بعضى از روايات در باب حياء پسنديده
از جلد دوم كتاب مستدرك صفحه 86 - ترجمه : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم مى فرمود: وقتى كه شرم و حياء را از دست دادى هر چه مى خواهى بكن
((يعنى افراد بى حياء از گناه و قانون شكنى باك ندارد.))
از نهج البلاغه فيض صفحه 1239؛ ترجمه : على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه شرم و
حيائش كم باشد اجتنابش از گناه كم خواهد بود.
از غررالحكم صفحه 51؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : شرم و حياء آدمى را از
كارهاى ناپسند باز مى دارد.
از كافى جلد دوم صفحه 106؛ ترجمه : امام صادق عليه السلام مى فرمود: ايمان ندارد آن
كس كه شرم و حياء ندارد.
از بحار جلد 17 صفحه 218؛ ترجمه : امام عسكرى عليه السلام فرموده است : آن كس كه از
روى مردم خجالت نمى كشد از خداوند شرم نخواهد داشت .
از وسائل جلد 3 صفحه 221؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : آن كس كه روپوش
جامه اش حياء باشد عيب او از چشم مردم پنهان است .
از غررالحكم صفحه 191؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : بهترين شرم و حياء آن
است كه تو خود از نفس خويش حيا كنى و قدمى به ناروا بر ندارى .
حياء نابجا
اينك مطالبى را كه جناب فلسفى در پايان بحث حياء ايراد فرموده و همچنين
بيانى را از تفسير منهج الصادقين متذكر مى شويم :
خداوند در قرآن شريف فرموده است : و الله يستحيى من الحق
س 33ى 53
خداوند از بيان حق حيا نمى كند ((مردان با ايمان نيز به
پيروى از خداوند بزرگ بدون احساس شرم و حيا حق را مى گويند و در راه اعلاء آن ثابت
قدمند.))
در تفسير منهج الصادقين آورده كه حيا انقباض نفس است از قبيح به جهت مخافت ذم ، و
اشتقاق كلمه حيا از حيات است چه آن انكساريست كه عارض قوه حيوانيه مى شود و آن را
از افعال باز مى دارد، و چون حق تعالى از فعل قبيح منزه است پس معنى آن است كه ،
خداى ممتنع نمى شود و باز نمى ايستد و يا ترك نمى كند بيان حقيقت و گفتن راست را.
نگارنده گويد:
اين عبارت قرآنى در واقع تعليمى است كه خداى تعالى به بندگان خود داده است ، كه
هيچگاه از بيان حقيقت و حفظ ايمان خود ((و يا امر به معروف و
موقعيت مقتضى )) خوددارى ننمايند و شرم نداشته باشند، كه اين
از حياى مذمومست .
و نيز چنين گفته اند كه مردان با ايمان در راه حق و حقيقت از ملامت و سرزنش مردم
نادان باك ندارند كه در سوره المائده آيه 54 فرمود: يجاهدون
فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم .
پس با اين حال كه شرحى از حياء ممدوح و از حياء مذموم گذشت ، معلوم گرديد كه بيانات
حضرت سجاد عليه السلام در مورد بى حيائيهائيست كه در نافرمانى خداى تعالى از مردم
بروز مى كند و اشاراتى كه در اين دعا به كار برده شده از آن نظر است كه خواننده را
به سوء عاقبت بى حيايى و بى شرمى در مقابل آن قهار! و آن خداوند جبار متكبر برحذر
مى دارد.
