عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۳۵ -


در بيان شرك

مى گذارم سر بر آن ساحت به خاك   كه گناه شركم از دل كرد پاك
بس ستايش بر خداوند غفور   كه مرا از اين پليدى كرده دور
گر چه در عصيان بر او گيرم پناه   نيست پروا جز مرا بر يك نگاه
چون خطاكاران همه بخشد وليك   غير آن كس كو بر او گيرد شريك
ترسم از آن شرك خفيه در نهان   بر هلاكت در كشد من را عيان
گر رسد بر خاطرم زينسان خطور   عاملى جز او مؤ ثر در امور
خود بود اين راه و رسم مشركين   شرك مخفى در نهان هالكين
پس كنم او را ستايش آن چنان   كه بود در شاءن خلاق جهان
چون كه او يكتا بود فى كل حال   من نگيرم غير او صاحب جلال

و لك الحمد على بسط لسانى افبلسانى هذا الكال اشكرك ام بغاية جهدى فى عملى ارضيك و ما قدر لسانى يا رب فى جنب شكرك و ما قدر عملى فى جنب نعمك و احسانك الى الا ان (82) جودك بسط املى و شكرك قبل عملى .

و سپاس تو را سزاست ، بر آن چه گشايش دادى زبان مرا ((در شكرگزارى )) آيا با اين زبان لال و لسان الكن و بيان نارساى خود تو را شكر گويم و سپاسگزارى نمايم ؟ يا با نهايت سعى و كوشش در كردار خود تو را راضى و خشنود سازم ؟ كه : و ان تشكروا يرضه لكم

و چه لياقتى دارد زبان من ((چگونه امكان پذير است )) كه از عهده شكر تو بيرون آيد؛ و چه قابليتى دارد كردار من در مقابل نعيم و احسان هاى تو؛ يعنى چيست قدر و ارزش زبان من در برابر شكر تو اى پروردگار!! و چيست قدر و قيمت عمل من در مقابل احسان و نعمت هاى بى حد و حساب تو، مگر اين كه جود و كرم تو گسترانيده آرزوى مرا؛ يعنى بخشش هاى پى در پى تو مرا به آمال و آرزوهاى وسيعى اميدوار ساخته و شكر تو پذيرفته است عمل ناچيز مرا ((چون تو خود بهترين شكركنندگانى ؛ كه : فان الله شاكر عليم ، و الله شكور حليم .))

شكر از نظر قرآن مجيد

بعد از آن كه امام عليه السلام حمد مى كند خداى تعالى را بر اين كه نهاد او را از شرك پاك كرده ؛ سپس حمد مى گويد از اين كه زبان او را هم به بيان توحيد و شكرگزارى گشاده است و در اين سلسله از فقرات مورد شرح در سه مورد با بيان مختلف مقام شكر را متذكر شده و گويا اشاره كرده است به تمام آياتى كه درباره شكر وارد شده است .

قبلا بايد دانست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد بندگان را امر به شكر و سپاسدارى و نهى از كفران نعمت كرده است و آياتى قريب به اين مضمون بسيار آورده كه مى فرمايد: و اشكروا لى و لا تكفرون يعنى شكر كنيد مرا بر آن چه انعام كرده ام بر شما از نعم دينيه و دنيويه و ناسپاسى نكنيد مرا به انكار نعم و عصيان ؛ و باز در بسيار موارد است كه خداى تعالى بعد از ذكر انواع و اقسام نعمت هاى خود بر سبيل آگاهى بندگان و تذكر به سپاسدارى مى فرمايد: لعلكم تشكرون شايد شما سپاسگزار باشيد؛ و اين پيرو بيانات مختلفى است كه تمام نعم الهى بر بندگان در آن نمودار شده است .

جايى مى فرمايد: قرار داديم براى شما گوش و چشم و زبان شايد شما شكرگزار باشيد؛ جاى ديگر مى فرمايد: در گذشتيم از شما شايد سپاسدار باشيد؛ همچنين مى فرمايد: نعمت را بر شما تمام كرديم و آيات خود را بر شما بيان داشتيم ؛ و يارى شما كرديم ، و بر شما ارزاق پاكيزه بخشيديم . و منافع بسيار بر شما رسانيديم و هكذا؛ ذكر انواع نعم خود فرموده و سپس ‍ به اين جمله پايان مى دهد كه ((شايد شكرگزار باشيد)) و از اين جا معلوم مى شود كه در مقابل هر نعمت شكرى واجب است .

