عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۴۷ -


امام عليه السلام باز زمزمه عشق را سر داده است

بعد از آن كه امام عليه السلام شاهكار بيان خود را به كار برد، باز دم از دوستى و محبت زده و به اصطلاح پاى عشق را به ميان كشيده است ، و چنين از خداى تعالى تقاضا دارد كه كانون عشق و محبت او ((خانه دلش را)) مملو از دوستى و محبت خود كند!! يعنى اشاره بر اين مى فرمايد كه اى خدا، فضاى وسيع بى انتهاى دلم را چنان لبريز از محبت خود كن كه جاى چيز ديگر در آن باقى نماند، و اين محبت را تواءم با ترس ‍ انقطاع از آن و آميخته با ايمان و گواهى به كتابت قرآن مجيد قرار ده .

و نيز اين دوستى را طورى در دلم جايگزين فرما كه شوق مرا به سوى تقرب و ايصال به رحمت پاى بر جا داشته و بيم نوميدى را برطرف نمايد.

سپس از آن جا كه مى خواهد تقاضاى مهمى را عرضه بدارد، با ايراد نام جلاله يا ذالجلال و الاكرام كه نزد بعضى اين نام اشاره به اسم اعظم است درخواست خود را چنين دنبال كرده و اشتياق خود را به لقاء پروردگار اظهار كرده است و عرض مى كند:

كه اى خداى بزرگوار مرا محبوب لقاى خود قرار ده ، و دوست دار ملاقات مرا، و در لقاى خود آسايش و كرامت برايم مقرر فرما.

معنى لقاء الله چيست ؟

در باب لقاء الله مطالبى بسيار است ، و لقاء را معانى مختلف كرده اند كه معناى رواج و مصطلح آن رؤ يت و ديدار و ملاقات است و لكن در اينجا بنابر ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات مربوطه قرآنى اين معنا را نبخشيده و به هيچ وجه صحيح نيست حمل معنا را به رؤ يت كردن از آن جهت كه رؤ يت و ملاقات با پروردگار غيرقابل امكان است ، گرچه عرفا را در اين باب كلامى وسيع است و در باب شهود و فناء فى الله در شرح لقاء الله مطالبى بسيار آورده اند ولى چون اكنون مجالى براى اين بحث از نظر ايشان نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به مختصرى از شرح بيان الهى در اين موضوع تا معناى كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد.

معناى لقاء الله از نظر قرآن مجيد

در تفسير گازر در ذيل آيه شريفه س 6ى 31 قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله .... چنين آور ده است : بدرستى كه زيان كردند آنان كه ثواب و عقاب خداى را به دروغ داشتند، لقاء و ملاقات بر خداى روا نباشد از آن كه ملاقات بر حقيقت مقابله باشد يا مقاربه ، پس هر كجا لقا باشد او را، مراد از آن لقاء ثواب خداى بود، چنان كه گفت س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا.... يعنى پس هر كس كه اميد ثواب خداى مى دارد، گو عمل صالح كن و در عبادت خداى خود كسى را شريك مگردان ، و يا آن كه منظور از لقاء ملاقات با عذاب او باشد، قوله تعالى : س 9ى 77 فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه .... يعنى پس پيرو ايشان گردانيد نفاقى را در دلهاى ايشان تا روزى كه بدو رسند.... و اين در حق كافران است ، و كافران را به اتفاق لقاء نبود و ملاقات ايشان با عذاب است .

و در حديث نبوى است : لقى الله و لا وجه له عنده و قوله صلى الله عليه و آله و سلم : من احب لقاء الله احب الله لقاء و من كره لقاء الله كره الله لقاءه ، معنى آنست كه هر كه خواهد با جوار حق و رحمت خداى رود خداى خواهد كه او را با جوار رحمت برد و هر كه اين به خود نخواهد خداى با او نخواهد، به آن معنى كه چون راه نسپرده باشد از ايمان و رحمت خداى و طاعت او سبحانه كاره باشد ثواب او را، پس ‍ محال است در اين خبر حمل كردن به رؤ يت ، براى آن كه احب الله لقاءه و كره الله لقاءه از اين طرف محمول نتواند بودن بر رؤ يت ، پس ‍ معلوم شد كه مراد به ((لقاء)) خروج است به سراى آخرت آنجا كه حكم خداى را باشد.

و بيان امام عليه السلام بى ارتباط به اين حديث نبوى نيست ، كه عرض ‍ مى كند: حبب الىّ لقائك و احبب لقائى .

