عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۶ -


استجابت دعاى ابليس در بيان ((يا رب ))

برده نام رب نه تنها انبيا   بلكه اول گفت اشقى الاشقيا
بدترين مخلوق شيطان لعين   بر زبان آورد آوازى حزين
گفت چون راندى مرا دارالغرور   رب فانظرنى الى يوم النشور
مهلتى اى رب مرا تا روز حشر   كه خلائق گشته در هم جمله نشر
در جوابش گفت تو اندر امان   همچنان باشى ز مهلت دادگان
تا زمانى شد مقرر مهلتش   كه بود معلوم بر حق مدتش
پس نبايد بود ماءيوس از اله   كه دهد هر بى پناهى را پناه
چون كه واقع شد به هر كس اضطرار   تا برد نامش به قلبى انكسار
گر بود آن عابد پاكيزه روى   با كه باشد فاسقى درنده خوى
مصلحت باشد دهد او را جواب   چه در امر كيفر و چه در ثواب
خوب گفت آن شاعر عالى جناب   ياد دارم شعرش از عهد شباب
كه چنين آورد شيرين داستان   بخشش آور اى خدا بر دوستان
تو كه بر دشمن ز شفقت آورى   دوستان را كى مشقت آورى
كى كنى محروم ياران صفا   تو كه بر خصمان نياوردى جفا
پس عزيزان كوششى در راه حق   تا شود عفوش شما را مستحق
هر كه باشى هر چه باشى پس بگو   رب اى رب حاجت خود را بجو

بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت

ترجمه و شرح : به وسيله تو شناختم تو را. و تو راهنمايى كردى خود را بر من .

((رهنمودى مرا بر شناسايى خودت )) و خواندى مرا به سوى خود. و اگر نبودى تو نمى دانستم كه چيستى تو. يعنى من به آثار جلال و كبريائيت ، به عظمت اين جهان آفرينش ؛ به نظم و انضباط اين تشكيلات عالم ، به آن قدرت خلاقه تو، به آن رحمت و عنايتت بر مخلوقات و مصنوعات خود؛ شناختم تو را ((و اين معرفت را هم تو خود به من عطا فرمودى و از نظر لطف و احسان مرا بر خود دلالت كردى كه و الله يهدى الى الحق خود فرمودى كه من رهنما هستم شما را به سوى خودم ؛ يا به مصداق ديگر و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل و خدا راست مى گويد و دلالت مى كند راه را)).

از اين جهت و به محض فضل و براى ايصال به رحمت ، مرا به پيشگاه خود دعوت فرمودى .

و اگر اين آثار فضل و رحمت و علامات جلال و جمال و كبريايى تو نبود و اين عالم عجيب خلقت در معرض نمايشگاه قرار نداشت چگونه ممكن بود بر معرفت تو پى بردن !! و از كجا تو را توان شناختن . كه : و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون ؟

در زمين نشان هاست بر استدلال وجود صانع ، درياهاى بى كران متصل به اقيانوس ها، چشمه هاى آب زلال ، معادن مختلف از طلا و جواهرات ، حيوان ها به صور و اشكال و افعال مختلف از بهائم و سباع و حشرات و طيور، نباتات بى حد از بقول و حبوب ، درختان و ميوه هاى گوناگون ، و خلاصه كوهها و دشت و بيابان كه بر مناظر طرب انگيز و هم هولناك ايجاد شده و آنچه در نهاد زمين است و اختلاف اجزاى آن در كيفيات و خواص ‍ و منافع تركيبات و غيره ، همه دليل بر وجود تو و به اين وسائل شناختم تو را.

و همچنين خود فرمودى كه در نفس هاى شما نيز نشان هاست كه دالند بر كمال علم و قدرت صانع ، ((زيرا كه در عالم هيچ آيتى نيست مگر كه در انسان نظير آن هست !))

آيا پس نظر نمى كنيد؟ يعنى نظر كنيد به عيون ناظره و افهام نافذه در صنايع مختلفه و استجماع و بدايع آفاق و انفس ، تا به وسيله آن عالم شويد بر وجود صانع عالم و بر وحدت و علم و قدرت و حكمت و رحمت واسعه وى ، چه هر كس اين آيتها را در زمين و در نفس خود نبيند و در صفحه وجود خود آثار قدرت و حكمت مطالعه ننمايد، از حيات خود محفوظ نشود و كمال محبت را نتواند دريافت .

