توضيح مهمّ
اگر كسي سؤال كند با توجه به مقام
عصمت حضرات معصومين ـعليهمالسلامـ كه عقلاً و شرعاً ثابت است و سيره
و تاريخ زندگي و تعهد كامل و الزام آن بزرگواران به اطاعت از خداوند متعال؛ بر
عصمت ايشان دلالت قطعي و يقيني دارد، مراد از اين دعاها و مناجاتها اگر مفاهيم
ظاهري و معاني حقيقي آنها باشد لازم ميشود يكي از دو امر كه هر دو باطل و خلاف
مقام عصمت انشا كنندگان اين دعاهاست پيش بيايد، اين دو امر يا صدور معصيت از
ايشان است يا صدور كذب و اقرار به وقوع امري كه واقع نشده است كه آن هم معصيت و
خلاف مقام عصمت است. علي هذا امر داير است بين اينكه معاني حقيقي مراد باشد و
معصومين العياذ بالله داراي مقام عصمت نباشند يا معاني مجازي مراد باشد
كه در اين صورت بايد هم قرينه صارفه از معني حقيقي موجود باشد و هم معني مناسب
مجازي مشخص گردد.
پاسخ داده ميشود كه: اصل اين سؤال با بيان ديگر، سابقهاي قديمي و ديرين
دارد كه در ارتباط با استغفار پيغمبر صلّي الله عليه و آله و احاديثي
مثل حديث:
«انه ليغان علي قلبي حتي استغفرالله في اليوم سبعين مرة» (13).
و بعض آيات قرآن كريم مثل:
«اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ ما
تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ» (14).
«(اي رسول) ما تو را به فتح آشكاري در عالم پيروز ميگردانيم تا از
گناهان گذشته و آينده تو درگذريم (مراد گناه امت و شيعيان اوست)».
مطرح شده است و علماي اعلام در پاسخ به آن، وجوهي فرمودهاند كه از جمله ـ
بر اساس فرض دلالت استغفار و طلب مغفرت بر معني حقيقي كه صدور گناه از استغفار
كننده است و به عبارت دقيقتر: براساس فرض دلالت عذرخواهي از تقصير و اعتراف به
عدم انجام وظيفه ـ پاسخ معروف كه منقول از شيخ جليل علي بن عيسي اربلي، مؤلف
كتاب كشف الغمه است ميباشد. اين توجيه وجيه بر اساس «حسنات الابرار سيّئات
المقربين» بيان ميشود. و حاصل آن اين است كه: آنچه را ما و افرادي كه در رديف
وصف ما هستند معصيت ميشماريم و از آن استغفار مينماييم، ترك واجبات و فعل
محرمات است امّا اشخاصي كه در رتبه برتر و اُفق بالاتر هستند، فعل مكروه و ترك
اولي و مستحب را نيز سيّئه ميشمارند. و افرادي كه پيشتر و مقربتر و در رتبه
عاليترند، اشتغال خود را به مباحات نيز انصراف از حق و سيّئه و گناه محسوب
ميدارند و از آن اعتذار جسته و پوزش ميطلبند.
ولي مثل اين جواب هرچند براي رفع اشكال از استغفار و براي تفسير ذنب، سيّئه،
گناه و توسعه در معني آنها بر حسب عرف و عادت و حال افراد كافي باشد، براي رفع
اشكال از عبارات بعض دعاها كه شامل اعتراف به ارتكاب سيّئه از قسم اوّل (فعل
حرام و ترك واجب) ميشود كافي و جامع نيست لذا ما به عرض جوابي كه به توفيق
الله تعالي و منّه، خود به آن ملهم شده و كسي را سابق بر خود در آن نميشناسيم
اكتفا ميكنيم:
اين جواب مبني بر عدم اراده معني حقيقي از الفاظ اين دعاها و ظهور آنها در
معني مجازي مناسب است كه البته محتاج به قرينه صارفه از معني حقيقي و قرينه
معيّنه معني مجازي مناسب از بين معاني مجازيّه است.
قرينه صارفه از معني حقيقي اولاً: براهين قاطعه عقليه و نقليه بر لزوم عصمت
انبيا و ائمه ـعليهمالسلامـ از گناه است كه قرينه عقليه و هم قرينه
مقاميه عامه بر عدم اراده معني حقيقي است.
و ثانياً: قرينه حاليه سيره ثابت و تاريخ حيات آنهاست كه به طور قطع بر
تنزّه آنها از گناه دلالت دارد.
و ثالثاً: بعض اين دعاها متضمن اقرار و اعتراف به گناه و خطابه چنان كيفيتي
و كثرتي است كه خواص اصحاب ائمه معصومين ـعليهمالسلامـ و بسياري از
مؤمنين كه بر خواندن اين دعاها مداومت دارند هم از آن منزّه هستند و خودبخود به
قرينه حالشان معلوم است كه معني حقيقي اين دعاها را قصد ننمودهاند.
واما قرينهاي كه از آن علاوه بر عدم اراده معني حقيقي، معني مجازي مناسب
معلوم ميشود، حال دعا كننده است كه حال نيايش و سپاس و حمد و ستايش و اعتراف
به ناچيزي و كمال فقر و احتياج به درگاه خداوند بينياز است. و همچنين حال
اعتذار، اظهار تذلل، تضرّع و عرض عذر تقصير است.
بلاغت در اين مقام اقتضا دارد كه شخص بر بساط عذر تقصير و تشبه به كساني
بنشيند كه گناهان بزرگ از آنها صادر شده و در نهايت خشوع، خضوع، خوف، تذلل،
شرمندگي، خجالت و پشيماني، خدا را ميخوانند.
اين شكستگي خاطر و اين خضوع و تضرّع هرچه بيشتر شود محبوب سالك است و قرب به
حق را از آن بيشتر احساس مينمايد و درون جانش را روشنتر مييابد. ميخواهد در
صف كساني باشد كه خود را مستحق عذاب آتش و مشرف بر سقوط در جهنم ميبينند و خوف
آنها را داشته باشد و اشك شرم، حسرت و ندامت آنها را بريزد. چنانكه در بعض
حالات انسان، غير ذويالعقول را به خطاب ذويالعقول مخاطب ميسازد و با كوه،
سنگ، درخت و دريا سخن ميگويد يا در بعض اطوار و حالات، تشبّه به بعض حيوانات
ميجويد و با الفاظي كه موضوعله حقيقي دارند حقايق بالاتر ديگري را بيان
ميكند و حال او، مقصد او را از آنچه ميگويد تفسير مينمايد.
سالك و شخص سعادتمندي كه بر صُفه اصطفا نشسته و با خدا گرم كلام و مقال است
هرچه خود را كم ببيند و بيشتر مقصّر بشمارد و نعمتهاي خدا را بزرگتر و
شكوهمندتر و شكر خود را كمتر و بلكه كفر نعمت ببيند و حق خدا را اعظم و اكبر
بيابد و خشم و غضب او را به خود نزديكتر ببيند و خود را در معرض عذاب و عقاب
بيشتر بشناسد، حال حضورش و تقرّبش، سيرو سلوكش، عروج و صعودش كاملتر ميشود و
لذتي كه براي او از خواندن دعاي كميل، ابيحمزه، عرفه و دعاهاي صحيفه، و مناجات
خائفين و گريهوزاري از خوف حضرت باري براي او حاصل ميشود قابل توصيف نيست و جز
كسي كه به آن حالت رسيده باشد ديگران درك آن را نمينمايند.
