قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۴۳ -


معراج رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )

سفر شبانه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به بيت المقدس به صورت خارق العاده و نيز سفر آن حضرت از بيت المقدس به آسمان ها به قدرت خداوندى (معراج )، هر دو از حوادث مكه است ؛ زيرا اين دو حادثه در آيات و سوره اى مكى نقل شده است اما در سال رخداد آن اختلاف است .

هدف از اين دو سفر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، مشاهده نشانه هاى عظمت خداوند در پهنه آسمان ها، ديدار با فرشتگان و ارواح پيامبران ، رؤ يت صحنه بهشت و دوزخ و درجات آنان و امثال اينها بوده است ، چنان كه خداوند در سوره اسراء مى فرمايد: ((پاك و منزه است خدايى كه بنده اش [پيامبر] را در يك شب از مسجد الحرام به مسجدالاءقصى برد، تا برخى از آيات و نشانه هاى خود را به او نشان دهيم چرا كه او شنوا و بيناست )). (1134)

درباره معراج نيز پس از بيان مراحلى كه پيامبر در اين سفر طى كرد، مى فرمايد: ((او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد)). (1135)

شخصى از امام هفتم پرسيد: با آن كه خداوند مكان ندارد، چرا پيامبر را به آسمان ها برد. آن حضرت فرمود: خداوند پيراسته از مكان و زمان است ، او خواست به وسيله پيامبر، فرشتگان و ساكنان آسمان ها را عزيز و گرامى بدارد تا او را مشاهده كنند و نيز خواست شگفتى هاى عظمتش را به پيامبر نشان دهد تا او پس از فرود، آن را به مردم خبر دهد. اين ، هرگز به آن معنا كه گروه مشبهه مى گويند نيست و خداوند از داشتن جسم و ماده و مكان منزه است . (1136)

معروف است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آن شب [شب عروج ] در خانه ام هانى دختر ابى طالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمان ها رفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد، به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود. در تفسير عياشى است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز عشا و نماز صبح را در مكه خواند، يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد. در روايات به اختلاف عبارت ، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند: جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى كه نامش براق بود براى او آورد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن سوار شده و به سوى بيت المقدس حركت كرد، در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد، يكى در مدينه و محل هجرتش كه سالهاى بعد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنجا هجرت فرمود، يكى هم مسجد كوفه و مكان ديگر، طور سينا و بيت اللحم - زادگاه حضرت عيسى (عليه السلام ) - بود، سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نمازگزارد و از آنجا به آسمان رفت . (1137)

هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )

گروهى از قريش و اشراف قبايل مختلف مكه در ((دارالندوه )) (1138) جمع شدند تا درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را تهديد مى كرد بينديشند. چهل نفر از بزرگان در آنجا جمع شدند و چون خواستند وارد مشورت و مذاكره شوند، دربان دارالندوه ، پيرمردى را ديد كه با چهره اى جالب و ظاهر الصلاح دم در آمده و اجازه ورود به مجلس ‍ مى خواهد، چون از او پرسيد: تو كيستى ؟ جواب داد: من پيرمردى از اهل نجد هستم كه هنگامى از اجتماع شما با خبر شدم ، براى همفكرى و مشورت با شما، خود را به اينجا رساندم ، شايد بتوانم كمك فكرى به شما بكنم .

دربان موضوع را به اطلاع اهل مجلس رساند و اجازه ورود صادر گرديد. اين پيرمرد، بنابر بعضى از روايات ؛ كسى جز شيطان نبود كه به صورت آدم درآمده بود.

يكى از حاضران به بقيه گفت : درباره اين مرد (پيامبر) بايد هرچه سريع تر فكرى كرد چرا كه به خدا سوگند، بيم آن مى رود كه بر شما غالب گردد و عظمت شما را درهم پيچد.

يكى پيشنهاد كرد او را حبس كنيد تا در زنان جان بدهد.

پيرمرد نجدى اين پيشنهاد را رد كرد و گفت : بيم آن مى رود كه طرفدارانش ‍ بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، پس بايد فكر اساسى ترى كنيد.

ديگرى گفت : پس شخصى را ماءمور كنيم تا او را به قتل برساند و اگر بنى هاشم خون بهاى او را خواستند به جاى يك خون بها ده خون بها مى پردازيم !

