عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۱۰ -


يكى از آداب دعا اقرار به گناهان است

امام عليه السلام بعد از آن كه عرض مى كند پروردگارا؛ همانا: آهنگ تو كردم و دوستى خود را بر تو شفيع قرار دادم چنين ادامه مى دهد: اى آقاى من تو را مى خوانم ((شايد بر اين اشاره كه خود فرمودى : ادعونى استجب لكم ))و لكن چگونه و به چه حالت !! مى خوانم تو را به زبانى كه معصيت او را لال كرده و به سبب گناه كند شده است (14) و مناجات مى كنم تو را با قلبى كه از آلايش جرم و جريرت دستخوش ‍ تباهى و هلاكت شده است ؛ يعنى مى خوانم تو را با دلى كه ظلمت معاصى آن را تيره و تار كرده است .

عجب آئينه صاف و درخشانيست دل كه چگونه غبار و خراش گناه بر آن كشيده شده و اصرار بر معصيت آن را سخت مى نمايد كه نعوذبالله : س ‍ 30 ى 74 ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه پناه ما به پروردگار عالم از آن كه دلها به قدرى سخت شود كه همه چيز در آنها بى اثر باشد و رحمت الهى هم در آنها نفوذ ننمايد.

سپس به لسان ديگر عرض مى كند: پروردگارا مى خوانم تو را در حاليكه هراسناك و رغبت كننده و اميدوار و ترسانم ؛ يعنى مى خوانم تو را به حالت خوف و رجاء كه ندانم رد كنى يا اجابت نمايى ؛ يا مى خوانم تو را در حالى كه اميدوار به رحمت تو هستم و در زمره آنها در آيم كه : اولئك يرجون رحمت الله ؛ و خائفم از آن كه نزديك باشم بر آنها كه : و غضب الله عليهم و لعنهم ، به كسانى كه مورد خشم و سخط تو قرار گرفتند.

چرا محيط نورانى دل تيره و تار مى شود؟

در ترجمه اين فقرات دو موضوع مورد بحث است ، يكى ارتباط قلب به حالات مختلف نفسانى و تاءثير آن ، و ديگر بيانى در مقام خوف و رجاء، كه امام عليه السلام اين دو موضوع مهم را در دو جمله كوتاه گنجانيده است .

و اما در موضوع اول : ساده ترين مطالبى كه در باب قلب گفته شده ، چنين است ، كه مى گويند: قلب به منزله آئينه صاف و شفافى است كه به كوچكترين آلودگى لكه دار شده و هر قدر آلودگى آن زياد شود تيرگى آن بيشتر مى گردد تا به حدى كه تباه شده و به هلاكت نزديك ؛ و امكان ترميم و پرداخت آن سخت و دشوار مى گردد.

گرچه قبلا مطالبى گذشت حاكى از اين كه قلب جايگاه محبت الهى و مركز استقرار ايمان به او سبحانه و تعالى مى باشد و گفته شد كه اصلا سبب ايجاد اين عضو از نظر حالات روحانى و معنوى بر همين منظور بوده است .

ولى اكنون بايد دانست كه اگر همين جايگاه مقدس در تحولات نفسانى از فطرت سالم و مستقيم خود بيرون رفت و از راه صحيح خود منحرف شد و تابع هواى نفس گرديد؛ تبديل به محيطى آلوده و تيره و تار شده ، به انواع و اقسام بيمارى ها دچار مى شود!! يعنى جايگاهى كه محل استقرار ايمان و مرتبه يقين است ، تبديل به محل شك و ترديد مى شود، جايگاهى كه مكان و منزلگاه انوار معرفت است تبديل به ظلمتكده جهل مى شود، جايگاهى كه محل اشاره و الهام رحمان است تبديل به منطقه نفوذ وساوس شيطان مى گردد، جايگاهى كه محل آرامش و سكون است تبديل به محل آشوب و غوغا مى گردد، جايگاهى كه محل رافت و رحمت است ، تبديل به مكان خشونت و سختى مى شود، جايگاهى كه مركز محبت ، وفا، رحم ، شفقت ، عاطفه و مروت است ، تبديل به مكان خصومت ، نفاق ، حقد، حسد، بخل ، كينه ، ريا، حرص و آز مى گردد و خلاصه اين جايگاه شريف كه مقام و مقر تمام صفات عاليه است تبديل به مفسدگاه تمام رذائل مى شود.

