قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۴۶ -


سرانجام جنگ

هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از وضع پريشان قريش آگاه شد، به يكى از ياران خود به نام حذيفه دستور داد كه خود را به اردوگاه دشمن برساند و اخبار آنجا را به دست آورد و او را مطلع سازد.

حذيفه مى گويد: من خود را به ستاد فرماندهى رساندم و ديدم طوفان چنان رشته آرامش آنان را به هم ريخته كه نه ديگ غذايى بر جاى مانده و نه آتشى و نه خيمه اى ، ابوسفيان در آن مجمع دستور داد هر كسى بغل دستى خود را ببيند و از وضع او تحقيق كند تا بيگانه در ميان ما نباشد.

حذيفه مى گويد: من فورى پيش دستى كردم و از كسى كه در كنار من بود پرسيدم : تو كيستى ؟ او گفت : من فلانى هستم .

سپس ابوسفيان رو به جمعيت كرد و گفت : اين منطقه محل زندگى و استقرار ما نيست ، چهارپايان ما دچار نابودى شدند، طوفان ، خيمه اى براى ما باقى نگذاشته است و بنى قريظه ما را يارى نكردند، مصلحت اين است كه فعلا اين منطقه را ترك كنيم .

هنوز سپيده دم ، منطقه را روشن نكرده بود كه سپاه قريش آنجا را ترك كردند و براى احتياط عمروعاص و خالد بن وليد با دويست سوار به دنبال لشكر قريش به را افتادند تا مبادا از طرف مسلمانان تعقيب شوند. غطفان نيز با شنيدن حركت قريش ، رهسپار سرزمين هاى خود شدند و مسلمانان نيز در بامداد بيست و چهارم ذى القعده سال پنجم ، خندق را ترك كردند و به مدينه بازگشتند.

تعداد شهداى مسلمانان در غزوه احزاب شش نفر و تعداد كشتگان احزاب سه نفر بود. در قرآن كريم آيات نهم تا بيست و پنجم سوره احزاب پيرامون اين جنگ نازل شده است .

غزوه بنى قريظه

چنان كه گفته شد، بنى قريظه يكى از سه گروه يهودى بودند كه در مدينه سكونت داشتند. آنان روز نخست با پيامبر پيمانى را امضا كردند، ولى دو گروه از آنان به سبب پيمان شكنى مجبور به ترك مدينه شدند، اكنون بايد ببينيم سرنوشت ((بنى قريظه )) پيمان شكن به كجا منتهى گرديد. آنان در سخت ترين لحظات پيمان خود را شكستند و تصميم گرفتند كه به مسلمين از پشت خنجر بزنند و حتى در حضور نمايندگان پيامبر به رسول گرامى ناسزا گفتند.

روز بيست و چهارم ذى القعده كه مسلمانان از خندق بازگشتند فرشته وحى ، پيامبر را ماءمور كرد كه به طرف دژ بنى قريظه برود. پيامبر به بلال دستور داد كه در ميان مردم اعلام كند كه هر كس پيرو امر خدا و رسول اوست ، نماز را در كنار قلعه بنى قريظه بخواند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، عبد اللّه بن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد و خود با سه هزار سرباز كه سى و شش اسب داشتند، رهسپار قلعه بنى قريظه شدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرچم را به دست على (عليه السلام ) داد و او را پيشاپيش روانه كرد.

محاصره قلعه پس از انجام نماز عصر شروع شد و بيست و پنج روز اين محاصره ادامه داشت . كعب بن اسد، رئيس و بزرگ يهوديان از طولانى شدن محاصره به تنگ آمد و شخصيت هايى را دور خود جمع كرد و گفت : اى گروه يهود! مى بينيد كه ما در چه وضعى گرفتار شده ايم ؛ اكنون من سه پيشنهاد مى كنم يكى از آنان را بپذيريد:

1- شما كه به خوبى مى دانيد محمد، پيامبر خداست و نشانه هاى او را در كتاب هاى خود خوانده ايد، پس بياييد تا به او ايمان آوريم و مسلمان شويم و از اين به بعد در امن و آسايش همانند ساير مسلمانان زندگى كنيم و خود، اموال ، زن و بچه هايمان نيز محفوظ بمانند.

