راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۳ -


كتاب تفكر 
بسم الله الرحمن الرحيم
و اين نهمين كتاب از بخش منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است
سپاس ويژه خداوندى است كه براى نهايت عزت خود حدى مقرر نكرده ، و اين كه او هم بتوانند براى وصول به كنه عظمت او گام بردارند و افهام رسيدن به آن را هدف و مقصد خود سازند راهى قرار نداده دلهاى طالبان و مشتقان در وادى كبريايى او حيران و سرگردان مانده است و هر زمان دل براى رسيدن به اين مقصود به حركت در مى آيد انوار جلال او وى را به بازگشت مجبور مى سازد، و هنگامى كه بخواهد نوميدانه باز گردد از سراپرده جمال او ندا مى رسد: شكيبايى ، شكيبايى ، سپس به او گفته مى شود: انديشه ات را در ذلت عبوديت به جولان در آور چه اگر در جلال ربوبيت بينديشى نخواهى توانست كارى از پيش ببرى و اگر برانى در چيزى فراسوى صفات او فكر كنى در نعمتها و احسانهاى او بينديش كه چگونه پياپى به تو مى رسد، و براى هر نعمت ياد و شكر او را تازه كن و بنگر كه چگونه از دريايى تقديرات الهى خير و شر، سود و زيان ، تنگى و فراخى ، در هم پيچيدن و بازگشودن ، ايمان و كفر، شناخت و ناآشنايى و به سوى جهانيان سرازير مى شود و اگر از نگريستن به افعال الهى به انديشين در ذات او تجاوز كنى امر دشوارى را قصد كرده اى و خطر بزرگى را بر عهد گرفته اى ، و به جور و ستم پا از حد طاعت بشرى بيرون نهاده اى چه عقلهاى در برابر مبادى انوار او خيره و سرگشته اند و به بازگشتن از اين راه ناگزير و مقهورند.
و درود و سلام بر محمد مصطفى كه سيد اولاد آدم است و بر اين سيادت فخر نفرمود؛ دوردى جاويدان كه در عرصه قيامت ما را توشه و اندخته باشد: و بر خاندان و ياران پاك او باد كه هر يك از آنها در آسمان دين بدرى و براى طوايف مسلمانان الگو و سرمشقى است .
اما بعد: در سنت آمده است : ((يك ساعت انديشيدن بهتر از يك سال عبادت است (429) : و در كتاب خدا بر تدبر و عبرت گرفتن و انديشيدن زياد ترغيب و تاكيد شده و پوشيده نيست كه تفكر كليد روشنايى و مبدا بينش و وسيله كسب علوم و معارف و دانستنيهاست بيشتر مردم فضيلت و مرتبه آن را ميدانند ليكن حقيقت و ثمره : منشاء مورد طريقه و كيفيت آن را نشناخته اند و نمى دانند چگونه و در چه چيز و براى چه چيز بينديشند و از آن چه مطلوبى بايد داشته باشند آيا عين آن مطلوب است يا براى ثمره اى كه از آن به دست مى آيد آن را طالبند اگربه خاطر ثمره آن است اين ثمره چيست : از علوم است يا از احوال و يا از هر دو تو كشف همه اينها مهم است از اين رو ما به خواست خداوند نخست فضيلت تفكر سپس حقيقت تفكر و ثمره آن و بعد مجارى و موارد آن را ذكر مى كنيم .
فضيلت تفكر 
خداوند در كتاب عزيز خود در جاهاى بسيارى به تفكر و تدبر امر كرده و انديشمندان را ستوده و فرموده است : و يتفكرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا(430) ابن عباس گفته است : چون قومى در خداوند انديشيدند پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: در خلق خدا فكر كنيد و در خدا نينديشيد چه شما هرگز نمى توانيد او را چنان كه شياسته است بشناسيد))(431) از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روايت شده است كه روزى آن حضرت بر گروهى وارد شد كه سر به جيب تفكر فرو برده بودند به آنان فرمود: ((چرا سخن نمى گويى )) گفتند: در خلق خدا مى انديشيم ، فرمود: ((به همين گونه كار كنيد، در خلق خدا بينديشيد و در او فكر نكنيد چه در اين مغرب زمينى سفيد است ، روشنى اش سفيدى آن و يا سفيدى اش روشنى آن است ، خورشيد در چهل روز آن را قطع مى كند، در آن گروهى از آفريدگان خدا به سر مى برند كه به اندازه يك چشم برهمزدن خدا را نافرمانى نكرده اند)) عرض كردند: اى پيامبر خدا شيطان از آنها به كجا رفته است ؟ فرمود: ((نمى دانند كه شيطان خلق شده است يا نه ؟)) گفتند: آنان از اولاد آدمند؟ ((نمى دانند آدم خلق شده است يا نه ؟))(432)
عطاء گفته است : من و عبيد بن عيمر نزد عايشه رفتيم و ميان ما و او حجايى قرار داده شده بود، عايشه گفت : اى عبيد چه چيزى تو را از ديدار ما مانع شده است ؟ پاسخ داد: سخن پيامبر صلى الله عليه وآله كه فرموده است : يك روز در ميان ديدار كنيد تا دوستى زياد شود)) سپس ابن عميد گفت : ما را از شگفت ترين چيزى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ديده اى آگاه كن عايشه گريست و گفت : همه كارهاى او شگفت بود شبى كه نوبتم بود نزد من آمد به طورى كه پوستم به پوست او رسيد، سپس فرمود: مرا بگذار تا پروردگارم را عبادت كنم پس برخاست و به سوى مشك آب رفت و از آن وضو گرفت و به نماز ايستاد و گريست به حدى كه محاسنش تر شد، سپس ‍ به سجده رفت و گريست تا زمين تر شد پس از آن بر پهلو خوابيد تا بلال آمد و اذان نماز صبح را گفت ، سپس به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: اى پيامبر خدا چه چيزى تو را گريانيده در حالى كه خداوند گناهان متقدم و متاءخر تو را آمرزيده است ، فرمود: و اى بر تو اى بلال چه چيزى مانع گريه من مى شود، در حالى كه خداوند در اين شب اين آيه را بر من فرو فرستاد كه : ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار الايات الاولى الالباب (433) سپس فرمود: ((واى بر كسى كه آن را بخواند و در آن نينديشد))(434)
به اوزاعى گفته شد: نهايت انديشيدن در آنها چيست ؟ گفت : اين كه آنها را بخوانى و درك كنى .
مى گويم : از طريق خاصه (شيعه ) از اميرمؤ منان (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده است : ((تفكر آدمى را به نيكى و عمل به آن دعوت مى كند))(435)
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه : ((بهترين عبادتها پيوسته انديشيدن درباره خدا و قدرت اوست ))(436)
و نيز از آن حضرت از على (عليه السلام ) روايت است كه : ((با تفكر دلت را بيدار و از شب پهلو خالى كن و از پروردگارت بترس ))(437)
از امام رضا (عليه السلام ) روايت شده است كه فرموده است : ((عبادت به بسيارى نماز و روزه نيست بلكه عبادت تفكر در امر خداست ))(438)
غزالى مى گويد: از محمد بن اسع نقل شده كه مردى از اهل بصره پس از مرگ ابى ذر نزد همسر وى ام ذر رفت و درباره عبادت ابى ذر از او پرسيد؛ پاسخ داد: همه روز را در گوشه خانه به تفكر مى گذرانيد يكى از پيشينيان گفته است : يك ساعت انديشيدن بهتر از يك شب عبادت است ديگرى گفته است : تفكر آيينه اى است كه نيكيها و بديهايت را به تو مى نماياند و ديگرى گفته است : فكر مغز عقل است ؛ و گفته اند:

((اذ المرء كانت له فكره
ففى كل شى ء له عبرة ))(439)
نقل شده است كه حواريان به عيسى بن مريم (عليه السلام ) گفتند: آيا امروز در روى زمين مانندى براى تو هست ؟ فرمود: آرى ، كسى كه گفتار او ذكر و خاموشيش فكر و نگاهش عبرت باشد مانند من است .
