قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۴۸ -


روز رحمت

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده بود كه لشكريانش مزاحم هيچ كس نشوند و به هيچ وجه خونى ريخته نشود، تنها بنابر روايتى شش ‍ نفر را كه افرادى بسيار بدزبان و خطرناك بودند استثنا كرده بودند. حتى هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشكر شعار انتقام را سر داده است و مى گويد: ((امروز روز انتقام است ))، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: شتاب كن و پرچم را از او بگير و شعار دهيد: ((امروز روز عفو و رحمت است )).

اين گونه ، مكه بدون خونريزى فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دل ها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فراگرفت .

بيعت زنان با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر كوه صفا قرار گرفته بود كه از مردان بيعت گرفت ، زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند، وحى الهى نازل گشت و كيفيت بيعت با آنان را چنين شرح داد: ((اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند با اين شرايط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند و تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند، در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، با آنان بيعت كن و طلب آمرزش نما كه خداوند آمرزنده و مهربان است )). (1153)

سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد ظرفى پر از آب كنند و مقدارى عطر در آن بريزند، سپس دست خود را در ميان آن نهاد و آيه نازل شده را تلاوت نمود. آن گاه از جاى خود برخاست و فرمود: كسانى كه مايلند با شرايط ياد شده با من بيعت كنند، دست خود را در داخل آب قرار دهند و رسما وفادارى خود را اعلام كنند.

پس از مدتى از جانب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام شد كه هر كس در خانه خود بتى دارد آن را بشكند و يا بسوزاند. بت ها يكى پس از ديگرى شكسته شد تا آنجا كه عكرمه فرزند ابوجهل ، دشمن ديرينه پيامبر، هر كجا كه بتى سراغ داشت براى شكستن آن روانه مى گشت ، حتى هند، زن ابوسفيان ، بتى را كه در خانه داشت درهم شكست و به آن گفت : تو، خيلى ما را فريب دادى .

شگفت آور اين بود كه بت هاى اطراف مكه به وسيله گروهى شكسته مى شد كه ساليان دراز بت پرست بودند و در راه حفظ آن حاضر بودند جان و مال خود را فدا كنند، از ميان آنان مى توان خالدبن وليد را نام برد كه براى شكستن بت عزى و نيز عمروعاص كه براى ويران كردن بت خانه سواع و همچنين سعد بن زيد كه براى شكستن بت منات و... ماءموريت يافتند. فتح مكه در روز بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت پايان پذيرفت .

جنگ ذات السلاسل

روزى مردى عرب نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و پيش روى آن حضرت زانو زد و عرض كرد: من آمده ام تا براى تو خيرخواهى كنم . حضرت فرمود: خيرخواهى تو چيست ؟

مرد عرب گفت : گروهى از اعراب در وادى رمل اجتماع كرده اند و مى خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند، سپس خصوصيات آنان را براى پيامبر بيان كرد.

حضرت به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دستور داد كه مردم را به مسجد دعوت كند، سپس حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس خدا، فرمود: اى مردم ! جماعتى از دشمنان خدا و شما مى خواهند در مدينه به شما شبيخون بزنند، چه كسى براى دفع آنان به آن سرزمين مى رود و با آنان به مبارزه مى پردازد؟

جماعتى از اهل صفه (1154) برخاستند و گفتند: ما به جنگ ايشان مى رويم ، فرماندهى براى ما تعيين فرما، تا در تحت فرماندهى او حركت كنيم .

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از روى قرعه هشتاد نفر از ايشان را انتخاب كرد و سپس ابوبكر را به فرماندهى آنان انتخاب نمود و فرمود: به نزد بنى سليم برو!

ابوبكر حركت كرد و به نزديك آن اعراب كه در وسط دره اى بودند كه اطراف آن را سنگ و درخت احاطه كرده بود، رسيد و چون به قصد حمله به آنان از دره سرازير شد، اعراب ساكن در آنجا از اطراف آن دره حمله كردند و چند تن از مسلمانان را كشتند و ابوبكر را فرارى دادند.

چون به مدينه بازگشتند، پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين بار عمر را براى جنگ فرستاد. اين بار آن اعراب در پشت درخت ها و سنگ ها كمين كرده بودند و چون عمر با لشكريان از دره سرازير شدند ناگهان از كمين گاه ها بيرون آمدند و او را نيز همانند رفيقش فرارى دادند و او نيز به مدينه بازگشت .