رابطه خودشناسى و خداشناسى

همانطور كه در مقدمه اين كتاب شريف بيان گرديد و دانسته شد كه منظور از خلقت جن و انس براى پرستش و شناسايى حق تعالى است و اصلا سبب آفرينش اين جهان بر آنست كه خداى تعالى بشناساند خود را بر مخلوقات و مصنوعات خود تا به پرستش او گرايند و كمال يابند؛ در اينجا بايد توجه داشت كه راه معرفت به خداى تعالى ، خودشناسى است و به مصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت پروردگار خود را تواند شناخت يعنى ((آدمى كه خويشتن را نمى شناسد چگونه تواند از معرفت پروردگار دم زند؟)) و مخلوقات را در قابليت شناسايى مراتب متفاوته اى است و مقام كامل معرفت جز براى خواص ميسر نيست با اين كه آنها هم در اين مقام معترفند: كه ما عرفناك حق معرفتك پروردگار را نشناختيم تو را به قدر شناسايى كه شايسته مقام تو باشد، يعنى در مقام نعم منعم حقيقى و حاق معرفت كه مخلوق را در خالق محال است جز اين گفته نمى شود؛ و پيغمبر يا امام عليه السلام كه آن مدارج عاليه را دريافته اند، كه هر چه خداى را به نعمت هاى جزيل عبادت كنند و شكر سپارند چنين معترفند كه حق عبادت و شكر معرفت به جاى نياوردند.

قطعه

بر كنه ذات اقدس او كس نبرد پى   هر كس به قدر خويش شناسد حبيب را
بر درد خود كسى شود آگاه كز ازل   دانست درد عشق ، كه باشد طبيب را
يارم كنار و هيچ نه بينم جمال وى   صد حيف ديده اى كه نه بيند قريب را
با آن كه هست بر همه او آشنا عجب   نابرده پى به معرفتش اين عجيب را
چون موطن حقيقى ما اين ديار نيست   مشكل كه پى برد به شناسا غريب را

هر فردى از افراد عالم خداى را به طريقى مى شناسد

آنچه را كه مسلم است خداشناسى در فطرت انسانى بوده و نداى فطرت پاك و شعور باطنى هر كس ، راهنما بر شناسايى آفريدگار جهان مى باشد، و براى اثبات وجود صانع هيچ برهانى از فطرت پاك و سالم انسانى بهتر و رساتر نيست .

هر كس خداى را به طريقى شناخته و به قدر استعداد و ظرفيت خود معرفت به ذات احديت حاصل نموده است و همانطور كه در كلام معروف شنيده ايد: الطرق الى الله به عدد انفاس الخلائق راه خداشناسى به عدد نفوس مردم جهان است ، يعنى هر كس به طريقى خداى خود را مى شناسد؛ يكى از طريق سير آفاق و انفس ، ديگرى از راه تقليد و شنيدن ؛ يعنى از راه تفكر و تدبر در جهان ؛ جمعى از مشاهده آثار و شگفتى هاى خلقت ؛ گروهى از نظم و ترتيب اين جهان آفرينش خداى را شناخته ، كه چگونه هر چيز بدون نقص به بهترين وجهى در جاى خود قرار گرفته و انجام وظيفه مى نمايند.

بعضى آفريدگار جهان را به دلائل حسى و عقلى و منطقى شناخته اند، برخى از پيروى رسولان و متابعت از كتب آسمانى به وجود حق تعالى پى برده اند و خلاصه هر كس به طريقى در خداجويى قدم برداشته و راهى پيموده است و خداى تعالى هم به هر كس از طريقى خود را نمايانده و آيات و نشان هايى براى شناسايى خود در مشاهده و افكار جهانيان قرار داده تا ديگر حجتى براى اهل عالم باقى نماند.

هيچ شكى نيست ، به هر چيز و به هر طرف كه نظر افكنده شود آثار قدرت و عظمت جلال كبريايى در جلوه و ظهور است ، باغبان از خود سؤ ال مى كند: كه چگونه اين گلهاى رنگارنگ به انواع مختلف روئيده شده و به رنگ هاى گوناگون دلربايى مى كند.