يكى از پيشينيان گفته است : كسى كه گفتارش حكمت نيست لغو است ، و آن كه خاموشى اش تفكر نيست سهو است ، و هر كس نگاهش عبرت نيست لهو است درباهر قول خداوند كه فرموده است : ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق (440) گفته اند:
بعنى دلهاى آنها را درباره خودم باز مى دارم .
از ابى سعيد خدرى روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : بهره چشمهايتان را از عبادت به آنها بدهيد، عرض كردند بهره چشمهايتان از عبات چيست ؟ فرمود: ((نگاه كردن به قرآن و انديشيدن در آن و عبرت گرفتن از شگفتيهايش .))(441)
از زنى كه در باديه نزديك مكه سكنا داشته نقل شده كه گفته است : اگر دلهاى پرهيزگاران با تفكر خود به آنچه از خوبيهاى آخرت در حجابهاى غيب اند اندوخته شده نظر كند زندگانى دنيا براى آنها صافى و گوارار نمانده و چشم آنها در دنيا به چيزى روشن نخواهد شد.
لقمان بيشتر تنها مى نشست و خاجه اش از كنارش مى گذشت و به او مى گفت : اى لقمان خيلى تنها مى نشينى ، اگر به آن مردم همنشين شوى انس تو با آنها بيشتر مى شود، لقمان پاسخ مى داد: طول تنهايى بر ادراك فكر و طول تفكر راهنماى راه بهشت است .
و هب بن منبه گفته است : هرگز تفكر كسى طولانى نشد جز اين كه دانا گرديد و هر كس دانا شد به عمل پرداخت از ابن عباس نقل شده كه گفته است : دو ركعت تواءم با تفكر بهتر از عبادت يك شب است كه از روى غفلت باشد برخى گفته اند: انديشيدن درباره دنيا حجاب آخرت و عقوبت اهل محبت است ، و تفكر درباره آخرت حكت به بار مى آورد و دل را زنده مى گرداند ديگرى گفته است : از عبرت علم و از ذكر محبت و از تفكر ترس ‍ از خدا زياد مى شود ابن عباس گفته است : تفكر در نيكيها انسان را به عمل به آنها وادار مى كند، و پشيمانى از بديها انسان را به ترك آنها فرا مى خواند نقل شده كه خداوند در يكى از كتابهايش فرموده است : من گفتار هر حكيمى را نمى پذيرم بلكه به نيت مقصود او مى نگرم اگر نيست و مقصودش من باشم خاموشى اش را تفكر و گفتارش را حمد و سپاس قرار مى دهم هر چند سخنى نگفته باشد يكى از پيشينيان گفته است : خردمندان پيوسته از ذكر به فكر و از فكر به ذكر باز مى گردند تا از دلهاى خود بازپرسى كنند؛ از اين رو به حكمت سخن مى گويند ديگرى گفته است : شريفترين مجالس و برترين نشستن با تفكر در ميدان توحيد و تنفس به نسيم معرفت و آشاميدن جام دوستى از بحر محبت و با حسن ظن به خداود نگريستن است سپس گفته است : چه مجالس خوش و با جلالتى و چه شراب پر از لذتى است ، خوشا به حال كسى كه آن روزى او بشاد يكى از پيشينيان گفته است : براى سخن گفتن از خاموشى و براى دريافتن از انديشيدن كمك گيريد و نيز گفته است : درست انديشيدن در كارها مايه نجات از غرور و عزم در راءى موجب سلامت از تقصير و پشيمانى ، و تدبر و تفكر نمايانگر دورانديشى و زيركى ، و مشورت با دانايان موجب ثبات نفس و قوت بصيرت است بنابراين پيش از تصميم گيرى بينديش ، و پيش از رجوع به عمل در آن تدبر كن و پيش از آن كه پشيمان شوى مشورت كن و نيز گفته است : فضيلتها چهار چيزند: نخست حكمت كه اساس آن انديشيدن است ؛ دوم عفت و قوام آن در شهوت است ؛ سوم قوت و قوام آن در خشم است ؛ چهارم عدالت و قوام آن در اعتدال قواى نفسانى است .
اينها گفته هاى دانشمندان پيروان تفكر است اما هيچ يك از آنان حقيقت تفكر و موارد آن را ذكر نكرده است .
بيان حقيقت تفكر و ثمرات آن 
بدان معناى تفكر احضار دو معرفت در دل است تا معرفت سويم از آنها به دست آيد مثال آن اين است كه كسى به حيات عاجل رغبت كند و زندگى دينا را بر آخرت برگزيند و بخواهد بداند كه برگزيدن آخرت بر دنيا سزاوارتر است در اين صورت او را دو راه است : اول آن كه از ديگرى بشنود كه برگزيدن آخرت بر دنيا سزاوارتر است : و وى بدون بصيرت و آگاهى به حقيقت امر او را تقليد تثديق كند و به صرف اعتماد به گفتار او در عمل آخرت را بر دنياى خود ترجيح دهد اين روش را تقليد مى گويند و معرفت گفته نمى شود.
دوم - آن كه بداند زندگى پايدارتر به برگزيدن سزاوارتر است و نيز اين را بداند كه زندگى آخرت پايدارتر است از داشتن اين دو معرفت شناخت سومى براى او حاصل مى شود كه عبارت از اين است كه زندگى آخرت به برگزيدن سزاوارتر مى باشد تحقق اين شناخت كه زندگى آخرت بر زندگى دنيا ترجيح دارد جز با حصول معرفت سابق امكان پذير نيست لذا حضار كردن دو معرفت مذكور در دل به منظور رسيدن به معرفت سوم تفكر: اعتبار: تذكر: نظر تاءمل و تدبر گفته ميشود.
اما تاءمل و تدبر و تفكر الفاظى مترادف و داراى يك معنا مى باشند و معانى جداگانه اى ندارند ليكن واژه هاى تذكر و اعتبار و نظر داراى معانى مختلف اند اگر چه مسماى آنها يكى است چنان كه واژه هاى تذكر و اعتبار و نظر داراى معانى مختلف اند اگر چه مسامى آنها يكى است چنان كه واژه هاى صارم و سيف و مهند بر يك چيز اطلاق مى شوند: ليكن اطلاق آنها بر آن بر حسب اعتبارات مختلف است اگر به شمشير صارم گفته شود دليل بر آن است كه آن برنده است و اگر مهند بگويند دلالت بر محل ساخت آن دارد: و اگر سيف بگويند مراد صرف شمشير و اطلاق آن از اين روايد است همچنين واژه اعتبار بر احضار اين دو معرفت اطلاق مى شود زيرا با گذر از اين دو معرفت سوم حاصل مى گردد و اگر گذر از اين دو صورت نگيرد و منحصره به وقوف و آگاهى بر اين دو معرفت باشد آن را تذكر مى نامند و اعتبار گفته نمى شود.
اما اطلاق و تفكر بر آن بدان سبب است كه در آنها معرفت سوم را مى طلبند چه به كسى كه طالب معرفت سوم نيست ناظر گفته نمى شود لذا هر متفكرى متذكر است ليكن هر متذكرى متفكر نيست .
فايده تذكر تكرار معارف بر دل است تا در آن رسوخ و ثبوت يابند و از دل محو نشوند فايده تفكر تكثير علم و جلب معرفتى است كه حاصل نشده است و تفاوت ميان تذكر و تفكر همين است معارف هرگاه در دل جمع شود و به ترتيب مخصوصى با هم پيوند يابد معرفت تازه اى را به بار مى آورد پس معرفت ثمره معرفت است و هرگاه اين معرفت با معرفت تازه ديگرى اتصال يابد نتايج بسيار ديگرى به دست مى آيد به همين گونه نتايج و علوم و تفكر تا بى نهايت ادامه مى يابد و راه ازدياد معارف تنها با مرگ يا موانع ديگر مسدود مى شود البته اين طريقه كسى است كه بتواند از علوم بهره بردارى كند و راه ازدياد معارف و طريق تفكر را بداند ليكن بيشتر مردم به سبب فقدان سرمايه لازم از افزايش علوم و دانستنيها محروم اند و اين سرمايه عبارت از معارفى است كه علوم از آنها به دست مى آيد چه كسى كه فاقد سرمايه است نمى تواند سودى تحصيل كند و اگر احيانا سرمايه را دارا باشد ليكن فن بازرگانى را نداند در اين صورت نيز نمى تواند سودى به دست آورد به همين گونه است كه كسى كه از سرمايه معارف برخودار باشد ليكن نداند چگونه آنها را به كار برد و در كنار هم بگذارد تا نتايج لازم را از آنها به دست آورد چه شناخت طريق به كار بردن و بهره گرفتن از سرمايه معرفت گاهى به مدد انوار الهى است كه به مقتضاى فطرت حاصل مى شود مانند پيامبران (عليه السلام ) و اين بسيار ناياب و نادر است و گاهى با آموزش و ممارست مى باشد كه اكثر همين است .
