عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۹ -


در وعد و مواعيد خداى تعالى در آخرت هم گفتگو به عمل خواهد آمد

و اما. گذشته از اينها كه خداى تعالى در خصوص گفتار صدق و وعد و مواعيد خود براى حصول ايمان بر بندگان متذكر شده ؛ بيانات ديگر هم دارد كه مى رساند در دار آخرت هم در اين موضوع گفتگوهاى پر سر و صدايى به راه خواهد افتاد؛ از جمله از همان مرحله نفخه صور ((نفخه دوم )) يعنى همگام برانگيختن مردمان از قبور؛ جمعى از كفار كه سراسيمه بر مى خيزند چنين گويند: يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و اشاره كنند به وعده اى كه در دنيا خداى تعالى به آنها داده است ؛ كه اين همان وعده راستيست كه پيغمبران ما را خبر دادند.

و همچنين است : در مراحل بعدى قيامت در صحنه ديگر كه شايد موقف اعراف باشد؛ بانگ بر آرند اهل بهشت و دوزخيان را كه : س 7 ى 44 ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا. آنچه را كه خداى تعالى به ما وعده داده بود ما آن را يافتيم ؛ سپس بر سبيل استهزاء و شماتت بر آنها ندا در دهند كه : فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا. قالوا نعم . پس آيا شما هم يافتيد؟ و به شما هم رسيد آنچه را كه خداى شما را وعده داده بود ((وعده حق )) جواب گويند: يافتيم و حق و صدق بود آنچه ما را از آن خبر دادند و باور نمى داشتيم .

اينست كه ؛ امام عليه السلام با معرفت كاملى كه از راستى وعد و وعيد خداى تعالى دارد از نظر تعليم و تنبه چنين متذكر است : اللهم انت القائل و قولك حق و وعدك صدق .... و با اين بيان مى رساند كه اى مردمان آگاه باشيد كه وعده خدا راست است الا ان وعدالله حق .

در بيان فقرات مورد شرح

اى كه باشد ذات پاكت بى زوال   خود بگفتى كه ز فضلم كن سؤ ال
وعده دادى مؤ منين را بر ثواب   بر وعيد كافران گفتى عقاب
هر كه رو آرد به كويت يك دو گام   دعوتش سازى به سوى بار عام
دعوت از تو هم پذيرايى ز تست   وعده تو حق و گفتارت درست
مژده اى دادى به خوبان بر نعيم   بر بدان خواندى عذابى بس اليم
امر تو باشد كه خوانندت مدام   تا برآرى آرزوها را به كام
دور باشد از صفاتت اى كريم   كه برانى سائل خود از حريم
همچنان گويى كه بر نزد من آى   چونكه آيد ره نيابد او به جاى
لال باشد آن زبان گويد خطا   كه تو بر سائل كنى منع عطا
مانع اعطا بود از عهد سست   هر كه باشد واثق شود كارش درست
چون تويى بر بندگان منت گذار   روزى ما كن بهشتى گلعذار
كن به ما عطف توجه اى عطوف   سوى ما بنگر به راءفت يا رؤ وف

الهى ربيتنى فى نعمك و احسانك صغيرا و نوهت باسمى كبيرا فيامن ربانى فى الدنيا باحسانه و تفضله و نعمه و اشارلى فى الاخره الى عفوه (12) و كرمه

خدايا: به نعمت و احسانت پرورشم دادى در دوران كودكى ، و شهرت دادى مرا در بزرگيم ، پس اى كسى كه پروريدى مرا در دنيا به احسان و فضل و نعمت خود؛ در آخرت هم مرا به عفو و كرم خود بدار.

