نتيجه از بياناتى كه گذشت
در هر حال چنين نتيجه گرفته مى شود كه عالم برزخ بعد از موت مرحله ايست كه
حيات انسانى در آن مرحله نحوه خاصى دارد و اين مسيريست كه از نظر سير تكامل خواه و
ناخواه آدمى در آن عالم قرار خواهد گرفت و بنابر آيات مربوطه كه در كتاب سرنوشت
انسان سمت تحرير پذيرفت ، بقاء روح در آن عالم امرى حتمى و ضرورى است كه بنابر
اقوالى چند؛ روح تعلق مى گيرد به بدن مثالى لطيفى مانند ملائكه و جن شبيه به اجساد
اصليه در صورت ، و تنعم و عذاب در آن بدن مى باشد و ممكن است كه ارواح را المى حاصل
شود به سبب بعضى از امور كه نسبت به بدن اصلى واقع مى شود يا به اعتبار تعلقى كه
سابق بر آن داشته و مى داند كه به آن عود خواهد كرد و چنين گفته اند كه گروه سعيدان
در آن عالم متنعم و مرزوق هستند كه : و لهم رزقهم فيها بكرة
و عشيا و گروهى ديگر هم از مشاهده آن اهوال و فشار و عذاب قبر ماءيوس مى
شوند كه فرمود: كما يئس الكفار من اصحاب القبور و
گروهى هم كه جزء مستضعفين هستند در آن عالم ثواب و عقابى نمى يابند و امر آنها
موقوفست تا قيامت كه حق تعالى به عدل يا به فضل خود به ايشان سلوك كند، و خلاصه مى
توان گفت كه به هيچ وجه انكار عالم برزخ را نمى توان كرد و به طور اجمال آن چه را
در اين مرحله كه فاصله موت و قيامت است از ثواب يا عقاب به آدمى مى رسد بايستى به
آن اعتقاد حاصل كرد و يقين دانست كه بعد از عالم مرگ عالمى است كه اثراتى در آن
مشهود و نمايان است تا قيامت قائم شود كه : و من ورائهم برزخ
الى يوم يبعثون .
اين است كه حضرت سجاد عليه السلام از ماجراى آن عالم خبر مى دهد و تعليم مى فرمايد
آنهايى را كه از پرستش اعتقادات خود بى خبرند تا بلكه به هوش آيند و در پاسخ
بتوانند بگويند الله ، پروردگار من است و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، نبى من
است و على و يازده فرزندش عليهم السلام امام من است ؛ قرآن كتاب من ؛ و اسلام دين
من است ، پس جاى گريستن است اگر كسى نتواند به اين سوال ها پاسخ دهد
ابكى لسوال منكر و نكير اياى .
ابكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى
در آن هنگام كه دميده شود در صور ((يعنى نفخه بعث
دميده شود)) سپس مردگان از قبرها سراسيمه بيرون آمده و به
سوى پروردگار خود شتابانند كه فرمود: س 36ى 50 و نفخ فى
الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون پس همه از قبرهاى خود خارج شده و
در حيات تازه اى قرار گيرند و به موضعى كه حكم الهى صادر شده باشد يعنى صحراى وسيع
قيامت به سرعت مجتمع شده و چون اهوال آن روز را مشاهده نمايند گروهى از روى حسرت
گويند: قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن
و صدق المرسلون كه اى واى بر ما چه كسى برانگيخت ما را و بيدار كرد از
خوابگاهى كه جاى گرفته بوديم ؟ اينست آن چه خداى وعده كرده بود از بعث و نشور و آن
چه پيغمبران از اين واقعه خبر دادند صدق و راست بود.
چگونه ممكن است كه انكار كرد عالم بعث و نشور را؛ و حال آن كه خداى تعالى اغلب آيات
خود را در قرآن مجيد اختصاص به اين امر داده است جايى مى فرمايد: س 100ى 9
افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور آيا نمى دانند كه
برانگيخته و زنده گردانيده مى شوند از گورها و ظاهر مى سازند آنچه در سينه هاى آن
هاست و آشكار خواهد شد آن چه را پنهان داشته اند از خير و نيكويى در حالى كه
پروردگار آنها آگاه است از كردار آنها در روز رستاخيز يعنى آگاه است به آن چه
مستوجب پاداش يا سزاى اعمالند.
