را به قدر خدا واگذار نكنيم و خدا را ـ‎العياذ بالله‎ـ از اداره امور كاينات معزول و بركنار ندانيم و مانند يهود نباشيم كه قرآن عظيم مي‎فرمايد:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُالله مَغلولَةٌ غُلَّتْ ايديهم و لُعِنُوا بِماقالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ». (62)

«يهود گفتند دست خدا بسته است(و ديگر تغييري در خلقت نمي‎دهد و چيزي از عدم به وجود نخواهد آمد) به واسطه اين گفتار دروغ، دست آنها بسته شده، به لعن خدا گرفتار گرديدند بلكه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت او) گشاده است».

تقدير خدا اين است كه نطفه، علقه، و علقه، مضغه، و ... يا بذر، شكافته شود و نموّ كند و از بذر گندم، گندم و از جو، جو حاصل شود. اما بي عنايت الهي اين امور انجام نمي‎شود. چنانكه در قرآن كريم مي‎فرمايد:

«اَفَرَاَيْتُمْ ماتُمنُونء اَنْتُم تَخْلُقُونَهُ اَمْ نُحنُ الْخالِقُونَ». (63)

«آيا نديديد كه نخست شما نطفه‎اي بوديد، آيا شما خود آن نطفه (بي جان) را به صورت فرزند انسان آفريديد يا ما آفريديم».

فعليّت خلقت الهي محفوظ است. چنانكه مي‎فرمايد:

«اَفَرَاَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَء اَنْتُمْ تَزْرعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ». (64)

«آيا نديديد تخمي را كه در زمين كشتيد، آيا شما (از خاك) آن تخم را رويانيديد يا مارويانيديم»

همه جا عنايت بالفعل الهي در كار است و گاه قضا، حتمي و گاه غير حتمي است:

«يَمْحُوالله ما يَشاء وَيُثْبِتُ وَ عِنْدهُ اُمُّ الكِتابِ». (65)

«خدا هر چه خواهد محو و هر چه را خواهد اثبات مي‎كند واصل كتاب، مشيت اوست».

دراينجا مسأله «بدا» نيز مطرح مي‎شود؛ مسأله‎اي كه با صحت دعا و تأثير صدقه وصله رحم و اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت او ارتباط دارد ـ كه در رساله (سرالبداء) در آن بحث نموده‎ايم ـ مع ذلك همانطور كه گفته شد احاطه به جميع جوانب اين مسائل براي ما ميسّر نيست و اعتراف به عجز و ايمان اجمالي به قضا و قدر و بدا و تأثير اعمال در زندگي و حوادث و دفع بليّات يا نزول بلا و طول عمر يا كوتاه شدن آن و اين گونه امور كافي است.  و اين تأثير و تأثرات به طور اجمال قابل درك است و در عين حال منافي با علم مطلق و قدرت مطلقه حق تعالي نيست و ايمان به همه مثل ايمان به وقوع امور محال و متناقض نمي‎باشد. لذا در اينجا ما هم كلام را كوتاه كرده و به اين كه آنچه را گفتيم هر چند به طور مختصر گفتيم و كامل نيست اعتراف مي‎كنيم و مي‎گوييم اگر هم مفصل مي‎نوشتيم باز هم به عمق آن نمي‎رسيديم چنانچه از حضرت امير ـ‎عليه‎السلام‎ـ راجع به چگونگي قضاء و قدر پرسيدند حضرت مولا ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرمود:

«طريقٌ مظلمٌ فَلاتَسْلُكُوهُ، وَبَحْرٌ فَلاتَلِجُوهُ، وَسِرٌ الله فَلايَتَكَلَفُوهُ». (66)

«راهي است تاريك در آن نرويد و دريايي است ژرف، در آن داخل نشويد، و پنهان داشته خدا است خود را در (آشكار نمودن) آن به رنج نيندازيد».

فقط مي‎گوييم كه مفهوم اجمالي اين دعا را درك مي‎كنيم و مي‎فهميم كه بسيار بلند و سازنده است و بايد انسان به نتيجه آن كه دوست نداشتن تأخير آنچه تعجيل شده و تعجيل آنچه تأخير شده است برسد. بديهي است وقتي انسان خدا را برگزيننده و حاكم قضايي او كه بر او دارد مي‎شود بداند و تقديرات را نيز از سوي او ـ كه تقدير امور همه كاينات است ـ بشناسد و خير و بركت در قضا و قدر را از او بخواهد، امور را به او وامي‎گذارد و هر حادثه‎اي را در هر وقتي واقع شود بموقع و به وقت آن مي‎بيند و گله‎اي از تقديم و تأخير آن نخواهد داشت. با اينكه قبل از وقوع حادثه هرگونه بخواهد دعا مي‎كند و دعايش بر حسب حكمت، مستجاب مي‎شود اما بعد از وقوع، در منزل رضا مستقر گرديده حرفي و گله‎اي نخواهد داشت.

در اينجا كلامي از مولاي متّقيان و امير معرفت، فصاحت و بيان ـ‎عليه‎السلام‎ـ به خاطر رسيد كه ابن عباس در مورد آن مي‎گويد: بعد از كلام رسول خدا ـ‎صلي الله عليه و آله‎ـ از هيچ كلامي مانند اين كلام منتفع نشدم و سود نبردم اين كلام معجز بيان، اين است:

«اَمّا بَعدُ فَاِنَّ الْمَرء قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مالَمْ يَكُن لِيَفُوتَهُ وَيَسُوئهُ فَوْتُ مالَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَليَكُنْ سُرُورُكَ بِما نِلْتَ مِنْ اخِرَتِكَ وَلْيَكُنُ اَسَفُكَ عَلي ما فاتكَ مِنْها وَمانِلْتَ مِنْ دُنياكَ فَلاتُكثِر بِهِ فَرَحاً وَ مافاتكَ مِنْها فَلا تَأسَ عَلَيهِ جَزَعَاً وَلَيكُنْ هَمُّكَ فيما بَعْدَ الْمَوتِ». (67)

«گاهي شخص را رسيدن به چيزي كه از او فوت نمي‎شد و رسيدن به آن مقدر بود، مسرور و شادمان مي‎سازد. و گاهي فوت چيزي كه به او رسيدني نبود و به آن نمي‎رسيد، آزار مي‎دهد. پس بايد سرور تو به آن چيزي باشد كه از آخرت خود به آن برسي و نائل شوي و تأسف تو بايد به چيزي باشد كه از آخرت تو از دست تو مي‎رود و از آن محروم مي‎شوي و آنچه را از دنيا به آن نايل مي‎شوي زياد به آن فرحناك مشو و آنچه را از دنيا از تو فوت مي‎شود بر آن غمناك و ناشكيب مباش كه بايد همّ تو مصروف آنچه بعد از مرگ است باشد».

چهارمين قسمت اين بخش اين دعا اين  است:

«اللهم اجْعَلْ غِناي في نَفْسي وَاليقينَ في قلبي و الاخلاص في عَمَلي (الي قوله عليه السلام) وَاجْعَلْ لي يا اِلهي الدَّرجَةَ الْعُليا في الاخِرةِ وَالاُولي».

بي نيازي روح و حقيقت انسانيت

در بعضي روايات از حضرت رسول ـ‎صلّي الله عليه وآله وسلّم‎ـ منقول است كه: «خَيرُ الْغني غِني النَّفس» (68) و در حديث ديگر هم از آن حضرت روايت است كه:

«ليس الغني في كثرة العرض و انما الغناء غني النفس». (69)

«بي نيازي وتوانگري، در بسياري مال و منال نيست اين است و جز اين نيست كه غنا و بي نيازي، غنا و بي نيازي نفس است».

