راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳ -


درس چهارم

ويژگى هاى اولياى الهى

«اُولئِكَ الَّذينَ نَظَرُوا اِلَى الَْمخْلُوقينَ بِنَظَرى اِلَيْهِمْ وَلَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ. بُطُونُهُمْ خَفيفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَرامِ. نَعيمُهُمْ فِى الدُّنْيا ذِكْرى وَ مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ. يا اَحْمَدُ؛ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تَكُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَاَزْهَدْ فِى الدُّنْيا وَ ارْغَبْ فِى الاْخِرَةِ. فَقالَ: يا اِلهى: كَيْفَ اَزْهَدُ فِى الدُّنْيا؟

فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْيا خِفّاً (37) مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ وَ لاتَدَّخِرْ لِغَد وَ دُمْ عَلى ذِكْرى. فَقالَ: يا رَبِّ كَيْفَ اَدُومُ عَلى ذِكْرِكَ؟ فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَ الحامِضَ وَ فَراغِ بَطْنِكَ وَ بَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيا.

يا اَحْمَدُ: اِحْذَرْ اَنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبِىِّ اِذا نَظَرَ اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ...»

«اوُلئِكَ الَّذينَ نَظَرُوا إلَى الْمَخْلُوقينَ بِنَظَرى اِلَيْهِمْ...»

آنان كسانى هستند كه به بندگان خدا به گونه اى نگاه مى كنند كه من به آنها نظر مى كنم.

توضيح اينكه: محبّت انسان به ديگران فرع محبّتى است كه به خداى خود دارد، تا انسان خدا را دوست نداشته باشد و به او عشق نورزد، نمى تواند ديگران را براى خدا دوست بدارد. در اصل، محبت به خداى متعال تعلّق مى گيرد و در سايه آن، انسان به هر كسى كه با خدا در ارتباط است، محبّت مى ورزد، وقتى مى بيند او مُحِبّ خداوند است، او را براساس محبّت خدا دوست مى دارد. بنابر اين چنين فردى به مردم آن گونه نگاه مى كند كه خداى متعال به آنان نظر مى كند؛ يعنى هر كس كه در نزد خدا عزيزاست در نظر او نيز عزيز خواهد بود و چنين نيست كه خداوند اشخاصى را براساس يك معيار و ملاكى دوست داشته باشد و او براساس معيار ديگر، بلكه يك نگرش وجود دارد و با يك معيار اشخاص سنجيده مى شوند.

«... وَ لَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ...»

حاجات و نيازمندى هايشان را از مردم نمى خواهند.

طبيعى است كه زندگى انسان توأم و آميخته با انواع نيازهاست و هر اندازه ظرفيّت وجودى انسان بيشتر باشد، نيازش نيز افزون تر خواهد بود (...اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الحَميدُ) (38) تنها موجودى كه قادر است تمامى نيازهاى بشر را مرتفع سازد، خداوند متعال است و لذا دوستان خدا همواره دست نياز خويش را به آستان قدس ربوبى او دراز مى كنند و با استمداد از قدرت بى پايان او حاجاتشان را برآورده مى سازند. تنها به او اميدوارند و هرگز به غير او دل نمى بندند.

يكى از حكمت هاى دعا و تأكيد بر آن، اين است كه ارتباط و پيوند انسان با خدا تقويت گردد و دست نيازش فقط به سوى او دراز شود. هر قدر اين رابطه قلبى، روحى و معنوى محكم تر شود، رابطه با ديگران، در رفع نيازمنديها كمتر مى گردد، تا جايى كه هرگز براى رفع نياز، دست به سوى غير خدا دراز نمى كند. چنانچه اين معنا در داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام) ترسيم گشت: هنگامى كه او را در آتش مى افكنند و جبرئيل مى گويد آيا كمك مى خواهى؟ او مى گويد: «اَمّا اِلَيْكَ فَلا»

به عنوان مثال و تقريب به ذهن، اگر كسى در مشكلات و امور زندگى خود به شما اعتماد كند و هرگاه گرفتارى بر او پيش آمد، تنها به شما مراجعه كند، ارتباط قوى و پيوند ناگسستنى بين او و شما پديد مى آيد، تا آنجا كه احساس محرميّت و صميميّت مى كنيد. چنانكه او در مشكلات به شما روى مى آورد، شما نيز حتى الامكان سعى مى كنيد نياز او را برطرف سازيد. گرچه اين رابطه انسانى خيلى ضعيف تر از رابطه انسان با خداست كه آن با مقياسى بى نهايت از روابط انسانى فاصله دارد؛ ولى تا حدودى اين مثال مى تواند محبّت و صميميّت خداوند را با انسانى كه او را مرجع و پناهگاه خود برگزيده، بيان نمايد.

