اى مردم حق هر چيزى را محترم بداريد و
به ((حق )) خداى تعالى استخفاف نورزيد
ارسال رسول از جانب خداى تعالى حق است ، دينى كه خداى تعالى به وسيله
پيغمبرش فرستاده حق است س 9ى 33 هو الذى ارسل رسوله بالهدى و
دين الحق ..... او آن خدائيست كه به فضل شامل خود فرستاد، فرستاده خود را كه
محمد صلى الله عليه و آله و سلم است به هدايت و دين حق .
اى مردم چيزهايى را كه خداى تعالى به حق فرستاده بدانيد و حق آن را ادا نماييد مگر
ندانستيد كه فرمود: قرآن را هم به حق فرستادم ؟ س 22ى 16
الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان خداى به حق آن كسى است كه فروفرستاد
قرآن را از آسمان به حق به راستى و درستى و بيان حقايق در آن آورد كه
بالحق انزلناه و بالحق نزل
اگر با توجه به آيات شريفه در عبارات مورد شرح و بيان امام عليه السلام دقت شود؛ كه
مى فرمايد: او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقضيتنى
خواهيم دريافت كه معنايى بسيار وسيع در اين جمله كوتاه فشرده شده كه در واقع ما را
به حقايق ايمان آشنا مى سازد.
خوب توجه فرماييد ببينيد آيا ممكن است منظور امام عليه السلام در اين گفتار و در
مقام تعليم چنين باشد؟ يعنى چنان بگويد: كه اى خدا شايد ديدى مرا كه حق بندگى را به
جاى نياوردم ، شايد ديدى مرا كه به دستور پيغمبر تو كه فرستاد حق است عمل نكرده و
حق او را خوار شمردم ، شايد ديدى مرا به احكام كتاب كه به حق نازل شده رفتار نكرده
و در حق آن استخفاف ورزيدم . شايد مرا از جمله شك كنندگان در حق خودت يافتى كه مرا
از درگاه خود دور داشتى ؛ ولى خدايا!! نه چنين است ! من تصديق دارم و گواهى مى دهم
به آن چه كه خود فرمودى : الحق من ربك فلا تكونن من الممترين
من به هيچ يك از حقوق تو شك نياورده و آنها را سبك نشمرده ام و گواهى مى دهم كه تو
خداى به حق هستى ، و قرآن تو حق است ؛ و گفتار تو حق ، پيغمبر تو حق ، اولياء تو حق
، آن چه را كه در عالم ايجاد فرمودى حق و آن چه را كه در خلقت ما به كار بردى و
براى ما مقرر فرمودى از دوران مختلف حيات و تقديرات آن و ورود به مرحله ممات و
تاءثيرات آن و عالم قبر و برزخ و اعلام رستاخيز و نشور و عبور از صراط و سنجش اعمال
و خلاصه مواقف حساب و كتاب و سزا و جزا و بهشت و دوزخ تمام مراحل دنيا و آخرت همه و
همه حق است و بر حق استوار، به اينها همه ايمان دارم و بر هيچ يك از اين حقوق ترديد
نياورده خوار و سبك نمى شمارم !!
