قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۴۴ -


غزوه احد

هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير به مكه مراجعت كردند، ابوسفيان به مردم مكه اخطار كرد كه نگذارند زنان بر كشته هاى بدر گريه كنند؛ زيرا اشك چشم ، اندوه را از بين مى برد و عداوت و دشمنى را نسبت به محمد از قلب هاى آنان زايل مى كند. ابوسفيان نيز عهد كرده بود تا زمانى كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با همسر خود همبستر نشود.

به هر حال طايفه قريش با هر وسيله اى كه در اختيار داشتند، مردم را به جنگ با مسلمانان تحريك مى كردند و فرياد ((انتقام ، انتقام )) در شهر مكه طنين انداز بود.

در سال سوم هجرت ، قريش به عزم جنگ با پيامبر؛ با سه هزار سوار و دو هزار پياده ، با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند و براى اين كه در ميدان جنگ بيشتر استقامت كنند، بت هاى بزرگ و زنان خود را نيز با خود حركت دادند. پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق گزارش محرمانه عمويش عباس از مكه ، از تصميم قريش با خبر شد. با تشكيل شوراى نظامى ، برخى از بزرگان مهاجر و انصار خواهان رويارويى با دشمن در درون شهر بودند، او كه از منافقان مدينه بود نظريه قلعه دارى را پيشنهاد كرد. منظور از قلعه دارى اين بود كه مسلمانان از مدينه بيرون نروند و از برج ها و ساختمان ها استفاده كنند. زنان از بالاى بام ها و برج ها به روى دشمن سنگ بريزند و مردان در كوچه ها تن به تن نبرد كنند.

او در آغاز چنين گفت : ما در گذشته از طريق قلعه دارى استفاده مى كرديم و زن ها از بالاى بام ها ما را يارى مى كردند، از اين جهت ، شهر يثرب هنوز دست نخورده باقى مانده است و دشمن تاكنون بر آن مسلط نشده است و هر موقع ما براى دفاع از اين راه وارد شديم ، پيروز گشتيم و هر موقع از شهر بيرون رفتيم آسيب ديديم . پيران و سالخوردگان مهاجرين و انصار، اين نظر را تاءييد مى كردند ولى جوانان مخصوصا كسانى كه در نبرد بدر شركت نكرده بودند و مى گفتند: اين طرز دفاع باعث جراءت دشمن مى شود. آن افتخارى كه در جنگ بدر نصيب مسلمانان شده است ، از دست مى رود. آيا عيب و ننگ نيست كه دلاوران و فداكاران ما در خانه بنشينند و اجازه دهند كه دشمن وارد خانه آنان گردد؟ نيروى ما در جنگ بدر به مراتب از امروز كمتر بود، با اين حال پيروزى نصيب ما شد. ما مدت ها در انتظار چنين روزى بوديم و اكنون با آن رو به رو شده ايم .

حمزه گفت : به خدايى كه قرآن را نازل كرده است ، امروز غذا نخواهم خورد تا آن كه در بيرون شهر با دشمن نبرد كنم ، نتيجه اين كه ارتش اسلام بايد از شهر بيرون برود و مردانه در خارج شهر جنگ كند.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نظر اكثريت را قاطع دانست و خروج از شهر را بر قلعه دارى و جنگ تن به تن ترجيح داد؛ زيرا شايسته نبود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از آن همه اصرار كه از جنگجويانى چون حمزه و سعد بن عباده مى شد، نظريه ((عبداللّه ابى )) را كه از منافقين مدينه بود، ترجيح دهد. افزون بر اين ، شايد عبداللّه ابى ، با سوء نظر به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قصد داشته ضربه محكمى بر وى وارد سازد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از تعيين شيوه دفاع ، وارد خانه شد و زره بر تن كرد و شمشير حمايل كرد، سپرى به پشت انداخت و كمانى به شانه آويخت و نيزه اى به دست گرفت و از خانه بيرون آمد.