و در جاى ديگر مى فرمايد: س 22ى 7 و ان الساعة آتية لا ريب
فيها و ان الله يبعث من فى القبور نتيجه امر آفرينش در آن است كه ، شكى نيست
كه قيامت آينده است ، و بدانيد كه خداى برانگيزاند كسانى را كه اندر گورها آرميده
اند براى جزاى كردار به مقتضاى وعده اى كه داده است ، كه س 58ى 6
يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه
.... يعنى روزى كه برانگيزاند همه ايشان را خدا پس خبر دهد آنها را به آن چه
مى كردند كه ضبط نموده آن را خدا و فراموش كردند آن را.
و نيز در تحول عظيم حادثه رستاخيز مى فرمايد: س 82ى 4 و اذا
القبور بعثرت و اين آيه شريفه در يك سلسله از آياتى قرار گرفته كه مرحله اول
رستاخيز را مجسم مى نمايد و اين قسمت از آن مربوط به خروج مردم است از قبور، يعنى
مى فرمايد: آنگاه كه گورها زير و زبر كرده شود خاكه اى آن را منقلب سازند و باطن آن
را ظاهر گردانند تا آن چه در او مدفون است ظاهر گردد؛ پس همه مردگان زنده شوند و هر
نفسى بداند آن چه را كه از پيش فرستاده است از طاعت و معصيت و آن چه را كه تاءخير
انداخته و به جاى نياورده است .
پس بنابراين اقول ؛ اين امر، امرى حتمى الوقوع است و خواه و ناخواه اين تحول عظيم
وحشت و هراسى دارد به خصوص اگر كسى از اعمال خود خائف باشد؛ پس جا دارد كه امام
عليه السلام تعليم دهد ابكى لخروجى من قبرى ....
حاملا ثقلى على ظهرى
چگونه امام عليه السلام بيان حال ما را در مقام دعا در آورده و صحنه خروج ما
را از عالم قبر مجسم مى سازد؛ در حالى كه توصيه مى فرمايد: براى آن هنگام بايد
گريست كه سراسيمه از قبر بيرون آمده به حالت ضعف و ذلت و ناتوانى ، و از همه بالاتر
بار سنگينى به دوش كشيده به سوى سرنوشت نامعلومى رهسپاريم .
و خود آن بزرگوار در صحيفه سجاديه تشريح كرده است كه اين بار سنگين چه مى باشد و مى
فرمايد: و هذا ظهرى قد اثقلته الخطايا، و اين پشت من
است كه بار خطايا آن را سنگين ساخته است و در ادعيه ديگر از ائمه اطهار است كه عرض
مى كند:
هربت اليك بنفسى باثقال ذنوبى احملها الى ظهرى
گريزانم به سوى تو از خود از سنگينى بار گناهى كه بر پشت خود حمل كرده ام .
و در روايتى هم آمده است كه حق تعالى گناهان را مصور سازد به صورت جسمى ثقيل و آن
را تحميل كند بر پشت گناهكاران و شايد بيان امام عليه السلام اشاره به قول حق تعالى
باشد كه در شاءن گروهى از خطاكاران فرمود: س 6ى 31 و هم
يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساء ما يزرون كه پس از اعلام رستاخيز كه
مردمان از قبور خود خارج شده گروهى بار گناهان خود را به دوش كشيده و به سوى اجتماع
خود شتابانند؛ هم اكنون آگاه باشيد كه بد بار سنگين كمرشكنى است كه آنها حمل مى
كنند، كه اگر هر نفس گرانبارى بخواهد بار خود را به دوش ديگرى گذارد نتواند، چون
در جاى ديگر فرمود: س 35ى 18 و لا تزروا وازرة وزر اخرى و ان
تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى .... بر ندارد نفس
گناه كننده بار گناه نفس ديگر را، بلكه هر كس حامل گناه خود باشد، و اگر حامل گناه
، كسى را بخواند كه بار او را سبك كند و از روى دوش او بردارد، پس مقدور نباشد و
نتواند هر چند هم كه با هم آشنا و صاحب قرابت باشند؛ بلكه شايد در آن روز براى بعضى
عكس العملى بوجود آيد كه با وجود خويشاوندى ، از يكديگر گريزان باشند، كه فرمود: س
80ى 36 يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه
؛ در روزى كه فرار كند مرد از برادر خود با اين كه يكديگر را بسيار دوست مى
داشتند و از مادر خود با كثرت حقوقى كه مادر را بر او بوده و مرحمت و شفقتى كه از
او صادر شده است ، و از پدر خود با وجود عاطفه پدرى كه از او ديده ، و از زن خود با
آن كه مونس روزگار او بوده ، و از فرزندان خود با وجود دلبستگى ايشان به او.
