عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۷ -


و اين كلام بسيار لطيف است كه صدور آن جز از ائمه هداى عليه السلام كه گنجينه علم اولين و آخرين هستند؛ چنين معانى لطيفه و لطايف بديعه از ديگرى نشايد، چه سؤ ال كردن از كسى است كه محتاج باشد يا آن كه او را نيازى باشد و اين امرى واضح است كه حضرت او بى نياز است ؛ و لكن در اين مضامين عالى كه امام عليه السلام اشاره باستقراض مى فرمايد شايد به اين آيه شريفه مرتبط باشد كه مى فرمايد: سوره 64 آيه 18 - ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم ..... اگر قرض دهيد خداى تعالى را قرضى نيكو خداى آن را زياد گرداند براى شما يكى را ده تا هفتصد و تا اضعافا مضافه برساند؛ و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 2 ى 246 من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ....

كيست آن كس كه وام دهد خداى را وامى نيكو تا خداى تعالى آن را به اضعاف آن به وى دهد، با اين حال كه دانسته شد هر چه از ما در راه خشنودى او سبحانه به كار رود چندان برابر عوض دارد و هر چه هست از طفيل مرحمت اوست ، در عين حال در چنين تجارت و اين سود عظيم و مرابحت : بخل مى ورزيم و به نفس خود ستم روا مى داريم .

بس ستايشم بر كريم بى نياز   كه رساند جود خود بر اهل راز
چون كند هر كس ز فضل او سؤ ال   آن چنان باشد كه واصل بر مال
حاجت داعى به نزدش مستجاب   مى دهد خواننده خود را جواب
هر زمان رو بر دعايش آورم   بر زبان حمد و ثنايش آورم
گرچه باشم بر عطاى او بخيل   مى كند اعطا كثير لا يقيل
وام او بر من بود سودش مضاف   معنى ربحش بر اين باشد خلاف
چونكه نفع قرض او بر من رسد   اين عجب بر نفس خود آرم حسد

والحمدلله الذى اناديه كلما شئت لحاجتى و اخلو به حيث شئت لسرى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى .

سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه مى خوانم او را هر وقت كه حاجتى داشته باشم ((و براى عرض دردهاى پنهانى و اسرار نهانى خود)) هر كجا كه خواهم با او خلوت مى كنم و بدون آن كه كسى را واسطه قرار دهم و شفيعى برانگيزم او حاجتم را برآورده مى گرداند، يعنى هر زمان كه مرا نيازى باشد هر كجا كه باشم چون نظر توجه به خانه دل نمايم ، او را در آن جا يابم و در آن كانون محبت و محيط ارادت و معرفت با وى خلوت نمايم و چون او خود عالم السرّ و الخفيات است ديگر احتياج به اظهار نيست ، همينكه توجه كردم و انقلابى در باطن احساس ‍ نمودم پس مرادم حاصل شده و آرزويم برآمده است .

عجب مهربان خدايى است كه اگر كسى در ميان هزاران نفر جمع قصد وى را كند هر چند كه در محيط پر صدا و هياهويى باشد به مجرد اين كه بخواهد با او خلوت كند و از وى تقاضايى نمايد بدون هيچ مانع موفق خواهد شد و به آمال خود خواهد رسيد.

اى سپاس و حمد من بر آن خدا   كه دمادم دل كند او را ندا
من به او خلوت كنم در اندرون   راز پنهان را ز خود آرم برون
چون كه سازم مطلب خود آشكار   پس بگيرم حاجت از آن پروردگار
نه كسى را واسطه اندر ميان   سر اين معنا نيابد در ميان
آفرين بر اين مقام بس رفيع   كه كند اكرام بر ما بى شفيع
تا كه دل بر جانب او رو كند   كسب فيض معنوى از او كند
حاجتى ديگر نباشد سوى حق   خود برآورده كند از راه خير

و الحمدلله الذى ادعوه و لا ادعو غيره (3) و لو دعوت غيره لم يستجيب لى دعايى .

و سپاس شايسته همان خداوندى است كه مى خوانم او را و نمى خوانم غير او را و اگر غير او را بخوانم جوابم را ندهد و دعايم را اجابت نكند.