و از طرف ديگر خداى تعالى در بسيارى آيات آورده كه بيشتر مردم حق نعمت را به جاى نياورده سپاسدارى نمى كنند در حالى كه خداى صاحب فضل و رحمت بر ايشان است كه فرمود: ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ و از آن جا كه ناسپاسى بندگان عموميت دارد و فقط عده اى محدود و قليل هستند ((از خواص )) كه سپاس حقيقى را به جاى آرند، لذا خداى تعالى در اين مورد بيانات گوناگونى به كار برده و اين موضوع را مكرر تائيد مى كند؛ مى فرمايد: قليلا ما تشكرون ، و نيز؛ اكثرهم لا يشكرون و نيز قليل من عبادى الشكور، پس قليل و اندك هستند بندگانى كه شاكر باشند، و اين دليل است بر آن كه اكثر مردم نتوانند حق شكر را به جاى آورند.

شكر سبب مزيد نعمت است

سوره ابراهيم آيه 7 و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد و ياد كنيد كه اعلام كرد بر شما پروردگار شما اگر شكر كنيد بر نعمتهاى من هر آينه افزونى دهم بر شما نعمت را؛ و اگر ناسپاسى كنيد بر آن به درستى كه عذاب من سخت است بر ناسپاسان ((و اين بيان شدت عذاب ، سلب نعمت در دنيا و وقوع عقوبت در عقبا باشد.))

در بعضى از احاديث قدسيه مرويست كه اگر شكر كنيد بر نعمت زياد كنم آن را به ايمان ؛ و اگر سپاسدارى كنيد به ايمان افزون كنم به احسان و اگر بر آن شكر گوئيد زياد سازم آن را به معرفت و اگر بدان شاكر باشيد برسانم به مقام وصلت و اگر آن را شكر كنيد شما را به درجه قربت برسانم و به شكر آن نعمت در آرم به خلوتگاه انس و غايت مرتبت ((و از اين حديث معلوم مى شود كه شكر نردبان ترقى و معراج تصاعد بر درجاتست .))

و از اين جاست كه زبان حال انبيا و آنان كه به دولت كمال ايمان رسيدند چنين است كه : س 46ى 14 قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ.... اى پروردگار الهام كن مرا به آن كه شكر گويم تو را بر نعمت هاى عظيم كه به كرم عميم خود انعام كرده اى بر من و پدر و مادرم و ديگر ملهم ساز مرا كه به جا آورم كردار نيك و ستوده اى كه پسندى آن را و خشنود گردى ((و شايد يك قسمت از فقرات مورد شرح در دعا اشاره به همين آيه شريفه باشد)) و اين عبارت مى رساند كه توفيق شكر و سپاسدارى را هم از خود او سبحانه و تعالى بايد تقاضا نمود.

شكر لازمه ايمان است

سوره البقره آيه 167 يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون . اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بخوريد از پاكيزه ها از آن چه روزى داديم شما را ((كه رزق حلال باشد)) و سپاس گوئيد خداى را بر آن چه روزى شما كرده ايم اگر در واقع او را مى پرستيد؛ ((و از اين جا معلوم مى شود كه معلق به فعل عبادت امر است به شكر به جهت اتمام آن و عدم آن نزد عدم اينست .))

در كنز العرفان آورده : كه ذكر امر به شكر دليل است بر اين كه طيب اينجا منتفع به است و يا صفت حسن ، و اگر نه در مقابله آن شكر واجب نمى شود؛ زيرا كه وجوب شكر نمى باشد مگر در مقابله نعمت و در اين اشارتست به آن كه عبادت گاه هست كه شكر واقع مى شود.

شكر بر خدا شكر بر نفس خود است

سوره النمل آيه 40 و من شكر فانما يشكر لنفسه . و هر كس ‍ سپاسدارى كند نعمت خداى را پس جز اين نيست كه سپاسدارى مى نمايد براى نفس خود؛ چه شكر موجب دوام نعمت و سبب مزيد آنست ((و اگر كسى شكر نعمت به جاى نياورد هيچ گردى به دامن كبريايى او ننشيند)) كه در دنبال آيه فرمود: و من كفر فان ربى غنى كريم و هر كس كفران آورد و شكر خداى را به جاى نياورد پس به درستى كه پروردگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان و اكرام كننده است به انعام و افضال بر آنان ، يعنى با وجود كفران نعمت به محض فضل و كرم ؛ نعيم خود را حتى از كافر هم باز نمى دارد و در آيه 12 از سوره لقمان است كه اين عبارت بر وجه ديگر تكرار شده و مى فرمايد:

و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد.