علل سلب توفيق در بيان او لعلك
اى كه كردى خاطر عشاق جلب |
|
از چه رو بر من شد اين توفيق سلب |
شايد از درگاه خود راندى مرا |
|
يا كه از اهل ستم خواندى مرا |
يا كه شايد من مقصر بنده ام |
|
روى خود از رحمتت گردانده ام |
باز شايد علت آيد بر هزار |
|
گر شمارم حق انعام تو خوار |
حق نعمت هر يك از هريك جداست |
|
حق هر نعمت يقين حق خداست |
حق آنها را نياوردم به جاى |
|
تا نشست اين خار خذلانم به پاى |
آن چه دادى نعمتم در روزگار |
|
من نبردم شكر نعمت را به كار |
شايد اين باشد علل بر خواريم |
|
كه بعيد از رحمت خود داريم |
شايدم ديدى مرا از غافلين |
|
كه جدا كردى مرا از نائلين |
يا كه ديدى كذب من را بر عيان |
|
كه رها كردى مرا از خود عنان |
علت ديگر شنيدم در نداء |
|
لا تحب ان تسمع منى دعاء |
ديديم شايد به بدكاران قرين |
|
يا نديدى نزد نيكان همنشين |
پس مرا بگذاشتى بر يار خويش |
|
تا كه خو گيرم چنان كافر به كيش |
هر چه بينم از جهان فانى است |
|
روز من شد چون شب هجران سياه |
اين علل از من ، تو را باشد گذشت |
|
گر نبخشى رو نهم بر كوه و دشت |
فان عفوت يا رب فطال ما عفوت عن المذنبين قبلى لان كرمك اى
رب يجل عن مجازات المذنبين و حلمك يكبر عن مكافات المقصرين
(43)
اى پروردگار من ، پس اگر از گناهانم در گذرى ؛ پس چه بسيار در گذشتى از گناهكارانى
كه پيش از من بوده اند ((يعنى عفو و گذشت تو تازگى ندارد))
چه بسيار دوران هاى دور و دراز قبل از آفرينش من گناهكاران را مورد عفو و بخشايش
قرار دادى و اگر از من هم در گذرى در رديف و هم شمار آنها قرار خواهم گرفت ، زيرا
كه كرم تو اى پروردگار؛ بزرگتر است از مجازات و پاداش دادن به گناهكاران ؛ و
بردبارى تو بزرگتر است از سزا و پاداش دادن به خطاكاران .
بعد از آن كه امام عليه السلام علت محروميت در امر طاعت و سلب توفيق را در عبادت
آشكار فرمود؛ سپس با بيان ملاطفت آميزى چنين نمودار مى كند كه اى پروردگار اگر
مشمول تمام آن خطايا ((كه بيانش گذشت ))
بوده باشم يعنى ، حق تو را خوار شمرده باشم ، شكر تو را به جاى نياورده باشم ، در
مجالس علماء حاضر نشده باشم ، با تبهكاران الفت داشته باشم ، از ياد تو غافل بوده
باشم ، در نافرمانى تو حيا نكرده باشم ، با اين حال كه مرتكب همه يا هر يك از اينها
شده باشم ؛ اميد عفو به درگاه تو دارم چون بسيار بوده اند گناهكارانى قبل از من كه
تو آنها را بخشيده و آمرزيده اى ؛ چه مى شود كه مرا هم در عداد آنها قرار دهى .
و سپس در حالت منادى قريب اشاره به نزديك كرده عرض مى كند: ((اى
رب )) اين تمناى من در عفو از جهت آنست كه : شاءن تو اجل است
از اين كه به نافرمانيم مجازات فرمايى و از حلم تو دور است كه به سزا و مكافات
تقصيرم رسانى .
تكلم خداى تعالى به زبان فارسى
در تحفة الاعزه در ذيل ترجمه اين فقره داستانى آورده كه نگارنده در نقل آن
تاءمل داشته ؛ ولى از آن جا كه در مسئله عفو و آمرزش معناى اين داستان مصداق به
جايى دارد و موضوع هم چندان بعيد به نظر نمى رسد؛ و نيز خواننده را به لطف
پروردگارى اميدوار مى سازد؛ لذا عين مطالب آن كتاب را در اين مورد نقل مى نماييم :
در عنوان الكلام بعد از دعاء روز هيجدهم در ذكر موعظه شب نوزدهم مرحوم فشاركى
((ره )) آورده كه در بعضى از كتب ديده
ام كه جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ميكائيل سوال نمودند: كه آيا
خداوند به زبان فارسى تكلم فرمود يا نه ؟ عرض كرد: بلى ؛ اولاد آدم طغيان در عصيان
نمودند، ما عرض كرديم چه خواهى كرد؟ فرمود: ((چه كنم با اين
مشت خاك جز اين كه بيامرزم .))
در باب عفو خداى تعالى قبلا مطالبى به تفصيل از صفحه 237 به بعد گذشت و اينك روايتى
از تفسير الميزان كه از تفسير عياشى اقتباس كرده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه
مراتب عفو خداوندى تا چه حد است .
هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام نقل كرده ، كه فرمود: خداى تعالى در روز
قيامت اينقدر عفو مى كند كه احدى تصور آن را نمى كند؛ حتى مشركين هم به طمع افتاده
مى گويند: والله ربنا ما كنا مشركين
عفو خداى تعالى تازگى ندارد
هر كه از عصيان به سويت بازگشت |
|
بى گمان از جرم او خواهى گذشت |
تا شدم از سر عفوت با خبر |
|
خلعت آمرزشم كردى به بر |
من نه آن اول كسم صاحب خطا |
|
تو نه بر من كرده اى تنها عطا |
چه بسا از اهل عصيان پيش از اين |
|
عفو تو شامل شد آنها را يقين |
من ندارم بيمى از كردار خويش |
|
چون ز عصيانم بود عفو تو بيش |
عفو تو از جرم من بالاتر است |
|
حلمت از تقصير من والاتر است |
از گناه خود ندارم هيچ باك |
|
چون كه گفتى ((بگذرم از مشت خاك
)) |
و انا عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز
(44) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
و من پناه آورنده ام به فضل تو، و گريزانم از تو به سوى تو ((يعنى
گريزنده از غضب و سخط تو، به سوى فضل و كرمت )) در حالى كه
خواهانم آنچه را كه از گذشت خود وعده فرمودى به كسى كه نيكو كرده است به تو گمان
را؛ يا بر اين معنى كه انتظار من از حضرت تو چنين است كه آن چه را از عفو و گذشت به
دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من نيز معمول دارى .
در اين دعاى شريف چند فقره را امام عليه السلام از نظر اهميت معنا مكرر ايراد
فرموده كه از جمله عبارت مورد شرح و عبارات ديگرى كه در دنبال همين جمله قرار گرفته
است مى باشد و لكن سر تكرار در اين عبارت شايد از اين نظر باشد كه اهل ايمان تشويق
و ترغيب شوند بر آن كه به پروردگار خود حسن ظن و يا گمان نيكو داشته باشند؛ و در
اين مورد مطالبى از نظر قرآن در صفحه 207 همين كتاب شريف گذشت و اينك در اين جا از
نظر اين كه نتيجه كاملى از اين موضوع مهم گرفته شود مطالبى را كه در اصول كافى در
باب ((حسن ظن و خوشبينى به خدا))
آورده و همچنين شرحى را كه علامه مجلسى در ذيل همين عبارت نگاشته است متذكر مى شويم
:
حسن ظن به خداى تعالى از اصول كافى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود كه خدا تبارك و تعالى فرمايد:
كسانى كه براى درك ثواب از من كار مى كنند به كردار خود اعتماد كنند، زيرا كه آنها
اگر همه عمر بكوشند و خود را در عبادت من رنج دهند باز هم تقصيركارند و در عبادت
خود به كنه بندگى من نرسند بدانچه نزد من مى جويند از كرامت من و نعمتم در بهشت و
درجات بلندى كه در جوار من است ولى بايد به رحمت من اعتماد كنند و به فضل من
اميدوار باشند و به خوش بينى نسبت به من اعتماد كنند، زيرا در اين صورت رحمت من
آنها را دريابد و بخشش من به آنها برسد با رضوانم ، و آمرزش من آنها را در پوشد به
عفو من ، زيرا منم خداى بخشاينده و مهربان و بدان ناميده شدم .
و همچنين در آن كتاب شريف آورده : از امام باقر عليه السلام كه فرمود: در كتاب على
عليه السلام يافتم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر منبر خود فرموده است ،
سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او، به هيچ مؤ من ى هرگز خير دنيا و آخرت داده
نشده جز به وسيله حسن ظن او به خدا و اميدوارى او و خوش خلقى او و خوددارى او از
بدگويى و عيب مؤ منان ، و سوگند بدانكه جز او شايسته پرستشى نيست ، خدا هيچ مؤ من ى
را پس از توبه و استغفار عذاب نكند جز به خاطر بدگمانى او به خدا و تقصير در
اميدوارى و بدخلقى و غيبت از مؤ منين ، و سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او،
هيچ بنده مؤ من ى خوشگمانى به خدا نكند جز آنكه خدا به اندازه آن با او رفتار كند
زيرا خدا كريم است و هر چيزى به دست اوست ، و شرم دارم كه بنده مؤ من ش گمان خوبى
به او ببرد و او گمان و اميد او را بر نياورد، به خدا خوشگمانى كنيد و به او رغبت
نماييد.