همانطور كه خود در قرآن كريم فرموده : س 13 - ى 16 و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء...... يعنى آنان كه مى خوانند به جز از وى اجابت نمى كنند ايشان را به چيزى ؛ چون كسى را غير از او قدرت نيست ؛ چه ماسوى الله به تمامت در حالت افتقار و حاجتند و از محتاج طلب رفع حاجت نشايد.

چه اشارت زياديست در قرآن مجيد كه خداى تعالى گاهى بر وجه تنبه و تذكر و زمانى به حالت امر و اغلب بر سبيل توبيخ مى فرمايد: كه مرا بخوانيد و ديگرى را نخوانيد كه از غير من كارى ساخته و پرداخته نيست .

من كنم يكتا خدايى را سپاس   كه به غير او ندارم من شناس ‍
حمد او گويم كه او شايسته است   سر عالم را همه دانسته است
حاجت خود را از او خواهم مدام   كه بود از غير او خواهش حرام
غير او را هر كه خواند لاجرم   ره نيابد ناشناسى در حرم
پس نخوانم من كسى را جز حبيب   لو دعوت غيره لا يستجيب
آنكه باشد خالق كون و مكان   آنكه غير از او نباشد در جهان
لايق حمد است تسبيح و ثنا   چونكه باشد عالمى در او فنا

والحمدلله الذى ارجوه و لا ارجو غيره (4) و لو رجوت غيره لا خلف رجايى .

ترجمه و شرح : سپاس و ستايش آن خداوندى راست كه اميدوار به او هستم و اميدم به غير او نيست ؛ چه اگر به ديگرى اميد بندم ؛ البته نااميدم گرداند چون برآوردن اميد از كسى بايد كه غنى بالذات و مالك ملك و حيات باشد.

در حديث قدسى است كه قسم ياد كرده : هر آينه قطع مى كنم آرزوى آن كسى را كه به غير من اميدوار باشد.

در مناجات پانزده گانه حضرت سجاد عليه السلام در مناجات چهارم ((الراجين )) آن حضرت اين عبارت را به لسان ديگرى پرداخته و عرض مى كند: كيف ارجو غيرك و الخير كله بيدك . چگونه جز تو به ديگرى اميد بندم در حالى كه مى دانم همه خوبى ها به دست تو است .

از خصوصيات اهل ايمان است كه بايد اميدوارى به رحمت خداى تعالى داشته باشند همچنان كه در آيه 215 از سوره البقره در شاءن گروهى از اهل ايمان كه در راه خدا جهاد كردند مى فرمايد:

اولئك يرجون رحمة الله . يعنى آن گروه اميد مى دارند رحمت و بخشايش خداى را و در اين باب در شرح فقرات بعد مطالبى به تفصيل خواهد آمد.

حمد و تسبيح و ثنا بر آن رؤ وف   كه بود بر جمله مخلوقات عطوف
آن خداى لم يزل حى وحيد   كه مرا باشد به او تنها اميد
گر به غير از او اميدى آورم   كى شود بر هر مرادى ياورم
من اميد خود برم نزد كسى   كه روا سازد مرا حاجت بسى
آن كه باشد مالك ملك و حيات   مى دهد هر نااميدى را نجات

و الحمدلله الذى وكلنى اليه فاكرمنى و لم يكلنى الى الناس ‍ فيهينونى .

و سپاس خداوندى را در خور است كه مرا به حضرت خود واگذار فرمود و با من اكرام ورزيد و بزرگوارم نمود و به ديگرانم وا مگذاشت تا خوارم گرداند: ((چه اگر آنى لطف او شامل نباشد و نظر مرحمت را از بندگانش ‍ سلب نمايد و كار آنها را به خودشان ، يا به غير خودشان برگزار گرداند؛ اى واى و صد واى !!... كه اين گروه به گرداب مذلت غوطه ور و به خسرانى عظيم مبتلا شده اند.))

نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا لفظ ((واى )) را به كار برده است و لكن جاى دارد كه اين كلمه تكرار شود براى اين كه همانطور كه تاريخ نشان مى دهد و داستانهاى امم سلف حاكى است ؛ تمام مفاسد و ستمكارى ها كه در عالم بروز مى كند؛ تمام جنايات و تبه كارى ها و تمام ناروايى ها ناشى از مردمانيست كه خودسر شده اند يعنى مردمانى كه در اثر گستاخى زياد خداى تعالى امر آنها را به خودشان برگزار كرده و قابل هدايت نبوده اند. چه فرعون ها، چه نمرودها، چه حجاج ها كه خلق زمان را بنا بر اميال خود آزار داده قتل عام مى كردند و از هيچ چيز پروا نداشتند آنها از همين گروه مردمانند كه مهلت داده شده و سر و كارشان به خودشان تفويض شده است و حق تعالى در شاءن ايشان فرموده : س 14 ى 44 انما يؤ خر هم ليوم تشخص فيه الابصار. يعنى خداى تعالى تاءخير مى كند و باز پس مى دارد جزاى آنها را براى روزى كه چشمها در آن روز متحير و از هول و حيرت بازماند.

پس بسى جاى سپاس و ستايش است و از اين جهت امام عليه السلام در مقام شكرگزارى بر آمده و پروردگار خود را به آن عبارت ثناگوى است .

حق بود بر حمد و تسبيح و سپاس   آن كه را بر نظم عالم داد اساس ‍
اختيار چرخ و افلاك و زمين   جملگى در قدرت او بر يقين
حمد و لله داده بر ما اختيار   نكته اى گويم در اين در استعار
راه خيرم را نشان داد آن غفور   گفت اما شاكرا اما كفور
باز شكرش مى كنم از راه خير   كه سر و كارم نياندازد به غير
هم گرامى داردم در نزد خويش   گر چه باشد خاطر زارم پريش ‍
گر گزارد كار من بر بندگان   واى بر من خون رود از ديدگان

والحمدلله الذى تحبب الى و هو غنى عنى .

و سپاس بى قياس آن پروردگار كريمى راست كه دوستى ورزد با من ، و محبت نمود مرا و نعمت داد، ((يعنى تحبيب كرد به من و به دوستى من گرائيد)) و حال آن كه او از من مستغنى و بى نياز است .

* * *

اين كلام جواهر آساى و اين ثناى نيكو شايسته لسان مبارك معصوم است كه خداى تعالى محبت خود را به حد كمال درباره او مبذول فرموده است ؛ اگر چه لطف و محبت و رحمت خداى تعالى عام است و حتى آنها كه انكار به ربوبيتش را دارند از فضل او بهره مندند؛ و لكن دوستى او نسبت به معصوم بر همان خصوصياتيست كه خود در قرآن كريم به عبارات مختلف بيان كرده و گروهى را كه شايسته محبت خود هستند به اين طريق معرفى فرموده است : س 2 ى 192. ان الله يحب المحسنين . بدرستيكه خدا دوست دارد نيكوكاران را.

س 2 ى 223. ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . بدرستى كه خدا دوست دارد توبه كنندگان و دوست دارد پاكان را.

س 3 ى 71. ان الله يحب المتقين . بدرستى كه خدا دوست دارد پرهيزكاران را.

س 3 ى 141. ان الله يحب الصابرين . و خدا دوست دارد شكيبايان را.

س 3 ى 154. ان الله يحب المتوكلين . بدرستى كه خدا دوست دارد توكل كنندگان را.

س 5 ى 47. ان الله يحب المقسطين . بدرستى كه خدا دوست دارد عدالت كنندگان را؛ و هكذا عبارات ديگر.

پس از اين نظر است كه امام عليه السلام دوستى حق تعالى را نسبت به خود تثبيت كرده است ؛ چون تمام علائم محبت و دوستى كه حق تعالى بيان فرموده در شاءن آن بزرگوار مصداق دارد.

ولى ، زنهار كجا مى توان زبان به اين ستايش گشود؟ و كجا مى توان خود را در زمره نيكان قرار داد؟ و كجا مى توان از دوستى و محبت خداى تعالى دم زد؟ اگر مشمول اين عبارات باشيم كه مى فرمايد:

س 3 ى 187. ان الله لا يحب المعتدين . بدرستى كه خدا دوست ندارد از حد گذرندگان را.