پيرمرد نجدى گفت : اين راءى نيز درست نيست ، چرا كه بنى هاشم قاتل او را هر كه باشد خواهند كشت و هيچ گاه حاضر نمى شود قاتل محمد زنده روى زمين راه برود؛ در اين صورت كدام يك از شما حاضر است اقدام به چنين كارى بكند و جان خود را در اين راه بدهد؟

ديگرى گفت : او را بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، زيرا همين كه از ميان شما بيرون برود، هر كارى كند ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش ‍ با ديگران است .

در اين هنگام حاضرين مجلس سكوت كردند و ديگر كسى سخنى نگفت : همه در فكر فرو رفه بودند و متحير ماندند و رو به پيرمرد نجدى كردند و گفتند: پس چه بايد كرد؟

شيطان گفت : تنها راه اين است كه از هر قبيله اى ، حتى از بنى هاشم يك مرد را انتخاب كنيد و هر كدام شمشيرى به دست گيرند و ناگهان بر او بتازند و همه بر او شمشير بزنند و در قتل وى شركت كنند و بدين ترتيب خون او در ميان قبايل عرب پراكنده خواهد شد و بنى هاشم نيز كه خود در قتل او شركت داشته اند، نمى توانند مطالبه خونش را بكنند و بناچار به گرفتن خون بها راضى مى شوند و در آن صورت به جاى يك خون بها سه خون بها مى دهيد.

گفتند: آرى ، ده خون بها خواهيم داد. اين سخن را گفتند و همه راءى پيرمرد را تصويب كردند و گفتند: بهترين راءى همين است و بدين منظور از بنى هاشم نيز ابولهب را با خود همراه ساختند و از قبايل ديگر نيز از هر كدام ، شخصى را براى اين كار برگزيدند.

جبرئيل بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد و توطئه مشركين را در ضمن آيه اى به اطلاع آن حضرت رسانيد و فرمود: ((به ياد آور هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند يا به قتل برسانند و يا (از مكه ) خارج سازند، آنان چاره مى انديشيدند و (تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين مدبران (و چاره جويان ) است )). (1139)

تعداد ده يا يازده نفر كه هر يك از آنان از قبيله اى بودند، شمشيرها را آماده كردند و به منظور كشتن پيامبر اسلام ، شبانه به پشت خانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و چون خواستند وارد خانه شوند، ابولهب مانع شد و گفت : در اين خانه ، زن و كودك خوابيده اند و من نمى گذارم شما شبانه با اين وضع به خانه بريزيد؛ زيرا خوف آن مى رود كه درگير و دار حمله به اتاق و بستر محمد، بچه يا زنى زير دست و پا و يا شمشيرها كشته شود و اين نگ براى هميشه بر دامان ما بماند، بايد امشب را در اطراف خانه نگهبانى دهيم و هنگامى كه صبح شد نقشه خود را عملى كنيم .

جبرئيل نيز به پيامبر دستور داده بود كه شب را در بستر خويش نخوابد، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شبانه به طرف غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود كه حضرت على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد تا مشركين نفهمند كه او در بستر خود نيست و كار به تعويق نيفتد.

ليله المبيت

ثعلبى ، مفسر معروف اهل تسنن مى گويد: هنگامى كه پيامبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند، براى اداى دين هاى خود و تحويل دادن امانت هايى كه نزد او بود، على (عليه السلام ) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى غار ثور برود و مشركان اطرف خانه او را براى قتلش ‍ محاصره كرده بودند، دستور داد على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى كه مخصوص خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود روى خويش بكشد، در اين هنگام خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرستاد كه من بين شما بردارى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم ، كداميك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد، هيچ كدام حاضر نشدند، به آن دو وحى شد اكنون كه على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد، به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام ) نشسته بودند جبرئيل مى گفت : ((به به ! آفرين بر تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)). در اين موقع نيز اين آيه شريفه نازل گرديد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ؛ ((بعضى از مردم با ايمان و فداكار، جان خود را براى خشنودى خداوند مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است )). و به همين دليل آن شب تاريخى به نام ليله المبيت ناميده شده است . به هر حال هنگامى كه صبح شد و مشركان به خانه ريختند و جستجو كردند، با كمال تعجب على را در بستر پيامبر ديدند، از او پرسيدند: محمد كجاست ؟

على فرمود: مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟ مگر شما او را به بيرون كردن از شهر تهديد نكرديد؟ او هم با پاهاى خود از شهر شما بيرون رفت .