در چنين حالاتي دعاهايي كه فاصله فقر، حاجت و تقصير او را از غنا و بينيازي
نعمتهاي مولايش كمتر قرار دهد و استحقاق او را براي عذاب كم جلوه دهد يا رحمت
واسعه او را به وسعتي كه دارد متجلي نكند، او را سير نميكند و از آن لذّت كافي
نميبرد؛ زيرا مطابق حال او نيست با اينكه از قرار گرفتن در صف مجرمين و
گناهكاران هرچه بيشتر و بيشتر فاصله دارد و فاصله ميگيرد، و از گناه بيشتر از
هر خطر بيمناك است و پرهيز دارد و در حال مناجات و موقف حضور در درگاه خدا و
عرض تذلّل، تضرع و تقصير از اداي شكر و تأسف برگذشته ميخواهد از بندهاي كه
تمام عمرش را صرف در گناه و معاصي كرده و در مقام عذرخواهي آمده انكسارش،
خضوعش، اعتذارش، ابراز خجلتش بيشتر باشد.
اولياي خدا اين چنين هستند و هرچه بيشتر عظمت و بزرگي خدا را درك كرده
باشند، اين حالات در آنها با معنيتر و رساتر است واين است اسرار اين ادعيه و
تذللات و تضرّعات حضرات معصومين ـعليهمالسلامـ در درگاه الهي كه با
آنكه داراي مقام عصمت بودهاند اختصاص به خود آنها دارد و ما با اينهمه
آلودگيها، خطاها و گناهان نميتوانيم به عشري از اعشار آن حال حضور، قرب،
تشرّف، توبه، انابه و اعتذار كه معلول كمال عرفان است برسيم.
رزقنا الله سلوك طريق معرفته و قربه و الجلوس علي بساط الانابة اليه مع خواص
عباده الصالحين و حشرنا مع موالينا و ساداتنا و شفعائنا محمد و آله الطيبين
المعصومين صلواته عليهم اجمعين.
بخش اول : جهان بيني اسلامي
«الحمدللّه اَلّذي لَيْسَ لِقضائه دافعٌ
(الي قوله عليه السلام) وهُوَ عَلي كُلِّ شَيء قَديرٌ».
در آغاز سخن از
اين بخش كه متضمن بيش از بيست فراز توحيدي و آموزنده درباره شناخت خداي متعال
است، اشاره مختصري به جهانبيني اسلامي مناسب است. و چون بر حسب تقاضاي يكي از
برادران عزيز و بسيار فعّال در مجمع اسلامي ـ كه تاكنون دهها نفر را به دين
مقدس اسلام هدايت نموده است ـ جهت توزيع و نشر، بين مراجعه كنندگان به مجمع،
مقاله كوتاه و نسبتاً سادهاي در جهانبيني اسلامي نگاشتيم و عين آن را ـ اگر
چه كامل نيست ـ ضميمه اين نوشته قرار ميدهيم. اميد است كه مفيد باشد.
جهان بيني اسلامي
جهان از تمام عناصر و اتمها و آنچه در زمين است از انسان و جنبندگان ديگر و
گياهان، معادن، سنگها، درياها، اقيانوسها، ستارگان و كرات ديگر از ماه، آفتاب،
منظومهها، كهكشانها و... و همه يك واحد و پديده، به هم مربوط و وابستهاند.
همانطور كه وجود هر فردي از انسان با اشتمال بر ميليونها سلول، گلبول، استخوان،
گوشت، مغز، چشم، گوش، دست و پا، زبان، قلب، ريه و... همه يك واحد و هر يك از
اين اجزاء نيز به نظر استقلالي واحدي، مشخص هستند. اما در واحد بزرگتر كه وجود
انسان است همه به هم مربوط، منضم و پيوستهاند.
جهان نيز كه مشتمل بر ميلياردها و ميلياردها واحد كوچك و بزرگ و ريز و درشت
است نيز، يك واحد و همه به هم ضميمه و مربوط و با هم پيوسته و از هم جدا
نيستند. و همانطور كه هر يك از اين واحدها، واحد وجود اين، واحد وجود آن، واحد
وجود زمين، واحد وجود كوه و... همه پديده هستند و گذشته آنها بيابتدا و آغاز
نبوده است.
كل عالم نيز پديده واحد است و مثل ميلياردها پديدههاي اجزاي خود، آغاز و
انجامي دارد. بديهي است كه اين پديده واحد نه خود بخود پديد آمده است؛ چون بر
حسب قانون علّيت هر پديدهاي وجودش مستند به علتي است. و نه خودش بكليتش و نه
به افراد اجزائش، خود را پديدار كرده و به وجود آورده است؛ چون لازم ميشود كه
پديده پيش از پديدار شدن، پديده شده باشد و در عين حال پديده نباشد تا خود را
پديد سازد.
خلاصه لازمه اين حرف، جمع بين وجود و عدم، هستي و نيستي در حال و زمان واحد
خواهد بود كه عقلاً محال است. و همچنين ممكن نيست كه هيچيك از اجزاي اين پديده،
پديدآورنده كل آن باشد؛ چون لازم ميشود كه اين جزء پديدآورنده خود باشد. پس
بايد پديده باشد تا خود را پديد آورد و بايد پديده نباشد تا پديد آورده شود.
بازهم در آن واحد هم باشد و هم نباشد.
علي هذا حكم تمام اجزا كه پديده هستند و چنانكه گفتيم در تمام جهات
پديدههاي كوچك شبيه پديدههاي بزرگند، بر كل عالم كه واحد بزرگ و پديده است
جاري است. و پديده خاصّيتش چنانكه در ميليارد و ميلياردها پديدهها ميبينم،
پديد آمدن است و بيآغاز و ابتدا نيست و لذا كل عالم و واحد بزرگ پديدهها بايد
از خارج خود، پديد آورندهاي داشته باشد و آن همان ذات مقدسي است كه به آن
«الله» و خدا ميگويند. بنابراين جهانبيني تمام عالم هستي به دو واحد تقسيم
ميشود كه يكي اصل و ديگري فرع است. يكي «الله» كه خالق است و ديگري مخلوق و
يكي پديده و ديگري پديد آورنده، يكي غيب و ديگري ظاهر، يكي مركب از واحدهاي
كوچك و بزرگ بيشمار و يكي بسيط و بيجزء و منزّه از مشابهت به واحد فرع. اين
حقيقتي است كه قرآن كريم در يك آيه كوتاه آن را بيان كرده ميفرمايد:
«اَمْ خُلِقُوا مِنْ غيْرِ شَيء اَمْ هُمُ الخالِقُونَ (15)»
«آيا اين خلق (بدون خالق) از نيستي صرف به وجود آمدند يا خويشتن را خود خلق
كردند؟»
اين خداست كه فطرت انسان نيز به او گرايش دارد و ميخواهد به او اتصال پيدا
كند؛ چون ميبيند اين واحدهاي كوچك و بزرگ كه واحد جهان از آن تشكيل شده مثل
خود جهان از خود، صاحب چيزي نيستند و قدرت و اختياري كه بتوان به آنها اعتماد
نمود از خود ندارند. و خصوصاً در هنگام ناچاري و نااميدي از وسايل ظاهري انسان
دلش به صاحب اين واحد جهان متوجه ميشود و به او ملتجي ميگردد.