براى سومين بار، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى ، مردم را مطلع ساختند و سپس فرمودند: ((جبرئيل بر من نازل شد و به من امر نمود كه على بن ابيطالب را همراه مسلمانان براى جنگ با اين گروه از دشمنان بفرستم ، او به من خبر داد كه خداوند كليد فتح را به دست او و يارانش داده است ))، سپس فرمود: على بن ابى طالب كجاست ؟

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) برخاست و عرض كرد: من در خدمت حاضرم اى رسول خدا! حضرت فرمود: به اين وادى برو.

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دستار مخصوصى داشت كه آن را به سر نمى بست ، مگر در جايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را براى كار سختى روانه مى كرد. پس على (عليه السلام ) به منزل رفت و آن دستار از فاطمه (عليها السلام ) خواست . حضرت فاطمه (عليها السلام ) گفت : اراده كجا دارى و پدرم تو را به كجا مى فرستد؟

حضرت فرمود: به وادى رمل .

حضرت زهرا (عليها السلام ) از روى دلسوزى و ترس از اين سفر براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به گريه افتاد، در همين حال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد و به دختر گراميش فرمود: چرا گريه مى كنى ، آيا مى ترسى كه همسرت كشته شود؟ نه ، ان شاء الله كشته نخواهد شد.

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اى رسول خدا! صصاز رفتن به بهشت بر من مترس و مرا از آن بازمدار، سپس بيرون رفت و پرچم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به دست گرفت و به طرف آنان به راه افتاد. سحرگاه به آنان رسيد، و در آنچا توقف كرد تا اين كه صبح شد و با ياران خويش نماز صبح را خواند و لشكر خويش را به صف كرد و خود نيز به شمشير تكيه زد و رو به دشمن كرد و فرمود: اى مردم ! من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم كه بگوييد: معبودى جز خداى يگانه نيست و اين كه محمد بنده و فرستاده اوست و گرنه گردن شما را با شمشير خواهم زد.

آنان گفتند: همان گونه كه آن دو (ابوبكر و عمر) بازگشتند تو نيز برگرد.

حضرت فرمود: نه ، به خدا سوگند من برنمى گردم تا اين كه يا اسلام را بپذيريد يا شما را را با اين شمشير بزنم ، من على بن ابى طالب بن عبدالمطلب هستم .

همين كه آنان ، حضرت را شناختند نگران شدند و رو به جنگ نهادند.

حضرت نيز شروع به جنگيدن كرد و شش يا هفت نفر (1155) از آنان را به هلاكت رسانيد و ديگران نيز فرار كردند. مسلمانان پيروز شدند و غنيمت هاى بسيارى به درست آوردند. در اينجا بود كه سوره والعاديات بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گشت . (1156)

ام سلمه گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در خانه من خوابيده بود كه ناگهان از خواب پريد، من گفتم : خدا تو را پناه دهد چه شده كه اينگونه هراسان از خواب بيدار شدى ؟ حضرت فرمود: اين جبرئيل است كه مرا از برگشتن على با خبر مى سازد. سپس بيرون رفت و دستور داد كه مردم از على استقبال كنند. مردم دو صف شدند و با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به استقبال على (عليه السلام ) رفتند، همين گونه كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديد به احترام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اسب پياده گشت و به طرف پاهاى آن حضرت خم شد كه آن را ببوسد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: سوار شو كه خداى تعالى و پيغمبرش از تو خشنودند.

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه اين مژده را شنيد از خوشحالى گريان شد و به منزل خويش رفت و آنچه به غنيمت آورده بود تسليم مسلمانان كرد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعضى از آنان كه همراه على (عليه السلام ) رفته بودند، فرمود: امير و فرمانده خود (يعنى على ) را چگونه ديديد؟

آنان گفتند: چيزى غير از خوبى از او نديديم ، جز آن كه در تمامى نمازها كه ما پشت سر ايشان مى خوانديم سوره توحيد را مى خواند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من علت اين كار را از او مى پرسم . چون على به نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد حضرت به او فرمود: چرا در نمازهايى كه با اينان خواندى جز سوره اخلاص سوره ديگرى نخواندى ؟

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اى رسول خدا! من اين سوره را دوست مى دارم .

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به راستى كه خدا نيز تو را دوست دارد، چنان چه تو سوره توحيد را دوست مى دارى .