دليل ديگر بر اين كه منظور از ((لقاء)) از نظر قرآن و بيان امام عليه السلام ، ديدار نيست !

در سوره الروم آيه 7 مى فرمايد: و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون

بعد از آن كه از طرف پروردگار عالم خطاب عمومى صادر مى شود، بر اين كه ، آيا اين بندگان ، در نفسهاى خود تفكر نمى كنند تا عالم شوند كه نيافريد خداى آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آنهاست ، مگر به حق و غرض صحيح ، و پايان آن همه معدوم مى شوند، سپس مى فرمايد: به درستى كه بسيارى از مردم به رسيدن به جزاى پروردگار خود كه آن نزد انقضاى اجل مسمى است ((يا قيام قيامت )) منكر و ناگرويدگانند.

استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرائى در پاورقى تفسير منهج در ذيل اين آيه شريفه آورده : عالم آخرت عالم لقاء پروردگار است چون در دنيا مردم در وجود حق شك دارند و در آن عالم بالضروره به وجود او يقين كنند، گويى او را ملاقات كرده اند و اگر لقاء پروردگار نباشد خلقت عبث است .

نگارنده گويد: از اين آيه شريفه مفهوم بيان آقاى شعرائى حاصل مى شود كه خداى تعالى مى فرمايد: الا انهم مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط

يعنى آگاه باشيد كه گروه ناگرويدگان در شك و ريب هستند از رسيدن به ثواب و عقاب پروردگار خود در روز جزا و آگاه باشيد كه او سبحانه به همه چيز احاطه كامل داشته و هيچ چيز از او پنهان و پوشيده نيست .

در تفسير منهج آورده ، كه نمى توان گفت لقاء الله مراد از رؤ يت باشد چون آن ممتنع است چنان كه ادله عقليه و سمعيه شاهد اين معنى است .

و در كتب كلاميه مبرهن شده و اجماع اله بيت نيز بر اين است كه رؤ يت خداى تعالى ممتنع است .

در انوار گفته : كه لقاء الله به معنى لقاء بعث الله و آن چه تابع آنست از ثواب و غير آن از احوال قيامت ، همچنان كه خداى تعالى در جايى بعد از آن كه تفصيل بيان آيات خود مى كند مى فرمايد: لعلكم بلقاء ربكم توقنون يعنى شايد شما به رسيدن به جزاى پروردگار خود يقين آريد.

آنهايى كه اميد به لقاء پروردگار را ندارند زود باشد كه نتيجه اعتقاد خود را دريابند

سوره يونس آيه 7: ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدّنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون آنان كه اميد ندارند به ثواب و عقاب ما، يعنى آنان كه منكر آخرتند كه محل مجازات عمل است و خشنود شدند به زندگانى دنيا و پسنديدند آن را و آرام گرفتند بدان ، يعنى همت خود را بر لذات محسوسه و زخارف فانيه مقصور گردانيدند و از نعيم حياتى و لذات جاودانى غافل شدند آنان از آيات دلائل صنع ما غافل و بى خبرند، پس اين گروه ، س 10ى 11 فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ؛ وامى گذاريم آنها را در بى راهى خودشان ، يعنى به طريق استدراج مهلت مى دهيم ايشان را در ضلالت تا سرگردان باشند.

و همچنين در آيه 5 از سوره العنكبوت است كه مى فرمايد: من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت .... اشاره بر اين كه هر كس اميد مى دارد لقاى خدا را، يعنى رسيدن به ثواب پس بايد مبادرت كند به طاعت قبل از رسيدن اجل او، چون مدتى كه خداى تعالى مقرر كرده براى لقاى ثواب و يا عقاب هر آينه آينده است ((و آن چه كه لا محاله آينده باشد نزديك و قريب است .))

و آيات بسيار ديگرى در باب لقاء الله در قرآن مجيد است كه همه حاكى از وصول به جزاى او سبحانه است .

رؤ يت و ملاقات با پروردگار به هيچ وجه ميسر نيست

داستانى از قرآن - اين داستان از موسى عليه السلام است و در بعضى از تفاسير چنين آورده اند: كه با هفتاد نفر از اخيار قوم خود در ميقاتگاهى آمدند و خداى تعالى كلام خود را بر موسى عليه السلام شنوانيد، در آن هنگام چون از مناجات فارغ شد، قوم او در حالى كه در خارج از حجاب ميقاتگاه ايستاده بودند گفتند اى موسى ما هم همهمه اى مى شنيديم ، نمى دانيم كه كلام مخلوق بود يا خدا، ما باز نگرديم و تصديق نكنيم تا آن كه او را به چشم ببينيم ((بيان قول ايشان است : فقالوا ارنا الله جهرة پس موسى عليه السلام به زبان قوم خود گفت : س 7ى 143 قال رب ارنى انظر اليك ، اى پروردگار بنما به من ذات خود را تا نظر كنم به سوى تو.