بشر تا در صميم جان و روح و حقيقتش بي‎نياز نشده باشد اگر چه همه دنيا را هم مالك شود فقير است و هميشه زيادتر و بيشتر مي‎خواهد. و چنانكه در حال پيش از رسيدن به ملك و مال، احساس فقر مي‎كرد در اين حال نيز خود را به افزونتر از آنچه دارد نيازمند مي‎بيند. چنانكه رسول گرامي اسلام مي‎فرمايد:

«لو كان للابن آدم واد من مال من ذهب لابتغي اليه ثانيا ولوكان له و اديان لاتبغي لهما ثالث ولا يملا جوف ابن آدم الاّ التراب». (70)

اگر پسر آدم يك وادي از مال داشته باشد، طلب وادي دوّم مي‎نمايد و اگر دو وادي داشته باشد، وادي سوّم مي‎خواهد.

كنايه از اينكه از جمع كردن مال سير نمي‎شود و حرصش تمام نمي‎شود و اگر چه با چند ميليون ثروت، زندگي خود و فرزندانش ـ‎بر حسب حسابهاي عادي ـ تأمين شده است ميليونها و ميليونهاي ديگر مي‎خواهد و باز هم مي‎خواهد و مي‎طلبد.

اين نتيجه غناي مالي است كه آرامش‎بخش نيست و هيچگاه در يك مرتبه‎اي از آن، بشر احساس سيري نمي‎كند و فقر و نيازش كماكان باقي است. غناي مقام و رياست هم به همين صورت است. البته غناي علمي نيز ظاهراً همين سير را دارد ولي واقعيت آن كشف فقر بيشتر و توجه به مجهولات زيادتر و حتّي مجهوليت بعض معلومات و پيچيدگي آنهاست.

اين فقر بسيار مغتنم و احساس آن مقدمه سير علمي و كاوش و پژوهشهاي علمي است كه ما در آن فعلاً بحثي نداريم. بحث ما در غناي نفس است كه در اين دعا خواسته شده است و تا انسان به ان نرسيده باشد خود را نيازمند مي‎بيند و خود را به هر چيزي از كالاهاي دنيا مي‎فروشد و از ترس آنكه آنچه را از مال و مقام دارد از دست ندهد، هميشه نگران است. او همه را در معرض فنا مي‎بيند، يك سرقت ممكن است تمام ثروت او را به يغما ببرد و يك زبردست او را از جاه و مقام بيندازد و خلاصه غنا، غنايي است كه با دستبرد و اسباب ديگر تبديل به فقر مي‎شود، به عكسِ غناي نفس كه ثابت و پايدار است و كسي نمي‎تواند آن را ببرد يا بدزدد.

بي‎نيازي نفس از كمي حرص و طمع و از قناعت و توكل و اعتماد به خدا و بي‎اعتنايي به دنيا و مال و منال حاصل مي‎شود. هر چه انسان وثوقش به خدا بيشتر باشد، غناي نفس و مناعت طبع او بيشتر مي‎باشد. به ذلّت و كارهاي خلاف شرف انسانيت تن در نمي‎دهد. بلند همت و با وسعت نظر و بي ترس و بيم از زوال نعمتها زندگي مي‎كند و هر چه غناي نفس كمتر شود شخصيّت انساني و وجداني شخص ضعيف مي‎شود.

و سرّ اينكه غناي نفس در اين حد متعالي و نگهبان شرف انسان است اين است كه: بشر از آغاز كار خود را ناقص مي‎بيندو مي‎خواهد كامل سازد هر راه و وسيله‎اي را كه تجربه مي‎نمايد باز مي‎بيند ناقص است مانند كسي كه گمگشته‎اي داشته باشد، هر چه را بيابد گمگشته خود مي‎شمارد.

مثلاً اگر شخص كشاورزي باشد ابتدا گمان مي‎كند كه اگر مثلاً دو سه هكتار زمين با وسايل كشاورزي داشته باشد او را كافي است و ديگر نگراني و نيازي ندارد. وقتي به آن رسيد مي‎بيند باز هم مي‎خواهد و مي‎فهمد كه گمگشته خود را پيدا نكرده است. گمان مي‎كند اگر يك مزرعه داشته باشد گمگشته خود را كه آسايش روحي و اطمينان‎خاطر و نداشتن نگراني باشد، پيدا مي‎كند ولي به آن هم كه مي‎رسد مي‎بيند قانع نمي‎شود و از نقصها و ناتماميهايش چيزي كاسته نشده است.

خلاصه به فكر تملك قريه و قراء متعدد مي‎افتد و با رسيدن به همه اينها مي‎بيند همان انسان است كه اول بود، به همه چيز و همه كس محتاج است و خلاصه خود را كماكان ناقص مي‎يابد و احتياج و فقرش او را به تلاش و كوشش وامي‎دارد و نگرانيهايش همه باقي است.

ولي اگر به منزل دريافت خود و شناخت آفريننده و خالق خود رسيد و فهميد كه همه به او محتاجند و او از همه بي‎نياز است و
هر كه او را يافت و شناخت به همه چيز رسيده و كمالي برتر از عبوديت و بندگي او و اعتماد و توكل بر تدبير و تقدير او نيست، با اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ در خواندن اين دعا همنوا مي‎شود كه:

«الهي كَفي بي عِزَاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبداً وَكَفي بي فَخراً اَنْ تَكُونَ لي رَبّاً اَنْتَ كَما اُحِبّ فَاجْعَلْني كَماتُحِبُّ».(71)

در اين حال ديگر مقهور هيچ صاحب قدرت مادي نمي‎شود و به هيچ ثروت و اسكورت و تشريفاتي، چشمش خيره نمي‎گردد. از زمين و آسمان خود را بي‎نياز مي‎بيند و همه را با خودش در نياز و فقر و حاجت هم رديف مي‎بيند و با قراءت «ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَستَعين» بي نيازي خود را از ماسوي اعلام مي‎كند و به اين شعر مترنم مي‎شود كه:

آن را كه بود سابقه لطف خداوند *** گو انجم افلاك مكن كارگزاري

طوبي كه خورد آب زسرچشمه كوثر *** فارغ بود از تربيت بادبهاري

لذا مي‎گويد: «صانع وجهاً واحداً يكفك الوجوه؛ بساز با وجه و درگاه يگانه و يكتا، تا او تو را از همه درها و روها كفايت كند».

منتظر اين و آن مباش كه ايزد *** كار تو بي رنج انتظار بسازد

طاعت او را تو بندهوار بسر بر *** تا همه كارت خدايوار بسازد

فضيلت يقين

پس از دعا و طلب غناي نفس، امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ از خدا مي‎خواهد كه در قلب او يقين قرار دهد. البته چنانكه اشاره شد سيدالشهدا ـ‎عليه‎السلام‎ـ رهبر و سيد ارباب يقين و غناي نفس و خلوص در عمل است و چنان اين صفات و مقامات و منازل در كربلا و روز عاشورا از آن حضرت جلوه كرد كه عاليتر و والاتر از آن قابل تصور نيست.

