عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۲۶ -


تا خدا نخواهد كسى هيچگونه علم و اطلاع حاصل نخواهد كرد

و اما موضوع مهم ديگر آن است كه ؛ با وجودى كه در ظاهر ((علم )) اكتسابى و تحصيلى مى باشد و از شنيدن و خواندن و نوشتن و حفظ كردن به دست مى آيد ((كه در واقع اين علم تقليدى است )) و لكن در حقيقت علم حقيقى و علم مفيد كه بنابر اصل كلى قانون تكامل پديدار مى شود؛ فقط و فقط از جانب حق تعالى به هر كس كه شايستگى داشته باشد افاضه خواهد شد و بدون خواست و اراده و مشيت او ميسر نخواهد شد، تمام انبيا و اوليا همه از جانب پروردگار به فيض علوم نائل شدند منتهى علم نبوت و رسالت را در هر دوره بنا به مقتضيات همان دوران و استعداد مردم آن زمان بر پيمبران آموخته اند؛ بر ((آدم )) عليه السلام آموخته شد تمام دانشى را كه براى اولين مرحله خلقت لازم بود و علم آدم الاسماء كلها بر پيمبران ديگر نوح عليه السلام ابراهيم عليه السلام عيسى عليه السلام موسى عليه السلام داود سليمان و ساير انبيا على نبينا و آله عليهم السلام آموخت آن چه را كه بايد به موقعيت دوران رسالت آنها بياموزد قوله تعالى : و لوطا اتيناه حكما و علما - و اتينا داود و سليمان علما و بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم آموخت تمام علومى را كه به اولين آموخته و آن چه را كه دانستن آن براى مقام خاتميت ضرورى است ، و از آن گذشته با وجود قرب و منزلتى كه انبيا داشته و مقام و الراسخون فى العلم را دريافتند، معذلك خود مى دانستند كه مقدور نيست علم و دانشى را از خود دريابند مگر به اراده خداى تعالى ، كما اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم طلب دانش را زياده از خداى تعالى فرموده و عرض كرد رب زدنى علما

پس از اين رو معلوم مى شود كه درخواست كسب علوم را بايد از خداى تعالى كرد بخصوص اين كه خود هم در اين مورد فرموده كه : و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء يعنى فرانگيرد كسى چيزى از دانش او را مگر به خواست او سبحانه و تعالى ؛ و البته هر كس به قدر همان شايستگى كه خود خداى تعالى به او داده است به فيض مراتب مختلف علوم نائل مى شود، و اگر مراتب علم نبوت و رسالت و ولايت را كنار بگذاريم خواهيم دريافت كه هر يك از علماء در هر رشته نسبت به مراتب خود درك فيض كرده اند.

و همچنين است دانشهايى كه براى حد مرحله كمال از نظر سير تكامل در تشكيلات عالم به وسيله دانشمندان و علماء بزرگ يا كاشفين و مخترعين در هر زمان پديدار مى شود تنها به خواست و اراده حق تعالى كشف شده و صاحبان آن علوم به همان اندازه قابل احترامند كه مورد لياقت و شايستگى الطاف الهى قرار گرفته و چنين ماءموريتى نصيب آنها شده است ؛ يعنى آن علوم از حق تعالى است و هر كس را كه خواهد ماءمور كشف آن خواهد كرد و براى كاشف مقام ستايشى بالاتر از استحقاق او نيست ؛ و اين كه بعضى از مردم اين زمان كاشفين و مخترعين را در مقام ستايش از حد خود بالاتر برده و به پرستش آنها مى گرايند و در واقع به صانع و عالم حقيقى استخفاف مى ورزند؛ اين از بى خردى و نادانى است و مخصوصا كه بعضى از طبيعى مسلكان و پيروان مذهب ماديت در اين ايام اغلب از جوان هاى بى اطلاع را منحرف كرده و چنين مى گويند: كه امروز عصر اكتشاف فضا است و تكامل سير بشريت به سر حد كمال رسيده و اضافه مى كنند كه پيدايش تمام علوم نتيجه سير تكاملى طبيعت است و با اين قبيل بيانات عده اى را سرگردان و از طريق ايمان به خدا و ايمان به هسته مركزى علم و قدرت باز مى دارند و چنين نمودار مى كنند كه اين ترقى و پيشرفت در علوم فقط از سلول هاى مغز متفكر فلان دانشمند تراوش كرده است و معتقدين اين مسلك از همان گروهى هستند كه زمانى كه ((اديسون )) برق را اختراع كرد گفتند: دست طبيعت به قدرى قوى شد كه شب را براى ما مثل روز روشن كرد؛ يا هنگامى كه ((گراهام پل )) مخترع تلفن علم و اطلاع به انتقال صوت پيدا كرد، گفتند: طبيعت ما را از رنج شنوايى مسافت هاى دور بى نياز كرد و همچنين كشفيات و اختراعات ديگر از علوم طبى يا رياضى همه و همه را موهبتى از طرف طبيعت دانسته و غافلند از اين كه چه بسا از علوم كه هنوز از اجازه افشاى آن از طرف پروردگار عالم صادر نشده و در دوران بعد افتخار كشف هر يك به يكى از انسان هاى آن دوران برگزار مى شود.

