عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۳۴ -


خداى تعالى بهترين كارگزار است

امام عليه السلام پس از بيانى از حقايق رستاخيز و پس از تجسم صحنه هاى هول و هراس انگيز، مقام وثوق و اعتماد و توكل خود را آشكار كرده و در اين بيان بابى از تعليمات عاليه خود را براى داعى گشاده است ، يعنى بهترين صفتى را كه شخص موحد بايد داشته باشد يادآور شده و راه وصول به مقصد را به سالكين كوى سعادت نشان داده است .

خوب توجه فرمائيد: كه در اين جمله كوتاه چگونه حقايق دقيق را امام عليه السلام از آيات الهى مطرح كرده و چگونه خواسته است اهل ايمان را به واقعيت ايمان آشنا سازد؛ آخر چه كسى بهتر و داناتر از پروردگار عالم است كه آدمى كار خود را تفويض و برگزار به او نمايد؛ چه بسا كارهايى كه انسان به گمان خود و براى خير و سعادت خود انجام مى دهد و همان باعث شر و شقاوت او خواهد شد؛ چه بسيار سعى و كوشش ها كه بر گمان نيك در انجام كارها مبذول شده و به اخسرين اعمال تبديل مى گردد، پس ‍ اوست كه داناى كل حال و بيناى هر خير و نيكويى و هر شر و بدخوئيست !! اينست كه حقا بايد گفت سيدى عليك توكلى ؛ و پيروى كرد اين دستور را كه : و توكل على الله و كفى بالله وكيلا چه كسى شايسته تر از عالم السر و الخفيات است كه او را وكيل خود قرار داده بگوئيم : و افوّض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد تا آن كه نگاه دارد ما را از بدى هاى دنيا و آخرت و او بهترين وكيل و كارگزار است و هيچگاه اشتباه نمى كند!! و موكل خود را محكوم نمى گرداند بلكه از تمام مراحل هلاكت او را نجات خواهد بخشيد!

توكل چيست ؟

هرگاه اين اطمينان براى انسان حاصل شود كه بداند هيچكس جز خداى تعالى قادر بر هيچ امرى نيست و هر كارى كه در كارخانه هستى روى مى دهد و يا كوچكترين تحويل و تحولى كه در عالم خلقت اتفاق مى افتد؛ به اراده و مشيت او صورت گرفته و همه در يد قدرت اوست ، و اين اعتقاد حاصل شود كه قدرتى بالاتر از قدرت او سبحانه نمى باشد؛ پس با اين حال تكيه بر حول و قوه او نمودن و تمام كار خود را به او سپردن و ديگرى را در امور مؤ ثر ندانستن ، همان مقام توكل است البته اين اعتقاد بايد در دل حاصل شود و چنان اعتماد بر خدا كند كه ديگر به غيرى التفات نداشته باشد و كسى كه اين حالت را در خود يابد به مقام توكل رسيده و اگر به سبب غلبه اوهام در امورات خود مضطرب و لرزان باشد و ضعف نفس بر او مستولى باشد و در يقين او قصورى حاصل شود كه ديگرى را در امور مؤ ثر بداند به حقيقت مقام توكل نرسيده است .

و آن كس كه امور خود را به خداى تعالى واگذارد و بر او توكل كند و در حقيقت تسليم اراده او باشد، پس خداى تعالى كفايت امر او را خواهد كرد و آن چه صلاح او باشد در كارش خواهد آورد.

و بايد دانست كه توكل يكى از مقامات اهل توحيد و افضل درجات اهل ايمان است و از جمله منازلى است كه راهروان سعادت را به سرمنزل مقصود مى رساند چون خداى تعالى دوست مى دارد صاحبان توكل را كه فرمود: ان الله يحبّ المتوكّلين و اين نكته را بايد توجه داشت كه سعى در تحصيل اسباب و وسائطى كه از آنها مظنه وصول به مطلوب است توكل را باطل نمى كند و از آن جهت كه خداى تعالى مسبّبات را به اسباب بسته و امور را به وسائل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده ؛ با وجود قدرت او بر اين كه آدمى را بدون اسباب به مطلوب مى رساند.