در مثل آن مشهد عظيم با چنان يقين استوار بود كه توانست با روحي سرشار از اطمينان و اعتماد به خدا از آن همه شدايد و مصيبتها و داغ جوانان و عزيزان، استقبال نمايد و ذرّه‎اي در اراده و تصميمش خلل راه نيابد كه موجب حيرت و تعجب دشمنان شده بود؛ چون گرد اضطراب و نگراني را به دامن وقار و ثباتش نزديك نمي‎كرد با يقين، در مكه مي‎فرمود:

«خُطَّ الْموتُ عَلي وُلدِ ادَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلي جيدِ الْفَتاةِ».(72)

و از سرّ يقين ابراز اشتياق به ديدار جدش رسول خدا ـ‎صلي الله عليه و آله و سلّم‎ـ و پدرش اميرالمؤمنين و مادرش سيدة النساء العالمين و برادرش امام حسن مجتبي ـ‎عليهم‎السلام‎ـ مي‎فرمود:

«وَما اَوْلَهَني اِلي اَسلافي اِشتياقَ يَعْقُوبَ اِلي يُوسُفَ»(73)

يقين به شهادت داشت و با يقين به شهادت بود كه همواره اعلام موضع مي‎نمود. در مكّه معظّمه مي‎فرمود:

«وَخُيِّرَ لي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ وَكَاَنّي بِاَوصالي تَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفلواتِ بَيْنَ النّواوِيسِ وَ كربَلا».(74)

و گاه مي‎فرمود:

«أَلا أري الموت اِلاّ سعادة ولا الحياة مع الظالمين اِلاّ برماً».

و روز عاشورا مي‎فرمود:

«ألا و ان الدّعي ابن الدّعي قد ركزبين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلّة يأبي الله لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت وانوف حمية و نفوس ابية من ان تؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام».(75)

در تمام مشاهد ابا و امتناع سيد الشهداء از بيعت با يزيد تا شهادت، مظاهر عاليترين مرتبه يقين بود كه هرگز گرد تزلزل و سستي بر دامن وقارش ننشست و در هنگام وداع با كمال ايمان، اهل بيتش را امر به صبر مي‎كرد و به آنها وعده مي‎داد و مي‎فرمود:

«و رحمة الله لانفارقكم في الدنيا والاخرة».

اين قوّت يقين در تمام ياران، فرزندان، برادران و اصحاب آن حضرت در بهترين صورتي تجلي كرد و از زبان عقيلة القريش زينب خاتون ـ‎عليهاالسلام‎ـ در مجلس يزيد با آن اعلام‎هاي قطعي از بقاي دين خدا و وحي نازل بر جدش محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و بي اثر ماندن سعي و تلاش يزيد براي برانداختن اسلام، ابراز شد كه بايد كتاب مقتل حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ و وقايع عاشورا را كتاب ايمان، صبر، شهادت و كتاب مقاومت و در برابر باطل، كتاب يقين و كتاب اخلاص ناميد يا براي هر يك از اين عناوين از وقايع كربلا كتابي نوشت.

اين امام بزرگوار و اين اسوه يقين و ايمان در اين دعا از خدا مي‎خواهد كه در قلبش يقين قرار دهد. ما نمي‎توانيم بفهميم كه بيشتر از يقيني كه داشته چه بوده و چه مي‎خواسته است. شايد اين دعا مفهومش همان مفهومي باشد كه برخي در تفسير: «اِهدنا الصَّراطّ الْمُسْتَقيم» گفته‎اند؛ مقصود طلب ثبات و بقا بر هدايت است و يا اينكه چون تمام نعمتها افاضه مقصود طلب ثبات و بقا بر هدايت است و يا اينكه چون تمام نعمتها افاضه و موهبت خداست و دوام و بقايش نيز به عنايت و افاضه حق است و بايد فيض او متواتر و غير منقطع برسد تا نعمتها باقي بماند و نعمت يقين و هدايت و ايمان و اخلاص نيز از همين نعمتهاست و امام مظلوم ـ‎عليه‎السلام‎ـ بيشتر از هر كس ربط بقاي خودش و نعم ظاهري و معنوي را به عنايت خدا درك فرموده بود و مي‎دانست كه اگر فيض او آني قطع شود همه چيز ناچيز است.

از خدا يقين مي‎خواهد و اقرار مي‎كند كه يقين او و همه نعمتهايي كه دارد بقايش در هر آن به بخشش او و عطاي او نياز دارد.

اي بود تو سرمايه و سود همه كس *** و اي ظلّ وجود تو وجود همه كس

گر فيض تو يك لحظه ز عالم خيزد *** معلوم شود بود و نبود همه كس

امّا اصل يقين بايد دانست كه يقين از مقامات صدّيقين، مقربين و متقين است كه از جمله در خطبه هماميّه اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ در وصف متّقين و يقين آنها مي‎فرمايد:

«فَهُمْ وَالجَنَّةُ كَمَنْ قَدرَاها فَهُمْ فيها مُنَعَّمونَ وَ هُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ رَاها فَهُمْ فيها مُعَذَّبُونَ».(76)

در كتاب شريف كافي از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ روايت است كه:

«اِنّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله و سلم صلّي بالناسِ الصُّبح فنظر الي شابٍّ في المسجد ... فَقالَ لَهُ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلم: كيفَ اَصْبَحْتَ يا فُلان؟ قالَ اَصْبَجَت يا رَسُولَ الله مُوقناً».(77)

«حضرت صادق ـ‎عليه السلام‎ـ مي‎فرمايد: پيغمبر خدا ـ‎صلّي الله عليه وآله وسلّم‎ـ نماز صبحي را با مردم بجا آورد، نگاه به جواني كه در مسجد بود كرد كه سرش پائين مي‎افتاد و رنگش زرد و تنش لاغر و چشمهايش به گودي فرو رفته بود. پيغمبر خدا ـ‎صلّي الله وآله وسلّم‎ـ
از او پرسيد: «چگونه و به چه حالت صبح كردي؟». «به عرض رساند: صبح كردم اي رسول خدا! در حال يقين».

پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ از سخن او در شگفت شد فرمود: براي هر يقيني حقيقتي است حقيقت يقين تو چيست؟

عرض كرد: يقين من اي رسول خدا! همان حقيقتي است كه مرا محزون اندوهناك نموده و بيداري شب و تشنگي روزهاي گرم(روزه‎داري) به من بخشيده و در اثر آن نفسم از دنيا و آنچه در آن است منصرف گشته تا حدّي كه گويي نظر مي‎كنم به عرش پروردگارم كه براي حساب نصب شده است و خلايق براي حساب محشور شده و من در ميان ايشان هستم.

و گويا نظر مي‎كنم به سوي اهل بهشت كه از نعمت بهشت بهره‎مندند و با هم تعارف و شناسايي دارند و بر تختها تكيه زنده‎اند.

و گويا نگاه مي‎كنم به سوي اهل آتش كه در آن معذبند و فرياد و ناله مي‎كنند.

و گويا الآن مي‎شنوم صداي آتش را و آهنگ آن در گوشم طنين انداخته است.

پيغمبر خدا ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ به اصحاب فرمود:

«هذا عَبْدٌ نَوّر الله قَلْبَهُ بالايمان»

«اين بنده‎اي است كه منور و روشن كرده است خداوند دلش را به ايمان».

و به جوان فرمود:

«الزم ما انت عليه»

«ملازم باش آنچه را برآني(بر اين حال و بر اين يقين و ايمان ثابت استوار و پايدار باش)».

جوان عرض كرد:

«ادع الله لي يا رسول الله ان ارزق الشهادة معك»

«بخوان خدا را براي من كه شهادت با تو روزيم شود».

پيغمبر اكرم ـ‎صلّي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ براي او دعا كرد و زماني نگذشت كه در غزوه‎اي در التزام ركاب آن حضرت به جهاد رفت و بعد از نه نفر شهيد شد و او دهمين شهيد بود».