ديدن اين منظره ، مسلمانان را سخت تكان داد، برخى تصور كردند كه اصرار آنان در بيرون رفتن ، مورد رضايت پيامبر نبود و آنان پيامبر را بى جهت وادار به بيرون رفتن كردند، لذا براى جبران عرض كردند: ما در شيوه دفاع تابع نظر شما هستيم ، اگر بيرون رفتن صلاح نيست در همين جا بمانيم .

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودك هنگامى كه پيامبرتان زره پوشيد، شايسته نيست آن را بيرون آورد تا زمانى كه با دشمن نبرد كند.

سرانجام ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با هزار نفر به طرف كوه احد حركت كرد. در بين راه عبداللّه بن ابى به بهانه اين كه پيامبر، تسليم نظريه جوانان شد و نظريه او را ناديده گرفت با سيصد نفر به مدينه بازگشتند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارتش اسلام را كه به هفتصد نفر تقليل يافته بود، در دامنه كوه احد مستقر ساخت و اين كوه را پشت سر، مدينه را پيش رو و كوه عينين رادر سمت چپ مسلمانان قرار داد، ارتش اسلام رو به غرب و مشركان رو به شرق قرار گرفتند.

سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) منطقه را با ديد نظامى از نظر گذراند و توجهش به اهميت كوه عينين جلب شد، زيرا ممكن بود در اثناى جنگ ، دشمن از آن منطقه به پشت جبهه مسلمانان نفوذ كند، از اين رو افسرى مسلمان به نام عبداللّه بن جبير را با پنجاه تير انداز ماءمور حفاظت از اين نقطه كرد و فرمود: شما با تير اندازى ، دشمن را دور سازيد و نگذاريد از پشت سر وارد جبهه گردند و ما را غافلگير سازند؛ چه در نبرد پيروز شويم و چه شكست بخوريم ، شما هرگز اين نقطه را خالى مگذاريد و ترك مكنيد.

ابو سفيان نيز ارتش خود را سه قسمت كرد. پياده نظام زره پوش را در وسط قرار داد، گروهى را به فرماندهى خالد بن وليد براى سمت راست و دسته اى ديگر را براى سمت چپ به فرماندهى عكرمه معين نمود. همچنين دسته مخصوصى را به عنوان پيش قراولان نبرد كه پرچمداران نيز در ميان آنان بودند، در پيشاپيش ارتش قرار داد. سپس رو به پرچمداران كه از قبيله بنى عبدالدار بودند كرد و گفت : پيروزى لشكر در گرو استقامت و پايدارى پرچمداران است ، و ما روز بدر، از اين ناحيه شكست خورديم ، اگر قبيله بنى عبدالدار در حفظ پرچم از خود شايستگى نشان ندهند، ممكن است افتخار پرچم دارى نصيب قبيله ديگر گردد.

روز پانزدهم شوال سال سوم هجرت ، جنگ آغاز شد و طولى نكشيد كه مسلمانان پيروز شدند و مشركان شكست خوردند. شكست آنان به علت تلفات زياد نبود، زيرا مجموع تلفات آنان تا آخر جنگ از پنجاه نفر تجاوز نمى كرد كه اين تعداد نسبت به تعداد كل سپاه شركت ناچيز بود، بلكه عامل شكست آنان كشته شدن پرچمدارانشان بود كه نه نفر از آنان به دست قدرتمند و تواناى امير المؤ منين على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند و در اثر سقوط پى در پى پرچم ، روحيه خود را از دست دادند و پا به فرار گذاشتند. على (عليه السلام ) بعدها روى اين موضوع تكيه مى كرد، چنان كه در شوراى شش نفرى كه پس از قتل عمر، براى انتخاب خليفه بعدى تشكيل شده بود، اين موضوع را از سوابق درخشان خود ياد كرد كه مورد تاءييد اعضاى شورا قرار گرفت .

كشته شدن پرچمداران ، وحشت عجيبى در دل قريش انداخت و آثار شكست رادر چهره ها ظاهر كرد و به دنبال آن حمله عمومى از طرف مسلمانان شروع شد. زنان قريش براى تحريك مردان شروع به خواندن شعر و نواختن دف كردند و سرودهاى جنگى مى خواندند.