يهوديان گفتند: ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد و از دين و آيين پدران خود دست بر نمى داريم .

2- پيشنهاد دوم من آن است كه بياييد زن و بچه هايمان را بكشيم تا خيالمان از اسارت آنان به دست مسلمانان آسوده باشد، سپس لباس جنگ پوشيده و از قلعه ها بيرون بريزيم و به جنگ مسلمانان برويم اگر پيروز شديم كه ممكن است صاحب زن و فرزند شويم و اگر كشته هم بشويم ديگر غم و اندوه اسارت آنان را در دل نداريم !

گفتند: اين كار را هم نخواهيم كرد و ما چگونه دلمان راضى شود اين بيچاره ها را با دستان خود به قتل برسانيم . زندگى ، پس از ايشان براى ما چه لذتى دارد؟

3- كعب گفت : اكنون كه اين پيشنهاد مرا هم نپذيرفتيد، پس بياييد امشب كه شب شنبه است و خيال محمد و يارانش از ما آسوده است بر آنان شبيخون بزنيم شايد بتوانيم كارى از پيش برده و آنان را پراكنده سازيم .

گفتند: ما چگونه حرمت شب شنبه را بشكنيم و به چنين كارى كه پيشينيان ما بدان اقدام نكرده اند، دست بزنيم !

كعب با ناراحتى گفت : به راستى كه تا كنون يك نفر از شما از روى عقل و تدبير كار نكرده است .

خيانت ابو لبابه

ابو لبابه ، از انصار مدينه و از قبيله اوس بود كه پيش از ورود اسلام به مدينه با يهود بنى قريظه هم پيمان بودند و در جنگ ها و اختلافات از ايشان پشتيبانى و طرفدارى مى كردند.

يهود بى قريظه كه از محاصره طولانى به تنگ آمده بودند، عاجز شدند و پيش از آن كه تسليم شوند براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيغام دادند كه ابو لبابه را نزد ايشان بفرستد تا در كار خود با او مشورت كنند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز ابولبابه را پيش ايشان فرستاد.

همين كه ابولبابه وارد قلعه شد زنان و كودكان پيش روى او درآمده و صداها را به گريه و شيون بلند كردند، به گونه اى كه دل ابولبابه به حال آنان سوخت و متاثر گرديد و در همان حال وقتى كه مردان بنى قريظه از او پرسيدند: آيا به نظر تو صلاح ما در اين است كه تسليم محمد شويم ؟

ابولبابه گفت : آرى ، چاره اى ديگر نيست و ضمنا با دست به گلوى خود اشاره كرد، يعنى تسليم شدن شما مقدمه نابودى و گردن زدن شماست و اگر تسليم شديد مردانتان را گردن مى زنند؛ اما ناگهان متوجه شد كه با اين عمل به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان خيانت كرده و گناه بزرگى را مرتكب شده است . اين احساس موجب شد تا انقلابى در دل او پديد آيد، اين انقلاب درونى سبب شد كه بيش از آن در قلعه هاى بنى قريظه توقف نكند و براى توبه و آمرزش خواهى از اين گناهى كه مرتكب شده بود، در صدد چاره اى برآيد و هرچه زودتر خود را از آلودگى آن گناه پاك سازد.