از امثال روايت فوق و خبر مروي از اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه فرمود:

«لَوْ كَشَفَ الغِطاء مَا ازْدَدْتُ يَقيناً».(78)

معلوم مي‎شود كه يقين كاملترين مراتب ايمان و باور و اعتقاد به خدا و ساير عقايد حقه است به طوري كه هيچگونه شائبه احتمال خلاف در آن نرود و آدمي را در پرهيز از گناه و گريز از معصيت چنان بسازد و بگريزاند كه شخص گريزان از هزاران درنده‎هاي آدمخوار كه همه را با لحس و با چشم در دنبال خود مي‎بيند، از آنها مي‎گريزد و در مقام اطاعت و عمل به فرايض و واجباب چنان شتاب واستقبال داشته باشد كه اشخاص عاشق دنيا در پي منافع و فوايدي كه آن را محقق الحصول مي‎دانند، مي‎شتابند. بلكه اثر ايمان به خداوند و روز جزا در واداري انسان به كار نيك و خير، و بازداري از كار بد و شر، به مراتب بايد بيشتر از اين باشد.

و خلاصه آنكه: مراتب فضيلت افراد به حسب درجات يقين آنهاست و اجر و ثواب بر اعمال نيز بر حسب همان اختلاف مراتب يقين اشخاص است، چنانچه از اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ منقول است كه:

«وَقَدْ سَمِعَ عَلَيهِ السّلامُ رَجُلاً مِنَ الْحَروُريَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرأُ فَقالَ: نَوْمٌ عَلي يَقين خَيرٌ مِن صَلاة في شَكًّ».(79)

«امام  ـ‎عليه السلام‎ـ شنيد كه مردي از حروريَّه (خوارج نهروان كه اجتماع آنان براي مخالفت با اميرالمؤمنين در صحراي حَروَراء نزديك كوفه بوده است) نماز شب مي‎گذارد و قرآن مي‎خواند، پس آن حضرت(درباره سود نداشتن عبادت، بي‎شناسايي امام زمان) فرمود: خوابي كه با يقين و باور(به امام زمان و خليفه بر حق) باشد بهتر است از نمازگزاردن با شك و ترديد(زيرا مبدأ تعليم عبادات و كيفيّت و چگونگي آنها و يكي از اركان دين امام وقت است و كسي كه در او ترديد داشته باشد نمازگزاردن
و قرآن خواندنش درست نيست)».

و اما نكته اين كه امام حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ عرض مي‎كند: «خدايا! يقين را در قلب من قرار بده» با اينكه معلوم است مكان يقين، قلب و غيب باطن انسان است، شايد منظور حضرت اين باشد كه از آنها نباشم كه به زبان ادّعاي يقين كنم ولي در قلبم يقين نداشته باشم و مصداق اين آيه باشم:

«وَيَقُولُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ ما لَيسَ في قُلُوبِهِم»

چون در مقام ادّعا بسياري خود را صاحب اين صفات مي‎دانند! ولي در موقع عمل و امتحان خلاف ادعايشان ظاهر مي‎شود.

چنانكه در «جنگ اُحد» بسياري از مشاهير صحابه كه خود را به پيغمبر، نزديك معرفي مي‎كردند و خود را اسلام‎خواه مي‎شمردند، از ترس جان پا به فرار نهاده و رسول خدا را تنها گذاشته و از آن مهلكه گريختند! از جمله آنها «عثمان» بود كه با جماعتي تا اعوص (مكاني است نزديك مدينه) گريختند و سه روز در آنجا اقامت و استراحت كردند! سپس نزد رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ بازگشتند و مورد عتاب لطيف و بزرگوارانه صاحب خلق عظيم قرار گرفتند كه به آنها فرمود:

«لقد فيها عريضة».(80)

امّا علي بن ابي طالب ـ‎عليه‎السلام‎ـ و تني چند از صحابه باقي ماندند و از وجود مقدّس پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ دفاع كردند و چندين زخم كاري نيز برداشتند مع ذلك دليرانه ايستادگي كردند به طوري كه ـ بر حسب روايات ـ حتي جبرئيل از مواسات علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ با پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم تعجب كرد و گفت:

«يا رسول الله! هذه المواساة».

پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ فرمود:

«اِنَّهُ مِنّي وَانا مِنهُ»:

جبرئيل گفت:

«وَاَنَا مِنْكُما».

در همين موقع اين اشعار و اعلام شنيده شد:

«لاسَيفْ اِلاّ ذُوالفقار ولا فتي اِلاّ عَلي».(81)

در واقعه جانسوز و جانكاه كربلا سرّ اين جهت يعني مطابق بودن زبان با قلب چنان تجلّي كرد كه واقعاً عقول را متحير ساخته است. يقين شخص سيدالشهداء ـ‎عليه‎السلام‎ـ همان بود كه از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا و تا هنگام شهادت بر سر مبنا و عقيده‎اي كه داشت ايستاد و با آن همه مصائب جانكاه كه هريك براي آنكه بزرگترين شجاعان و مردان مرد را از پا درآورد و تسليم خواسته دشمن نمايد كافي بود، تسليم نگشت و از قبول پيشنهاد آن مردم بي‎ايمان، امتناع ورزيد، چون بدرستي، حقانيّت و حقيقت راهي كه خود مي‎رفت و بطلان راه دشمنان، يقين داشت.

يقينِ فرزندان، برادران و برادرزادگان آن حضرت و ساير اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ و اصحاب و انصار، هر يك داستاني از يقين كامل است.

همه آنها مي‎توانستند از آن مهلكه و از آن معركه بلاخيز و پروحشت، با كسب اجازه و اذن شخص امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ خود را خلاص نمايند و بهانه‎هاي بسيار بگويند و عذرهاي فراوان بسازند خصوصاً كه با اذن آن حضرت باشد. اما آن مردان خدا و اولياءالله با اين كه امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ به آنها اذن داد و بيعت خود را از آنها برداشت، آن مواضع پرخوف و خطر را كه شهادت در آن قطعي و مسلم بود ـ آن هم پس از آن ابتلاآت شديد ـ برگزيدند.

مسلم بن عوسجة در ضمن پاسخي كه به امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ و زبان حال همه آن مردان خدا بود، گفت:

«...والله لوعلمت اني اقتل قم احيي ثم اقتل ثم احرق ثم اذري يفعل ذلك بي سبعين مرة مافارقتك حتي القي حمامي دونك و كيف لاافعل ذلك و انما هي قتله واحدة ثم هي الكرامة العظمي التي لاانقضاء لها ابداً»(82).

«به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي‎شوم و پس از آن زنده مي‎گردم، و سپس كشته مي‎شوم، پس سوزانيده مي‎شوم و خاكسترم پراكنده و باد داده مي‎شود و هفتاد مرتبه با من اين‎گونه معامله مي‎شود، از تو جدا نمي‎شوم تا در راه تو جان ببازم و به سعادت نايل شوم. و چرا جان در راه تو ندهم و حال آنكه تنها يك كشته شدن است و پس از آن كرامت
بزرگتري است كه هرگز براي آن پاياني نيست».

«زهير بن قين» گفت:

«والله لوددت اني قتلت ثم انشرت ثم قتلت حتي اقتل هكذا الف مرّة و ان الله جل و عز يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هؤلاء الفتيان من اهل بيتك».(83)

«به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم و پس از آن زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار نوبت، و خداي عزوجل به اين جانبازي من،
قتل را از تو و از اين جوانان اهل بيت بردارد».