آنگاه ممكن است اين معارف براى تفكر حاصل شود و ثمرات لازم را نيز از آن ها به دست آورد ليكن كيفيت حصول آنها را نداند و به سبب كمى ممارست او در تعبير مطالب نتواند آنها را بيان كند زيرا بسا انسانى كه از روى علم و تحقيق مى داند برگزيدن آخرت بر دنيا سزاوارتر است ليكن اگر سبب آنى شناخت از او پرسيده شود نمى تواند آن را بيان كند با آن كه معرفت جز به دو معرفت سابق حاصل نمى شود كه عبارتند از آن كه زندگى پايدارتر سزاوارتر به برگزيدن است ، ليكن اگر سبب اين شناخت از او پرسيده شود نمى تواند آن را بيان كند با آن كه معرفت جز به دو معرفت سابق حاصل نمى شود كه عبارتند از آن كه زندگى پايدارتر سزاوارتر به برگزيدن است ، و حيات آخرت از زندگى دنيا پايدارتر مى باشد و از اين دو اين معرفت حاصل شده است كه آخرت به برگزيدن سزاوارتر است بنابراين حاصل حقيقت تفكر به حضور اين دو معرفت در دل برگشت دارد تا بتوان از طريق آنها به معرفت سوم دست يافت .
اما ثمره تفكر عبارت از علوم و احوال و اعمال است و ليكن علم ثمره خاص آن است نه چيز ديگر آرى چون علم در دل حاصل شود حالت دل دگرگون مى گردد و هرگاه حالت دل دگرگون شد اعمال جوارح نيز دگرگون مى شود، و عمل تابع حال و حال ابع علم و علم تابع فكر است بنابراين فكر اصل و كليد همه خيرات است و همين امر فضيلت تفكر را براى تو آشكار و معلوم مى سازد كه برتر از ذكر و تذكر است چه فكر متضمن ذكر و غير آن است ، و ذكر دل برتر از عمل جوارح است ، بلكه شرف علم به سبب آن كه مقرون به ذكر مى باشد؛ از اين رو تفكر از همه اعمال برتر است به همين سبب گفته شده است : يك ساعت تفكر بهتر از يك سال عبادت است و نيز گفته اند: تفكر انسان را از ناخواستنيها و خواستنيها و از رغبت و حرص به زهد و قناعت باز مى گرداند و نيز گفته اند: تفكر در انسان مشاهده و پرهيزگارى پديد مى آورد از اين رو خداوند فرموده است : لعلم يتقون اويحدذث لهم ذكرا(442) اگر بخواهى بدانى چگونه فكر حال را دگرگون مى كند مثال آن همان است كه ما درباره امر آخرت بيان كرديم ، چه تفكر در آن به ما مى فهماند كه آخرت به برگزيدن سزاوارتر است ، و هرگاه اين شناخت به صورت يقين در دل ما رسوخ يابد دل دگرگون مى شود و به آخرت و زهد در دنيا رغبت پيدا مى كند مقصود ما از حال همين است ، زيرا حالت دل پيش از حصول اين معرفت مبتنى بر دوستى دنيا و گرايش به آن و نفرت از آخرت و بى ميلى نسبت به آن است لكين با پديد آمدن اين معرفت حال دل دگرگون مى شود و اراده و رغبت او تغيير مى يابد، سپس اين تغيير اراده باعث مى شود كه اعمال جوارح دگرگون گردد و به سوى اعمال آخرت و دور كردن دنيا از خود رو آورند در اين جا پنج درجه وجود دارد:
1 - احضار دو معرفت مذكور در دل .
3 - حصول معرفت مطلوب و روشن شدن دل بدان
4 - دگرگون شدن حال دل به سبب حصول نور معرفت
5 - خدمت كردن جوارح نسبت به دل بر حسب حالت تازه اى كه براى او روى داده است همان گونه كه اگر سنگ را بر آهن زنند آتشى از آن جستن مى كند كه پيرامون خود را روشن مى سازد و چشم كه پيش از آن چيزى را نمى ديد بينايى پيدا مى كند و اعضا براى عمل به پا مى خيزند: به همين گونه فكر آتش گيرانه نور معرفت است و هنگامى كه مانند سنگ و آهن آن دو معرفت را با هم جمع كنند و مانند زدن سنگ بر آهن آن دو را به نحوى كه خاص آنهاست تاءليف و سازگارى دهند نور معرفت مانند برخاستن آتش از آهن جستن خواهد كرد و به سبب آن دل دگرگون مى شود به طورى كه به چيزى كه پيش از اين رغبت نداشته راغب مى گردد همان گونه كه چشم بر اثر روشنايى آتش آنچه را پيش از آن نمى ديده است مى بيند آنگاه به مقتضاى حال دل اعضا براى عمل به پا مى خيزند همان گونه كه شخصى كه بر اثر تاريكى قادر به كار نبوده به محض احساس بينايى و ديدن آنچه پيش ‍ از اين نمى ديده براى عمل به پا مى خيزد.
بنابر اين ثمره تفكر علوم و احوال است : و علوم بى نهايت است و احوالى كه تصور مى رود به وسيله آنها دل دگرگون مى شود قابل شمارش نيست از اين روز اگر مريد بخواهد اقسام تفكر و موارد آن را بشمارد و بداند در چه چيزهايى بايد فكر كند هرگز قادر نخواد بود زيرا مجارى تفكر بى شما و ثمرات آن نامحدود است بلى ما مى كوشيم موارد آن را نسبت به علوم مهم دينى و نسبت به احوالى كه از مقامات سالكان است به طور اجمال بيان كنيم و شرح آنها به تفصيل مستلزم شرح همه عوالم است در حالى كه همه اين كتابها به منزله شرح بعضى از علوم مى باشندن چه آنها مشتمل بر پاره اى از علومند كه از افكار مخصوصى به دست آمده اند از اين رو براى آن كه به موارد تفكر آگاهى حاصل شود ناگزير بايد به مجموعه هايى از تفكرات اشاره كنيم .
بيان موارد تفكر 
بدان تفكر آگاهى در امرى كه مربوط به دين است جريان مى يابد و زمانى در آنچه مربوط به دين نيست صورت مى گيرد و مقصود ما در اين چا تفكر در چيزهايى است كه تعلق به دين دارد و قسم ديگر مورد نظر ما نيست .
مقصود ما از دين امورى است كه ميان بنده و پروردگار واقع مى شود بنابراين افكار عبد يا به خودش و صفات و افعالش تعلق دارد و يا متعلق به معبود و صفات و افعال اوست و ممكن نيست كه تفكر از اين دو قسم بيرون باشد.