پس تا اراده خداى تعالى متوجه كشفى از علوم نباشد هيچ مغز متفكرى قادر به پيدايش علمى از علوم نخواهد شد، بديهى است كه مى توان گفت آن هايى كه مشمول الطاف الهى با افاضه در علوم شده اند با كسانى كه اين شايستگى را نداشته كه درك علوم كنند يكسان نيستند قوله تعالى س ‍ 39ى 12 قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ....

و منظور ما از اين بحث تخفيف مقام دانشمندان و علماء نبوده ، بلكه آنها به همان اندازه كه شايستگى مقام را داشته اند در نزد خلق و خدا محترم مى باشند و به خصوص در افاضه علوم دينى و احكام و بويژه علم حكمت كه اين خود سبب عزت و رفعتى است كه پروردگار عالم بدين وسيله هر كس را كه خواهد متعزز و متوقر مى نمايد.

بيانى از تفسير الميزان

صاحب تفسير الميزان در ذيل عبارت و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء پس از شرحى به تفصيل آورده : اين جمله بيان مى كند كه تدبير مال خداست . و او با ارتباطى كه ميان اشياء برقرار كرده عالمست ، و ساير اسباب و علل و بخصوص آنهائى كه داراى علم هستند هر چند تصرفاتى مى كنند و علمهايى دارند ليكن علمى را كه از آن استفاده مى كنند از علم خدا و منوط به مشيت و اراده اوست و از اين رو از شؤ ون علم الهى به شمار مى رود و همچنين تصرفات آنها از شؤ ون تصرف پروردگار و انحاء تدبير او است ، و كسى نمى تواند بر خلاف تدبيرى كه به اراده الهى و در مملكت او جارى است اقدامى كند جز اين كه همان اقدام از جمله تدبيرات الهى باشد.

و نيز اضافه مى كند: در صورتى كه منظور از ((علم )) در جمله و لا يحيطون بشى ء من علمه .... معناى مصدرى يا اسم مصدرى باشد، جمله مزبور دلالت دارد بر اين كه تمام علوم مخصوص به خدا است و هيچ علمى نزد هيچ عالمى يافت نمى شود جز اين كه عينا علم خدا است ....

اينست كه ، حضرت سجاد عليه السلام چون تمام دانش هاى خود را از جانب پروردگار مى داند در مقام شمارش نعمت و سپاسگزارى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى پروردگار، من آن نادانى هستم كه تمام آن چه را كه مى دانم تو بر من آموختى و علومى كه بر من افاضت شده است همه از علم تو است .

در پايان اين بحث متذكر مى شويم : كه در باب ((علم خداى تعالى )) مطالبى بسيار است و در اين جا مختصرى از آن چه ارتباط به فقره مورد شرح داشت متذكر شده ايم ، و از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود كه طالبان علم و دانش در خلال تحصيل و يا ضمن كسب علوم بايد موفقيت خود را از خداى تعالى بخواهند؛ و بلاشك آنهائيكه در علوم بخصوص ‍ علم دين و قرآن و احكام اين توجه را داشته باشند از راهنمايى سريع حق تعالى برخوردار خواهند شد.