در بيان حياء
آن چه بردم نعمت از حق در شمار |
|
شمه اى باشد يكى از صدهزار |
گويم الحاصل كلامى از كريم |
|
كه مرا پرورده بر خوان نعيم |
مى رسد بر من دمادم رحمتش |
|
من چه كردم در ازاى نعمتش |
بس كه نافرمانيم شد آشكار |
|
نه حيا بردم نه شرم از خود به كار |
نه مرا شرم از خداى آسمان |
|
نه خجل از كرده خود در نهان |
نه به خلوت برده ام شرم از اله |
|
نه رعايت كرده ام در امر شاه |
پس مرا اين ماجرا باشد عظيم |
|
نه ز جابر خائف و نه از رحيم |
اين عجب از من كه كردم اشتباه |
|
عمر خود را در گنه كردم تباه |
رشوه دادم رشوه هاى نابجاى |
|
كه رسم بر خواهش نفس و هواى |
آن كه بر آقاى خود جراءت كند |
|
در هلاك خود بسى سرعت كند |
داد مهلت هر چه من را در عقاب |
|
من به نافرمانيش كردم شتاب |
گوئيا غافل شدم از كار خويش |
|
كه ندانم بعد از اين آيد چه پيش |
همچنين افتادم از چشمش چنان |
|
كه مرا بر خود رها داده عنان |
بس كه پوشيد او به عصيان پرده ام |
|
پرده آزرم خود بدريده ام |
كار بى پروائيم آن جا كشيد |
|
كه زمن او را حيا آمد پديد |
واى اگر باشد مرا حالت چنين |
|
كه حيا از من كند حق بر يقين |
الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيتك
(63) جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون
و لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى و اعاننى عليها شقوتى و غرنى سترك
المرخى علىّ.
اى خداى من ، نافرمانى نكردم تو را از زمانى كه عصيان ورزيدم ، يعنى نمى خواستم
مرتكب گناه شوم در همان حينى كه گناه از من سر زد.
و نه در حال ارتكاب معصيت منكر پروردگارى تو بودم ، يعنى در همان موقع هم به
وحدانيت و ربوبيت تو اقرار داشتم .
و نه آن كه فرمان تو را خوار شمردم و يا به امر تو استخفاف ورزيدم
((اشاره بر اين كه اوامر تو را در باب احكام و امر تو را در باب پرستش تو
سبك نشمردم كه فرمودى س 12ى 40 ان الحكم الا لله امر الا
تعبدوا الا اياه و در همان حال تو را مى پرستيدم و به احكام تو واقف بودم .))
و نه آن كه بر شكنجه كردنت معترض بودم . يعنى نه آن كه انكار به كيفر و عقوبت كردار
خويش را داشتم ، ((يا به اعتبار ديگر))
نه چنان جرى شده بودم كه خود را در معرض عقوبت نخواهم .
و نه آن كه وعيد تو يا وعده هاى عذاب را سست گرفتم ، ((يعنى
در همان حين ارتكاب به معصيت وعده هاى عذاب و عقاب تو را كه با بيانات مختلف به اهل
انكار گوشزد فرموده بودى از نظر دور نداشتم و پايان آن را مى دانستم كه
هذه جهنم التى كنتم توعدون .
((با تمام اين حالات كه در موقع بروز نافرمانى ، من به هيچ يك از اين عقايد انكار
نداشتم ، پس چه شد مرا كه معصيت جبار سما را كردم ؟ هيچكدام از اينها سبب نافرمانى
من نبود!! نمى دانم چه شد!)) بلكه خطايى بود كه پيش آمد؛
((يعنى نفهميدم مثل اين كه دفعتا غافل گير شده مرتكب گناه
شدم و همان آن حالتى بر من دست داد)) كه زينت داد براى من
نفس من و غالب شد بر من هوى و خواهش من ، يعنى آراسته و مزين داشت و جلوه گر ساخت
هواى من كردارم را بر من .
((و همچنين در همان آن )) يارى كرد
مرا شقاوت و بدبختى من ، يعنى شقاوت كمك كرد به اجراى آن نافرمانى
((و از همه بالاتر)) مغرور شدم و فريب خوردم بستر بى
رخنه و پرده آويخته تو، بر من ((يعنى چون هر چه گناه كردم ،
به فضل و رحمت خود مستور داشتى و نگذاشتى كسى از حالم مطلع شود، پس از اين رو مغرور
و فريب يافته شدم و ديگر در امر نافرمانى تو باك نداشتم .))
علل اصلى بروز گناه
حقيقتا اگر تمام فصحاى عرب جمع شده و بخواهند چنين عباراتى را در مقام
عذرخواهى در مقابل خلاق عالم ايراد نمايند، نمى توانند؛ و شايد اين مصداق را پيدا
كند كه : لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.