اما قسم اول كه تعلق به بنده دارد يا تفكر در چيزهايى است كه نزد خداوند محبوب است و يا در امورى است كه نزد خداوند مكروه است و به افكارى كه غير از اين دو قسم باشد نيازى نيست آنچه به خداوند مربوط مى شود نيز يا تفكر در ذات و صفات و اسماى حسناى اوست و يا در افعال و ملك ملكوت و آسمانها و زمينهاست و آنچه در ميان آنهاست انحصار فكر در اين اقسام با آوردن مثالى روشن مى شود و آن اين كه حال سالكان راه خدا و مشتاقان لقاى او همانند حال عشاقان است و ما عاشق دلباخته را مثال قرار مى دهيم و مى گوييم : عاشقى كه در عشق خود غوطه ور است از اين بيرون نيست كه يا فكرش مربوط به معشوق خويش و يا به خودش مربوط است اگر در معشوق خود فكر مى كند يا در جمال و زيبايى او مى انديشد تا با تفكر درباره او و مشاهده وى احساس آسودگى مى كند و يا در اعمال لطيف و خوب او كه دلالت بر اخلاق و صفات نيك وى دارد فكر مى كند تا لذت او مضاعف شود و محبت او قوت يابد اگر درباره خودش فكر مى كند انديشه اش يا در صفاتى است كه وى را از چشم محبوبش ساقط مى كند تا آنها دورى جويد و يا صفتهايى است كه او را نزد محبوبش مقرب و محبوب مى گرداند تا بدانها متصف شود و اگر به چيزى جز اينها فكر كند و از مرز عشق بيرون رفته و دچار نقصان است چه عشق تمام و كامل آن است كه عاشق را در خود مستغرق كند و چنان بر دل او چيره شودكه در آن جايى براى غير او نماند دوستدار خداوند نيز بايد چنين باشد و نظر و تفكر او از حدود محبوبش تجاوز نكند لذا هرگاه انديشه اش منحصر و محدود به همين چهار قسم باشد از مقتضاى محبت تجاوز نكرده است و ما اكنون به بيان قسم نخست مى پردازيم .
و آن عبارت از تفكر در صفات و افعال خويش است تا صفات پسنديده را از ناپسند متمايز گرداند و اين تفكر مربوط به علم معامله است كه در اين كتاب مردا و مقصود ماست ليكن قسم آخر مربوط به علم مكاشفه است آنگاه هر يك از صفات و افعال او كه مكروره يا محبوب خداوند است يا در ظاهر است مانند طاعات و معاصى و يا در باطن است مانند منجيات و مهلكاتى كه محل آنها در دل است و ما آنها را در بخش منجيات و مهلكات به تفصيل شرح داده ايم طاعات و معاصى نيز دو قسم است يكى آن كه تنها به اعضاى هفتگانه تعلق دارد، و ديگر آنچه مربوط به همه بدن است مانند فرار از جنگ عاق والدين سكوت در محل حرام .
در مورد صفات مكروه لازم است در سه امر تفكر شود:
اول - تفكر در اين كه آيا آن صفت در نزد خداوند مكروه است يا نه زيرا بسا چيزى كه در ظاهر ناپسند نيست و تنها پس از دقت نظر كراهت آن دانسته مى شود.
دوم - تفكر در اين كه اگر مكروه است راه دورى جستن از آن چيست ؟
سوم - آن كه آيا هم اكنون به اين صفت مكروه متصف است و بايد آن را ترك كند يا در آينده عارض او مى شود تا از آن دورى ورزد و يا در يكى از حالات گذشته مرتكب آن شده و بايد آن را جبران كند؟
همچنين هر يك از صفات محبوب نيز به همين اقسام منقسم مى شود و اگر آنها جمع شوند موارد تفكر از صد قسم تجاوز خواهد كرد و بنده در همه يا اكثر آنها ناگزير از تفكر است ما اگر بخواهيم هر يك از اين اقسام را شرح دهيم سخن به درازا مى انجامد لكين اين قسم كه متعلق به علم معامله است منحصر به چهار نوع است كه عبارتند از طاعات ، معاصى ، منجيات ، مهلكات ، و ما بايد براى هر يك از آنها مثالى بياوريم تا مريد صفات ديگر را با آنها قياس كند و در نتيجه تفكر به رويش باز و راه آن برايش هموار شود.
نوع اول معاصى است بنده بايد در بامداد هر روز همه اعضاى هفتگانه اش ‍ را به تفصيل و پس از آن بدنش را به اجمال بررسى كند كه آيا در حال به وسيله آنها گناهى را مرتكب است تا آن را ترك كند يا در روز گذشته مرتكب گناهى شده تا با ترك و پشيمانى آن را جبران كند، يا امروز در معرض آن قرار مى گيرد تا خود را براى احتراز و دورى از آن آماده سازد به زبانش بنگرد و بگويد اين عضو مرتكب غيبت ، دروغ ، خودستايى ، استهزاء، مجادله ، شوخى ، بيهوده گويى و مكروهات ديگر مى شود؛ از اين رو بايد نخست نفس خود را متقاعد كند كه اين اعمال در پيشگاه حق تعال مكروه و ناپسندند و در شواهد قرآن و سنت كه دلالت بر شدت عذاب مرتكب اين اعمال دارند بينديشد سپس در احوال خود بنگرد كه چگونه ناخود آگاه اين امور از او سر مى زند و فكر كند كه چطور بايد از اين اعمال دورى جويد، و سرانجام بداند كه اين امر ميسر نمى شود مگر آن كه عزلت و تنهايى را اختيار كند بدين گونه كه فقط با افراد شايسته و پرهيزگارى همنشين شودكه اگر چيزى بگويد كه مكروه خداوند است او را انكار و سرزنش كنند و اگر با غير اين افراد همنشين گردد بايد سنگى در دهان خود بگذارد تا او را پيوسته به صيانت نفس از گناه ياد آورد شود، و براى احتراز از آن به همين گونه چاره جويى كند.
همچنين درباره سامعه خود بينديشد كه آن به غيبت و دروغ و سخنان بيهوده و لهو و بدعت گوش مى دهد و اينها را از اين و آن مى شنود و فكر كند كه چگونه بايد از اينان دورى جويد به اين كه از آنها كناره گيرى كند يا هر زمان كه اين گونه سخنان را از آنها مى شنود نهى منكر كند.
و نيز درباره شكمش بينديشد كه به وسيله آن با خوردن و آشاميدن خدا را نافرمانى مى كند، و اين يا به سبب كثرت خوردن از حلال است ، چه پرخورى در نزد خداوند مكروه و موجب تقويت شهوت است كه سلاح شيطان دشمن خداست و يا بر اثر خوردن حرام و طعام شبهه ناك مى باشد از اين رو بايد بنگرد ك خوراك ، لباس ، مسكن و پيشه او از كجا تهيه شده و در راههاى حلال و ورود به آن راهها فكر كند و در اقسام چاره جويها براى به دست آوردن آن و احتراز از حرام بينديشد و با خود بفهماند كه با خوردن حرام همه عبادتها ضايع و باطل مى شود، و خوردن حلال اساس قبولى همه عبادات است چنان كه در اخبار آمده است : ((خداوند نماز بنده اى را كه يك در هم حرام در بهاى جامه اش باشد هرگز نمى پذيرد))(443) به همين گونه درباره ديگر اعضايش فكر كند و در بررسى آنها همين مقدار كافى است و پس از آن كه با تفكر حقيقت اين حالات را شناخت در طول روز به مراقبت مشغول شود تا هر يك از اعضايش را از ارتكاب گناه محافظت كند.
نوع دوم عبارت از طاعات است ، در اين باره بايد نخست در واجباتى كه بر او مقرر است بنگرد كه چگونه آنها را اداء و از نقصان و تقصير حفظ، و در صورت نقصان با به جا آوردن نافله زياد جبران مى كند سپس به يكايك اعضاى خود مراجعه كند و در اعمالى كه به هر كدام واجب است بينديشد، فى المثل بگويد: چشم براى آن آفريده شده است تا به عربت به ملكوت آسمانها و زمين بنگرد، و در راه طاعت خدا به كار گرفته شود، و در كتاب خدا و سنت پيامبرش نظر كند، و بگويد: من مى توانم آن را براى تلاوت قرآن و كتب سنت به كار گيرم ، و چرا نكنم ؟ و مى توانم به فلان كس كه خدا را فرمانبردار است به ديده توقير بنگرم و دلش را شاد كنم ، و به فلان فاسق به ديده تحقير نظر كنم و بدين وسيله او را از گناه باز دارم ، و چرا اين كارها را نمى كنم همچنين به گوش خود بگويد: من مى توانم كلام خدا را بشنوم ، يا به حكمت و دانش و قرائت و ذكر گوش دهم ، پس چرا آن را معطل و بدون استفاده مى گذرام در حالى كه خداوند به من انعام فرموده و آن را وديعه اى نزد من قرار داده تا شكر او را به جا آورم ، حال چرا با ضايع كردن و تعطيل آن نعمت خدا را ناسپاسى مى كنم .