ترجمه اى ساده در بيان فقرات مورد شرح

من همان طفلم كه پروردى مرا   ناتوان بودم قوى كردى مرا
من همان بودم ضعيفى ناتوان   كه مرا از كودكى كردى جوان
من همان بودم فرومانده به جهل   كه فزودى دانشم بسيار سهل
من همان سرگشته ام گم كرده راه   كه پناه خود مرا دادى مرا
من همان بودم مريض نيمه جان   كه شفا بخشيديم در هر زمان
من همان ناچيز باشم در جهان   كه تو دادى رفعتم بر مردمان
من همانم جائع سير از طعام   كه مرا ره داده اى در بار عام
من همان تشنه افسرده حال   كه شدم سيراب از آب زلال
من همانم كه ز درياى وداد   قطره اى خوردم كه تا گيرم مراد
من همانم آن فقير بى نوا   كه تو كردى درد فقرم را دوا
من همانم خائف از كردار زشت   كه تو كردى ايمنم از سرنوشت
من همانم جامه بر تن بى اساس   كه مرا پوشيده اى تقوى لباس ‍
من همانم در جهان بودم ذليل   كه براه عزتم بودى دليل
من همانم دايم از تو در سوال   تو همانى بردى از من هر ملال
من همانم صاحب روى سياه   تو همانى ساتر جرم و گناه
من همانم رانده خلق و عباد   تو همانى آن كه بر من جاى داد
من همانم آن خطاكار اثيم   تو همانى آن خداوند كريم
من همان مستضعف بى ناصرم   كه تويى در وقت نصرت ياورم

* * *

اين همه احسان بود از لطف يار   در مقابل هر چه آوردم به كار
پيرو وعظش بگفتا آن امام   كه به نافرمانيت كردم قيام

(59) انا يا رب الذى لم استحيك فى الخلآء و لم اراقبك فى الملآء انا صاحب الدواهى العظمى انا الذى على سيده اجترى (60) انا الذى عصيت جبار السماء انا الذى اعطيت على معاصى الجليل الرشا(61) انا الذى حين بُشّرت بها خرجت اليها اسعى انا الذى امهلتنى فما ارعويت و سترت علىّ فما استحييت و عملت بالمعاصى فتعديت و اسقطتنى من عينك فما باليت فبحلمك امهلتنى و بسترك سترتنى حتى كانك اغفلتنى و من عقوبات المعاصى جنبتنى حتى كانك استحييتنى .

اى پروردگار؛ من آن كسى هستم كه شرم نكردم از تو در پنهانى و نترسيدم در آشكار، يعنى در ارتكاب خطا و گناهان نه در خلوت از تو حيا كردم و نه در حضور خلق رعايت شرم را.

منم صاحب ماجراى بزرگ ؛ يعنى منم صاحب مصائب بسيارى ناشى از كردارهاى زشت و ناپسند خود! منم آن كسى كه نسبت به آقاى خود جسارت كرده است و در اجراى امرش تمرده نموده از راه گستاخى و دليرى طريق جراءت را پيموده است .

منم آن كس كه از فرمان پادشاه مقتدر آسمان سر باز زده ((يعنى آن كسم كه نافرمانى كردم در امر آن بزرگوار و عظيم الشاءن در ملك و سلطنت ، آن قاهرى كه بكنه او نتوان رسيد و آن بزرگى كه جبروت و عظمت لايق جلال اوست .))

منم آن كس كه بر نافرمانى هاى خداى بزرگ رشوه ها دادم ، يا به طمع اعطاى رشوه بر معاصى بزرگ جراءت ورزيدم ((يا شايد در مقام تعليم منظور چنين باشد. منم آن كس كه متحمل مصارف و هزينه هايى بناحق شده تا به پيروى هواى نفس باب معصيت را به روى خود گشاده باشم .))

منم آن كس كه هنگامى كه مژده داده شدم به سوى هوى خواهى نفس ، شتابان شدم ؛ و همين كه علائم توفيق و بشارت كاميابى خود را دريافته ام به دنبال آن برخاسته ام .

منم آن كسى كه مهلتم دادى و باز از راه خطا برنگشته ام ((در عقوبتم درنگ كردى و من دست از اسائت برنداشته ام )) و پوشيدى بر من ؛ يا پوشانيدى و ستر كردى گناهان مرا، پس شرم نكردم يعنى هر قدر پرده اغماض بر گناهانم كشيدى از بى شرمى و از بى حيايى دست برنداشتم ((چه خوب فرمود آن آقاى بزرگوار حسين بن على عليهماالسلام در دعاى روز عرفه خود كه : و لو لا سترك اياى لكنت من المفضوحين اگر پرده پوشى تو نباشد هر آينه مى باشم از رسواها.))

و منم آن كس كه به گناهان پرداخته بر معصيت ادامه دادم و در مقام اصرار از حد در گذشته ام .

