فضل خداى تعالى
سوره الحديد آيه 21 ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و
الله ذوالفضل العظيم
در ابتداى اين آيه شريفه عبارتى است كه خداى تعالى به اهل ايمان بر اين اشاره توصيه
مى فرمايد كه : سبقت گيريد بر يكديگر و مسارعت كنيد به سوى آمرزش و مغفرت از جانب
پروردگار، و پيشى گيريد به سوى بهشتى كه پهناور است همچنان به پهناى آسمان و زمين
((كه در آن جا هر گونه وسائل پذيرايى مطلوب براى اهل ايمان
آماده است )) و سپس مى فرمايد ((ذلك
....)) آن چه موعود شد از مغفرت و رحمت ، فضل خداست و كرم
او، چه نعيم باقى را جزاى قليل فانى داده ، و اگر اقتصار كند در جزاء بر قدر آن چه
بنده به عمل مستحق آن شده بر سبيل عدل خواهد بود؛ ليكن به فضل خود زياده بر استحقاق
به او كرامت فرمايد. و بعضى گفته اند: كه هيچكس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به
فضل خدا، چه او سبحانه اگر ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتداء براى ما تبيين
نمى نمود و در عمل صالح توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و ثواب اخروى مهتدى نمى شديم
پس همه از فضل او سبحانه باشد و ديگر آن كه او سبحانه به فضل خود اسبابى بر ما تفضل
فرموده كه به واسطه آن طاعتش به جاى مى آوريم .
ابوالقاسم بلخى و جمعى از اهل بغداد كه از اصحاب عدلند مى گويند: كه اگر حق سبحانه
براى بندگان مطيع خود اقتصار مى كرد بر مجرد احسان عاجل ؛ بر سبيل عدل مى بود، چون
معذلك ثواب آجل نيز عطا فرمود، پس از روى فضل باشد.
و چنين گفته اند: كه در اين آيه رجاء عظيمست از براى اهل ايمان ، زيرا كه مشعر است
بر آن ، كه مجرد ايمان كافيست در استحقاق بهشت .
و اين امر موعود از غفران و دخول در جنان را خداى تعالى به عنايت خود مشمول مى كند
هر كه را كه خواهد و او خداوند فضل بزرگست بر مؤ منان هم در دنيا، به توفيق ايمان و
طاعت و هم در آخرت به مغفرت و جنت .
اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود!!!
سوره البقره از آيه 61 فلولا فضل الله عليكم و رحمته
لكنتم من الخاسرين .
پس اگر فضل و رحمت خداى تعالى نبود هر آينه بوديد از زيانكاران . و در موارد ديگر
در مقام هاى مختلف اين بيان را در معانى مربوط به شاءن نزول آيه آورده و جائى مى
فرمايد: اگر فضل و رحمت خدا نبود هر آينه پيروى مى كرديد شيطان را، و در عبارت ديگر
چنين اشاره مى كند: كه اگر فضل و رحمت خدا نبود بر شما به نهى از فواحش و اقامه
حدود و قبولى توبه ، هر آينه عقوبت بر شما نازل شدى . و باز در مقام ديگر اين اشارت
آمده : كه اگر نه فضل و كرم خدا بودى بر شما و مهربانى او در دنيا به توفيق توبه و
در آخرت به عفو و مغفرت هر آينه مى رسيد شما را عذابى بزرگ و همچنين اشاره ديگر: كه
اگر نه فضل و كرم الهى بودى و بخشايش او بر شما هيچگاه از گناه پاك نمى شديد.
پس چنين معلوم است : كه اصلا پايه دستگاه آفرينش بر فضل خداى تعالى استوار شده ، و
گردش اين جهان با عظمت از مسير رحمت و تفضل او سبحانه در حركت است ، چه اگر يك آن
نظر فضل و رحمت خود را باز دارد تمام اوضاع عالم دگرگون خواهد شد.