ذكر نعم الهى

امام عليه السلام بعد از بيان صدق گفتار به ذكر نعم او سبحانه پرداخته و چنين اشاره مى فرمايد اى پروردگار من ؛ مرا از كودكى در انواع نعم خود پرورش دادى ؛ از اول كه پا به عرصه اين عالم گذاشتم بر ناتوانى من توانايى دادى ؛ ((الهام بخشيدى مرا، كه چگونه پستان مادر را در دهان گرفته و ارتزاق نمايم و چقدر بر من گوارا كردى آن شير را؛ و همچنين من كه هر آن ، مواجه با خطراتى بودم ، چگونه مرا حفظ كردى كه اين از سنن ديرينه تو است : ان كل نفس لما عليها حافظ. از همان خردسالى بر من نگهبان گماردى ؛ فرشتگان را موكل كردى كه از من دفاع نمايند؛ آن چه را وسيله پرورش بود و آنچه را كه طريق لطف و احسان بود درباره من مبذول فرمودى كه اگر بخواهم اين نعيمت را به شمار آورم ؛ كى توانم .))

و با اين حالت كه غرق احسانت بودم بزرگم كردى و در بزرگى بلندنامم فرمودى و عزت و رفعتم بخشيدى .

پس اى كسى كه تربيت كردى و پروردى مرا در دار دنيا با آن همه احسان و نيكويى ها و تفضل و رحمت و نعمت خود و اشاره كردى براى من در آخرت به سوى عفو و كرم خود.

شايد مراد از اين عبارت آن باشد: پس اى كسى كه دنياى مرا از هر جهت تاءمين كردى آرزوى من چنين است كه در آن سراى جاويد هم مرا مشمول رحمت و كرم خود نمايى .

و اين خود طريق بزرگواريست كه احسان خود را قطع نفرمايى و آن كه را كه به قدرت كامله خود پرورانيدى ضايع نگردانى . چه عبارت بسيار لطيفى از امام اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باب نقل شده كه مى فرمايد: انت اكرم من ان تضيع من ربيته . يعنى تو كريمتر از آنى كه ضايع گردانى كسى را كه خود پروريدى يا دور گردانى كسى را كه نزديك ساختى او را به ((رحمت خود.))

در عبارت مورد شرح ، حضرت سجاد عليه السلام نكته اى به كار برده كه گذشته از تقاضاى ادامه نعمت تا به مراحل آخرت و درخواست عفو و بخشش ذكرى اساسى از نعم الهى كرده و به اين لسان در مقام شكر و سپاسگزارى بر آمده است . و شايد به مصداق اذكروا نعمتى خواسته است متذكر شود آن چه را كه خداى تعالى از نعم خود به او ارزانى داشته و يا در واقع از بيان اين عبارت خواسته است حق اين آهى شريفه را به جاى آورده باشد كه در سوره الضحى مى فرمايد: و اما بنعمت ربك فحديث اشاره بر اين كه پس زبان بگشاى به نعمت پروردگار خود تا شكر آن را به جاى آورده باشى .

در بيان فقرات مورد شرح

اى خدا اى خالق نيكو روش   اى كه دادى كودكان را پرورش ‍
پرورش دادى مرا عهد صغير   تا شدم بر جسم و جان خود كبير
تربيت كردى مرا در كودكى   تا بزرگى يافتم من بى شكى
قدرتى دادى به حال ناتوان   تا شدم از قدرت تو من جوان
كودكى بودم به نزدت ارجمند   در بزرگى نام من كردى بلند
همچنان احسان نمودى بر مرور   كه مرا شد مايه عيش و سرور
مى رسد بر ما نعيمت هر زمان   در پناهت هر كه آيد در امان
بر نعيم خود مرا كردى قرين   وين تمنا دارم از تو بعد از اين
همچنان كه لطف خود دادى نشان   غرق احسانم كنى در آن جهان
اى كه در دنيا مرا دادى نعيم   كن مرا در نعمت عقبا سهيم
عفو و بخشش مى كنم از تو طلب   بعد از آن تا جان من آيد به لب
هان شنيدم كه نعيمت در جنان   خوشتر از انعام ديگر زين جهان
گر كنى داخل مرا در آن بساط   مى رسد حد سرورم بر نشاط
خوش بر آن كو كه در آن مسكن گرفت   در مقام امن خود ماءمن گرفت
پس مرا بر آرزوى خود رسان   تا نكو گيرم حياتى جاودان
همچنان روزى كنم خلد برين   تا به نزد گلرخان باشم قرين

