راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۴ -


درس ششم

لزوم توجه به نماز و درك حضور خداوند

«يا اَحْمَدُ؛ عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَةِ عَبيد: عَبد دَخَلَ في الصَّلوةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ اِلى مَنْ يَرْفَعُ يَدَيْهِ وَ قُدّامَ مَنْ هُوَ وَ هُوَ يَنْعِسُ و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ يَوْم مِنَ الْحَشيشِ اَوْ غَيْرِهِ وَ هُوَ يَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لايَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَضْحَكُ»

در ادامه حديث شريف معراج خداوند خطاب به پيامبر مى فرمايد:

اى محمد؛ از سه دسته از بندگانم در شگفتم، دسته اول: بنده اى كه به نماز مى ايستد و مى داند دستان خود را به سمت چه كسى بلند كرده و در برابر چه كسى ايستاده، و در عين حال خواب آلوده است!

اين فراز از روايت به نكته اى اشاره دارد كه درد همه ماست و لااقل اكثر ما بدان مبتلاييم و آن اينكه حق نماز را ادا نمى كنيم؛ گرچه هر كس آگاهى و معرفت بيشترى دارد، بايد توجه بيشترى به نماز داشته و اهميّت آن را بهتر درك كند.

سر بسته همه مى دانيم كه نمازمان در خور و شايسته پذيرش الهى و به مانند نمازى كه اولياى الهى برپا مى دارند نيست و نيز مى دانيم آثار و ثمراتى كه در قرآن و روايات براى نماز ذكر شده است، بر نماز ما مترتّب نمى گردد؛ ولى بسيارى از ما، به تفصيل، به ميزان كوتاهى و تقصير خود آگاه نيستيم، لذا بايد سعى كنيم به ميزان نقص و عيب نمازمان پى ببريم. زشتى و عيب نمازى را كه بدون حضور قلب و از روى بى حالى آورده مى شود، بدانيم و نيز بينديشيم كه اگر نماز كامل و شايسته اى مى خوانديم، چقدر از فرصت بر پاى دارى نماز بهره مى گرفتيم و به چه نتايج والايى دست مى يافتيم و اكنون كه بدون حضور قلب و توجه نماز مى خوانيم، چه نتايج و منافعى را از دست مى دهيم و چه زيانهايى متوجه ما مى گردد.

شايسته است قدرى در نماز اولياى خدا نگريسته و با مقايسه نماز آنان با نماز خود، به نقايص و عيوب نمازمان پى ببريم؛ چرا كه با مقايسه ضعيف با قوى و ناقص با كامل، بهتر به ميزان عيب و نقص پى مى بريم.

البته براى جبران نقيصه كوتاهى و بى توجهى در نماز، بزرگان كتاب هايى نوشته اند كه از جمله آن كتاب ها «اسرارالصلوة» مرحوم ميرزا جواد آقاى تبريزى و نيز «اسرارالصلوة» امام، رضوان الله عليه، است و ما در اين فرصت به شمّه اى از مطالبى كه درباره نماز مطرح شده، اشاره مى كنيم:

حقيقت و ماهيّت نماز

نماز يعنى اينكه بنده در برابر خداوند بايستد و اظهار بندگى كند و دست نياز به سوى او داشته باشد. كسى كه به نماز مى ايستد بايد محضر خدا را درك كند و بداند در برابر چه مقامى ايستاده است و در نتيجه، وظيفه بندگى را با نهايت خضوع و خشوع به جاى آورد.

وقتى ما به نماز مى ايستيم، كمتر به نماز توجه داريم و توجهمان به ساير مسائل معطوف مى گردد، گاهى مسائلى كه مربوط به ده ها سال قبل است، به خاطرمان مى آيد. تازه وقتى مى خواهيم سلام بدهيم متوجه مى شويم كه نماز مى خوانديم! چقدر زشت و ناپسند است كه ما در مقابل خدا بايستيم و توجه نداشته باشيم در برابر چه كسى ايستاده ايم و چه مى گوييم! خداوند اين حالت را از علايم منافقان به شمار آورده است:

«وَ لايَأْتُونَ الصَّلوةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى...» (46)

و نيز در روايتى وارد شده است، كسى كه نماز مى خواند، ولى دل به نماز نمى سپرد، آيا نمى ترسد كه او را به صورت الاغ مسخ كنم. آن قدر بى توجهى در نماز زشت و ناشايست است كه كسى كه بدان مبتلا گردد، مستحق اين است كه به صورت الاغى مسخ شود؛ در واقع او انسان نيست. چطور ممكن است انسان در برابر بزرگى بايستد و هيچ توجهى به او نداشته و دلش جاى ديگر باشد، چه رسد به اينكه در برابر خداى جهان بايستد ـ خدايى كه همه هستى، همه خوبى ها و همه نعمت ها از اوست ـ و به اندازه توجه به يك انسان معمولى نيز به او اعتنا و توجه نكند!

آيا وقتى انسان در برابر ديگرى ايستاده و با او سخن مى گويد، رويش را از او بر مى گرداند؟ و اگر چنين كند عقلا نمى گويند او ديوانه است؟ البته خداى متعال جسم نيست كه صورت ما به طرف او متمايل گردد، بلكه ارتباط و مواجهه با خدا توسط دل انجام مى گيرد، چرا كه او بر هر چيزى احاطه دارد و تنها با دل مى توان با او روبرو شد، حال اگر دل را از او منصرف سازيم و به نماز توجه نداشته باشيم، روى از خدا برگردانده ايم.

