فرق بين خوف و خشيت از محقق طوسى
((ره ))
از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: به راستى كه عبادت است سخت ترسيدن
از خداى عز و جل ، خدا مى فرمايد: فاطر 28 انما يخشى الله من
عباده العلموا ((و نيز)) خدا
جل شاءنه فرمايد: المائده 48 فلا تخشون الناس و اخشون
و فرمود تبارك و تعالى : و من يتق الله يجعل له مخرجا....
و قال ابوعبدالله عليه السلام ... ((و امام صادق عليه السلام
فرمود:)) به راستى حب بزرگى منشى و شهرت در دل شخص ترسان و
هراسان نيست .
شرح - از محقق طوسى است كه در اوصاف الاشراف به طور خلاصه گويد، خوف و خشيت گر چه
در لغت يك معنى دارند، ولى نزد صاحبدلان ميان آنها جدايى است ، زيرا خوف نگرانى دل
است از انتظار بدى و كيفر كه به سبب احتمال ارتكاب خلاف و ترك طاعت باشد و براى
بيشتر مردم حاصل است و اگر چه مراتب بسيارى دارد و مرتبه عالى آن براى اندكى باشد؛
و خشيت حالتى است در نفس كه از شعور به بزرگوارى حق خيزد و از هيبت و خوف محجوبيت و
حرمان ، و اين حال دست ندهد مگر براى كسى كه مطلع شود بر جلال كبرياء و بچشد لذت
تقرب را و از اين راه است كه فرمايد: ((همانا دانشمندانند كه
از خدا ترسانند.))
اينست كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و خشيتك بالليل
و النهار ابدا ما ابقيتنى ... اشاره بر اين كه ، خوف مرا در شبانه روز مانند
خوف بندگان دانا و عارفى قرار داده كه بر عظمت و جلال و كبريايى تو كاملا واقفند.
در بيان فقرات مورد شرح
بار الها توبه از ما كن قبول |
|
كه شديم از كرده هاى خود ملول |
نادم از افعال خود افسرده حال |
|
هم پريشان خاطر و هم پرملال |
پشت ما از معصيت شد چون كمان |
|
از عذابت چاره بايد در امان |
بى تاءمل سوى تو كرديم عزم |
|
راسخ آمد عزم ما بر توبه جزم |
توبه اى تا بر گنه آرد فتوح |
|
توبه اى كه نامش آوردى نصوح |
آرزو در بخششت باشد چنان |
|
كه بگيرى تائبان را خود عنان |
آن زمان رحمت رسد بر ما فرود |
|
كه گنه باشد ز ما پاك از وجود |
سهل باشد توبه كردن از گناه |
|
ليك آسان تر كه گيرم زو پناه |
بعد از اين نيكو كنم كار اكتساب |
|
چون شدم نادم ز قبح ارتكاب |
زين سبب بر توبه كردم من يقين |
|
قال انى قد احب التائبين |
خوشدل از آنم كه بر افعال زشت |
|
توبه كارم را رساند بر بهشت |
بس تعجب باشد از اين گفتگو |
|
كار زشتم را به دل سازد نكو |
اين صفت از رحمت او دور نيست |
|
كار نيكان در جهان مستور نيست |
خواهم از آن مقتدر شاه مليك |
|
كه كند الهام بر من كار نيك |
هم كند بر من ره خير آشكار |
|
هم دهد توفيق بر انجام كار |
حالتى بر من نگهدارد ز بيم |
|
تا كه سازم توبه را بر خود نديم |
اللهم انى كلما قلت قد تهياءت و تعباءت و قمت للصلوة بين
يديك و ناجيتك القيت على نعاسا اذا انا صليت و سلبتنى مناجاتك اذا انا ناجيت ، مالى
كلما قلت قد صلحت سريرتى و قرب من مجالس التوابين مجلسى عرضت لى بلية ازالت قدمى و
حالت بينى و بين خدمتك .