همچنين درباره زبانش بينديشد و بگويد: من مى توانم با وعظ و به دست آوردن دل اهل صلاح ، و پرسش از احوال بينوايان ، و شادگردن دل فلان صالح و فلان عالم با سخنى پاكيزه به خداوند تقرب جويم ، چه سخن پاكيزه صدقه است .
و نيز به اموالش فكر كند و بگويد، من مى توانم از مال خود به فلانى صدقه دهم چه از آن بى نيازم و هرگاه بدان محتاج شوم خداوند مانند آن را به من خواهد داد، و اگر همين اكنون بدان نياز داشته باشم بى شك به ثواب ايثار و بخشش نيازمندترم .
به همين گونه اعضا و همه بدن و اموالش بلكه چهارپايان و غلامان و اولادش را مورد بررسى قرار دهد چه همه آنها اسباب و ادوات او هستند و مى تواند با مراقبت در وضع آنها خدا را فرمانبردارى كند، و با دقت فكر اقسام طاعاتى را كه از طريق آنها ميسر است درك كرده و به جا آورد و در آنچه او را به مبادرت در اين طاعات مى خواند بينديشد، و درباره خلوص ‍ نيست در آنها فكر كند، و براى آن موجبات استحقاق مساءلت كند تا عملش ‍ رشد و نمو يابد سيار طاعات را نيز به همين گونه قياس كن .
نوع سوم - عبارت از صفات مهلكى است كه محل آنها دل است و آنها از آنچه در بخش مهلكات ذكر كرده ايم شناخته شده اند، مانند غلبه شهوت ، خشم ، بخل ، خود برتربينى ، خود پسندى ، ريا، حسد، بدگمانى ، غفلت ، غرور و جز اينها و بايد دلش را در مورد اين صفات بازجويى كند، اگر گمان برد كه دلش از آنها پاك كند در چگونگى آزمايش آنها و به دست آوردن شواهد صدق اين مدعا بينديشد، چه نفس پيوسته از خود و عده به نيكى مى دهد ليكن دروغ مى گويد، از اين رو اگر ادعاى فروتنى و بيزارى از كبر كند بايد او را با حمل پشته اى هيزم به بازار بيازمايد چنان كه پيشينيان به همين گونه نفس خويش را مى آزمودند و اگر مدعى حلم و بردبارى شود بايد خود را در معرض خشمى كه از ديگرى متوجه او مى شود قرار دهد و نفس را در فرودادن خشم خويش بيازمايد و در ديگر صفات نيز به همين گونه عمل كند.
اينها موارد تفكر در اين قسمت است تا ببيند آيا او به صفت ناپسندى دچار است يا نه ، و براى صفات ناپسند نشانه هايى است كه ما آنها را در بخش ‍ مهلكات ذكر كرده ايم هنگامى كه نشانه ها وجود چنين صفاتى را در نفس ‍ بيان كند در اسبابى بينديشد كه اين صفات را در نظر او زشت مى گرداند، و روشن سازد كه منشاء آنها نادانى و غفلت و پليدى درون است چنان كه اگر به عملى كه انجام داده در خود احساس خود پسندى و عجب مى كند بينديشد و بگويد، كارى كه انجام داده ام به وسيله بدن و اعضا و قدرت و اراده ام صورت گرفته كه هيچ كدام تعلق به من نداشته و از من نبوده است بلكه همه مخلوق خداوند بوده و آنها را بر من تفضل فرموده : اوست كه مرا و نيرو و اراده ام را آفريده و به قدرت خود اعضايم را به حركت درآورده است در اين صورت چگونه به عمل خوى يا به شخص خود تكبر ورزم در حالى كه قيام وجودم به خودم نيست .
هنگامى كه در خود احساس تكبر و برتربينى كند اين حماقت را به نفس ‍ خود گوشزد كند و به او بگويد: چرا خود را بزرگتر مى شمارى در حالى كه بزرگ كسى است كه نزد خداوند بزگ باشد و اين هم پس از مردن معلوم مى شود چه بسا كسى كه در حال حاضر كافر است و سپس به سبب خروج از كفر حال تقرب به خدا مى ميرد، و بسا كسى كه در حال مسلمان است و به سبب بدى عاقبت به هنگام مردن حالش دگرگون مى شود و شقى مى ميرد؛ و هرگاه دانست كه كبر مهلك و ريشه آن حماقت است بايد با در پيش گرفتن روش متواضعان براى درمان آن و زدودن آن از خويش بينديشد هر گاه شهوت طعام و حرص به آن را در خود بيابد فكر كند كه اين صفت خوى بهايم است چه اگر در شهوت طعام و جماع كمالى وجود داشت مانند صفت علم و قدرت از صفات خداوند و فرشتگان به شمار مى آمد، و چون اين دو شهوت از صفات بهايم است هرگاه حرص به آنها بر او غلبه يابد به بهايم شبيه تر و از مشابهت به فرشتگان مقرب دورتر است .
همچنين به هنگام خشم اين معنا را به نفس خويش بفهماند و در راه درمان آن چاره انديشى كند ما همه اين مسايل را در اين كتابها ذكر كرده ايم و كسى كه بخواهد راه تفكر براى هموار شود ناگزير بايد آنچه را در اين كتابهاست به دست آورد
نوع چهارم - عبارت از منجيات است مانند توبه ، پشيمانى از گناه ، صبر بر بلا، شكر نعمتها، خوف و رجا، زهد در دنيا صدق و اخلاص در طاعت دوست داشتن خداوند و تعظيم او و راضى بودن به افعال او و شوق به او و خشوع و فروتنى براى او ما همه اينها و اسباب و علامات آنها را در همين بخش منجيات ذكر كرده ايم لذا بنده بايد در هر شبانه روز در دل خود بينديشد كه از اين صفاتى كه مايه تقرب به خداست كدام را فاقد است وه هرگاه چيزى از آنها را در خود نيابد بداند كه آنها حالاتى هستند كه ثمره علوم اند و علوم صمره افكار است بنابراين هرگاه بخواهد حال توبه و پشيمانى پيدا كند نخست بايد گناهانش را بررسى كند و در آنها بينديشد و آنها را در نفس خود گرد آورد و در دلش بزرگ بشمارد سپس به وعيدها و تهديدهايى كه در مورد اين گناهان در شرع وارد شده است فكر كند و به خود بفهماند كه خود را در معرض خشم خداوند قرار داده است تا به اين وسيله حالت پشيمانى در او پديد آيد و اگر بخواهد حالت شكر در دلش ‍ برانگيخته شود به نعمتهايى كه خداوند به او ارزانى داشته و نيكيهايى كه به او كرده و پرده زيبايى كه بر اعمال او كشيده است بنگرد؛ ما بعضى از،ه را در كتاب شكر شرح داده ايم كه بايد آنها را بخواند و اگر بخواهد حالت محبت و شوق در او پديد آيد در جلال و جمال و عظمت و كبريايى خداوند بينديشد، بدين گونه كه در عجايب حكمت و بدايع صنع او بنگرد؛ و در بخش دوم از كتاب فكر اندكى بدينها اشاره خواهيم كرد و اگر بخواهد حالت خوف در او برانگيخته شود بايد به گناهان ظاهر و باطن خود بنگرد سپس ‍ در مرگ و سكرات آن سؤ ال منكر و نكير، فشار قبر و مارها و كژدمها و كرمهاى آن بينديشد، پس از آن در هول آواز نفخه صور، هول محشر به هنگام اجتماع خلايق در يك محل ، هول مناقشه در حساب و سختگيريها و خرده گيريهاى آن ، در صراط و باريكى و تيزى آن ، سپس در خطر اين كه او را در زمره اصحاب شمال قرار دهند تا ازاهل دوزخ باشد يا به سوى اصحاب يمين برند تا در دارالقرار فرودايد فكر كند سپس اهوال قيامت مانند صورت جهنم و دركات آن ، گرزها و هراسهاى آن زنجيرها و غلها و زقوم و چرك وريم و انواع شكنجه هاى آن و زشتى چهره موكلان عذاب را به ياد آورد و بداند كه هر زمان پوست بدن دوزخيان پخته مى شود پوست سوخته آنان مبدل به پوست تازه اى مى گردد، و هرگاه بخواهند از جهنم بيرون آيند بى درنگ به آن باز گردانيده مى شوند و هرگاه آنان آن رااز دور ببينند صداى نفس بر آوردن و در خشم شدن آن را مى شنوند، همچنين همه آنچه را در شرح جهنم در قرا، امده به خاطر آورد.