و همين‎طور ياران آن جناب و آن خداوندان بصيرت، معرفت و ايمان، سخناني بمانند اين سخنان به عرض فرزند پيغمبر  ـ‎صلّي الله عليه وآله‎ـ رساندند و گفتند:

«والله لانفارقك ولكن انفسنا لك الفدآء نقيك بنحورنا و جباهنا وايدينا فاذا نحن قتلنا كنا و فينا و قضينا(84) ما علينا».(85)

خلوص در عمل (اخلاص)

از جمله خواسته‎هايي كه در اين دعا خواسته شده است «اخلاص در عمل» است كه مرتبه‎اي فوق مرتبه يقين يا اعلي مرتبه يقين است.(86) بديهي است اين مرتبه، مرتبه خلوص مطلق و پاك از (87) هر شائبه ريا و دواعي ديگر است وگرنه اخلاص در عمل نيز مراتب و درجاتي دارد مثل يقين و ايمان.

وبالاترين مرتبه همان است كه در عمل، فقط و فقط قصدش خدا و حبّ خدا و رضاي خدا و قرب به او باشد و داعيش نه بهشت و رضوان، نعيم و ثواب، حور و غلمان و نه تحصيل امان از آتش و عذاب جهنم و نيران باشد كه:

صحبت حور نخواهم كه بود عين قصور *** با خيال تو اگر بادگري پردازم

چنانكه از حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ منقول است كه:

«العبادة عَلي ثَلاثَة: قَومٌ عَبَدوا الله عَزَّوَجَلَّ خَوْفَاً فَتِلْكَ عِبادَةُ العبيد وقَومٌ عَبَدُواالله تَبارَكَ وَتَعالي طَلَبَ الثوابِ فَتِلكَ عبادَة الاُجراء وَقَومٌ عَبَدُواالله عَزَّوَجَل حُبّاً لَهُ فَتِلكَ عبادة الاَحْرار، وَهي اَفْضَلُ الْعِبادَة»(88).

«امام صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ فرمود: عبادت كنندگان سه دسته‎اند:
1 ـ گروهي كه خداي عزوجل را از ترس عبادت كنند و اين، عبادت بردگانست.
2 ‎ـ ‎مردمي كه خداي تبارك و تعالي را به طمع ثواب عبادت كنند و اين، عبادت مزدورانست.
3 ـ دسته‎اي كه خداي عزوجل را براي دوستيش عبادت كنند و اين، عبادت آزادگان و بهترين عبادتست».

بديهي است در هر سه اين مرتبه، عبادت واجد مرتبه صحت است و از شرك در عبادت كه منهي عنه است و در قرآن كريم مي‎فرمايد:

«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاء رَبِّهِ فَليَعْمَلْ عَمَلاً صالحاً وَلا يشرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً»(89).

ولي خلوص اكمل، همان خلوص عبادتِ احرار و آزادگان و اهل معرفت است كه از خدا غير او را نمي‎خواهند و جز قرب به او در هر حال و هركجا باشند نمي‎طلبند و به مضمون اين اشعار زبانشان مترنم است:

اي آنكه لاف مي‎زني از دل كه عاشق است *** طوبي لك از زبان تو بادل موافق است

غلمان و حور كي طلبد مرد حق شناس *** شهوت پرست كي بود آنكس كه عاشق است

يا مي‎گويند:

خلاف طريقت بود كاوليا *** تمنّا كنند از خدا جز خدا

چه از دوست چشمت به احسان اوست *** تو در بند خويشي نه در بند دوست

در اين مرتبه سير و صعود انسان به جايي مي‎رسد كه خود را در حال و مقامي مي‎بيند كه فارغ از تفكّر در عذاب و عقاب يا جزاء و ثواب مي‎شود و مي‎گويد:

مكن هرگز تمناي بهشت انديشه دوزخ *** اگر مطلب رضاي اوست خواه اينجا و خواه آنجا

در اين مشهد شخص عارف (نه صوفي نه عارف، حقه‎باز، مسلك ساز و سلسله باز) هيچ جا و مكاني را دور از خدا نمي‎بيند و مكاني كه خدا را در آن نبيند نمي‎يابد تا در عذاب او كه در حال بُعد و دوري از او و حرمان از رؤيت جلال و جمال او حاصل مي‎شود، فكر كند و چه سزاوار است كه: در اينجا يادي از يكي از بانوان عارفه يعني مادر مهربانم «فاطمه خانم» دختر مرحوم آيت‎الله «آخوند ملا محمد علي گلپايگاني» به عنوان اداي بعض حقوق و انواع تربيت جسمي و خصوصاً روحي او بنمايم، او كه هرگز گريه‎هاي سوزناكش را در هنگام خواندن دعاي كميل و ابوحمزه، زيارت عاشورا و غيره و هنگام قرائت بهترين اشعار پندآموز و سازنده و مناجات با خدا فراموش نمي‎كنم. از جمله اشعاري كه در آن حالات بسيار عالي توجه به خدا، مي‎خواند اين دو شعر بود:

گفتي كه تو را عذاب خواهم فرمود *** من در عجبم كه در كجا خواهد بود

آنجا كه تويي عذاب نبود آنجا *** وآنجا كه تو نيستي كجا خواهد بود

بديهي است آنجا كه خدا به معيّت علم و قدرت كامله خود هست همه جا و هر مكان و با هركس است و از اين نظر هيچ جايي كه او نباشد نيست. و آنجا كه خدا به معيّت الطاف خاصّه و توفيق خود و ظهور اسماء و صفات خود حاضر است و رحمت و لطفش شامل است، قلوب خداشناسان و كساني است كه از او ياد مي‎نمايند كه:

«لا يسعني ارضي ولاسمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن».

و نيز در حديث قدسي است:

«انا جليس من ذكرني»(90).

و آنجا كه خدا به اين معيّت با انسان نيست، قلبهاي غافل از ياد او و حالات شيطاني دور از او و اماكن اين چنيني است.

مراتب خلوص

اما مراتب خلوص، اول مرتبه آن اين است كه: عمل از ريا و نماياندن آن به غير و به جهت كسب معروفيت نزد مردم و جلب محبوبيت نزد غير خدا، خالص و پاك باشد، اگر به مقدار كم هم ريا در عمل وارد شود عمل را بي‎اثر، هباءً منثوراً و باطل مي‎نمايد. البته پاك كردن و خالص ساختن عمل از ريا اگرچه به ظاهر ساده و آسان است ولي در واقع دشوار و كار مخلصين و موحدين است.

از حضرت رسول‎اكرم ـ‎صلّي‎الله عليه وآله وسلّم‎ـ روايت شده است كه:

«ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر قالوا: وما الشرك الاصغريا رسول الله؟ قال: الرياء»(91).

«خوفناكترين چيزي كه از آن بر شما مي‎ترسم شرك كوچكتر است. عرض كردند: شرك كوچكتر چيست؟ فرمود: ريا».

و در حديث ديگري از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

«الشرك في الناس اخفي من دبيب النمل علي المسح الأسود في الليلة المظلمة»(92).

«شرك در امت من پنهانتر است از جنبش و حركت مورچه بر پلاس سياه در شب تاريك».

و باز در روايت ديگر مي‎خوانيم:

«الشرك في امتي اخفي من دبيب النمل علي الصفا»(93).

«شرك مخفي‎تر است در امت من از جنبش مورچه بر سنگ صاف».

و اگر چه ظاهر خبر، مطلق شرك است كه حتي شامل اطاعتهاي كوركورانه از مستكبران، اقويا، اطاعتهاي حزبي، برنامه‎ها، قوانين غير الهي، نظامات مصنوعه بشري و خضوع در برابر ارباب مناصب و مقامات و حتي صاحبان مقامات مذهبي كه حاكي از تملق و چاپلوسي است، مي‎شود.