بيشتر مردمان بر فضل و رحمت خدا سپاسگزار نيستند
همانطور كه در باب فضل خداى تعالى گذشت معلوم گرديد كه آن چه خداى تعالى در
حق بندگان روا داشته تمام در مرتبه فضل بوده است ، و همچنين نعمت هاى گوناگون روا
داشته تمام در هر مرتبه فضل بوده است ، و همچنين امت هاى گوناگون خود را هم كه در
دنيا به اعطاى عقل و هدايت و يا به انزال كتب و رسل و پذيرش توبه و غيره ، و هم در
آخرت كه به وعده آمرزش و ايصال بهشت جاودان مى باشد همه و همه را از طريق فضل به
آنها ارزانى داشته است ، پس او سبحانه سزاوار شكر و سپاسى بالاتر از آنست كه او را
در مقام عدل سپاسگزارى كنند، از آن جهت كه اگر مى خواست به بندگان از طريق عدل
رفتار كند كسى قادر به تحصيل امتياز و برترى نبود و هيچگاه استحقاق آن همه نعيم در
دنيا و وعده هاى نيكو در آخرت پيدا نمى كرد، اينست كه حق تعالى خود در دو مورد اين
موضوع را متذكر شده يكى در سوره البقره آيه 243 و ديگر در سوره يونس آيه 60 بر اين
وجه كه : ان الله لذوفضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛
يعنى : بدرستى كه خدا هر آينه خداوند تفضيل و رحمت است و لكن بيشتر مردمان همچنان
كه بايد سپاس دارى نمى كنند.
اين منك الجسيم . كجاست عطاى تو كه بزرگ است يا
((كجاست آن من عظيم تو كه بر اولياء خود، بر محبان خود، بر
رسولان خود؛ اراده فرمودى كه : و لكن الله يمن على من يشاء
من عباده ؛ پس منت گذاردم من به منتها و عطايايى كه بر اولياء صالح خود
ارزانى داشتى )).
اين احسانك القديم كجاست احسان ديرينه تو؟
((كجاست نيكويى هاى تو كه شامل نيكوكاران گذشته كردى پس مرا
هم مشمول آن عطاهاى ديرينه فرماى )) يا كجاست احسان تو كه
زوال ناپذير است .
اين كرمك يا كريم كجاست كرم و بخشش تو اى كريم و
بخشنده ؟ آن چه را كه امام عليه السلام در اين عبارت مترادف از خداى تعالى تقاضا
كرده ؛ يا در مقام جستجو برآمده : كه كجاست ستر جميل و عفو جليل و فرج قريب و رحمت
وسيع و عطاى عميم و احسان قديم تو؟ و هكذا؛ خواسته
هاى ديگر همه و همه در معناى اين جمله فشرده شده كه عرض مى كند:
اين كرمك يا كريم بر اين تفسير كه تمام اوصاف مذكوره
؛ و اعطاى آن از طرف بارى تعالى بستگى به مقام كرم دارد؛ چه اگر كسى كريم نباشد
چگونه مى تواند بخشش كند! چگونه تواند احسان كند!! چگونه مى تواند پرده پوشى كند!
چگونه صاحب گذشت مى شود و خلاصه چگونه مردم جهان را در رحمت واسعه خود قرار مى
دهد!؛ تمام اين خصائص و بروز اين صفات ناشى از ((كرم
)) و كرامت است .
و شايد سر اين عبارات آن باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند ((به
)) كرمت ((يعنى به آن چه در اين
عبارات مترادف گفته شد)) يا به آن محامد بى حساب تو
((و اين بيان حالت سوگند را دارد)) كه
خداى را قسم مى دهد به اين صفت كرم ؛ يا صفات عظيم ديگر؛ و پشتيبانى مى كند آن قسم
را به نام محمد و آل محمد، صلى الله عليه و آله و سلم و به اين بيان قسم را تقويت
مى كند؛ سپس مطلب مهمى را از پروردگار خود تقاضا مى نمايد بر اين وجه : كه
به و بمحمد و آل محمد فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى : پس
به كرمت و به محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برهان مرا از ناروايى ها و
باز دار مرا از آن چه رضاى تو در آن نيست ، يا رهايى بخش مرا از عقاب خود؛ و به
رحمتت پس خلاص كند مرا، شايد معنى چنين باشد كه چون از اين عالم تنگ و پرمحنت دنيا
خلاص شوم مرا در رحمت واسعه خود قرار ده ؛ يا آن كه خلاصى و نجات ده مرا از تنگناى
اين دار فانى و در آور در رحمت واسعه آن جهان باقى .