آيا كسى كه خداوند، از روى لطف، بدو اجازه داده در حضور او بايستد و با او سخن گويد و به درد دل و مناجات بپردازد ـ به جاى غنيمت شمردن اين فرصت و شكر بر اين نعمت بزرگ ـ جا دارد از او غافل گردد؟ شخصيتهاى بزرگ به راحتى به انسان بار نمى دهند و اجازه نمى دهند هركسى به خدمت آنها برسد، امّا خداوند متعال به جهت محبّت بى حدّش، در خانه اش را به سوى همه انسانها باز گذاشته و به آنها اجازه داده روى به سوى او داشته باشند. حال بايد فرصت را غنيمت بشماريم و با تمام وجود روى به سوى او داشته باشيم و تنها توجهمان به سوى او باشد.

اگر كسى به خدا اعتقاد نداشت و معتقد نبود كه در محضر خداست طبيعى است كه به او اعتنايى ندارد، ولى كسى كه به خدا اعتقاد دارد و مى داند در برابر خدا ايستاده، بى اعتنايى او زشت و ناشايست است، لذا در روايت تعبير «عجبت» (47) به كار رفته است: خداوند مى فرمايد من تعجب مى كنم از اينكه بنده ام در برابر من مى ايستد؛ ولى نشاط و توجه ندارد.

اهميت و ارزش نماز

از آنجا كه نماز اهميّت شايانى دارد و تأثير به سزايى در سعادت انسان مى گذارد، شيطان تمام سعى خود را صرف مى كند تا ما را از حقيقت نماز و از انجام نمازى كه مورد پذيرش خدا قرار گيرد، محروم سازد، لذا خاطره هاى فراوانى را به ذهن ما القا مى كند تا دل ما به نماز توجه نداشته باشد. البته شيطان بركسى تسلط ندارد و اين ما هستيم كه به شيطان اجازه مى دهيم در قلب و دل ما جاى گيرد و با او انس مى گيريم و پيوسته با او سرو كار داريم و بالطبع در هنگام نماز نيز ما را به خود مشغول مى سازد.

بهترين راه براى تكامل و تقرّب انسان به خدا، نماز است و خدا به جهت عنايت به انسان و تكامل او، اين عمل را واجب كرد و الا او نيازى به نماز ندارد. او تحت هر شرايطى، بر ما واجب كرده در اوقات پنجگانه نماز را به جاى آوريم؛ حتّى برخى از فقها فرموده اند: كسى كه در دريا غرق شده است بايد با همان حال نماز بخواند و به خدا توجه قلبى داشته باشد، گرچه رو به قبله بودن و ساير شرايط از او ساقط مى گردد. اين نيست جز نقش اساسى نماز در تكامل و سعادت انسان، لذا پيامبر مى فرمايد: «الصَّلاةُ خَيْرُ مُوضُوع...» (48) و نيز امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد:

«الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقى» (49)

شيطان به سبب كينه و دشمنى ديرينه با بنى آدم، سعى دارد آنها را از بهترين چيزها و با اهميت ترين آنها محروم سازد و تلاش مى كند، انسان را از عوامل رشد و سعادت و تكامل خويش غافل سازد:

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينِ» (50)

شيطان گفت: به عزّت و جلالت سوگند، همه خلق را گمراه خواهم كرد.

گاهى دو ركعت نماز و حتىّ دو ركعت نافله كه صحيح و با حال و توجه خوانده شود، موجب مى گردد گناهان انسان بخشوده شود، چون ممكن نيست انسان، با توجه و حال نماز بخواند و بداند در برابر چه كسى ايستاده، امّا از كرده هاى زشت خود پشيمان نگردد و تصميم نگيرد، ديگر به گناه روى نياورد.

در روايتى پيامبر مى فرمايد: «اگر جلوى خانه كسى نهر آبى جارى باشد و او هر روز پنج بار خود را در آن نهر شستشو دهد، آيا چركى در بدنش باقى مى ماند؟ همانا نماز به مانند نهر آب است، پس آنگاه كه انسان نماز مى خواند، همه گناهانش بخشيده مى شود» (51)

اگر ما به ماهيت نماز پى برده و درست از آن بهره ببريم، ديگر در ما آلودگى باقى نمى ماند، ولى متأسفانه ما قدر نماز را نمى دانيم و آن را سرسرى مى گيريم؛ لذا هيچ فايده اى به حالمان نمى بخشد. پس نكته دوم اين است كه در اهميّت و آثار ارزشمند نماز بيانديشيم، تا پى ببريم به اينكه با اين نمازهاى فاقد حال و توجه و حضور قلب، خود را از چه فوايد و بركاتى محروم ساخته ايم.

وقتى دو ركعت نماز موجب مى گردد، همه گناهان انسان آمرزيده شود، پايدارى در انجام نمازهاى شايسته و درخور پذيرش الهى، انسان را به والاترين درجات «قرب الى اللّه» نايل مى كند. حال با توجه به اين نكات، چيزى جز ندامت و پشيمانى و حسرت در اثر از دست دادن آن منافع كلان، براى ما باقى نمى ماند.

وقتى ما صد تومان از دست مى دهيم حواسمان پرت مى شود و اگر گوهر گران بهايى و يا يك انگشتر، به ارزش صد هزار تومان، گم كنيم، تا مدتى آشفته خاطر مى گرديم و شبها خوابمان نمى برد؛ اين در حالى است كه دو ركعت نمازى را كه به همه دنيا و لذّت هاى آن مى ارزد، از دست مى دهيم و ناراحت نمى گرديم!