شرحى كه علامه مجلسى در ذيل همين موضوع در شرح اصول كافى
آورده است
گفته اند معنى حسن ظن به خدا، اينست كه : هنگام طلب آمرزش خوشبين باشد كه او
را مى آمرزد؛ و چون توبه و بازگشت به خدا كند بداند كه خدا از او پذيرا است ، و نيز
چون از روى حقيقت به درگاه خدا دعا كند بداند كه خدا اجابت مى كند و همچنين چون از
خدا نسبت به كارى كفايت و اعانت خواهد بداند كه خدا او را كفايت مى كند زيرا اين
صفات پديدار نشود جز به وسيله حسن ظن به خدا.
و نيز در عين الحيوة آورده : كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه آخر
بنده اى را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش برند بنده اى باشد كه چون او را به
جهنم برند نگاهى به عقب كند پس حق تعالى فرمايد بازش گردانيد پس از او سوال كنند كه
چرا به قفا نظر مى كرد گويد كه خداوندا من به تو اين گمان نداشتم كه مرا به جهنم
فرستى ، فرمايد كه چه گمان به من داشتى گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان
مرا بيامرزى و مرا در بهشت ساكن گردانى ؛ پس خداى جبار جل و على فرمايد كه اى
ملائكه من به عزت و جلال و نعمت ها و بزرگوارى و رفعت و شاءن خودم سوگند مى خورم كه
اين بنده يكساعت از غير خود را به من گمان نيك داشته است كه اگر آن يك ساعت به من
اين گمان نمى داشت او را به آتش مى رسانيدم با اين دروغى كه مى گويد او را به بهشت
بريد پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر كس ظن نيكو به
پروردگار خود داشته باشد خدا به او به گمان او عمل مى كند، چنانكه حق تعالى مى
فرمايد: و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من
الخاسرين يعنى اين گمان بديست كه به پروردگار خود داريد پس صبح كرديد در حال
زيانكارى و خسران :
در بيان فقرات مورد شرح
آمدم من سوى فضلت در پناه |
|
آمدم با جرم و عصيان و گناه |
غير تو كس از دلم آگاه نيست |
|
جز رهى بر درگه تو راه نيست |
نه بود من را ز تو پاى فرار |
|
نه بود جاى دگر جاى قرار |
پس كجا بر من بود راه گريز |
|
يا چسان بر تو كنم جنگ و ستيز |
اين كه از تو سوى تو رو آورم |
|
خود بگفتى تائبان را ياورم |
آن چه كردى وعده بر خوبان تمام |
|
آروز دارم مرا بخشى مدام |
از ره لطفت مرا شامل كنى |
|
نعمت خود را به من كامل كنى |
چونكه بر تو باشدم نيكو گمان |
|
پس پناه خود بگيرم در امان |
الهى
(45) انت اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بعملى او ان
(46) تستزلنى بخطيئتى و ما انا يا سيدى و ما خطرى هبنى بفضلك
(47 ) و تصدق على بعفوك
(48) اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
اى خداى من ؛ همانا فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آنست كه به كردار و گناهان من
مقايست فرمايى ؛ ((و بر خطاهايم خرده گيرى كنى
)) يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از
اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى ؛ يا در مقام سنجش در آورى عمل مرا؛
يا به سبب گناهانم خواهنده لغزش و ذلت من باشى ((در حالى كه
فضل تو اعظم است و خود بشارت دادى كه اهل ايمان را در سعه آن قرار دهى
)) كه فرمودى : س 33ى 47 و بشر المؤ
منين بان لهم من الله فضلا كبيرا.
اى آقاى من ؛ من چيستم و كيستم و قدر و قيمتم چيست !! يعنى در مقابل اين دستگاه
عظيم آفرينش و در برابر خلقت اين جهان بزرگ و اين عالم وسيع من چه هستم و چه منزلتى
دارم ؟ هيچ هستم ! ((ببخش اين هيچ را))
و در گذر و ببخش مرا به فضل و كرمت و تصدق فرما بر من به گذشت و بپوشان مرا به پرده
پوشى خود ((پرده اغماض بر گناهانم كش و از توبيخ و نكوهش و
سرزنشم به كرم ذاتت در گذر.))