مگر داستان شخص اعرابى را نشنيديد كه در بيابان مى خواست در پى كارى روان شود و شتر خود را رها كرده و گفت : توكلت على الله ؛ آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او رسيد و فرمود آن را ببند سپس توكل به خدا كن ، پس بايد اول در امورات سعى كرد و در هر كارى وسيله را به كار برد، در كسب معاش بايد عقب روزى رفت و در عبادت بايد اعمال به جا آورد بعد تكيه بر فضل و رحمت الهى نمود و شايد معنى : فاذا عزمت فتوكل على الله همين باشد كه پس از اراده و قصد در عمل يعنى فراهم آوردن مقدمات مقصود آن وقت بايد توكل بر خدا كرده و با دل گرمى به سوى مقصد پيشروى كرد.

حقيقت توكل

محققان گفته اند: كه حقيقت توكل اسقاط خوف و رجاء است از ماسوى الله ، يعنى از غير حق نترسد و جز بدو اميدوار نباشد؛ و گفته اند كه توكل دانست به محبت خالص بقا در مطلق و نسيان از غير او، و خود و غير خود را قوت تاءثيرى در امور نماند بلكه منقاد باشد در تحت حكم ازلى بمثابه ميت در نزد غاسل :

حاتم اصم را گفتند حد توكل چيست ؟ گفت بناى آن بر چهار چيز است يكى آن كه بشناسى و اعتقاد كنى كه كسى روزى غير مقدور نخورد، دوم آن كه پيوسته به عمل خير مشغول باشى ، سيم آن كه انتظار مرگ كسى كه هر آن تو را در مى يابد و در صدد استعداد آن باشى ، چهارم آن كه خدا را ناظر خود بينى و كارى نكنى كه نزد او شرمسارى باشى .

انبياء و پيغمبران در كليه امور توكل بر خدا مى كردند

در داستان يوسف عليه السلام است كه حضرت يعقوب به فرزندان خود دستور داد از يك دروازه شهر مصر داخل نشويد و از دروازه هاى متفرقه داخل شويد؛ تا مبادا چشم بدى به شما رسد؛ با وجودى كه در اول اين دستور را از نظر مهر پدرى بجاى آورد؛ ولى در آخر عجز بندگى را آشكار كرده و گفت : و ما اغنى عنكم من الله من شى ء اين نصيحت كه من به شما كردم دفع نمى كنم از شما چيزى را از حكم و مشيت خداى تعالى ؛ چه هر كار اراده او به وقوع آن تعلق گيرد لا محاله به فعل آيد، ان الحكم الا لله امر او اجرا خواهد شد، سپس مى گويد: عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون بر او توكل كردم نه بر غير او چه او قادر است كه حفظ كند شما را از بلايا و شما را ايمن و به سلامت برساند؛ و بايد بر او توكل كنند توكل كنندگان و اعتماد بر غير او نكنند چه كفايت مهام و حصول مقاصد و مرام نتيجه توكل است كه فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس توكل كند بر خداى تعالى و كار خود را به او باز گذارد كفايت مهم توكل كننده را خواهد كرد.

و نيز در داستان حضرت نوح عليه السلام است ، كه پس از آن همه آزار و اذيت كه از قوم خود ديد و جفاى آنها به حد غايت رسيد كه در صدد قتل وى برآمدند، به ايشان گفت : اگر بر شما گران آمده اقامت من در دنيا و قيام من بر دعوت شما در اين مدت متمادى در امر خداشناسى ؛ من از كيد و فتنه و آزار شما هيچ انديشه ندارم و توكل بر خداوند خود كرده و اعتماد بر او نموده ام فعلى الله توكلت و اگر همه مجتمع شويد و اتفاق بر قصد هلاكت من نمائيد، من كار خود را به خدا باز گذاشته ام و او كفايت كننده است متوكلين را.