هيچكس در هر حد از علم و اطلاع باشد نميتواند به طور جزم، وجود او را انكار
كند و در موارد سخت به او پناهنده نشود.
اين خدا برآورنده حاجات، آمرزنده گناهان، صاحب عفو و بخشش و مهربانتر از همه
و آگاه از حال همه است، دعاي هركس كه او را بخواند ميشنود و هركس با او انس
بگيرد و در ضمير وجدانش به او نزديك شود و با او مناجات كند با او انس ميگيرد
و به او از او نزديكتر ميشود و همه اوصاف جلال، جمال و كمال براي او ثابت است.
وحي و پيامهاي آسماني و الهي
اين خداي يگانه به وسيله افرادي از بندگان پاك و خالص و مخلص خود همه
بندگانش را به سوي خود و راه راست هدايت كرده است. پيغمبران او پيغامشان متضمن
خير و سعادت همگان است، آنها مردم را به پرستش خدا و ايمان به يگانگي او و
انجام كارهاي نيك مثل راستي، درستي، امانت، عدالت و احسان به همه و خيرخواهي
براي همه افراد بشر و ياري دادن به ديگران و همكاري در كارهاي خير و ياري
مظلومان و مهرباني به كودكان و زيردستان و احترام از سالمندان و پيوند با
خويشاوندان و اطاعت از قانون و تواضع، فروتني و ترحم حتي به حيوانات و تعليم و
تعلّم و تربيت اولاد و خلاصه به تمام مكارم اخلاق دعوت كردند كه كاملترين نسخه
اين دعوت، كتابي است كه پيامبر خاتم محمدبن عبدالله ـصلّي الله عليه و
آلهـ به اسم قرآن مجيد از جانب خدا براي مردم آورد. كتابي كه در آن همه
هدايتهاي لازم اجتماعي، فردي، سياسي و اخلاقي در اختيار بشر گذاشته شده است،
كتاب وحي و كتاب خداست.
دعوت اسلام؛ ديني كه حضرت محمد ـصلّي الله عليه و آله و سلّمـ آن
را آورد و به نام اسلام ناميده شد، معنايش تسليم خدا بودن و فقط احكام و فرمان
خدا را پذيرفتن و از آن اطاعت كردن است. اين دعوت از ناحيه عقيده، دعوت به
اعتقاد به خداي يگانه و يكتا، پيامبران و فرشتگان و كتابهاي آسماني و دعوت به
معاد يعني عالم ديگر و بازگشت به زندگي براي گرفتن پاداش كارهاي خير و كيفر
اعمال زشت است.
در عقيده به معاد براي بشر حيات و زندگي در اين دنيا و تحمل زحمات،
دشواريها، رنجها، دردها و بيماريها مفهوم صحيح پيدا ميكند و او را اميدوار
ميسازد كه خدا، جهان را به لغو و عبث نيافريده است. و اين همه اوضاع
محيّرالعقول و وجود اين انسان با اين استعداد و نبوغي كه ميتواند همه چيز را
مسخّر خود نمايد، پوچ و بيمحتوي نيست. بشر در اين دنيا براي انجام وظايف بزرگي
آمده و به سوي مقصدي بسيار عالي در سير و تكامل است. هرگز با مرگ، سير او تمام
نميشود چنانكه از انتقال از عالم رحم به دنيا چيزي از او كاسته نشد بلكه زمينه
ظهور استعدادها و قواي نهفته و غيرمرئي وجود او را فراهم شد.
امامت و رهبري بعد از پيغمبر اكرم (ص)
از جمله امور اعتقادي كه اسلام به آن دعوت كرده است اين است كه بعد از
پيغمبر اسلام، رهبري و هدايت او به وسيله امامان و پيشواياني كه دوازده نفرند و
در فضايل و صلاحيتهاي اخلاقي و علمي ممتاز و كاملتر از همه بوده و هستند،
استمرار مييابد. اگرچه آنها پيغمبر و صاحب وحي نيستند ولي مبيّن دعوت قرآن و
نگهبان دين از تحريف هستند. و هم آنان از سوي خدا واجب الاطاعه و صاحبالامر
ميباشند.
اوّلِ اين دوازده نفر شخص دوم عالمِ اسلام؛ حضرت علي بن ابي طالب
ـعليهالسلامـ است. و دوازدهمين آنها حضرت مهدي موعود حجةبن الحسن
العسكري ـعليهماالسلامـ است كه زنده و از انظار، غايب است و براي
اصلاح جهان و برقرار كردن عدل جهاني و تشكيل نظام جهاني اسلام به امر خدا در
موقع مقتضي ظهور خواهد كرد.
و از ناحيه عمل و اخلاق مشتمل است بر عاليترين تعاليم و احكام در همه جوانب
حيات انساني كه هم اكنون بعد از چهارده قرن، زنده، جامع و كافي است. تعاليم
بهداشتي و حفظ الصحه و نهي از فحشا، قمار، ميگساري و ساير محرمات، همه جالب و
مصونيت بخش جامعه از بسياري از بيماريها، مفاسد، تجاوزات، دشمنيها، خونريزيها و
امنيت آفرين است.
همه اشخاص بيغرض و نظر از غير مسلمين كه پيرامون اسلام تحقيق و كاوش
نمودهاند و راجع به تمدن اسلامي و حقوقي كه در اسلام براي انسان و براي زن و
مرد مقرر شده و در آن برابري همه در مقابل قوانين و لغو امتيازات نژادي، زباني،
جغرافيايي، فقر و توانگري و غيرها رعايت شده است صريحاً به كارسازي احكام و
اسلام براي اداره جهان امروز و بعد از امروز، اتفاق دارند.
در اين دين، استعباد، استكبار و استعلا رسماً و صريحاً لغو و ممنوع شده است
و همگان را به قرار گرفتن در خط آزادي، برابري، برادري دعوت كرده است كه
نمونههايي از اين تعاليم را در اين آيات و احاديث ميخوانيد:
«يا اَهْلَ الكِتابِ تَعالَوا الي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا و بَينَكُم
اَلاّ نَعْبُدَ اِلاّ الله ولا نُشْرِكَ بِهِ شَيئاً ولا يَتَّخِذَ بَعْضُنا
بَعْضاً اَرباباً مِنْ دُونِ الله» (16).
«بگو اي اهل كتاب بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است (و بر
حقّ ميدانيم) پيروي كنيم (و آن كلمه اين است) كه بجز خداي يكتا هيچ كسي را
نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و برخي برخي را به جاي خدا به ربوبيّت
تعظيم نكنيم (يعني رؤساي مذهب را به پرستش و اختصاصات الهي نرسانيم)».
«اِنَّ اَكرَمَكُمْ عِنْدالله اَتْقاكُمْ (17)»
«بزرگوارترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست».
«تِلك الدّارُالاخِرَةُ نَجْعَلُها للدَّينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فِي
الاَْرضِ وَلافَساداً والعاقبِةُ للْمُتَّقين» (18).