منم آن كس كه از چشم خود مرا انداخته اى يعنى نظر مرحمت و عنايت خود را از من برگرفته اى و با اين حال من هيچ پروا نكرده ، پس باك نداشته ام و اعتنايى بر اين بليه بزرگ نكرده به خود نيامده ام .

((چه لطيفه اى در اين عبارت به كار رفته است كه عرض مى كند: و اسقطتنى من عينك فما باليت و اين آخرين مرحله تنفر و انزجار است كه كسى از چشم كسى افتاده شود و رؤ يت ديدار او را نخواهد.))

پس با تمام اين حالات به حلم و بردبارى خود مهلت دادى مرا(62) و بستر خود پوشانيدى مرا و با غمض عينى كه شايسته رحمانيت تو است چنان بر گناهانم پرده كشيده اى كه گويا به حالت اغفال در آمده ام . و از عقوبات گناهان چنان بركنارم داشته اى كه گويا تو شرم مى دارى از من ؛ يعنى چندان از كيفر كردار مرا بر كنار داشتى و درنگ نمودى كه گويى تو از من به شرم و در آزرم هستى .

مراتب ايمان بستگى به حالت روانى حيا و آزرم دارد

بعد از آن كه امام عليه السلام يك سلسله از نعمت هاى الهى و خلاصه آن چه از كودكى به او عطا شده متذكر مى شود سپس ، در مقابل آن همه نعيم و همچنين در مقام معذرت و اين كه چنين برساند كه شكر آنها را به جاى نياورده بلكه ناسپاسى كرده است ، اولين عباراتى را كه ايراد مى فرمايد اشاره بر اين است : كه اى پروردگار، من هم در ازاى آن همه احسان تو، به جاى شكر و سپاس ، در ارتكاب به گناه و نافرمانى ، شرم و حيا نكرده و عصيان ورزيدم .

و اين بيان را در سه مورد در همين چند عبارت كوتاه مورد شرح به لسان مختلف تكرار مى فرمايد كه از اين جا معلوم مى شود كه موضوع شرم و حيا در مسئله ايمان و در ارتكاب معاصى كمال اهميت را داشته و در سعادت و يا شقاوت افراد بسيار مؤ ثر است ، و همچنين موضوع ديگرى را مى رساند كه بى شرمى سبب جراءت در گناه ، و شرم داشتن نشانه قوت نفس در ايمان است .

و همانطور كه قبلا گفته شد حضرت سجاد عليه السلام در بعضى از مسائل و مطالبى كه از نظر استحكام ايمان در اصول عقايد قابل اهميت است پافشارى زيادى داشته و اغلب با بيانات مختلف منظور خود را در خلال دعا تكرار مى فرمايد، كما اين كه از ابتداى اين دعاى شريف تا اين قسمت در پنج مورد در باب ((حيا و آزرم )) بياناتى گوناگون آورده تا اهميت اين موضوع را خوب برساند و يا در واقع هر بيانى را مفسر بيان ديگر قرار داده تا خواننده را به اصل حقيقت معنا آشنا سازد.

در مورد اول عرض مى كند: پروردگارا، اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت شرم و حيا همانا شفقت و مهربانى تو است .

در مورد دوم عرض مى كند: پروردگارا پرده پوشيت به كردارهاى نارواى من به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى واداشته است .

و در سه مورد ديگر كه ترجمه اش در همين عبارت مورد شرح گذشت چنين است كه عرض مى كند: پروردگارا من در پنهان و آشكار در نافرمانى و ارتكاب معاصى از تو حيا نكرده و بر معصيت اصرار ورزيدم .

و در پايان اين عبارات در مقام تعليم و تنبه مطلبى را بيان مى كند كه جا دارد حقا خداپرستان از شنيدن آن و توجه به اصل مطلب از شرم و خجالت سر به زير انداخته و ديگر به آسمان نگاه نكنند!!

يعنى اشاره امام عليه السلام بر اينست : كه اى خدا، آن قدر حلم و بردبارى تو! آنقدر پرده پوشى تو! آن قدر مداراى تو! و آنقدر درنگ كردنت بر من گذشت كه بى پروايى و گستاخى مرا در نافرمانى افزونى داد و كارم را به جايى رسانيد كه گويا ديگر تو از من حيا مى كنى ! سبحان الله ، كه نمى توان ترجمه بينات و احساسات امام عليه السلام را به قالب الفاظ در آورد!