و همچنين در سوره مباركه هود است كه او عليه السلام وثوق و اعتماد خود را نسبت به پروردگار بر قوم خود ثابت كرد و گفت : انى توكلت على الله ربى و ربكم بدرستى كه من توكل كردم بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شما است و مهم خود را به او باز گذاشتم .

و در همين سوره است داستان شعيب ؛ كه در نصيحت قوم خود و صلاح آوردن كار ايشان چنين اشاره مى كند: كه اين توفيق از جانب پروردگار من است و بر او توكل مى كنم كه قادر است بر همه چيز و به سوى او باز مى گردم كه : و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .

و همچنين در آيه 84 از سوره يونس است كه حضرت موسى عليه السلام بر قوم خود گفت : ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا اگر ايمان به خدا آورديد پس بر او توكل كنيد و كار خود را به او واگذاريد و ايشان قبول كرده و در جواب گفتند: فقالوا على الله توكلنا بر خدا توكل كرديم ؛ و از اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه لازمه ايمان توكل بر خدا است .

و اما در چند مورد است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توكل خود را بر خداى تعالى ابراز داشته و اهل ايمان را از حقيقت ايمان آگاه ساخته است ، و شكى نيست ارتباط بيان امام عليه السلام هم اشاره به بيانات آن جناب بوده و خواسته است درجات و مقام توكل را از نظر قرآن آشكار سازد.

در آيه 30 از سوره الرعد است كه خداى تعالى به سبب خود امر مى كند: كه اى محمد قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب : به كفار مكه بگوى ؛ يعنى به آنها كه عناد و لجاج كرده مى گويند ما خداى تو را كه رحمن معرفى مى كنى ندانيم كيست به آنها بگو: كه رحمن آفريدگار منست كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست جز او، بر او نه بر غير او توكل كردم در يارى كردن و مرا بر شما غالب ساختن و به سوى اوست بازگشت من و شما.

و در مورد ديگر باز به رسول خود دستور مى دهد س 67ى 29 قل هو الرحمن آمنا به و عليه توكلنا يعنى بگوى اى محمد، كفار را از روى توبيخ و تعرض ، آن كه من شما را به سوى او دعوت مى كنم كه بزرگ بخشش است و نعيم جزيل او به همه رسيده گرويده ايم به او به جهت آن كه علم به وحدانيت او داريم ؛ و بر او نه غير او اعتماد و توكل كرده و همه كار خود را به او گذاشته ايم .

و در جاى ديگر خداى تعالى بر وجهى اين دستور را به حبيب خود مى دهد كه گويا مى خواهد يكى از صفات موحدان را متذكر شده و قوت يقين اهل ايمان را برساند؛ و آن چنين است كه فرمود: س 25ى 61 و توكل على الحى الذى لا يموت توكل كن بر زنده اى كه هرگز نميرد؛ چه متوكل بر زندگان ديگر؛ به موت ايشان ؛ توكل ضايع و بى بهره مى ماند؛ و اين بيان معانى بسيارى از آيات را در خود نهفته و جهت توكل به حضرت حق را خوب واضح نموده است ، يعنى اين معانى را مى رساند س 26ى 217 و توكل على العزيز الرحيم و توكل كن در كفايت مهم خود بر خداوند غالب بالذات كه عزتمند و مهربان است ، چون و كفى بالله وكيلا كافى است كه خداى تعالى كارگزار امور باشد، و همچنين حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون كفايت مى كند كارگردانى او سبحانه و تعالى و بر اوست توكل ، توكل كنندگان .

و اصلا آن چه كه از آيات شريفه مستفاد مى شود اينست كه راه ديگرى هم براى توكل به غير يافت نخواهد شد، چون خود صراحتا مى فرمايد س ‍ 39ى 62 الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل خداست آفريدگار هر چيزى و اوست بر همه چيز كارگزار؛ پس موضوع نه به بن بست رسيده و هيچ چاره اى نيست جز آن كه عليه يتوكل المتوكلون .