خدايا هر وقت با خود گفتم ، كه تا مهيا و آماده باشم براى اقامه نماز و در پيشگاه
حضرتت به راز و نياز بپردازم ؛ ((يعنى هر زمان كه عزم خود را
جزم كرده و تصميم گرفتم كه براى امر طاعت و عرض حاجت به سوى تو روى آورم
)) در آن هنگام بر من كسالت انداختى ؛ يعنى مسلط شد بر من
كسالتى از خواب ((پينكى )) كه بازداشت
مرا از توجه به نماز و سلب شد از من آن حالتى كه شايسته مناجات با تو باشد و از لذت
راز و نياز با تو محروم شدم .
چيست مرا! ((اين چه بدبختى عظيم است كه مرا گريبان گير شده !))
كه هرگاه با خود گفتم كه خاطر خود را از آلودگى ها پاك سازم و نهاد خود را آراسته و
باطن را اصلاح نمايم ((و براى اين منظور))
خود را به مجالس توبه كاران نزديك نمايم و با ايشان همنشين شوم ؛ بلايى بر من عارض
شد كه قدوم مرا لغزانيد، يعنى چنان دچار شدم و حالتى مرا در بر گرفت كه نگذاشت يك
گام هم به سوى تو بردارم ((مثل اين كه ))
چيزى ميان من و تو حايل شد كه ممانعت كرد در راه تو كمر خدمت و طاعت بربندم .
اين بيانات در مقام تعليم است
از مفهوم اين عبارات كاملا معلوم است كه امام عليه السلام اين بيانات را در
مقام تعليم آورده است ؛ از آن جهت كه هيچ گاه براى معصوم در امر طاعت لغزش و بى
توجهى حاصل نمى شود، بخصوص اين كه در شرح عبادات آن بزرگوار است كه هنگام وضو گرفتن
و اقامه نماز چنان رنگ از چهره مباركش متغير مى شد و چنان حالت توجهى بر او دست مى
داد كه ديگر سر را از پا نمى شناخت ؛ با اين حال چگونه ممكن است كه عرض كند:
هرگاه خواستم خود را براى اقامه نماز مهيا سازم خواب را بر من مسلط كردى و يا دچار
بليتى شدم كه من را از توجه به قرب تو بازداشت ؛ و اين بيان حقا از زبان ما مى باشد
((يعنى اى ابوحمزه ثمالى و اى خواننده دعا بخوان اين عبارات
را كه درباره عموم مصداق دارد)) ودر وضع ظاهر هم اين موضوع
براى ما بسيار حساس است ، يعنى هر زمان كه مى خواهيم كمر طاعت بر بنديم مانعى پيش
مى آيد كه ما را از آن باز داشته و سلب توفيق مى نمايد؛ و يا در واقع هر چه با خود
عهد مى كنيم و براى خوب شدن خود امروز و فردا مى كنيم موفقيت حاصل نكرده و گويا حال
ما شايسته خوب شدن نيست ؛ و علت اين كه چرا، و چگونه است كه اين توفيق سلب است خود
امام عليه السلام در دنبال همين عبارات تصريح فرموده ؛ و الا آن چه را كه قرآن مجيد
متذكر است مى فرمايد: كسانى را كه اراده طاعت نمايند خداى تعالى ايشان را حمايت
كرده و توفيق عنايت فرمايد؛ و صراحت قول او سبحانه باشد كه فرموده :
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا هر كس قدمى به
جانب او بردارد خداى تعالى او را هادى و راهنما باشد و ارائه طريق نمايد و البته
بايد كه قصد خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن اين بيانى كه امام عليه السلام اشاره به
آن فرموده از آن نظر است كه معلوم نيست قصد ما در عبادات چه باشد و يا با چه حالت
مى خواهيم خود را آماده طاعت كنيم اگر براى رضاى خدا و خشنودى او باشد كه بلاشك
توفيق و قبولى آن از طرف او سبحانه نصيب خواهد شد و اگر جهات ديگرى داشته باشد
بلانتيجه و مصداق بيان امام را مى رساند و اصلا چه بسا عبادات است كه در اثر رعايت
نكردن پرهيزگارى گذشته از آن كه نتيجه از آن حاصل نشده بلكه مسووليت هايى در بر
دارد كه صاحب آن مشمول توبيخ و عقاب مى شود؛ مگر نشنيده ايد داستان منافقينى را كه
خداى تعالى در شاءن آنها گفت : و اذا قاموا الى الصلوة قاموا
كسالى يراؤ ن الناس .... كه نماز مى خواندند و با كراهت و كسالت و يا از روى
رياء، نه عمل آنها نتيجه بخش بوده و نه عبادات آنها قبول و خداى تعالى هم كسالت و
كراهت آنها را ظاهر مى كرد.