همانطور كه گفته شد اين فقرات از نظر اهميت موضوع ، مكرر در اين دعاى شريف ايراد
شده و شرح آنها در صفحات 143 و 166 گذشت .
قدر و منزلت ما در مقابل عظمت آفرينش چيست ؟
در اين فقرات از دعا امام عليه السلام چه مضامين عالى به كار برده و تا چه
حد مقام بزرگى حق تعالى و مرتبه كوچكى ما را رسانيده است .
حقا ما در مقابل عظمت اين جهان آفرينش چه هستيم ؟ و چه قدر و منزلتى داريم !! اگر
گفته خداى تعالى درباره آفرينش ما نبود، كه فرمود: فتبارك
الله احسن الخالقين جا داشت كه ما هيچ و هيچ به حساب نيائيم ولى نمى دانم سر
قول او سبحانه و تعالى چيست كه ما را آنقدر بزرگ داشته و در آفرينش ما، بر خود
تبارك گفته است و به اعتبارى ما را اشرف مخلوقات قرار داده و از نظر بزرگداشت همه
چيز را در زمين براى ما ايجاد كرده كه فرمود: و خلق لكم ما
فى الارض جميعا.
شايد بزرگداشت ما از اين جهت است كه در اطاعت امر او شايستگى دخول در جنت را پيدا
كنيم يا از آن نظر ما را اشرف مخلوقات قرار داده تا براى ايصال به لقاى او خود را
آماده سازيم ، يا بزرگداشت ما از آن نظر است كه تا اسباب بزرگى را براى مقام خلود
در جهان ديگر مهيا سازيم و الا اگر كسى قدر و مرتبه خود را نشناسد و براى آن منظور
كه خلق شده آمادگى حاصل ننمايد و از اوامر حق تعالى سر باز زده وظيفه خود را در
مقام انسانيت انجام ندهد بلاشك منزلتى نزد پروردگار نداشته و كمتر از هيچ است بلكه
كريمه : اولئك كالانعام بل هم اضل ، درباره او مصداق
پيدا خواهد كرد.
در بيان الهى انت اوسع فضلا
اى كه از شوق تو دلها خاشع است |
|
رحمت و غفران و فضلت واسع است |
فضل تو افضل بود از حد برون |
|
در فضيلت حلمت از حد شد فزون |
هر چه آيد در گمان و در خيال |
|
فضلت اوسع باشد از آن لا محال |
كى توان شكر تو گويم در سپاس |
|
كه سپاسم لايق آيد در قياس |
گر به عدلت گيريم گردم هلاك |
|
ور بفضلت بخشيم من را چه باك |
رحمتت واسع بود فضلت وسيع |
|
عفو خود را در رضا گيرى سريع |
وسعت فضلت مرا باشد دليل |
|
كه نخواهى هر گزم خوار و ذليل |
من كه هستم من چه هستم ، هيچ هيچ |
|
پس ز فضلت بر گناه من مپيچ |
عفو را كن صدقه چون بر سائلان |
|
مى كند صدقه توانگر قرص نان |
پس مرا بر جامه سترت بپوش |
|
قبل از آن تا بر دو لب باشم خموش |
سيدى انا الصغير الذى ربيته و انا الجاهل الذى علمته و انا
الضآل الذى هديته و انا الوضيع الذى رفعته و انا الخآئف الذى آمنته و انا الجائع
الذى اشبعته
(49) و العطشان الذى ارويته
(50) و العارى الذى كسوته
(51) و الفقير الذى اغنيته
(52) و الضعيف الذى قويته
(53) و الذليل الذى اعززته
(54) و السقيم الذى شفيته
(55) و السائل الذى اعطيته
(56) و المذنب الذى سترته
(57) و الخاطى ء الذى اقلته و انا القليل الذى كثرته
(58) و المستضعف الذى نصرته و انا الطريد الذى اويته .
اى آقاى من ؛ منم آن كوچك ناتوانى كه پرورشم دادى . ((يا آن
صغيرى كه بزرگ كردى او را.))