مرويست كه چون ابراهيم خليل را در آتش انداختند آخر سخنش اين بود كه حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى بس است خدا ما را به يارى دادن و كفايت كردن و نيكو كارگزاريست .

متوكل از شر شيطان هم محفوظ است

نكته اى كه در اين بحث به خاطر نگارنده رسيد آن است كه آنها كه حقيقتا در امور خود توكل بر خدا كرده و امر خود را به او تفويض مى كنند به مصداق آيه شريفه از شر ابليس در امان هستند در سوره النحل آيه 101 مى فرمايد: انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ؛ يعنى نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه گرويده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و بر پروردگار خود توكل مى نمايند ((و چون خداى را وكيل خود كردند كسى جراءت بر جسارت به آنها ندارد.))

قلب خود را با سيم هاى نامرئى توكل به مخزن نيرو و قدرت الهى متصل كنيد

در تفسير الميزان تحت عنوان ((گفتارى در توكل )) آورده : بشر براى موفقيت زندگى مادى احتياج به دو گونه اسباب دارد، يكى اسباب طبيعى و ديگر اسباب روحى ، انسان براى رسيدن به هدف و مقصود خود پس از آن كه علل و اسباب طبيعى آن را مهيا كرد؛ ديگر مانعى در راه وصول او به هدف جز مهيا نمودن عوامل روحى از قبيل ؛ سستى اراده ، ترس ، اندوه ، بى خردى ، غضب ، سفاهت ، بدبينى ؛ و غير اينها، نيست و آن گاه كه قلب خود را با سيمهاى نامرئى اتكاء و توكل به درياى قدرت و عظمت الهى متصل كرد، اراده و همچنين سائر صفات روحى او آن چنان قوى و نيرومند مى شود كه مغلوب هيچ عامل ديگرى نشده در نتيجه به موفقيت قطعى و سعادت واقعى نائل مى گردد.

در پايان اين بحث متذكر مى شويم ؛ كه خلاصه آن چه را كه خداى تعالى از ثواب آخرت و نعيم جنت آماده كرده است از براى آنهايى است كه گرويده اند به پروردگار خود و امور خود را به او تفويض نموده اند كه فرمود س 42ى 36: و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .

على عليه السلام هم در باب توكل گذشته از بياناتى به تفصيل ؛ در كلماتى قصار آورد كه : التوكل من قوة اليقين توكل كردن بر خدا از نيروى يقين است ؛ و التوكل خير عماد توكل بهترين تكيه گاه است و التوكل افضل عمل توكل بهترين اعمال است ؛ و عبارات ديگر كه هر يك معانى آيات الهى را مى رساند.

اين بود مختصرى از آن چه نگارنده به قدر توانايى خود، از نظر قرآن مجيد اين بحث را ((توكل )) مورد بررسى قرار داده است و اينست كه امام عليه السلام اين موضوع بزرگ را در يك جمله كوتاه يادآور شده و به داعى تعليم مى دهد، كه عرض كند سيدى عليك معولى و معتمدى و رجائى و توكلى كه در واقع هر چهار كلمه معانى تفويض را داده و حقيقت توكل را مى رساند.

در بيان توكل

كرده ام بر آن خدايى اعتماد   كه مرا يار است و ياور در وداد
كار خود بر او گذارم بعد از اين   با توكل رو كنم بر او يقين
آن چنان بندم دل خود بر اميد   تا فراغت يابم از گفت و شنيد
اندرين ره گر نيابم من دليل   حسبى الله گويم و نعم الوكيل
خود دهد توفيق بر من از كرم   تا نهم تاج توكل بر سرم
حالتى خواهم شوم شيداى دوست   چون كه هر حالت مرا بس ياور اوست
همچنان تسليم امرش در وجود   تا شوم فارغ ز هر بود و نبود
حالتى باشد چنان مستانه وار   كه مرا سازد به جان تسليم يار
گر كسى از خود به خود آيد چنين   سر سپارد نزد رب العالمين
بى گمان اين بهترين آميزش است   آن كه بر اين رشته در آويزش است

تصيب برحمتك من تشآء و تهدى بكرامتك من تحب .