س 5 ى 70. ان الله لا يحب المفسدين . و خدا دوست نمى دارد فسادكنندگان را.

س 5 ى 70. ان الله لا يحب المسرفين . و خدا دوست نمى دارد اسراف كنندگان را.

س 6 ى 143. ان الله لا يحب الخائنين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد خيانتكاران را.

س 16 ى 61. ان الله لا يحب المستكبرين . بدرستى كه خدا دوست نمى دارد سركشان را.

س 22 ى 40. ان الله لا يحب كل خوان كفور. بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر خيانتكار ناسپاسى را.

س 57 ى 24. و الله لا يحب كل مختال فخور. بدرستى كه خدا دوست ندارد هر متكبر فاخر را.

س 4 ى 108. ان الله لا يحب من كان خوانا اثيما. بدرستى كه خدا دوست ندارد كسى را كه خيانت كننده گناهكار باشد. و همچنين عبارات ديگر.

پس با اين حال كه معلوم گرديد خداى تعالى چه دسته از مردمان را دوست دارد و چه گروهى از دوستى او بى بهره اند.

بنابراين جا دارد كه خود را آراسته كرد ناشايستگى براى خواندن اين عبارت حاصل شود و بتوان گفت : الحمدلله الذى تحبّب الىّ....

حمد بادا بر حبيب مهربان   كه دمادم شكرش آرم بر زبان
دوستى با من كند چون اهل راز   با وجودى كه بود او بى نياز
من همى نازم كه پشتيبانم اوست   افتخارم بس كه يارى بس نكوست
جان فدا باشد به محبوبى چنين   كه مرا در دوستى سازد قرين
خوش بر آن عارف كه مهرش بر گرفت   دست خود بر دامن دلبر گرفت

والحمدلله الذى يحلم عنى حتى كانى لا ذنب لى فربى احمد شى ء عندى و احق بحمدى .

و ستايش آن خدايى را سزاوار است كه چنان با من بردبارى مى كند كه گويا مرا گناهى نيست . پس با اين حال پروردگار من ستوده تر از هر چيزى نزد من است و سزاوارتر است از آن چه او را حمد و ثنا گويم .

همانطور كه قبلا متذكر شديم انبيا و اوصيا همه معصومند و ترك هر مندوب را براى خود گناه مى شمارند، در اين جا امام عليه السلام كه اشاره به ذنب فرموده از نظر تعليم دعا به اهل ايمانست و يا شايد از اين نظر است كه چون مقام حمد و ستايش بارى تعالى به حديست كه هر كس ‍ بطور شايد و بايد قادر به انجام آن نيست و با آن مقام معرفت كه در امام عليه السلام موجود است مى داند هر قدر زبان به ستايش او سبحانه گشايد حق آن را به جاى نياورده است لذا بيان خود را در تحميد و ثناى حق تعالى قاصر دانسته و از اين رو اقرار به گناه مى نمايد.

در باب حلم و بردبارى خداى تعالى مطالبى است كه به جاى خود در شرح فقرات بعد بيايد.

شكر هر دم بر خداوند حليم   كه به اسرار جهان باشد عليم
بر لسان هر چند ذكرش آورم   كى توانم حق شكرش آورم
نعمتش بر بندگان باشد مدام   لطف او دايم رسد بر خاص و عام
گر چه دارم من گناهى بس عظيم   مى كند او بردبارى بر اثيم
اين يكى از آن صفات داور است   حلم او سبقت بخشش آور است
من نديدم عادلى را از ملوك   كه چنين آرد مدارا در سلوك
گر كند كس سر ز فرمانش برون   مى شود حلمش فزون اندر فزون
نيست غافل از ستمكاران دهر   تا بگيرد روزى آنها را به قهر
مى كند تاءخير در امر عقاب   حلم او باشد مقدم بر شتاب

طريق حمد و ستايش حق تعالى از نظر قرآن مجيد

موضوع قابل اهميت آنست كه خداى تعالى خود كيفيت حمد را در قرآن مجيد تعليم بندگان فرموده و اگر عين بيانات او جل جلاله در باب ستايش ‍ خود نيامده بود؛ كس ندانستى چگونه زبان به حمد و ثناى او گشايد. و آنچه را كه در اين باب در قرآن مجيد آمده زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود و لكن از نظر پيوستگى موضوع به چند مورد آن به طور مختصر اشاره مى نماييم .