سپس فرمود: ((اى على ! اگر نمى ترسيدم از اين كه گروه هايى از مسلمانان ، آن چه را نصارى (مسيحيان ) درباره عيسى بن مريم گفتند، درباره تو بگويند (كه او را خدا و يا پسر خدا خواندند) امروز سخنى درباره تو مى گفتم كه به هيچ گروهى از مردم نگذرى ، جز آن كه خاك زير پايت را (براى تبرك ) بردارند)).

غزوه حنين

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از فتح مكه كه در بيستم ماه رمضان رخ داد، به مدت دو هفته در اين شهر اقامت كرد و اوضاع شهر را سر و سامان داد. در اين مدت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گزارش رسيد كه قبيله هوازن با همدستى قبايلى ديگر چون : ثقيف ، نصر، جشم و سعد بن بكر و گروهى از افراد قبيله بنى هلال به فرماندهى مالك بن عوف نصرى قصد حمله به مكه را دارند. هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد به مسلمانان دستور داد كه آماده حركت به سوى سرزمين ((هوازن )) شوند.

مالك بن عوف كه مرد پر جراءت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد كه غلاف هاى شمشير را بشكنند و در شكاف هاى كوه و دره هاى اطراف و لابلاى درختان بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند و هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند، يكباره بر آنان حمله ور شوند و لشكر مسلمين را درهم بكوبند. او سپس اضافه كرد: محمد هنوز با مردان جنگى رو به رو نشده است تا طعم شكست را بچشد.

رسول خدا ل گرامى اسلام در روز ششم شوال با لشكر دوازده هزار نفرى (ده هزار نفر كسانى كه كه از مدينه همراه او بودند و دو هزار نفر از اهل مكه كه تازه مسلمان شده بودند) به طرف دشمن حركت كرد و قبيله بنى سليم را با فرماندهى خالد بن وليد در مقدمه سپاه قرار داد. در راه ، برخى از مسلمانان (چون ابوبكر) به واسطه سپاه اسلام دچار غرور شدند و گفتند: ما به خاطر كثرت جمعيت شكست نخواهيم خورد.

جنگجويان هوازن كه از قبل موضع گيرى كرده بودند، ناگهان از كمين ها بيرون ريختند و بر مسلمانان حمله ور شدند، سوارانى كه مقدمه سپاه بودند فرار كردند و ديگران هم به دنبال ايشان فرار كردند و پراكنده شدند.

در اين هنگام شماتت ابوسفيان و ديگر كافران به ظاهر مسلمان شده آغاز شد و كينه هاى ديرين خويش را بيرون ريختند و هركدام سخنى گفتند. ابوسفيان گفت : ((اين فراريان تا لب دريا مى گريزند)).

جبله بن حنبل گفت : ((امروز جادو باطل شد)) و شيبه كه پدرش در جنگ احد به هلاكت رسيده بود گفت : من امروز محمد را به انتقام خون پدرم مى كشم و به همين قصد نزديك حضرت رفت و چرخى هم اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) زد ولى چنان كه بعدها خودش ‍ مى گويد: حائلى ميان من و آن حضرت پيدا شد كه ديدم نمى توانم اين كار را بكنم .

در اين نبرد، خداوند سپاه مسلمين را با دشمنان به حال خود واگذارد و به طور موقت دست از حمايت آنان برداشت ، زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور شده بودند، از اين رو بود كه آثار شكست در آنان آشكار گشت . اما اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و به نبر ادامه دادند.

بنابر نقل شيخ مفيد در الارشاد، تنها نه نفر از هاشميان در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) باقس ماندند كه يكى از آنان على (عليه السلام ) بود و عباس بن عبدالمطلب عمى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سمت راست و فضل بن عباس در سمت چپ رسول خدا قرار داشتند و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پيشاپيش آن حضرت شمشير مى زد.

با گريختن مسلمانان ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كوچكترين ضعف و تزلزلى به خود راه نداد و همواره ثابت و استوار در ميدان جنگ باقى ماند و خطاب به فراريان فرمود: مردم ! به كجا فرار مى كنيد، بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا، منم محمد بن عبدالله . سپس به عموى خود عباس (كه صداى بلند و رسايى داشت ) فرمود: مردم را صدا كن و عهد و پيمانى را كه با من بستند با آنان متذكر شو!

عباس با صداى بلند فرياد برآورد: اى اهل بيعت شجره ! اى اصحاب سوره بقره ! به كجا فرار مى كنيد؟ عهد و پيمانى را كه با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشتيد به ياد آريد.

هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع شدند، جنگ از نو آغاز گرديد و سپاه اسلام به تدريج نظم خود را بازيافت و رسول گرامى از تيررس دشمن به دور شد. طولى نكشبد كه پرچمدار سپاه دشمن توسط اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به هلاكت رسيد و با امداد غيبى خداوند سپاه هوازن به سختى شكست خورد و حدود شش هزار اسير و دوازده هزار شتر و يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و غنايم بسيارى به دست مسلمانان افتاد. آمار تلفات مسلمين را بعضى چهارنفر و برخى ديگر هشت نفر ذكر كرده اند.

پس از پايان جنگ نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و اسلام را پذيرفتند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز محبت زيادى به آنان كرد و حتى مالك بن عوف رئيس بزرگ آنان اسلام را پذيرفت و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اموال و اسيرانش را به او برگرداند و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.

خداوند از شكست اوليه مسلمانان و پيروزى بعدى آنان در پرتو امدادهاى الهى غيبى ، چنين ياد مى كند: ((خداوند شما را در مواضع بسيارى يارى كرده است و نيز در روز حنين ، آن هنگام كه شمار زيادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هيچ وجه از شما دفع خطر نكرد و زمين با همه فراخى بر شما تنگ گرديد، سپس در حالى كه پشت به دشمن كرده بوديد، برگشتيد. آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤ منان فرود آورد و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنان را نمى ديديد و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود)). (1157)

در حقيقت ، عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار، افزون بر غرورى كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كرده بودند، وجود دو هزار نفر افراد تازه مسلمان بود كه طبعا جمعى از منافقان و عده اى براى كسب غنايم جنگى و گروهى بى هدف در ميان آنان وجود داشتند كه فرار آنان نيز در بقيه اثر گذاشت . اما عامل پيروزى نهايى ، ايتستادگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمانهاى پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.

غزوه تبوك

در سال نهم هجرى ، يك كاروان بازرگانى كه از شام روغن و آرد به مدينه مى آورد، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گزارش داد كه دولت روم سپاه عظيمى را در مرز سوريه و حجاز گرد آورده و نيز قبايلى از عرب را براى جنگ با مسلمانان آماده ساخته و مقدمه سپاه را به سرزمين بلقاء روانه كرده است .

اين گزارش هنگامى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد كه هوا به شدت گرم بود و فصل برداشت محصول و چيدن ميوه ها فرا رسيده بود، اما ارزش اسلام نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ياران او بالاتر از آن بود كه به خاطر منافع مادى از آن صرف نظر كنند و اجازه ندهند دشمن به خانه آنان هجوم آورد.

رسم و شيوه پيامبر در جنگ ها اين بود كه پيوسته بر دشمن مى تاخت و به او مهلت حركت و جنبش و سازماندهى نمى داد و هرگز منتظ نمى شد كه دشمن به خانه او وارد گردد و آن گاه با او رو به رو شود.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بيشتر غزوه ها براى غافلگير كردن دشمن ، مسير و هدف را تعيين نمى كرد، ولى در اين نبرد چون مسير بسيار طولانى بود (فاصله مدينه تا تبوك حدود ششصد كيلومتر بود)، پيامبر بناچار مقصد را براى مسلمانان روشن كرد، تا افراد با توجه به مشكل بودن راه و دور بودن مقصد، وسايل لازم را فراهم كنند و افزون بر اين ، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند، بعضى از پياده ها حتى كفش به پا نداشتند و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگ هاى سوزان بيابان بگذرند، از نظر غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت در دهان مى گرفتند و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند و يك جرعه آب را چند نفر مى نوشيدند؛ آنان به خاطر وجود اين مشكلات به جيش العسره (لشكر مشكلات ) معروف شدند. تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان در هيچ جنگى به اندازه تبوك در فشار و زحمت نبودند.

همان گونه كه اشاره شد اين واقعه در سال نهم هجرى ، يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكه روز داد و از آنجا كه درگيرى و مقابله در اين ميدان با يكى از ابرقدرت هاى جهان آن روز بود، به با يك گروه كوچك با بزرگ عرب ، جمعى از مسلمانان از حضور در ميدان وحشت داشتند؛ از اين رو، زمينه براى سمپاشى و وسوسه هاى منافقان كاملا آماده بودند، آنان نيز براى تضعيف روحيه مؤ منان از هيچ چيز فروگذار نمى كردند.