به هر كس كه خواهى رحمت خود را مى رسانى ؛ و هر كس را كه دوست دارى به كرامت خود راهنمايى فرمايى ؛ يعنى آن كس را كه خواهى مشمول لطف و عنايت قرار دهى و در رحمت واسعه خود داخل نمايى و بر هدايت خود او را به طريق بهشت راهنمايى فرمايى .

افاضه رحمت و ارائه طريق بر خداى تعالى است

در اين بيان امام عليه السلام دو موضوع مهم و مشابه را متذكر شده ، كه يكى اراده حق تعالى در افاضه رحمت و ديگرى ارائه طريق هدايت است ، و بهره مندى از اين دو فيض عظمى را به خواست و مشيت بارى تعالى اختصاص داده كه آن خود اشاره به آياتى چند از قرآن مجيد است .

در جمله اول كه عرض مى كند تصيب برحمتك من تشاء اين جمله در معنى اقتباس از قسمتى از اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س ‍ 12ى 56 نصيب برحمتنا من نشاء هر كه را خواهيم به رحمت خود رسانيم ، و در اينجا بايد توجه داشت كه ظاهر اين آيه شريفه و آيات ديگر قريب به اين مضمون مانند يختص برحمته من يشاء چنين معنى مى دهد، كه خداى تعالى به هر كس كه خواهد افاضه رحمت مى كند و كسى را كه در اكتساب آن اختيارى نيست و اغلب اهل جبر هم متمسك به اين آيات مى شوند ولى بايد دانست كه اين آيات شريفه مكمل و متممى دارند كه معناى كامل از آنها حاصل شده و معلوم مى دارد كه اختيار وصول به رحمت به عهده بندگان و مقدمه ايصال در دست خود ايشان است يعنى نه اينطور است كه اگر كسى تلاش براى دخول در رحمت كند موفق نخواهد شد، بلكه اگر موجبات آن را فراهم سازد لامحاله مشمول لطف و رحمت خداوندى خواهد شد؛ و شايد آيه 175 از سوره النساء مويد اين بيان باشد كه مى فرمايد:

فامّا الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما بر اين تفسير كه آنان كه ايمان به خدا آورده و چنگ به كتاب او زده و متمسك به طريق هدايت شدند، زود باشد كه در رحمت خداى تعالى داخل شده و مشمول الطاف و فضل الهى گردند، و راهنمايى كند خدا ايشان را به راهى راست ؛ پس از همين يك عبارت معلوم مى شود كه تحصيل دخول در رحمت و قبول هدايت موقوف بر ايمان آوردن به خدا و امرى اختيارى است چون در آيات ديگر است كه مى فرمايد:

هدى و رحمة للمؤ منين و يا هدى و رحمة للمحسنين و همچنين هدى و رحمة لقوم يوقنون و اين كه مى فرمايد س ‍ 17ى 54 ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم ....

از اين نظر است كه او سبحانه و تعالى عالم است به اين كه كدام يك از بندگان شايستگى و استحقاق رحمت را دارند، يعنى او داناست كه چه كس ايمان آورده و عمل صالح و نيكو انجام مى دهد؛ و از اينجاست كه اشاره به ان يشاء يرحمكم فرموده و در آيه 56 از سوره اعراف مى فرمايد: ان رحمة الله قريب من المحسنين و نفرمود، قريب من المحسنين ! پس آن كسى كه ايمان آورد و نيكوكار شد بلاشك در رحمت واسعه او داخل خواهد شد.