((چنين گويند كه اين تقاضا در حالى بود كه او عليه السلام عالم بود بر اين كه اين سوال محال است بلكه از نظر آزمايش قوم خود بود)) پس در جواب او حق تعالى فرمود: لن ترانى هرگز نتوانى ديد مرا؛ و در اين جواب تعليق وقوع رؤ يت را محال گردانيد و فرمود: و لكن نظر كن به سوى كوه ((كوه زبير كه بلندترين كوه بود)) پس چون در آن نظر افكند و پرتوى از نور پروردگار بر آن تجلى نمود، كوه آمد با آن عظمت خرد و ريزريز شد و موسى عليه السلام بيهوش بيفتاد، و چون به هوش آمد از حق تعالى معذرت خواست از اين كه جراءت اين سوال را كرده و گفت من اولين ايمان آورنده اى هستم بر اين كه هيچ احدى تو را نتواند ديد!!

پس در اين جا عملا به اثبات رسيد كه رؤ يت خداى تعالى محال است ، استعمال نفى ابد در لن ترانى چنين مى رساند كه حتى پيغمبر خدا هم هرگز نه در دنيا و نه در آخرت خدا را نخواهد ديد؛ و از آن طرف در قرآن مجيد صريحا رؤ يت خداوند با چشم نفى شده ، و در آيه 103 از سوره انعام مى فرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير، يعنى در نمى يابد او را ديدها و او در مى يابد ديده ها را و اوست لطف كننده و نيكوكار با بندگان ، و باريك بين و آگاه به اسرار همه چيزها.

بنابراين خداى تعالى با چشم ظاهر ديده نشده و براى شناسايى او بايد چشم باطن را گشود، همچنان كه ، سيد العارفين اشاره فرمود: چگونه خدايى را پرستش مى كنم او را نديده باشم !!

در بيان فقرات مورد شرح

باز از محبوب خود خواهم مراد   كه كند مملو دلم را از وداد
پر كند كانون قلبم را ز مهر   تا رسانم عشق خود را بر سپهر
همچنان محكم كند ايمان من   تا شود ثابت در آن پيمان من
خائفم دارد ز خوف انقطاع   تا نپيچم سر ز فرمان مطاع
بر كتابش گيردم دل را گواه   تا نگهدار مرا اندر پناه
باورم دارد ز قرآن مجيد   گه بود يكتا خداوند وحيد
آن يگانه منعم و صاحب جلال   آن كه ديدارش نهان اندر جمال
خواهم از او دوستى را در لقاء   چون رسم منزلگه دار بقاء
دوست دارد وصل من را بر نعيم   تا بگيرم در لقا اجرى عظيم
بر گشايد باب رحمت را چنان   تا حياتى برگزينم جاودان

اللهم الحقنى بصالح من مضى واجعلين من صالح من بقى و خذ بى سبيل الصالحين و اعنى على نفسى بما تعين به الصالحين على انفسهم ، و اختم عملى باحسنه و اجعل ثوابى منه الجنة برحمتك (116) و اعنى على صالح ما اعطيتنى و ثبتنى يارب و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منه يا رب العالمين .

خدايا برسان مرا به نيكوكاران و شايستگان از گذشتگان ، و قرار ده مرا از نيكوكاران و شايستگانى كه باقى مانده اند، يعنى به گذشتگان صالح مرا ملحق فرما و در زمره شايستگانى كه به جاى هستند برقرار دار.

و بگير مرا در طريق صالحين ، يعنى و به ره شايستگان و نيكوكاران مرا راهنمايى فرما و يارى كن مرا بر نفس خود بدانچه يارى دهى بدان شايستگان و صالحين را، و عاقبت كارم را به خير كن و عملم را به بهترين وجهى به پايان رسان ، ((معناى اين جمله قريب به مضمون جمله اى است كه عرض كرد واختم لى بخير و شرح آن گذشت .))

و به رحمت و مهربانى خود بهشت را پاداش كردارم قرار ده .