معرفتى يا مولاى دليلى (13) عليك و حبى لك شفيعى اليك و انا واثق من دليلى بدلالتك و ساكن من شفيعى الى شفاعتك

ترجمه و شرح : امام عليه السلام بعد از آن كه مراتب ايمان و خداشناسى خود را بيان داشت كه در شرح بك عرفتك ... گذشت سپس اشاره به همان مقام كرده و چنين عرض مى كند: اى آقاى من ((اى مولاى من )) معرفت من مرا به حضرت تو دلالت كرد و شناختن من تو را رهبر من است به سوى تو؛ يعنى شناسايى من مقام تو را راه نمود مرا بر تو. و دوستى من به تو شفاعت كننده من است به سوى تو يعنى ارادت و محبت و مودت من به حضرت تو شفيع من است در پيشگاه تو. و من اطمينان دارم در راهنمايى خود به راهنمايى تو و اعتماد من از پيمودن اين راه باز به رهبرى تو است و در كار خود به دلالت تو اعتماد دارم و آرام گيرنده ام از شفيع خود ((مقام حب و دوستى )) به سوى شفاعت تو. و اميد من از اين وسيله ((دوستى )) حصول شفاعت تو است .

راز مهمى كه امام عليه السلام درباره شفاعت آشكار كرده است

همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف گذشت و معلوم شد كه اساس ‍ پرستش و عبوديت شناسايى و ايمان به پروردگار عالم است و حصول راه نجات و رستگارى در دوستى و محبت حقيقى با اوست پس مى توان گفت آن كس را كه محبتش بيشتر ايمانش افزون تر است و اين امرى بسيار روشن است عشاقى را كه واله و شيداى معشوق باشند مواظبت آنها در اطاعت از محبوب خود بيشتر است و همه متوجهند كه مبادا خطايى كه كوچكترين خدشه اى به عوالم محبت آنها وارد مى آورد از آنها سر زند پس به اين اعتبار همين عوالم دوستى و محبت و عشق و علاقه است كه پايه و اساس ايمان نسبت به بارى تعالى است ؛ همانطور كه فرموده : س 2 ى 165 و الذين آمنوا اشد حبا لله كه دوستى اهل ايمان بيشتر و ثابت تر از هر چيزيست به پروردگار عالم . يعنى مؤ منين دوستيشان نسبت به حق بيشتر از هر چيز است .

از اين جهت است كه : امام عليه السلام در اين دعا پس از بيان يك سلسله عبارات كه مقام خداشناسى و مراتب ايمان خود را مى رساند؛ اشاره به دوستى و محبت خود نسبت به حق تعالى كرده و مى فرمايد: و حبى لك شفيعى اليك . از اين بيان معلوم مى شود كه اين مقام ((عالم عشق و محبت )) واسطه بزرگ و دستگيره محكمى است كه امام عليه السلام آن را شفيع قرار داده و چنين اشاره مى كند: كه اى پروردگار دوستى من كه از هر چيز ثابت تر است بر تو و خلل ناپذير است و عالم محبت من كه آميخته به اعضاء و جوارح جسمانى من است نزد تو شفيع قرار دادم .

رمزى كه در اين عبارت به كار برده شده اينست كه : چگونه ممكن است خداى تعالى نظر لطف و توجه خود را از محبان خود باز گيرد! و دلباختگان مقام حقيقت را به دست فراموشى سپرد! بلكه بالاتر: چگونه ممكن است قلوبى را كه مملو از محبت او باشند در آتش ‍ بسوزد؟!

مگر داستان ابراهيم خليل را نشنيده ايد كه آتش چه معامله اى با او كرد!! حقا كه بايد بر تمام خليل ها و بر تمام آنها كه قلوبشان كانونى از محبت الهيست ؛ يا نار كونى بردا و سلاما خوانده شود.