در بيان فقرات مورد شرح
پرده پوشى گر كنى بر من رواست |
|
درد عصيان را همين بس يك دواست |
شد حيايم از گنه كارى قليل |
|
پس تو را باشد كجا ستر جميل |
گر كنى تو كرده هايم آشكار |
|
واى بر من واى بر اين حال نزار |
گر نباشد مر تو را عفو جليل |
|
از كجا بر بخششت يابم دليل |
گر نسازى شاملم لطف عميم |
|
پس كجا جويم ز تو فضل عظيم |
آن همه احسان بى پايان كجاست |
|
آن همه بخشايش شايان كجاست |
چون كه عمرى برخطا من زيستم |
|
مستحق بر اين كرامت نيستم |
گر چه اوصاف تو دائم پا به جاست |
|
من خطا گويم كه آنها در كجاست |
اين ((كجا)) در لفظ
تاءويل ش رواست |
|
بايدش گفتن ((كجا))
لايق مراست |
چه محبت ها و احسان و نعيم |
|
مى رسد بر من دمادم از كريم |
پس به حق اين نعيم بى شمار |
|
هم به حق آن شه والا تبار |
كه من عاصى رهانى از عذاب |
|
تا برم ره سوى جنت بر صواب |
همچنان سازى خلاصم زين جهان |
|
تا پناه رحمتت گيرم امان |
كن خلاص از درد و رنج و محنتم |
|
رحمتى آور ببخشا نعمتم |
يا محسن يا مجمل يا منعم يا مفضل لسنا نتكل
(19) فى النجاة من عقابك على اعمالنا بل بفضلك علينا لانك اهل
التقوى و اهل المغفرة .
اى نيكوكار؛ اى خوش كردار، اى انعام كننده ، اى افزون دهنده ، حاشا كه ما براى نجات
از عتاب و عقاب تو به اعمال خود متكى باشيم ، بلكه اتكاء ما تنها به فضل و بخشايش
تو است ؛ زيرا فقط تو سزاوارى كه از عقوبتت بيمناك و به آمرزشت اميدوار باشيم .
به هيچ وجه نمى توان متكى بر اعمال گرديد
بعد از آن كه امام عليه السلام در عباراتى از پروردگار خود تقاضاى رهايى از
ناروايى ها مى كند و خلاصى خود را به وسيله رحمت واسعه او سبحانه خواستار مى شود،
سپس به بعضى ديگر از اسماء صفات بارى تعالى اشاره نموده و باز لطف و محبت و فضل و
احسان و نعم او را يادآور مى شود و چنين مى رساند كه : با آن نعيم بى شمار، با آن
همه نيكوكارى ها، با آن عطا و بخشش بى حساب كه درباره ما معمول فرمودى و الطاف
شايان خود را بر ما شامل نمودى ، با ين حال و در عين حال ما از اعمال خود خائف
هستيم و كردار ناپسند ما، ما را در امواجى سهمگين ، به سوى درياى مهيب خوف و بيم مى
كشاند!!
پس چگونه خاطر خود را آسوده داريم و از پى نجات و رهايى از عقوبت تو بر كردار خود
تكيه كنيم و حال آن كه هيچ چاره اى نيست مگر آن كه نظر توجه خود را به سوى فضل و
انعام و بخششت نماييم و چشم اميد خود را به مغفرت و آمرزشت گشائيم چون تنها تو
بخشنده اى و آمرزنده اى و اهليت اين مقام در شاءن بزرگوارى تو است .