ببينيد، چگونه امام عليه السلام با لسانى شايسته و ملاطفت آميز حالات انسانى را كه
در حين ارتكاب معاصى و گناه بر او عارض مى شود و عللى كه تحريكات آن حالات مى شود
بيان مى دارد يعنى در اين عبارات تعليماتى بسيار عالى مى دهد كه خواننده را به علل
اصلى و سبب بروز گناه واقف مى سازد تا بلكه بتواند خود را آراسته و از عوارض تحريك
آميز به نافرمانى مصون دارد.
و همانطور كه در ترجمه گذشت امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى كند: كه
من در حين انجام معصيت نمى خواستم معصيت كنم چون ايمان به تو، و به فرمان تو، و به
عقاب تو و به مواعيد تو داشتم ولى ناگاه عوارضى بر من مستولى شد كه عامل اجراى
نافرمانيم گشت ، سپس عارضه و علل را يكايك متذكر مى شود كه دو موضوع آن در درجه
اول اهميت قرار دارد يكى ((غليه هواى نفس ))
و ديگرى ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى ))
كه ما در اين دو مورد به بحث مختصرى اكتفا كرده تا خواننده به اهميت بيان امام عليه
السلام واقف گردد.
غلبه هواى نفس از نظر قرآن
اگر كسى حقا بتواند از غلبه هواى نفس جلوگيرى نمايد مى تواند خود را به خوبى
از ارتكاب معاصى باز دارد، قرآن مجيد مطالبى را در باب هواى نفس متذكر شده و صريحا
در چند مورد با بيانات گوناگون مى فرمايد: اى مردم ؛ پيروى هواى نفس نكنيد و نفس
خود را از هوس هاى ناشايسته باز داريد؛ قوله تعالى : فلا
تتبعوا الهوى و در مقابل اين نهى و همچنين پاداش مجاهدين عليه غلبه هواى نفس
مى فرمايد: س 79ى 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن
الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و آن كسى كه متابعت كرد از امر پروردگار خود
و باز داشت نفس خود را از آرزوهاى نابجا و تمناهاى حرام يعنى آن كسى كه مجاهده كرد
در مقابل غلبه هوى نفس ، پس جايگاه و آرامگاه او بهشت است ((يا
پاداش او سكونت در بوستان جنان است .))
و از طرف ديگر خداى تعالى در شاءن پيروى هواى نفس و متابعين هوسهاى ناپسند بيانى بر
سبيل تنبيه و توبيخ آورده كه با كوچكترين توجه هر خواننده و يا شنونده اى را بى
درنگ به خود آورده و او را منقلب مى سازد؛ در سوره القصص آيه 50 مى فرمايد:
و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله .
يعنى و كيست گمراه تر از آن كه پيروى كند هوس خود را بى رهبرى از خدا، و از اين
بيان معلوم مى شود كه تابعين هواى نفس در يك گمراهى بسيار آشكارند، و آنها كه آرزو
و خواهش خود را در غير منويات و خواسته هاى پروردگارى به كار مى برند؛ زيانكار و از
رستگارى دورند.
كسى كه در پرستش هواى نفس كوشيد، پيغمبر هم جلوگير او نيست !
موضوعى كه در بيانات قرآن در باب هواى نفس جلب نظر مى كند در دو مورد است كه
خداى تعالى در شاءن كفار آورده و بر دو وجه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
خطاب مى فرمايد: س 25ى 43 و س 45ى 23 ارايت من اتخذ الهه
هويه افانت تكون عليه وكيلا بر اين تفسير كه آيا ديدى تو اى محمد صلى الله
عليه و آله و سلم ؟ ((استفهام براى تقرير است ، يعنى البته
ديدى )) كسى كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده يا آن كه
ديدى آن را كه ترك عبادت خالق خود كرده و تابع شهوت و آرزوى باطل خود شده است ؛ آيا
تو بر او وكيل هستى ((تو نتوانى او را از پرستش هواى باز
دارى .))