از آن سو، حمزه عمومى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چون شيرى غران به چپ و راست حمله ور مى شد و هركه سر راهش مى آمد از پاى در مى آورد. ابودجانه انصارى با شهامت بى نظير خود و شمشيرى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دستش داده بود سپاه دشمن را روى هم مى ريخت . مورخين مى نويسند كه آن شمشير را بالاى سر هركس كه به گردش در مى آورد جان سالم به در نمى برد و حتى در حين كارزار به هند، همسر ابوسفيان رسيد و خواست او را هم با آن شمشير به هلاكت برساند كه متوجه شد، اين شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و او هم زنى مشرك است لذا او را رها كرد. على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيز از يك سو و ساير مسلمانان جانباز و فداكار مهاجر و انصار نيز از طرفى ديگر به سختى مشركين را شكست دادند و هزيمت آنان به سوى مكه شروع شد و بت بزرگ خود - هبل - را نيز كه آورده بودند رها كردند و بر زمين انداختند. و حتى اسباب و اثاثيه خود را رها كرده و فرار كردند، زنانى كه با آنان آمده بودند، شروع به سرزنش فراريان كردند و با حماسه هاى جنگى و دف و چنگ خواستند آنان را باز گردانند، ولى نتوانستند و آنان نيز پا به فرار گذاردند.

سربازان مسلمان پس از مقدارى تعقيب ، مغرورانه به سوى ميدان جنگ بازگشتند و با خيالى آسوده به جمع آورى غنيمت پرداختند و با سابقه اى كه از جنگ بدر و آن پيروزى غير قابل انتظار داشتند، اطمينان يافتند كه اينجا هم ديگر شكست نخواهند خورد و مشركين از راهى كه رفته اند باز نخواهند گشت .

در اينجا بود كه صفت نكوهيده طمع ، در دل تيراندازانى كه همراه عبداللّه بن جبير كه از دهانه دره نگهبانى مى كردند، به اين غرور اضافه شد و صحنه جنگ را عوض كرد و پيروزى مسلمانان را به شكست مبدل نمود؛ زيرا هنگامى كه تيراندازان از بالاى دره مشاهده كردند كه مسلمانان به جمع آورى غنايم مشغول شده اند و مشركين هزيمت كردند، يكى يكى به منظور به دست آوردن غنيمت و براى آن كه از يكديگر عقب نمانند به طرف دره سرازير شدند.

هرچه عبداللّه بن جبير فرياد برآورد كه نرويد و از دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سرپيچى نكنيد، كسى به حرف او گوش نداد و برخى هم در پاسخش گفتند: آن هنگام كه پيغمبر سفارش كرد از اينجا حركت نكنيد، نمى دانست كه مسلمانان پيروز مى شوند. به هر ترتيب به فاصله اندكى چهل نفر از آنان رفتند و با عبداللّه بن جبير جز ده نفر باقى نماندند.

خالد بن وليد كه با دويست نفر از جنگجويان قريش در كمين تيراندازان بود و تا آن وقت نتوانسته بود از آن تنگه و شكاف عبور كند و از پشت سر خود را به مسلمانان برساند؛ در هر بار كه مى خواست منظور خود را عملى سازد با رگبار تيرهاى آنان مواجه مى شد، او وقتى متوجه شد ده نفر تير انداز بيشتر نمانده است با همراهان خود به آنان حمله كرد و آنان را كشت و شمشير در ميان مسلمانانى كه با خيالى آسوده براى جمع آورى غنايم خم شده بودند گذاردند و آنان را غافلگير ساختند.

در اين ميان زنى به نام عمره دختر علقمه حارثيه ، هنگامى كه خالد و همراهانش را از دور مشاهده كرد، پيش رفت و پرچم قريش را كه بر زمين افتاده بود بلند كرد و جمعى از سپاه فرارى قريش را دور آن جمع نمود.