از خدا بايد شرم داشت يا از مخلوق ؟

شرم و آزرم ؛ يكى از حالات روانيست كه ايمان افراد نسبت به مراتب ضعف يا نيروى آن سنجيده مى شود آن هايى كه در ارتكاب معاصى در حضور خلق شرم دارند و آن هايى كه در نافرمانى ها چه پنهانى و چه در آشكار از خالق و خلق شرم مى كنند؛ آنها در مرتبه ايمان يكسان نيستند بلكه مراتب نيكوى ايمان چنين نيست كه از ترس ملامت و سرزنش و تنفر مردم از قصد به كارهاى ناپسند باز ايستند ولى در پنهانى بدون پروا دست به هر عمل ناشايسته اى زده و از خالق خود كه ناظر اعمال و واقف به نيات تمام اهل عالمست ، حيا و شرم نداشته باشند، و اين مصداق همان است كه خداى تعالى خود حالات گروهى از مردم بى حيا را متذكر مى شود كه فرمود: س 4ى 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم .... يعنى پنهان مى كنند معاصى را از مردم به جهت حيا و خوف ؛ و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر بر او پنهان نيست .

پس بنابراين از ضعف ايمان است كسى كه از حضور مردم در نافرمانى ها شرم داشته و از خداى خود حيا نكند.

مفهوم واقعى حيا

آن چه را كه در باب معنى حيا گفته اند چنين است كه ((حيا عبارت است از احساس انفعال و انكسار روانى به علت ترس از ملامت و سرزنش ‍ ديگران )) و نيز چنين گفته اند كه استحياء در امر قبيح است كه فاعل آن را در آن عيب كنند: و لكن از مفهوم واقعى حيا و آيات قرآنى و بيانات رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين چنين بر مى آيد كه ((شرم و حياء)) بر دو نوع است حياء ممدوح يا پسنديده و حياء مذموم يا ناپسند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از آن جمله در جلد سوم كافى صفحه 168 به قلم حضرت آيت الله كمره اى ترجمه شده : كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه حياء دو حياء است يكى حياء خردمندانه ، و يكى حياء احمقانه ، حياء خردمندانه دانش ‍ است ، و حياء احمقانه همان نادانى است .

و از اين بيان معلوم است كه از ارتكاب اعمال قبيح و ناشايسته شرم داشتن از فرمان عقل و خرد است كه آن را حياء پسنديده گويند و بالعكس از ايراد بيان حقيقت ؛ شرم كردن و يا از احقاق حق خود حيا كردن و همچنين از امورات ناروا كه به حكم تكوين صورت گرفته است از قبيل نقص خلقتى داشتن ، زشتى قيافه ، بلندى ، كوتاهى ، لاغرى ، فربهى ، سفيدى ، سياهى ، فقر، تهيدستى و يا از پستى نسب و تحقير خانوادگى در رنج بودن و از اين قبيل امور شرم و خجالت داشتن و احساس حقارت در خود كردن اينها همه از حياء احمقانه و ناپسنديده است .

و حقا بايد گفت كه انسان در هر حال و در هر مقام يا شخصيت كه باشد زمانى بايد از نفس خود خجل و شرمنده باشد كه از فرمان خداى سر باز زده و از كردار ناپسند خود خجالت نكشيده باشد و بلكه به نافرمانيش ‍ امام عليه السلام كارش به جايى رسيده باشد كه گويا خدا از او حيا كرده است .

و الا همانطور كه گفته اند، چه سيد قرشى ، و چه سياه حبشى ، چه آن كس ‍ كه در نزد مردم عزيز است ، و چه آن كس كه به حكم تقديرات به ظاهر خفيف است هيچ تفوق و رجحانى بر ديگران نداشته ، و آن كس در نزد خداى تعالى معزز و محترم است كه در مقام مجاهده در تحصيل ايمان شرم و حيا را كنار زده و از هيچگونه مبارزه براى آراستگى و تزكيه نفس ‍ خجالت نكشيده و در حضور مردم شرم ننمايد و بالعكس براى مقابله به نافرمانى و عصيان و پيروى هواى نفس كمال شرم و آزرم را داشته باشد، پس اگر كسى خود را چنين يافت يعنى اين صفت با اين حالت روانى ((حيا)) را به موقع خود به كار برد در نزد خدا محترم و معزز و نظر خلق در شئونات او هيچ اعتبارى ندارد كه فرمود: ان اكرمكم عند الله اتقيكم .