اى كاش، مى دانستيم اولياى خدا چه بهره هايى از نماز مى برند: برخى بزرگان مى فرمودند ـ شايد اين مطلب مضمون برخى روايات نيز باشد ـ اگر پادشاهان دنيا مى دانستند نماز خواندن چه لذّتى دارد، دست از سلطنت مى كشيدند و به نماز روى مى آوردند. (از اين لحن و سخن بر مى آيد كه خودشان به اين درجه از معرفت دست يافته بودند).

ما شبانه روز چقدر تلاش مى كنيم به لذّتهايى دست يابيم، حال اين لذتها ممكن است از طريق خوراك و پوشاك تأمين گردد و ممكن است از راههاى ديگر. گاهى سالها زحمت مى كشيم و مقدّماتى را فراهم مى سازيم تا به لذتى برسيم؛ آن عالم مى فرمايد: تمام لذّتهايى كه براى سلاطين وجود دارد، در برابر لذّتى كه انسان مؤمن از دو ركعت نماز مى برد، ناچيز است؛ اما آنها به لذّتهاى مادّى دلخوشند و از لذّت مناجات با خدا خبر ندارند.

براى جبران زيانهاى گذشته و استفاده بهتر از نماز و نيز از دست ندادن بركات و منافع مناجات با خدا، بايد از نكات و دستورالعمل هايى كه در روايات و كلمات علما و اولياى خدا و نيز از توصيه هاى اخلاقى علماى اخلاق، كه يا خود با تجربه، ثمربخش بودن آنها را دريافته اند و يا از روايات استفاده كرده اند، بهره ببريم. (ارزش اين نكته ها بى نهايت است، ولى چون مفت و ارزان به دست ما مى رسد، قدرش را نمى دانيم. هر روايتى كه در كتاب هاى روايى ضبط گرديده، از همه ثروتها و لذّتهاى دنيا بيشتر ارزش دارد).

انديشه در نماز و عظمت خداوند

از جمله كارهايى كه براى تحصيل حضور قلب و توجه بايد انجام داد، اين است كه انسان، پيش از نماز لحظاتى را به تفكّر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقيقه در مصلاّ و جايگاه نماز، خود را از غير خدا فارغ كند، دل را از افكار و خيالات واهى خالى سازد و با متمركز ساختن حواس خود و به فراموشى سپردن گرايش هاى دنيوى، سعى كند حضور قلب پيدا كند. البته با تفكّر و پشيمانى در اثر از دست دادن منافع معنوى نماز و جبران زيان و خسارت هاى گذشته، اين مهم بهتر حاصل مى گردد.

قبل از شروع نماز، لازم است انسان افكار خود را كنترل كند و تا آنجا كه مى تواند توجه خود را به نماز و محل نماز و سجده معطوف دارد و يا اگر در جاى خلوتى است و كسى متوجه او نمى شود، راحت و سبك بنشيند تا فشارى به بدنش وارد نگردد و بعد از تمركز حواس، حضور خدا را تصور كند و به خود بباوراند كه در محضر خداى متعال قرار گرفته است.

ما ادّعا مى كنيم در حضور خدا هستيم و عالم در محضر خداست، ولى اين تنها لقلقه زبان است و دلمان باور ندارد: وقتى در اتاق دور از چشم ديگران به سر مى بريم، رفتار خاصّى از ما سر مى زند و آنگاه كه متوجه شويم شخصى و حتىّ بچه اى ما را مى بيند، رفتارمان عوض مى شود! وقتى كه انسان در برابر همنوع خود مواظب رفتارش است و حواسش را جمع مى كند، اگر باور كند در حضور خداست و بداند خدا او را مى بيند، مسلّم از هرزگى دل و اين سو و آن سو شدن آن جلوگيرى مى كند. اگر انسان خود را در برابر ديگرى ببيند، دلش آزاد نيست كه به اين سو و آن سو توجه كند و روى به اين سو و آن سو داشته باشد، بخصوص وقتى خود را در مقابل خدا ببيند و حضور او را درك كند، بيشتر دلش را كنترل مى كند و بهتر حضور او را درك مى كند، يا وقتى در نماز «اللّه اكبر» مى گويد و باور دارد خدا از هركس بزرگتر است و عظمت او را كرانه نيست، لحظه اى از درك حضور او و توجه به او غافل نمى گردد. در ابتداى امر، ما ناتوان از درك عظمت خدا هستيم و تنها اين الفاظ را بر زبان جارى مى سازيم و نمى توانيم عظمت و بزرگى خدا را توصيف كنيم: يعنى چه كه خدا بزرگ است؟ يا خدا چقدر از انسان و ساير موجودات والاتر و بزرگتر است؟ اصلا ذهن ما ظرفيت درك خدا را ندارد، گرچه انسان با توجه به آثار الهى و با سعى و تلاش و پيمودن مراحلى، تا حدى مى تواند عظمت خدا را درك كند.

امام صادق (عليهم السلام) روايت مفصّلى نقل مى كند كه زينب عطرفروش به خانه پيامبر آمد و از عظمت خداوند متعال سؤال كرد، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در جواب به مقايسه عوالم و آسمان هاى هفت گانه و كهكشانها پرداختند و نيز خردى و كوچكى هر كدام را نسبت به ديگرى بيان كردند، از جمله فرمودند: «اين زمين با آنچه درون اوست و آنچه بر روى اوست، در برابر آسمان اوّل به مانند انگشترى است كه در بيابانى پهناور افتاده باشد و همين طور آسمان اوّل در برابر آسمان دوم به مانند انگشترى است كه در بيابانى افتاده باشد» (52) اين نسبت در مقايسه هر يك از عوالم به عالم بالاتر نيز وجود دارد و شكّى نيست مقايسه بين عوالم و كهكشانها انسان را به عظمت الهى رهنمون مى كند.