مشركين كه در برابر عملى انجام شده و كارى از دست رفته قرار گرفته بودند، ابتدا ابولهب را به بادكتك گرفتند و به او گفتند كه تو بودى كه ما را فريب دادى و مانع شدى تا ما سر شب كار را يكسره كنيم سپس با سرعت به اين طرف و آن طرف و كوه دره هاى مكه به جستجوى محمد رفتند.

پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز آن شب همراه ابوبكر رهسپار غار ثور در جنوب مكه (در جهت مخالف راه يثرب ) شد و سه روز در غار ماند تا اين كه قريش از يافتن او نااميد شدند و راه ها امن گرديد. خداوند در قرآن كريم از تنهايى و بى ياورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ياد مى كند كه يك نفر بيشتر همراه نداشت كه او نيز دچار اضطراب شده بود؛ اما به قدرت خداوند با آن كه قريش همه امكانات خود را به كار گرفته بودند، نتوانستند به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دسترسى پيدا كنند.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از سه روز توقف در غار، به طرف يثرب حركت كرد و چند روز بعد به محله ((قبا)) در حومه يثرب ، محل سكونت قبيله بنى عمرو بن عوف وارد شد و چند روز در آنجا در انتظار آمدن على (عليه السلام ) توقف كرد و در اين مدت مسجدى در آنجا تاءسيس كرد.

حضرت على (عليه السلام ) نيز پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه روز در مكه توقف كرد و ماءموريت خود را انجام داد. سپس ‍ مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر پيامبر و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب را با دو نفر ديگر همراه آورد و در قبا به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوست .

ورود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يثرب

پس از ورود حضرت على (عليه السلام ) به قبا، پيامبر همراه گروهى از بنى نجار (اقوام مادرى عبدالمطلب ) روانه يثرب شد.

در راه ، نخستين نماز جمعه را در محل قبيله بنى سالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر، مردم ، با شور علاقه فراوان از او استقبال كردند. سران و بزرگان قبايل ، زمام ناقه پيامبر را مى گرفتند و درخواست مى كردند كه حضرت در محله آنان فرود آيد. پيامبر مى فرمود: راه شتر را باز كنيد، او ماءموريت دارد هر كجا كه بخوابد، من همانجا فرود آيم .

سرانجام شتر در محله بنى نجار در زمينى متعلق به دو يتيم (كه بعدا مسجد النبى در آن ساخته شد) نزديك منزل ابو ايوب انصارى بر زمين نشست . انبوه مردم در اطراف پيامبر گرد آمده بودند و هر كدام خواستار ميزبانى از آن حضرت بودند. ابو ايوب ، بار سفر را به خانه برد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز به خانه او رفت و تا زمانى كه مسجد النبى و در كنار آن حجره اى براى سكونت پيامبر ساخته شد، حضرت در خانه ابوايوب اقامت داشت .

آغاز تاريخ هجرى

هجرت ، مبداء تحول بزرگى در پيشرفت اسلام شد، زيرا مسلمانان از محيط فشار، آزار و اذيت و شكنجه مشركين رهايى يافتند و وارد محيطى آزاد شدند كه در آن آزادانه فعاليت مى كردند.

اين در آن شرايط، يك پيروزى بزرگ بود. اگر هجرت پيش نمى آمد اسلام در مكه خفه مى شد و هرگز امكان رشد و گسترش نمى يافت . پس از هجرت ، مسلمانان داراى تشكيلات سياسى و نظامى شدند و اسلام در جزيرة العرب گسترش يافت . بر اين اساس ، هجرت ، مبداء تاريخ مسلمانان قرار گرفت . اما در اين كه چه كسى نخستين بار اين كار را بنيان نهاد و از چه زمانى اين تاريخ رواج و رسميت يافت ، مشهور در ميان مورخان اسلامى اين است كه اين كار در زمان خليفه دوم و توسط او، پس از مشاوره با ياران پيامبر صورت گرفت ولى بررسى هايى كه توسط برخى از محققان و تحليل گران در تاريخ اسلام صورت گرفته است ، نشان مى دهد كه بنيانگذار اين امر، خود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است .

گروهى از مورخان بزرگ اسلامى نوشته اند كه پيامبر، پس از هجرت به يثرب در ربيع الاول ، دستور داد از آن ماه تاريخ گذارى كنند.

گواه اين معنا تعدادى از نامه ها و اسناد و مكاتبات پيامبر است كه از منابع تاريخى به دست ما رسيده است و تاريخ نگارش آنان از مبداء هجرت قيد شده است كه به دو نمونه از آن اشاره مى شود:

1 - پيامبر اسلام ، معاهده اى با يهوديان مقنا امضا كرد كه در آخر آن آمده است : اين پيمان را على بن ابى طالب در سال نهم نوشت .