«ما اين دار (بهشت ابدي) آخرت را براي آنانكه در زمين اراده علوّ و فساد و
سركشي ندارند مخصوص گردانيم و حسن عاقبت، خاص پرهيزكاران است».
«اِنَّ الله يأمُرُ بِالعَدلِ وَالاْحْسانِ وَايتاءِ ذِي القربي ويَنهي
عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغي يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذكَّرون» (19).
«همانا خدا (خلق را) فرمان به عدل و احسان ميدهد و به بذل و عطا به
خويشاوندان امر ميكند و از كارهاي زشت و ظلم نهي ميكند و به شما از روي
مهرباني پند ميدهد باشد كه موعظه را بپذيريد (تا سعادت و بهشت ابد يابيد».
«ولا تَسْتوي الْحَسَنةُ وَلاالسَّيئةُ اِدفَعْ بِالَّتي هِي اَحْسَنُ (20)»
و (بدانكه) هرگز نيكي و بدي در جهان يكسان نيست، هميشه بدي خلق را به بهترين
عمل پاداش ده».
از حضرت رسول خدا ـصلّي الله عليه و آله وسلّمـ منقول است كه
ميفرمايد:
«لافَضل لعربي علي عجمي ولا لابيض علي اسود».
«خصلتان ليس فوقهما من البر شيء الايمان بالله والنفع لعبادالله وخصلتان
ليس فوقهما من الشر شيء الشرك بالله والضر لعباد الله» (21).
در بخش پرستش خدا و عبادات، اين دين بر اساس خلوص نيّت و يكتاپرستي، دستورات
عبادي مهم آن در درجه اول «نماز» است و سپس روزه و حج و برنامههاي ديگر كه در
عين عبادت بودن، همه اينها متضمن تعليمات تربيتي، اجتماعي، سياسي، تجلّيگاه
برادري، برابري، وحدت اسلامي و انساني است. وبالخصوص نسبت به نماز در قرآن مجيد
تأكيد بسيار شده است كه بايد شخص مسلمان اين رابطه خود را با خدا حفظ نمايد و
در واقع در اوقات نماز به حضور خداوند متعال مشرف شود.
آيات قرآن كريم و هزارها حديث در زمينه تعاليم متعاليه و دستورات سازنده
مكتب، بسيار است و پيرامون هريك از اين مطالب عقيدتي و عملي، صدها بلكه بيشتر
كتابهاي علمي، اجتماعي، اخلاقي حقوقي سياسي نوشته شده است. و كتابهاي تفسير
قرآن مجيد با آن همه حجم كه در مجلدات متعدد نوشته شده و كتابهايي كه در شرح
احاديث شريفه است كتابهاي فقه، اخلاق و سيره همه و همه پيرامون اين مطالب و
مطالب عاليه ديگر است. و هرگونه توضيحات كافي براي برنامه زندگي بشري در اين
كتابها داده شده است. و مخصوصاً در كتابهاي دعا به زبان دعا در كاملترين مدرسه
تربيتي اسلام وارد ميشويم و در اين مدرسه است كه انسانهاي ممتاز، پاك و مخلص،
تربيت و ساخته ميشوند.
خداوند ـ ان شاءالله ـ همه گروندگان به اسلام را بر آن ثابت بدارد و
الزام و تعهد ما را در عمل به تعاليم، كامل فرمايد و همه افراد بشر را به اين
دين مبين و صراط المستقيم كه نجات دهنده انسان معاصر از حيرت و سرگرداني، فساد
و فحشاء، بيرحمي و بيايماني است هدايت فرمايد.
اكنون پس از اين بيان كوتاه در جهانبيني اسلامي با اولين بخش از دعاي شريف
عرفه، خود را آشنا ميسازيم.
امام ـعليه الصلاة والسلامـ دعا را به حمد و سپاس خدا آغاز ميكند
به اينكه هر حمد و سپاس يا جنس حمد و يا حق حمد و يا حمد حق از براي خدا (الله)
است و از اين كه الله را به صفاتي كه پس از آن بيان فرموده توصيف ميكند،
دانسته ميشود كه «الله» اسم است براي ذات اقدسي كه متصف به تمام صفات كمال است
كه از آن جمله صفت وحدت، يگانگي، يكتايي و منزّه از تمام نقايص و عيوب و هر نوع
فقر و احتياج و نياز است.
بنابراين، اين اسم (الله) غير از آن ذات يگانه و يكتا، مسمايي ندارد و اطلاق
آن بر هرچه غير از او باشد خودبخود بيمورد و بيمسمي و غير قابل تصديق است؛
زيرا هيچكس را غير از او ـ هركس كه باشد ـ نميتوان به صفت يگانگي و نداشتن
جزء و يكتايي و بيهمتايي معرفي كرد.
علي هذا اين صفاتي كه امام شهيد و سيدالشهدا ـعليهالسلامـ براي
خدا بيان ميفرمايد فقط به او اختصاص خواهد داشت و احدي غير از خدا صلاحيت
توصيف شدن به اين صفات را ندارد هركس كه باشد. اما اين صفات عبارتند از:
1 ـ «ليس لِقَضائهِ دافِعٌ».
الله، آن است كه براي حكم و قضاي او دفع كنندهاي نيست.
احدي نيست كه بتواند حكم آن ذات جامع جميع صفات كمال را دفع كند. و ظاهراً
به قرينه جمله بعد، مراد از قضا در اينجا قضا و حكمي است كه بر نفي و نابودي و
يا سلب نعمتي از كسي يا جامعهاي باشد هرچند در برابر مطلق قضا و حكم الهي، كسي
نيست كه بتواند عرض اندام نمايد اما در اينجا به ملاحظه قرينهاي كه ذكر شد
مراد، اين نوع خاص است.
و محتمل است مراد از قضا «موت» باشد كه از مصاديق ظاهره يا اظهر مصاديق قضاي
الهي است و دعا و صدقه اصل آن را دفع نمينمايد هرچند فيالجمله دعا و صدقه
چنانكه در حديث است:
«الدّعاءُ يَرد القَضاء بعد ما اُبرِمَ اِبرام» (22)
ردّ قضا مينمايد. كه البته در اين موارد نيز دافع حقيقي قضاي الهي، خداست
كه ما در رساله «سرّالبداء» پيرامون مسأله تأثير دعا و صدقه و امور ديگر در دفع
بلا و طولاني شدن عمر يا كم شدن عمر يا وسعت رزق و امثال اين امور، توضيحاتي
دادهايم.
در اينجا فقط عرض ميكنيم كه به قضا و قدر الهي بايد ايمان داشت چنانكه به
تأثير دعا، صدقه، صله رحم و امور ديگر نيز ايمان داريم اگر چه تفاصيل و
ارتباطات كامل اين امور و مخصوصاً قضا و قدر بر ما مخفي است و شايد فهم آن
تفاصيل براي ما دشوار و بلكه غيرممكن باشد. ايمان به اين امور، علاوه بر اين كه
ايمان به واقعيات و نظامي است كه خدا در عالم كون مقدّر و مقرّر فرموده است در
استصلاح حال عبد و تربيت و تكميل او نقش مؤثر دارد و بدون ايمان به اين امور و
عقيده به اختيار عبد وا مر بين امرين، تربيت و تكميل انسان ميسّر نيست. همه اين
امور از جنبه عقيدتي از اسباب و ابزار تربيت بشر است كه خداوند مقدّر فرموده
است.