و هرگاه بخواهد حالت رجاء پيدا كند بايد درباره بهشت ونعمتهاى و درختها و ميوه ها و حوريان و ولدان و نعيم جاودانى و سلطنت هميشگى آن بينديشد.
بارى طريق تفكرى كه موجب يا پاكيزگى از حالات نكوهيده مى باشد همين است ، و ما در مورد هر يك از اين احوال و افعال كتابى جداگانه گرد آورده ايم كه مى توان براى تحصيل اين تفكر از آن كمك گرفت اما در خصوص آنچه جامع همه اين تفكرات است چيزى سودمندتر از تلاوت قرآن تواءم با تفكر نيست ، چه قرآن جامع همه مقامات و احوال و در شفاى همه جهانيان است و در آن است آنچه موجب پديد آمدن خوف و رجاء، صبر و شكر، محبت و شو و ديگر احوال است ، و نيز در آن است آنچه انسان را از صفات نكوهيده باز مى دارد از اين رو بايد بنده قرآن را همواره تلاوت كند و هر آيه را كه محتاج تفكر است بارها اگر چه صدبار تكرار كند و در آن بينديشد چه خواندن يك آيه با تفكر و فهم بهتر از ختم تمام قرآن است كه بدون تدبر و فهم باشد و در هر كلمه اى تاءمل كند هر چند در طول يك شب باشد زيرا در طى هر كلمه اى اسرار بى شمارى است كه جز با دقت فكر و صفاى دل و صدق بدانها آگاهى حاصل نمى شود مطالعه احاديث پيامبر صلى الله عليه وآله نيز به همين گونه است ، چنان كه فرمده است : به من سخنان جامع داده شده است (444) )) از اين رو هر كلمه اى از گفتار آن حضرت درياى از حكمت است و اگر عالم در آن به نحوى كه سزاوار است تاءمل كند شايد در تمام طول عمرش چشم از آن برند در سرح يكايك آيات و اخبار بسيار طولانى است و اينك در اين قول آن حضرت بنگر كه فرموده است : ((جبرئيل در دل من دميد كه دوست بدار آن را كه دوست مى دارى كه عاقبت از او جدا مى شوى و آنچه خواهى زندگى كن كه سرانجام مى ميرى ، و هر چه خواهى بكن كه بدانها جزا داده مى شوى (445) )) اين سخن مشتمل بر حكم گذشتگان و آيندگان است و براى انديشمندان كافى است كه در سراسر عمر خويش در آن بينديشند چه اگر بر معناى آن آگاهى يابند و يقين بر دل آنها غالب شود در آن مستغرق شده و بكلى ميان او و توجه به دنيا حايل خواهد شد.
آرى اين است طريق تفكر در علوم معامله و صفات عبد از حيث آن كه كدام محبوب حق تعالى و كدام مكروه اوست مبتدى بايد پيوسته انديشه اش را در اين افكار مستغرق كند تا بتواند دلش را به اخلاق پسنديده و مقامات شريف آباد و درون و برونش را از صفات ناپسند پاك و منزه گرداند و بداند با آن كه عمل و او افضل از ديگر عبادات است ليكن مطلوب غايى و مقصد نهايى نيست ، بلكه كسى كه بدين عمل مشغول است از مقصد صديقان محجوب است چه مطلوب آنها تنعم به فكر در جلال و جمال خداوند و مستغرق كردن دل است در آن به طورى كه از خود فانى شود به اين معنا كه خود و احوال و مقامات و صفات خويش را فراموش كند و همه فكرش را در محبوب متمركز سازد و مانند عاشقى بى پروا باشد كه به هنگامى كه محبوب را مى بيند مجال ندارد كه به احوال و اوصاف خود بينديشد بلكه مانند بهت زده اى كه بكلى خود را از ياد برده است پيوسته به محبوبش ‍ مى نگرد، و اين منتهاى لذت عاشقان است .
اما آنچه ما ذكر كرديم تفكر در آباد كردن درون بود تا براى تقرب و وصال محبوب شايستگى يابد، ليكن اگر همه عمرش را به اصلاح نفس بگذراند ديگر كى مى تواند از لذت قرب برخوردار شود از اين رو خواص در بيابانها مى گشت ، حسين بن منصور او را ديد و به وى گفت : در چه كارى پاسخ داد: در بيابانها مى گردم و حالم را در توكل اصلاح مى كنم گفت عمرت را در تعمير باطنت فانى كردى ديگر فانى در توحيد كجاست از اين رو فانى شدن در يگانه حق نهايت مقصود طالبان و عاليترين نعمت صديقان است .
اما پاكيزه كردن خود از صفات مهلك به مثابه خروج زن از عده در نكاخ است ، و اتصاف به صفات منجيات و طاعات به منزله آن است كه زن جهيزه ازدواج خود را آماده كند و خود را پاكيزه سازد و چهره اش را بيارايد و موهايش را شانه كند تا شايستگى ديدار همسرش را بيابد پس اگر همه عمرش را در پاكيزده كردن خود و آرايش صورت صرف كند اين كار مانع ديدار با همسرش بوده و ميان آنها حايل خواهد شد.
اكنون اگر از اهل مجالستى بايد به همين گونه راه دين را بشناسى و اگر مانند بنده بدى هستى كه جز از بيم كتك يا اميد به مزد از جاى خود حركت نمى كند با عمال ظاهرى تنت را به رنج و تعب در آورد، چه ميان تو و دلت حجابى ضخيم است كارگر حق اعمال را درست به جا آورى از اهل بهشت خواهى شد، ليكن اهل مجالست گروهى ديگرند و هرگاه موارد تفكر را در علوم معالمه كه ميان خدا و بنده است شناختى بايد در هر بامداد و شام آن را عادت و خوى خود گردانى و از نفس خود و صفاتى كه تو را از خداوند دور مى سازد، و احوالى كه تو را به او نزديك مى گرداند غفلت نكنى ، بلكه هر مريدى بايد داراى صحيفه اى باشد كه همه صفات مهلكات و منجيات و همه معاصى و طاعات را در آن بنويسد و هر روز خود را بر آنها عرضه كند از مهلكات كافى است كه ده صفت را در نظر گيرد اگر از آنها سالم بماند از غير آنها نيز مصون خواهد ماند، آنها بعبارتند از بخل ، كبر، خودپسندى ، ريا، حسد، شدت خشن ، شكمبارگى ، زنبارگى ، مالدوستى ، جاه طلبى از منجيابت نيز ده خصلت را مورد نظر قرار دهد كه عبارتند از: پشيمانى از گناه ، شكيبايى بر بلا، رضا به قضاى خدا، شكر بر نعمتها اعتدال در خوف و رجا، زهد در دنيا، اخلاص در عمل نيكخويى با مردم دوستى خداوند و خشوع در برابر او.