و بسيار است علل هايى كه ما را از تقرب باز داشته و سلب توفيق مى كند؛ هرگاه
بخواهيم آهنگ به سوى او نماييم ؛ اينست كه امام عليه السلام حقايقى را در اين مورد
در دنبال همين بحث آورده و به شرح آنها خواهم رسيد.
در بيان سلب توفيق
قصد طاعت چون كنم در هر زمان |
|
حايلى حاجب شود اندر زمان |
چون كه خواهم روى آورم بر نياز |
|
يا مهيا بوده باشم بر نماز |
بر بلائى مى شوم ناگه دچار |
|
كه شود مانع مرا از ذكر يار |
هم اگر خواهم كنم از توبه ياد |
|
يا كنم آلودگى پاك از نهاد |
حالتى بر من شود يك دم پديد |
|
كه كند از مقصدم چندان بعيد |
گر بخواهم من رهانم خود ز دام |
|
لغزشى آيد مرا بر هر دو گام |
اين ستم بر من ندانم از كجاست |
|
بى گمان از فعل من بر من رواست |
بعد از اين سازم سبب هايش عيان |
|
كه ز من باشد علل اندر نهان |
سيدى لعلك عن بابك طردتنى و عن خدمتك نحّيتنى او لعلك رايتنى
مستخفا بحقك فاقصيتنى او لعلك رايتنى معرضا عنك فقليتنى او لعلك وجدتنى فى مقام
الكاذبين فرفضتنى او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى او لعلك فقدتنى من مجالس
العلمآء فخذلتنى او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى
(39) او لعلك رايتنى آلف
(40) مجالس البطالين فبينى و بينهم خليتنى او لعلك لم تحب ان تسمع
دعآئى فباعدتنى او لعلك بجرمى و جريرتى
(41) كافيتنى او لعلك بقلة حيآئى منك جازيتنى .
اى آقاى من ؛ شايد مرا از دربار خود رانده اى ، و از در عنايت و باب راءفت خود
بازداشته اى و از خدمتگزارى دورم كرده اى ؟! يا شايد مرا چنان ديدى كه خوار و سبك
شمردم حق تو را پس دور داشتى مرا؛ يا شايد ديده باشى مرا كه از بارگاه جلالت روى
گردان بوده ام پس دشمن داشتى مرا؛ يا شايد يافتى مرا در مقام دروغگويان پس ترك كردى
مرا؛ يا شايد ناسپاس ديده باشى مرا به نعمت هايت پس از اين روى بى بهره فرمودى
مرا؛ يا شايد مرا در مجالس علماء و ((محافل دانشمندان
)) مفقود و گمشده ديدى پس مرا به خذلان واگذاشته و خوارم
كرده باشى ؛ يا شايد مرا در زمره بى خبران ديدى ((و از غفلت
زدگان شناختى )) پس مرا از رحمتت ماءيوس كرده باشى ؛ يا شايد
مرا مشتاق مجالس تبهكاران و الفت گيرنده به بزم گمراهان يافته اى پس ميان من و
ايشان را مرتبط كرده و از ياد خود خالى گذاشته اى ، يا شايد دوست نداشته باشى كه
بشنوى دعاى مرا ((صداى مرا)) از اين
رو از درگاه عنايت و پيشگاه رحمت خود مرا دور داشته اى ، يا شايد به علت معصيت و
تبه كاريم مجازاتم مى فرمايى ((يا به سبب جرائم و گناه مرا
مكافات كرده باشى ؛)) يا شايد به علت قلت آزرم و به سبب كم
حيايى من مرا مجازات كرده و پاداش داده باشى .