در بيان فقرات مورد شرح
مرحبا اى محسن نيكو شمار |
|
مرحبا اى منعم والاتبار |
مرحبا اى صاحب فضل و جمال |
|
مرحبا اى معطى علم و كمال |
نيكى و احسان تو بر خاص و عام |
|
كرده معنا محسن و مجمل تمام |
نعمتت افزون رسد بر بندگان |
|
رحمتت شامل به دل بازندگان |
گر بيايد نام فضلت در ميان |
|
بر كند اسرار غم را از نهان |
با چنين حالى كه لطفت شامل است |
|
رحمتت بر اهل عصيان كامل است |
نيست ما را تكيه بر اعمال خويش |
|
يا كه راه و چاره اى بر حال خويش |
نه چنان آسوده خاطر بر نجات |
|
بر عمل آريم تكيه بى ثبات |
تكيه گاه ما همين بس در عقاب |
|
فضل تو بر كرده ما شد حجاب |
گر نبود از فضل تو ما را اميد |
|
هرگز از غفران نمى آمد نويد |
جز بر آن كس كو زند بر شرك دم |
|
كه بود حاصل بر اين عصيان ندم |
يك سخن گويم ز اسرار نهان |
|
با تاءمل سرش آرم در بيان |
هر كه از اين عالم پر گير و دار |
|
بگذرد بر آرزوى روى يار |
مى برد با خود محبت را به خاك |
|
تا ز خاك آرد برون آن عشق پاك |
فضل و رحمت منتظر در كوى اوست |
|
تا رساند دوست را بر وصل دوست |
تبدى ء(20)
بالاحسان نعما و تعفو عن الذنب كرما فما ندرى ما نشكر اجميل ما تنشر ام قبيح ما
تستر ام عظيم ما ابليت
(21) و اوليت ام كثير ما منه نجيت و عافيت .
ابتدا مى كنى به احسان خود نعمت ها را، و مى بخشى به كرم خويش گناهان را؛ يعنى از
راه فضل قلم عفو بر گناهان ما مى كشى ؛ پس نمى دانيم بر كدام يك از نعمت هايت
سپاسگزاريم ؛ آيا تشكر كنيم از اين كه نيكويى هاى بى مقدار ما را به نظر همگان مى
رسانى ؟ ((تا در نزد مردمان عزيز و محترم باشيم
)) يا تشكر كنيم از اين كه پرده پوشى از كردار زشت و نارواى
ما مى فرمايى ؟ ((تا خوار و خفيف نگرديم ))
يا سپاس گزاريم تو را بر نعمت هاى عظيمى كه ما را به آنها متنعم ساخته اى ؟ يا بر
اين شاكر باشيم كه ما را از آفات و بليات در حمايت لطف خود قرار داده ؛ نجات و
عافيت بخشيدى .
در عدة الداعى در دعاى ديگر جمله اى به مضمون فقره اول آورده و عرض مى كند:
يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها بر اين اشاره : اى آن
كسى كه ابتداء به نعمت ها مى كنى بدون آن كه نعمت گيرنده استحقاق آن را داشته باشد.
سپاسگزارى امام عليه السلام با بيان ديگر
چه بسيار نيكو امام عليه السلام با لسان ديگر در مقام سپاسگزارى برآمده و
چنين مى رساند:
كه اى پروردگار به عطيت نعمت هايت بدايت گيرى ؛ و به گذشت از از معاصى ما نهايت
آورى ؛ پس ندانيم كه چگونه ات سپاسگزاريم ؛ آيا به نشر جميلت شكر سپاريم ؛ يا به
ستر قبيح سپاس فرستيم ؛ يا بر عطاى بزرگت ستايش نهيم ؛ يا به رستگار فرمودن از
بلايا و بخشش عافيت حمد كنيم ؟
شايد مراد آن باشد: كه بر كدام از نعمت هاى تو شكرگزاريم ؟ و كجا مى توانيم بر يكى
از نعيمت حد شرك را به جاى آوريم ؛ و حال آن كه نعيم تو بى شمار و هر يك شايسته شكر
و سپاسى جداگانه است ؛ كه خود فرمودى : س 14ى 34 و ان تعدوا
نعمت الله لا تحصوها و چون نعيم تو غير متناهيست و كسى نتواند آن را به شمار
در آورد و همه از احصاء آن عاجز باشند، پس چگونه به شكر آنها قيام توانند كرد.