اينها بيست خصلت اند كه ده تا نكوهيده و ده تا پسنديده است هر زمان يكى از صفات نكوهيده را از خدا بزدايد آن را از صحيفه خود محو كند و ديگر در آن نينديشد و خدا را شكر گويد از اين كه آن را از او دفع و دلش را از آن پاك كرده است و بايد بداند كه اين امر جز به توفيق الهى و يارى او ميسر نمى شود، و اگر خداوند او را به خودش واگذارد قادر نخواهد بود كمترين زشتيها را از خود دور سازد
پس از اين بايد به نه صفت نكوهيده باقى مانده روى آورد و به همين نحو عمل كند تا همه آنها را از صحيفه عمل خود محو گرداند همچنين نفس ‍ خويش را در اتصاف به منجيات مورد بازخواست قرار دهد و هر زمان خود را به يكى از آن خصلتها مانند توبه و پشيمانى از گناه آراسته ديد خط بر روى آن كشد و به تحصيل بقيه خصلتها مشغول گردد پيروى از اين روش به مريدانى نياز دارد كه براى اصلاح خويش آستين همت بالا زده اند اما بيشتر كسانى كه از صالحان و شايستگان شمرده مى شوند بايد در صحيفه اعمال خويش گناهان ظاهر را ثبت كنند مانند خوردن مال شبهه ناك زبان گشودن به غيبت سخن چينى مجادله و كشمكش خودستايى زياده روى در دشمنى با دشمنان و دوستى با دوستان مدارا با مردم در ترك امر به معروف و نهى از منكر، چه بسيارى از كسانى كه خود را از صالحان برجسته مى شمارند در جوارح خود از پاره اى از اين گناهان فارغ نيستند و مادام كه جوارح از گناه پاك نشوند اشتغال به آبادانى دل و پاكيزه كردن آن ممكن نخواهد شد بلكه هر دسته اى از مردم نوعى از گناه بر آنان غلبه دارد از اين رو بايد هر كدام همان گناهان را كه به آن آلوده اند پيگيرى و چاره انديشى كنند و به گناهانى كه آنها بر كنارند نپردازند به طور مثال عالم پارسا غالبا از اين دور نيست كه خود را عالم بشمارد و به عنوان مدرس يا واعظ خواهان شهرت و انتشار نام و آوازه باشد كسى كه چنين خواستى را دنبال كند خود را در معرض آزمايش ‍ بزرگ قرار داده كه جز صديقان از آن رهايى نمى يابند؛ زيرا اگر گفتارش ‍ مقبول و دلنشين باشد هرگز از خود پسندى و خود برتربينى و خود آرايى و ظاهر سازى جدا نيست و اينها همه از مهلكات مى باشند، و اگر گفتارش رد شود پيشوته از كبر و خشم و كينه نسبت به كسى كه سخنش را مردود شمارد فارغ نيست و همواره خشم او نسبت به كسى كه گفتارش را رد كند بيشتر است تا به كسى كه گفتار غير او را رد كند گاهى شيطان امر را بر او مشتبه مى كند و مى گويد: خشم تو بر او از آن جهت است كه حق را رد و انكار كرده است و اگر وى تفاوتى قائل شود ميان آن كه سخن او رد شود يا سخن عالم ديگر، در اين صورت مغرور بوده و مضحكه شيطان است .
سپس هرگاه به سبب مقبوليت گفتار خوشحال و بر اثر ستايش شاد شود و در صورت رد امتناع و اعراض كند از نظر حرصى كه به جلب ستايش مردم دارد از تكلف و تصنع در آرايش الفاظ و كيفيت تقرير مصون نخواهد ماند، و خداوند متكلفان را دوست نمى دارد در اين جا نيز شيطان امر را به او مشتبه مى كند و به او مى گويد: حرص تو در آرايش الفاظ و به كار بردن تكلف براى انتشار حق و تحكيم موقعيت آن در دلها و اعلاى دين خداست بى شك اگر خوشحالى او به سبب حسن الفاظ و ستايش مردم نسبت به او بيشتر از شادى وى به ستايش مردم نسبت به يكى از اقرانش باشد او فريفته شيطان و مقصدش به دست آوردن مقام است هر چند گمان كند كه هدفش دين خداست و هر زمان اين صفات در درون او خطور كند آثار آنها در بودن او نمايان مى شود به طورى كه از ديار كسى كه او را توقير مى كند و به فضيلت وى اعتقاد دارد بيشتر خوشحال مى شود و زيادتر به او احترام مى گذارد تا آن كسى كه غير او را دوست مى دارد و در دوستى اش غلو مى كند هر چند استحقاق اين دوستى را داشته باشد.
و بسا كار عالمان بدان جا انجامد كه مانند زنان به يكديگر رشك برند و بر يكى از آنان گران آيد كه يكى از شاگردانش نزد عالمى ديگر رفت و آمد كند، اگر چه او مى داند كه وى از آن عالم سود مى برد و در دينش از او استفاده مى كند همه اين كژيها تراوش صفات مهلكى است كه در اعماق دل او جا گرفته و گمان مى كند از آنها رهايى يافته است در حالى كه او در آنها فريب خورده است و با اين نشانه ها حقيقت روشن خواهد شد بنابراين آزمون عالم بس بزرگ است و او يا مالك است و يا هالك و به سلامت عوام نمى تواند اميد داشته باشد.
بر هر كسى كه اين صفات را در خود احساس كند لازم است تنهايى و گوشه نشينى را اختيار كند و طالب گمنامى باشد و هرگاه فتوا از او خواسته شود آن را به ديگران واگذارد.
جمعى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجد حضور داشتند كه همه آنها صاحبان فتوا بودند لكين دادن فتوا را به يكديگر ارجاع مى دادند، و هر كدام كه فتوا مى داد آرزو مى كرد كه ديگرى آن را از عهده او بردارد در اين مورد بايد از شيطانهاى انسى پرهيز كرد چه آنها مى گويند اين كار را مكن زيرا اگر اين در گشوده شود علوم در ميان مردم مندرس و متروك مى گردد ليكن بايد به آنها بگويد دين اسلام از من بى نياز است اين آيين پيش از من معمور و آباد بوده و پس از من نيز همچنان خواهد بود و اگر بميرم كاخ رفيع اسلام منهدم نخواهد شد و اگر چه دين از من بى نياز است ، ليكن من به صلاح دلم نيازمندم .
گفتار آنها كه مى گويند اين عمل منجر به مندرس شدن و متروك ماندن علوم خواهد شد خيلاى بيش نيست و نشانه نهايت جهل آنهاست چه اگر آدميان را به زندان اندازند و بر دست و پاى آنها زنجير بندند و آنها را به آتش تهديد كنند كه دست از طلب علم بردارند ميل به برترى جويى و رياست طلبى آنها را وادار خواهد كرد كه زنجيرها را بشكنند و ديوارها را ويران كنند تا خود را از زندان رها ساخته به طلب علم بپردازند چه مادام كه شيطان رياست طلبى را محبوب دلهاى مردم مى كند علم مندرس و متروك نخواهد شد و شيطان تا روز قيامت در كارش سستى نمى كند بلكه براى انتشار دانش اقوامى قيام خواهند كرد كه هيچ بهره هاى در آخرت ندارند چنان كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((خداوند اين دين را به وسيله اقوامى تقويت خواهد كرد كه آنها را (از دين ) هيچ بهره اى نيست ))(446) و نيز: ((خداوند اين دين را به وسيله مردى بدكار تقويت خواهد كرد))(447)
بنابر اين عالم نبايد به اين نيرنگها و تزويرها مغرور و فريفته شود و خود را به معاشرت و آميزش با مردم مشغول كند تا جاه طلبى و ستايش خواهى و انتظار تعظيم از ديگران در دل او پرورش يابد، چه اين تخم نفاق است پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((دوستى مال و مقام نفاق را در دل مى روياند همان گونه كه آب سبزه را در زمين مى روياند))(448) و نيز فرموده است : ((دو گرگ درنده كه در اغل گوسفندان رها شوند از دوستى مال و مقام در دين انسان مسلمان زيانبراتر نيستند))(449)
جاه طلبى و مقام دوستى جز از طريق كناره گيرى از مردم و دورى كردن از معارشرت با آنها و ترك هر چيزى كه موجب مزيد و موفقيت او در دلهاست ريشه كن نمى شود لذا عالم بايد ريشه ها و انگيزه هاى اين صفات را در دل خود بررسى كند و براى درك راه رهايى از آنها بينديشد، اين وظيفه عالم پارسا و پرهيزگار است اما امثال ما بايد در آنچه ايمان ما را به روز حساب تقويت مى كند بينديشيم زيرا هرگاه پيشينيان صالح ما را ببينند خواهند گفت اينان به روز حساب ايمان ندارند و اعمال ما اعمال كسى نيست كه به بهشت و دوزخ اعتقاد داشته باشد چه كسى كه از چيزى بترسد از آن مى گريزد و آن كه به چيزى اميد دارد در اراده آن مى كوشد و ما دانسته ايم كه فراز از دورخ به ترك شبهات و محرمات و پرهيز ز گناه ميسر است در حالى كه ما به انيها حرص مى روزيم ؛ همچنين دست يافتن به بهشت از طريق تكثر نوافل و طاعات ممكن است در صورتى كه ما در اداى واجبات مقصريم و آنچه از ثمرات علم به دست آورده ايم اين است كه در حرص به دنيا و درگيرى و دشمنى بر سر آن به ما اقتدا مى كنند و مى گويند: اگر اين اعمال زشت و نكوهيده است عالمان به دورى از آنها از ما سزاوارتند اى كاش ما همچو عوام مى بوديم كه هنگامى كه مى ميرند گناهانشان نيز مى ميرد، چقدر بزرگ است آزمايشى كه ما با آن روبرو هستيم ، اگر در آن بينديشيم از خداوند خواهيم خواست كه ما را اصلاح كند و ديگران را به وسيله ما به صلاح آورد و پيش از مردن به ما توفيق توبه عطا كند چه او كريم و لطيف و نعمت بخش ماست .