غزوه تبوك و منافقان

با مراجعه به آيات قرآن كريم در سوره توبه ، استفاده مى شود كه ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن هنگام به چند گروه تقسيم مى شدند كه عبارت بودند از:

1 - گروه جانباز و ايثارگر كه يا داراى امكانات رزمى بودند و يا مى توانستند پاى پياده اين مسير را بروند.

2 - گروهى كه آماده رزم بودند، اما وسيله و امكانات نداشتند. اين گروه به خدمت رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و از او امكانات خواستند تا آنان نيز در اين غزوه شركت كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: وسيله اى ندارم كه در اختيار شما بگذارم . آنان پس از شنيدن اين پاسخ در حالى كه اشك از ديدگانشان فرو مى ريخت به خانه هاى خود بازگشتند. (1158)

3 - گروه كارشكن كه نه تنها خود شركت نمى كردند، بلكه كارشكنى مى كردند و مى گفتند كه جنگ در هواى گرم صلاح نيست . (1159)

4 - گروهى كه مايل به شركت در نبرد نبودند اما نمى خواستند به صراحت مخالفت كنند، اينان از پيامبر اجازه مى گرفتند كه در مدينه بمانند و در اين نبرد شركت نكنند. (1160)

5 - گروهى كه در اردوگاه پيامبر خيمه زدند و آماده بودند كه همراه پيامبر حركت كنند، ولى لحظه حركت از پيامبر جدا شدند و شايعه سازى كردند كه پيامبر در جنگ با روميان شكست خواهد خورد و به همين زودى به ريسمان اسارت بسته خواهد شد، اينان همان گروه منافقان بودند كه تحت سرپرستى عبدالله بن ابى در زير پرده كارشكنى مى كردند. (1161)

على (عليه السلام ) جانشين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تمامى غزوات افتخار همراهى پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را داشت ، اما تنها در اين غزوه به امر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه باقى ماند. علت اين امر آن بود كه گروهى از منافقان مدينه و پيروان عبدالله بن ابى ، از اردوگاه به مدينه بازگشتند، حضور اين منافقان در مدينه در غياب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ممكن بود منجر به حوادث تلخ و ناگوارى گردد؛ از اين رو رسول گرامى ، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را در مدينه جانشين خود ساخت تا جلو هر حادثه ناگوار را بگيرد.

منافقان پس از اطلاع از اقامت على (عليه السلام ) در مدينه ، نقشه خود را نقش بر آب ديدند، زيرا مى دانستند كه با وجود على و افرادى كه دور او بودند قادر به شورش نخواهند بود؛ از اين رو، دست به شايعه سازى ديگرى زدند و گفتند: تيرگى روابط پيامبر با على سبب شده كه او را با خود نبرد. بر اين اساس ، على (عليه السلام ) فورى نزد پيامبر آمد و وجود اين شايعه را به اطلاع رسول گرامى رسانيد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من تو را در مدينه ترك نكردم ، مگر براى (جلوگيرى از كارهاى ) اين گروه كه از شركت در جهاد سرباز زدند و در مدينه ماندند، على جان ! برگرد و نماينده من در ميان خانواده خود و ما باش . سپس فرمود: ((على جان ! آيا راضى نمى شوى كه تو نسبت به من مانند هارون به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست )). (1162)

اين جمله تاريخى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه به حديث منزلت مشهور شد، از دلايل روشن و واضح امامت و جانشينى على (عليه السلام ) است ؛ زيرا اگرچه سخن پيامبر اسلام در مورد حادثه خاص (يعنى سفرتبوك ) است ، اما استثناى منقطع نشان مى دهد كه على (عليه السلام ) جز مقام نبوت ، در تمامى شئون و از آن جمله جانشينى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، با هارون ، برادر موسى (عليه السلام ) يكسان است .

سرانجام سپاه اسلام همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سرزمين تبوك رسيدند و شب را در آنجا به استراحت پرداختند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى سربازان خود خطابه اى ايراد فرمود. همچنين زمينى را براى مسجد برگزيد و قبله آنجا را به وسيله سنگى مشخص كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيست روز تمام در تبوك اقاكت گزيد. روميان كه از عظمت سپاه اسلام با آن شهامت و شجاعت عجيبى كه در جنگ ها نشان داده بودند؛ كم و بيش با خبر شده بودند، صلاح در اين ديدند كه ارتش خود را به درون كشور فراخوانند و چنين وانمود كنند كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه شايعه بى اساسى بيش نبوده است ؛ چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت داشتند. (1163)

گرچه در اين سفر پررنج و مشقت نبردى رخ نداد، اما آثار و نتايج مهمى به دنبال داشت كه برخى از آن عبارتند از:

1 - پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين سفر، با بستن پيمان هاى صلح با قبايل و امراى منطقه مرزى حجاز و شام ، ايمنى اين منطقه را تاءمين كرد و مطمئن شد كه آنان با قيصر روم همكارى نخواهند كرد.