در كتاب شريف كافي روايت است از حضرت صادق ـ‎عليه السلام‎ـ كه فرمود:

«اگر قومي عبادت كنند خداي واحد بي‎شريك را و نماز بجا آورند و زكات بدهند و حج خانه خدا را انجام دهند و ماه رمضان را روزه بگيرند، پس بگويند از براي كاري كه براي خدا يا‎پيغمبر‎ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ آن را كرده باشند (يا دستوري كه داده باشند) چرا خدايا پيغمبر خلاف آن عمل نكرده يا دستور نداده‎اند يا در دل خودشان چنين اعتراضي را بيابند، به همين اعتراض (و راضي نبودن به عمل و حكم خدا) مشرك مي‎باشند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:  «فلا وربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت ويسلموا تسليماً» پس بر شما باد به تسليم»(94).

و اين شرك در مراتب مخفيه شامل مثل تواضع براي اغنيا و سرمايه‎داران براي سرمايه‎داري و توانگري آنها هم مي‎شود، چون هم شرك و هم اخلاص در عمل، مراتب و درجات متفاوت بسياري دارد.

در حديث است كه:

«مَنْ اَتي غنيّاً فتواضع لِغتاهُ ذَهَبَ ثُلثا دينه»

«هركس براي مالدار و ثروتمندي براي ثروتش تواضع كند نصف ايمان يا دو ثلث ايمانش از بين مي‎رود».

مع ذلك به ملاحظه اينكه ريا را شرك خفي مي‎نامند محتمل است مراد از شرك در اين حديث خصوص ريا باشد.

به هر حال روايات در مذمّت ريا، مستفيض بلكه متواتر است و علاوه بر بطلان عمل به واسطه ريا، عمل عبادي ريايي، حرام و از گناهان بزرگ است و غير عبادي اگر چه حرام نباشد خلاف توحيد موحدين كامل است و عمل اگر چه قصد ريا در آن مستقل نباشد و ضميمه قصد قربت باشد مقبول نيست و ثواب و پاداش ندارد و ريايي است.

گنهكار انديشه ناك از خداي *** به از پارساي عبادت نماي

كليد دَر دوزخ است آن نماز *** كه در چشم مردم گزاري دراز

تذكر لازم در اينجا اين است كه بايد در مساله ريا و اخلاص در عمل به احكام فقهي نيز توجه نمود. مثلاً: همان‎طور كه گفته شد ريا به هر شكل و به هر قدر در عبادت وارد شود آن عبادت را باطل مي‎نمايد و اگر عبادت داراي اجزايي است كه بهم مرتبط هستند و مجموع آنها به عنوان مجموع مأمور به باشد، اگر در يك جزء كوچك آن اگرچه مدّ «وَلاَالضّالين» باشد، ريا وارد شود كل آن و اجزاء ديگر همه باطل مي‎شود.

و اما ضمائم ديگر در نيت عبادت مانند نماز يا روزه يا ضمائم به اصطلاح راجحه است يا مباحه، ضمائم راجحه اعم از اينكه عباديه باشد يا غير عبادي در صورتي كه به نفس عنوان نماز مثلاً تعلق بگيرد مثل نماز ظهر در فلان زمان يا مكان، مثل مسجد در صورتي‎كه به قصد امتثال هر دو امر انجام شود، صحيح و بي‎اشكال است بلكه قصد يكي از دو امر هم كافي است. مگر اينكه قصد امتثال امر به حقيقت مأمور به مثل نماز ظهر، مقيد به وقوع آن در زمان يا مكان خاص كه راجح است باشد كه تحقق امتثال و حصول قربت به اين نحو كه مقيد به امتثال امر در ضمن جزء خاص است، محل اشكال است.

و اما اگر به نفس عنوان نماز تعلق نداشته باشد و نماز فرضاً منطبق هر دو عنوان باشد؛ اگر نيت آن تابع نيت نماز نباشد و مستقلاً يا با اشتراك با نماز ملحوظ شده باشد به طوري كه جزء داعي باشد و نماز به طور مستقل داعويت نداشته باشد، در اين صورت نيز تحقق امتثال امرِ نماز، محل اشكال است بلكه امتثال حاصل نمي‎شود.

و اما ضمائم مباحه فقط، وجود آنها در نيت و خلوص شرعي و فقهي آن در صورتي مضر نيست كه تابع صِرف نيت عبادت باشد.

اين اجمالي از احكام فقهي نيت عبادت است كه البته تفصيل و بحث در فروع آن را بايد در فقه بيان نمود و در اينجا فقط مجرد اشاره بود نه بحث و نه تحقيق و تفصيل.

به هر صورت در مساله خلوص نيست، سخن بسيار است و حصول مراتب عاليه آن صعب و دشوار است و براي هر كسي حاصل نمي‎شود، چنانكه معروف است يك نفر از اهل عبادت و مواظب نماز جماعت كه هميشه براي اينكه حضور در صف اول، ثوابش از ساير صفوف بيشتر است در صف اول حاضر بود اتفاقاً يك مرتبه موفق نشد و در يكي از صفوف ديگر ايستاد و حس كرد كه ناراحت است و فكر كرد شايد اين ناراحتي او از جهت فوق ثواب شركت در صف اول نباشد بلكه براي اين باشد كه حضور در صف اول را به طور ناخودآگاه امتياز ظاهري و تقدم بر ديگران مي‎شمرده و نيّتش در اين مواظبت چندساله خالص نبوده است از اين جهت قضاي همه آن نمازها را بجا آورد.(95)

البته اين حكايتي است امّا به هر حال بايد شخص در مقام رسيدن به خلوص نيت بسيار دقيق باشد و هميشه خود را متهم بداند و بداند كه اخلاص در عمل ـ خصوص اگر در همه اعمال باشد ـ به اين آسانيها حاصل نمي‎شود، مراقبه و مشارطه لازم است. اينكه در حديث است:

«من اخلص للّه اربعين يوماً فجّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه».

اگر چه به ظاهر سهل و آسان جلوه مي‎كند ولي اهل تقوا و رياضت، خودساختگان و كاملين در اخلاق مي‎دانند كه چهل صباح خلوص لله و كنار گذاشتن دواعي و انگيزه‎هاي غيرخدايي چقدر دشوار است حتي يك 24 ساعت آن هم دشوار است.

وقتي چهل بامداد يا چهل شبانه روز اخلاص در عمل اين اثر بزرگ و عمده را داشته باشد، چهل سال و همه عمر چه آثار بزرگ و ثمرات مهمي را خواهد داشت، خدا مي‎داند.

ثواب اعمال نيز بر حسب خلوص نيات مختلف مي‎شود؛ ممكن است در اثر خلوص نيت يك عمل كوچكِ شخصي از جهت ثواب از عمل به ظاهر بسيار بزرگ ديگري اجر و ثوابش بيشتر باشد و يك دينار انفاق از يك نفر، از يك ميليون دينار انفاق ديگري مقبولتر باشد.

و چنانكه بعضي گفته‎اند: (والعهدة علي قائله) در اثر اينكه اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ انگشترش را في سبيل‎الله در حال ركوع به سائل داد و اين آيه، نازل شد:

«اِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالذَّينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَيؤتُونَ الزَّكاةَ وَهُم راكِعُون»(96).

بعضي به طمع اين كه آيه در شأن او نازل شود هفتاد انگشتر به سائل دادند!

بديهي است اين انفاق به قصد اينكه از او قدرداني شود و آيه در شأنش نازل شود، خالي از خلوص بود اگر به جاي هفتاد، هفتصد و هفتصد ميليون انگشتر به سائل مي‎داد هيچ آيه‎اي و كلمه‎اي و حتي حرفي نازل نمي‎شد.

بايد از علي آموخت اخلاص عمل، انفاق علي براي خدا بود نه به قصد اينكه پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ يا كس ديگر از او تقدير نمايد يا خدا در شأن او آيه‎اي نازل كند.