«... بُطُونُهُمْ خَفيفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَرامِ [مِنَ الْحَلالِ]...» (39)

شكمهايشان از نعمتهاى حلال سنگين و پر نمى گردد اما از حرامش، هيهات!

يكى ديگر از اوصاف و ويژگى هاى دوستان خدا اين است كه به دنيا و لذت هاى فانى آن تعلّق و وابستگى ندارند. حتّى در حلال دنيا نيز زياده روى نمى كنند و صرفاً براى رفع نياز، از لذايذ دنيا و نعمت هاى آن بهره مى برند.

استفاده آنها از نعمت ها در اين حد است كه توان انجام وظايف، عبادت و خدمت به بندگان را داشته باشند، نه براى لذت جويى. اتفاقاً اگر انسان، بيش از نياز بدنش غذا بخورد، از توانش كاسته مى شود و به كسالت و سنگينى و ناتوانى مبتلا مى شود.

نشاط و دلخوشى مؤمنين

حال كه اينان حتّى از نعمت هاى حلال دنيا، به حدّ وفور، استفاده نمى كنند، پس دلخوشى و دلگرمى آنها به چيست؟

خداى متعال مى فرمايد:

«... نَعيمُهُمْ فِى الدُّنْيا ذِكْرى و مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ...»

دل خوشى آنان در دنيا به سه چيز است:

الف: ياد خدا

كسى كه به خدا محبّت دارد طبيعتاً به ياد اوست و از ياد او لذّت مى برد و تا زمانى كه به وصال او نرسيده و با او فاصله دارد، تمام دل خوشى و لذّتش به اين است كه به ياد او مشغول باشد. چنانكه در دعاى سحر حضرت سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبى» (40) يعنى زندگى من و دل من زنده به ياد توست، اگر ياد تو نباشد دل مى ميرد، چون به غير تو دلخوشى و اميدى ندارم.

آرى مؤمن زنده دل است، امّا شادى و حيات دلش در گرو ياد خداست، نه لذّت هاى فانى دنيا.

اينكه در حديث مزبور كلمه «فِى الدُّنْيا» آمده است شايد بدان جهت است كه در جهان آخرت احتياجى به ذكر و ياد او نيست، چون آنجا عالم حضور و ديدار است و انسان به لقاى او مى رسد و اين دنياست كه عالم جدايى و فراق است و تا زمانى كه لقاى او حاصل نگشته، مؤمن دل را به ياد او مشغول ساخته و لذّت و خوشى دل را در پرتو ياد او مى يابد.

رابطه ذكر خدا با محبّت الهى

ذكر و ياد خداوند از محبّت به او نشأت مى گيرد پس هر اندازه محبّت به خداوند بيشتر باشد، انسان بيشتر به ياد او خواهد بود. اين رابطه را در امور عادى دنيوى نيز مى توان تجربه نمود. هر شخصى به هر اندازه به كسى علاقه مند باشد، به همان اندازه به ياد او خواهد بود و علاقه زياد سبب مى گردد كه بيشتر به ياد او باشد و از طرف ديگر، اگر او را فراموش كند از محبّت وى كاسته شده و به تدريج ياد او از دل بيرون مى رود. و بر عكس هر قدر به ياد او باشد بر محبّتش افزوده مى گردد، لذا كسانى كه در اين دنيا دلخوشى آنها به ياد خداوند است، هر اندازه كه ياد و توجه آنها به خدا بيشتر و عميق تر شود، محبتشان به خداوند متعال افزون مى گردد.

ب: محبّت خداوند

«... وَ الَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ» (41)

دلخوشى ديگر بندگان محبوب خدا، محبّت الهى است، اگر زمانى احساس كنند، دلشان از محبّت خدا خالى گشته، مرگ را براى خويشتن بهتر از دل خالى از محبّت خدا، مى پسندند. طراوت و شادابى دلشان به اين است كه زندگى را با محبّت به خدا سپرى كنند و لذا در تلاش اند با اعمال و رفتار خود، محبّت و رضايت او را جلب نمايند و مانع را از سر راه بردارند.

ج: رضايت و خشنودى خداوند

بزرگ ترين لذت محب در اين است كه احساس كند محبوبش از او راضى و خشنود است. محبّت هاى عادى بشر نيز چنين است. انسان وقتى به كسى محبّت مى ورزد، به اين دلخوش است كه رضايت محبوبش را نظاره گر باشد.