علل هايى كه مانع تقرب به سوى پروردگار است
بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرمود: كه اى خدا
هرگاه خواستم خود را آراسته نمايم و از در مناجات و راز و نياز با تو در آيم حالتى
بر من عارض كردى كه مرا از تقرب به سويت باز داشت ؛ سپس علل آن حالت و سبب سلب
توفيق را چنين مى رساند: و در مرحله اول عرض مى كند: سيدى
لعلك عن بابك طردتنى يعنى شايد خدا مرا از در خانه خود رانده اى ؛ و اين
كلمه ((شايد)) ((لعل
)) كه امام عليه السلام در اين سلسله از بيانات خود آورده
چقدر به معناى عبارات لطف داده و نرمى كلام را رسانيده است از آن جهت كه در مقابل
هر ((شايد)) مى توان هم مطلب را تصديق
كرد و هم مى توان گفت : نه چنين است ؛ يعنى در اينجا، هم مى توان گفت كه راست است
من لايق آن نيستم كه باب رحمت خود را بر من گشايى و هم مى توان گفت چگونه ممكن است
اى خدا مرا از درگاه خود برانى و حال آن كه خود به رسول اكرمت دستور فرمودى : س 6ى
52 و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى
((يعنى مران و دور مگردان از نزديك خود آنان را كه خداى خود
را به بامداد و شبانگاه مى خوانند)) پس چطور ممكن است كه خود
برانى و طرد كنى مرا در حالى كه خواننده توام به بامداد و شبانگاه .
او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين
فرفضتنى
و همچنين رموز ديگرى در اين كه ((لعل
)) نهفته شده كه گذشته از بيان يك حقيقت مفهوم ديگرى را از تركيب معناى
عبارت مى رساند؛ يعنى ، شايد در اين فقره اشاره چنين باشد: كه اى خداى من ؛ نكند
كار به جايى رسيده باشد كه هدايت را از من سلب كرده باشى و بدين سبب از درگاهت
رانده شده باشم كه فرمودى : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب
يا من هو كاذب كفار كه ارائه طريق نفرمايى و
توفيق صواب ندهى كسى را كه دروغگويى او از حد گذشته باشد و كيست دروغ گوتر از آن كه
بر تو افترا بندد؛ پس چگونه ممكن است خدا!! مرا از درگاه خود برانى و توفيق عبادت
را از من سلب نمايى و حال آن كه من به وحدانيت تو مقر و معترفم و بر تو و فرستاده
تو ايمان دارم و بر هيچكدام از نعمت هاى تو تكذيب نكرده يقين دارم كه لعنت خود را
بر دروغگويان قرار داده اى .
او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى
و اين بيان ديگريست از سلب توفيق در عبادات ، و حقيقت هم همين است كه چه كس
مى تواند نعمت هاى او را شاكر باشد؛ و چه زبانى تواند حق شكرش را ادا نمايد؛ با آن
همه نعيم كه به ما اعطا فرموده و انواع آن را خود متذكر شده و سپس از نظر كاهلى و
بى اعتنايى ما در امر شكرگزارى پس از ذكر هر يك مكرر فرموده :
لعلكم تشكرون آيا حقا ما سپاسدارى مى كنيم ؟ آيا حقا
مى توانيم لا اقل شكر يكى از نعم او را به حد خود گزاريم ؟ پس هيچ بعدى ندارد اگر
مشمول اين معنا باشيم كه امام عليه السلام بيان فرموده است ؛ ولى همينقدر در مقام
معذرت عرض مى كنيم كه خدا! ما در فريضه شبانه روز مكرر مى گوييم
الحمدلله رب العالمين .
او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى
در اين بيان مطلب مهمى است كه يك عالم معنى در آن گنجانيده شده چون تنها
همين غفلت است كه ما را از ياد خدا غافل مى سازد؛ و در اين جا شايد اشاره بر اين
باشد كه چگونه ما غفلت زده نباشيم و حال آن كه اين ظاهر فريبنده دنيا ما را از ياد
آخرت غافل ساخته و در زمره آنهايى قرار داده كه : س 30ى 7
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . نكند خدايا كه ما جزء
اين دسته از مردم قرار گرفته و از رحمت خود ما را ماءيوس كرده باشى .