زمين با همه گستردگى و فراخى، در برابر خورشيد خيلى كوچك است و همين طور خورشيد قابل مقايسه با برخى ستارگان ديگر نيست و همه در فضايى شناورند و هيچ گاه با يكديگر برخورد نمى كنند. علاوه كسى كه با هيئت جديد آشنا باشد، مى داند كه گاهى فاصله بين كهكشان ها ميليون ها سال نورى است. نورى كه هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را طى مى كند، حساب كنيد در طول يكسال چقدر حركت مى كند، تا برسد به يك ميليون سال نورى! تازه وراى اين كهكشان ها، عوالم ديگرى نيز هست، چرا كه ستارگان مرئى تنها زيورهاى آسمان اوّل هستند، در اين باره خداوند مى فرمايد:

«وَ زَيَّنا السَّمآءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ» (53)

آسمان پايينتر را به چراغ هاى درخشنده زيور داديم.

(تازه كسى از آسمان هاى ديگر خبر ندارد و حتى نمى تواند وسعت آنها را حدس بزند). شكّى نيست كه همه اينها بيانگر حكمت و عظمت بى كران الهى است. خداوندى كه با گفتن يك «كن» همه موجودات را آفريده ـ تازه اين را ما مى گوييم و او نياز به گفتن «كن» ندارد و اراده او براى آفرينش هستى كافى است ـ داراى چه قدرت و عظمتى است كه عالم و جهان با اراده او پديد آمد و با اراده او باقى است و هرگاه اراده نكند همه چيز نابود مى گردد.

پس وقتى انسان با توجه به عظمت آفرينش، تا حدّى عظمت خداوند را شناخت، بايد در نماز متوجه باشد در برابر چه كسى ايستاده است. آيا در برابر چنين موجودى جا دارد به فكر نان، آب، لباس و خانه و وسايل ديگر باشد؟ مگر همه هستى، انسان ها، كره خاكى و درياها و كوهها در برابر خدا چه ارزشى دارند كه انسان خدا را رها كند و به دنبال شكم و لباس و زن و بچه و بالاخره به دنبال دنيا برود؟ آيا انسان عاقل چنين مى كند؟

بنابراين از جمله امورى كه باعث مى گردد انسان حضور قلب پيدا كند، اين است كه قبل از نماز در عظمت خداوند تفكّر كند و درك كند كه در برابر چه كسى ايستاده است و نيز دعاهايى را كه براى قبل از شروع نماز و نيز بعد از نماز وارد شده، بخواند. در هنگام نماز سعى كند معانى جملاتى را كه بر زبان جارى مى كند، تصور كند و در آنها بيانديشد، چنانكه مرحوم ميرزا جواد آقاى تبريزى در «اسرار الصلوة» به اين مطلب سفارش كرده اند. طبيعى است وقتى انسان مى خواهد حرف بزند، ابتدا معانى الفاظ را در ذهن خود تصور مى كند و بعد سخن مى گويد، ولى ما عادت كرده ايم سريع نماز بخوانيم و مَجال تفكّر و انديشيدن در معانى جملات را به خود نمى دهيم.

لازم است انسان با تأمل و توجه نماز بخواند و اگر قبلا ظرف يك دقيقه، يك ركعت مى خواند، اينك يك ركعت را ظرف دو دقيقه بخواند و اين براى كسى كه مى خواهد به حضور خدا برود، وقت زيادى نيست. رفته رفته، توجه داشتن به معنا ملكه او مى گردد، چنانكه توجه به الفاظ ملكه اوست.

امام سجاد (عليهم السلام) مى فرمايد:

«... وَ اِذا صَلَّيْتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع» (54)

وقتى نماز مى خوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) آخرين نمازت را مى خوانى.

ما وقتى نماز مى خوانيم، نمى دانيم كه موفق مى شويم نماز ديگرى بخوانيم يا نه، لذا امام مى فرمايد فرض كن اين آخرين نمازى است كه مى خوانى. اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند ركعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مى كند و سعى مى كند نمازش را بهتر و شايسته تر به جا آورد، حال كه ما نمى دانيم عمرمان تا كى باقى است، فرض كنيم اين آخرين نمازى است كه بجا مى آوريم. چنين تصورى باعث مى گردد در برابر شيطان مقاومت كنيم و او را از خود برانيم و از لحظات و دقايقى كه در نماز سپرى مى كنيم، بهره شايان ببريم. شكى نيست كه چنين حالتى در پديد آمدن حضور قلب مؤثر است. البته بعد از نماز نيز انسان نبايد از خدا غافل گردد و از توجه و محضر خدا، روى برگرداند و به امور ديگر بپردازد.

آيا بعد از ساليانى كه از دوستتان دور مانده ايد و اكنون موفق شده ايد با او ملاقات كنيد و از حضورش استفاده كنيد، بعد از ملاقات، فوراً از جاى برخاسته و بدون خداحافظى از او جدا مى شويد؟ كسى كه به مجرد گفتن «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» از جاى برمى خيزد و به دنبال كارش مى رود، گويا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى كشيد هر چه زودتر درب زندان و قفس گشوده گردد، تا خود را نجات دهد!

لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند كرده و به خود و ديگران دعا كند. در روايتى پيامبر نقل مى كنند كه خدا فرمود:

«مَنْ اَحْدَثَ وَ لَمْ يَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ اَحْدَثَ وَ تَوضَأَ وَ لَم يُصَلِّ رَكْعَتَيْنِ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ احدثَ و تَوَضَّأَ و صَلّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعانى وَ لَمْ اَجِبْهُ فيما سَأَلَنى مِنْ اُمُورِ دينِه وَ دُنْياهُ، فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جاف» (55)

كسى كه وضويش باطل شود و تجديد وضو نكند، به من جفا كرده است و نيز اگر وضو گرفت و دو ركعت نماز نخواند باز به من جفا كرده است و اگر وضو گرفت و نماز خواند و دعا كرد درباره امور دين و دنيايش، و او را پاسخ ندادم، به او جفا كرده ام و من پروردگار جفا كارى نيستم.