خاركش مى گويد: چه كسى نوك خار را به اين برندگى و تيزى كرده كه نمى توان بر آن دست زد، زارع مبهوت و متحير است كه چگونه هسته مركزى دانه ريز در دل خاك شكافته شده رشته اى به بالا و رشته هايى به پائين فرو مى برد؛ و كيست كه ريشه اين گياهان را كه باريكتر از موى است به اعماق زمين سخت ، فشار داده به پايين مى كشاند ميوه دار مى گويد: چه كسى شربت را در اثمار اشجار مخلوط كرده و هر يك را به طعمى در آورده است ، دانشمند مى گويد: چگونه ميليونها خورشيد در فواصل هزاران سال نورى مليونها منظومه شمسى را در جزائر فلكى تشكيل داده و در آن صحنه پهناور و لا يتناهى عالم افلاك با نظم و ترتيب مخصوص ‍ گرد هم مى چرخند؟

دانشجو مى گويد: كيست كه به هسته مركزى نور، قدرت و نيرو بخشيده جهان هاى دور و تاريك را روشن مى سازد، عابد مى گويد: كيست كه تا ابد فرمانفراى مطلق اين جهان آفرينش باشد تا من او را پرستش كنم ! كاشف مى گويد: هنوز مسئله لايتناهى و ابديت حل نشده است ! عالم مى گويد: من از طريق سير دين و تمدن خداى را شناخته ام ، عارف مى گويد: من هرچه مى بينم غير از او را نمى بينم !، عامى مى گويد: آيا چه كسى از آسمان براى ما آب فرو مى ريزد؟ آيا چه كسى بادهاى رحمت به سوى ما مى فرستد؟ آيا چه كسى به ما روزى مى دهد؟ آيا چه كسى حيوانات و پرندگان را به اقسام مختلف و رنگ هاى گوناگون و كيفيت هاى جوراجور آفريده ؟ و آيا چه كسى ...؟

پس با اين حال : عالم و جاهل ، فيلسوف و دانشمند، عابد و زاهد، عارف و عامى ، و هر يك از بندگان خدا براى شناسايى آفريدگار جهان راهى را در پيش گرفته و از تمام اين آثار و آيات پى به وجود صانع عالم برده و به مصداق بيان امام عليه السلام كه عرض مى كند بك عرفتك و انت دللتنى عليك ، همگى از آثار و نشان هاى او، او را سبحانه و تعالى شناخته اند.

حال بايد گفت : كسانى كه در امر خداشناسى از راه لجاج و عناد انكار مى ورزند و نمى خواهند با آن همه وسائل شناسايى به يكتا خداى جهان ايمان آورند و به پرستش او گرايند، آيا حقا كافى نيست كه درباره آنها گفته شود: ان الذين لا يومنون بآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم

خداشناسى از نظر علما و دانشمندان

علامه ، حضرت آيت الله جناب حاج شيخ بهاءالدين محلاتى شيرازى ؛ از مراجع عصر حاضر؛ در كتاب خود به نام ((رهنماى حق )) در باب اثبات صانع بياناتى بسيار روشن با استدلال و منطقى محكم آورده كه خواننده را به حقيقت خداشناسى كاملا آشنا مى نمايد؛ از جمله در آن كتاب شريف بعد از شرحى به تفصيل در بيان ((علت و صفت )) وجود اشياء چنين مى فرمايد:

احتياج اين موجودات به علل و اسباب . احتياج ممكن به سبب بديهى است ، اين است كه وقتى انسان ظهور چيزى را در عالم مى بيند فطرتا سبب وجود آن را تعقيب مى كند؛ آيا سبب ظهور اين امر چه بوده ؟ همين توجه به ضرورى نبودن وجود براى موجودات گوناگون است كه عقلا و دانشمندان را دائما در پيرامون علل و اسباب آنها به كنجكاوى و كوشش ‍ مى گمارد؛ مثلا: آيا آفتاب و زمين و ماه را چه چيز به وجود آورده ؟ جمادات و نباتات و حيوانات تحت تاءثير چه عاملى موجود شده و تنوع يافته اند؟ اوضاع افلاك و حوادث جوى در اثر چيست ؟ هكذا.

بالجمله : انسان دائما در صدد پيدا كردن عوامل و اسباب موجودات متنوعه جهانست ، معنى تكامل و ترقى دانش ها نيز توسعه دائره كشف علل و اسرار مظاهر مختلفه وجود و تحولات عارضه بر آنهاست .

از اين مقدمه نتيجه مى گيريم كه سلسله اسباب امورى كه در جهان موجود است بايد منتهى بشود به موجود ثابتى كه به خودى خود موجود و هستى بخش چيزهاى ديگر باشد و اگر چنين موجود ثابتى نباشد محال است چيزهاى ديگر كه وجود ذاتى آنها نيست ((ممكنند)) موجود شوند....