در تفسير ابوالفتوح رازى در ذيل آيه شريفه و الذين آمنوا اشد حبا لله آورده ؛ كه سعيد جبير گفت فرداى قيامت خداى تعالى فرمايد تا مؤ منان و كافران را جمع كنند و آنگاه كافران را گويد شما در دنيا دعوى دوستى بتان را مى كرديد و اينان دعوى دوستى من كردند؛ شما بر دوستى معبودان خويش در آتش توانيد شدن ! ايشان اختيار نكنند؛ مؤ منان گويند بار خدايا اگر ما را فرمايى به دوستى تو در آتش شويم ؛ منادى ندا كند: و الذين آمنوا اشد حبا لله .

شفاعت از نظر قرآن مجيد

آياتى كه در قرآن كريم در باب شفاعت وارد شده بسيار است و بعضى از آنها در شاءن بت پرستانى مى باشد كه ادعا داشتند بتهاى آنها شفيع آنها خواهد شد كه قول آنها چنين است : و يقولون هولاء شفاؤ نا عند الله و خداى تعالى رد قول آنها كرده و مى فرمايد: ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع غير از خداى تعالى شفيعى نيست . و چون گفتگوهاى مشركين در باب شفاعت زياد و در اينجا شرح آن مورد ندارد، لذا اكتفا مى كنيم به چند آيه كه در شرح اين عبارت ، مورد بحث است .

سوره مريم آيه 87 مى فرمايد: لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا اين آيه شريفه در سلسله آياتيست كه مربوط به امر آخرت است و چنين اشاره مى كند: كه ايشان ((كافران )) مالك شفاعت نباشند يعنى كسى ايشان را شفاعت نكند و درخواست هيچ شفيعى براى ايشان موجه نيست ؛ و شايد ابتداء سخن و خبر از آن باشد كه در آن روز ((روز حشر)) هيچكس مالك شفاعت نباشد مگر كسى كه فراگرفته باشد نزد خداى متعال پيمان شفاعت ؛ كه آن ايمان و عمل صالح است ؛ چه اهليت شفاعت براى عاصيان موقوف به ايمان است .

ابن عباس گفته است : كس را شفاعت نباشد الا آن كس را كه گواهى دهد خداى را به توحيد و از حول و قوت خود برى باشد و اميد جز به خداى نداشته باشد.

بعضى گفته اند مراد به اين عهد وصيت است كه انسان در نزد موت وصيت كند.

شارح كتاب با كمال احتياط گويد: كه بعيد نيست اين عهد همان پيمان دوستى و مودت و محبت با خداى تعالى باشد كه حقا كسى را كه اين پيمان بسته باشد حقيقت ايمان را درك كرده و مشمول امر شفاعت خواهد گرديد.

چرا بعضى از آيات قرآن وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند؟

براى روشن شدن اين موضوع بايد قبلا به اين آيات توجه داشت .

سوره البقره آيه 47 مى فرمايد: واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون ، يعنى ؛ و از آن روز بپرهيزيد كه كسى ناراحتى هاى ديگرى را به چيزى جبران نمى كند، يا بر اين معنى كه : ((بترسيد از روزى كه انجام ندهد كسى براى كسى چيزى را)) و نه از كسى شفاعتى پذيرفته شود و نه فدايى به جاى او گرفته شود و نه يارى كرده شوند.

سوره البقره آيه 254؛ يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة .... اى آنان كه ايمان آورديد انفاق كنيد از آنچه شما را روزى داديم پيش از آن كه بيايد روزى كه نه خريد و فروشى در آنست و نه دوستى و نه شفاعت .

سوره المؤ من آيه 18 ... ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع يعنى براى ستمكاران خويشاوندى كه به درد آنها بخورد و شفاعت كننده اى كه شفاعتش قبول شود نخواهد بود.