پس يكى از چيزهايى كه باعث توجه به خدا و جلب عنايت او مى گردد، همواره با وضو بودن است و چه بهتر كه انسان بعد از وضو دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز دعا كند و از خدا بخواهد لحظه اى او را به خود وانگذارد و او را از نظر دور نداشته و عنايتش را از او برندارد.

مگر يك وضو گرفتن و دو ركعت نماز چقدر وقت مى برد و چقدر مشقّت دارد كه خدا مى گويد: اگر دعاى او را اجابت نكنم به او ظلم كرده ام، اين نيست جز عنايت خداوند و به آسانى نبايد اين عنايت را از دست داد.

كسانى كه بر اين كار مداومت دارند و همواره با وضو هستند و بعد از وضو دو ركعت نماز مى خوانند و پس از او دعا مى كنند، بهره فراوانى از اين كار برده اند و مسلم دعايشان به اجابت مى رسد، گرچه ممكن است دير به اجابت برسد، چرا كه اين به صلاح ديد خدا بستگى دارد.

در ادامه حديث معراج خداوند مى فرمايد:

«وَ عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ يَوْم مِنَ الْحَشيشِ اَوْ غَيْرِه وَ هُوَ يَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لايَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَضْحَكُ...»

و در شگفتم از بنده اى كه غذاى امروزش فراهم است و كوشش مى كند براى فرداى خود غذا ذخيره كند و نيز در شگفتم از بنده اى كه نمى داند من از او راضى يا خشمناكم، و در عين حال او همواره شاد و خندان است.

درس هفتم

امتيازات اولياى الهى

در ادامه حديث معراج، خداوند در خطاب به پيامبرش مى فرمايد: «يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ في الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَ دُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَيْسَ فيها قَصْمٌ ولا وَصْلٌ. فيها الْخَواصُ أَنْظُرُ اِلَيْهِمْ كُلَّ يَوْم سَبْعينَ مَرَّةً فَاُكَلِّمُهُم كُلَّما نَظَرْتُ اِلَيْهِمْ وَ اَزيدُ فى مِلْكِهِمْ سَبْعينَ ضِعْفاً وَ اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنّةِ بِالطّعامِ والشَّرابِ، تَلَّذَّذُوا اُولئِكَ بِذِكْرى وَ كَلامى وَ حَديثى. قالَ: يا رَبِّ؛ ما عَلامَةُ اُولئِكَ؟ قالَ مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَ بُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ»

«اى احمد؛ در بهشت قصرى است كه از لؤلؤ و دُر و مرواريد ساخته شده و آنها روى هم انباشته شده اند و شكستگى و گرهى ندارند. در اين قصر خاصان درگاه من بسر مى برند و هر روز هفتاد بار به آنها مى نگرم و با ايشان سخن مى گويم و به وسعت و گستره ملكشان هفتاد برابر مى افزايم و آنگاه كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذت مى برند، آنان از ياد، سخن و كلام من لذت مى برند. پيامبر گرامى اسلام سؤال مى كند: خداوندا؛ علامت و نشانه آنها چيست؟ خداى متعال در جواب مى فرمايد: آنان زندانيانى هستند كه زبان هاى خود را از پرحرفى و شكم خود را از پرخورى زندانى و حبس كرده اند»