ابولبابه همين منظور از آنجا يكسره به مدينه رفت و با طنابى خود را به ستون مسجد بست و گفت : تا خدا مرا نيامرزد و توبه ام را نپذيرد از اينجا حركت نخواهم كرد و به سرزمين بنى قريظه و جايى كه در آن مكان به خدا و رسول او خيانت كرده ام ، قدم نخواهم گذارد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه ديد مراجعت ابولبابه درازا كشيد، از ماجراى وى مطلع گرديد فرمود: اگر به نزد ما مى آمد از خدا براى او طلب آمرزش مى كرديم ولى اكنون كه چنين كرده همانجا باشد تا خدا توبه اش را بپذيرد. ابولبابه همچنان به ستون مسجد بسته بود، فقط در اوقات نماز همسر يا دخترش مى آمدند و او را باز مى كردند و مختصر غذايى كه براى او آورده بودند مى خورد و سپس تطهير مى كردند و نمازش ‍ را مى خواند و دوباره او را به همان ستون مى بستند. پس از اين كه شش روز از اين ماجرا گذشت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه بازگشت ، شبى در اتاق ام سلمه بود كه هنگام سحر در ضمن آيه اى كه به وسيله جبرئيل بر آن حضرت نازل شد، قبولى توبه ابولبابه به اطلاع حضرت رسيد و ام سلمه كه از ماجرا مطلع شد، آن بشارت را به او داد. چون خواستند او را باز كنند حاضر نشد و گفت : نه ، به خدا سوگند بايد خود پيامبر با دست خود مرا باز كند. چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى نماز صبح به مسجد آمد با دست خود او را باز كرد، هم اكنون ستونى در مسجد مدينه است كه آن را ((اسطوانة توبه )) مى نامند و مى گويند: جاى همان ستونى است كه ابولبابه خود را به آن بسته بود. (1146)

داورى سعد بن معاذ

يهود بنى قريظه كه از محاصره به تنگ آمدند و حاضر به پذيرفتن اسلام و جزيه هم نشدند، چاره اى جز تسليم شدن نداشتند اما از سرنوشت خود بيمناك بودند؛ از اين رو براى سران قبيله اوس كه هم پيمانان آنان بودند پيغام دادند كه ما چاره اى جز تسليم نداريم اما شما بايد به ما كمك كنيد و با محمد مذاكره نماييد تا درباره ما تخفيف بدهد و همانند بنى قينقاع و بنى النضير با ما رفتار كند.

با اين پيغام چند تن از افراد آن قبيله به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتند و در اين باره با آن حضرت مذاكره كردند و گفتند: اى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيا راضى هستيد كه يك نفر از شما درباره بنى قريظه داورى كند؟

همه گفتند: آرى .

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سعد بن معاذ را به عنوان داور برگزيد تا او درباره بنى قريظه داورى كند. سعد بن معاذ در خيمه زنى به نام رفيده كه كارش مداواى مجروحان جنگى بود، بسترى بود، جوانان اوس ، سعد را به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند و از او درخواست كه با هم پيمانان آنان به نيكى رفتار كند.

هنگامى كه سعد بر محضر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همگان گفت : برخيزيد و به او احترام بگذاريد.

مهاجرين و انصار همه برخاستند و نهايت احترام را به جا آوردند و از او درخواست كردند كه درباره بنى قريظه داورى كند. سعد نيز از آنان پيمان گرفت كه آنچه را كه حق تشخيص دهد آنان اجرا كنند، آنان نيز همگى پذيرفتند.

سعد گفت : حكم من آن است كه مردانشان (آنانى كه آماده جنگ با مسلمانان بودند) كشته شوند و فرزندان و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد. گروهى از آنان كه اسلام را پذيرفتند نجات يافتند و سرزمين مدينه براى هميشه از وجود اين قوم منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.

هنگامى كه مقصران بنى قريظه را براى اعدام حاضر كردند، آنان كينه هاى درونى خود را بيرون ريختند، مثلا حيى بن اخطب كه رئيس قبيله بنى قريظه را به پيمان شكنى وادار كرده بود و به او قول داده بود كه در سرنوشت آنان شريك باشد، هنگام اعدام رو به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و گفتك من در دشمنى با تو پشيمان نيستم ولى خداوند هركس را خوار سازد او نيز خوار مى شود و ذلت و خوارى بر بنى اسرائيل از جانب خداوند قطعى است . (1147) همچنين سعد بن معاذ حكم كرد كه يك زن يهودى كه در اثناى جنگ ، مسلمانى را كشته بود به اعدام محكوم گردد. چهار تن از بنى قريظه اسلام آوردند و در رديف مسلمانان قرار گرفتند.

در اين جنگ ، يك نفر از مسلمانان به شهادت رسيد و او خلاد بن سويد بود كه زنى يهودى او را با پرتاب سنگى به شهادت رساند. غائله بنى قريظه در نوزدهم ذى الحجه در سال پنجم هجرت به پايان رسيد. آيات 26 و 27 سوره احزاب در مورد بنى قريظه نازل گرديد.