صاحب تاءويلات گفته : كه هر كس به غير خدا چيزى را دوست دارد و به جهت آن از او باز
ماند اگر چه وى را پرستد، در حقيقت هواى خود را پرستيده زيرا كه هواى او، او را بر
محبت غير خداى مى دارد.
نگارنده گويد: در اين آيه شريفه اشارتى است كه اگر كسى تابع و پيرو هواى نفس شده و
هم خود را براى ايصال به آرزوهاى نابجاى قرار دهد، هيچكس و هيچ چيز جلوگير او
نخواهد بود، حتى پيغمبر خدا!!
پس بايد توجه داشت كه قبلا با كمك قواى عقليه قدرت ايمان را حفظ كرده و پيش گيرى
نمايند و نگذارند هواى نفس تسلطى پيدا كند.
على عليه السلام در باب هواى نفس چه گفته است ؟
اگر توجهى به كلمات درربار اميرالمؤ منين عليه السلام بنماييم خواهيم ديد كه
در چند عبارت كوتاه چه معانى بزرگى را در اين باب ظاهر كرده است .
از كلمات قصار؛ در يك عبارت مى فرمايد: اشقى الناس من غلبه
هواه فملكه دنياه فافسد آخرته بدبخت ترين مردم كسى است كه هواى او بر او
غالب شود، پس دنياى او مالك او شود و فاسد كند آخرت او را؛ و در عبارت ديگر مى
فرمايد: اقوى الناس من غلب هواه ؛ قويترين مردم كسى
است كه غالب شود بر هواى خود و در عبارت سوم مى فرمايد: افضل
الناس من جاهد هواه ؛ بهترين مردم كسى است كه مجاهده با هواى خود كند و امام
عليه السلام در اين سه عبارت حق معنى را تمام كرده است ؛ و لكن در خطبه 175 از نهج
البلاغه بيانى ايراد فرموده كه از نظر تنبه براى عموم بسيار نافع است ؛ و ترجمه آن
چنين است : اى مردم بدانيد هيچ چيز از اطاعت خدا نيست مگر آن كه انجام آن گران آيد
و هيچ چيز از معصيت خدا نيست مگر آن كه موافق ميل و خواهش مى باشد پس خدا بيامرزد
مردى را كه شهوت را از خويش دور كرده از پيروى خواهش و آرزوى نفس باز ايستد، زيرا
اين نفس مشكل ترين چيز است براى باز داشتن و هميشه بر اثر خواهش و آرزو بر معصيت
شوق دارد.
بحثى جالب از ((سخنرانى هاى راشد))
در باب هواى نفس
علامه ، استاد معظم و دانشمند محترم جناب حسينعلى راشد از مشاهير سخنگويان
معاصر؛ در جلد پنجم از كتاب خود كه مجموعه اى از سخنرانى هاى معظم له مى باشد؛ در
باب هواى نفس مطالبى به تفصيل ايراد فرموده كه خواننده را به حقايقى آشنا مى سازد؛
از جمله مى گويد: نقطه انحراف آدمى هوى پرستى است ؛ كه چون هواى نفس قوت گيرد عقل و
ايمان هر دو ضعيف مى شود و ((فقط))
تربيت دينى صحيح مى تواند اين نقطه انحراف را در آدميان اصلاح كند.