2 - در پيمانى با مسيحيان نجران آمده است : به على (عليه السلام ) دستور داد كه در آن بنويسد: اين پيمان در سال پنجم هجرت نوشته شده است .

بنابراين ، بنيانگذار تاريخ هجرى پيامبر اسلام بوده است و چون در زمان خليفه دوم ، چند مورد اختلاف در زمان حوادث و تاريخ برخى از اسناد و مطالبات پيش آمد، او اين امر را سال شانزدهم هجرت رسميت بخشيد و به جاى ربيع الاول (ماه ورود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماه محرم را مبداء شمارش سال هجرى قرار داد. (1140)

غزوه بدر

مورخين ، غزوات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بيست و شش ‍ يا بيست و هفت غزوه ذكر كرده اند كه در نه غزوه از آن خود حضرت جنگ كرده است و سرايا را سى و هفت يا چهل سريه نقل كرده اند.

غزوات ، جنگ هايى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود به همراه سپاهيان از مدينه به بيرون مى رفت و سرايا جنگ هايى است كه آن حضرت گروهى از مسلمانان اعم از مهاجر يا انصار را به آن اعزام مى كرد و خود در مدينه مى ماند.

داستان جنگ بدر در سوره انفال [آيات 5 تا 18] ذكر شده كه اجمال داستان چنين است : ((ابو سفيان )) در راءس يك كاروان نسبتا مهم تجارى كه از چهل نفر و با پنجاه هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد، از شام به سوى مدينه باز مى گشت ؛ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ياران خود دستور داد كه آماده جنگ و نبرد شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه بخش ‍ مهمى از سرمايه دشمن را خود حمل مى كرد، بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه ، ضربه محكمى بر قدرت اقتصادى و نظامى دشمن وارد كنند.

ابوسفيان كه از تصميم پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر شده بود، قاصدى را به سرعت به مكه فرستاد تا جريان را به اطلاع اهل مكه برساند، قاصد به توصيه ابوسفيان ، بينى شتر خود را دريده و گوش آن را بريده بود و خون به گونه هيجان انگيزى از شتر مى ريخت . او پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به خود جلب كند؛ او وقتى به اين شكل وارد مكه شد، فرياد برآورد: اى مردم پيروزمند! كاروان خود را دريابيد، كاروان خود را دريابيد، بشتابيد عجله كنيد اما باور نمى كنم به موقع برسيد، زيرا محمد و افرادى كه از دين شما خارج شده اند براى تعرض به كاروان از مدينه بيرون شتافتند.

در اين موقع خواب عجيب و وحشتناكى كه عاتكه فرزند عبدالمطلب و عمه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده بود، دهان به دهان مى گشت و بر هيجان مردم مى افزود. جريان خواب اين بود كه او سه روز قبل در خواب ديده بود كه شخصى فرياد مى زند: مردم به سوى قتلگاه خود بشتابيد، سپس اين منادى بر فراز كوه ابوقيس رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حركت درآورد، اين قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به يكى از خانه هاى قريش اصابت كرد، و نيز از دره مكه سيلاب خون جارى شد. هنگامى كه عاتكه وحشت زده از خواب بيدار شد و به برادرش عباس ‍ خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامى كه داستان اين خواب به گوش ابوجهل رسيد گفت : اين زن پيامبر دومى است كه در فرزندان عبدالمطلب ظاهر گشته ، قسم به بت هاى لات و عزى كه سه روز مهلت مى دهيم ، اگر اثرى از تعبير خواب او ظاهر نشد، نامه اى را در ميان خودمان امضا مى كنيم كه بنى هاشم دروغگوترين طوايف عربند، ولى روز سوم كه از خواب عاتكه گذشت ، همان روزى بود كه فرياد قاصد ابوسفيان همه مكه را لرزان ساخت .