پس شايد؛ بلكه به طور مسلم مطالبى را كه امام عليه السلام در نبال عبارت
حاملا ثقلى على ظهرى آورده با اين آيه شريفه
يوم يفر المرء.... مرتبط بوده از آن جهت كه عين
مطالبى را كه امام عليه السلام دنبال كرده است صريحا اقتباس از آياتى است كه در
دنبال اين آيه شريفه آمده و در مقام دعا درآورده شده است و آن چنين است :
در اولين مرحله رستاخيز مردم به دو دسته تقسيم مى شوند
سوره عبس آيه 37 لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه 38
وجوه يومئذ مصفرة 39 ضاحكة مستبشرة 40 و وجوه يومئذ عليها غبرة ؛ ترهقها قترة
امام عليه السلام اين آيات شريفه را عينا اقتباس كرده و پس از ذكر بيان خروج از قبر
اين منظره را مجسم مى فرمايد كه هر كس در حالت و وضعى ديده مى شود كه به خود مشغول
و نمى تواند كه با ديگرى پردازد ((و لو اين كه آشنا و اقرباء
او باشد)) و در آن حال مشاهده مى شود كه خلائق بر دو دسته
اند. بعضى با روى سفيد و درخشان شادان و خندان هستند؛ و بعضى با روى سياه غمگين و
گريان هستند، صاحبان وجوه نورانى آنهايند كه اعمال شايسته دارا بوده و ايمان به خدا
و روز باز پسين داشته اند، و دسته ديگر كه غبار تيرگى بر صورتشان نشسته گروه
ناگرويدگان و گنه كاران هستند كه در اثر عناد و لجاج روى هاى آنها تيره شده است .
و گويا مشاهده اين اهوال اولين صحنه ايست كه پس از ظهور قيامت ايجاد شده و يا اولين
موقف است چون در جاى ديگر و شايد اشاره به موقف ديگر مى فرمايد
و كنتم ازواجا ثلثة كه اشاره به گروه سه گانه فرموده
، يكى گروه سابقين و ديگر اصحاب يمين و ديگر اصحاب شمال كه آن بحثى مفصل و جداگانه
دارد.
و در اينجا به نظر نگارنده رسيد كه اين آيات شريفى را كه امام عليه السلام به قالب
دعا ريخته است از نظر اهميتى است كه مطالب آنها شايد پايه و شالوده بياناتى باشد كه
مناظر مختلف قيامت را از هر جهت مجسم سازد؛ يعنى آيات بسيارى متمم اين آيات شريفه
است كه به طور كلى حالات مختلف رستاخيز را روشن مى نمايد.
به طور مثال در آيه 106 از آل عمران مى فرمايد: يوم تبيض
وجوه و تسود وجوه .... و در دنبال آيه شريفه چنين اضافه مى كند كه سرانجام
اين دو دسته يكى به دخول در جنت و ديگرى به دوزخ منتهى خواهد شد، و نيز در آن جا كه
خداى تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از بليه قيامت خبر مى دهد س 88ى
1 هل اتيك حديث الغاشية ، وجوه يومئذ خاشعة ....8 وجوه يومئذ
ناعمة .... و از اين بيانات هم باز معلوم مى شود كه وجود دو دسته ، يك دسته
خوشحال و يك دسته بد حال در آن عالم مسلم بوده و شكى نيست كه اهل كفر و عصيان سياه
روى و ذليل و خوار و غمناك بوده كه فرمود: س 39ى 60 و يوم
القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة و پايان كارشان به دوزخ
كشانيده خواهد شد و اهل ايمان سفيدروى و خندان و شادان خواهند بود و آثار نعمت در
چهره آنها نمايان باشد كه فرمود: و لا يرحق وجوههم قتر و لا
ذلة و اين گروه به انواع كرامت رسيده و به بهشت عالى مقدار و بلندمرتبه
برسند و چنان آثار نشاط و شادى در سيماى آنها هويدا باشد كه معلوم است به نعيم
جاودانى خواهند رسيد كه تعرف فى وجوههم نضرة النعيم و
خلاصه دامنه گفتار در اين باب به قدرى وسيع است كه در اين جا مجالى براى آن باقى
نيست ، فقط بايد اين توجه را حاصل كرد كه اين تذكر از طرف امام عليه السلام شايد از
اين نظر باشد؛ كه هم اكنون در اين دنيا هر كس پيش بينى كار خود را كرده ؛ و بداند
كه آيا به كداميك از اين دو گروه در قيامت بايد بپيوندد.