بشر ميبايد كه در عين حالي كه مختار است و اسباب و وسائل مادي را استخدام
كرده و به كار ميگيرد، به خدا اعتماد داشته باشد و هميشه از او كمك بخواهد و
منصرف از او نباشد، و به فراهم بودن اسباب مغرور نگردد و غافل از خدا نشود كه
در بسياري از موارد با اينكه انسان اسباب امري را فراهم مينمايد و در نظرش
حصول نتيجه قطعي است، ناگهان وضع بهم ميخورد و نتيجه حاصل نميشود و همه
زحمتها بيثمر ميگردد.
وگاهي هم به عكس، اسباب پيشامد سوئي فراهم ميشود و انسان در سراشيبي سقوط
قرار ميگيرد و بيچاره ميشود ناگهان عنايت غيبي بهطور معجزهآسا او را نجات
ميدهد.
و سرّ بزرگي كه در اين جريان ديده ميشود همان توجه بندگان به خداوند متعال
است كه اگر امور بر مجراي اسباب ظاهري بگردد و تخلف نپذيرد، مردم از عالم غيب و
اسباب غيبيّه غافل ميشوند. هريك از اين دو جريان انسان را به خدا و عالم غيب
متوجه ميسازد و همه و هركس اين دو جريان را مكرر تجربه ميكنند و از آن اگر
روحشان بيمار نباشد خدا را ميشناسند.
داستانها و حكايتهاي معرفتآموز در هر يك از اين دو زمينه بسيار است و رشته
اول همان رشته معرفت خدا به «فسخ عزيمت» است كه فرمودند:
«عَرَفْتُ الله بِفَسخِ الْعَزائم و نقض الهِمَم»
«خدا را شناختم به فسخ عزيمتها و شكسته شدن همّتها».
چنانكه حضرت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ فرمود:
«عَرَفْتُ الله سُبحانَهُ بِفَسخِ العزائم وَحَلِّ الْعُقُودِ وَنَقْضِ
الهِمَم» (23).
«شناختم خدا را به فسخ عزيمتها (تصميمهاي قطعي) و باز شدن گرهها و شكستن
همّته» (24).
و حاصل اين است كه از حصول اسباب مادي هميشه محصل مسببات نيست؛ گاهي با يأس
از نيل به مقصود، مقصود حاصل ميشود و گاهي نيز با يقين به حصول مطلوب به لحاظ
حصول اسباب ظاهري و مادي، مطلوب حاصل نميشود و امر، بعكس اراده و اسباب چيني
انجام ميگيرد به وجود خدا و تصرف اراده او پي ميبريم و به گفته شاعر ميفهميم
كه قضاي حق در كار است:
اگر محول حال جهانيان نه قضاست *** چرا مجاري احوال برخلاف رضاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود *** يكي چنانكه در آيينه تصور ماست
بلي قضاست بهر نيك و بد عنانكش خلق *** بدان دليل كه تدبيرهاي جمله خطاست
به دست ما چو از اين حلّ وعقد چيزي نيست *** به عيش ناخوش وخوشگر رضادهيم
سزاست
2 ـ «وَلا لِعطائهِ مانِعٌ».
و براي عطاي او مانعي نيست هركسي را بخواهد به هر عطايي سرافراز كند و هر
نعمتي را به او عطا فرمايد هيچكس نميتواند عطاي او را منع نمايد و كسي را از
عطاي او محروم سازد.
بديهي است كمال حضرت ربوبي (عزّ اسمه) همين اقتضا را دارد كه «لا دافِع
لِقضائِهِ وَلا مانعٌ لِعطائِهِ» باشد غير از اين باشد به عجز و نداشتن توانايي
موصوف ميشود و (الله) عاجز و ناتوان نميباشد. پس اين دو صفت در حقيقت راجع به
صفت قدرت اوست كه همه و هر چيز تحت سلطه قدرت و توانايي او قرار دارند و قدرت
او مافوق همه قدرتها و غالب بر همه است بلكه همه قدرتها و نيروها از قدرت او به
وجود آمده و دليل قدرت او هستند چون بديهي است كه ساير قدرتها حادث و مسبوق به
عدم ميباشند لذا بايد قدرت بالذاتي باشد كه همه قدرتها عطاي او و مخلوق او و
مستند به او باشند.
3 ـ «ولا كَصُنْعِهِ صُنعُ صانِع»
مانند صنع و ساختن يا صنعت و مصنوع و ساخته او، صنع و ساختن يا صنعت و ساخته
و مصنوع هيچ صانعي نيست؛ زيرا صنعتِ صنعتگران كامل نيست و بتدريج و با توجه به
نواقص آن تكميل ميشود چه بسا كه خود صنعتگر به نقص او توجه نمينمايد در حالي
كه صنايع الهي همه در حدّ خود كامل و بيعيب و نقص است. چنانكه در قرآن كريم
ميفرمايد:
«ما تَري في خَلْقِ الرّحمن مِنْ تَفاوت فَارْجِعِ البَصَرَ هَل تَري
مِنْ فطور» (25).
«هيچ در نظم خلقت خداي رحمان، بينظمي و نقصان نخواهي يافت. بارها با ديده
عقل در نظام مستحكم آفرينش بنگر آيا هيچ سستي و خلل در آن تواني يافت».
صنايع الهي بدون الگو و بدون الهام از صنعت و نقشه ديگر، آفريده شده است و
صنايع بشري همه با الهام از اوضاع و نظامات، آثار و خواص، ارتباطات صنايع الهي
با يكديگر و تركيبات و چگونگي اجزاي آنها فراهم شده است.
در صنايع بشري همه از مواد و عناصري كه خداوند متعال آفريده استفاده ميشود
و با تصرف در آنها و تلفيق آنها با يكديگر صنايعي را عرضه داشتهاند امّا صنايع
الهي در بخش بدايع، آفرينش بسائط و مواد و عناصر است و در بخش مركّبات تلفيق
مواد و تركيب اجزا و صورتگريها و امور ديگر است كه هرگز در صنعت بشر مثل آن
يافت نخواهد شد.
در اين معاني تفاوت نميكند كه صنع در كلام امام ـعليهالسلامـ مثل
خلق كه به معني مخلوق گرفته ميشود به معني مصنوع و ساخته، تفسير شود و يا مثل
خلق و خلقت كه به معني فعل آفرينش و آفريدن هم استعمال ميشود. صنع و صنعت نيز
به معني ساختن و مصنوع را پديد آوردن باشد كه در اين صورت نيز بين فعل خدا و
ساختن او با فعل ديگران همين گونه فرقها وجود دارد و خدا در صنع و فعل خود
بيشريك است؛ نه از كسي ياري ميگيرد و نه كسي با او همكاري ميكند و نه از كسي
مثل صنايع و افعال او صادر ميگردد.