و منم آن جاهل نادانى كه از خوان دانشت مرا تمتع بخشيدى ((و
مشمول الطاف اين كريمه فرمودى : كه علم الانسان ما لم يعلم
)) و منم آن گمراه سرگشته اى كه هدايتم فرمودى ؛ يا
آن راه نيافته اى كه راهنمايى كردى او را ((و به فيض اين
كرامت رسانيدى كه ان علينا للهدى و اين از سن ديرينه
تو است كه هدايت فرمايى آنها را كه طالب هدايتند؛ همه انبيا و اولياى خود را رهنما
بودى و در مقام نبوت و احكام شريعت هدايت فرمودى همچنان كه در شماره نعيم خود بر
پيغمبرت فرمودى كه و وجدك ضآلا فهدى پس به پيروى اين
سنت مرا هم از بلاى ضلالت دور و به شرف هدايت رسانيدى .))
و منم آن حقير بى قدرى كه سرافرازم گردانيدى و از پستى بر بلنديم رفعت بخشيدى .
و منم آن ترسان مضطرى كه تاءمين م دادى يا آن خائفى كه ايمن كردى او را
((البته اين بيان امام عليه السلام براى خود مصداق كامل دارد
از آن جهت كه : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ....
و شرح اين بيان در فقره بعد و لك خالص رجايى و خوفى
بيايد.))
و منم آن گرسنه اى كه از خوان انعامت سيرم گردانيدى و از سفره فضلت فزونى بخشيدى .
و منم آن تشنه اى كه سيرابم كردى ((يا آن عطشانى كه از درياى
محبت خود قطره اى بر من چشانيده سيرابم كردى .))
و منم آن برهنه كه پوشانيدى او را ((يا آن بى پروا و بى حفاظ
كه لباس مغفرتش پوشانيدى ))
و منم آن محتاجى كه بى نيازم كردى ((يا آن فقير كه غنى كردى
او را؛ و خود بر فقرم و غناى خود گواهى دادى كه : يا ايها
الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد پس به غناى خود مرا
توانگر كردى .))
و منم آن ناتوانى كه توانائيم دادى ؛ يا آن درمانده اى كه نيرومندش گردانيدى .
((اشاره بر اين كه خود فرمودى : س 30ى 54
الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ....
پس ضعف مرا مبدل به نيرو كردى و از مرحله ناتوانى كودكى به دوران توانايى شبابم
رسانيدى .))
و منم آن خوار و بى مقدارى كه گراميم داشتى ؛ يا آن ذليل كه عزيز و ارجمندش ساختى
((چون عزت هاى دنيا و آخرت همه از تو است كه
فلله العزت جميعا پس مرا به عزت و سربلندى رسانيدى .))
و منم آن بيمارى كه بهبوديم دادى ، يا آن مريض كه شفايش بخشيدى .
و منم آن درخواست كننده اى كه عطا كردى مسئلتم را؛ يا آن خواهنده اى كه بخشش فرمودى
او را.
و منم آن گناهكارى كه پوشانيدى گناهانم را؛ يا آن مذنبى كه ستر كردى بديهاى او را
((و اين بيان در مقام تعليم است چون همانطور كه گذشت از
معصوم گناه صادر نمى شود.))
و منم آن خطاكارى كه گذشت كردى او را.
و منم آن اندك بى مقدارى كه قدر و فزونيش دادى .
و منم آن زبون و ناتوانى كه ياريم كردى ؛ ((يا آن بى چاره اى
كه نصرتش بخشيدى .))
و منم آن رانده شده كه در پناه خود جايم دادى ((يا آن
سرگردانى كه به سامانش رسانيدى .))
بحثى جالب در باب افاضه علوم
با وجودى كه تمام عبارات در اين دعاى شريف هر يك مطالبى را در اصول عقايد
حلاجى مى كند و خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا مى سازد، ولى در عين حال
در خلال آنها بعضى از فقرات را مى توان شاهكار دعا ناميد، چون اگر بخواهند حق معنا
را در آن ادا كنند ديگر مجالى براى تشريح مطالب ديگر باقى نمى ماند؛ مثلا در اين
سرى مترادف كه امام عليه السلام ذكر نعمت هاى اعطايى پروردگار را مى نمايد هر فقره
از آن به نوبه خود شايان اهميت بوده و معنايى را از آيات قرآنى مى رساند. لكن در
اين عبارت كه مى فرمايد:
و انا الجاهل الذى علمته مثل اين كه حقايقى را كه
واجد اهميت بسزايى است در باب علم مطرح مى نمايد تا از همين بيان كوتاه دانسته شود
كه علم مخصوص ذات پروردگارى است و هيچكس بدون افاضه آن از طرف او سبحانه نمى تواند
صاحب دانشى شود؛ اگر چه مقام نبوت و رسالت يا ولايت راهم داشته باشد.