روى سخن به جوانان است
اين بحث براى نسل جوان ضرورى و محتاج به تمهيد مقدمه است . گرچه نويسنده نمى
خواست در بيان عبارات اخير ((فقرات مورد شرح
)) اين مطلب هراس انگيز را كه مربوط به عالم قبر و برزخ و قيامت است تا اين
حد متذكر شود؛ ولى چه بايد كرد؛ كه امام عليه السلام در همين چند فقره مطالب صدها
از آيات قرآنى را فشرده و به طور كلى عوالم عظيمى را از جهان ديگر تشريح كرده است
كه ما نتوانستيم به واسطه كثرت مطالب يكى از هزار را شرح داده باشيم ؛ ليكن بايد
گفت كه تا همين اندازه كافى است !! از آن جهت كه بعضى از خوانندگان عزيز كراهت
دارند مطالبى را كه با روح شادمانى سازگار نيست بشنوند، گو اين كه در مقابل در همين
كتاب شريف آياتى بسيار آمده است كه موجبات مسرت خاطر خواننده را فراهم سازد و
اميدوارى حاصل كند و بداند كه اصلا اساس خلقت در اين جهان آفرينش براى افاضه رحمت
است ولى اگر تمام جهات در نظر گرفته شود، مطالعه اين مطالب و خواندن آيات الهى در
هر مورد اعم از رحمت يا غضب براى اهل ايمان يك روح شادى و فرح ايجاد مى كند كه
معرفت را به مرحله يقين رسانيده و بر ((ايمان
)) مى افزايد كه فرمود: و اذا تليت عليهم آياته
زادتهم ايمانا.
از اين جهت ما در اينجا آيات مربوطه به اين بيان را به طور اختصار متذكر شده تا
شايد از نتيجه اصلى باز نماييم ولى همينقدر براى تائيد موضوع اشاره مى شود؛ كه اى
خواننده عزيز! به خدا قسم ، آن چه را كه امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود
ما را متذكر ساخته و به ما آموخته است همه درست و صحيح و پابر جا مى باشد و براى آن
كس كه امام عليه السلام را شناخته است هيچگونه شك و ترديدى باقى نمى ماند.
اما نمى دانم كه چگونه است ! در اين عصر دانش ؛ جمعى از جوانان ما غافل و بى خبر
تحت تاءثير نوشته هاى پوچ و بى مغز بعضى از ماديون قرار گرفته و اغلب در اثر مطالعه
كتب آنها؛ از راه راست منحرف شده و خداشناسى و اعتقاد به روز باز پسين را از دست
داده اند.
آيا بهتر نيست اين برادران عزيز در اول علم رجال را بخوانند تا شخصيت هاى بزرگ
جهانى را بهتر بشناسند و از گفته هاى آنها استفاده نمايند؛ اگر نمى خواهند باور
داشته باشند كه كتاب هاى آسمانى تمام مسائل و اشكالات بشرى را از نظر عقايد و غيره
حل كرده است ، اگر نمى خواهند از فرستاده هاى الهى پيروى كنند؛ اگر نمى خواهند
بدانند كه تا اين جهان برقرار است تشكيلات اين عالم خالى از حجة نيست ، اگر نمى
خواهند گفته هاى حجت را حجت قرار دهند لا اقل توجهى به گفتار بزرگانى كنند كه دنيا
به وجود آنها افتخار دارد، آنهايى كه مورد احترام عموم مردم جهان هستند، آخر مگر
قحط الرجال است ؟ مگر ما خود دانشمندانى از علما و حكما و فلاسفه و عرفا و ادبا
نداشته ايم ؛ صرف نظر از انبيا و اوصيا ببينيد چه مردانى وجود داشته اند و چه كتاب
هايى نوشته اند كه مورد نظر دانشمندان بزرگ جهانى بوده و تمام علوم عقلى و معارف
الهى را سرلوحه نوشته هاى خود قرار داده اند.
چگونه است كه بيچاره جوان تازه كار و غافل از هر چيز هنوز رجال بزرگ جهانى را
نشناخته و از گفته هاى شيخ الرئيسها، فارابى ها، شيخ طوسى ها، ميردامادها، مجلسى ها
بى خبر است كه اگر بخواهيم نام اين بزرگان را ذكر كنيم زياده از يك كتاب مى شود و
جوان مبتدى به تحقيق ؛ لا اقل يك جلد كتاب يكى از اين بزرگان را هم نديده و بدون
اطلاع در اثر سوء تبليغات به داروين ها و مترلينگ ها و رساله آنها آشنا شده و در
اثر مطالعه يك جانبه پايه و اساس عقايد خود را روى گفته هاى پوچ آنها قرار داده و
به همه چيز پشت پا مى زند و به پيروى از اين رويه خود را به مرحله هلاكت نزديك مى
نمايد.