و يارى كن مرا به نيكو چيزهايى كه بر من عطا فرمودى ((اين معناى عبارتيست كه قبلا مضمون آن را بر وجه ديگر عرض كرده كه : و لا تسلبنى صالح ما انعمت به على . و بر شايستگى پايدار و بر جايم بدار، و باز مگردان بر من آن بدى ها را كه مرا از آنها رهانيدى ، اى پروردگار عالميان .

((صالح من مضى )) و ((صالح من بقى )) كيست ؟

امام عليه السلام در پنج مورد از فقرات بالا تقاضاى الحاق و پيوستن به صالح و صالحين را كرده و خواستار شده است كه در عداد سلك آنها در آيد، ولى در دو مورد اول اشاره به مفرد و بلكه در معنى اشاره به فرد خاص كرده و در عبارات آن كلمه را به حالت جمع در آورده است .

و هيچ شكى نيست از اين كه در فقره اول كه عرض مى كند الحقنى بصالح من مضى نظر مبارك آن حضرت الحاق به جد بزرگوارش ‍ بوده ، از آن جهت كه از اول خلقت تا زمان او عليه السلام هيچ كس صالح تر و شايسته تر از آن بزرگوار به دنيا نيامده بوده ، و اولى هم چنين است كه هر چه را از خداى طلب كنند از بهترين چيزى باشد كه شايسته طلب كردن است ، همچنانكه در اوراق همين كتاب گذشت كه همين حضرت صراحتا عرض كرده : و الحقنى باوليائك الصالحين محمد و آله الابرار...... و در اين جا باز به منظورى الحاق خود را به آن بزرگوار خواستار شده و تقاضاى حشر و مصاحبت خود را در رستاخيز با او كرده است .

و اما در فقره دوم كه عرض مى كند و اجعلنى من صالح من بقى نگارنده را در اين معنا تعبيريست كه از نظر خود هيچ شكى براى ايراد آن ندارد، ولى با كمال احتياط آن را اظهار داشته و مى گويد: كه كسى صالحتر و نيكوتر از فرزندان خود آن جناب نيست كه يكى پس از ديگرى صالح من بقى باشند چون هيچگاه امام عليه السلام تمناى مقامى پائينتر از مقام شخصيت و امامت خود را نخواهد كرد، و چگونه ممكن است كه در هر زمان كسى صالحتر از حجة خدا باشد كه امام بخواهد تمناى مقام شايستگى او و يا آرزوى اجر و پاداش ثواب او را داشته باشد، پس بلاشك منظور آن بزرگوار و توجه او به مقام فرزندان خود بوده است .

ولى آن چه كه از فحواى بيان امام عليه السلام برمى آيد آنست كه شايد نظر مخصوص آن بزرگوار به وجود حضرت حجة الله ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه بوده كه او عليه السلام ((بقية الله )) است و حضرت سجاد عليه السلام در اين جمله كوتاه تصريح خاتميت مقام امامت كرده و با ايماء و اشاره رسانيده است كه تا زمان مقرر وجود يك فرد صالح در دنيا برقرار، و دنيا از وجود حجت ؛ و يا صالح خالى نخواهد ماند.

و شاهد اين بيان در اثبات صالح من بقى همان فقرات دعاى ندبه است كه مى فرمايد: اين ابناء الحسين صالح بعد صالح كجايند فرزندان حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى صالح و نيكوكار؛ و اين بقية الله التى لا تخلوا من العترة الهادية كجاست آن بقية الله كه بيرون از خاندان عترت طاهره نيست ، يعنى كجاست آن يكتا صالح نيكوكار كه از خاندان نبوت باقى مى ماند و علم هدايت را تا زمان مقرر به امر خداى تعالى بر دوش مى گذارد!!

پس بعيد نيست كه منظور از جمله واجعلنى من صالح من بقى معرفى اين بزرگوار بوده و تمناى امام براى درآمدن در سلك او عليه السلام باشد، يعنى به طور كلى توقع امام حضرت سجاد عليه السلام بر اينست كه در قيامت با جميع صلحا از اولين تا آخرين محشور شده و از مزاياى آن چه كه همه ايشان در امر ثواب برخوردارند او هم بهره مند باشد.