او با همه عظمتي كه داشت خود و عمل خود را در درگاه خدا و در برابر نعمتهاي الهي سزاوار تقدير و تحسين نمي‎دانست. او از آن كسي اخلاص آموخته بود كه به درگاه خدا با آن همه عبادت و اطاعت كه خدا به او خطاب كرد:

«طه ما اَنزَلْنا عَلَيكَ الْقُرانَ لِتَشقي»(97).

عرض مي‎كرد:

«ما عبدناك حق عبادتك».

و خلوص نيت براي او از همين معرفت و چشم نداشتن به غير خدا و او را و فقط او را از او خواستن و تمنّا كردن و غير او را نخواستن و تمنّا نكردن حاصل شده بود. لذا يك ضربت او در روز خندق بهتر است از عبادت جن و انس يا همه امت تا روز قيامت.

البته وجوه محكم ديگر براي خيريّت و افضليّت اين ضربت هست كه مهمتر از همه همان است كه از كلام رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ در آن مبارزه علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ و عمروبن عبدود استفاده مي‎شود كه فرمود:

 «برزالايمان كله الي الشرك كله»(98).

به هر وجه كه اين افضليت باشد بديهي است كه اخلاص اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه رئيس المخلصين و امام الموحدين است كاملترين مراتب و اعلي درجه اخلاص است. او مخلصانه در وقتي كه هيچ طمع و خوفي در ايمان و ترك آن جز به خدا و از خدا نبود اوّل كسي بود كه دعوت پيغمبر را اجابت كرد و اسلام آورد. اگرچه اين تعبير تا حدّي با اين واقعيت كه علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ قبل از بعثت و در عوالم قبل از اين عالم ايمان به خدا و رسول خدا ـ‎صلّي الله عليه وآله وسلّم‎ـ داشت نارساست.

و هم با اين حقيقت كه در روايات صحيحه معتبره وارد است از آن حضرت كه:

«من تنها هفت سال قبل از همه با پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ نماز مي‎خواندم».

و هم با اين واقعيت كه ظاهر در اين است كه صداي وحي را اگر چه مخاطب آن پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ بوده است ولي آن حضرت نيز مي‎شنيده كه فرمود:

«اِنّكَ تَسْمَعُ ما اسمَعُ وتَري ما اَري اِلاّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبي»(99).

تمام مشاهد و مواقف اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ در عصر پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ و پس از ارتحال آن حضرت به رفيق اعلي، مشاهد اخلاص و صدق ايمان به خداوند متعال است.

مشاهد اهل بيت و ائمه طاهرين ـ‎عليهم‎السلام‎ـ هر يك اخلاص آنها را در راه خدا نشان مي‎دهد.

دعاها و حالات مختلف آنها همه نشانگر حقيقتي است كه در اين آيه كريمه آمده است:

«قُلْ اِنَّ صَلاتي ونُسُكي ومَحْياي ومَماتي للّهِ رَبِّ العالَمين»(100).

يكي از مظاهر بارز اين اخلاص، حضور بي‎قيد و شرط سيدالشهداء ـ‎عليه‎السلام‎ـ براي درك فيض شهادت است. بديهي است اگر انسان در راه مقصد، هدف و محبوبش دل به مرگ قطعي و شهادت حتمي نهاد و به پاي خود با امكان حفظ حيات از مرگ استقبال نمود، عاليترين علامت بارز خلوص را نشان داده است امام حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ و ياران و اصحابش همه آگاهانه تن به مرگ داده و از آن با كمال قدرت روح و توكّل بر خدا استقبال نمودند.

آن بزرگواران كه خود حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ مي‎فرمايد: «اصحابي نيكوكارتر و با وفاتر از اصحاب خود نمي‎شناسم»(101) در امر شهادت بر يكديگر سبقت مي‎جستند و بعض آنها به توفيق ادراك شهادت نايل مي‎شدند، ديگران را به شهادت در راه حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ وصيت مي‎نمودند. اين شعر منسوب به امام ـ‎عليه‎السلام‎ـ است و اگر از آن حضرت هم نباشد مضمونش زبان حال آن حضرت است كه مي‎فرمايد:

تركت الناس طرافي هواكا *** وايتمت العيال لكي اراكا

ولو قطعتني في الحب اربا *** لما حن الفؤاد الي سواكا

گر نوازي چه سعادت به از اين خواهم يافت *** وركشي زارچه دولت به ازينم باشد

شمع قهر ارتو زني قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهي قوت روانم باشد

و چه نيكوست اين اشعار در وصف اصحاب آن حضرت:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة *** والقوم بين مدعس ومكردس

ليسبوا القلوب علي الدروع واقبلوا *** يتهافتون علي ذهاب الانفس

و حقير عرض كرده‎ام:

حسين اي همايون هماي سعادت *** حسين اي شه ملك صبر و شهامت

فروغي زنور تو خورشيد رخشان *** زدرياي جود تو كوثر حكايت

توئي نور چشمان زهرا و حيدر *** گل احمر بوستان رسالت

بپا از قيام تو شد پرچم دين *** نگون گشت اعلام كفر و ضلالت

رهانيدي اسلام از چنگ اعدا *** فزوديش بر عزت و بر كرامت

جوان مردي و غيرت و همت تو *** زناموس دين كرد الحق حمايت

الا اي ولي خداي يگانه *** خداوند اقليم مجد و جلالت

فدا كردي اندر ره دين و قرآن *** جوانان و ياران بكوي شهادت

گذشتي هم از اصغر و هم زاكبر *** زعبّاس آن درّ بحر شجاعت

زياران نامي و صحب گرامي *** شهيدان شمشير اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقيقت *** همه رهروان طريق ولايت

همه دشمن ظلم و طغيان و عدوان *** همه پيشتازان راه ديانت

شعار همه بود الله اكبر *** مرام همه قطع نخل غوايت

بنازم به آن همت عالي تو *** به آن صبر و ايمان و آن استقامت

تو اعلام كردي به آزاد مردان *** كه مرگ است يا سربلندي سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت *** عصات محبّان به روز قيامت

فداي سر انور بي تن تو *** كه بر نيزه مي‎كرد قرآن تلاوت

به قربان آن كودك شيرخوارت *** كه تير ستم كرد او را سقايت

ايا مالك ملك حسن و معالي *** ايا معدن جود و فيض و سخاوت

از اين وضع دوران و از شدت دهر *** مرا هست بر درگهت بس شكايت

سخن در جناب تو سربسته گويم *** كه ابلغ بود از سراحت كنايت

به «لطفي» ببخشي اگر هر دو عالم *** نباشد شگفت اي محيط كرامت

نباشد مرا بيم از نار دوزخ *** ببيني به من گر به چشم عنايت

السلام علي الحسين و علي علي‎بن الحسين و علي‎اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين و رحمة‎الله و بركاته.

توجه به يك نكته مهمّ:

از جمله اموري كه در باب خلوص نيت توجه به آن لازم است اين است كه: خلوص نيت در انجام عبادات و هر كار و عملي كه مقصود شخص از آن، رضاي خدا و تقرّب به درگاه او باشد. با قصد فوايد غير قربي و نتايج مادي و دنيوي آن حاصل نمي‎شود؛ يعني اگر مثلاً روزه را فقط به قصد فوايد صحّي و بهداشتي آن بگيرد يا اين قصد ضميمه قصد للّه و قربت باشد، عمل صحيح نيست. البته بسياري از احكام داراي اين گونه حكمتها و فوايد دنيوي، جسمي و مادّي هستند و در شرع حكمي كه متضمن جلب مصلحت يا دفع مفسده‎اي نباشد وجود ندارد ولي در بجا آوردن عمل اگر شخص بخواهد مأجور و مقرب شود بايد به قصد اطاعت و امتثال امر خداوند متعال آنها را بجا آورد. لذا در مشهد اطاعت و فرمانبري مولاي همه كاينات، بنده واقعي از فلسفه، فايده و حكمت و دستور مولا نمي‎پرسد و به آن كاري ندارد.

