راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۴ -


بيان چگونگى تفكر در مخلوقات خداوند 
بدان هر چه در جهان وجود است بجز خداوند متعال همه فعل و آفريده شده اوست ، و هر ذره يا از ذرات اعم از جوهر و عرض و صفت و موصوف در آن شگفتيها و غرايبى است كه بيانگر حكمت و قدر و جلال و عظمت خداوند است و شمارش آنها غير ممكن است ، چه اگر براى نوشتن كلمات پروردگار درياها مركب شود درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگار بلكه جز ناچيزى از آن به آخر برسد ما به بخشى از آنها اشاره مى كنيم تا مثالى براى باقى باشد از اين رو مى گوييم : موجوداتى كه مخلوقند دو قسمند:
1 - موجوداتى كه اصل آنها شناخته نمى شود و در نتيجه تفكر درباهر براى ما ناممكن است و بسيارند موجوداتى كه ما آنها را نمى شناسيم چنان كه خداوند متعال فرموده است : سيحا الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون (451)
2 - موجوداتى كه اصل آنها به اجمال شناخته مى شود اما تفصيل دانسته نيست و براى ما ممكن است كه در تفصيل آنها بينديشيم اينها دو قسمند: يكى آن كه با حس بيناى درك مى شود و ديگر آن كه باحس بينايى درك نمى شود مانند فرشتگان و جن و شياطين .
اما آنچه به حس باصره درك مى شود عبارتند از آسمانها هفتگانه و زمين و آنچه ميان آنهاست چه آسمان با ستارگان و خورشيد و ماه و حركت و دور آن در طلوع و غروب مشهود است همچنين زمين با آنچه در آن است اعم از كوهها و معدنها و نهرها و درياها و جانوران و گياهان ديدنى و مشاهده كردنى است و آنچه ميان آسمان و زمين است عبارت از جو است كه با ابرها و بارانها و برفها و رعد و برقها و صاعقه ها و شهابها و تندبادهاى آن قابل درك است .
آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست اجناسى قابل مشاهده اند و هر جنسى از آنها به انواعى و هر نوعى به اقسامى و هر قسمى به اصنافى منقسم مى شود و انشعاب و انقسام آنها از نظر اختلاف در صفات و حيات و معانى طاهرى و باطنى نهايت ندارد، و همه آنها زمينه ها و مواردى براى تفكر كنند چه ذره اى از جماد و نبات و حيوان و افلاك و ستارگان در آسمانها و زمين نمى جنبد جز اين كه جنبنده ، خداوند متعال است و در جنبش آنها حكمتى يا دهها و يا هزارها حكمت نهفته است آنها همه بر يگانگى خداوند گواهى مى دهند و گوياى جلال و كبريايى او مى باشند آنها همان آياتى هستند كه به سوى او دلالت مى كنند و قرآن انسان را به تفكر در آنها تشويق مى كند چنان كه فرموده است : آن فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات الاولى الالباب (452) همچنين جمله و من آياته (و از نشانه هاى اوست ) از اول تا آخر قرآن زياد است از اين رو بايد ما كيفيت تفكر در برخى از آيات را ذكر كنيم