و براى شناسايى هواى نفس از قول علماء دين مى گويد: هر چيزى كه انسان آن را فقط به
منظور لذت جسمانى يا شهوت نفسانى يا مقصدى از مقاصد دنيوى بخواهد يا انجام دهد و
خدا و حق را در آن منظور نداشته باشد آن هواى نفس است خواه موجب لذت و راحتيش باشد،
يا باعث رنج و زحمت ، و اضافه مى كند: با آن كه هواى نفس منشاء ندارد يا منشاءاش
را نمى دانيم اين قطعى است كه جهل و ضعف عقل و سستى ايمان باعث قوت آن مى شود و بر
عكس هر اندازه علم و عقل و ايمان با هم قوى گردد و هواى نفس ضعيف مى شود و آدمى
براى پيروى حق آماده تر مى گردد، البته اين سه با هم اگر جمع شود هواى نفس را ضعيف
مى سازد و گرنه هر يك به تنهايى اثر ندارد. سپس در بيان علاج هواى نفس مى گويد كه
بايد ايمان و عقل و علم را تقويت كرد تا بتوان بر هواى غالب شد و اشاره مى كند: كه
ايمان يك نوع قوه الزامى است در روح كه آن را به اصولى پايبند مى كند و از لغزش و
نوسان باز مى دارد و عقل قوه ايست كه نيك و بد و سود و زيان را تشخيص مى دهد، و علم
نوريست كه راه عقل را روشن مى سازد، هرگاه اين سه در وجود انسان قوى شود روح از قيد
هوى خلاص گشته تابع عقل و منطق مى شود و قوايش در راه آن چه حق است و مصلحت به كار
مى افتد، و همچنين اضافه مى كند اگر از اين سه قوه يكى ضعيف شود ضعف آن در ضعف دو
تاى ديگر اثر كرده و آدمى را يكباره اسير هواى نفس مى گرداند.
پس با اين حال كه از مطالب قرآن و بيان ائمه اطهار عليهم السلام و كلام بزرگان قدرت
هواى نفس و علاج آن از هر جهت شناخته شد و مبارزه با آن در درجه اول اهميت تشخيص
داده شد، معلوم مى شود كه چگونه حضرت سجاد عليه السلام تمام آن معانى را در اين دو
كلمه و غلبنى هواى جمع كرده و اعلام خطر مى نمايد تا
آدمى متوجه تسلط اين قدرت بوده و در صدد علاج و مجاهده با آن برآيد.
شرح جمله اخير از فقرات مورد شرح
سبب ديگر بروز گناه ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى است
))
قبلا چنين اشاره شد كه امام عليه السلام عللى را در امر عصيان سبب تحريك و
موجب نافرمانى دانسته و بعضى حالات را معاون جرم شناخته ؛ يكى همان غلبه هواى نفس
است كه شرح آن گذشت و ديگرى مغرور شدن از پرده پوشى خداى تعالى مى باشد كه در اين
باب هم در همين دعاى شريف در چند مورد بيانى مناسب به معناى عبارات آورده شد؛ و لكن
در اين جا كه عرض مى كند و غرنى سترك المرخى على
گذشته از اين كه مقام ستر و پرده پوشى خداى تعالى را مى رساند، از نظر ديگر اين
بيان واجد اهميت است كه ارتباطى مستقيم به يكى از آيات قرآنى داشته و جواب آن خطابه
اى را مى دهد كه خداى تعالى در آن گير و دار محشر و در آن هنگامه جوش و خروش قيامت
بر عموم تبه كاران خطاب مى فرمايد: س 82ى 6 يا ايها الانسان
ما غرك بربك الكريم .
اى آدمى چه چيز تو را فريب داد به پروردگار خود كه جراءت بر عصيان نمودى ، و اين
جواب از طرف امام عليه السلام شايستگى دارد كه عرض مى كند
و غرنى سترك المرخى على
نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در
ذيل اين آيه شريفه از نظر ارتباط با بيان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى آورده ، و
لكن در اين باب مفسرين هر يك مطالبى ذكر كرده و در جواب اين خطاب بياناتى آورده اند
كه بى مورد نيست بعضى را متذكر شويم تا اهميت گفتار امام عليه السلام بيشتر روشن
گردد.
اقوال مفسرين در جواب : يا ايها
الانسان ما غرك بربك الكريم
ابوالفتوح رازى گفته است : كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آدمى
را جهل به خدا مغرور كند.
ابوبكر وراق گفته : جواب در خود آيه است قوله
((بربك الكريم )) يعنى
غرنى كرمك
مقاتل گفت : غره عفو الله
منصور گفت : فضل تو بر بندگان و فو تو از ايشان مرا مغرور نموده است .
يحيى بن معاذ رازى چون به اين آيه رسيد گفت : الهى غرنى بك
سترك على ؛ اگر بار اول مرا رسوا كردى زهره آن نداشتم كه من بعد معصيتى كنم
.