سوره فاتحة الكتاب آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله رب العالمين .

بيانى از تفاسير: اين ثنايى است كه خداى تعالى بر خود مى گويد و ما را به ثنا و حمد خود مى آموزد؛ لطفش خير است ؛ مرادش انشاء حمد است ؛ معنى اش اينست كه : سپاس و شكر فقط از آن خدايى است كه پروردگار عالميان است .

حمد از شكر عام تر است براى آن كه حمد را در جاى شكر استعمال كنند و شكر را در جاى حمد بكار نياورند حمد بر خصال او باشد و به ديگرى تعدى نكند و شكر بر نعمتى باشد كه از او به ديگران و يا بر تو برسد؛ هر كس حمد كرد شكر كرده باشد و اگر شكر كند حمد نكرده باشد.

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : الحمد؛ راءس الشكر؛ ما شكر الله عبد لا يحمده . يعنى حمد بمنزله شكر است ؛ شكر نكرده باشد خداى را بنده اى كه او را حمد نكرده باشد.

در تفسير گازر آورده : كه از جمله كلمات ثناى خداى تعالى يكى كلمه حمد است چه او قيد نعمت عاجل است و صيد نعمت آجل .

خبر از رسول اكرم

در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : چون بنده گويد: الحمدلله كما هو اهله . فرشتگان كاتب از نوشتن باز ايستند؛ حق تعالى فرمايد: اى فرشتگان چرا اين كه بنده من گفت ننوشتيد؟ گويند: بار خدايا ما آن نتوانيم نوشتن كه ندانيم ؛ چه دانيم كه تو اهل چه اى از حمد، جز تو نداند كه تو سزاوار چه هستى ؛ آنچه تو مستحق آنى تو دانى و ما ندانيم .

مورد ديگر از بيان حمد و ستايش در قرآن مجيد

سوره كهف آيه 2 الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب .....

به اين معنى كه همه ثنا و ستايش مر خداى راست ؛ آن خدايى كه فرو فرستاد بر بنده خود يعنى ((محمد)) صلى الله عليه و آله و سلم كتاب قرآن را ترتيب استحقاق حمد بر انزال قرآن تنبيه است بر آن كه قرآن اعظم نعمت هاست كه ملك منان بر بندگان ارزانى داشته ((چه سبب صلاح معاد و معاش است .))

مطلب ديگر اين كه در چند مورد حق تعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود؛ به لسان هاى مختلف تعليماتى مى دهد كه از جمله مى فرمايد: س ‍ 17 ى 47 تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده .....

تسبيح مى كنند و به پاكى ياد مى كنند خداى تعالى را هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست از ملائكه و جن و انس و نيست هيچ چيز از مخلوقات مگر كه تسبيح مى گويد خدا را تسبيحى مقترن به حمد او يعنى ستايش مى كند او را به صفات كمال و جلال و لكن شما در نمى يابيد تسبيح ايشان را؛ چه به نظر صحيح و عقل صافى تاءمل نمى كند تا فهم تسبيح ايشان را توانيد كرد.

نكته قابل توجه در باب حمد و ستايش

ثنا و سپاس حق تعالى به قدرى مورد اهميت است كه اصل پايه عبادت و بندگى را تشكيل مى دهد چنانچه جزئى از فرائض قرار گرفته و در نمازهاى يوميه در حالات مختلف قيام و ركوع و سجود يادآور شده است .

بعضى چنين گفته اند كه اصلا شكرگزارى و حمد و ثنا بر حق تعالى پايه و اساس پرستش است كما اين كه انبيا در هر مورد از حمد و ثنا باز نمى ايستادند و در حالات نوح عليه السلام است كه هر زمان مواجه به نعمت هاى الهى ميشد حمد آن را بجاى مى آورد؛ طعام مى خورد مى گفت : الحمدلله ، هنگام آب نوشيدن ، موقع سوار شدن ، در وقت جامه پوشيدن همه مى گفت : الحمدلله و حق سبحانه تعالى در حق او گفت انه كان عبدا شكورا.