و اما جمله دوم هم از بيان مورد شرح مترادف با همين معنا مى باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند و تهدى بكرامتك من تحب و اگر در اين فقره دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه امام عليه السلام اين بيان را متمم آياتى قرار داده كه خداى تعالى مكرر بر وجوه مختلف فرموده يهدى من يشاء هر كس را كه بخواهد هدايت مى فرمايد ولى امام عليه السلام در اينجا تمسك اهل جبر را شكسته و عرض مى كند راهنمايى مى كنى به بزرگى خود آن كس را كه دوست بدارى ، پس حالا بايد دانست كه خداى تعالى چه گروهى را دوست مى دارد و اين دانايى حاصل نمى شود مگر از قرآن كه فرمود: ان الله يحب المحسنين ، يحب المتقين ، يحب الصابرين ، يحب المتوكّلين ، يحب التوابين ، و هكذا.

بسيارى از گروه ديگر را كه واجد شرايط ايمان هستند، پس هيچگاه خداى تعالى هدايت نمى كند گروه فاسقين و مفسدين و كاذبين را كه خود هم فرموده : لا يهدى القوم الفاسقين ، لا يهدى القوم الظالمين ، لا يهدى كيد الخائنين . و گروههاى ديگر كه استحقاق ندارند.

بنابراين از بيانات امام و آيات الهى معلوم شد كه چه اشخاصى در مسير هدايت و رحمت الهى قرار گرفته و خداى تعالى چه گروهى را از اين دو فيض بزرگ محروم مى دارد.

در بيان هدايت

آن قدر با نفس خود كوشم به جنگ   تا كه آرم رشته رحمت به چنگ
چون كه خود گفتى به نيكانم حبيب   هر كه را خواهم كنم رحمت نصيب
پس بود سعيم كه سازم خود نكو   تا شوم بر رحمت تو روبرو
همچنان گفتار تو ديگر نكوست   كه هدايت كرده اى مختص دوست
باز گفتى هر كه از ايمان فرار   گو ندارد رحمت از حق انتظار
خوش بگفتا نكته اى بر آن رسول   كه مشو از رهنمايى ها ملول
تو نباشى بر محبان رهنما   ره نمايد خالق ارض و سما
چون كسى دانا نباشد جز اله   ((ربكم اعلم )) بود بر اين گواه
هر كه را خواهد برد سوى بهشت   وان ديگر سازد رها ره بر كنشت

فلك الحمد على ما نقيت من الشرك قلبى .

پس حمد و سپاس از براى تو است كه دل مرا از آلايش شرك پاك ساختى .

((يعنى در مقابل اين احسان بزرگ كه رهايى من از پليدى شرك و نجات از اين مهلكه پرخطر است ؛ تو را شاكر و سپاسگزارم .))

غرض اصلى از خلقت مخلوقات

امام عليه السلام در اين عبارت اشاره به توحيد فرموده ، و در يك جمله منظور از خلقت و هدف اساسى ايجاد عالم را آشكار كرده است ، چون مبناى آفرينش و تمام اين تشكيلات بر اساس خداشناسى و نفى شرك از او سبحانه است ، و حتى تشكيلات مراحل بعد از اين عالم هم كه ظهور قيامت و حيات جاودانى مخلوق و خلود آنها در بهشت يا دوزخ است پيوستگى به اعتقادات افراد در اين جهان داشته و مقدرات و سرنوشت هر كس بستگى كامل به اين موضوع دارد؛ و چون در اين باب مطالب به قدرى زياد است كه در اينجا مجالى براى بسط آن نيست لذا همينقدر متذكر مى شويم كه براى تحصيل سعادت و تاءمين رستگارى قلبا بايد اين اعتقاد را حاصل كرد كه : س 9ى 31 و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون .

هيچكس قابل پرستش نيست مگر خداى يكتا كه مثل و همانندى ندارد و منزه است از اين كه براى او شريكى قائل باشند.

ولى نكته قابل توجه اينست كه ؛ چون غرض اصلى از خلقت مخلوقات شناسايى پروردگار عالم است يعنى حصول اعتقاد بر اين كه اين انتظامات دقيق عالم و تشكيلات منظم افلاك را يك قدرت عظيم واحده اى مى چرخاند كه احتياج به هيچ كمك و شريكى ندارد و هيچ چيز و هيچ كس غير از او در تدبير امور مؤ ثر نيست ؛ پس اگر كسى را غير از اين عقيده باشد و نقض غرض اصلى را از خلقت نمايد و امور آفرينش را به عهده و اختيار طبيعت بى شعور بداند يا بر خداى شريكى قائل شود كه : و لم يكن له شريك فى الملك پس او در واقع مخالفت شخصى و خصوصى به پروردگار عالم نموده و خود را مستوجب عكس العمل شديدى كرده است .