سخنى كه برايشان مفيد نيست نمى گويند و از غذايى كه بى فايده است و براى تكامل آنها سودى ندارد و باعث نيرو گرفتن بر عبادت و طاعت خدا نمى شود، به شدت پرهيز مى كنند. بنابراين اگر سخنى مى گويند در جهت رضاى خداست و نيز براى انجام وظيفه، تغذيه مى كنند. با توجه به جمله اول اين فراز از حديث شريف معراج كه ويژگى هاى يكى از قصرهاى بهشتى در آن ذكر شده، پيداست كه ما نمى توانيم از حقايق جهان آخرت تصوّر دقيق و روشنى داشته باشيم. ويژگى هاى آن جهان با حقايق اين عالم متفاوت است و ما با تصوّرات و ادراكات و تخيّلاتى كه داريم، نمى توانيم به حقيقت و چگونگى آن واقف گرديم: آنچه ما از رنگ ها و شكل ها و خواصّ يك موجود تصور مى كنيم، در ارتباط با امورى است كه در اين جهان، از طريق حواس پنجگانه خود، با آنها تماس داريم و از اين طريق حقيقتشان را درك كرده ايم، در حالى كه نظام آن جهان بكلّى با نظام اين جهان متفاوت است. ما هيچ حقيقتى از آن عالم را احساس نمى كنيم، چون حقايق آن عالم دور از دسترس است و حواس ما را به قلمرو آنها راهى نيست. ويژگى ها و خصوصيّاتى كه از جهان و عالم آخرت در روايات و آيات بيان شده، تنها شماى مبهمى از آن عالم را براى ما ترسيم مى كنند و از شباهت هاى محدودى كه آن عالم با جهان ما دارد و از مقايسه نعمت هاى آن عالم با جهان خاكى، تصوير مبهمى از آن عالم به دست مى آوريم والاّ حواس و قواى ادراكى ما، ضعيف تر از آن است كه بتواند حقايق آن جهان را درك كند. يكى از ويژگى هايى كه در حديث بيان شده و ما درست نمى توانيم آن را تصور كنيم، كاخى است كه از لؤلؤ و جواهرات ساخته شده و اين جواهرات به اندازه اى شفافند كه هيچ لكّه و گرهى بر روى آنها مشاهده نمى شود و بندبند نيستند! تعبيرى كه در اين روايت از آن كاخ شده، فراتر و والاتر از چيزى است كه ما تصوّر مى كنيم. در برخى از روايات، درباره خانه هاى بهشتى آمده است كه از خشت طلا و نقره ساخته شده اند و در جاى ديگر گفته شده كه در بهشت قصرهايى است كه درون آن از بيرون پيداست، همين كافى است كه ما بدانيم تمام كاخهاى عظيم دنيا كه تاكنون ساخته شده و يا بعد از اين ساخته خواهد شد، در برابر كاخهاى بهشت، كوخى بيش نيست. محقرترين و پست ترين خانه ها و قصرهاى بهشتيان، هزاران بار از بهترين كاخهاى دنيا دلپذيرتر است. در ميان آن كاخها يك كاخ ممتاز و برجسته وجود دارد كه ويژه خواص است. ساكنان اين كاخ به طعامها و شرابهاى بهشتى دلخوش نيستند، با اينكه طعام و شرابهاى بهشتى بسيار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشيدنى هاى دنياست و كسانى كه داراى همت بلندند، از لذت هاى حرام دنيا چشم مى پوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در ميان بهشتيان افرادى هستند كه هيچ توجهى به آنها ندارند ـ اينكه طعام و شراب بهشتى تا چه حد بر طعام و شراب دنيا امتياز دارد خود جاى بحث دارد، در اين باره قرآن كريم مى فرمايد: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» (56) در جاى ديگر مى فرمايد:«يُسْقَوْنَ مِنْ رَّحيق مَخْتُوم. خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فى ذلِك فَلْيَتَنافَسِ المُتَنافِسُونَ» (57) به آنها شراب ناب سر به مهر بنوشانند كه به مشك مهر كرده اند و بر اين نعمت هاى بهشتى، بايد راغبان بر يكديگر پيشى گيرند.

ياد خدا و تكلم با او بهترين لذّت اولياى خدا

به هر ترتيب گروهى از بهشتيان به طعام و شراب بهشتى كه خداوند براى بندگان خاص خود مهيا ساخته، توجّه و اعتنايى ندارند:

«اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ تَلَذَّذُوا اُولئِكَ بِذِكْرى وَ كَلامى وَ حَديثى» لذت اين دسته از اهل بهشت به طعام و شراب بهشتى نيست، بلكه به ياد خداوند و گفتگوى با اوست.