از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرموده و عرض مى كند: رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه پروردگارا با تو راز و نياز مى كنم با قلبى تيره و تار كه سموم معاصى آن را تباه كرده و از فطرت مستقيم خود خارج شده است .

و اين بيان از نظر تعليمات عاليه است كه بايستى با قلب پاك و خالى از آلايش به سوى خداى جهان روى آورد و با وى راز و نياز كرد.

قلب مركز استقرار ايمان است

اگر آدمى فاقد قلب بود معلوم نبود كه پايه اعتقادات او روى دوش چه عضوى از اعضاء بدن استوار مى شد و كداميك طاقت تحمل اين بار گران را داشتند، و اگر دقت كامل در وضع جسمانى و حالات روحانى و معنوى اين عضو به عمل آيد خواهيم دريافت كه چه ماءموريت سنگينى براى حيات از نظر روحى و جسمى به عهده آن گذاشته شده است ، اين كه مى گويند قلب سلطان بدن است !! اين كلام از نظر مرگ و حيات آدمى و حالات جسمانى معروف شده است ، يعنى اگر اين فرمانروا دريچه مسير خون را به اعضاى ديگر ببندد به سلطنت خود پايان داده است ، ولى بايد گفت كه قلب سلطان و فرمانرواى روح و جسم است ، از آن جهت كه گذشته از حكومت بر اعضاء جسمانى ، خداى تعالى ماءموريتى بزرگ را به عهده او گذاشته و مركز تثبيت و برقرارى ايمان به خود را در عوالم باطنى آن قرار داده است . همچنان كه فرمود: س 30 ى 22 ... اولئك كتب فى قلوبهم الايمان ... و اين بر سبيل انتخاب اين عضو براى اين ماءموريت است كه خداى تعالى شايستگى آن را بر اين وجه رسانيده و مى فرمايد: نوشته است ((يا ثابت كرده است )) بر دلهاى ايشان ايمان را و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 30 ى 7 ... و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم يعنى ؛ و لكن خدا دوست گردانيده است به سوى شما ايمان را ((گواهى دادن به يكتايى او)) و بياراسته است ايمان را در دل هاى شما؛ و از اين بيان ، اين حقيقت روشن مى شود كه مقام واقعى ايمان به خدا در قلب است ؛ كه گفته اند: الايمان فى القلب

و اين داستان تاييد اين بيان را مى رساند كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جماعتى از اعراب به آن حضرت گفتند كه ما ايمان آورديم به خدا؛ و به رسول او گرويديم و خداى تعالى به رسول چنين خبر داد كه : س 30 ى 14 ... قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا... بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان ايمان نياورده ايد و لكن بگوييد اسلام آورده ايم ، از آن جهت كه ... و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ... هنوز حقيقت ايمان در دلهاى شما در نيامده است . پس ‍ معلوم شد با وجودى كه زبان عامل قول و بيان است بدون گواهى و امضاى قلب حقيقت ايمان ثابت نخواهد شد. مگر داستان ابراهيم عليه السلام را نشنيده ايد كه از نظر تعليم و يا براى تثبيت ايمان خود در اعتقاد به معاد در امر زنده كردن طيور از پروردگار خود تقاضا كرد و چنين عرض نمود، كه پروردگارا به قدرت كامله تو ايمان دارم و به تو گرويده ام و لكن اين درخواست از جهت آنست و لكن ليطمئن قلبى تا آرام گيرد و ساكن شود دلم ((و يا اطمينان حاصل نمايد قلبم .))

پس با اين مقام اهميت كه اين عضو شريف در بدن آدمى دارد، براى حفظ و نگاهدارى آن از آلودگى ها و توجه به اين كه در حالات مختلف نفسانى منحرف نشود بايد تمام نيرو و قدرت را به كار انداخت .

قلب چگونه بيمار مى شود؟

منظور از بيمارى قلب در اين بحث بيمارى جسمانى نبوده كه گفته شود ضربان قلب شديد يا ضعيف است بلكه در اين جا منظور از بيمارى در حالات باطنى آنست كه گاهى شدت آن به قدرى بالا گرفته كه به هلاكت نزديك مى نمايد.