سوره الشعراء آيه 100 فما لنا من شافعين ، و لا صديق حميم . براى ما ((گمراهان )) هيچ شفاعت كننده و دوستى از خويشاوندان نيست .

اين آيات و امثال اين آيات شريفه وقوع شفاعت و تاءثير اسباب و وسائط را در قيامت نفى مى كند.

و لكن در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه واتقوا يوما... كه ترجمه آن گذشت : شرحى به تفصيل آورده و اين مسئله را حل كرده است ؛ بدين طريق كه پس از ذكر آيات مربوطه مى نويسد: ولى در عين حال قرآن مسئله شفاعت را به طور كلى انكار نكرده بلكه در حدودى با آن موافقت نموده است ، همانطور كه مى فرمايد:

س 32 ى 4 الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ثم استوى على العرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تذكرون ، يعنى خدا آن كسى است كه آسمان ها و زمين آن چه ما بين آنهاست در شش روز آفريد سپس متوجه عرش شد، غير از او سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما نيست ، و نيز در سوره انعام آيه 51فرمايد: ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع و در سوره الزمر آيه 44 مى فرمايد: قل لله الشفاعه جميعا و در سوره البقره آيه 255 مى فرمايد: من ذالذى يشفع عنده الا باذنه ((و آيات ديگر)) كه بعضى از اين آيات دلالت دارد كه شفاعت مخصوص خداست و بعضى ديگر مقام شفاعت را به غير خدا، يعنى كسانى كه به اذن و رضايت او شفاعت كنند تعميم داده است .

در هر حال اصل موضوع را بدون اشكال ثابت مى كنند منتها در بعضى آن را به عنوان اصالت مخصوص خداوند معرفى كرده و در پاره اى در مورد غير خدا با اجازه و رضايت او، نيز اثبات نموده است و از طرفى همان طور كه دانستيم موضوع شفاعت در عده اى از آيات نفى شده است بنابراين نسبت اين دو دسته از آيات ((آيات نفى كننده و اثبات كننده )) به يكديگر مانند آيات نفى كننده علم غيب است از غير خدا نسبت به آنى كه علم غيب را به عنوان اصلى براى خدا و به رضايت او براى غير خدا اثبات مى كند، چنان كه مى فرمايد: قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب ، سوره نمل آيه 66 و همچنين مى فرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و نيز در سوره جن آيه 27 مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول و نظير اين آيات ، آيات ديگرى است كه درباره آفرينش و ميراندن و روزى دادن و تاءثير و حكم و فرمانروايى گفتگو مى كند، چه اين كه طبق اسلوبى كه قرآن دارد، ابتدا هر نوع كمالى را از غير خدا نفى كرده سپس آن را براى خدا به عنوان استقلال و براى غير خدا به اذن و خواست او اثبات مى كند: و در حقيقت مى فهماند كه غير خداوند كمالاتى را كه دارند از خودشان نيست و خدا به آنها عطا كرده است .

پس خداى تعالى به گروهى از انبيا و اوصيا و ملائكه و غيره اين امتياز را داده و افتخار ماءموريتى بزرگ را نصيب آنها فرموده كه به اذن خود او سبحانه و تعالى شافع هر كس كه بخواهد خواهد بود.

شرايط شفاعت

دو چيز مهم از نظر قرآن مجيد در امر شفاعت شرط است ، يكى رضايت خداى تعالى و ديگر اذن و فرمان او به شافع ؛ قوله تعالى س 21 ى 28 و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و شفاعت نكنند ((مقربان يا فرشتگان )) مگر كسى را كه خداى از او راضى باشد؛ يا آن كه شفاعت نكنند مگر آن كس را كه خداى پسندد كه در حق وى شفاعت كنند.

ابن عباس فرموده كه شفاعت نكنند مگر كسى را كه بگويد: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله

و همچنين در سوره يونس آيه 3 مى فرمايد: ما من شفيع الا من بعد اذنه . هيچ كس را شفاعت نرسد و شفاعت نتواند كرد الا پس از امر و فرمان و دستور وى . و اين بيان عظمت و عزت و جلال اوست .