زنان قريش نيز كه در حال فرار بودند، وقتى پشت سر خود را نگاه كردند و پرچم افراشته قريش را ديدند، به سرزنش و ملامت مردان مشغول شدند و با موهاى پريشان و گريبان هاى چاك زده و فريادهاى ديوانه وار خويش ، آنان را به بازگشت به ميدان جنگ تشويق نمودند. تدريجا صحنه جنگ به نفع قريشيان عوض شد و مسلمانان گروه گروه رو به فرار نهادند و جمعى نيز بدون آن كه متوجه باشند، شمشير به روى يكديگكر كشيدند و به هركس ‍ مى رسيدند شمشير مى زدند تا خود را از مهلكه نجات دهند.

چيزى كه به فرار مسلمانان كمك كرد، فريادى بود كه به گوش آنان رسيد كه كسى مى گويد: محمد كشته شد.

در روايات آمده است كه اين فرياد، نخست از دهان شيطان كه به صورت مردى در ميدان حاضر شده بود بيرون آمد، ولى دهان به دهان و به سرعت در تمام جبهه جنگ پيچيد و موجب تقويت روحيه دشمن و ضعف و ناتوانى سربازان اسلام گرديد. منشاء اين شايعه و تاءثير آن در روحيه افراد، اين بود كه درگير و دار حمله مشركين ، سنگى به طرف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرتاب شد و آن سنگ ، دندان آن حضرت را شكست و قسمتى از لب و صورت را نيز شكافت و ديگر آن كه همچنان كه آن حضرت مشغول دفاع و حمله بود، در گودالى كه مشركين بر سر راه مسلمانان حفر كرده بودند افتاد كه حضرت على (عليه السلام ) آن حضرت را از جا بلند كرد؛ برخى كه صورت خون آلود و مجروح و نيز افتادن آن حضرت بر زمين را ديده بودند يقين به صحت اين خبر و درستى آن شايعه كردند و آنچه را ديده بودند به ديگران نيز مى گفتند.

شهادت حمزه عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )

وحشى ، از بردگان مكه و قريش بود كه در جنگ احد شركت كرد. هند، همسر ابوسفيان به او گفته بود: اگر بتوانى يكى از اين سه نفر يعنى ؛ محمد، على و حمزه را به قتل برسانى ، آنچه بخواهى به تو مى دهم . در پاره اى از نقل هاست كه جبير بن مطعم مولاى او بود و همين سخن را به او گفته بود و وعده آزادى او را داده و گفته بود: هر يك از اين سه نفر را به قتل برسانى ، آزاد خواهى شد.

وحشى در پاسخ هند گفت : اما محمد، كه مرا به وى دسترسى نيست و يارانش حلقه وار او را احاطه مى كنند، على هم پيوسته در حال كارزار، اطراف خود را به دقت مى نگرد و به او نيز دسترسى ندارم ، اما حمزه را شايد بتوانم به قتل برسانم ؛ زيرا وقتى به غضب مى آيد پيش پاى خود را نمى بيند.

دنباله اين ماجرا را ابن هشام از زبان خود وحشى ، اين گونه نقل كرده است كه گفت : من در آن زمان غلام جبير بن مطعم بودم و عموى جبير، يعنى طعيمة بن عدى در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بود. چون جنگ احد پيش آمده بود و سپاه قريش به سوى مدينه حركت كرد، جبير به من گفت : اگر بتوانى در اين جنگ حمزة بن عبد المطلب عموى محمد را به جاى عموى من بكشى ، تو را آزاد خواهم كرد. من كه بزرگ شده حبشه بودم و در پرتاب كردن نيزه ، مانند حبشيان ديگر مهارت داشتم به همراه قريش به مدينه آمدم ، جنگ كه شروع شد سراغ حمزه را گرفتم و چون او را به من نشان دادند همه جا همانند سايه او را تعقيب كردم و مراقب بودم تا فرصتى به دست آوردم و زوبين [نيزه كوتاهى كه در هنگام جنگ به سوى دشمن پرتاب مى كردند] خود را به سوى او پرتاب كنم .