دل هايى كه به اين بيمارى دچار مى شوند دلهاييست كه در تحولات نفسانى از روش مستقيم خود خارج شده و ترك انجام وظيفه مى نمايند، قبلا گفته شد كه دل جايگاه ايمان و محبت به پروردگار است پس اگر دلى ايمان و محبت خداى را در خود جاى نداد!! از وظيفه خود خارج شده ، و به بيمارى سخت مبتلا گرديده است ، و اين بيمارى مراتبى دارد كه در درجه اول پيدايش شك و ترديد در آن بوده كه گاهى اقرار به وجود حق و زمانى انكار به او؛ و گاهى طبيعت را در امور مؤ ثر دانسته و زمانى مافوق آن را قبول دارد، گاهى به جزا و سزا و پاداش و مكافات كردار معتقد، و زمانى هيچيك را منشاء اثر نمى داند، گاهى معاد و رستاخيز را تاييد كرده و زمانى عالمى را غير از اين عالم باور ندارد و اين نوع بيمارى دل در مرحله اول است ؛ و اما در مرتبه دوم بيمارى آن چنين ظهور مى كند، كه جايگاه پرستش و ايمان به خدا را تبديل به مركز شرك ، كفر، نفاق ، بخل ، كينه و حسد و غيره كرده همه چيز را انكار مى كند و خلاصه از جاده اصلى خود منحرف شده خود را به هلاكت مى اندازد و شدت اين بيمارى روزافزون است و طبيب آن هم ((طبيب القلوب )) نظرى به بهبود آن ندارد بلكه فرموده است : سوره 9 آيه 125 و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ...

و همچنين در جاى ديگر فرمود: سوره 2 آيه 10 فى قلوبهم مرض ‍ فزادهم الله مرضا كه اشاره بر اينست اين گونه بيماران قلب بهبودى نيافته و خداى تعالى پليدى و مرض آنها را زياد مى گرداند بلكه بر اين گونه قلوب مهر و موم زده و آنها را قفل مى نمايد، مگر آن كه به فطرت اصلى خود باز گردند و وظيفه حقه خود را انجام دهند و خود را جايگاه ايمان و پرستش خداى تعالى قرار دهند.

و در اين باب در مورد علاج بيمارى دل شرحى به تفصيل در دو جمله از فقرات همين دعا بعدا بيايد يكى در فقره اللهم اشغلنا بذكرك و ديگر در فقره يا مولاى بذكرك عاش قلبى و در ذيل آيات شريفه سوره 8 آيه 2 انما المؤ منين الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ... و آيه 28 از سوره الرعد كه مى فرمايد: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ... مطالبى بيايد كه معلوم خواهد گرديد وسيله شفاى بيمارى هاى دل چيست ؟ و چگونه مى توان آرامش واقعى به آن داد.

قلب مركز آزمايش الهى است

اين نكته را بايد توجه داشت كه دل تنها مركز آزمايش و امتحان الهى است ، همچنانكه فرمود: سوره 49 آيه 3 اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى ... يعنى آن گروه آنانند كه امتحان كرده است خدا و بيازموده است دلهاى ايشان را براى پرهيزگارى و در آزمايشات الهى آن كس كه قلبش سالم و پاك از آلايش باشد در زمره گروهى در آيد كه درباره آنها فرمود: الا من اتى الله بقلب سليم با عطف به آيه قبل ؛ يعنى در آن گير و دار رستاخيز كه مال و فرزند براى هيچكس سودبخش نيست آنهائيكه صاحب قلب سليم باشند از آن دو بهره مند خواهند شد.

و نيز آنهائى كه از بوته امتحان نيكو درنيايند و دلهاشان سخت بيمار باشد در زمره كسانى در آيند كه در شان آنها فرموده : سوره 39 آيه 22 فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين پس واى بر سخت دلان آنهائى كه از ذكر خدا غافلند و در گمراهى آشكارى هستند.

موضوع دوم از فقرات مورد شرح

حالت خوف و رجاء از نظر قرآن و ارتباط آن با بيان حضرت سجاد عليه السلام

در سوره انبيا خداى تعالى بعد از آن كه شرح حالات پيمبران و داستان هايى از آنها بيان مى دارد چنين مى فرمايد: انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين .

اين پيغمبران كه ذكر ايشان برفت ، در خيرات مسارعت و شتاب مى كردند و ما را مى خواندند به رغبت و رهبت يعنى به اميد و ترس و خاشع و خاضع و فروتن بودند در نزد ما.

پس با اين حالت كه دارا بودن مقام خوف و رجاء يكى از صفات معصومين است ، معذلك امام عليه السلام به پيروى از رويه انبيا و هم از نظر تعليم چنين متذكر مى شود: ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا و اين خصلتى است كه بايد در عموم مؤ منان كمابيش باشد و دستورى براى آنهاست تا هميشه در حال خوف و رجاء بسر برند.

و همچنين در سوره عنكبوت آيه 3 در ذيل عبارت شريفه : من كان يرجوا لقاء الله ... مفسرين چنين آورده اند: هر كس كه اميد مى دارد ثواب خداى را مى ترسد از عقاب وى ؛ بايد كه عمل صالح كند تا به ثواب خداى رسد و از معاصى اجتناب كند تا به عذاب وى مبتلا نگردد.

بعضى گفته اند: رجاء به معنى خوف است و لقاء به معنى بازگشت و مصير و رسيدن به پاداش بزرگ در روز رستخيز يعنى هر كس كه از خداى و از بازگشتن به سوى او بترسد بايد خود را آراسته كند و عمل صالح به جاى آورد تا به لقاء خداى تعالى كه ثواب اوست برسد، چون لقاء به معنى ديدار نيست و خداى تعالى به هيچ حاسه از حواس مدرك نيست .

بعضى از مفسرين در ذيل آيه شريفه و ادعوه خوفا و طمعا؛ مطالبى آورده و در خوف و طمع چند وجه گفته اند بر اين معنى كه مى فرمايد: بخوانيد خداى را به خوف و طمع ، به خوف عقابش و طمع اندر ثوابش ، به خوف عدل او و طمع در فضل او، خوف از رد و طمع در اجابت . خوف از ميزان و طمع در جنان .

و ديگر از دلايلى كه خداى تعالى خود را براى ايجاد حالت خوف و رجاء بيان داشته آيه 12 از سوره الرعد است كه مى فرمايد: هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا بر اين تفسير: اوست آن خدايى كه به شما نماياند برق را و آن لمعاتيست سريع الزوال كه از اصطكاك تراكم سحاب ظاهر گردد و نشانه باران باشد كه از يكطرف آن برق ايجاد وحشت كرده و خوف از صاعقه ظاهر مى سازد و از طرفى هم اميدى براى رحمت و ريزش باران ايجاد مى نمايد كه منافعى بيشمار در بر دارد؛ و اين خود در واقع دستورى براى اهل ايمانست كه در تمام جهات اين حالت را دارا مى باشد.

اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند پروردگارا تو را مى خوانم در حالى كه هراسنده و راغب و اميدوار و خائفم .

و در باب خوف و رجاء مطالبى در شرح فقره و لك خالص رجايى و خوفى در همين دعاى شريف به تفصيل بيايد.

در بيان فقرات مورد شرح

آمدم بر درگهت با صد نياز   من نديدم غير تو يك اهل راز
خود نمودى دعوتم روز نخست   كه بيايم عهد خود بندم درست
آمدم من آمدم با جد و جهد   آمدم آرى ولى بشكسته عهد
من شكستم عهد و پيمان بر خطا   تو نكردى زين سبب سلب عطا
هم نبستى روى ما باب اميد   باز دارى بندگان را اين نويد
پس نمودى لفظ ادعونى بيان   كه بخوانيد مرا در هر زمان
تا ببخشم جرم و عصيان و گناه   آن كه را آيد مرا اندر پناه
چون كه امرت بوده باشد اين چنين   پس تو را خوانم به آوازى حزين
خوانمت با حالتى بس پرملال   خوانمت با يك زبانى همچو لال
حق بود گر لكنت آيد بر زبان   چون نيم از فعل خود اندر امان
گر چه بايد خوانمت با قلب پاك   ليك باشد قلبم از عصيان هلاك
بشنو از من نكته اى از وصل دوست   اين سخن در جاى خود؛ زيرا نكوست
هر زمانى خواهى كنى با او نياز   قلب خود را همچنان آيينه ساز
بعد از آن بردار دست خود بلند   نام او را بر زبان آور به چند
همچنان با حالت خوف و رجاء   پس طلب كن هر چه خواهى در دعاء

اذا راءيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت فان عفوت فخير راحم و ان عذبت فغير ظالم

ترجمه : اى مولاى من چون گناهان خود را ببينم بهراسم و چون به كرم تو بنگرم طمع ورزم پس اگر بگذرى بهتر مهربانى و اگر شكنجه كنى پس ‍ ستم نكردى .