دانستن فلسفه و حكمت، فايده علمي دارد و براي قوت ايمان و عقيده به احكام شرع و مزيد معرفت و يقين سودمند است، اما شرط عبوديت و بندگي در مقام فرمانبري و اطاعت امر، پرسش از غرض مولا و حكمت عمل نيست؛ زيرا با اخلاص و كمال بندگي منافات دارد. در اينجا تسليم و انقياد هرچه بيشتر باشد عمل كاملتر و نشانه مرتبه عبوديت برتر است.

همانطور كه حضرت ابراهيم ـ‎عليه‎السلام‎ـ وقتي به فرزندنش امر خدا را به «ذبح» او ابلاغ كرد او بدون درنگ گفت:

«يا اَبَتِ افْعَلْ ماتؤمَر»(102)

نپرسيد فلسفه، حكمت و مصلحت ذبح من چيست، بلكه بي چون وچرا گفت: اي پدر! آنچه را به آن مأمور شده‎اي انجام بده.

و يكي از امتيازات مهم ايماني اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ بر ديگران از صحابه همين است كه آن حضرت در برابر اوامر و دستورات پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ تسليم محض بود و عرض وجود نمي‎كرد و فرمان را بي‎چون و چرا اجرا مي‎كرد. در حالي كه بعضي در اعمال سليقه و رأي شخصي و عرض وجود خود تا حد اعتراض و ردّ دستور پيغمبر ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ به جسارت، خلاف ادب و عدم تسليم، مي‎ايستادند.

علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ محو حقيقت، معنويت، كمال علم و عمل و شخصيت والاي رسول اكرم ـ‎صلّي الله عليه و آله وسلّم‎ـ بود و به: «و ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إنْ هَوَ اِلاّ وَحْي يوحي»(103) مؤمن واقعي بود و عاليترين مرتبه خلوص را دارا بود و شرايط بندگي ملتزم و متعهد بود.

بنده‎آن‎باشد‎كه‎بند‎خويش‎نيست *** جز‎رضاي‎خواجه‎اش‎درپيش‎نيست

گرببرد خواجه او را پا و دست *** دست ديگر آرد كاين نيز هست

ني زخدمت مزد خواهد ني عوض *** نه سبب جويد زامرش نه غرض

بقيه اين بخش از دعا:

بقيه اين بخش، دعا و درخواست نور، بينائي چشم، بصيرت، بينش در دين و بهره‎بخشي به اعضا و جوارح و امور ديگر است كه شايد از مهمترين آنها بصيرت قلبي و بينش دل و آگاهي و روشني ضمير و باطن است كه به توفيق الهي در اثر تفكر در آثار قدرت الهي، عبادت، اطاعت و توجه، قوت مي‎گيرد؛ چون ريشه آن در فطرت آدمي هست و همان:

«فِطْرَةَ الله اَلَّتي فَطَرَالنّاسَ عَلَيها»(104)

اما اين فطرت را بايد با قبول هدايتهاي عقل و شرع پرورش داد. با اين بصيرت است كه انسانهاي كامل، باطن اشيايي را كه با بصر حسي و چشم جسم مي‎بيند مشاهده مي‎كنند و وقتي ديگران همان ظاهر را مي‎بينند آنها باطن و غيب اين عالم را مي‎بينند و نگاهشان عبرت است كه از محسوس عبور كرده و به معقول مي‎رسند، خدارا مي‎شناسند و از آنچه مي‎بينند پند و اندرز مي‎گيرند.

چنانكه اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ مي‎فرمايد:

«اِنَّ اَوْلياء الله هُمُ‎الذَّين نَظَرُوا اِلي باطِنِ الدُّنيا اِذا نَظَرالنّاسُ اِلي ظاهِرها»(105).

«دوستان خدا آنانند كه به باطن (نيست شدن) دنيا بنگرند، هنگامي كه مردم به ظاهر (زينت و آرايش) آن مي‎نگرند.

اين بصيرت  اگر وسيع شود افق فكر و علوّ درجه انسان را بسيار پويا نموده و بالا مي‎برد. بينايي حقيقي اين است كه با اين بينش توؤم باشد والا انسان مصداق: اين آيه مي‎شود

«لَهُمْ اَعْيُنٌ لايُبْصِرونَ بِها»

مي‎بيند اما درك نمي‎كند مانند چهارپايي كه وارد يك صحراي علفزار و پراز يونجه شود كه غير از خوردن علف چيزي نمي‎فهمد و به چيزي نمي‎انديشد، نه علف را مي‎شناسد و نه توليد كننده آن و نه خواص علف و نه مضار آن را. غير از خوردن، چيزي نمي‎فهمد نه علف او را موعظه مي‎كند و نه باغ و سبزه‎زار، نه از آغاز آن چيزي مي‎شناسد نه از انجام آن.

در قرآن كريم و احاديث، راجع به بينش بيداري ضمير، آگاهي باطن و شعور، بسيار تذكر داده شده است. هركس در اين دنيا چشم بصيرتش كور باشد، در آن دنيا نيز كور محشور مي‎شود، چنانكه خداوند متعال مي‎فرمايد:

«و مَن كانَ في هذِهِ اَعْمي فَهُوَ فِي الاخِرَة اَعْمي وَاَضَلُّ سَبيلاً»(106).

«هركس در اين دنيا كور باشد، در آخرت كور خواهد بود و از كور گمراهتر».

اين كوري، كوري چشم جسم نيست؛ اين كوري چشم قلب و ديده باطن است. و در آيه ديگر مي‎فرمايد:

«وَمَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذكري فَإنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً وَنَحشُرُهُ يَوْمَ الْقيامَةِ اَعْمي قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني اَعْمي وَقَد كُنْتُ بَصيراً قالَ كَذلِكَ اَتَتْك اياتُنا فَنَسيتَها وَكَذلِكَ الْيَومَ تُنسي»(107).

«وهركس از ياد من اعراض كند همانا (در دنيا) معيشتش تنگ شود و روز قيامتش نابينا محشور كنيم. او در ان حال گويد: خدايا! چرا مرا نابينا محشور كردي و حال آنكه من (در دنيا بينا بودم). خدا به او فرمايد: آري چون آيات ما براي هدايت تو آمد همه را به طاق فراموش و غفلت نهادي امروز هم تو را (ملائكه رحمت) فراموش (و بي بهره) خواهند كرد».

همچنين در اين دعا درخواست مي‎شود كه شنوايي و بينايي را، مراد و وارث من قرار بده.

اين دعا و حاجت در بعض دعاهاي ديگر نيز هست و ظاهراً مقصود اين باشد كه عقل، بصيرت، درك و هوش مرا تا پايان كار از من نگير كه هوش و درك من تا پس از آنكه همه اعضا و قوايم را گرفتي باقي باشد؛ چون در اين صورت تا پايان زندگي خود انسان بر خودش حاكم و صاحب اختيار است به عكس آن كه اگر عقل و هوش او سلب شود، كارش به دست ديگران مي‎افتد و زندگي، بدون نعمت عقل و هوش ـ اگر چه در نظام كل، داراي حكمتها و مصالحي است ـ خالي از سير و سلوك معنوي و كسب اجر و ثواب و بي‎محتوا مي‎شود.