فضيل بن عياض را گفتند: كه اگر در روز قيامت تو را سوال كنند كه
ما غرك بربك الكريم تو چه جواب خواهى داد؟ گفت :
خواهم گفت : غرنى ستورك المرخاة پرده هاى فروگذاشته
تو مرا مغرور ساخت .
بعضى ديگر گفتند حلم خداى سبب مغرور شدن عاصيان است و حسن گفت : كه
غره و الله شيطانه الخبيث
عبدالله بن عباس گفته است : هيچ بنده اى نباشد الا كه خداى تعالى از او در قيامت
سوال كند يا بن آدم ما غرك بى اى آدميزاد چه تو را به
من مغرور گردانيد.
و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ماءثور است كه الانسان
مغرور بالستر عليه و مستدرج بالاحسان اليه
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام هم عرض مى كند و غرنى سترك
المرخى على و شايد اين بهترين جوابى باشد كه از لسان مبارك امام عليه السلام
صادر شده است .
هواى نفس و غرور سبب جراءت بر گناه است
بار الها عمر خود كردم تباه |
|
در فساد و در لجوج و در گناه |
دارم از كردار خود صدها ندم |
|
مانده در ره ، كى رسم بر مقصدم |
آمدم در ره ولى گم كرده راه |
|
هم نبود از اولم قصد گناه |
نه شمردم امر و فرمان تو خوار |
|
نه كه شك كردم تويى پروردگار |
نه كه بودم از عقوبت بى خبر |
|
نه كه كردم جامه تقوى به بر |
نه كه منكر بودم از وعد و وعيد |
|
نه مرا باك از عذاب الله شديد |
برد از من آن هواى نفس ياد |
|
حين عصيان آن چه بودم اعتقاد |
شد چنان مغلوب عقلم بر هواى |
|
كه شد از من سلب آن نيكو قواى |
هم شقاوت يار من شد در فساد |
|
هم هواى نفس غالب بر نهاد |
زين سبب من را به خود آمد غرور |
|
كه بپوشيدى گناهم بر مرور |
نزد دونان اين سخن باشد عجيب |
|
كه كسى از ستر حق يابد فريب |
فقد عصيتك و خالفتك بجهدى فالان من عذابك من يستنقذنى و من
ايدى الخصمآء غدا من يخصلنى و بحبل من اتصل ان انت قطعت حبلك عنى .
همانا؛ با تمام جهد و كوشش خود عصيان تو را ورزيده و نافرمانى كردم ؛ پس اكنون از
عذاب تو كه ، مرا مى رهاند و كيست كه فردا از دست دشمنان خلاصيم بخشد؛ و به چه
ريسمان ؛ و رشته چه كس بپيوندم اگر تو دست آويز مرا قطع فرمايى .
كيست از عذاب خدا ما را برهاند؟
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند كه من نمى خواستم
نافرمانى كنم تو را آن زمانى كه نافرمانى كردم ؛ و علت را از تحريكات هواى نفسانى و
اعانت شقاوت ، و پرده پوشى خداى تعالى مى رساند؛ سپس چنين مى فرمايد: كه اين علل ،
موجبات گناه من شد كه راه عصيان را گرفته و طريق مخالفت پيمودم .