اگر ستر گناهان نبود نظام اجتماع از هم پاشيده مى شد
در باب شكر و سپاس بر: عم حق تعالى مطالبى است كه در فقرات بعد بيايد، و لكن
در اين جا امام عليه السلام لطف و احسان حق تعالى را از نظر امور اجتماعى مردم كه
بين آنها ارتباط و حسن ظن ايجاد مى كند يادآور شده و اگر حقا پرده از روى اعمال
قبيح مردم برداشته مى شد اصلا نظام اجتماع از هم پاشيده و هيچگونه بستگى و مودت
ميان خلق برقرار نمى شد، و اين از نظر كمال عطوفت است كه خداى تعالى گناه و كردار
زشت بندگان را ستر مى كند و كوچكترين كار نيك آنها را منتشر مى نمايد كه اعتماد و
اعتبار ميانشان برقرار باشد. و الا هر آينه اگر بندگان را از باطن يكديگر آگاه مى
ساخت نظام اجتماعى از هم گسيخته و منظور اصلى از خلقت به حقيقت خود نمى رسيد.
ستر گناه مخصوص اين جهان است
و مخفى نماند: كه اين نشر خوبى ها و ستر بديها فقط مخصوص زندگانى اين جهان
است و در جهان ديگر هر كس در اين دنيا به هر چيز تظاهر نموده و غير از آن چه در
باطن او بوده وانمود كرده است حتى آن چه در ضمائر و سرائر خود مخفى داشته و بى توبه
از دنيا رفته است در آن عالم هويدا و آشكار خواهد گرديد.
نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در
باب يوم تبلى السرائر مطالبى آورده و معناى اين بيان
را خوب رسانيده است .
اميرالمؤ منين على عليه السلام هم در اين باب در دعاى كميل اين بيان را به عبارت
ديگر پروردنيده و عرض مى كند: اللهم مولاى كم من قبيح سترته
و كم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته يعنى اى مولاى من چه بسيار اعمال زشت و
قبيح مرا كه پوشانيدى و چه بسيار سپاس نيك كه لايق نبودم بر آن ، در نزد خلائق
منتشر كردى ، بر اين اشاره كه سپاسگزارم از آن كه كردار نيكويم را آشكار كردى و
اعمال قبيحم را ستر نمودى .
و اين خود يكى از سنن و صفات الهى است بلكه اين احسان به قدرى واجد اهميت است كه
اصلا خداى تعالى را به معناى اين دو صفت نامبرده و چنين مى خوانند كه
يا من اظهر الجميل ، و يا من ستر القبيح . اى
ظاهركننده نيكوييها و اى پوشاننده بديها.
در بعضى وحى او سبحانه واقع شده كه آنچه عمل صالح توست ، بر توست پوشيدن آن ، و بر
منست اظهار كردن آن .
پس اين تعليم بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام در مقام شكر نعم ، خود را عاجز
دانسته با حالت استفهام و هم با لسان شگفت آورى اين دو صفت عظيم را مى ستايد.