در بيان علل خوف و رجاء

بعد از آن كه امام عليه السلام پروردگار خود را با حالت خوف و رجاء مى خواند سپس به بيان علل خوف و طمع خود اشاره نموده مى فرمايد: اى آقاى من ؛ چون گناهان خود را از نظر مى گذرانم به فزع و ناله در آمده بى تاب مى شود ((اينست مرتبه خوف )) و چون احسان و بخشش تو را مى بينم و در كرم تو مى نگرم به طمع در مى آيم ((اينست مرتبه رجاء))

از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: لقمان به پسرش گفت : بترس از خدا همچنان كه پندارى اگر نزد او درآيى به نيكويى ثقلين ، از عذاب او خلاصى نخواهى داشت ، و اميدوار باش به رحمت او همچنان اميدى كه اگر گمان برى به گناه ثقلين در معرض مغفرت او در آيى هر آينه آمرزيده خواهى شوى .

سپس مناجات را چنين دنبال مى كند: با اين احوال پس اگر عفو كنى و گذشت نمايى نيكوتر راحمى و بهترين رحم كنندگانى ؛ شايد مراد اين باشد كه خود بارها در وصف خود فرمودى كه مرا چنين بخوانيد: و انت خير الراحمين ، و انت ارحم الراحمين ، و انت الرحمن الرحيم . و نيز عرض مى كند: و اگر عذاب كنى و مرا به كيفر معاصى برسانى ؛ پس ‍ ستم كننده نيستى و ظلم نكرده ايد ((چون هيچگاه ستم بر بندگان نخواهى كرد)) كه : و ما الله يريد ظلما للعباد ((للعالمين )) چه اگر مشمول عقاب شوم ؛ به محض عدل بلكه در مقام فضل با من رفتار نمايى .

خداى تعالى ظالم نيست

س ى 90 ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان

چگونه ممكن است ؟!! خداى تعالى كه امر به عدل و احسان فرموده خود بر اين صفت با بندگان رفتار نكند؛ حتى در مقام قضاوت هم چنين دستور فرموده كه : س 4 ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل اگر خواهيد داورى كنيد در ميان مردمان داورى به عدل و داد كنيد و جور روا مداريد.

و اين پرواضح است آن كس كه به عدل فرمايد به عدل كردن اولى باشد؛ و چون منظور در اين جا بيان عدل نيست از آن جهت كه اين خود يكى از اصولى است كه بزرگان آن چه را كه بايد در اين موضوع بنويسند، نوشته اند. و لكن بحث در اين عبارت است كه امام عليه السلام اشاره فرموده كه اى پروردگار ظلم و ستم در شاءن تو نيست . و بنابراين قسمتى از آنچه را كه خود حق تعالى در اين باره بيان داشته متذكر مى شويم .

سوره النساء آيه 40 ان الله لا يظلم مثقال ذرة . خداى تعالى بر كسى ستم روا ندارد به مثقال ذره اى ((و اين ذره آنست كه در خاطر كمتر از آن در نيايد)) و مراد از اين نفى ظلم است از ذات خويش چنان كه گفت ان الله لا يظلم الناس شيئا كه خداى تعالى به هيچ وجه بر آدميان ظلم نكند و از آن چه تعلق به مصالح ايشان دارد فرو نگذارد و گويند حقيقت ((ظلم )) ضرورى باشد محض كه تغييرى رساند براى نفعى يا دفع مضرتى ؛ پس اين بر خداى روا نبود چونكه او مستغنى و عالم است به قبح ظلم .