و در اين بيان ايمائيست كه شايد اشاره بر اين باشد؛ كه در هر حال من گناهكار شدم ؛
و ديگر كار از كار گذشته است ((يعنى نمى خواستم بشود، اما شد))
در حالى كه مى دانستم كه خود فرمودى ((هر كس نافرمانى كند
خداى را، جايگاه او دوزخ است و در آن جا جاويدان باشد)) قوله
تعالى : ((س 72ى 23))
و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا
پس ؛ اكنون كه هست ، كه مرا از عذاب تو برهاند؟ فمن ينصرنى
من الله ان عصيته ؟ و كيست كه فرداى قيامت از دست دشمنانم خلاصى بخشد؛ در آن
هنگامه رستاخيز كه فرمودى س 39ى 32 ثم انكم يوم القيامة عند
ربكم تختصمون چه كنم با صاحبان حقوق ؛ چه كنم با مظالم هايى كه به گردن دارم
، چه كنم بر تعرض آنها كه در نزد ديگران عيب جويى از ايشان كرده يا تهمت و افترا
زده ام ، چه كنم بر آنها كه در مقابل من در اين دنيا مظلوم واقع شده اند؛ همه و همه
با من خصومت دارند؛ و كيست كه مرا از آنها رهايى بخشد؟ و به چه ريسمانى متصل شوم ؟
و به رشته چه كس پيوندم ، اگر رشته اميد مرا قطع فرمايى ؛ و حال آن كه من اعتصام
به حبل متين تو دارم و رشته ايمانم را به وحدانيت تو محكم كرده ام ؛ و اگر از اين
عروة الوثقى منقطع شوم پس به چه دست آويزى چنگ زنم كه
لانفصام لها انقطاع و انفصال در آن نباشد؟
اينك در ميان چاهى مخوف قرار گرفته ام و تنها اميدم به رشته ايست كه بر كمر بسته و
مانع سقوط من است اگر اين رشته قطع شود چه كسى مرا از سقوط مى رهاند و كيست كه
نگهدارد مرا از هلاكت كه ما لكم من الله من عاصم .
شايد بيان امام عليه السلام اشاره بر همين باشد كه نيست هيچ نگاهدارنده اى و هيچ
رهاننده اى از عذاب و عقاب رستاخيز غير از پروردگار عالم .
در بيان فقرات مورد شرح
هر زمان كردم خلافى آشكار |
|
سعى خود را در گنه بردم به كار |
همچنان ماندم به كار خويش هشت |
|
چه كنم كه كارم از كارم گذشت |
پس هم اكنون كى دهد من را نجات |
|
از عذاب آن رؤ ف خوش صفات |
يا چه كس از دشمنم سازد خلاص |
|
ز آن كه دارد سوى من قصد قصاص |
موقف محشر گريبان گيردم |
|
در خصومت زار و نالان بيندم |
بر كه سازم رشته خود متصل |
|
گر شود بند اميدم منفصل |
رشته اى محكم نيابم غير از اين |
|
عنده لا ينقطع حبل المتين |
خوش بگفتا عارف نيكوسرشت |
|
كه نديدى تو ز من جز كار زشت |
بعد از آن گفتا گذر از من چنان |
|
كه شتر ديدى نديدى بر عيان |
پس ببخشايم به حق هشت و چهار |
|
چون نباشد طاقتم بر سوز ناز |
فوا سواءتاه
(64) على ما احصى كتابك من عملى الذى لولا ما ارجو من كرمك و سعة
رحمتك و نهيك اياى عن القنوط لقنطت عند ما اتذكرها.
پس واحسرتا؛ بر آن چه شمرده است كتاب تو از كردار من ؛ يعنى ، اى واى به رسوايى من
بر آن چه از كردار ناپسند در نامه اعمالم حفظه تو و موكلين ثبت كرده اند.
كه اگر اميدوارى به كرم عميم و رحمت وسيع تو نداشتم ؛ و اگر نهى صريح تو از نااميدى
نبود هر آينه ماءيوس و نااميد مى شدم هر زمان كه به ياد نامه اعمال خود مى افتادم ؛
((يعنى اگر نفرموده بودى س 39ى 53 قل
يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب
جميعا.... بگو اى بندگانى كه اسراف و افراط كرده ايد بر نفس هاى خود در خطا
و گناهكارى و از حد گذرانيده ايد معاصى را، ماءيوس و نوميد نشويد از بخشش خداى
تعالى كه او بيامرزد گناهان را همه ((غير از شرك
)) اگر اين عبارت را نفرموده بودى ، جا داشت كه از رحمت تو
به ديدن نامه عمل خود ((از بس كه تباه است ))
نااميد شوم .
و اين جمله از بيان امام عليه السلام و نهيك اياى عن القنوط
ارتباط مستيم به آيه شريفه : لا تقنطوا من رحمة الله ،
دارد.