او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى
هيچ شكى نيست اگر كسى از ديگرى متنفر يا منزجر باشد
به هيچ وجه رؤ يت او را طالب نيست و نمى خواهد او را در مقابل خود ببيند بلكه دوست
ندارد كه صداى او را هم بشنود؛ و اين از جمله صفاتيست كه آثار آن در زندگانى
اجتماعى و عمومى خلق محسوس بوده و از حس عداوت بروز مى نمايد؛ و لكن صفاتى كه اثر
آن در مخلوقات مشهود است قابل مقايسه با صفات خلق نيست ؛ و از عكس العمل هاى او
نسبت به اعمال بندگان اينست كه چون بنده اى را ديد كه تبه كارى او از حد گذشته نظر
لطف خود را از او برداشته و او را به خود وامى گذارد؛ ولى در عين حال به مجرد اين
كه نادم و پشيمان شده و اراده بازگشت كرد، او را به اصطلاح در آغوش باز پذيرفته و
در سايه رحمت خود پناه مى دهد. خوب به خاطر دارم از استاد بزرگوار خود آن عالم
ربانى كه ضمن خبرى كه نقل مى كرد فرمود: خداى تعالى ناله گناهكاران را دوست مى دارد
و از صدايى كه در طلب عفو و معذرت و يا مغفرت بلند مى شود استقبال مى نمايد، بلكه
به وسيله منادى خود بندگان را به طلب توبه و استغفار دعوت مى فرمايد.
با اين حال چگونه ممكن است ؟ و آيا رسوايى ما به كجا كشيده باشد كه خداى تعالى دوست
نداشته باشد صداى ما را بشنود و ما را از درگاه خود دور كند؛ حاشا و كلا كه چنين
باشد؛ او هرگز خوانندگان را از پيشگاه خود نراند.
او لعلك فقدتنى من مجالس العلماء فخذلتنى
آن چه را كه در زندگانى اجتماعى در روحيه افراد تاءثير بسزايى دارد و عقايد
آنها را ثابت و يا منحرف مى نمايد، همانا محالست و مصاحبت با طبقات مختلف مردم است
كه خواه و ناخواه هر كس با هر دسته از مردم محشور باشد به خوى و طبيعت آنها آشنا
شده و در زمره ايشان قرار مى گيرد؛ كسانى كه در صدد پيدايش معلومات هستند، كسانى كه
تحصيل ايمان را ضرورى مى دانند و براى ايصال به مرحله يقين هرگونه تلاشى را در
تثبيت اصول عقايد به كار مى برند؛ آنها جماعتى هستند كه هميشه ملازم و مصاحب اهل
علم و معرفت بوده و از مجالس و محافل آنها دورى نمى گزينند و بالاخره هدف خود را
درخواهند يافت ، و همچنين است آنان كه راه هوس و هوس را مى پيمايند و لاابالى گرى
را ترجيح مى دهند، اين گروه با دسته و جمعى در تماسند كه به آن چه در ميان ايشان
است فرحناك و شادان بوده و از عواقب كار خود بى خبرند و همانطور كه خداى تعالى
فرموده : كل حزب بما لديهم فرحون اين دسته از لذائذ
عوالم روحانى محروم و خود را به لذائذ آنى و فانى قانع ساخته اند.
و اين موضوع جداگانه ايست كه از بحث اين كتاب خارج است و لكن چون عين اين فقرات از
دعا اشاره به بعضى از آيات و منطبق با اخباريست كه از رسول اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم رسيده و اين بيان را در كتاب ((سلام در قلب اجتماع
)) در باب ((مجالست و همنشينى
)) مطالبى شايسته آورده است و اخبارى را كه متناسب از جلد 15
بحارالانوار نقل نموده لذا با اقتباس از آن كتاب شريف ترجمه پاره اى از اخبار را
متذكر شده و قبل از ذكر اخبار آيه اى را كه خداى تعالى در اين باره به پيغمبرش
دستور داده است يادآور مى شويم .
خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى
دهد
سوره الكهف آيه 28 و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم
بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم ....الخ ، اى محمد صلى
الله عليه و آله و سلم ؛ با كسانى همراه باش كه صبح و شام به ذكر پروردگار خويش
مترنمند؛ و جز قرب او چيزى نمى جويند، و براى خاطر زرق و برق دنيا از آنها روى
مگردان ، با كسانى مباش كه ياد مرا فراموش كرده و دنبال هوى و هوس خويش را گرفته و
كار آنها از دست رفته است .
ذكر پاره اى از اخبار و روايات در خصوص مجالست و همنشينى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود هرگاه باغى از باغهاى بهشت را در
برابر خود باز ديديد از آن استفاده كنيد؛ عرض كردند يا رسول الله ! باغ بهشت كدامست
؟ فرمود: منظورم مجالس و محافل مردم با ايمان و كسانى است كه به خداى خويش عقيده
دارند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رفيق نيكو بهتر از تنهايى است ، ولى
تنهايى از همنشينى با بدان بهتر است ، و همچنين فرموده : سعادتمندترين مردم كسى است
كه با مردم شريف همنشين باشد و نيز فرمود: انسان همواره با رفيق و همنشين خود همفكر
و هم عقيده است ، و همچنين پيغمبر اسلام همنشين بد را ((مرده
)) ناميده و مى فرمايد: همنشينى با ((مردگان
)) دل انسان را مى ميراند و مردگان كسانى هستند كه ايمان را
گم كرده و از احكام به دور افتاده باشند، و نيز فرمود: داناترين مردم كسى است كه از
مردم نادان بگريزد.
اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: همنشينى با بدان باعث بدبينى به نيكان مى شود و
رفيق بد كسى است كه معصيت خدا را در نظر انسان جلوه دهد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: محبوب ترين دوست من كسى است كه عيوب مرا به من
تذكر دهد، و كسى كه رفيق خود را در اشتباه و خطا ببيند و بتواند او را از آن باز
دارد و نكند به او خيانت نموده است .
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: رفاقت خويش را با احمق و بخيل و ترسو و دروغگو
قرار مده ؛ زيرا رفيق ((احمق )) به
خيال اين كه كارى به نفع تو انجام مى دهد به تو ضرر مى رساند، و دوست بخيل از تو مى
گيرد و به تو نمى دهد و همنشين ((ترسو))
از تو و پدر و مادرش فرار مى كند و دروغگو ((از بس خلاف گفته
)) چه بسا راست مى گويد و از وى نمى توان قبول كرد.
او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى
و اما موضوع مهمى كه در سلسله اين بيانات قرار گرفته و يكى از علل سلب توفيق
در عبادات است ، همانا استخفاف ورزيدن به ((حق
)) خداى تعالى است
(42) و اين معنا بسيار شايان اهميت است كه شايد تنها سبب و مانعى
باشد كه ما را از تقرب به سوى حق تعالى باز مى دارد، از آن جهت كه اگر به ديده
تحقيق بنگريم خواهيم ديد: كه هر چيزى را در عالم حقى هست و هيچ حقى بالاتر از حق
((حق )) نيست و اگر حق او را خوار
شمرده و بر آن استخفاف ورزيم ، مسلم از مزايايى كه براى ايصال به رحمت در انتظار ما
است بى بهره خواهيم ماند، يعنى اگر بدانيم كه آيا حق حياتى را كه خداى تعالى به ما
داده چه مى باشد؛ حق نعمت هايى كه به ما ارزانى داشته ؛ حق هر يك از جوارح و اعضايى
را كه به ما اعطا فرموده ؛ حق هر قواى باطنى و حق هر يك از صفات نفسانى و خلاصه
كليه حقوقى كه رعايت آنها ضرورى بلكه واجب است اگر همه و همه آنها را دانسته ، و حق
آنها را به جاى آوريم ، در اين صورت حق خداى را به جاى آورده و آن را خفيف نشمرده
ايم .