و اما آن چه را كه به طور كلى خداى تعالى در باب ظلم و ستم درباره مردمان چه از نظر امور دنيوى و چه اخروى بيان داشته تمام ظلم را ناشى از اعمال و رفتار خود مردمان دانسته خداى تعالى بلكه نتيجه كردار آن ها قرار داده و از خود نفى ظلم كرده است و اگر بخواهيم اين بحث را شكافته از روش كتاب خارج شده و بشرح به طول مى انجامد، ولى تنها به چند عبارت كوتاه كه با شرح فقره مورد بحث مربوط است اكتفا مى كنيم ؛ و چون اين عبارت متمم آياتيست كه هر يك شاءن نزول و تفاسير جداگانه اى دارد لذا از شرح و تفسير آنها صرف نظر كرده چون با جزئى دقتى در ظواهر همين عبارت كوچك معنى بدست آمده و معلوم مى گردد كه : ((هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .))

در دو آيه ... و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون خداى تعالى بر ايشان ستم نكرد و آنها خود بر خويشتن ستم كردند.

در دو آيه ... و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكردند ما را ليكن بودند به نفس خود ستم كنندگان .

در سه آيه ... فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفهسم يظلمون پس ستم نكرد بر ايشان خدا و لكن آنها بر نفس خود ستم كردند.

يك آيه ... و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون و ستم نكرديم بر ايشان ليكن ايشان بر نفس خود ستم كردند.

در سه آيه ... و ان الله ليس بظلام للعبيد خداى تعالى به هيچ وجه بر بندگان روا ندارد.

و همچنين عبارات كوتاه ديگرى كه در قرآن مجيد مكرر به چشم مى خورد از اين قبيل كه : فلا تظلم نفس شيئا، و لا تظلمون فتيلا، و لا يظلمون نقيرا؛ كه همه دليل بر نفى ظلم از ذات بارى تعالى است ، اينست كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند: و ان عذبت فغير ظالم .

در بيان فقرات مورد شرح

ديده گريان دارم از خوف عذاب   گونه ام خندان به اميد ثواب
گونه خندان چشم گريان برخلاف   ماجراى شادى و غم شد گزاف
چون گناه خود ببينم هر زمان   آيم اندر ناله و آه و فغان
همچنان باشم ز عصيان در فزع   كه بود سوزنده دل اندر جزع
چون نظر در بحر اكرامت كنم   بس طمع بر جود و انعامت كنم
اين روش باشد ز نيكان در دعا   گه بخوانندت به خوف و گه رجا
هر كه را اين حالت آيد بر وجود   كه گذارد سر ز خوفت بر سجود
يا كه از شوق لقايت در سرور   خوف خود را از دل اندازد به دور
بى گمان مشمول عفو است و كرم   چون كه باشد نزد تو او محترم
يك حقيقت بشنو از لطف اله   هر كه آيد سوى عفوش در پناه
در انابه همچنان تا بازگشت   از سر تقصير او خواهد گذشت
در مقام عفو بهتر راحم است   در حساب خلق او خود عالم است
گر در امر كيفرش آرد عذاب   كى ستم باشد بود عين صواب
مى برد در عدل خود رحمت به كار   تا كه سازد فضل خود را آشكار
پس ستم بر كس نسازد او روا   درد ما از نفس ما شد بى دوا

حجتى يا الله فى جراءتى على مسئلتك مع اتيانى ما تكره جودك و كرمك و عدتى فى شدتى مع قلة حيائى راءفتك و رحمتك و قد رجوت ان لا تخيب (15) بين ذين و ذين منيتى

دليل و حجت من ، اى خدا؛ در جراءت و جسارتم به درخواست كردن و سؤ ال از تو است با آن كه آن چه را نپسندى به جا آوردم ؛ يعنى با اين كه رفتارم مخالف ميل تو است باز جود و كرم تو مرا وامى دارد كه زبان مسئلت بر تو گشايم ، و هر چند كه از بى حيايى خود خجلت زده ام باز راءفت و رحمت تو وادارم مى كند كه ديده اعتماد و اطمينان به سوى تو باز كنم ؛ يا بر اين معنى كه اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت حيا و آزرم همانا به شفقت و مهربانى تو است و اميد دارم كه در تنگناى احتياج با اين دو دست آويز ((جود و كرم تو)) و در ميان اين دو دست آويز ديگر ((راءفت و رحمت تو)) دستم را از دامن آرزو كوتاه نسازى و رشته اميدم را قطع نفرمايى .