امام عليه السلام در طريق سير و سلوك الى الله رويه صالحين را خواستار شده است

امام عليه السلام پس از تقاضاى الحاق به صالحين گذشته و تمناى در آمدن در سلك صالحين آينده ، سپس عرض مى كند: و خذ بى سبيل الصالحين مرا بر سبيل و رويه صالحين و به راه شايستگان باز دار؛ و نيز تقاضاى خود را چنين دنبال مى كند: كه مرا يارى كن در مبارزه با نفس ‍ خود به آن چه يارى كردى بندگان صالح خود را.

در اين جا موضوعى پيش مى آيد كه از نظر قرآن مطالبى يادآور شده ؛ و گفته شود: آن چه را كه مسلم است خداى تعالى در قرآن مجيد بيشتر به انبياء عليهم السلام اطلاق صالحين نموده و در مورد بعضى چنين مى فرمايد: كه ما به لطف خود ايشان را هدايت كرديم تا در صلاح بحد كمال رسند و توفيق داديم به صلاحيت و نيكوكارى در كسب اخلاق حسنه و دفع اوصاف ذميمه تا آن كه به جهت آن صلاحيت نبوت و اهليت رسالت پيدا كنند؛ همچنان كه در سوره انبياء، خطاب به حضرت ختمى مرتبت كرده و مى فرمايد: و ياد كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم داستان اسمعيل و ادريس و ذالكفل را در صبر و ثباتى كه به ايشان عطا كرديم و بر بليت به آنها ثبات قدم داديم و اقتدا به ايشان نماى كه ما در آوريم ايشان را در رحمت خود بدرستى كه آنها از ستودگان و شايستگانند، قوله تعالى : و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين

پس تقاضاى امام عليه السلام هم بر اين است كه در سلك و سلوك انبيا قرار گرفته و همچنانكه ايشان مورد لطف پروردگارى قرار گرفتند و سرانجام در رحمت واسعه او داخل شدند او هم از اين مزايا برخوردار باشد.

نام بسيارى از انبيا را خداى تعالى در عداد صالحين ، مخصوص گردانيده است

در سوره انعام آيه 86 مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و قبل از اين آيه شريفه نام انبياء ديگر را از جمله اسحاق و يعقوب و نوح و داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را عليهم السلام ذكر فرموده و عطف به اين آيه داده كه مى فرمايد: همه پيمبران نامبرده از صالحين و شايستگان بودند؛ و با وجود اين كه خداى تعالى اين گروه را جزء صالحين به شمار درآورده معذلك بعضى از آنها بيانى دارند كه از خداى تعالى تمنا مى كردند در زمره صالحين قرار گيرند و مفتخر به مراتب ايشان شوند همچنان كه در داستان سليمان عليه السلام است ؛ كه پس از تقاضاى الهام سپاسگزارى عرض كرد: س ‍ 27ى 19 و ان اعمل صالحا ترضيه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ، اشاره بر اين كه : و ديگر ملهم ساز مرا و بر سبيل دوام توفيق بخش بر اين كه كردار شايسته كنم آن كردارى كه مورد پسند تو باشد، يعنى اعمالى كه مورد رضاى تو باشد لازم حال من گردان و از من منفك مساز و در آور مرا به بخشايش خود در ميان بندگان ستوده تا در عداد و سلك ايشان در بهشت جاودان قرار گيرم .

و از همين جهت است كه امام عليه السلام در تعليمات عاليه خود از منويات انبيا عليهم السلام پيروى كرده است .

اين نكته را هم بايد توجه داشت كه قرآن مجيد اهل ايمان را بسيار توصيه به اعمال صالح و نيكو كرده است و تحقيقا هر كس كه ايمان داشته و مبادرت به اعمال صالح نمايد در زمره صالحين قرار خواهد گرفت و همانطور كه خداى تعالى وعده فرموده است مقام صالحين و نيكوكاران را در رحمت واسعه خود قرار داده و در بهشت جاودان مستقر خواهد كرد.

اينست كه امام عليه السلام در اين معنى پافشارى زيادى كرده و تعليماتى داده است كه اهل ايمان براى صالح شدن خود را آماده سازند.