يعنى : ما لقمان را حكمت داديم و گفتيم او را شكر گوى خدا را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموديم ؛ و هر كه شكر كند خداى را پس جز اين نيست كه شكر مى كند براى خود و هر كس ناسپاسى كند بر نعمت بدرستى كه خداى بى نياز است از شكر كسى ؛ و اوست سزاوار حمد و سپاس .

شكر يكى از صفات خداوندى و ((شاكر و مشكور)) از اسماى حسنى الهى است

خداى تعالى جزادهنده سپاسداران است كه هر كس در شكر او مبالغه مى نمايد و جد و جهد مرعى دارد او سبحانه و تعالى در مقابل آن مثوبات بالغه و مكافات كافيه بوى كرامت مى فرمايد و در فضيلت شكر همين كافى است كه در دعاى جوشن كبير مى خوانيد يا خير شاكر و مشكور كه اين خود يكى از صفات خداونديست و قرآن مجيد در اين امر در بسيارى از موارد بر بيان مختلف تصريح كرده است : ان ربنا لغفور شكور، ان الله غفور شكور؛ فان الله شاكر عليم و عبارات بسيار ديگر كه در هر يك خداى تعالى خود را شاكر معرفى كرده است .

در عدة الداعى آورده : كه خداى شكور است به اين معنى كه يسير را مى پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا مى نمايد، و اعطاء نعمت جزيل مى كند و به شكر يسير راضى مى شود.

و چون شكر در لغت به معنى اعتراف است به احسان و حق تعالى محسن است به عباد خود و منعم بر ايشان پس اطلاق شكور بر خدا به معنى مجازى مطيع و شاكر است بر طاعت ، و شكر او به ثواب جزيل بر سبيل مجاز باشد، مانند تسميه مكافات به شكر؛ يعنى تسميه مجازى به شكور بر سبيل مجاز است كه حق سبحانه معامله مى كند با بندگان در جزاى اعمال همچنان كه معامله شكر شاكر در حق مطيع و محسن خود.

صاحب منهج گفته : اين كمال تلطف به عباد است كه خداى تعالى خود را شاكر خوانده است و اين كه حق تعالى با بنده معامله شاكر مى كند از حيثيت آن است كه ثنا و ثواب را براى او واجب مى گرداند و از اين جهت خود را شاكر گفته است .

مراتب شكر

تنها گفتن الحمدلله و شكرا لله كافى نيست بلكه شكر هر نعمتى را بايد به طريقى به جاى آورد كه شايستگى همان نعمت را داشته باشد كسى را كه مال و ثروت زياد دارند، انفاق زياد شكر آن است كه كسى را كه قدرت و توانايى كافى بخشيدند، دستگيرى ناتوانان شكر آنست ، كسى را كه رياست و مقام واگذار كردند، حمايت بر ضعيفان و تواضع بر مسكينان شكر آنست ؛ و هكذا تمام نعمت هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى ارزانى داشته است شكرش آنست كه براى همان منظور كه رضاى او در آنست به كار برده شود؛ دست را براى دستگيرى بينوايان و چشم را براى بينايى راه راست و گوش را براى شنوايى كلام حق و زبان را براى اقرار به توحيد و بيگانگى او بكار اندازند و اساسا حق شكر آنست كه تمام نعم را در طاعت و عبادت او تا حد امكان مورد استفاده قرار دهند تا معنى شكر از آنها حاصل شود؛ و بايد دانست كه در مقابل اعطاء هر يك از نعم الهى مسئوليتى به عهده بندگان گذاشته شده است مگر نشنيدى كه فرمود: س ‍ 17ى 39 ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا نه تنها از اين نعم سوال كرده مى شود بلكه از كوچكترين نعم اعطايى سوال خواهد شد كه آيا در چه مورد آن را به كار برده و در چه راه آن را مصرف كرده است و اگر حق آن را به جاى آورده شكار، و اگر نه كفران ورزيده و مستوجب است آن چه را كه در انتظار او آماده شده است :

و بايد دانست كه شكر مراتبى دارد كه در هر مرتبه حقى از آن به جاى آورده مى شود، همان اندازه كه دانسته شود تمام نعمت هاى از طرف آفريدگار و منعم و ولى حقيقى است ، اين اعتقاد به نوبه خود مرتبه اول شكر است ؛ اگر دانسته شود كه نعمت هاى واصله از طرف مردم هم از طرف بارى تعالى است كه در واقع او دل آنها را مسخر كرده كه به نيكى ها و بذل و بخشش ها قيام كردند اين اعتقاد هم باز يكى از اركان شكر قلبى و مرتبه ديگرى از آن است .