و عبارت ديگر قريب به اين مضمون است كه در آيه 255 از سوره البقره مى فرمايد:

من ذالذى يشفع عنده الا باءذنه كيست كه به نزديك او شفاعت كسى را كند مگر به فرمان او.

اهل معانى گفتند كه : خداى تعالى به اين آيت دل بندگان را به خود مى كشد؛ عاجلا و آجلا. چنانست كه گفت اى بنده اگر راغب دنيايى ؛ دنيا مراست از من بخواه و اگر اميد كرامت آخرت دارى به شفاعت شفيعى از آن شفاعت به فرمان من است .

و از اين آيات معلوم مى شود كه خداى تعالى به كسانى اذن شفاعت خواهد داد.

چه كسانى مى توانند شافع باشند و چه كسانى استحقاق شفاعت را دارند

همانطور كه بيان آن گذشت ؛ بيشتر آيات الهى در باب شفاعت صراحت دارد كه غير از خداى متعال كسى شافع نيست و بدون اذن و فرمان او هيچ كس شفاعت نتواند كرد؛ كما اين كه اميرالمؤ منين على عليه السلام اين معنا را خوب درك كرده و در مقام تقاضاى شفاعت چنين عرض مى كند: و استشفع بك الى نفسك اشاره بر اين كه اى پروردگار تنها مالك شفاعت تو هستى و من خودت را شفيع قرار مى دهم و اما آنان كه مى توانند به اذن الله شافع يا واسطه شوند در مرحله اول پيمبر اكرم اسلام و ائمه هداى و ديگر پيمبران و ملائكه مى باشند و در مرحله دوم ساير اهل ايمان كه دعايشان در حق يكديگر مقرون به اجابت است ؛ و بنا بر مداركى كه در دست است آن كس كه نزد حق تعالى مقرب تر است توصيه او در شفاعت مقبول تر است و در اين باب اشاره در زيارت جامعه كبيره شده كه دو معنا را مى رساند يكى موضوع تقرب در شفاعت و ديگرى مقام اقربيت و شايستگى كه بعد از خداى تعالى چه كسى مى تواند به اذن او شافع باشد؛ بر اين وجه كه بيان مى كند اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار و الائمه الابرار لجعلتهم شفعايى ... بدين معنى اى پروردگار اگر من شفيعانى نزديكتر به تو از محمد و آل او و برگزيدگان ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين مى يافتم هر آينه شفيع خود قرار مى دادم و چون شفيعى مقرب تر از آنها در نزد تو نيست لذا من آنها را شفيع قرار دادم ؛ پس به حق ايشان كه واجب كردى براى ايشان حق شفاعت را مطالب خود را از تو درخواست مى كنم ... .

و لكن در مرحله دوم اولياء و اهل ايمان هستند كه مى توانند به اذن الله شافع برادران ايمانى خود بوده باشند و گفته شده كه اغلب مجرمين زمانى كه در دنيا بوده اند و بر سبيل دوستى ظاهر در حق مؤ منين خدمتى انجام داده اند چنانچه در حق ايشان از طرف اهل ايمان دعايى شود و تقاضاى شفاعت گردد اميد آن از طرف پروردگار امكان پذير است .

و اين امرى واضح است كه البته شافعين هر كدام نسبت به رتبه و مقامى كه دارند در مقام شفاعت تقاضاى آنها مورد قبول واقع مى شود، يك صاحب منصب عالى رتبه كه مقام رسالت را دارد در حد خود مى تواند مجرمين سنگين بارترى را در مرحله شفاعت درآورد و همينطور به سلسله مراتب اختيارات هر كس به اندازه مقام و موقعيت شخصى و به قدر احترام او نزد خداى متعال است و ناگفته نماند كه خداوند عالم به كسى اذن شفاعت دهد كه دانا و عالم به مقدار استحقاق مجرمين باشد، يعنى بداند كه آيا اين مجرم تا چه حد مستوجب عفو است ؛ چه بسا جرم كه غيرقابل بخشش ‍ است و اگر غير از اين باشد كار درست نمى شود؛ مثلا هيچوقت شفيعى براى مشرك تقاضاى عفو نخواهد كرد چون دانسته است كه خدا اين گروه را نمى آمرزد.