فيلسوف و دانشمند محترم جناب فخرالمحققين اصطهباناتى شيرازى ؛ از مشاهير سخنگويان عصر حاضر در جلد اول كتاب خود به نام ((دانش نامه شيخ الاسلامى )) كه حاوى مطالبى از علوم در اصول عقايد است در باب شناسايى خداى تعالى در مقاله اول آن كتاب پس از شرحى به تفصيل مى نويسد:

((خدا تعريف بردار نيست !!!)) و از قول الهيين مى گويد: كه عموم موحدين و مليين جهان هماهنگند كه كنه ذات خدا فهميدنى نيست ؛ و در واقع كمال معرفت و شناسايى خدا به همين است كه قابل شناختن نيست ؛ و سر اين كه ادراك او ممتنع و عقل از شناختن عاجز است اينست كه حد ندارد؛ يعنى از جنس و فصل منزه است و از اين رو تعريف بردار نيست .

و همچنين در مقاله سوم آن كتاب در باب ((توحيد شهودى )) نوشته است : شناخت هر چيزى به يكى از سه چيز است ؛ ((اول )) به مشاهده و حضور، يعنى چيزى حاضر باشد و شما او را ببينيد و بشناسيد.

((دوم )) به علل و اسباب كه پى بردن از علل به معلول است مثل اين كه از آتش به گرمى و سوزندگى پى مى بريد كه اين را به اصطلاح حكمت و منطق برهان لمى مى گويند.

((سوم )) شناختن به آثار و معاليل مثل اين كه از وجود دود، علم به آتش پيدا مى كنيد، زيرا كه مى دانيد، و اين را برهان آنى مى گويند. و روشن است كه خدا را به برهان لمى نتوان شناخت زيرا كه علت و سببى ندارد، به برهان آنى هم كه پى بردن از اثر به مؤ ثر جز معرفت ناقص و ناتمامى ميسر نيست زيرا كه از روى آيات و آثار آفاقى و انفسى فقط مى توانيم بفهميم كه خدايى دانا و توانا وجود دارد و تدبير امور عالم به دست اوست .

و در اين جا اضافه مى كند كه : هر چند ما بيش از اين هم تكليف نداريم ، و همين درجه در عقيده و ايمان كافى است . اما كمال معرفت تا حدى كه براى بشر مقدور است ؛ به مشاهده و حضور است كه تعبير از آن به عرفان مى شود؛ و درجه جلوتر موسوم به علم است و از اين جا يكى از فرقهاى علم و عرفان را مى فهميد؛ و بعد از آن نويسنده آن كتاب شرحى به تفصيل در باب شناسايى خداى تعالى از روى علم و عرفان بيان نموده ؛ نظر خود را اينطور مى رساند: كه ايمان ثابت و دائمى توحيد استدلالى است ؛ ولى منظور از يقين ، كه دم دمى است توحيد شهودى و عيانى است كه همه وقت براى همه كس دست نمى دهد؛ سپس مى گويد: بلى ؛ همانطورى كه استدلال و نظر؛ به عقل است و عقل عطاى خود او و در حجت و برهان مستمد از عنايت اوست ؛ كذلك ، شهود و عيان هم به نور دل و بصيرت قلبى است و آن هم از ناحيه خودش است ؛ سپس اشاره به بيان امام عليه السلام كرده و همين فقره از دعاى مورد شرح را متذكر مى شود كه بك عرفتك و انت دللتنى عليك .

خداشناسى از نظر دانشمندان خارجى

از كتاب مذاهب و عقايد ((ويكتور هوگو)) اين دانشمند فرانسوى مى نويسد: علماى دين ، روحانيون اديان مختلفه به ميل خود تغييراتى در دين داده اند و آفريدگار را با چهره هاى مختلف مجسم مى سازند. آيا خدا را همانطور كه بايد شناخت كه او خودش را شناسانده است ؟ تعاليم پيشوايان مذاهب اغلب آميخته با داستان ها و حكاياتى است كه موجب نفى مطلق مى شود؛ زيرا ضد و نقيض در آن فراوان است ؛ بدين علت كوته نظران مى گويند همه چيز بيهوده است ؛ نه خدايى وجود دارد! نه جهنمى ! نه حساب و كتابى !!