و ديگر از مراتب شكر آن است كه شاكر بايد در تمام نعمت هايى كه به او اعطا شده شاد و خرم باشد در حالى كه قصد او چنين باشد كه به واسطه آنها مى تواند تحصيل رضاى منعم خود را كرده باشد، و هكذا در شكر مراتب بسيارى است كه بعضى از عرفا را گفتگوهايى زياد است و همين اندازه كافى است كه گفته شود كه حد اعلاى مرتبه آن بر دل و زبان حمد و ثناى او را به جاى آوردن است و آنى از شكرش غافل ننشستن .

رواياتى چند از شكر از اصول كافى

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خورنده شكرگزار اجر روزه دار خداجو دارد؛ و تندرست شكرگزار اجر گرفتار دردمند صابر دارد، و عطابخش شكرگزار اجر محروم قناعت كار دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: در تورات نوشته است : شكرگزار، از هر كه به تو نعمت داد و نعمت بخش بر هر كه تو را شكر گزارد: زيرا با شكرگزارى نعمت نابود نگردد و با كفران نعمتى نيابد، شكرگزارى افزايش نعمت است و امان از ديگرگونى .

امام صادق عليه السلام فرمود: شكر نعمت ، كناره گيرى از حرام ها است ؛ و نهايت شكر گفتن الحمدلله رب العالمين است .

از امام محمدباقر عليه السلام است كه فرمود: چون نگاه تو به گرفتارى افتاد چنانچه به او نشنوانى سه بار بگو حمد خدا را كه مرا عافيت داد از آن چه تو را بدان گرفتار كرد و اگر مى خواست مى كرد؛ هر كه چنين گويد خدا او را هرگز گرفتار بدان بلا نكند.

در بيان شكر

شكر گويم بر خداوند شكور   كه مرا از ناسپاسى كرده دور
بر گشود از حمد خود من را زبان   تا ثنايش بر لسانم شد روان
ليك با اين لكنت و طرز بيان   حق شكرش كى در آيد بر لسان
خوب گفت آن زاهد پشمينه پوش   كه مباش از شكر او آنى خموش ‍
چون به هر شكرش بود شكرى وجوب   پس نباشد ترك واجب هيچ خوب
عارفى صاحب مقام و ارجمند   گفت اين معنا به نظم و نثر چند
كه نعيم حق بود از حد فزون   كس نيايد عهده شكرش برون
پس چه باشد ارزش من در زبان   حق حمدش از كجا سازم عيان
همچنين ناقابل اين كردار من   كى شود قابل به نزد يار من
گسترش داد آرزويم را نعيم   چون كه بيحد بخششم شد از كريم
مى رساند لطف خود بر من مدام   شكر من بگرفته بر شكرش دوام
گرچه از كردار خود باشم ملول   شكر ناچيزم كند شكرش قبول

سيدى اليك رغبتى و منك رهبتى و اليك تاميلى و قد ساقنى اليك املى و عليك يا واحدى (83) عكفت همتى و فيما عندك انبسطت رغبتى و لك خالص رجائى و خوفى و بك انست محبتى و اليك القيت بيدى و بحبل طاعتك مددت رهبتى .

اى آقاى من ؛ ميل و رغبت و شوقم به سوى تو، و خوف و ترسم از تو است ؛ يعنى هم اميدوارم بر تو و هم خائفم از تو.

و به سوى تو است آرزومندى من ، همانا كه اين اميد مرا به جانب تو كشانيده و اين آرزومندى مرا به تو رهنمون گشته است .

و بر تو است ، اى خداى يكتا ((و اى دريابنده من )) ايستادگى همت من ((آرزوى من همت مرا مصروف تقرب به حضور تو نموده )) و شوق و رغبت مرا بدانچه نزد تو است متوجه ساخته ؛ يا بر اين معنى كه در آن چه نزد تو از عفو و كرم و رحمت و بخشش سراغ كرده ام ، ميل و آرزوى من بر آنها گسترده شده است .