و چون بحث ما در اين جا در امر معاد است و بسيارند گروهى كه در اثر نوشته هاى گمراه
كننده اين دسته از نويسندگان قرن اخير منحرف شده اند لذا لازم دانستيم كه مختصرى از
بيانات آنها كه در انكار معاد و در رد اصول عقايد آورده اند متذكر شده و بطلان آن
را از كتاب خودشان ثابت نماييم تا خواننده عزيز كه نوشته اين گروه غير از قلم
فرسايى بيهوده و لاطائلات چيز ديگرى نيست .
انتقاد از نوشته هاى مترلينگ در نفى معاد
موريس مترلينگ ، نويسنده مشهور بلژيكى كه آثار زيادى دارد و اخيرا از نظر
تضعيف عقايد و جهات ديگر كتاب هاى او را ترجمه كرده و منتشر ساخته اند؛ در بيشتر از
كتاب هاى خود مكرر انكار توحيد و امر معاد را كرده است و با استدلال پوچ و بى مغز
خواسته است عقيده خود را به پيروان خود تحميل كرده و به ذهن آنها قالب نمايد مهمتر
آن كه ناشرين اين كتب و كارگردانان تبليغات انحرافى نوشته هاى
او را به نام ((انديشه هاى يك مغز بزرگ ))
معرفى كرده و جنجالى براى هيچ راه انداخته اند، اينك لازم آمد كه در اينجا قسمتى از
نوشته هاى او را كه عينا از كتاب وى اقتباس شده متذكر شويم و نقض گفتار او را با
مختصر بيانى از كتاب خود او اثبات نموده و اصلا خواننده عزيز را متوجه كنيم كه
بداند ((تراوش انديشه هاى يك مغز بزرگ چيست !!!))
اين مرد در كتاب خود به نام ((دروازه بزرگ ))
پس از شرحى اشاره بر انكار معاد مى نويسد ((از روزى كه بشر
بوجود آمده و از اين دنيا رفته است كسى هنوز برنگشته است كه بگويد اوضاع چگونه است
(81) و چون از آن سراى كسى بر نگشته ما براى فهم آن كه بدانيم بعد
از عبور از اين مرحله دنيا چه خواهد شد غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى نداريم
، و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه غير از ما اطلاعاتى
ندارد؛ ((و مهمتر اين كه مى نويسد))
در كتاب هاى آسمانى هم در خصوص عبور از اين مرحله صراحت نكرده اند!!!! و آيا سكوت
كتاب هاى آسمانى در اين مور دليل بر اين نيست كه اصل مسئله غيرقابل توضيح مى باشد،
چون پيامبران بزرگ صداى خداوند را مى شنيدند نتوانستند از اين راز برخوردار شوند و
چون در كتب خود سكوت كرده اند معلوم مى شود با اصل موضوع غير قابل توضيح بوده يا آن
كه ما را مستعد توضيحات خداوند ندانسته اند ((اين بود نوشته
مترلينگ .))
شما را به خدا اى خواننده عزيز ببينيد اين مرد كه امروز عده اى غافل و بى خبر را
مجذوب و فريفته گفتارهاى بى مغز خود كرده و آنها را به روش ماديت سوق ميدهد با چه
بيانات افتضاح آميزى استدلال كرده است ؛ مى گويد ما غير از انديشه و تصورات خود
وسيله اى براى درك موضوع نداريم و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در
اين راه اطلاعاتى غير از ما ندارد! ((حقيقتا گلى به جمالت
آقاى مترلينگ )) الحال ما كارى به اين ادعا نداريم و قضاوت
آن را به خواننده عزيز واگذار مى كنيم ؛ ولى آن چه كه قابل اهميت است آن است كه يكى
به اين آقا بگويد شما كه در بيشتر از كتب خود نوشته ايد صاحب اديان و كتاب هاى
آسمانى هم درباره عالم پس از مرگ نتوانسته اند مطالب قانع كننده اى ايراد نمايند و
بلكه اصلا در اين باره سكوت كرده اند.