آنگاه اين گروه به سوى شيطان روى مى آورند؛ زيرا وقتى ديانت مولود پندار و دكان عوام فريبى باشد و با عقل سالم نتواند توافق پيدا كند؛ براى چه انسان از لذائذ شهوات كف نفس نمايد.

اما. نمايشگاه طبيعت دنياى با عظمت با اين شكوه و نظم و ابداع حوادث قرون و اعصار؛ نداى فلك و وجدان ؛ از هر فلسفه مادى قوى تر و حقيقى تر است ، و همانطور كه اشعه فروزان خورشيد از ماوراء ابرها وجود نور را ثابت مى كند؛ همه چيز گويا و ناطق است كه واجب الوجود و هستى بخشى ، بر اين عالم بزرگ حكمفرماست ! و از هر بام و برزن و كوه و دريا و اوراق درختان و مجموعه دنياى وجود صدا بلند است : خدا هست ، آرى خدا هست ، بوده و هست و هميشه خواهد بود.

خلاصه مطلب ((در بيان عبارت مورد شرح ))

در اين عبارت كوتاه كه امام عليه السلام در مقام تعليم دعا اشاره به امر توحيد و خداشناسى كرده است ، با اين بيان مختصر نمى توان حق مطلب را ادا كرد، از آن جهت كه اصلا منظور از پيدايش و خلقت اين جهان بر سر همين موضوع است كه خداى تعالى به تمام آفريده خود، خود را بشناساند تا او را ستايش و پرستش كنند.

نه تنها انسان بايد طوق بندگى را به گردن بياندازد و خداى خود را بشناسد بلكه تمام مخلوق و همه موجودات در عالم از جاندار و بيجان و تمام اشياء و اجسام بى روح او را شناخته و به تسبيح و تقديس او مشغولند، پس چنين موضوعى در درجه اول اهميت قرار داشته ، و گذشته از بياناتى كه در اين باب از طريق براهين عقلى و نقلى گذشت ، ببيند كه خداى تعالى از نظر اعتقاد به اين امر مهم براى آدمى كه اشرف مخلوقات و صاحب درك و شعور است چه وسائل مهم ديگرى براى شناسايى خود در اختيار آنها گذاشته است .

راستى چقدر جاى شكر و سپاس است كه ما در اوايل خلقت به دنيا نيامده ايم از آن جهت كه الان تمام وسائل خداشناسى و خداپرستى در اختيار ماست و ديگر امكان اين كه ما در اين امر بزرگ در شك و ترديد يا اشتباه باشيم نيست ! شايد دوران ما آخرين مرحله سير تكامل در خداشناسى باشد؛ چه بسيار رسولانى از طرف پروردگار آمده و همه حامل پيامهايى از خداشناسى بوده چه كتاب آسمانى بسيار نفيس كه اكنون در اختيار ماست و با كلام معجزآساى خود ما را راهنمايى مى كند، مگر جاى ترديد است كه بگوييم قرآن مطلبى را در اين امر فروگذارى كرده است اين كتاب آسمانى كه خاتم كتب است تمام اسرار و رموز خداشناسى را به جهانيان آموخته و حجت را بر اهل عالم تمام كرده است .

پس با آن همه وسائل و كتب آسمانى و گفتار انبيا و اوصيا و آن همه قلم فرسايى علما، حكما، عرفا و دانشمندان ؛ ديگر مطلب تمام است ، و اين مختصر هم از آن جهت بود كه تا حدى حق اين فقره از دعا ادا شده باشد، كه امام عليه السلام عرض كرد: بك عرفتك و انت دللتنى عليك . و در پايان اين گفتار اكتفا مى كنيم به ذكر بيان قول سيد العارفين اميرالمؤ منين عليه السلام كه در دعاى صباح عرض مى كند: يا من دل على ذاته بذاته . اى كسى كه هستيش دليل بر هستى اوست و شناخته مى شود خودش از خودش .