اين جمله اشارهاي است به گوشهاي از مفهوم متعالي توحيد افعالي كه معنايش
اين است كه خداوند متعال در افعال و صنايعي كه از او صادر ميشود متفرد و يگانه
است. بدون شريك و بدون استعانت از احدي هر فعلي و صنعتي را انجام داده و فعل و
صنعت او نيز بيمثل و نظير است. فعل و صنع هيچ كس همانند صنع و فعل او نيست و
مثل آن از احدي صادر نميشود.
4 ـ «وَهُوَ الجَوادُ الواسِعُ».
جود به معني بخشش است و جواد كه از صفات مشبهه است به معني بخشنده و عطا
كننده، كثيرالانعام و الاحسان است خواه از او خواسته شده باشد يا خواسته نشده
باشد. و واسع به معني صاحب وسعت و گشايش است. چنانكه گفتهاند: كسي است كه
دارايي و قدرت او بر جود و بخشش، همگان را شامل است و ظاهر، اين است كه
«الواسع» صفت «جواد» و اشاره به اين است كه جود جواد كافي و فراگير همه و واسع
است و اين هم از صفات جماليه و فعليّه خداوند و به معنايي هم صفت ذاتيّه اوست؛
چون مبدأ جود و بخششِ خدا، كمال ذات اوست. پس به اعتبار صدور جود از او، از
صفات فعل و به اعتبار اينكه ذات، مبدئيت و اقتضاي صدور جود و فيض دارد، از صفات
ذات است. و اگر واسع مثل جواد صفت خدا باشد كه بر رفع فقر و قضاي حوايج همه
قادر است و قدرتش بر قضاي حوايج همه را شامل است.
در عدةالداعي ميفرمايد:
«الواسع: هوالذي وسع غناه مفاقر عباده ووسع رزقه جميع خلقه» (26).
كه بنابراين ميشود وسيعتر از اين، اين اسم شريف را معني كرد به اينكه: واسع
رحمتش، قدرتش، حاكميّت، حافظيّت، رازقيّت، ولايت، قيّوميت، هدايت و ساير صفاتش
همه در كمال كمال و محيط بر همه چيز همگان است.
5 ـ «فَطَرَ اَجناسَ البَدايع».
«بدايع» جمع بديع است و بديع هم بر مخلوقاتي كه بيآنكه از چيزي آفريده شده
باشد يا نظام آن و نقشه آن از نظم چيز ديگر گرفته شده باشد و به قدرت خدا پديد
شده باشد و هم بر خدا كه پديدآرنده اشيا و اجناس بدايع است، اطلاق ميشود.
بنابراين از اسماءالحسني است.
«فاطر» نيز به معناي بديع و مبدع است و آن از اسماء اللهالحسني است و از
صفات فعليّه خداوند است كه مبدأ آنها صفت قدرت است كه از صفات ذاتيّه است.
بنابراين مضمون اين جمله در وصف الله اين است كه او و فقط او اجناس و انواع
پديدههاي بديع را آفريد.
6 ـ «واتقن بِحكْمَتِهِ الصِّنايعَ».
اتقان و استحكام صنعت از نشانههاي علم و حكمت صانع است. به گفته شاعر:
فعلي بس محكم است گيتي و باشد *** فعل محكم دليل حكمت فاعل
و حقير سرودهام:
عالم كه چنين اساس محكم دارد *** برنامه و دستور منظم دارد
بر علم و قدرتش هست گواه *** چيزي نه زحد فزون ونه كم دارد
ظهور اين صفت در تمام موجودات عالم امكان از عناصر، بسايط، مركبات، جماد،
نبات، حيوان، انسان، معادن، زمين، آسمان، منظومهها، كهكشانها و موجودات
ذرّهبيني و ريزي كه با چشمهاي غير مسلح ديده نميشوند، آشكار است و تمام علوم
و دانشهايي كه بشر به آن دست يافته، مربوط به اطلاع و آگاهي از بخش كمي از نظام
متقن و محكم اين عالم است كه انسان اگر از خود شروع و اتقان و استحكامي را كه
در وجود خودش برقرار است بخواهد بررسي نمايد عمرش اگرچه چند برابر عمر طبيعي
باشد كفايت نميكند.
اكنون نظام هربخشي از وجود انسان از روح و جسم آن، علمي جداگانه و پراهميّت
است كه محققان در آن به تحقيق و كاوش بيشتر دائماً اشتغال دارند مبدأ اين صفت
اتقان صنع است. چنانكه در اين جمله امام ـعليهالسلامـ است.
صفت حكمت و علم خداوند است كه با صفت قدرت كه هردو از صفات كماليه و نخستين،
جمالي و دوم جلالي است از صنع صانع و اتقان صنايع و اتقان مجموعه عالم امكان،
تجلي مينمايند.
7 ـ «لا تخفي عَلَيهِ الطَّلايعُ».
«طلائع» جمع طليعه است به معني ديدهبان و پيش درآمد لشكر يا هر چيزي. كه در
اينجا ظاهراً مقصود آغاز مخفي و غيرمرئي اشيا و حوادث و وقايع است كه بر غير
خدا مخفي و پنهان است ولي بر او مخفي و پنهان نيست. بديهي است عالميت مطلقه و
دانايي همه جانبه، همين اقتضا را دارد اين صفت ذاتي حقتعالي و بدون اعطا از كسي
يا امكان ايجاد حجاب و پردهاي براي او ثابت است و از صفات جماليّه كماليّه
است.
8 ـ «وَلا تَضيعُ عِنْدَهُ الْوَدايعُ».
اين جمله ظاهراً مجاز است و اگر حمل بر حقيقت بنماييم هم بايد بگوييم مفهوم
وديعه، هم شامل وديعه و سپردههاي مادي است كه بعضي بندگان نزد بعض ديگر
ميگذارند و هم شامل وديعههاي معنوي است مثل راز و سرّ و مطلب مكتومي را كه
كسي به كسي بگويد به شرط آنكه براي كسي بازگو نكند. و مثل شهادت كه در نزد
شاهد، وديعه و امانت است. و مثل اعتقادات صحيح، اعمال و وظايف، اطاعات و عبادات
كه نزد خدا محفوظ است و به حكم:
«اَنّي لا اُضيعُ عَمَلَ عامِل مِنكُمْ» (27)
ضايع نخواهد فرمود.
چنانكه از فخرالمحققين ـعليه الرحمهـ نقل شده است كه:هركس بخواهد
در هنگام موت بر عقايد حقه ثابت بماند و از حق به باطل عدول نكند، اصول پنجگانه
دين را با دلايل آن در پيش خود حاضر نمايد و آن را به خداوند متعال بسپارد كه
در وقت رسيدن موت به او رد فرمايد؛ به اين طريق كه پس از استحضار عقايد در ذهنش
بگويد:
«اَللّهُمَّ يا اَرحَمَ الرّاحِمينَ اِنّي اَودَعْتُكَ يَقيني هذا
وَثَباتَ ديني وَاَنتَ خَيرُ مُستودَع وَقَد اَمَرتَنا بِحفظِ الوَدائِع
فَرُدَّهُ عَلي وَقْتَ حُضُورِ موتي» (28).
9 ـ «جازي كُلَّ صانع».
10 ـ «وَرايشُ كُلِّ قانع».
11 ـ «وَراحِمُ كُلِّ ضارع».
12 ـ «وَمُنْزلُ المَنافِع وَالكِتابِ الجامِعِ بِالنُّور السّاطِعِ».