آرى از ويژگى هاى بارز بندگان خالص و محبوب خدا اين است كه پيوسته رضايت و جلب نظر الهى را مى طلبند و هرگاه احساس كنند ازرضايت و محبّت خدا به آنها كاسته شده، همواره در عذاب و دلتنگى به سر مى برند و هرگز نمى توانند آن را تحمل كنند و لذا در تكاپوى تحصيل رضايت خداوند گام هاى مثبت و ارزنده اى بر مى دارند، تا خويشتن را از اين حالت مهلك و رنج آور، رهايى بخشند.

راه تحصيل زهد و پرهيزگارى

«يا اَحْمَدُ اِنْ أَحْبَبْتَ اَنْ تَكُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فِى الدُّنْيا وأرْغَبْ فِى الاْخِرَةِ...»

در جمله مزبور حضرت بارى تعالى به حبيب خود مى فرمايد:

اگر دوست دارى از پارساترين مردم باشى به دنيا بى رغبت باش و به آخرت تمايل داشته باش.

زهد به معناى بى رغبتى است و يك حالت قلبى است نه عملى، چنانكه در قرآن كريم، درباره حضرت يوسف، آمده است:

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَراهِمَ مَعْدُودَة و كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ» (42)

او را به بهايى اندك و به درهمى ناچيز فروختند و از خود زهد و بى رغبتى نسبت به او نشان دادند.

زهد آن نيست كه انسان از نعمت هاى دنيا بهره نبرد، تهيدست باشد و به كسب مال نپردازد، بلكه زهد به معناى ترك ميل و رغبتى است كه به نوعى انسان را وابسته به دنيا مى كند، به گونه اى كه جهان آخرت به فراموشى سپرده شود. لذا خداى متعال به پيامبرش مى فرمايد: از رغبت و تمايل به دنيا پرهيز نموده بيشتر به آخرت توجه كن. ممكن است كسى ثروت زيادى داشته باشد، ولى آن ثروت را در راه خدا مصرف كند. حضرت سليمان با اينكه بزرگ ترين حكومت ها و سلطنت ها را داشت، زاهدترين مردم بود و از همه ثروتى كه در اختيارش بود، به نان جوى قناعت مى كرد و قدرت و ثروتش را در مسير احقاق حقوق ديگران و ترويج دين خدا و برافراشتن پرچم توحيد در گستره گيتى، به كار مى گرفت.

آنگاه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از خداوند سؤال مى كند: خداوندا؛ چه راهى را بپيمايم تا به زهد دست يابم؟ خداى سبحان در جواب مى فرمايد:

«خُذْ مِنَ الدُّنْيا خِفّاً مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ واللِّباسِ وَلا تَدَّخِرْ لِغَد»

اگر مى خواهى وابسته به دنيا نباشى، بايد از «خوردنى ها»، «نوشيدنى ها» و «پوشيدنى ها» كم و به مقدار نياز استفاده كنى و براى روز مبادا نگه ندارى.

اينها همه جنبه قلبى و ادراكى دارد، يعنى اگر زهد مطلوب است، معنايش اين نيست كه انسان به نعمت هاى خداوند پشت پا بزند و بكلّى از آنها اعراض نمايد؛ بلكه مقصود اين است كه به آنها دل نبندد و همچنين اينكه مى فرمايد: براى فردا ذخيره نكن، منظور اين نيست كه به طور كلّى ذخيره كردن مذموم است، بلكه از ذخيره اى كه از عدم توكّل ناشى مى شود و مثلا به احتكار مى انجامد نكوهش شده، چرا كه احتكار با زهد سازگارى ندارد. انسان زاهد، از نعمت ها به قدر ضرورت استفاده مى كند و در آينده نيز متّكى به خداوند است و راضى به رضاى اوست. آرى اگر ذخيره نمودن برخى از اجناس و كالاها اعم از مواد غذايى و غيره، براساس انگيزه صحيحى باشد، با زهد منافات نداشته و به نظر عقل و شرع پذيرفته است، پس در اين امر ملاك نيت و انگيزه انسان است.

نقل مى كنند كه حضرت سلمان (رضي الله عنه) از پيش قُوت يكسال خود را تهيّه مى نمود، بدان انگيزه كه هر روز در پى تهيّه مقدارى غذا نباشد و وقتش صرف آن نشود، براى مثال آرد به اندازه نياز يكسال را تهيّه مى نمود و در خانه مى گذاشت تا هر روز به قدر ضرورت استفاده كند. اين ذخيره سازى به جهت احتكار نبود، شأن آن بزرگوار بالاتر از اين بود، بلكه او براى اينكه وقتش هدر نرود و به كارهاى اصلى خود بپردازد غذاى لازم براى يكسال را تهيّه مى كرد، آن هم غذايى كه عبارت بود از روزانه يك لقمه نان جوى خشك!