سعد معاذ كه در جنگ خندق زخمى شده بود پس از حادثه بنى قريظه به دليل خون ريزى بيش از حد به شهادت رسيد.

صلح حديبيه

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سال ششم هجرى ماه ذى القعده ، تصميم گرفت كه به اتفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان براى مراسم عمره به سوى مكه حركت كند؛ او از قبل به مسلمانان اطلاع داده بود كه من در خواب ديدم همراه يارانم وارد مسجد الحرام شده ايم و مشغول مناسك عمره هستيم . پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، اما گروهى خوددارى كردند ولى جمع كثيرى از مهاجرين و انصار و اعراب باديه نشين در خدمتش عازم مكه شدند. اين جمعيت كه در حدود يك هزار و چهارصد نفر بودند، لباس ‍ احرام بر تن داشتند و جز شمشير كه اسلحه مسافران محسوب مى شد، هيچ سلاح جنگى با خود برنداشتند.

مسلمانان در ذى الحليفه ، نزديك مدينه احرام بستند و با تعداد زيادى شتر براى قربانى حركت كردند. اين وضعيت سفر، به خوبى نشان مى داد كه هدفى جز انجام اين عبادت بزرگ نداشتند، تا اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد سرزمين حديبيه (1148) شد.

آن گاه قريش از حركت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر شدند و نيروهاى خود را گرد آوردند و به لات و عزى سوگند ياد كردند كه از ورود آنان جلوگيرى كنند؛ از اين رو راه را بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بستند و از ورود او به مكه جلوگيرى كردند و در واقع تمام سنت هايى را كه در زمينه امنيت زائران خانه خدا در ماه حرام داشتند زير پا گذاردند؛ چرا كه آنان معتقد بودند در ماه هاى حرام از جمله ماه ذى القعده كه پيامبر در آن ماه قصد عمره داشت ، و بويژه در حال احرام نبايد مانع كسى شوند، حتى اگر قاتل پدر خويش را در اين ايام و در اين مراسم مى ديدند ابدا متعرض ‍ نمى شدند.

در اينجا سفرايى ميان قريش و پيامبر رفت و آمد كردند تا مشكل به طريقى حل گردد، سرانجام عروه بن مسعود ثقفى كه مرد هوشيارى بود از طرف قريش خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من به قصد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خداست . ضمنا ((عروه )) در اين ملاقات ، منظره وضو گرفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه اصحاب اجازه نمى دادند قطره اى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد مشاهده كرد و چون بازگشت به قريش ‍ گفت : من به ديار كسرى و قيصر و نجاشى رفته ام ، هرگز زمامدارى را در ميان قومش ، به عظمت محمد در ميان يارانش نديدم و اگر تصور كنيد كه آنان دست از محمد برمى دارند، اشتباه بزرگى است ، شما با چنين افراد ايثار گرى رو به رو هستيد، پس تصميم خود را بگيريد.

بيعت رضوان

در اين ميان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عمر پيشنهاد فرمود كه به مكه برود و اشراف قريش را از هدف اين سفر با خبر كند، عمر گفت : قريش ‍ با من عداوت شديدى دارند و من از آنان بيمناكم ، پس بهتر اين است كه عثمان براى اين كار انتخاب شود. عثمان بن عفان در پناه يكى از بستگان اموى خود به نام ابان بن سعيد بن عاص وارد مكه شد و پيام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به سران قريش رسانيد. آنان گفتند كه ما سوگند ياد كرده ايم كه نگذاريم محمد به زور وارد مكه شود و اين سوگند باب مذاكره را در امر ورود مسلمانان به مكه بسته است . سپس به عثمان اجازه دادند كه كعبه را طواف كند، ولى او به احترام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طواف خانه كعبه امتناع ورزيد. قريش از بازگشت عثمان به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جلوگيرى كردند، چيزى نگذشت كه خبر قتل عثمان از طرف شايعه سازان ، در ميان ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) منتشر شد. در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصميم به شدت عمل گرفت و در زير درختى كه در آنجا بود با يارانش تجديد بيعت كرد كه به نام بيعت رضوان و نيز بيعت شجره معروف شد و با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس مقاومت كنند. اين موضوع به گوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنان سرازير شد، از اين رو فورى عثمان را آزاد كردند.