آنها در ذكر خدا و سخن گفتن با او چه يافته اند كه باعث گرديده، به ديگر لذايذ اعتنايى نداشته باشند؟ براى توضيح مطلب و تقريب به ذهن، مثالى ذكر مى كنيم: اگر انسان سرسفره اى بنشيند كه انواع و اقسام غذاهاى لذيذ و خوش طعم در آن چيده اند، به گونه اى كه هر كدام لذت بخش تر از ديگرى است، مثلا يك نوع از اين غذاها 10 درجه لذت دارد، دوّمى 20 درجه، سوّمى 30 درجه و...، آيا شخص عاقل با وجود غذايى كه 100 درجه لذّت دارد، بدون هيچ دليل و مرجّحى، غذاى كم لذت را تناول مى كند؟! حال اگر چيزى باشد كه لذّتش از خوردن و آشاميدن بيشتر است و نياز مبرمى نيز به خوردن و آشاميدن ندارد، بالطبع آن را انتخاب خواهد كرد. بنابراين عقلايى نيست كه انسان سر سفره از آنچه لذّت بيشترى دارد صرف نظر كرده و به غذاى بى ارزش ترى قناعت كند. قطعاً اولياى خدا از لذت خوردنى ها و آشاميدنى هاى بهشتى بى خبر نيستند و صرف نظر كردن آنها علّتى ندارد، جز اينكه لذتى كه از ياد و سخن گفتن با خدا مى برند، به مراتب بيش از طعام و شراب بهشتى است. براى توضيح و بيان فزونى لذت ياد و سخن گفتن با خدا، بايد گفت: وقتى شكم انسان سير است، اگر غذاى بسيار لذيذى نيز تناول كند، نه تنها لذت نمى برد، بلكه ممكن است حالت تهوّع نيز به او دست دهد. انسان وقتى از غذا لذت مى برد كه بدنش بدان احتياج دارد و گرسنگى نشانه احتياج بدن است و نيز زمانى كه تشنه است از نوشيدن آب خنك لذت مى برد. اكنون مى توان اين سؤال را مطرح كرد كه انسان به چه چيز بيشتر نيازمند است؟ طبيعى است بدن ما نياز به آب و غذا دارد و اين يك نياز مادّى و حيوانى است، بلكه از آنجا كه گياهان نيز به غذا احتياج دارند، مى توان گفت نياز به غذا يك نياز نباتى است. اما انسانيت انسان به شكم نيست كه وقتى خالى شود و مواد غذايى اش تحليل رود، نياز انسانى پيدا كند، بلكه همانطور كه گفته شد نياز به غذا، نياز جسمانى و حيوانى است و هرچه نياز بيشتر باشد در صورت تأمين، لذّت بيشترى حاصل مى شود. بايد گفت: هيچ نيازى براى انسان برتر از نياز به خداوند نيست، چرا كه همه نيازها به وسيله يكى از نعمت هاى خدا تأمين مى شود و اين در حالى است كه همه عالم هستى با يك اراده او تحقق مى يابد: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (58) فرمان نافذ خدا چنان است كه چون آفرينش چيزى را اراده كند، به محض اينكه بگويد: موجود باش، بى درنگ موجود مى شود. وجود همه عوالم هستى، ظهور اراده خداست و اگر لحظه اى اراده او قطع گردد، همه عوالم نابود خواهند شد. ما به مظاهر اراده الهى، از خورشيد و آسمان گرفته، تا زمين و آب و ساير چيزهايى كه از آنها پديد مى آيد، نيازمنديم و مجموعه اينها به اذن و اراده الهى موجودند. وقتى نياز ما با يك لقمه نان كه در نظام آفرينش سرسوزنى هم به حساب نمى آيد برطرف مى شود و از آن لذّت مى بريم، پس احتياج ما به كسى كه تمام عوالم هستى به يك اراده او موجود مى گردد تا چه حد خواهد بود؟! ما اگر به هوا نياز داريم در واقع به خدا احتياج داريم كه آن را براى ما بيافريند و در اختيارمان قرار دهد؛ اگر احتياج به غذا داريم، در واقع به خدا احتياج داريم و نيز در ساير نيازمنديها، كه بشر هرگز از آنها خالى نيست و نمى توان آنها را شماره كرد و حدّى برايشان معيّن ساخت. اگر انسان بتواند به كمك ابزارهاى دقيق علمى و با كامپيوترهاى پيشرفته، مقدار نياز خود را محاسبه كند، رقم عجيبى بدست مى آورد و تازه همه اينها وابسته و نيازمند به يك اراده الهى است؛ يعنى به يك فعل خداوند كه آن خود جلوه محدودى از ذات بى نهايت خداست. بنابراين هر اندازه ما فكر كنيم و به مغز خود فشار آورده و عقلمان را به كار اندازيم و از تمامى ابزارها و وسايل پيشرفته و مدرن دنيا بهره بگيريم، قادر نخواهيم بود ميزان نيازمان به خداوند را حساب كنيم. اگر ما اصل نياز و راه تأمين آن را درك كنيم، پى خواهيم برد كه چقدر مى توان از ارتباط با خداوند لذّت برد. عالى ترين لذتهاى دنيوى، نمود ضعيفى است از موجود بى نهايتى كه ما سراپا به او نيازمنديم. اگر نيازهايمان را مى شناختيم و مى دانستيم كه تنها او اين نيازها را برآورده مى كند، آن چنان لذّتى از رفع نيازها مى برديم كه ساير لذّتها نزد ما ارزش نمى يافت. اهل بهشت اين دو چيز را خوب فهميدند: اينكه نيازهايشان چيست و تنها خدا نيازشان را برطرف مى كند. اهميّت اين جمله كه خدا مى فرمايد: «اَنْظُرُ اِلَيْهِمْ كُلَّ يَوْم سَبعينَ مَرَّةً» از آنجا روشن مى شود كه وقتى قرآن مى خواهد سخت ترين و بدترين عذابهايى را كه متوجه بندگان پست، منافق، لجوج و كسانى كه بالاترين جنايتها را مرتكب مى شوند و زيربار حق نمى روند و به ساحت مقدس الهى توهين مى كنند، بيان كند مى فرمايد:

«وَ لايُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلايَنْظُرُ اِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (59) اينها به قدرى از رحمت خداوند دورند كه خدا با آنان سخن نمى گويد و به آنها نظرى نمى افكند. از اينجا بايد فهميد كه سخن نگفتن خداوند و نگاه نكردن او به بندگان چه عقوبت بزرگى است و برعكس نگاه كردن و سخن گفتن او چه رحمت بزرگى است. البته درك اين معنا امرى است مهم و قابل توجه. اتفاقاً اين مطلب را بچه ها خوب درك مى كنند: وقتى يكى از دو بچه اى كه با هم دوستند و به يكديگر انس دارند، ديگرى را اذيّت كند، او اگر بخواهد دوستش را تنبيه و مؤاخذه كند، بالاترين كار اين است كه با او قهر مى كند. وقتى با او روبرو مى شود به او نگاه نمى كند و سربرمى گرداند، اگر حرف بزند جوابش را نمى دهد. اين براى بچه هايى كه با هم انس دارند بدترين عقوبت هاست و هر قدر انس بيشتر باشد، اين عذاب دردناكتر خواهد بود. متأسفانه وقتى انسان بزرگتر مى شود، به جاى اينكه ادراكات لطيفش رشد كند، ادراكات حيوانى اش رشد مى كند. آن بچه با فطرت خود دريافته كه نگاه مهربان دوستش از همه لذّت هاى ديگر با ارزشتر است و ما چون تنها به شكم و زندگى حيوانى توجه داريم، اين نحو نيازها را درك نمى كنيم و غافليم از اينكه چه لذّتهايى براى ما مفيد است و خود را در حدّ حيوانات تنزّل داده ايم. لذّت ما به خوردن و آشاميدن و غرايز جنسى محدود گرديده است و از اينكه لذّت هاى انسانى چقدر با ارزشتر و لذّت بخش تر و لطيفتر است و اگر اندكى از آن نصيب انسان شود از لذّتهاى مادى و حيوانى صرف نظر مى كند، غفلت داريم. متأسفانه لذّتهاى مادى ما را به خود مشغول ساخته و از درك لذّتهاى معنوى و انسانى باز مى دارد و نمى گذارد انسان پى ببرد كه سر تا پا نياز به خداست و رابطه با خدا، بزرگترين لذّت براى انسان است و نيز باعث مى گردد كه او همواره به زندگى حيوانى توجه كند و از زندگى روحى و معنوى و در عين حال از ترقّى و تكامل محروم مى گردد. مايه تأسف است كه هرچه از زمان سپرى مى شود به جاى اينكه اوج بگيريم و به ملكوت نزديك شويم و از فرشتگان فراتر رويم و به مقام اولياى خدا دست يابيم، بيشتر در امور مادى فرو مى رويم، مثل حيوانى كه در گل فرو مى رود. اگر ما بخواهيم از اين حالت پست نجات پيدا كرده و از اين ذلّت رهايى يابيم، بايد تلاش كنيم، توجه و دلبستگى مان به دنيا و ماديات كم شود. بديهى است، انسان به هرچه بيشتر توجه كند و بدان اُنس گيرد،از آن لذت بيشترى مى برد. كسانى كه شب و روز سعى مى كنند كه غذاى لذيذترى پيدا كنند، وقتى مى شنوند در فلان جا غذاى لذيذى وجود دارد، بى درنگ به دنبال آن رفته و خود را به آن مى رسانند. هر روز توجه آنها به خوردنى ها و نوشيدنى ها بيشتر مى شود و لذّتهايشان بيشتر به اينها منحصر مى گردد و ماوراى آن را درك نمى كنند. اگر انسان بخواهد خود را از اين حالت نجات دهد، بايد از لذايذ مادى صرف نظر كند، تا انس به ماديات كمتر شود، آنگاه توجه او به ماوراى ماده و لذايذ معنوى جلب مى گردد. چنانكه گفته شد، گروهى از اهل بهشت، در آخرت نيز به طعام و شراب بهشتى توجه ندارند؛ لذّت آنها در ياد خدا و شنيدن سخن اوست. لذّتشان در مشاهده آثار رحمت الهى است و اينكه خداوند به آنها عنايت دارد و با آنها سخن مى گويد و از احوالشان جويا مى شود. كسانى كه در آخرت به طعام و شراب بهشتى و لذايذ ديگر توجهى ندارند، در دنيا نيز بدان ها توجه نداشته اند وگرنه چنانكه در دنيا به خوردنى ها و نوشيدنى ها علاقه مى داشتند، در آخرت نيز به خوردنى ها و نوشيدنى هاى بهشتى علاقه مند مى بودند، چرا كه خواسته انسان در آخرت به مثابه خواسته دنيوى اوست. لذّتهايى كه در آخرت به افراد مى دهند، هم سنخ حالات و درخواستهاى دنيوى آنهاست. خداوند در قرآن مى فرمايد: «كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً...» (60)

و چون آنها (مؤمنين) را از ميوه هاى بهشتى روزى دهند، گويند اين مانند ميوه هايى است كه پيش از اين، در دنيا، به ما مى دادند و هر ميوه و خوردنى كه براى آنان بياورند به يكديگر شبيه اند. پس نعمت هايى كه در آخرت به انسان مى دهند، هم سنخ نعمت هايى است كه در دنيا به آن علاقه داشته است، چون اگر نعمتى به او بدهند كه مزه آن را درك نكرده باشد، قدرش را نمى داند و اين برايش نعمت نيست (نعمت براى هر كس، همان چيزى است كه بدو علاقه دارد).

«وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الاَْنْفُسُ...» (61) در بهشت هر چه نفوس بدان ميل و اشتها دارند مهياست. كسانى همچون انبيا كه در آخرت لذّتشان در سخن گفتن با خداست، در دنيا دل به نعمت هاى حلال نمى بستند؛ چرا كه به دنبال لذّت بزرگترى بودند و طعام و غذاى روحشان از توجهات الهى تأمين مى گشت. گرچه در دنيا در حدى نبودند كه خدا با آنها سخن گويد و تنها انبيا چنين صلاحيتى داشته اند: «وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِيماً...» (62) و خدا با موسى به طور آشكار و روشن سخن گفت. مؤمنينى كه دوست داشتند با خدا سخن گويند و به اين كار عشق مى ورزيدند و از سخن گفتن با مردم و سخنان بيهوده گريزان بودند، گرچه در دنيا چنين لياقتى نداشتند؛ ولى در آخرت به آرزوى خود خواهند رسيد. برخى وقتى وارد مجلس مى شوند، منتظرند حرفى به ميان آيد و مشغول سخن گفتن شوند و نيز هستند كسانى كه وقتى فرصت فرا مى رسد و مانعى براى خود نمى بينند، بى دغدغه به شكم چرانى مى پردازند و از شيرينى ها و غذاهاى لذيذ لذّت مى برند؛ ولى در مقابل هستند كسانى كه وقتى در محل خلوتى قرار مى گيرند، نفس راحتى مى كشند و مشغول مناجات با خدا مى شوند. آن گاه كه در اجتماع بودند، اشتغال به وظايف اجتماعى مانع توجه كامل به خدا مى گشت و اكنون فرصتى فراهم گشته كه با محبوب خود مناجات كنند. از اينجاست كه وقتى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سؤال مى كند: «ما عَلامَةُ اُولئِكَ؟» علامت و نشانه آنها چيست؟ خداوند در جواب مى فرمايد: «قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ» زبانشان را از سخنان بيهوده و شكمشان را از غذاى زيادى باز داشتند. آنها اگر سخن مى گويند براى اين است كه خدا پسندانه است و اگر غذا تناول مى كنند، به جهت خوشمزه بودنش نيست، بلكه از آن جهت است كه مرضىّ خداست و با آن توان مى يابند به اطاعت و عبادت خدا بپردازند.