و از براى تو است اميد خالص و خوف و بى شائبه من ، يعنى اميد و بيم واقعى من بر تو است . و انس گرفته است محبت من با تو؛ يعنى عشق و علاقه و اشتياق و دلبستگى من به درگاه تو؛ و به تو خو گرفته است دوستى من ، و دست نياز به درگاه تو دراز كرده ام و براى رهايى از بيم به رشته بندگى تو توسل جسته ام ، يعنى دست به دامان تو شده خود را به سوى تو مى كشانم و براى خلاصى از ترس به رشته دوستى و اطاعت تو چنگ مى زنم .

در بيان خوف و رجاء

قبلا در صفحات 120 و 123 همين كتاب در باب خوف و رجاء در شرح فقره ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا مطالبى گذشت ؛ و اينك در اين فقرات امام عليه السلام باز بيانات خود را به اين موضوع كشانيده و عبارات را بر وجه ديگر تكرار كرده است و شايد اين بيان متمم مطالب قبل باشد از آن نظر كه در اين فقرا آن بزرگوار بيشتر متوجه مقام خوف شده و اشاراتى به كار برده تا اين حالت را به نحو كامل و شايسته اى تعليم داده باشد.

پس با در نظر گرفتن ارتباط اين فقرات به آيات الهى لازم مى آيد كه اين موضوع را از نظر قرآن مورد توجه قرار داده و آن حالت واقعى را كه آدمى براى حفظ ايمان خود بايد داشته باشد متذكر شويم .

نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه قبلا بايد دانسته شود كه : خوف چيست ؟ و سبب آن چه مى باشد و از چه چيزها بايد ترسيد و مرتبه آن تا چه حد است ، لذا در اين جا اين مطالب را در چند قسمت يادآور مى شويم :

اول - اولين چيزى كه آدمى بايد از آن خائف باشد ((مكر الهى است )) و اين مكر نه بر معناى حيله و تزويريست كه در ميان بندگان است بلكه مهلت و استدراج است كه خداى تعالى براى مجازات نافرمان برداران به كار مى برد كه فرمود: و املى لهم ان كيدى متين اشاره بر اين كه مهلت مى دهيم خطاكاران را به درستى كه مكر و كيد ما محكم و متين است ؛ و از طرف ديگر، اگر در بعضى از آيات قرآنى توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه تمام انبيا و اولياء و گروه فرشتگان از مكر الهى خائف و ترسان بوده و در جايى صراحت دارد كه مى فرمايد از مكر خدا ايمن نمى گردند مگر جماعت زيانكاران كه : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ، و در باب مكر خداى تعالى در اول همين دعاى شريف در فقره و لا تمكر بى فى حيلتك در صفحه 23 مطالبى به تفصيل گذشت .

دوم - از امتحان و آزمايش خداى تعالى بندگان بايد خائف باشند، همچنان كه بر طريق مختلف مبتلا مى گرداند، چه آنهايى را كه در مقام قرب و چه آنهايى را كه در فواصل بعد به سر مى برند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از ابتلا و آزمايش خداى تعالى نبايد ايمن بود. چنان كه مرويست حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل امين عليه السلام از خوف خدا گريستند، پس خدا به ايشان وحى فرستاد كه چرا مى گرييد و حال آن كه من شما را ايمن گردانيدم ، عرض كردند: كيست كه از آزمايش تو ايمن باشد؟ و داستان انبيا و پيمبران همه بر اين امر گواه است .

سوم - خوف بندگان بايد از عظمت و جلال كبريايى خداوند متعال باشد؛ چه اگر كسى به ديده تعمق بتواند به قدرت كامله او نظر افكند، تار و پود هستى و وجودش از هم گسيخته خواهد شد، و اين نوع خوف را ارباب قلوب ، خشيت يا رهبت ناميده اند و همان خوفى است كه در اول همين فقرات مورد شرح امام عليه السلام عرض مى كند و منك رهبتى .

و از همين جهت است كه اولياء خدا آنهايى كه مقام قرب و منزلتشان بيشتر و معرفتشان افزون تر است خوف و دهشتشان زيادتر است و مصداق همين است كه پروردگار عالم مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء يعنى جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم و دانا هستند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا اخوفكم من الله يعنى ترس من از خدا از همه بيشتر است و داستان هاى انبيا و اولياء را شنيده ايد كه در مقام عبادت از خوف بارى تعالى مكرر بى هوش مى شدند و سبب اين حالات و توجهات كمال معرفت ايشان به عظمت و جلال خداى تعالى بوده است .