حمله هاى حمزه بسيار سخت بود و به هر طرف كه حمله مى كرد صفوف منظم قريش را از هم مى دريد و كسى نمى توانست در برابر او مقاومت كند، من نيز كه در كمينش بودم گاهى ناچار مى شدم در پشت درخت و يا سنگى مخفى شوم تا مبادا چشمش به من بيفتد و مرا بكشد.

هنگامى كه سباع بن عبد العزى در مقابل او درآمد و حمزه سرگرم قتل او گرديد، فرصتى به دست آوردم و زوبين خود را حركت دادم و به سوى او پرتاب كردم و آن حربه تهيگاه حمزه را شكافت و از ميان دو پايش خارج گرديد. حمزه برگشت تا خود را به من برساند و انتقام گيرد ولى من فرار كردم و او به علت درد بسيارى كه مى كشيد نتوانست به من برسد و روى زمين افتاد، من همچنان ايستادم تا اين كه روح از بدن او خارج گشت ، با احتياط تمام جلو رفتم و زوبين خود را از تهيگاهش بيرون آوردم و چون منظورم حاصل شده بود به ميان لشكرگاه رفتم و آسوده خاطر نشستم ؛ زيرا هدف من تنها كشتن حمزه و آزاد شدن خودم بود كه آن را انجام داده بودم و چون به مكه بازگشتم جبير مرا آزاد كرد.

در نقل ديگرى است كه وحشى پس از قتل حمزه ، شكم آن جناب را دريد و جگرش را بيرون آورد و براى هند بود. هند قطعه اى از آن جگر را بريده و در دهان گذارد ولى نتوانست بخورد و آن را بيرون انداخت و به شكرانه اين مژده و بنابر وعده اى كه داده بود، طلا و جواهرات خود را بيرون آورد و به وحشى داد.

ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جنگ احد

بنابر تواريخ مسلم است كه در معركه احد بيشتر مسلمانان فرار كردند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرچه فرياد برمى آورد كه من رسول خدا هستم و كشته نشده ام ، به كجا فرار مى كنيد؟ گوش ندادند و حتى برخى مانند عثمان بن عفان و زيد بن حارثه تا چند فرسنگى مدينه گريختند و به گفته طبرسى سه روز نيز از ترس مشركين در كوهى به نام ((جعلب )) توقف كردند و پس از سه روز به مدينه آمدند.

گروهى ديگر نيز مانند عمر بن خطاب و طلحة بن عبيد اللّه تا پشت جبهه جنگ گريختند و در آنجا توقف كردند تا ببينند سرانجام جنگ چه خواهد شد.

ابن هشام و طبرى و ديگران نقل كرده اند كه انس بن نضر در همان حال بر آنان عبور كرد و با شدت ناراحتى از آنان پرسيد: چرا اينجا نشسته ايد؟ گفتند: رسول خدا كه كشته شد. انس گفت : زندگى پس از كشته شدن رسول خدا به چه درد مى خورد؟ برخيزيد و به ميدان جنگ برويد و همانند او شربت شهادت را بنوشيد.

در روايت ديگرى است كه گفت : اگر محمد كشته شد، خداى محمد كه كشته نشده ، برخيزيد اين را گفت و به دنبال آن به ميدان جنگ آمد و آن قدر جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد.

اما افرادى كه با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماندند و با كمال رشادت و ايمان جنگيدند، چند نفر معدود بودند كه از آن جمله به اتفاق اهل تاريخ در درجه اول على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود و بقيه مورد اختلاف است .

شيخ مفيد رحمه اللّه از زيد بن وهب نقل كرده كه گويد: به عبد اللّه بن مسعود گفتم : مردم در آن روز به جز على بن ابى طالب و ابودجانه و سهل بن حنيف از اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گريختند؟

ابن مسعود گفت : تنها على بن ابى طالب ماند و بقيه رفتند و طولى نكشيد كه چند تن برگشتند و به دفاع از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرداختند كه نخست ، عاصم بن ثابت و سپس ابودجانه ، سهل بن حنيف ، طلحة بن عبيداللّه بودند. زيد بن وهب از او پرسيد: پس تو كجا بودى ؟ عبد اللّه بن مسعود گفت : من هم گريختم .

ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد: وجود گرامى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از هر طرف مورد هجوم دسته هايى از ارتش قريش قرار گرفت . هر دسته اى كه به آن حضرت حمله مى آورد، على به فرمان پيامبر به آنان حمله مى كرد و با كشتن برخى ، موجبات تفرق آنان را فراهم مى ساخت . اين جريان چندبار در احد تكرار شد. در برابر اين فداكارى ، امين وحى نازل گرديد و فداكارى على را نزد پيامبر ستود و گفت : اين نهايت فداكارى است كه على از خود نشان مى دهد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) امين وحى را تصديق كرد و فرمود: من از على و او از من است . سپس اين ندا در ميدان شنيده شد: ((لا فتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار)) يعنى ، هيچ جوانمردى جز على نيست و هيچ شمشيرى جز شمشير ذوالفقار نيست .

ابن هشام آمار كشته شدگان را بيست و دو نفر نوشته است . نام و قبيله و ساير مشخصات آنان را نيز ذكر كرده است كه دوازده نفر از اين افراد به دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) كشته و بقيه به دست ساير مسلمانان مقتول گشته اند.

مسلمانان در محضر پيامبر وارد نبردگاه شدند و مى خواستند كه كشتگان خود را كه حدود هفتاد نفر بود به خاك بسپارند، چشم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بدن حمزه افتاد. وضع رقت بار حمزه فوق العاده او را منقلب ساخت و طوفانى از خشم و غضب در كانون وجود او پديد آورد به طورى كه فرمود: اين ناراحتى كه اكنون در خود احساس مى كنم ، در زنداگانى من بى سابقه است .

مسلمانان عهد كردند كه اگر بر مشركان دست يابند، همين معامله را با كشته هاى آنان انجام دهند و به جاى يكى ، سى نفر را مثله كنند. چيزى از تصميم آنان نگذشته بود كه جبرئيل نازل گرديد و خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((اگر تصميم داريد كه آنان را مجازات كنيد، در مجازات خود ميانه رو باشيد و از حد اعتدال بيرون نرويد و اگر صبر كنيد، براى صابران بهتر است )). (1141)

خطاب خداوند به شهيدان احد

ابن مسعود از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه خداوند به ارواح شهيدان احد خطاب كرد و از آنان پرسيد: چه آرزويى داريد؟ آنان گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از اين چه آرزويى مى توانيم داشته باشيم كه غرق در نعمت هاى جاويدان تو هستيم و در سايه عرش تو مسكن گزيديم ، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به دنيا برگرديم و در راه تو شهيد شويم . خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذير من اين است كه كسى دوباره به دنيا بازنگردد. عرض كردند: حال كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برسانى و به بازماندگانمان ، حال ما را بگويى و از وضع ما به آنان بشارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند. سپس در اين رابطه آيه 169 سوره آل عمران نازل گرديد.

غسيل الملائكه

حنظلة بن ابى عياش همان شب كه فرداى آن جنگ احد درگرفت ، مى خواست عروسى كند، پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) با اصحاب مشغول مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى براى شركت در جنگ عجله داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد و سرانجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او فرمود: فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان آسمان غسل مى دهند، از اين رو غسيل الملائكه ناميده شد.

وضع اين عروس و داماد شگفت آور است ، زيرا آنان جانباز راه حق بودند ولى پدران آنان ، از دشمنان سرسخت اسلام به شمار مى رفتند. پدر عروس ‍ عبداللّه بن ابى رييس منافقان مدينه بود و حنظله فرزند ابى عامر راهب دوران جاهليت بود كه پس از اسلام ، به صف مشركان اسلام پيوست .