از آيات او انسان يعنى وجود تو است كه از نطفه آفريده شده اى و نزديكترين چيز به تو نفس تو است ، و در آن شگفتيهايى است كه گويى عظمت حق تعالى است ، براى آگاهى به آنها عمرها سپرى مى شود و بر جزء ناچيزى از آنها اطلاع حاصل نمى گردد، و همچنان از آنها غافلى اى كسى كه از خويشتن غافل و به نفس خود جاهلى چگونه ايمان دارى كه غير خود را بشناسى خداوند در كتاب عزيز خود به تو دستور داده كه درباره نفس خويش بينديشى و فرموده است : و فى انفسكم افلا اتبصرون (453) و بيان كرده است كه تو از نطفه اى گنديده آفريده شده اى و فرموده است : قتل الانسان ما اكفره من اى شى خلقه من نطفة خلقه فقدره ، ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره ، ثم اذا شاء انشره (454) و نيز فرموده است : و من اياته آن خلقكم من تراب ثم اذا انتمم بشر تنتشرون (455) و نيز: الم يك نطفة من منى يمنى ، ثم كان علقة فخلق فسوى (456) ؛ و نيز: الم نخلقكم من ماء مهين ، فجعلنا فى قرار مكين (457) ؛ و نيز: اولم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خسيم مبين (458) ؛ و نيز: انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه (459)
سپس بيان مى كند كه چگونه نطفه را علقه ؛ و علقه را مضغه ، و مضغه را استخوان قرار داديم ، و فرموده است : و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ، ثم جعلناه فى قرار مكين ، ثم خلقنا النطفة علقه (460)
تكرار واژه نطفه در قرآن براى آن نيست كه لفظ آن را بشنوند و در معناى آن تاءمل نكنند هم اكنون بنگر كه قطره آب گنديده اى است كه اگر ساعتى آن را رها كنى تا هوا بر آن بوزد تباه و بدبوى مى شود چگونه آن از تيره كمر و استخوانهاى سين بيرون مى آيد و نر و ماده گرد هم مى آيند و لافت و محبت ميان آنها برقرار و با رشته محبت و شهوت با هم جمع مى شوند و با عمل مباشرت اين نطفه از مرد بيرون كشيده مى شود و چگونه خون حيض از اعماق عروق زن جذب و در رحم او جمع مى گردد، سپس چگونه نوزاد از نطفه خلق و به او خون حيض خورانده يم شود تا پرورش مى يابد آنگاه چگونه خداوند نطفه را كه سفيد و روشن است به علقه سرخ و سپس به مضغه مبدل مى سازد، پس از آن چگونه اجزاى نطفه را كه شبيه و برابرند به استخوان و اعصاب و رگ و پى و گوشت منقسم مى كند سپس بنگر چگونه اعضاى ظاهر را از گوشت و اعصاب و عروق مركب گردانيده است سر را گرد قرار داد و براى گوش و چشم و بينى و دهان و جز آنها منافذ معين كرد، سپس دست و پا را كشيده آفريد و سر آنها را به انگشتانى و هر انگشت را به بندهايى منقسم كرد آنگاه چگونه اعضاى درونى را اعم از دل معده ، جگر، سپرز، ريه ، رحم ، مثانه ، و روده ها را كه هر يك داراى شكل و مقدار و عمل مخصوصى است به هم پيوند داد پس از آن چگونه هر عضوى از اين اعضا را به اجزاى ديگرى منقسم ساخته است چشم را از هفت طبقه مركب كرده و هر طبقه داراى صفت و شكل مخصوصى است اگر يكى از اين طبقات از ميان رود وى صفتى از صفات آن از كار افتد چشم از دين باز مى ماند ما اگر بخواهيم اندكى از شگفتهاى و آيتهاى بسيارى را كه در اين اعضاست شرح دهيم عمرها سپرى خواهد شد و از عهده بر نخواهيم آمد.