قريش سهيل بن عمرو را براى مصالحه خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند ولى تاءكيد كردند كه امسال به هيچ وجه ورود او به مكه ممكن نيست . بعد از گفتگوهاى زياد پيمان صلحى منعقد شد كه مفاد آن پيمان به اين شرح است :

متن پيمان صلح از اين قرار بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) دستور داد كه بنويس : ((بسم الله الرحمن الرحيم )): سهيل بن عمرو كه نماينده مشركان بود گفت : من با چنين جمله اى آشنا نيستم ، پس بنويس : بسمك اللهم !

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بنويس : بسمك اللهم .

سپس فرمود: بنويس اين چنين چيزى است كه محمد رسول الله با سهيل بن عمرو مصالحه كرده است .

((سهيل )) گفت : ما اگر تو را رسول خدا مى دانستيم كه با تو جنگ نمى كرديم ، پس تنها اسم خودت و اسم پدرت را بنويس . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مانعى ندارد، بنويس : اين چيزى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو صلح كرده كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند. علاوه بر اين هر كس از قريش بدون اجازه ولى خود نزد محمد بيايد و مسلمان شود او را بازگردانند و هر كس از آنان كه با محمد هستند نزد قريش بازگردد، برگرداندن وى لازم نيست .

همه آزاد هستند، هر كس مى خواهد در پيمان محمد وارد شود، مى تواند و هر كس مى خواهد در پيمان قريش وارد شود نيز مختار است .

طرفين متعهدند كه نسبت به يكديگر خيانت نكنند و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند.

از اين گذشته ، محمد امسال بازمى گردد و وارد مكه نمى شود اما سال آينده ، هر ماه به مدت سه روز از مكه بيرون مى رويم تا يارانش بيايند، اما بيش از سه روز توقف نكنند (و مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) به شرط اين كه جز شمشير (اسلحه مسافر) آن هم در غلاف ، سلاح ديگرى همراه نداشته باشند. بر اين پيمان صلح ، گروهى از مسلمانان و گروهى از مشركين گواهى دادند. كاتب عهدنامه ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام ) بود.

در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد، شترهاى قربانى را كه همراه آورده بودند در همانجا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آيند. اين امر، براى جمعى از مسلمانان (از جمله عمر) سخت ناگوار بود. چرا كه بيرون آمدن از احرام بدون انجام مناسك عمره در نظر آنان امكان پذير نبود، اما پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيشقدم شد و شتران را نحر كرد و از احرام بيرون آمد و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنايى است در قانون احرام و قربانى كه از سوى خداوند قرار داده شده است .

مسلمين ، هنگامى كه چنين ديدند، تسليم شدند و دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دقيقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدينه كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنان سنگينى مى نمود؛ چرا كه به ظاهر، مجموع اين مسافرت يك ناكامى و شكست بود، اما خبر نداشتند كه در پشت داستان صلح حديبيه چه پيروزى هايى براى مسلمانان و آينده اسلام نهفته است .

در همين هنگام بود كه سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام داد و قرآن كريم از آن به عنوان ((فتح مبين )) ياد مى كند.

رؤ ياى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )

همان گونه كه در آغاز اين داستان گفته شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك ((عمره )) وارد مكه مى شوند و اين خواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خوشحال شدند؛ اما چون جمعى تصور مى كردند تعبير و تحقق اين خواب در همان سال واقع خواهد شد، هنگامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنان بستند، گرفتار شك و ترديد شدند كه مگر رؤ ياى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم ممكن است نادرست از آب درآيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم ؟ پس چه شد اين وعده ؟ كجا رفت آن خواب رحمانى ؟!

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ اين سؤ ال فرمود: مگر من به شما گفتم اين رؤ يا همين سال تحقق خواهد يافت ؟

وحى الهى در همين رابطه در مسير بازگشت به مدينه نازل شد و تاءكيد كرد كه اين خواب ، يك رؤ ياى صادقه بوده . قرآن كريم در اين زمينه چنين مى فرمايد: ((خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق و بود)). سپس مى افزايد: ((به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد)). (1149)