اين عمل از هر گونه عيب و نقصى برى است، زيرا به جهت ترس از حوادث و پيشامدهاى احتمالى آينده نيست و اگر چنين باشد نوعى سوء ظنّ به خدا است و با توكّل و بندگى و نيز با زهد و پارسايى سازش ندارد.

خدايى كه امروز براى ما روزى فراهم ساخته است، فردا نيز مى تواند روزى ما را فراهم كند. آن زمان كه هنوز به دنيا نيامده بوديم، غذاى ما را در پستان مادر قرار داد، پس چطور از فراهم ساختن غذاى فرداى ما عاجز است.

برخى از علما و صلحا آذوقه براى فرداى خود ذخيره نمى كردند و وقتى به اندازه نياز غذا تناول مى كردند، بقيه را بين همسايگان فقير خود تقسيم مى كردند و اين خود تمرينى بود تا مبتلا به سوء ظن به خدا نگردند. كسانى كه به مراتب والاى انسانى و به مقامى مثل مقام سلمان، دست يافته اند، به اين تمرين ها نياز ندارند؛ ولى ما بايد سعى كنيم با وسوسه شيطان به خدا گمان بد نبريم، سعى كنيم آذوقه اى در خانه خود ذخيره نسازيم و لااقل مقدارى از آن را به نيازمندان انفاق كنيم.

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...» (43)

هرگز به نيكى نرسيد، مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.

كسى كه چيزهاى دوست داشتنى و مورد علاقه اش را نگه مى دارد و چيزهاى بى ارزش را هديه مى كند، هنرى نكرده و به مقام نيكوكاران نايل نمى گردد، نيكوكار كسى است كه از آنچه دوست مى دارد انفاق كند. اولياى خدا اگر چيزى مى خريدند و يا كسى به آنها هديه مى كرد و از آن خوششان مى آمد، آن را انفاق مى كردند، تا تعلق خاطر و دلبستگى به دنيا پيدا نكنند. اگر ما نمى توانيم به كلّى تعلق به دنيا و لذّت هاى آن را از دلمان خارج سازيم، لااقل سعى كنيم تعلقات را كم كنيم و تا آنجا كه امكان دارد كمتر از لذّت ها استفاده كنيم. البتّه نه به آن معنا كه از حدّ اعتدال خارج شويم و از ضرورت هاى زندگى نيز دست بشوييم.

يكى ديگر از توصيه هاى خداوند به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) اين است كه فرمود:

«دُمْ عَلى ذِكْرى» يعنى پيوسته به ياد من باش.

آن حضرت سؤال كرد: چه كنم كه هميشه به ياد تو باشم؟

خداوند در جواب فرمود: «بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ» از مردمى كه تو را از ياد خدا باز مى دارند اعراض كن.

بالطبع وقتى انسان صدايى را مى شنود و يا منظره اى را مى بيند توجه اش به آن جلب مى شود، لذا اگر ديدنى ها و شنيدنى هايى ما را متوجّه دنيا ساخته و از آخرت و خداوند غافل مى كند، بايد بكوشيم از آنها دورى جوييم چه آنكه آنها نتيجه اى جز غفلت از ياد خدا در پى ندارد. بنابر اين بايد سعى كرد از مردمى كه اهل دنيا هستند و تمام ذكر و فكرشان دنيا و تعريف از لذايذ آن است، دورى جست. انسان بايد با كسانى معاشرت كند كه رفتار و گفتارشان، انسان را به ياد خدا مى اندازد. در حديثى وارد شده كه حواريون از عيسى بن مريم سؤال كردند: با چه كسى معاشرت كنيم؟ عيسى فرمود:

«مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللّهَ رُويَتُهُ وَ يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِى الاْخِرَةِ عَمَلُهُ» (44)

با كسى معاشرت كنيد كه ديدارش شما را به ياد خدا مى اندازد و گفتارش بر علمتان مى افزايد و عملش شما را به آخرت تشويق مى كند.

مسلّماً هر چند انسان با اين افراد معاشرت كند، براى او سودمندتر است و تعبير «بالخلوة عَنِ النّاس» به معناى دورى گزيدن از مردمى است كه معاشرت با آنها موجب غفلت از ياد خدا مى شود.