اينها موارد تفكر عالمان و صالحان در علم معامله است ، آنان اگر خود را از اينها فارغ سازند توجه آنان از خودشان منقطع خواهد شد و به مراحله تفكر در جلال و عظمت خداوند ارتقاء خواهند يافت و به مشاهده او با ديده دل متنعم خواهند شد وصول به اين مرحله جز بارهايى از همه مهلكات و اتصاف به همه منجيات ميسر نيست و اگر پيش از اين چيزى در انسان ظاهر شود نادرست و معيوب و مكدر و مقطوع است و مانند برق جهنده و ناپيدار خواهد بود او مانند عاشق ياست كه با معشوقش خلوت كرده ليكن در زير جامه اش كژدمهايى نهفته است كه پياپى او را نيش مى زنند و لذت مشاهده معشوق را بر او منغص مى كنند و براى اكمال تنعم او جز بيرون آوردن كژدمها از درون جامه اش چاره اى نيست صفات نكوهيده نيز كژدمها و مارهايى است كه آزار دهنده و پريشان كننده اند و درد گزيدن آنها در گور بيشتر از درد گزيدن كژدم و مار مى باشد.
آنچه ذكر شد براى آگاهى بنده به موارد تفكر در صفات خويش كه نزد خداوند مكروه يا محبوبند كافى است .
قسم دوم عبارت از تفكر در ذات و صفات و معانى نامهاى خداوند است و اين از جمله چيزهايى است كه از آن منع شده است ، چه فرموده اند: ((در مخلوقات خداوند بينديشيد و در ذات خدا فكر نكنيد(450) اين منع براى آن است كه عقل در ذات خداوند حيران مى شود و توان گشودن چشم به سوى او را ندارد جز صديقان كه آنان نيز طاقت دوام نظر كردن به او را ندارند حالت چشمان ديگر مردم در مشاهده جلال و عظمت خداوند حالت چشم خفاش نسبت به نور خورشيد است به هنگامى كه بر زمين بتابد، احوال صدقيان همچون حالت انسان است در نظر كردن به خورشيد، چه انسان مى تواند به آن نظر كند ليكن نمى تواند به نگاه خود ادامه دهد، و در نگاه ممتدبيم آن است كه كور شود نگريستن ناگهانى نيز موجب ريزش ‍ آب از چشم و ضعف بينايى است به همين گونه نظر كردن و انديشيدن در ذات حق تعالى حيرت و دهشت به بار مى آورد و عقل را مضطرب و پريشان مى سازد لذا درست آن است كه فكر را در ذات و صفات خدا به كار نگيريم چه بيشتر عقول توانايى آن را ندارند بلكه مقدرا اندكى را كه برخى از دانشمندان بدان تصريح كرده و گفته اند: خداوند از مكان و ابعاد و جهات منزه است ، نه در داخل عالم است و نه در خارج آن ، نه متصل به عالم است و نه جد از آن ، عقول گروهايى را حيران كرده تا جايى كه خدا را منكر شده اند، زيرا توان شنيدن و شناختن او را نداشته اند بلكه طايفه اى از تحمل شناختى كمتر از اين نيز عاجز مانند، چه به آنان گفته شد خداوند برتر است از آن كه سر و پا و دست و چشم و اندام داشته و يا جسمى مشخص و داراى حجم و مقدار باشد؛ ليكن آنان از سخنان را انكار و گمان كردند اينها نقصى براى عظمت و جلال خداوند است تا آن جا كه برخى از عوام احمق گفتند: اين توصيف خربزه هندى است نه تعريفى براى خداود، و اين بيجاره ها پنداشته اند كه جلال و عظمت پروردگار به داشتن اين اعضاست اين كژيها به سبب آن است كه انسان جز خود را نمى شناسد و جز خود را بزرگ شمارد، از اين رو هر چيزى در فصات با او برابر نباشد در آن ادراك عظمت نمى كند آرى نهايت اين است كه خود را داراى صورتى زيبا فرض مى كند كه برتخت نشسته و در پيش روى او غلامانى هستند كه او امر او را فرمانبردارى مى كنند، غايت درك او اين است كه خدا را به همين گونه فرض كند، بتواند عظمت او را بفهمد بلكه اگر مگس را عقلى مى بود و به او گفته مى شد: آفريننده تو بال و دست و پا ندارد و پرواز نمى كند بى شك او را منكر مى شود و مى گفت : چگونه ممكن است آفريننده من از من كمتر باشد آيا بالهاى او بريده شده يا زمينگير است كه نمى تواند پرواز كند و يا مرا آلت و قدرتى است و او فاقد آنهاست در حالى كه او آفريننده و صورت بخش من است .
عقل اكثر مردم نزديك به همين عقل است چه نسان نادان و ستمكار و ناسپاس است از اين رو خداوند به يكى از پيامبرانش وحى فرمود كه : صفاتم را به بندگانم مگوى تا انكار كنند و از من به آنها چيزى بگوى كه آن را مى فهمند.
اكنون چون به سببى كه گفته شد انديشيدن در ذات و صفات حق تعالى خطرناك است ادب شرع و صلاح خلق اقتضاد دارد كه از موارد تفكر در سخن نگوييم و به مرتبه بعدى آن كه انديشيدن در افعال و عجايب صنع و بدايع امر او در ميان بندگانش مى باشد بپردازيم ، چه اينها گواه جلال و كبريايى و تقدس و تعالى او، و گوياى علم و حكمت كامل و مشيت نافذ و قدرت بى منتهاى اوست .
از اين رو ما با توجه به آثار صفاتش به صفات او مى نگريم چه ما توانايى نظر كردن در صفات او را نداريم چنان كه ما مى توانيم هنگامى كه زمين به نور خورشيد روشن است به آن بنگريم و از اين راه به عظمت نور خورشيد در مقايسه با نور ماه و ستارگان ديگر استدلال كنيم چه روشنى زمين از آثار نور خورشيد است و نگريستن در اثر تا حدى دلالت بر موثر مى كند ليكن نمى تواند جانشين نظر كردن بر موثر شود همه موجودات دنيا اثرى از آثار قدرت خداوند و نورى از انوار اوست بلكه هيچ ظلمتى از عدم تيره تر و هيچ نورى از وجود روشنتر نيست وجود سراسر اشيا نورى از انوار ذات مقدس الهى است ، زيرا قوام وجود اشيا به ذات خداوند است كه قائم به ذات خويش است ، همچنان كه قوام نور همه اجسام به نور خورشيد است كه به ذات خود روشنى بخش است عادت بر اين جارى است كه هر زمان كسوف اتفاق افتد تشتى پر از آب مى كنند و آن را طورى قرار ميدهند كه خورشيد در آن ديده شود تا بتوان بدان نگاه كردن ، واسطه بودن آب ميان بيننده و خورشيد سبب مى شود كه اندكى از حدت نور خورشيد كاسته شود به طورى كه بتوان به آن نگريست همچنين افعال واسطه اند تا صفات فاعل از خلال آنها مشاهده شود، و چون ما به واسطه افعال از خداوند دوريم انورا ذات او چشمان ما را خيره و مبهوت نخواهد كرد رمز قول پيامبر خدا صلى الله عليه وآله كه فرموده است : ((در مخلوقات خدا بينديشيد و در ذات خدا فكر كنيد همين است .))

 

next page

fehrest page

back page