اينست كه خداى تعالى براى اين گروه كه در واقع مخالفت و عناد را به حد اعلاى ستيزه رسانيده و خالق خود را انكار كرده اند مجازاتى شديد آورده و آنها را به عقوبتى سخت محكوم كرده است .

نديدى در قرآن تمام معاصى را كه مادون شرك است در تحت مشيت غفران قرار داده و اين گناه بزرگ را كه تنها مخالفت خصوصى به ساحت اقدس خود او سبحانه است غير قابل آمرزش قرار داده است .

در دو آيه از سوره النساء مى فرمايد: آيه 48ى 116 ان الله لا يغفران يشكر به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما.

ببينيد كه چگونه اشاره فرموده كه جرم و گناهان بندگان را نسبت به مراتب عقوبت و عذاب تخفيف مى دهد و حتى انواع گناهان را بارى هر كس كه بخواهد در معرض عفو قرار مى دهد غير از گناه شرك را كه از آن در نخواهد گذشت و صراحتا در اين آيه شريفه مى فرمايد خدا نمى آمرزد آنان را كه به او شرك آوردند و بيامرزد آن گناهى را كه غير از شرك باشد از براى هر كس كه بخواهد و هر كس شرك آورد به خدا بدرستى كه بربافته است بر او دروغى بزرگ كه مستحق عذاب گردد، و اين گناه را گناه عظيم ذكر فرموده كه عقوبت و شدت سزاى آن را بر وجهى غير قابل عفو قرار داده و به اشد مجازات اهل شرك را معاقب ساخته و آياتى كه در شاءن مشركين نازل شده بسيار و ذكر آنها به طول مى انجامد ولى همينقدر اشاره مى شود كه خداى تعالى حرام كرده است دخول در جنت را براى اين گروه و جايگاه آنها را دوزخ قرار داده است كه فرمود: س 5ى 76 انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماءويه النار و اگر بخواهيد بدانيد پليدى اين گروه نزد خداى تعالى تا چه حد است ، به اين آيه توجد نمائيد كه در شاءن آنها خطاب به اهل ايمان فرمود: س 9ى 28 يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس .... اى گروه گرويدگان جز اين نيست كه مشركان پليد و نجس اند، به سبب خبث باطن و ناپاكى عقيده اى كه دارند.

و خلاصه داستان مشركين يكى از پرماجراترين صحنه هايى است كه در روز رستاخيز در هر موقف به نحوى آشكار خواهد شد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) شرح حالات مشركين را در قيامت به تفصيل از نظر قرآن آورده و اصلا فصلى جداگانه در آن كتاب به آن اختصاص داده است ؛ كه آن چه اتمام حجت به اين گروه در دنيا شده و آن چه را كه آنها متعذر شده اند و همچنين گفتگوهايى كه در باب گستاخى آنها در همان عالم به عمل مى آيد و حتى مشاجره هايى كه تابعين و پيشوايان آنها در همان صحنه راه مى اندازى همه و همه را در صحنه هاى مختلف مجسم ساخته ؛ كه حاصل معلوم مى دارد اين گروه از تمام دسته هاى ديگر در قيامت حال آنها بدتر و اوضاع آنها وخيمتر و اميدى بر خلاصى آنها نيست .

اينست كه امام عليه السلام در اين فقره از دعاى شريف اميدوارى خود را آشكار كرده و سپاس مى كند خداى را بر آن كه دل او را از شرك پاك كرده است ؛ و اين بيان در واقع اقرار به وحدانيت او بوده و اطمينانى است كه در آخرت در دسته موحدين قرار خواهد گرفت .