از آنجا كه بسيارى از مردم مكه در اين كاروان سهمى داشتند، مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مردم جنگى كه جمعى از بزرگان و سرشناسان مكه نيز با آنان بودند، با هفتصد شتر و يكصد راءس اسب به حركت درآمدند و فرماندهى لشكر نيز به عهده ابوجهل بود. از سوى ديگر، ابوسفيان براى اين كه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسير خود را تغيير داد و به سرعت به سوى مكه گام بر مى داشت .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى ضبط كاروان ، با سيصد و سيزده تن ، و با كمترين امكانات به طرف بدر حركت كرد. با آن كه مشركان در راه ، از نجات كاروان آگاه شدند، اما لجاجت ابوجهل ، آنان را به درگيرى كشاند. هنوز مسلمانان در جستجوى كاروان بودند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نزديك شدن سپاه قريش به منطقه بدر آگاه شد، تصميم گيرى دشوار بود زيرا مسلمانان با آن نيروى اندك براى ضبط كاروان و مصادره كردن اموال مشركين حركت كرده بودند نه براى جنگ با سپاهى كه تعداد سربازانش سه برابر آنان بود و اگر (بر فرض ) مى خواستند عقب نشينى كنند، آثار تبليغاتى و روانى مانورهاى نظامى از بين مى رفت و ممكن بود دشمن ، آنان را تعقيب كرده و به مدينه حمله كند؛ پس از تشكيل شوراى نظامى و نظر خواهى پيامبر از مسلمانان (به ويژه انصار) و سخنان پر شور مقداد و سعد بن عباده تصميم به نبرد با دشمن گرفته شد.

بامداد روز هفده رمضان جنگ آغاز شد. ابتدا حمزه ، عبيده و على (عليه السلام ) در جنگ تن به تن به شيبه ، عتبه و وليد هماوردان خود را به هلاكت رساندند و به همين دليل ، ضربت سختى بر روحيه سران قريش وارد شد. در اين هنگام ابوجهل فرمان حمله عمومى صادر كرد. او قبلا دستور داده بود آن دسته از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه از مدينه هستند به قتل برسانند و مهاجرين مكه را اسير كنند و براى انجام تبليغات سوء عليه مسلمانان به مكه ببرند. لحظات حساسى بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مسلمانان دستور داده بود كه زياد به انبوه جمعيت نگاه نكنند و تنها به حريفان خود بنگرند و دندان ها را روى هم فشار دهند و سخن كمتر بگويند و از خداوند مدد بخواهند. پس از اين ، فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست به دعا برداشت و فرمود: ((اى خدا! اگر اين گروه كشته شوند، كسى تو را پرستش نخواهد كرد)).

سپس رو به على كرد و فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده ، على (عليه السلام ) نيز چنين كرد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را به طرف مشركان پرتاب كرد و فرمود: رويتان زشت و سياه باد نوشته اند كه اين كار اثر معجزه آسايى داشت و از آن گرد و غبار و سنگريزه در چشمان دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد. باد به شدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنان حمله مى كردند.

استقامت و دلاورى هاى آنان ؛ قريش را در تنگنا قرار داده بود، در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابوجهل در ميان آنان بود، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلطيدند و هفتاد نفر به دست مسلمانان اسير گشتند، ولى از مسلمانان تعداد كمى كشته شدند [طبق بعضى از راوايت چهارده نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند].

بيشتر كشته شدگان قريش از بزرگانشان بودند كه سى و شش نفرشان تنها به دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند، قتل آنان براى قريش و مردم مكه بسيار ناگوار و گران بود. در ميان اسيران نيز افراد سرشناس و بزرگ بسيارى به چشم مى خورد.

آرى ، يكه تاز ميدان بدر و تنها دلاورى كه بيشتر بزرگان و شجاعان قريش را به خاك هلاكت افكند، على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود؛ زيرا در ميان افرادى كه به دست آن حضرت كشته شدند نام هاى : وليد بن عتبه ، عاص بن سعيد، نوفل بن خويلد، حنظلة بن ابى سفيان و افراد بسيار ديگرى به چشم مى خورد كه هركدام از آنان گذشته از قدرت وثروت بسيارى كه داشتند از شجاعان و دلاوران و برخى از آنان نيز از شياطين و افراد خطرناك براى اسلام و مسلمين به شمار مى رفتند.

با كشته شدن آنان پايه هاى بت پرستى و شرك و ظلم در جزيرة العرب يكسره متزلزل و بلكه ويران گرديد كه پس از آن ديگر نتوانستند آن را بنا كنند.

با توجه به اين كه جنگ بدر، جنگ سرنوشت ساز ميان دين توحيد و شرك و بت پرستى بود و پيروزى مسلمانان آن روز جنبه حياتى براى اسلام داشت ؛ خدمتى را كه امير المؤ منين على (عليه السلام ) به اسلام كرد به خوبى روشن مى شود و مقام او در برابر افراد ترسو و يا كافر و يا منافقى كه بعدا مدعى برابرى با او شدند، آشكار مى شود.

هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست از بدر حركت كند، دستور داد شهيدان را به خاك سپارند و كشتگان قريش را نيز در چاهى ريختند؛ آن گاه بر سر چاه آمد و خطاب به آنان فرمود:

((آيا آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود، درباره خويش حق يافتيد؟ من وعده اى را كه پروردگارم به من داد به حق يافتم ؛ به راستى كه شما نسبت به پيغمبر خود بد مردمى بوديد، شما مرا تكذيب كرديد و ديگران تصديق نمودند، شما از خانه و وطن آواره ام كرديد و ديگران پناهم دادند، شما به جنگ من آمديد و ديگران ياريم كردند)).

اصحاب كه اين سخنان را مى شنيدند با تعجب مى پرسيدند: اى رسول خدا! با مردگان سخن مى گويى ؟

حضرت فرمود: آنان سخن مرا شنيدند، همانند شما، جز آن كه آنان قدرت و توان پاسخ دادن ندارند.

سرنوشت اسيران جنگى

از جمله اسيران بدر، عباس بن عبدالمطلب [عموى پيغمبر] ابوالعاص بن ربيع ، [داماد آن حضرت ]، عقيل بن ابى طالب ، [برادر على (عليه السلام )] بود. از قبيله هاى ديگر قريش غير از بنى هاشم نيز افراد سرشناسى همچون : عقبة بن ابى معيط، نضر بن حارث ، سهيل بن عمرو، عمرو بن ابى سفيان ، وليد بن وليد و جمع ديگرى به دست مسلمانان اسير شده بودند كه جز عقبه و نضر، - كه به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به قتل رسيدند - ديگران با پرداخت فديه و برخى هم بدون فديه آزاد شدند.

بعد از اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد تا دو نفر از اسيران خطرناك [عقبه و نضر] را گردن بزنند، گروه انصار به وحشت افتادند كه اين دستور درباره ساير اسيران نيز اجرا شود (و از گرفتن فديه محروم بمانند)، لذا به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردند كه ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينان از قبيله تو و اسيران تو هستند، آنان را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنان فديه بگيريم . در اين حال ، وحى الهى نازل گرديد و اجازه گرفتن فديه در مقابل آزادى اسيران را داد. بيشترين مبلغى كه براى آزادى اسيران تعيين شده بود، چهار هزار درهم و كمترين مبلغ هزار درهم بود. هنگامى كه اين موضوع به گوش قريش رسيد، يگى پس از ديگرى مبلغ را فرستادند تا اسيران خود را آزاد كنند؛ گروهى از اسيران كه پولى نداشتند، متعهد شدند كه مدتى در مدينه بمانند و فرزندان انصار را نوشتن و خواندن بياموزند و برخى هم به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آزاد شدند.

عجيب اين كه داماد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابى العاص نيز در ميان اسيران بود، دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى زينب همسر ابوالعاص ، گردنبندى را كه خديجه در عروسى وى به او داده بود، به عنوان فديه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستاد. هنگامى كه چشم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گردنبند افتاد، خاطره خديجه ، آن زن فداكار و مجاهد در نظرش مجسم شد و فرمود: خدا رحمت كند خديجه را، اين گردنبندى است كه جهيزيه دخترم زينب قرار داد.

سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابوالعاص را آزاد كرد به شرط اين كه دخترش زينب را به مدينه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بفرستد، او نيز اين شرط را پذيرفت و به آن وفا كرد.

مسلمانان در جنگ بدر اموال بسيارى از دشمن به غنيمت گرفتند، ولى در تقسيم آن ميانشان اختلاف شد؛ گروهى كه مباشر جمع آورى آن بودند مدعى بودند كه آنان از آن ماست و گروهى كه به تعقيب دشمن رفته بودند و مى گفتند: اگر ما دشمن را تعقيب نمى كرديم ، شما نمى توانستيد به آسودگى اين اموال را به غنيمت بگيريد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد همه آن غنايم را در يك جا جمع كردند و آنان را به دست يكى از انصار به نام عبداللّه بن كعب سپرد تا دستورى از جانب خداى تعالى در اين باره برسد و در راه كه به سوى مدينه مى آمدند در يكى از منزل ها به نام ((سير)) آيه انفال نازل شد و كيفيت تقسيم آن روشن گرديد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنا بر دستور الهى آنان را تقسيم كرد.