در بيان فقرات مورد شرح
اى كه در احسان نعيمت مبتداست |
|
در خبر آمد كه اين فضل خداست |
ابتدا كردى به احسان در نعيم |
|
مى رسانى بخشش خود بر اثيم |
بس نكويى ها كه دادى انتشار |
|
بس ز ما خوبى نمودى آشكار |
بس كه كردى پرده پوشى از گناه |
|
بس گرفتى بندگان را در پناه |
بس عطا و بخشش و احسان تو |
|
بس به ما آيد ز تو اكرام تو |
الغرض از جانبت اى كردگار |
|
مى رسد بر ما نعيم بى شمار |
بر كدام از نعمتت شكران كنيم |
|
اين نعم را با چه ما جبران كنيم |
كى توان شكر تو كردن بر اساس |
|
چون كه دارد شكر تو خود يك سپاس |
هر سپاسى شكر ديگر را سزاست |
|
شكر را بر شكر آن نعمت جزاست |
پس ندانيمت چسان شاكر شويم |
|
بر زبان حمد تو را ذاكر شويم |
هرگز از كس بر نيايد آن چنان |
|
كه تواند شكرت آرد بر زبان |
ورد ما دائم همه شكرا لك است |
|
هم اميد ما به عفوت بى شك است |
يا حبيب من تحبب اليك و يا قرة عين من لا ذبك و انقطع اليك
اى دوستدار آن كسى كه از راه دوستى به تو روى آورد؛ يعنى اى دوستدار آن كس كه دوستى
كرد به سوى تو؛ و اى فروغ ديده آن كس كه به تو پناه آورد و از ديگران بريده تنها به
تو پيوست ؛ يا بر اين معنى كه : اى روشنى بخش چشم آن كس كه به تو پناه جست و يكباره
به حضرت تو انقطاع ورزيد.
سرچشمه دوستى و محبت بنده به خلاق اطاعت امر او سبحانه است
اشاره اى كه در اين فقره از دعا به كار رفته بسيار دقيق و قبلا در شرح عبارت
و الحمدلله الذى تحبب الى مطالبى گذشت كه خداى تعالى
چه كسانى را دوست دارد و چه كسانى شايسته اند كه دم از دوستى و محبت او سبحانه و
تعالى زنند؛ و لكن در اين جا گفته مى شود كه اصلا سرچشمه دوستى و محبت بنده به خالق
خود همان ايمان به وحدانيت و اطاعت اوامر اوست ، و دوستى او سبحانه بر بندگان نسبت
به متابعت و پيروى آنهاست از رسولان و فرستادگانش ، همچنان كه پيغمبر خود را متذكر
ساخت كه بگويد به آنهايى كه دعوى محبت با خدا مى كنند و از امر و اطاعت رسول سر باز
مى زنند؛ ادعاى آنها بى مورد و شرط محبت و دوستى را به جاى نياورده اند؛ يعنى زمانى
مقام دوستى و محبت تحقق پذيرد كه متابعت و پيروى كامل از فرستاده او نموده و به
احكامش عمل نمايند: قوله تعالى : س 3 ى 29 قل ان كنتم تحبون
الله فاتبعونى يحببكم الله ... بر اين معنى كه : بگو اى محمد صلى الله عليه
و آله و سلم اگر شما دوست مى داريد خدا را و لاف محبت او مى زنيد، پس پيروى كنيد
مرا ((در اوامر و نواهى ))، تا خدا
شما را دوست دارد.
در منهج الصادقين ، در ذيل اين آيه شريفه آورده : كه محبت ميل نفس است به چيزى براى
دريافت كمال آن چه در اوست و به جهت اين نفس خود را به آن چيز نزديك گرداند؛ پس
بنده چون داند كه كمال حقى نيست مگر او سبحانه و هر كمالى كه ماسواى اوست از جانب
او سبحانه است و به اوست ؛ پس حب او لله و فى الله خواهد بود، و اين مقتضى اراده
طاعت و رغبت او است در هر چه موجب تقرب به او باشد. فلذا تفسير محبت را به اراده
طاعت كرده اند و آن را مستلزم اتباع رسول گردانيده اند در عبادت او....
و گفته اند: مراد از محبت خدا به بنده رضاى او است از ايشان و كشف حجب از قلوب
ايشان به تجاوز از تفريط ايشان و مقرب ساختن به جناب عز خود و تنويه ايشان در جوار
قدس خود و تعبير از اين به محبت بر طريق استعاره است يا مقابله .
اى مردم بدانيد و آگاه باشيد!!