در اين چند فراز نيز امام از افعال و عنايات الهي به بندگان ياد كرده و او
را به اين اوصاف كه همه از صفات فعلي اوست و به اعتبار صدور اين افعال بر او
اطلاق ميشود، توصيف نموده است هرچند مبدأ اين افعال هم صفات ذاتيه او مثل علم
و قدرت است او پاداش دهنده هر صنعتگر و صاحب كار است و مصلح احوال هرقناعت پيشه
است. كسي كه قناعت نميكند و بيش از اندازهاي كه به او از طلب رزق و روزي با
كسب و كار ميرسد ميخواهد و بيشتر از آن صرف مينمايد، كارش روبه فساد و
اختلال ميرود. به عكس كسي كه به كار و زحمت و طلب حلال كه از عبادات مهمه است
تن در ميدهد و رنج عمل را متحمل ميشود و به آنچه از اين طريق به او رسيد راضي
و خوشنود ميشود و از اسراف و تبذير پرهيز مينمايد و بيش از آنچه درآمد دارد
خود را در خرجهاي اضافي و زايد بر حال خود نمياندازد، كارش را خدا روبه نظام و
اصلاح ميبرد.
او رحم كننده به هر متضرع و زاري كننده است آنكه به هر تضرع كننده از مؤمن و
كافر، موحد و مشرك، مطيع و عاصي رحم ميكند و حتي به ضراعت و زاري جنبندگان
ديگر جواب ميدهد، فقط خداست. لذا حتي اگر ما بشنويم كه خدا به بتپرستان و
كفار در يك واقعه و يك جريان رحم نموده يا با نماز استسقا و ضراعت و زاري غير
مؤمنين از مخالفين، باران رحمتش را فرستاده است تعجب نميكنيم؛ چون كاري است كه
بر حسب رحمانيت از او صادر ميشود.
به علاوه در اين مواقع كه دلها متوجه به عالم غيب ميشود و در حال يأس و
نااميدي به او كه پناه همه در همه اوقات است بر حسب فطرت پناهنده ميشوند براي
اين كه نور ايمان به غيب در آنها بالمرّه خاموش نشود و زمينه براي هدايت بيشتر
آنها فراهم شود. خداوند به ضراعت آنها جواب ميدهد در اين ميان گاه هم بعض
ضراعتها بيجواب ميماند به لحاظ اين كه پاسخ مثبت، به مصلحت تضرع كننده نيست و
درواقع پاسخ موافق رحم، بر او نيست يا اين كه انجام آن خلاف بعض سنن ثابته و
حكمتهايي است كه در علم خدا رعايت آنها لازم است و ما از فهم تمام اطراف و
جوانب آن عاجزيم.
بديهي است در اين مواقع و در همه موقعيتهاي ديگر خداوند حكيم طبق حكمت بالغه
خود و مصالح واقعي بندگان عمل ميكند و بر خلاف ما رحم و لطف و تفضّل او از
حكمت او چيزي كم نميكند، و اما جمله بعد نخست اشاره ميفرمايد به انزال و فرو
فرستادن منافع كه ممكن است مصدر ميمي يا اسم محل و مكان جميع منفعت باشد و غرض
انزال امور و چيزهايي است كه موجب نفع و سودمند باشد مثل باران و نور آفتاب كه
بر زمين ميتابد و نازل ميشود و عنايات و فيوضي نامرئي. و خلاصه آثار ربّانيّت
و ربوبيّت الهي كه شامل حال تمام جهانيان ميگردد و با نزول فيض از او به سوي
همه انجام ميشود مثل اين بيان كه ميفرمايد: ممكنات و مخلوقات نميتوانند براي
كسب انواع كمالات و ايجاد ربط با خدا، بخودي خود به سوي او صعود نمايند و اين
فيض خداست كه نزول مييابد و به آنها متصل ميشود تا شرايط صعود آنان فراهم
گردد.
سپس اشاره به انزال كتاب كه در اينجا ظاهراً مقصود فقط قرآن كريم است و الف
و لام براي عهد و اشاره به قرآن است كه آنچه مورد حاجت بشر است از معارف،
احكام، نظامات و هدايتهاي لازمه در هر موضوع، جامع است. و شايد مراد از نور
ساطع تابان، همان تعاليم كامل و درخشان آن باشد.
13 ـ «وَهُوَ لِلدَّعواتِ سامِعٌ».
14 ـ «وللكرباتِ دافِعٌ».
15 ـ «وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ».
16 ـ «وَلِلجَبابِرة قامِعٌ».
اين چهار صفت كه بازگشت به صفت علم و قدرت حق از صفات ثبوتيه دارند، خدايي
خدا را بيان مينمايد كه دعاها را ميشنود. دعا از هر كس ودر هركجا باشد شنوايي
خدا محدود به آلت و وسيله نيست كه مشروط به شرايطي باشد و فاصله زمان و مكان در
شنودن و نشنودن مؤثر باشد.
در ديگر شنوندگان با تغيير شرايط صدا و صدا كننده يا تغيير شرايط صدا شده و
شنونده، شنيدن و نشنيدن و كيفيّت شنوايي تغيير ميكند. اما در خدا در جانب
شنونده دعا، هيچ تغيير شرايطي تصور نميشود چون اصلاً قدرت حق بر شنيدن از جانب
او مطلق، بيقيد، بيحد و بيانتهاست. از طرف دعا كننده اگرچه شرايط و كيفيّات،
تفاوت ميكند؛ گاهي آهسته دعا ميكند و گاهي با صداي بلند خدا را ميخواند و
گاه در ضمير و باطن خود به او توجه مينمايد، گاه از پشت پرده و داخل خانه و
جاهايي كه موانع نشنيدن براي اشخاص عادي موجود است. وگاهي نيز در محيط فارغ از
موانع، دعا ميكند.
هيچيك از اين شرايط و ظروف در شنيدن خدا اثر نميگذارد و او همه را ميشنود
گر مورچهاي دم بزند در ته چاه از دم زدن مورچه آگاه بود همانطور كه از صداهاي
بسيار بلند آگاه است اين علم و آگاهي خداوند است.
و اگر ميگوييم خدا سميع است يعني از آنچه مخلوق با آلت و حاسّه سمع
ميشنود، آگاه است و او صداهايي را كه مردم نميشنوند نيز ميشنود.
و اگر ميگوييم خداوند بصير و بينا است و ميبيند مقصود اين است كه آنچه را
ما مبصر و ديدني ميدانيم و بدون حاسّه چشم نميتوانيم به آنها آگاهي يابيم مثل
رنگها، او از آنها آگاه و به آنها عالم است بيآنكه به آلتي و حاسهاي نياز
داشته باشد و آنچه را كه قوّه بينايي ما از ديدن آن عاجز است نيز ميبيند.
در انسان هم اين حواس شنوايي، بويايي، بينايي، چشائي و بسايايي نيز وسيله
علم ميشوند ولي خداوند چون علمش عين ذات و قديم است و منزّه از تركيب و تجسم
است بياسباب و وسيله به همه چيز عالم بوده و هست.