و اما مهمتر اين كه : با وجودى كه در دار آخرت تكليف ساقط است و عبادت مخصوص اين جهان است معذلك اهل آخرت هم زبان از حمد و ثناى معبود خود باز نمى دارند و با مداركى كه از قرآن مجيد در دست است ؛ بخصوص اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد او هستند در آخرت هم نيز حامد او خواهند بود و در اين باب به چند عبارت مختصر اكتفا مى نماييم .

1 - سوره سبا آيه 2 مى فرمايد: الحمدلله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض و له الحمد فى الآخرة ....

سپاس و ستايش مر خداى راست ؛ آن خداوندى كه مر او راست آنچه در آسمان هاست از وسائط جلائل نعم ، و آنچه در زمين هاست از روابط دقايق جود و كرم و مر او راست ستايش در آن سراى ، زيرا كه آنچه در عقباست از خلق و نعمت نيز از او صادر شده است نه از غير او.

حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است بلكه بر وجه تلذذ و فرح و سرور است ، و گويند مجموع اهل آخرت حمد او گويند؛ دوستان او را به فضل ستايند و دشمنان به عدل ستايش نمايند.

2 - سوره القصص آيه 71: و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الآخرة .....

و اوست خداى مستحق عبادت ؛ هيچ معبودى بسزا نيست مگر او و مر او راست ستايش ، ثنا و حمد و مدح در اين سرا و در آن سرا؛ زيرا كه مولى و منعم و عاجل اجل بندگان اوست نه غير او.

3 - سوره الزمر آيه 75: و قالوا الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين .

در باب ورود متقيان در بهشت چنين مى فرمايد: كه بعد از آن كه خازنان بهشت به آنها سلام كرده و بر اين وجه خير مقدم مى گويند كه سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين . ايشان چنين زبان به حمد گشايند:

ستايش خداى را آن خدايى كه وعده خود را از ثواب و حسن مآب بر ما راست گردانيد و به ميراث داد ما را از زمين بهشت كه جاى بگيريم هر كجا كه مى خواهيم و در آن ملك پهناور جاويد بمانيم ؛ و همچنين به لسان ديگر گويند: الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله . ستايش مر خداى را كه هدايت كرد ما را به اين مقام و اگر راهنمايى او نبود هر آينه ما راه نمى يافتيم .

4 - سوره فاطر آيه 32: و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور.

سپاس و ستايش از براى آن خداييست كه ببرد از ما اندوه دوزخ را، يا خوفى كه از طاعت داشتيم به قبول آن مندفع گردانيد، يا جميع احزان دنيا را از ما زائل ساخت ؛ بدرستى كه آفريدگار ما هر آينه آمرزنده است گناهان را و جزادهنده است سپاس داران و فرمان برداران را.

در عدة الداعى آورده : كه خدا شكور است به اين معنى كه طاعت يسير را پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا فرمايد و اعطاى نعمت جزيل مى كند.

در تفسير گازر آورده : كه خداى تعالى در ابتداء خلق گفت : الحمدلله الذى خلق السموات و الارض . و در انتها هم اين را گفت : و قضى بينهم بالحق و قيل الحمدلله رب العالمين . تا تعليمى باشد بندگانش ‍ را كه در ابتداى كارها و انتهاى كارها همين كلمات را بر زبان رانند.

خلاصه آن كه خداى تعالى روش بندگى و ستايشى كه شايسته مقام او است به بندگان خود تا حدى كه در خور استعداد و فهم آنها باشد آموخته ، چون ستايش و حمد او در واقع توصيف او است ؛ و چه كس مى تواند او را به آنچه سزاوار است به وصف در آورد، چون او سبحانه و تعالى از توصيف تمام توصيف كنندگان منزه است همانطور كه فرمود: س 37 ى 159: سبحان الله عما يصفون ، الا عبدالله المخلصين . يعنى خداوند از توصيف آنها منزه است مگر توصيفى كه بندگان خالص ‍ مى نمايند ((آنهايى كه خدا آنان را پاك گردانيده است )).