اى مردم بدانيد؛ چيزى بالاتر از محبت و دوستى با خداى تعالى نيست و هيچ
حلاوتى شيرين تر از عوالم عشق و محبت با محبوب حقيقى نمى باشد؛ از اين جهت است كه
همين آقاى بزرگوار ((حضرت سجاد عليه السلام
)) در مناجات ((المحبين )) خود
عرض مى كند: بار الها؛ كيست آن كه شيرينى محبت تو را بچشد و تو را بگذارد و ديگرى
را برگزيند؛ و اضافه مى كند كه : اى آرزوى دل مشتاقان و اى منتها آمال دوستداران از
تو مسئلت مى كنم دوستى تو و دوستى كسى را كه تو را دوست دارد و دوستى هر عملى را كه
مرا به بارگاه تقرب تو رساند و تو را در نظر من از همه ما سوايت محبوبتر سازد؛ و از
تو مسئلت مى كنم كه محبتم را به تو وسيله جلب رضايت گردانى و اشتياقم را به حضرتت
بيشتر از شوق بر معاصيت سازى و بر من منت گذار و با ديده محبت و مهربانى بر من نگر.
و چون امام عليه السلام تمام جهات محبت را در خود ديده و از اين شربت گوارا كاملا
چشيده پس با كمال قوت قلب و اطمينان خاطر در اين دعاى شريف هم محبوب خود را با لسان
محبت آميزى صدا كرده و عرض مى كند: يا حبيب من تحبب اليك .
در بيان فقرات مورد شرح
بشنو از من سرى از آغاز عشق |
|
تا زنم پس پرده اى از راز عشق |
قبل از آن تا اين جهان آيد پديد |
|
عشق را آن آفرينش آفريد |
تا كه شد عالم به خلقت استوار |
|
رمز عشق آمد در آن خلقت بكار |
تا كه از گل آدمى را ساختند |
|
در درونش آتشى افروختند |
آتشى باشد كه اندر جسم و جان |
|
مى زند بر دل شراره هر زمان |
هر چه در عالم ببينى برقرار |
|
خلقتش باشد سبب چندين هزار |
جز كه دارد يك سبب ايجاد عشق |
|
زين سبب باشد بجا بنياد عشق |
تا كه خالق اين جهان بنيان نهاد |
|
عالمى مخصوص خود در آن نهاد |
چون كه آثار محبت شد پديد |
|
خاص خود اين موهبت را آفريد |
اى خوشا بر آن كه مهرش جلب كرد |
|
وعده ديدار خود در قلب كرد |
آن كه گفتا يار من يارى نكوست |
|
((يا حبيب من تحبب ))
قول اوست |
نيك باشد مهربانى از دو دوست |
|
كه مبحت از دو جانب بس نكوست |
هر كه گيرد يارش او را در پناه |
|
همچنان يوسف برون آيد ز چاه |
آن كه را شد رهنما در كوه طور |
|
ظلمت خضرش مبدل شد به نور |
چون كه شد آتش گلستان بر خليل |
|
گفت باشد بر محبت اين دليل |
نوح را چون شد مخاصم بس عجيب |
|
دشمنش يك عالم و يكتا حبيب |
دشمنش گر عالمى بودى چه باك |
|
يك حبيب او را بس و يك قلب پاك |
ديدى آخر از خصومتها رهيد |
|
كشتى اميد او ساحل رسيد |
اى كه باشى نور چشم ديدگان |
|
اى پناه خسته و درماندگان |
در محبت ما به تو دل بسته ايم |
|
از همه قطع و به تو پيوسته ايم |
انت المحسن و نحن المسيئون فتجاوز يا رب عن قبيح ما عندنا
بجميل ما عندك
تويى نيكوكار، و مائيم بدكار ((تو آمرزنده اى و ما گنه كاريم
)) پس در گذر اى پروردگار از كارهاى زشت و افعال نارواى ما،
به آن چه نيكويى و احسان در نزد تو است ((يعنى ببخش بدى هاى
ما را به خوبى هاى خود.))