و دامنه اين بحث بسيار وسيع است كه دانشمندان بزرگ را به اطاله كلام واداشته و در
اين جا مجالى براى بسط آن نيست و لكن چون بناى ما اينست كه بيان امام عليه السلام
را از نظر قرآن مجيد مورد بحث قرار دهيم و در اين مورد خداى تعالى حقايق بسيارى را
آورده كه اهميت اين جمله از بيان امام عليه السلام را خوب مى رساند، لذا به طور
اختصار به ذكر پاره اى از آن مطالب پرداخته و در مرحله اول متذكر مى شويم كه خداى
تعالى هر ((حقى )) را نسبت به خود
داده و اصلا خود را منشاء ((حق ))
قرار داده است و با اين حال استخفاف به هر يك از حقوق استخفاف بحق حق تعالى مى
باشد.
خداى تعالى آن چه را كه ((حق
)) است نسبت به خود مى دهد
از اسامى حق تعالى يكى نام ((حق ))
است كه در دعاى جوشن كبير آن را بر دو وجه آورده ؛ كه جايى مى گويد:
يا من قوله حق و جاى ديگر يا
من بحق الحق بكلماته و اين دو نام را از قرآن مجيد اقتباس كرده كه در آيه 4
از سوره احزاب فرموده : و الله يقول الحق يعنى خدا مى
گويد سخن راست را ((حق را)) و ديگر در
سوره يونس و سوره الشورى كه مى فرمايد: و بحق الحق بكلماته
يعنى و خدا ثابت گرداند حق را به آيتهاى خود؛ و از اين بيان معلوم مى شود كه خداى
تعالى حق هر چيزى را در كتاب خود ثابت فرموده است حال بايد دانست كه چه چيزهايى را
خداى تعالى خود در بيان ((حق )) آورده
و چگونه مى توان اين حقايق را دريافت ((و حق
)) آنها را ادا نمود تا مشمول اين عبارت كه امام در بيان استخفاف
((حق )) حق فرموده نشويم .
ظهور ((حق ))
در بيان آفرينش
سوره الحجر آيه 85 و ما خلقنا السماوات و الارض و ما
بينهما الا بالحق ....
نيافريديم آسمان و زمين و آن چه در ميان آنهاست ((جميع
متعلقات آنها)) مگر آفريدنى متلبس به حق يعنى ؛ هر چه در
عالمست و هرچه شما بينيد و آن چه به فكر شما برسد آفريديم به راستى و درستى و
سزاوار آن چه شايسته و حق آنهاست ((مثل اين كه ديگر در همين
يك عبارت مطلب تمام است )) و لكن از آن جا كه موضوع بسيار
مهم است ؛ خداى تعالى با عبارات ديگرى اين بيان را متذكر شده و در سوره ابراهيم آيه
19 بر وجه خطاب مى فرمايد: الم تر ان الله خلق السموات و
الارض بالحق .... آيا نديدى اى بيننده ؛ يعنى اى بندگان در نگريد آن را كه
خدا بيافريد آسمان ها و زمين را بر وجهى كه حق است يا بر نهجى كه حكمت و مصلحت
مقتضى است .
شايد حق آفرينش آسمان ها چنين باشد كه چگونه ميليونا خورشيد به فاصله مليونها سال
نورى در كهكشان عالم افلاك منظومه هاى شمسى تشكيل داده و با ارتباط محكم در آن فضاى
لا يتناهى كه مملو از كرات بى شمار است در مدارى منظم دور هم چرخيده و با هم اصابت
نمى نمايند كه حقا معنى ((حق )) در
خلقت آسمان ها همين است ، و از حق آفرينش زمين است كه مدور بوده و از كوه ها و
درياها و پستى ، و بلندى ها و مناطق مختلف گرم و سرد ايجاد شده باشد و انواع
مخلوقات در آن ساكن باشند.
و در سوره النحل آيه 3 بيان را ساده تر فرمايد كه : خلق
السموات و الارض بالحق يعنى بيافريد آسمان ها و زمين را به حكمت درست و غرض
صحيح و ايجاد آنها كرد بر مقدار و شكل و اوضاع و صفات مختلفه كه تقدير آن فرمود و
تخصيص آن كرد به حكمت بالغه خود؛ و آيات بسيار ديگرى در اين باب داريم كه هر يك بر
نهجى اين حقيقت را آشكار كرده و مى رساند كه آفرينش آسمان ها و زمين و آن چه را كه
در آنها است به جهت ظهور حق و ثبوت حق است كه : ما خلق الله
ذلك الا بالحق