و در حديثى كه شيعه و سنى از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند به آن اشاره شده كه فرمود: من نمى توانم حمد و ثناى تو را شماره كنم ، تو همانطور هستى كه خود را ستايش كرده اى .

اللهم انى اجد سبل المطالب اليك مشرعة و مناهل الرجاء اليك (5) مترعة و الاستعانة بفضلك من املك مباحة .

خدايا، بدرستى كه مى يابم راه خواستهاى خود را به سوى تو گشوده و آبخورهاى اميدوارى را به نزد تو مملو و لبريز يعنى سرچشمه هاى اميد را به نزد تو سرشار و مملو يافته و استعانت از فضل تو را براى كسى كه در آرزوى عنايت تو باشد ميسر و آسان ديده ام .

اين موضوع بسيار روشن است كه هر مقصد طريقى دارد و هر هدفى راهى و راه ايصال به حاجات و آمال و آرزوهاى واقعى تنها مشى فى سبيل الله است كه آنهم ميسر نيست مگر با تمسك به قرآن كريم كه خود هادى آن كسى است كه متابعت نمايد آن را همانطور كه مى فرمايد: س 5 ى 19: يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام .....

خداى تعالى راه مى نمايد به قرآن كسى را كه پيروى مى كند رضايش را به راههاى سلامتى و هدايت مى كند او را به راه راست .

اينست كه امام عليه السلام چنين اشاره مى كند: كه خدايا من يافتم راه مطالب ((مقاصد و حاجات )) را به سوى تو گشاده . مى توان گفت كه شايد منظور از ((سبل المطالب )) همان طرق مستقيم قرآن است كه بلاشك آن حضرت دريافته و هر كس آن مقام را دريافت به مقاصد خود نائل آمده است .

در بيان فقرات مورد شرح

راه حاجت سوى تو شد آشكار   تا كه بردم شمه اى خود را بكار
شمه من از كتاب ناطق است   كه به هر امرى مقامش لايق است
مطلب خود يافتم در آن كتاب   رهنما شد حاجتم را بى حجاب
هر كه خواهد زاهد بيابد در طريق   بايد او گيرد رفيقى بس شفيق
بهترين يار است قرآن اى حكيم   كه ببخشايد تو را قلب سليم
همقدم بايد به او شد دوش دوش   تا نگيرى انحراف اى مرد هوش ‍
پس چنان يابى تو در قرآن سبيل   راه حق را بر تو باشد خود دليل
گفت جانان من ((سبل )) را يافتم   تا كه در ميدان قرآن تاختم
راه و رسم بندگى باشد چنين   تا كه در يابى مطالب را يقين
چون طلب كردى ز فضلش ياورى   او كند خود در امورت داورى
مى دهد از بحر اكرامش نويد   چون زند هر لحظه موجى بر اميد
عارفان را جمله در اين گفتگو   كه رضاى او طلب در جستجو

و ابواب الدعاء(6) اليك للصارخين مفتوحة و اعلم انك للراجين بموضع اجابة و للملهوفين (7)بمرصد اغاثة و ان فى اللهف الى جودك و الرضا بقضائك عوضا من (8) منع الباخلين و مندوحة عما فى ايدى المستاءثرين

و درهاى دعا، براى طلب كنندگان ، براى تضرع كنندگان ، براى گريه كنندگان ، و براى فريادكنندگان به سوى تو باز است و مى دانم كه تو اميد، اميدواران را به معرض اجابت آوى و تويى از براى ستمديدگان در كمين گاه دادرسى . و به درستى كه در استكانت به سوى جود تو و خشنودى به حكم و فرمان تو؛ عوض و هماننديست از منع بخل كنندگان و بى نيازيست از آنچه در دست توانگران است ، يعنى از براى آن به اصرار و تضرع در جلب جود تو مى كوشم و رضا به قضايت مى دهم كه منع بخيلان را چاره كنم و از ثروت ثروتمندان بى نياز گردم ؛ يا به عبارت ديگر بر اين معنى آيد: كه با وجود جود و كرم و قضاى حتم و مبرم تو از ممانعت بخيلان چه انديشه ! و به اموال توانگران كه خود در عين نيازمندى و بيچارگى باشند چه حاجتى است !!.