بيانى از كتاب ((گفتار فلسفى )) در باب حياء

فيلسوف ، خطيب نامى معاصر و دانشمند معظم جناب محمد تقى فلسفى ، در جلد دوم كتاب خود به نام ((كودك از نظر وراثت و تربيت )) كه مجموعه اى از چند سخنرانى معظم له مى باشد در باب حياء مطالبى به تفصيل آورده كه خواننده را به حقايق كاملى در اين باب آشنا مى سازد.

از جمله چنين گفته است : بعضى از صفات نفسانى بين انسان و حيوان مشترك است ، ولى شرم و حيا يكى از حالات روانى است كه تنها به بشر اختصاص دارد و هيچ يك از انواع حيوانات در خود احساس شرمسارى و حيا نمى كنند؛ سپس روايتى از امام صادق ع نقل مى كند؛ كه در توحيد مفضل فرموده :

ترجمه : مفضل ؛ اينك دقت كن در صفتى كه خداوند آن را به آدميان اختصاص داده و حيوانات از آن بى بهره اند؛ آن خوى پرارج و بزرگ ، آن خلق ارزنده و عظيم ، شرم و حياء است .

در اين عبارت امام صادق عليه السلام تصريح فرموده است كه احساس ‍ آزرم و حياء مخصوص بشر است و در حيوانات نيست . دانشمندان امروز هم حياء را از صفات مخصوص بشر مى دانند.

((مارك تواين ، عقيده دارد انسان تنها حيوانى است كه خجالت مى كشد يا حس مى كند كه احتياج به آن دارد.))

((دكتر فلاسن ، استاد دانشگاه روچستر در تاييد اين نظريه مى گويد خجالت كشيدن علامت سلامتى است و در ميان كليه افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است . دكتر فلاسن ، معتقد است آن چه كه موجب مى شود خون به صورت شخص بيايد نتيجه احساسى است كه بر اثر پنهان داشتن حقيقت به وجود مى آيد.))

اثر اجتماعى حياء

و نيز در آن كتاب شريف چنين آورده : فايده اجتماعى خوى پسنديده شرم و حياء جلوگيرى از گناهان و باز داشتن مردم از آلوده شدن به معاصى و خلاف اخلاق است ؛ هر انسانى به طور طبيعى مايل است در راه اعمال تمايلات نفسانى خود از هر جهت آزاد باشد و به تمام خواسته هاى خويش جامه عمل بپوشد ولى اين آزادى بى قيد و شرط موافق صلاح و سعادت او نيست به همين جهت در تعاليم آسمانى پيغمبران خدا و همچنين در قوانين كشورهاى جهان چيزهايى كه مخالف مصالح فردى و اجتماعى است ممنوع شناخته شده ، و مردم مكلفند از آنها اجتناب نمايند.

سپس اضافه مى كند كه شرم و حياء يكى از عوامل مهم روانى است كه به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قوانين باشد ((و تنها مانعى كه طبع سركش و هواى نفس را از ارتكاب گناه باز مى دارد)) همان حالت شرم و حياء از مردم است ، و در مورد ترس از ملامت ، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه به مفضل فرموده است : ترجمه ، اگر تاءثير شرم و حيا نمى بود احترام مهمان و وفاء به عهد مراعات نمى شد، اگر حياء نمى بود در قضاى حوائج و جلب نيكى ها و اجتناب از بدى ها به طور شايسته اقدام نمى شد، حياء نه تنها در اجراء وظائف اخلاقى مؤ ثر است ، بلكه بسيارى از فرائض قانونى نيز در پرتو حياء جامه عمل مى پوشند، زيرا بعضى از مردمند كه اگر حياء نمى بود و از ملامت مردم نمى ترسيدند مراعات حق پدر و مادر و همچنين حق ارحام خود را نمى كردند، اگر حياء نمى بود امانت هاى مردم را رد نمى نمودند و از هيچ عمل منافى با عفت چشم پوشى نمى كردند.

و نيز اضافه مى كند: آن قسم حياء كه ضامن اجراى قوانين است و مردم را از تجاوز و تعدى باز مى دارد از صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى است و اين قسم حياء در اسلام ممدوح شناخته شده سپس رواياتى را از كتب مختلفه در اين باب نقل نموده كه چندى از آنها را در اينجا متذكر مى شويم :