غزوه بنى النضير

منافقان و يهوديان مدينه از شكست مسلمانان در احد و كشته شدن آنان سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند كه در مدينه شورشى بر پا كنند و به قبايل خارج از مدينه بفهمانند كه كوچك ترين اتحاد و وحدت كلمه در مدينه وجود ندارد و دشمنان خارجى مى توانند حكومت نو پاى اسلام را سرنگون سازند.

در سرزمين مدينه سه گروه از يهود زندگى مى كردند كه عبارت بودند از: بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع و آنان اهل حجاز نبودند، ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ كردند و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از هجرت به مدينه با آنان پيمان عدم تعرض بست ، ولى آنان هر زمان كه فرصتى مى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نمى كردند.

بعد از جنگ احد كعب بن اشرف با چهل سوار يهودى ، به مكه رفتند و يكسره به سراغ قريش رفتند و با آنان عهد و پيمان بستند كه با هم بر ضد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيكار كنند، سپس ابوسفيان با چهل نفر از مكيان و كعب بن اشرف يهودى با چهل نفر از يهود وارد مسجد الحرام شدند و در كنار خانه كعبه پيمان ها را محكم ساختند، اين خبر از طريق وحى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد.

مدتى بعد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با چند نفر از بزرگان و يارانش ‍ به طرف قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند، رفت . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قصد داشت كه از آنان جهت پرداختن ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست عمرو بن اميه [يكى از مسلمانان ] كشته شده بود كمكى بگيرد و شايد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع بنى نضير را از نزديك بررسى كنند كه مبادا مسلمانان غافلگير شوند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بيرون قلعه يهود بود و با كعب بن اشرف در اين زمينه صحبت مى كرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد. آنان با يكديگر گفتند: شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد، الان كه در كنار ديوار شما نشسته است يك نفر به پشت بام برود و سنگ بزرگى را بر روى او بيندازد و ما را از دست او راحت كند.

يك نفر يهودى به نام عمرو بن جحاش اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طريق وحى با خبر شد و برخاست و از جاى خود حركت كرد و طورى آنجا را ترك كرد كه يهوديان تصور كردند كه به دنبال كارى مى رود و بر مى گردد؛ ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) راه مدينه را در پيش گرفت و همراهانش را از تصميم خود آگاه نساخت . ياران پيامبر بعد از لحظاتى كه با خبر شدند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه است به مدينه بازگشتند، اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مسلم شد، لذا دستور آماده باش و جهاد به مسلمانان داد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى اين كه ضربه كارى به آنان بزند به محمد بن مسلمه كه با كعب بن اشرف ، آشنايى داشت دستور داد، او را به هر نحو ممكن به قتل برساند و او نيز با فراهم كردن مقدماتى اين كار را كرد. كشته شدن كعب به اشرف تزلزلى در يهود ايجاد كرد و به دنبال آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنان با خبر شدند، به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند و درها را محكم بستند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.

اين كار شايد به اين منظور صورت گرفت كه يهوديان را كه علاقه شديدى به اموال خود داشتند از قلعه بيرون كشد و نبرد رو در رو انجام گيرد، اين احتمال نيز داده شده كه اين نخل ها، مزاحم مانور سريع مسلمانان در اطراف قلعه ها بود و مى بايست بريده شود.

به هر حال اين كار، فرياد يهود را بلند كرد و گفتند: اى محمد! تو پيوسته از اين گونه كارها نهى مى كردى ، اين بار چرا دست به چنين كارى مى زنيد؟ در اين هنگام وحى الهى [حشر/5] نازل شد و به آنان پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى است .

محاصره ، چند روز طول كشيد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى پرهيز از خونريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند و از آنجا خارج شوند. آنان نيز پذيرفتند و مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى اذرعات شام و تعداد كمى به سوى خيبر و گروهى به حيره رفتند و باقى مانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنان به دست مسلمانان افتاد، هرچند يهوديان تا آنجا كه مى توانستند، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند.

اين ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله شش ماه اتفاق افتاد. داستان بنى نضير در سوره حشر آيه دوم به بعد آمده است .