چهارم - خوف بندگان بايد از گناهان و خطاهايى باشد كه مرتكب مى شوند، چون كسى كه مرتكب گناه شود و از عبادت پروردگار خود سر باز زند جايگاه او دوزخ و به عقاب و عذاب مواجه است ، و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف خدا خالى و هيچ مرتبه اى از خوف براى او حاصل نيست ؛ همچنان كه گفته اند: كه بنده هنگامى از خدا مى ترسد كه از گناه پرهيز كند.

پنجم - خوف بندگان بايد از دورى و مهجورى از بسط قرب و حجاب از لذت لقاى بارى تعالى باشد، و اين بالاترين و بهترين مراتب خوف است كه مخصوص مقربين و صديقين است همچنان كه اميرالمؤ منين به اين مرتبه اشاره فرموده و در دعاى كميل عرض مى كند: صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ، كه اگر بر فرض صبر بر عذاب تو كنم پس چگونه بر فراق و دورى تو شكيبا باشم .

ششم - خوف بندگان بايد از مراحلى باشد كه در پيش دارند؛ و شرح اين مراحل قبلا گذشت يعنى همان مراحلى كه امام عليه السلام تعليم داد كه بر هر يك گريه ها كنند، مرحله خروج نفس ، مرحله سكرات موت ، مرحله سوال نكيرين ، مراحل قبر و برزخ و خلاصه عالم وحشت زاى عرصه قيامت و مواقف مختلف حساب و كتاب و ميزان و آن چه را كه شرح آنها گذشت و كسى كه از اين مراحل در دنيا خائف بود بلاشك در آخرت هيچ بيم و خوفى بر او نخواهد بود، و در زمره محبان قرار خواهد گرفت كه فرمود: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون و بر وجوه مختلف بسيار در قرآن مجيد اشاره شده است بر اين كه آنان كه از جهات شش گانه اى كه گذشت در اين دنيا خائف بودند در آخرت ايمن و از ترس و خوف مصون و محفوظند جايى مى فرمايد: س 5 ى 69 من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم .... هر كس ‍ ايمان آورد به خدا و روز جزا و كردار شايسته كند نيست بر او هيچ بيم و اندوهى ؛ و جاى ديگر مى فرمايد: س 6ى 48 فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و همچنين در آيه 38 از سوره البقره مى فرمايد: فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون كه خلاصه هر كس ‍ متابعت و پيروى از امر پروردگار خود كرد و بر دستورات او سر تسليم فرود آورد در آخرت هيچ ترس و بيمى بر او مستولى نخواهد شد، و اين كه حضرت سجاد عليه السلام در ذكر نعم الهى در همين دعاى شريف عرض كرد: و انا الخائف الذى امنته شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام در دنيا خود را از شر ناامنى و شرور ديگر زندگى ايمن ديده ، و از نظر آخرت هم چون ايمان خود را در مرتبه عالى يافته ؛ دانسته است كه هيچ خوف و بيمى براى او نيست و خداوند او را ايمن ساخته است .

در بيان صفت خوف از خداى تعالى

صاحب معراج السعادة ، گفته است : صفت خوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است زيرا كه فضيلت هر صفتى به قدر اعانت كردن آنست بر سعادت و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ((وصول به درجات عالى پاداش )) و رسيدن به مرتبه قرب او نيست و آن حاصل نمى شود مگر به تحصيل محبت و انس با خدا ((و از همين جهت است كه امام عليه السلام در همين فقرات مورد شرح در خلال بيان اقرار به خوف عرض مى كند: و بك انست محبتى .

و آيات و اخبار بسيارى در فضيلت اين صفت رسيده كه اصلا خداى تعالى از براى اهل خوف ، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و جايى مى فرمايد: س 7ى 154 هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون يعنى هدايت و رحمت از براى كسانيست كه از پروردگار خود خائف و ترسانند، و جاى ديگر مى فرمايد: س 98ى 8 رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه يعنى خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خوشنودند؛ و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود ترسيده و متواضع باشد.

و از بسيارى از آيات مستفاد مى شود كه خوف از خدا از لوازم ايمانست همچنان كه گاهى بر سبيل تنبيه مى فرمايد: س 9ى 13 فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين يعنى پس خدا سزاوارتر است كه بترسيد از او اگر شما مؤ من هستيد، و جاى ديگر س 3 ى 175 مى فرمايد: و خافون ان كنتم مؤ منين يعنى از من بترسيد اگر از اهل ايمان هستيد و همچنين از علائم ايمان است كه هر گاه نزد مؤ من نام خداى تعالى برده شود قلبش خاشع و خوفناك گردد.