خداى متعال در ادامه پاسخ به حبيب خود مى فرمايد:

«وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَالْحامِضَ وَفَراغِ بَطْنِكَ و بَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيا»

چشم از ترش و شيرين هاى دنيا فروبند، و اين قدر به اين خوراكى هاى دنياى فانى وابسته مباش، هم شكمت را از دنيا خالى بدار و هم خانه ات را.

آنگاه مى فرمايد:

«يا اَحْمَد: اِحْذَرْ اَنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبىّ اِذا نَظَر اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَالْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ»

مانند كودكان و خردسالان مباش كه چون چشمشان به سبز و زردى بيفتد (مظاهر دنيوى) و يا چيزى به آنها بخشيده شود، فريفته مى شوند.

افرادى كه هنگام عبور از خيابان ها، چيزهاى زرق و برق دار آنها را به خود جلب مى كند، از علايق كودكانه برخوردارند. پس خود را درياب تا مبادا اينها دل تو را بربايند و به خود متوجّه سازند.

انسان نبايد به زرق و برق فريبنده دنيا دل خوش كند. خوشحال باشد كه در خانه اش غذايى مصرف مى شود كه ديگران ندارند، لوازمى در خانه اش موجود است كه كم ياب و گران قيمت است و فرش هاى قيمتى در خانه اش گسترده شده است اين افكار بچه گانه است و با خدادوستى سازگار نيست.

ياد و توجه به خدا مقتضى است كه شكم را از خوراكى هاى لذيذ و خانه را از دنيا خالى كنيم. داستان حضرت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) براى ما مى تواند بهترين سرمشق باشد: بر حسب نقل معروف وقتى پيامبر پرده رنگارنگى را بر سردر حجره فاطمه آويزان ديدند، ناراحت شدند و بدون سخن گفتن گذشتند، حضرت زهرا (عليها السلام) كه از نارضايى پدر آگاه شدند فوراً پرده را باز كردند و در راه خدا انفاق نمودند.

درس پنجم

خصلت هاى رهيافته گان به بهشت و ميراث گرسنگى و سكوت

«يا اَحْمَدُ؛ وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لى بِاَرْبَعِ خِصال اِلاّ اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ. يَطْوى لِسانَهُ فَلا يَفْتَحُهُ اِلاّ بِما يَعْنيهِ وَيَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَيَحْفَظُ عِلْمى وَنَظَرى اِلَيْهِ وَ تَكُونُ قُرَّةُ عَيْنَيْهِ الْجُوعَ.

يا اَحْمَدُ؛ لَوْ ذُقتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها. قالَ: يا رَبِّ ما ميراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِكْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَيْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لايُبالى عاشَ بِيُسْر اَمْ بِعُسْر.

يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قالَ لا يارَبِّ. قالَ: اِذا كَانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً»

خصايص چهارگانه

خداوند متعال به رسول گرامى اسلام خطاب مى كند و مى فرمايد: يا احمد به عزّت و جلالم سوگند، هر بنده اى كه چهار خصلت را در خود پديد آورد، او را وارد بهشت مى سازم و آن چهار خصلت عبارتند از:

1ـ «يَطْوى لِسانَهُ فَلايَفْتَحُهُ اِلاّ بِما يَعْنيهِ»

زبان خود را از بيان آنچه كه براى او لازم و مفيد نيست حفظ نمايد.

2ـ «يَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ»

دل خود را از وسوسه نگاه داشته و اجازه ورود وسوسه هاى شيطانى را به قلب خويش ندهد.

3ـ «يَحْفَظُ عِلْمى و نَظَرى اِلَيْهِ»

متوجه باشد كه من ناظر و مراقب بر همه اعمال و كارهاى او مى باشم.

4ـ «تَكُونُ قُرَّةُ عَيْنَيْهِ الْجُوعَ»

گرسنگى را موجب چشم روشنى خود بداند.

آنگاه خداى متعال خطاب به حبيب خود مى فرمايد:

«يا اَحْمَدُ: لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها، قالَ يا رَبِّ: ما ميراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِكْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَيْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لايُبالى عاشَ بِيُسْر اَمْ بِعُسْر. يا اَحْمَدُ: هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قال: لا يا رَبِّ، قالَ: اِذا كانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً.»

ميراث گران بها

اى احمد: اى كاش مى دانستى كه گرسنگى و سكوت چقدر شيرين اند و آثار اين دو چقدر زياد است.

حضرت (صلّى الله عليه وآله) عرض مى كند: پروردگارا، ميراث و اثر گرسنگى و سكوت چيست؟

خداوند پاسخ مى دهد كه آثار اين دو عبارتند از:

1ـ حكمت:

يعنى گرسنگى و سكوت مقدمه و زمينه ساز حكمت و شناخت حقايق است.