در بيان فقرات مورد شرح

بار الها حشر من كن در قيام   بر رسول و بر نبى و بر امام
ملحقم كن بر گروه صالحين   داخلم كن روضه خلد برين
آنچه از نيكان گذشتند از جهان   هر كه باشد بر حياتم همزمان
آن كه مى آيد به دنيا بعد از اين   آن كه بر شايستگان باشد قرين
آن كه از خوبان بود باقى به دهر   آن كه را در پرده گفتم يا به جهر
جمله باشم نزد آنها همنشين   تا بگيرم هر يكى بر خود معين
پس مرا در زمره ايشان بدار   تا به باغ جنت گيرم قرار
همچنين دورم بدار از هالكين   تا روش گيرم به سلك سالكين
اجر من كن بر ثوابت پايدار   تا شوم بر سوى جنت رهسپار
سلب انعامت مگردان از وفا   كه سزا نبود پس از مهرت جفا
كار من را بر نكويى كن به خير   چون بر اين ، من رو نگردانم به غير
آنچنان يارى كنم بر نفس خويش   كه به نيكان كرده اى بر دين و كيش ‍
زان بديها كه ز من كردى رها   باز بر دوشم منه بر بارها

اللهم اعطنى بصيرة فى دينك و فهما فى حكمك و فقها فى علمك و كفلين من رحمتك و ورعا يحجزنى عن معصيتك (117) و بيض وجهى بنورك و اجعل رغبتى فيما عندك و توفنى فى سبيلك و على ملة رسولك صلى الله عليه و آله .

خدايا مرا بينشى در دين خود، و فهم و ادراكى در فرمان و احكام خود، و خورده بينى در علم و دانش خود عطا فرماى ، و شامل كن مرا دو نصيب و بهره از رحمت واسعه خود، و در تقوى و زهد ((چنان مرا پرهيزگار دار)) كه از نافرمانيت باز ايستم ، يعنى مرا بر ورعى دار كه هيچگاه قصد گناه نكنم .

و سفيد گردان روى مرا به روشنايى و نور خودت ، و اشتياق و رغبت مرا در آن چه نزد تو است متمايل ساز، و بميران مرا در راه خود و بر دين رسولت ((محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) كه درود خدا بر روان او و خاندان گراميش باد، يعنى بميران مرا در حالى كه مسلمان باشم و ملحق كن مرا بر نيكوكاران : س 12 ى 101 توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين

بصيرت در دين چيست ؟

در اين فقرات امام عليه السلام چند تقاضاى مهم كرده كه توضيح هر يك از نظر قرآن بسيار لازم است ؛ در فقره اول عرض مى كند: كه خدايا مرا بينايى در دين خودت عطا فرما؛ يعنى چشم باطنم را به حقيقت دين خود بگشا؛ و اين موضوع بسيار شايان اهميت است كه هر مكلف موظف است كه چشم خود را براى پيدايش طريق حق باز كرده و ايمان خود را بر حقيقتى استوار نمايد.

قرآن مجيد مى گويد: آنها كه بصيرت در دين دارند ((يعنى آنها كه دين حق را اختيار كردند)) و آنها كه نابينا و جاهل در دين هستند هيچگاه يكسان نيستند؛ قوله تعالى : س 40ى 57 و ما يستوى الاعمى و البصير... و اصل و منشاء عدم مساوات بر همين پايه است كه اگر كسى بصيرت در دين پيدا نكند و ايمان به خدا نياورد، مساوى نيست با آن كه ايمان آورده و بينايى در دين حاصل كرده است .

حال بايد دانست كه منظور امام عليه السلام از اين كه در اينجا عرض ‍ مى كند: اللهم اعطنى بصيرة فى دينك چيست ؟ و چگونه مى توان خود را بصير و بينا در دين كرد و دين كامل و مورد قبول نزد خداى تعالى كدام است .

معناى دين چيست ؟

كلمه دين معانى مختلفى دارد كه اصل آن به معناى خداپرستى و ايمان به يكتايى او سبحانه است ، و همچنين دستوراتى كه از طرف پروردگار عالم براى امر پرستش او توسط فرستادگان او بر بندگان ابلاغ مى گردد آن را نيز دين مى گويند، يعنى هر پيغمبرى كه از جانب خداى تعالى مبعوث مى شود هر دستور و قانون يا برنامه اى كه براى امت خود به فرمان خداى تعالى تنظيم مى كند آن را دين و يا شريعت آن پيغمبر گويند.

و اغلب دين از نظر قرآن هم تعبير به ملة مى شود: قوله تعالى : ملة ابيكم ابراهيم يعنى دين و كيش پدرتان ابرهيم .

اما بصيرت در دين آنست كه شخص تشخيص دهد پيرو كداميك از اديان باشد و اعتقاد خود را بر كدام آيين استوار نمايد كه مورد قبول حق تعالى باشد.

و چون اين موضوع از مسائل تحقيقى است و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، لذا اكتفا مى كنيم به بيانى از قرآن مجيد شايد براى خواننده عزيز كافى باشد.