اكنون به استخوانهاى بدن كه اجسامى قوى و سخت مى باشند بنگر كه چگونه خداوند آنها را از نطفه اى سست و رقيق آفريده و آنان را قوام بدن و ستون آن قرار داده و آنها را در اندازه اى مختلف و اشكال متفاوت آفريد است برخى كوچك يا بزرگ يا دراز، يا گرد، يا ميان تهى ، يا ميان پر، و يا باريك است هنگامى كه انسان محتاج مى شود كه با تمام بدن يا به بعضى از اعضا حركت كند و به دنبال نيازهاى خود برود براى حركت او يك استخوان قرار نداده بلكه استخوانهاى بسيارى كه ميان آنها مفاصلى است آفريده تا اين حركت ميسر شود و شكل هر يك از اين استخوانها را بر وفق حركت مطلبو مقدر و اندازه گيرى كرده سپس آنها را به مفاصل متصل ساخته و بعضى را با بعضى ديگر به وسيله رشته ايى كه در يك طرف استخوان روييده و به طرف ديگر آن چشبيده شده پيوند داده است پس از آن در يكى از دو طرف استخوان روييده و به طرف ديگر آن چسبيده شده پيوند داده است پس از آن در يكى از دو طرف استخوان زايدى كه بيرون از آن است آفريد و در طرف ديگر آن حفره هايى به شكل آنها قرار داده تا زوايد مذكر در آنها فرو رود و بر هم منطبق شوند و در نتيجه اگر انسان بخواهد جزئى از بدنش را به حركت در آورد اين كار برايش دشوار نخواهد بود و اگر مفاصل وجود نداشت اين امر برايش ميسر نمى شد.
سپس بنگر چگونه استخوانهاى سر را آفريده و چطور آنها را جمع و با هم تركيب كرده است آنها پنجاه و پنج قطعه استخوانند كه شكل و صورت مختلف است و به گونه اى در كنار هم چيده شده اند كه كره سر به طورى كه مى بينى از آنها ساخته شده است شش قطعه از اين استخوانها كاسه سر و چهارده قطعه فك بالا و دو قطعه فك پايين را تشكيل ميدهد و بقيه دندانهاست كه بعضى پهن مى باشند و غذا را آسيا مى كنند و بعضى تيز و برنده اند كه عمل قطع را انجام مى دهند و اينها انياب و اضراس و ثنايا هستند سپس گردن را مركبى براى سر قرار داد و آن را از هفت مهره گرد ميان تهى مركب ساخت و در آنها زياديها و كميها و گوديها قرارداد ابر هم منطبق شوند و اگر بخواهيم حكمتهايى را كه در ساخت آن وجود دارد بيان كنيم سخن به درازا مى انجامد.
پس از آن گردن را با پشت پيوند داد و پشت را كه از پايين گردن تا منتهاى استخوان سرين ادامه دارد از بيست و چهار مهره مركب است و استخوان سرين را از سه جز مختلف تشكيل داد كه در پايين به استخوان سرين را از سه جز مختلف تشكيل داد كه در پايين به استخوان عُصعُص متصل مى شود و اين استخوان نيز از سه جزء تركيب شده است سپس استخوان پشت را به استخوان سينه و استخوانهاى شانه ها و دستها و استخوانهاى زهار و سرين و سپس به استخوانهاى را آنها و ساقها و انگشتان پا اتصال داد كه ما با ذكر تعداد اين استخوانها سخن را طولانى نمى كنيم مجموع استخوانهاى بدن انسان بجز استخوانهاى ريزى كه در زهاى مفاصل بد آنها پر شده دويست و چه و هشت تكه است بنابراين بنگر چگونه خداوند آنها را از نطفه اى سست و رقيق آفريده است منظور ما از ذكر تعداد استخوانها آن نيست كه عدد آنان شناخته شود اين دانشى است كه دور از دسترس نيست و پزشكان و كالبد شكافان آن را مى داند بلكه غرض آن است كه به مدبر و آفريننده آنها بينديشيند كه چگونه آنها را اندازه گيرى كرده و سامان داده و شكل و اندازه آنها را مختلف آفريده و به همين تعداد منحصر كرده است چه اگر يك تكه كمتر بر اين تعدا بيفزايد اين زيادتى وبالى براى آسان خواهد شد و ناگزير است آن را از بدن خود قطع و خارج سازد و اگر يك تكه كمتر از اين تعداد باشد ناچار است اين نقصان را جبران كند پزشك مى انديشد كه چگونه اين نقيصه را مرتفع سازد ليكن اهل بينش به آن مى نگرند تا بر جلال و عظمت آفريننده و صورتگر آن راه يابند و چه فاصله زيادى ميان اين دو نظر است .