2 ـ حفظ قلب:

يعنى در همه حال اختيار قلب و دل آدمى به دست خود اوست.

3ـ تقرّب به سوى من:

عبد به واسطه گرسنگى و سكوت مى تواند به من نزديك گردد و قرب معنوى پيدا كند.

4ـ حزن و اندوه دايم:

حالت حزن كه از حالات ممدوح است (پس از اين، راجع به مدح حزن توضيح خواهيم داد) از آثار جوع و سكوت است.

5ـ سبكبارى در بين مردم

6ـ قول به حقّ:

يعنى به واسطه نداشتن طمع در مال مردم، مى تواند همه جا حقّ را گفته و از هيچ كس ترس و واهمه اى نداشته باشد.

7ـ نيانديشيدن به اينكه آيا روزگار او به سختى مى گذرد يا به آسانى؛ زيرا انسان كم خرج به اين فكر نيست كه ثروتمند باشد و يا تنگ دست.

آنگاه مى فرمايد: اى احمد: آيا مى دانى كه چه وقت بنده ام به من تقرّب پيدا مى كند؟

حضرت عرض كرد: نمى دانم

خداوند فرمود: آن هنگام كه بنده ام در حال گرسنگى و يا در حال سجده باشد، به من نزديك مى شود.

توضيح و تفسير

آفرينش انسان براى رسيدن به كمالات نهايى و رسيدن به جايگاه ابدى است و راه يابى به آن جايگاه منوط به رعايت چهار شرط است، كه در حديث معراج از آنها ياد شده و با به كار بستن آنها، خداوند خود ورود به بهشت را ضمانت كرده است. دو شرط از اين شروط چهارگانه مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى (مربوط به زبان و شكم) است و دو شرط ديگر مربوط به امور قلبى و باطنى است: كه يكى از آن دو سلبى و به معناى بازداشتن قلب از وسوسه هاى شيطانى است و شرط ديگر ايجابى و به معناى توجه انسان به حضور خداوند و نظارت بر اعمال اوست. البتّه به كار بستن دو شرط اوّل آسان تر است و به كاربستن دو شرط اخير كار آسانى نيست و به رياضتهاى فراوان نياز دارد.

اصولا حفظ زبان از پرگويى و حفظ شكم از پرخورى، يكى از راه هاى مبارزه با شيطان است. گرچه دام هاى شيطان منحصر به زبان و شكم نيست، ولى اين دو قوى ترين ابزار و ادوات شيطان در مسير انحراف آدمى است، زيرا اگر كسى بتواند شكم را كنترل كند، شهوت را نيز مى تواند تحت كنترل در آورد و اگر كسى توانست زبان خود را حفظ كند، نگاه داشتن چشم و گوش نيز ميسور خواهد بود.

بزرگ ترين عامل سلب آگاهى، شعور و درك، و سلب حضور قلب از انسان، همانا پربودن شكم است. انسان با شكم پر نمى تواند فكر كند و موفق به مطالعه، حضور قلب در نماز و بسيارى از امور ديگر نمى شود. اين مسئله به تجربه ثابت شده است و لذا معروف است كه «عبادةُ الشَّبعان كتملُّق السَّكران» (45) كسى كه با شكم پُر به عبادت مى پردازد، نظير انسان مستى است كه به تملّق ديگران پرداخته است. كسى كه مست است شعورى ندارد، لذا تملّق گفتن او ارزش و اعتبارى ندارد پس خضوع و نيايش انسان سير كه با شكم پر به عبادت مى پردازد، از هيچ ارزش و اعتبارى برخوردار نيست.

هنگام پر بودن شكم، درك و آگاهى كه از خصايص انسان است، از او سلب مى گردد، دقيقاً مانند پرنده اى كه وزنه سنگينى به پاى او بسته اند و هر چه اين وزنه سنگين تر باشد، پرواز او را مشكل تر مى سازد. پس پر بودن شكم به منزله وزنه سنگينى است كه به پاى مرغ روح آدمى بسته شده است و مانع پرواز او مى گردد و به عكس، موجب فرو رفتن در طبيعت و از بين رفتن نورانيّت و لطافت روح انسانى است و نمى گذارد كمالات روحى ظاهر گردند. (البته شناخت رابطه روح با بدن امر ساده اى نيست كه بتوان در مباحث كوتاهى آن را مطرح كرد؛ ولى به هر حال كسى كه با شكم پر از غذا بسر مى برد، احساس مى كند روح او نمى تواند پرواز نموده و اوج بگيرد و بسان پرنده اى است كه پايش به وزنه سنگينى بسته شده باشد).