در تحفه العزه آورده : كه ابن شهرآشوب در ضمن احوال امام حسن عليه السلام گفته است
كه چون آن بزرگوار به در مسجد مى رسد؛ سر بر مى داشت ، و
يقول الهى ضيفك بباك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك
يا كريم ، يعنى عرض مى كرد: اى خداى من مهمان تو بر در سراى تو ايستاده ،
اى پروردگار احسان كننده ((اى نيكوكار))
همانا گناهكار به نزد تو آمده پس درگذر از قبايحى كه نزد من است به محاسنى كه در
نزد تو است ((در گذر از بدى من به خوبى خود.))
كانون احسان ؛ و عامل فساد!!
آيا در خورشيد مى توان تاريكى يافت ؟! و آيا در هسته مركزى نور ظلمتى وجود
دارد؟! نه چنانست ، ظلمت در نور معنى ندارد، همانطورى كه خداى تعالى نور آسمان ها و
زمين است و تمام انوار ظاهر و باطن عالم از نور او ساطع است ، او سبحانه مركز و
منبع تمام احسان و نيكويى هاست و خلقت عالم را بر اساس خوبى و نيكويى پايه گذارى
كرده است و آنچه زشتى و نازيبايى كه در امر خلقت به نظر ما مى رسد، اين از نارسايى
افكار ماست كه نمى توانيم عظمت نظم اين عالم را درك نماييم ، و همين قدر كافيست كه
بگوييم : ربنا ما خلقت هذا باطلا و اين كه امام عليه
السلام در اين عبارت عرض مى كند انت المحسن اشاره بر
اينست كه اى خدا تو خير محض و منبع خير و كانون احسان هستى و افاضه خير از مركز خير
ميسر است كما اين كه پرتوى از اشعه نورت جهانى را منور كرده است ، و او عليه السلام
چنين دنبال مى كند كه و نحن المسيئون يعنى فساد و بدى
ها از ماست و بكلى از شاءن تو خارج است از آن جهت كه اگر در صحنه پهناور انوارت كه
عالمى را فراگرفته است شعاعى از آن به ما نرسد ما خود حاجب بوده و مانع شديم كه از
فيض نور بى بهره باشيم ، و شايد خواسته است سر قول حق تعالى را در اين عبارت آشكار
كند كه مى فرمايد: س 4ى 79 ما اصابك من حسنة فمن الله و ما
اصابك من سيئة فمن نفسك ؛ يعنى هر نيكويى كه به تو مى رسد اى آدمى از خداست
((چون او منبع فيض نيكى است )) و هر
چه به تو مى رسد از بدى از قبل نفس تو يا از شآمت معاصى تو است ((چون
تو خود به اراده خود عامل فحشا و فساد هستى .))
با اين حال پس امام عليه السلام چنين نمودار كرده كه اى پروردگار محو كن آثار
تيرگيها را از وجود ما با پرتوى از اشعه نور خود.
در بيان انت المحسن و نحن المسيئون
اى كه هستى منبع نور جهان |
|
نور تو شد آشكارا در نهان |
نور عالم پرتوى از نور توست |
|
هر كه مى نازد به خود مغرور توست |
نيكى و احسان تو را باشد مدام |
|
دانه لطفت كشد ما را به دام |
كار تو خير است و كار ما فساد |
|
ما خصومت آوريم و تو وداد |
ما گنه كاريم و تو بخشنده اى |
|
بى گنه كى شد خدا را بنده اى ! |
پس تو نيكوكارى و ما بدخصال |
|
اين بود ما را به تو آخر مثال |
كه نباشد مثل تو اندر جهان |
|
خوبى تو در جهان باشد عيان |
همچنان ما را اسرار در وجود |
|
بس بديها رشته بر هر تار و پود |
بوده باشد كار ما سهو و خطا |
|
شاءن تو باشد همه لطف و عطا |
بگذر از اين زشتى و كردار بد |
|
چشم از اين عصيان بپوشان تا ابد |
عاصيان را جمله آور در پناه |
|
ما بد و بر خوبى خود كن نگاه |
پس بگير از ما متاع خويش را |
|
در عوض بخشا ز خود درويش ما |