آيا صاحب اديان پيمبران نيستند؟ آيا صاحب اديان از نظر خود شما همان ارباب كليساهاى
فعلى نيستند؟ اينها كه همه قائل به اين امر بوده و هيچگونه انكارى ندارند، و آيا
كتاب هاى آسمانى شما كه خود را تا حدى پيرو مسيحيت مى دانيد؛ اناجيل نيست ؟ حتى ما
كارى به كتاب هاى آسمانى ديگر نداريم ؛ معلوم مى شود شما همان انجيل خودتان را هم
نخوانده ايد و تمام ادعاهاى شما اگر چنين باشد پوچ و بى مغز است !!
نگارنده اناجيل را مطالعه كرده و ادعاى اين مرد را محكوم كرده است .
باب دوازدهم عبارت شماره 44 انجيل يوحنا چنين مى گويد:
آنگاه عيسى ندا كرده گفت : آن كه به من ايمان آورد نه به من بلكه به آن كه مرا
فرستاده است ايمان آورده است ، سپس در عبارت 48 اضافه مى كند: هر كه مرا حقير شمارد
و كلام مرا قبول نكند؛ كسى هست كه در حق و؛ داورى كند؛ همان كلامى كه گفتم در روز
باز پسين ((قيامت )) بر او داورى
خواهد كرد.
و نيز در عبارت 27 از باب پنجم همان انجيل مى گويد ساعتى مى آيد كه در آن جميع
كسانى كه در قبور مى باشند آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد هر كه اعمال
نيكو كرد براى قيامت حيات ، و هر كه اعمال بد كرد به جهت قيامت داورى .
حال معلوم گرديد كه اين مرد حتى از كتاب ظاهرا آسمانى خود هم هيچگونه اطلاعى ندارد،
و ديگر چه خواسته اين كه به او گفته شود شما كه به طور جمع اشاره به كتب آسمانى
كرده ايد آيا جلد يا ورق پشت قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين را هم ديده ايد؟ آيا
دانسته ايد كه يك كتاب آسمانى واقعى بدون تحريف تمام اوضاع و احوال عالم پس از مرگ
را مو به مو شرح داده و تمام جزئيات و حالات رستاخيز را مجسم ساخته و نكته اى را
فروگذار نكرده است .
پس معلوم شد كه آن چه اين مرد نوشته همه پوچ و بر هم تافته است و اگر كسى طالب
حقيقت باشد به بهترين كتاب آسمانى مراجعه كرده تا حقايق را كاملا دريابد و نگارنده
از نظر اين كه به منكرين اين امر پاسخ دندان شكنى داده باشد قسمت اعظم از آيات
قرآنى را كه مربوط به آن عالم است گرد هم قرار داده و در كتابى به نام
((سرنوشت انسان )) منتشر كرده است
طالبين به آن شريف مراجعه نمايند.
در بيان عبارات مورد شرح فما لى لا
ابكى
چيست من را كه نمى گريم به خويش |
|
از بلاهايى كه دارم رو به پيش |
چون كه هستم بربارى رهسپار |
|
كه ندارم يار و ياور آن ديار |
گريه دارد گريه اى پر ساز و سوز |
|
چون رسيد آخر مرا پايان روز |
گريه دارد چون كنم جان را فدا |
|
آن زمان كز تن شود روحم جدا |
گريه دارد چون برندم سوى گور |
|
اين من و اين پاى لنگ و راه دور |
گريه دارد گر گذارم سر به سنگ |
|
گريه دارد در لحد بر جاى تنگ |
گريه دارد ظلمت قبر و فشار |
|
گريه دارد چون كه رفت از دست كار |
گريه دارد چون ز قبر آيم برون |
|
گريه اى دارد گريه اى از حد فزون |
گريه دارد گريه بر اين ره دليل |
|
چون ز قبر آيم برون خوار و ذليل |
همچنان عريان و از وحشت خموش |
|
هم گرفته بار عصيان را به دوش |
افكنم هر سو نظر بر حاضرين |
|
گه كنم رو بر يسار و گه يمين |
خلق عالم را ببينم در دو حال |
|
دسته اى شادان و جمعى در ملال |
رو سفيدان مجمتع در يك سپاه |
|
يك سپاه ديگر از روى سياه |
خود ندانم در كدامين دسته ام |
|
بر سيه رو يا نكو پيوسته ام |
سيدى عليك معولى و معتمدى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى
اى مولاى من ؛ بازگشت و تكيه گاه و اعتماد و اميد و توكل من بر تو و علاقه خاطرم به
سوى رحمت تو است ((يعنى با اطمينان كامل علاقه مند به رحمت
واسعه تو هستم .))