تفسير گرسنگى و جوع ممدوح

ستايش گرسنگى در روايات به معناى مطلوب بودن تحمل رنج گرسنگى بطور مطلق نيست، بلكه مراد توجه دادن انسان ها به موانع پرواز روح آدمى و آنچه مزاحم فعاليت هاى روحى است؛ چه در جنبه هاى حضورى، يعنى توجهات قلبى و چه در جنبه هاى حصولى، يعنى فكر كردن وانديشيدن.

بنابراين انسان نه آن قدر گرسنگى بكشد كه از رنج آن نتواند كار كند و نه آن قدر پرخورى كند كه مانع فعاليت هاى او گردد و به تعبير حضرت علاّمه طباطبايى (قدس سره) منظور از جوع در اين گونه روايات، سبك بودن شكم ـ در مقابل پرخورى ـ است نه اينكه مقصود گرسنگى باشد. خوردن غذاهاى مطبوع نه تنها مضرّ نيست، بلكه براى سلامتى بدن مفيد و لازم است؛ ولى رعايت اعتدال نيز لازم است.

(راجع به جوع و تحمل گرسنگى، در كتب اخلاقى مطالب زيادى مطرح شده كه بزرگان بر اثر آن به كمالات والايى دست يافتند، و ما براى رعايت اختصار، به همين اندازه بسنده مى كنيم).

اينكه پيامبر اسلام از آثار جوع و سكوت، سؤال مى كنند و پاسخ مى شنوند، بدين معنى نيست كه حضرت نمى دانستند و يا معاذاللّه، بدان عمل نمى كردند، بلكه براى پند گرفتن ديگران و نيز براى اين بودكه اين دريافت ها ارمغانى براى خاكيان و اهل زمين باشد.

آثار مثبت گرسنگى و سكوت

الف:

اوّلين اثر و ميراث گران بهاى گرسنگى و سكوت حكمت است؛ يعنى راه يابى انسان به حقايق و واقعيّت هاى نايافته و درك واضح و آشكار آنها.

انسان با تجربه هاى محدود خويش نيز مى تواند درك كند كه چقدر اين دو امر در فراگيرى حقايق مؤثّر مى باشند، چنانكه در اواخر ماه رمضان، انسان احساس مى كند روح او آماده پرواز است و طراوت و شادابى و لذّت هاى معنوى همه وجود او را فراگرفته است. بنابراين به بدن به قدرى بايد رسيدگى نمود كه در خدمت پرواز روح باشد، نه اينكه مانع و مزاحم طيران و عروج روح و توجّه آن به معنويّات و عالم ملكوت گردد.

عقل آدمى كه از قواى روحى وى به شمار مى آيد، با سبك بودن شكم مى تواند فعاليّت كرده و به درك حقايق نايل شود.

ب:

دومين اثر ارزشمند گرسنگى و سكوت، حفظ قلب از وسوسه هاى شيطانى است. مؤمنان روزه دار به تجربه دريافته اند كه به جمع حواس و حفظ قلب موفّق ترند و افرادى كه خويشتن را به پرخورى عادت داده اند نيز بخوبى مى دانند، كمتر مى توانند عنان قلب را در دست خويش گرفته و از پراكندگى حواس و افكار و خيالات واهى محفوظ بمانند.

ج:

سومين اثر گرسنگى و سكوت، تقرب به خداست. تقرب به خدا، كمال واقعى و بزرگ ترين هدف و آرمان مؤمنان و پارسايان است. براى رسيدن به اين هدف متعالى و مهم، بايد دل از هواهاى نفسانى و گرايش هاى پوچ مادى و دنيوى پاك گردد و اين ميسور نيست، جز با تقويت اراده و رشد قدرت تصميم گيرى در جهت شكل گيرى هويت الهى و معنوى انسان. در اين راستا شكى نيست كه روزه، نقش مهم و ارزنده اى در تقويت اراده و جهت دهى آن به سمت تقرب به خدا دارد.

د:

چهارمين اثر دو امر ياد شده، اندوه دائم مى باشد. در روايات فراوانى از حزن و نيز افراد محزون تعريف و تمجيد شده است و اين سخن بدان معنا نيست كه انسان پيوسته عبوس و خشن باشد، بلكه منظور تحصيل حالتى است در برابر سرمستى و نشاط و شادى بى مورد و بى حد كه از صفات منحطِّ حيوانى است. فرد ساكت و گرسنه هرگز شاديهاى كاذب، و تفريحهاى حاكى از بى خبرى و خنده هاى مستانه ندارد و رفتار او با متانت و آرامش همراه است. البته ممكن است حزن در امور مادّى و عقب ماندن از دنياداران، در مسابقه ثروت اندوزى، رخ دهد كه به هيچ وجه ممدوح نيست، بلكه حُزنى كه در برابر شادى بى حد و مستى غافلانه قرارگيرد، شايسته مدح و ستايش است.