اينك اگر توجه كامل حاصل شود ارتباط اين فقره از دعا به آيه شريفه س 96ى 5
علم الانسان ما لم يعلم به خوبى ظاهر شده و چنين
معلوم مى دارد كه علم و دانش مخصوص ذات بارى تعالى است و آموزش هر دانشى بر
آدميان فقط از جانب او سبحانه انجام پذير است ؛ چون علم صادر نمى شود مگر از عالم و
او هم عز وجل عالم بما كان و يكون است و در اين جا دو موضوع قابل اهميت است يكى آن
كه خداى تعالى با بياناتى گوناگون در كتاب خود علم و دانش را مخصوص ذات خود دانسته
و در جايى خود را ((عالم )) و جايى
((اعلم )) و جايى به صيغه
((علام )) و جايى ((عليم
)) معرفى مى نمايد، يعنى همان طور كه دانشمندان بزرگ جهان
معتقدند هيچكس بهتر از خود، خود را نمى تواند معرفى كند و خداى تعالى از نظر اين كه
ما را به قدر معرفت خودمان بر شناسايى خودش آشنا سازد مراتب علم و قدرت خود را به
بيانات مختلف در قالب الفاظ آورده تا بفهماند كه هيچكس را دانشى نيست و مخزن تمام
علوم در نزد خود او سبحانه است و اگر قرآن مجيد را ورق زده در سرتاسر آن خواهيم
يافت كه خداى تعالى بر وجوه مختلف از دانش خود ياد كرده است و در خلال آيات اين
عبارات مكرر به چشم مى خورد:
عالم الغيب و الشعادة ، علام الغيوب ، اعلم ما تبدون و ما
تكتمون ، اعلم غيب السموات و الارض ، اعلم بما يكسبون ، اعلم بالشاكرين ، اعلم
بالظالمين ، اعلم بمن ضل عمن سبيله ، اعلم بالمهتدين ، اعلم بالمعتدين ، اعلم
بالمفسدين ، اعلم حيث يجعل رسالته ، اعلم بما فى انفسهم ، اعلم بما يصفون ، اعلم
بما فى نفوسكم ، اعلم بكم ، اعلم بمن فى السموات و الارض ، اعلم بما يفعلون ، اعلم
بما يعلمون ، اعلم بما يقولون ، اعلم بما فى صدور العالمين ، اعلم بمن اتقى ، اعلم
بما اخفيتم و بما اعلنتم ، و نيز در متمم بسيارى از آيات است :
و هو بكل شى ء عليم ، عليم حليم ، عليم حكيم ، واسع عليم ،
سميع عليم ، شاكر عليم ، عليم بالظالمين ، عليم بالمتقين ، عليم بذات الصدور.
حال حقا معلوم است كه در اين مختصر مجالى براى شرح يك يك از اين جمله و عبارات نيست
و لكن نكته اى كه به نظر نويسنده قابل تذكر مى باشد، همانا معناى كلمه
((اعلم )) است كه خداى تعالى مرتبه
علم خود را بر وجه صفت تفضيلى در بيان آورده و چنان مى رساند كه حد و انتهايى براى
دانش او نمى توان قائل شد و اين كه مكرر ميفرمايد:
انى اعلم شايد معنا چنين باشد كه من داناترم و دانشم
بالاتر است از هر چه كه در وصف آيد؛ يا به اعتبار ديگر معنى چنين باشد؛ كه مرتبه
علم و دانش من در مقام وصف در نيايد همچنان كه هيچ اوصافى نمى تواند مقام بزرگى او
را سبحانه به حد آن چه شايسته عظمت او است برساند و معناى تكبير بر وجه
((الله اكبر)) از باب همين صفت است كه
گفته شود ((الله اعلم )).
پس از اين معنا مصداق وسع ربى كل شى ء علما خوب ظاهر
خواهد شد.