و از آن طرف گروه بسيار ديگرى هستند كه خداى تعالى درباره آنها در سوره المدثر آيه 42 فرموده : فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، آنها دسته اى از گناهكاران هستند كه در دوزخ مستقر بوده و از ايشان مى پرسند چرا در آتش داخل شديد؟ آنها در پاسخ اشاره به يك سلسله صفاتى كه باعث دخولشان در آتش شده كرده ؛ و مى گويند: ما توجه و بندگى در حضور حق نداشتيم ، نماز نمى خوانديم ، انفاق در راه خدا نمى كرديم ، و هم مرام و هم مسلك با تبه كاران بوديم ، اعتقاد به روز جزا نداشته و تكذيب مى كرديم .

پس خداى تعالى در باره آنها مى فرمايد: شفاعت ، شفاعت كنندگان سودى به حال اين گروه ندارد.

خلاصه آنكه آنها كه به خدا و روز جزا ايمان نداشته و به اصول عقايد يا پشت پا زده اند مورد شفاعت قرار نگرفته و مشمولين شفاعت آنهايى هستند كه متدين به دين حق بوده و گناهان كبيره انجام داده اند ولى خداى تعالى از دين آنها خشنود است .

در قضيه شفاعت اخبار و روايات زياديست كه بيان آن از وظيفه اين كتاب خارج است ؛ و لكن اين بود لب مطالب آن ؛ كه با بيان امام عليه السلام پيوستگى داشته و دانسته شد كه چه وسيله بزرگى آن بزرگوار براى امر شفاعت نامزد كرده است ؛ كه خواه و ناخواه هر كس را آن مقام حاصل شود ((مقام عشق و محبت )) در معرض شفاعت قرار خواهد گرفت .

در بيان و حبى لك شفيعى اليك

اى كه آگاهى به اسرار جهان   هم نمودى سر اين خلقت عيان
مطلبى گويم برون از قال و قيل   بر وجودت هستى ما شد دليل
من به غير از تو نمى گيرم حبيب   اى خوش آن يارى كه باشد بى رقيب
آن چنان در دوستى دارم ثبات   كه بود يكسان مرا مرگ و حيات
در مودت اعتمادم شد دليل   بر محبت خو گرفتم چون خليل
گر پسندد لطف تو در آتش   من به عشقت در دل آتش خوشم
پس به اين حب من قناعت مى كنم   قصد خود را بر شفاعت مى كنم
اين عجب از آنچه گيرم من شفيع   اين اجابت بر هدف گيرد سريع
چون محبت عالمى از آن توست   خود يكى از اصل صد پيمان توست
هر كه از اين شربت شيرين چشيد   در حلاوت بهترش چيزى نديد
من بسى دارم به نيكان اعتماد   كه ثبات آيد وفاشان در وداد
پس به آرامى گرفتم اين سكون   كه نيايد شكوه ام از دل برون
گر مرا سازد به جنت رهسپار   با كه سازد بر عقاب خود دچار
راضيم بر آن چه او دارد رضا   اين بود رسم محبان در قضا
حاصلم از اين ارادت داوريست   روز وانفسا به حالم ياوريست
زين سبب من دامنى گيرم رفيع   قال لا تنفع شفاعت من شفيع

ادعوك يا سيدى بلسان قد اخرسه ذنبه ؛ رب اناجيك بقلب قد اوبقه جرمه ؛ ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا

ترجمه : اى آقاى من مى خوانم تو را به زبانى كه گناهش او را لال كرده و راز مى گويم تو را با دلى كه جرم و خطا هلاكش كرده ، مى خوانمت پروردگارا ترسان ، شوقمند، اميدوار و هراسان .