در بيان عبارت مورد شرح

گفت معصوم اى خداوند جليل   خود تويى بر ذات خود عين دليل
من ز تو دانسته ام تو كيستى   شد معما حل كه تو خود چيستى
تو خدايى خالق كون و مكان   آفريدى هر چه باشد در جان
گردش افلاك و تغيير زمان   خود دليلى بر وجود تو عيان
بى تو كى ممكن به تو ره آورم   گم كنم راه گر نباشى ياورم
هر چه دارد اندر اين عالم قرار   باشد از آثار صنع كردگار
هر كه خواهد آشنا بر حق شود   بايدش با عاشقان محلق شود

* * *

تو اگر خواهى شوى خالق شناس   پس بگير اول به نفس خود تماس ‍
بر وجود خود نظر افكن دقيق   تا بدانى در نابى يا عقيق
هر چه در آن خلقت ارض و سماست   بر وجود تو همه اندر نماست
نور آفاق است از خورشيد و ماه   دل بود بر نور نفسانى گواه
در سما باشد كواكب يا نجوم   نجم انفاس است علمى از علوم
باطن اين خاك كان و معدنست   باطن دل از محبت مخزنست
شعله سوزان و آتش در جهان   آتش عشق است و سوزى در نهان
در سما گيرد حجابى از سحاب   روح را پيوند جان باشد حجاب
در زمين باشد بسى شامخ جبال   كوه انفاس است اوهام و خيال
اين جهان را مختلف آمد فصول   چهار خصلت آدمى را شد حصول
انقلاب جو و توفان در بلاد   باشد امراضى كه آيد در نهاد
آب چشمه در زمين هر سو روان   چشمه دمع است اندر جسم و جان
هر چه بينى ، هر چه جويى زين جهان   رمزش اندر نفس تو باشد عيان

* * *

تا شناسا برزخ جانان شوى   وصل او از جان و دل خواهان شوى
هر كسى او را شناسد بر يقين   كى شناسد سر ز پاى خود چنين
پس تبارك گفته بر جان آفرين   خالق آن آسمان و اين زمين
كه حقيقت دوستى از آن اوست   چون محبت جزيى از پيمان اوست
در قبول آمد كه از روز الست   خود به هر يك از محبان عهد بست
پس بدار اين عهد خود را محترم   تا رسى بر وصل جانان لاجرم
هر چه سعى اندر طلب دارى بكوش   پند مشتاقان دمى آور به هوش ‍
كه چنين گفتند دل كن وعده گاه   چونكه يار اول كند بر دل نگاه
لا مكان را گر مكان در دل دهى   جاى ديگر غير او مشكل دهى
پس چو در دل صحنه را آراستى   ميرسى بر آنچه از دل خواستى

الحمدلله الذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى .

ترجمه : سپاس خدايى را كه مى خوانم او را پس اجابت مى كند مرا اگر چه هنگام اجابت كاهل و ديرخيز باشم .

بزرگان عالم و همچنين تمام ارباب تصانيف و خطبا و ادبا هر يك در اوايل كتب و خطب و ساير مقاصد خود طريق حمد را به لسان هاى مختلف مرعى مى دارند؛ كما اين كه در نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و غيره اين رويه حسنه مشاهده مى شود.

در اين جا امام عليه السلام بعد از آن كه مرتبه شناسايى حق تعالى را بر وجهى كه گذشت ، مى رساند، زبان به ستايش او سبحانه چنين مى گشايد: سپاس و ستايش از براى آن خدايى است كه مى خوانم او را و اجابت مى كند مرا در حالى كه من كند و بطى ء هستم و كاهلى مى ورزم زمانى كه او مى خواند مرا به سوى طاعت خود.

حمد بى حد آن خدايى را سزاست   كه بلاشك مالك روز جزاست
حمد بى حد بر خداى لايزال   كه به ذات اقدسش نايد زوال
حمد بى حد بر خداوند كريم   كه بود بر اهل عالم او نعيم
حمد بى حد بر همان معبود پاك   كافريد او جسم آدم را ز خاك
حمد بى حد خاص آن مالك رقاب   كه بود رحمتش فزون تر از عقاب
حمد بى حد ذات حق را در خور است   كه كلامش گوهر و لفظش در است
حمد بى حد بر كريم ذوالعطا   كه به خلقت او نياوردى خطا
حمد بى حد از زبان خاص و عام   بر خدايى كه بود لطفش مدام
حمد بى حد آن كه را داد اين صواب   كه بخوانم او دهد من را جواب
گر چه باشم كند رو در خدمتش   غرق احسانم كند در نعمتش ‍

والحمدلله الذى اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى .

و سپاس مخصوص آن خدايى است كه چون از حضرت بى نيازش ‍ درخواستى كنم و مسئلتى نمايم پس او با من عطا فرمايد، هر چند زمانى كه قرض مى خواهد از من ؛ من بخل مى ورزم ، يعنى بخيل هستم به نفس ‍ خود در آن هنگام كه مرا امر به طاعت مى فرمايد در حاليكه فايده آن به خودم برگشت دارد.