عقيده باطل مجسّمه
مجسّمه اهل سنت خلاف اين حقيقت را عقيده دارند آنها جمود به ظاهر الفاظ
ميكنند! و با اين كه به فرض الفاظي مثل: عين، يد، سمع، و غير اينها ظاهر در
همين مفاهيم جسماني باشند، بر مجاز بودن آنها و عدم اراده معني حقيقي از آنها
قرائن عقليّه دلالت دارد. بلكه در بعض موارد، قرائن حاليّه و عرفيّه نيز دلالت
دارد.
مثلاً اگر بگويند: دست فلاني بر سرهمگان دراز است يا چشم او همه جا را
ميبيند يا پايش همه جا را گرفته است اين عبارت دلالت بر معني حقيقي ندارد بلكه
دلالت بر معناي عرفي دارد و معني عرفي آن اين است كه: فلاني بر همه جا تسلط
دارد.
درباره خداوند مطلب به طريق اولي روشن و واضح است. علاوه بر آنكه: اثبات آلت
سمع يا رؤيت براي خدا مساوي با سلب صفت خدايي و اثبات صفات سلبي و نفي صفات
ثبوتي است. ذوق و فهم عرفي و عرفاني هم بر آنچه گفتيم دلالت دارد.
ولي مجسّمه و حنابله ـ كه وهّابيان عصر ما را بايد افراطيترين آنها در
اثبات جسميّت براي حقتعالي و ايمان به خرافات ديگر دانست ـ از اين ذوق و درك و
بينش كه اساسي از اصول معرفة الله و از پلّههاي مهم نردبان ترقي در شناخت و
معرفت خداست محروم هستند. يعلمون ظاهراً من الالفاظ و هم عن معانيها و حقايقها
غافلون.
صفت ديگر كه در اين چهار فقره به آن اشاره شده است و ذكر آن پس از فقره
«وَهُوَ لِلدَّعواتِ سامِعٌ» مناسبت پيدا ميكند؛ زيرا در اينجا مقصود توجه
دادن به صفات كماليه جماليه خداوند متعال است. لذا چون دعاها بيشتر مشتمل
درخواست دفع نگرانيها، اندوه، غصه و غمهاست، اگرچه مجرد شنيدن دعاها و ديدن
حالات بندگان و مخلوقات و آگاهي از آنها كمال است اما براي بندهاي كه دعا
ميكند قبله دعايش قدرت و توانايي خدا بر دفع آن ناراحتيهاست و از اين جهت كه
او دفع كننده كربتها است و لازمه اين كه دعاها را در اين امور ميشنود دفع
آنهاست، بنده اميدوار ميشود و به سوي او ملتجي ميگردد و تضرع و زاري
مينمايد.
و همچنين دعا مشتمل بر درخواست رفع درجه و مقام است كه در جمله
«وَلِلدَّرجاتِ رافِعٌ» بيان ميفرمايد كه اين رفع درجه و بلند شدن مقام نيز با
خداست و اوست كه درجات را در اثر دعا يا حكمتهاي ديگر بلند ميكند و
رافعالدّرجات است.
اين چند صفت همه از صفات ثبوتيّه فعليّه است كه به دو صفت ذاتي علم و قدرت
(دانايي و توانايي) برگشت دارند. و علم مطلق و قدرت مطلقه مقتضي قدرت بر اين
افعال و كارهاست.
سپس به يكي ديگر از صفات ثبوتيّه فعليّه كه: «قامع الجبابره» است و از صفات
جلال است در اين جمله: «وَلِلجَبابِرةِ قامِعٌ» اشاره ميفرمايد كه اوست كه
جبابره، طواغيت و ستمگران را قلع و قمع، نابود و هلاك مينمايد و دعاهايي را كه
براي برانداختن و قلع و قمع آنها ميشود، ميشنود و مستجاب ميفرمايد. اوست كه
ميفرمايد:
«اَفَرَاَيتَ اِنْ مَتَّعناهُمْ سِنينَ ثُمَّ جاءهُمْ ماكانُوا
يُوعَدُونَ ما اَغني عَنْهُمْ ماكانُوا يُمتَّعُونَ» (29).
اوست كه گردنكشان و استكبارگران را بر خاك ذلت مينشاند و تخت ستمگران را
سرنگون مينمايد.
و مصداق اين اشعار منسوب به اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ ميسازد؛
اشعاري كه حضرت امام علي نقي ـعليهالسلامـ در مجلس متوكِل ناصبي،
انشا فرمود و مثل آن خبيث را تحت تأثير قرار داد:
باتوا علي قلل الأجبال تحرسهم *** غلب الرجال فما اغنتهم
القلل
واستنزلوا بعد عزّ من معاقلهم *** واسكنوا حفراً يابئس ما
نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم *** اين الاساور والتيجان
والحلل
اين الوجوه التي كانت منعمة *** من دونها تضرب الاستار
والكلل
فافصح القبر عنهم فيه سائله *** تلك الوجوه عليها الدود
يقتيل
قد طال ما اكلوا دهراً وماشربوا *** فاصبحوا بعد طول
الاكل قد اكلو (30)
«بر قلّههاي بلند، خانه كردند و مرداني به نگهباني آنان مشغول شدند ليكن
قلّهها آنان را سودي نبخشيد».
«پس از سرفرازيها با خفّت از آن جايگاههاي استوار، به زير كشيده شدند و در
گورهايي ـ چه بد منزل و مسكني است! ـ جاي داده شدند».
«بعد از خاكسپاري، منادي بانگ زد: آن تاجها، زيورها، پوششها و تجمّل به كجا
رفت؟!».
«آن چهرههاي ناز پرورده كه همواره در پسپرده و حجاب پنهان شده بودند، چه
شدند؟!».
«عاقبت، گورها سرنوشت شوم آنان را نشان دادند و چهرههاي كرم زده آنان را به
نمايش گذاشتند!».
«مدت درازي خوردند و آشاميدند و اينك پس از خوردنها، خورده شدند!».
خاقاني هم در همين معاني سروده است:
گفتي كه كجا رفتند آن تاجوران اينك *** زيشان شكم خاك است
آبستن جاويدان
17 ـ «فَلا اِلهَ غَيرُهُ».
18 ـ «وَلا شيء يَعْدِلُهُ».
19 ـ «وَليْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ».
20 ـ «وَهُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ اللَّطيفُ الْخَبير».
21 ـ «وَهُوَ علي كُلِّ شَيء قديرٌ».
اين فرازها و جملههاي بلند توحيدي همانند نتيجه و حاصل شانزده جملههاي
عرفانآموزي است كه قبلاً امام ـعليهالسلامـ فرمود؛ يعني كسي كه
داراي اين صفات باشد كه نه براي قضايش دافعي باشد و نه از عطايش منع كنندهاي و
نه صنع هيچ صانعي مثل او باشد و داراي ساير صفاتي باشد كه بَر شمرده شد، غير از
او خدايي نيست؛ چون صاحب آن صفات بايد منفرد و يگانه و بيهمتا باشد. كسي كه
براي قضاي او دافعي و براي عطايش مانعي نيست بايد در قدرت، يگانه باشد و چيزي
عِدل و برابر او نگردد و مثل او چيزي نباشد. و او شنوا، بينا، لطيف و آگاه است
و او بر هر چيز تواناست چون لازمه اتصاف به آن صفات، اين اوصاف است.