اينكه انذار و ترسانيدن مردم، يكى از مهم ترين وظايف رسولان الهى به شمار آمده، بدين جهت است كه آدميان از عمر خويش استفاده شايسته برند و اعمال و رفتار خويش را كنترل كنند و از امكانات و نيروهاى خدادادى به نحو مطلوب بهره گيرند. مؤمن از اينكه مقدارى از عمرش صرف امور ارزشمند و لازم نگرديده و يا لااقل در مباحات مصروف شده محزون است؛ زيرا از سرمايه اش كاسته شده و سودى در اين تجارت نصيبش نگشته است.

بى جهت نيست كه برخى بزرگان از بسيارى مباحات نيز دست مى شستند. وقتى مؤمن به زندگى اين فرزانگان نظر مى كند و خود را با آنها مقايسه كرده و عمر خويش را صرف در مباحات و امور بى فايده مى بيند، محزون و اندوهگين مى گردد و تصميم مى گيرد گذشته ها را جبران كند و باقى مانده عمر خود را قدر بداند.

هـ:

اثر ديگر گرسنگى و سكوت، سبك بارى است؛ يعنى هر قدر آدمى به مردم احتياج كمترى داشته باشد آزادتر است، ولى كسى كه شكم بارگى را پيشه كند ـ بدان جهت كه پيوسته در انديشه طعام مطلوب تر و لذّت بيشترى است ـ از حرّيت و آزادى محروم است و به مانند چهار پايان، همواره به فكر آخور خويش و به تعبير مولى اميرالمؤمنين (عليه السلام) همّ او علف اوست؛ در نتيجه با مشكلات فراوانى مواجه خواهد شد: از جمله كسب درآمد بيشتر براى تهيه سفره هاى رنگين و غذاهاى لذيذ و احياناً دست يازيدن به كارهاى نامشروع، براى تأمين مقاصد خود.

و:

اثر ديگر آن دو امر، دفاع از حقّ و حقيقت است.

كسى كه زندگى معمولى و بى آلايش و بدون تشريفات دارد، زبانش نيز باز است و قادر است در همه جا از حق دفاع كند، برخلاف شكم باره اى كه قدرت دفاع از حقّ را ندارد و همواره به رعايت و ملاحظه ديگران مى پردازد، تا مبادا به منابع درآمد او ضربه اى وارد آيد. فرد سبك بار و «خفيف المؤنة» پروايى ندارد كه از حق گويى او ديگران برنجند و يا به زندگيش آسيبى وارد سازند، زيرا او با امكانات اندك زندگى خويش را سپرى كرده و همه جا مردانه، در برابر كژى ها و بى عدالتى ها، از حقّ دفاع مى كند. انسان سبك بار و «خفيف المؤنة» مى كوشد تا آبرومند زندگى كند؛ ولى شكم باره مى كوشد تا هميشه خوش زندگى كند و بين اين دو تفاوت زيادى است.

ز:

با توجه به مطالب گذشته، اثر سودمند ديگر گرسنگى و سكوت به روشنى آشكار مى گردد و آن اينكه مؤمن پرهيزگار هيچ گاه به اين فكر نيست كه روزگارش چگونه مى گذرد: به سختى يا به آسانى؟ زيرا به تقدير و قضاى الهى رضا داده و در دنيا به قناعت و كم خرجى روى مى آورد و به جمع آورى ثروت و مال همّت نمى گمارد، تا به گرفتارى و بيمارى هاى روانى اى كه دنياداران بدان مبتلا هستند، مبتلا گردد.

در ادامه خداى سبحان فرمود:

آيا مى دانى چه وقت بنده ام به من تقرّب مى جويد؟

آن حضرت عرض كرد: نمى دانم.

فرمود: در حال گرسنگى و سجده: بدون شكّ بهتر است اين دو با هم جمع گردند، زيرا گرسنه اى كه در حال سجده باشد روحش آمادگى بيشترى براى پرواز و قرب به حق دارد، زيرا با تحمّل رنج گرسنگى احساس ضعف و كوچكى و تواضع در برابر خدا مى كند و بر اثر سجده، كمتر حواسش پراكنده مى گردد و در نتيجه حضور قلب بيشترى خواهد داشت.