2 - با اين حركت نظامى ، فرماندهان سپاه اسلام با راه ها و جغرافياى اين منطقه آشنا شدند و طريقه لشكركشى در برابر قدرت هاى بزرگ آن روز را آموختند. از اين نظر، شايد بى جهت نبود كه نخستين نقطه اى كه مسلمانان پس از درگذشت پيامبر اسلام فتح كردند، سرزمين شام بود.

3 - در اين بسيج عمومى ، مؤ منان از منافقان متمايز شدند و نوعى جداسازى در صفوف مسلمين به عمل آمد.

4 - بالا رفتن اعتبار نظامى مسلمانان ، گرايش قبايل مختلف عرب به اسلام و ديدار نمايندگان آنان با پيامبر اسلام به منظور اعلام اطاعت ، از ديگر آثار و نتايج مهم اين حركت نظامى بود.

نقشه قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در عقبه

در كتاب سيره حلبى و نيز مغازى واقدى و ديگر مورخان ، اعم از شيعه و سنى ، با مختصر اخلاقى از حذيفه بن يمان و ديگران روايت كردند كه گروهى از منافقان توطئه كردند تا در مراجعت از تبوك ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به قتل برسانند، به اين ترتيب كه در يكى از گردنه هاى سر راه ، شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به درون دره بيندازند، در بسيارى از رويات است كه توطئه كنندگان دوازده نفر بودند.

اما خداى تعالى بوسيله جبرئيل ، جريان اين توطئه را به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسانيد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چون به گردنه نخست رسيد، به لشكريان دستور داد، هر كه مى خواهد از وسط بيابان عبور كند، چون بيابان وسيع است ؛ ولى خود آن حضرت مسيرش را از بالاى دره قرار داد؛ عماربن ياسر را ماءمور كرد تا مهار شتر را از جلو بكشد و به حذيفه نيز دستور داد از پشت سر شتر بيايد.

شب هنگام بود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا بالاى دره آمده بود، منافقانى كه از قبل خود را آماده كرده بودند تا نقشه خود را عملى سازند، زودتر خود را به اطراف آن گردنه رساندند و براى آن كه شناخته نشوند، سر و صورت خود را با پارچه بسته بودند؛ همين كه شتر به بالاى گردنه رسيد، چند تن از آنان از عقب ، خود را به شتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رساندند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان نهيبى زد و به حذيفه فرمود: با عصايى كه در دست دارى به شتران ايشان بزن . حذيفه جلو رفت و عصاى خود را به روى شتران زد. آنان كه حدس زده بودند پيامبر خدا از طريق وحى از توطئه با خبر شده است دچار وحشت شدند و بى درنگ فرار كردند.

در سيره حلبيه آمده است كه آنان شتر آن حضرت را رم دادند و شتر از جا پريد و قسمتى از بار خود را نيز انداخت ، در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حذيفه دستور داد با عصاى سر كج خود كه از آهن بود مركب هاى آنان را از پيش رو بزند، آنان نيز فرار كردند و به سرعت خود را به پايين كوه رساندند و درميان لشكريان ، خود را گم كردند و چون حذيفه بازگشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او پرسيد:

آيا آنان را شناختى ؟ عرض كرد: شترانشان را شناختم كه يكى از آنان شتر فلانى و ديگرى شتر فلانى بود ولى چون سر و صورتشان بسته بود و در تاريكى شب فرار كردند، آنان را نشناختم .

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مى دانى چه كار داشتند و چه منظورى از اين كارشان داشتند؟

عرض كرد: نه .

فرمود: اينها توطئه كرده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بيايند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بيندازند! ولى خداوند مرا از وطئه آنان باخبر ساخت .

حذيفه گفت : اى رسول خدا! آيا دستور نمى دهى گردن آنان را بزنند؟

حضرت فرمود: خوش ندارم كه مردم بگويند: محمد، شمشير در ميان اصحاب و ياران خود نهاده است . سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام يكايك آنان را براى حذيفه و عمار ذكر فرمود و آنگاه به آن دو دستور داد آن را پنهان كنند و به ديگران نگويند. (1164)