پس از آن بنگر چگونه خداوند براى به حركت در آوردن استخوانها آلاتى آفريده كه عبارت از عضلاتند و در بدن انسان پانصد و بيست و نه عضله خلق كرده است عضله مركب از گوشت و پى و رشته ها و پوست است و بر حسب اختلاف موضع و متناسب با اندازه نياز از حيث شكل مقدار مختلف است از آنها بيست و چهار عضله بريا به حركت در آوردن چشم و پلكهاست و اگر يكى از اين عضله ها كم باشد عمل بينايى مختل مى شود همچنين براى هر عضو عضلاتى به اندازه و تعداد خاص وجود دارد امر اعصاب و رگها و روده ها و شريانها و تعداد آنها و محل رويش و انشعابات از همه شگفت انگيزتر است و شرح آنها طولانى است براى تفكر در هر يك از اين اجزا و سپس در هر يك از عضا و پس از آن در همه بدن مجالى وسيع وجود دارد و همه اينها انديشيدن در شگفتيهاى تن است ؛ ليكن شگفتيهاى معانى و صفاتى كه با حواس درك نمى شود از اينها بسى عجيب تر است .
اكنون درباره ظاهر انسان و باطن او، و در بدن و صفات او بينديش تا از صفت حق تعالى چيزى مشاهده كنى كه شگفتى را به نهايت مى رساند و همه آنها صنع خداوند و در يك قطره آب گنديده است و وقتى صنع او در يك قطره آب چنين باشد صنع او در ملكوت آسمانها و ستارگان و حكمت او در وضع و شكل و مقدار و عدد آنها، و اجتماع بعضى از آنها با بعضى ديگر و پراكندگى برخى و اختلاف صورت و تفاوت مشارق و مغارب آنها، با بعضى ديگر و پاركندگى برخى و اختلاف صورت و تفاوت مشارق و مغارب آنها چه خواهد بود گمان مكن كه ذره اى از ملكوت آسمانها بدون حكمت يا حكمتها باشد بلكه حكمت در آفرينش آنها در زمين است با عجايب آسمانها نسبتى نيست و قابل مقايسه نمى باشد از اين رو خداوند فرموده است : انتم اشد خلقا السماء بنها(461) .
اكنون به ملاحظه وضع نطفه بازگرد و بينديش كه حال او نخست چه بوده و سپس چه شده است ؟ و فكر كن كه اگر تمام جن و انس جمع شوند تا براى نطفه شنوايى يا بينايى يا عقل يا قدرت يا علم يا روح بيافرينند، يا استخوان يا رگ يا پى يا پوست يا مو در او خلق كنند آيا مى توانند؟ بلكه هرگاه بخواهند كنه حقيقت و چگونگى خلقت آن را پس از آن كه خداوند آن را آفريده بدانند عاجز و درمانده خواهند شد. شگفتا از تو كه اگر صورت انسانى را بر ديوارى ببينى كه صورتگر يا به كار بردن استادى و مهارت آن را به گونه اى به تصوير كشيده كه به صورت واقعى انسان نزديك بوده و بيننده خيال مى كند حقيقه صورت انسان است بى اندازه از هنر صورتگر و مهارت و چيره دستى و هوش سرشار او در شگفت مى شوى و موقعيت او در دلت بس بزرگ خواهد شد با آن كه مى دانى آن صورت به كمك رنگ و قلم و ديوار و دست و قدرت و علم و اراده كشيده نشده است و هيچ چيزى از اينها حاصل كار صورتگر نبوده و او آنها را نيافريده بلكه ديگرى آنها را خلق كرده است و بالاترين كارى كه او انجام داده آن است كه به ترتيب مخصوصى رنگ را به ديوار منتقل كرده است . و تو از اين عمل او بسيار به شگفت آمده اى و او را بزرگ مى شمارى در حالى كه تو نطفه گنديده را مى بينى تو مى دانى كه آن معدم بوده و خداوند آن را در اصلاب و استخوانها آفريده سپس از آن جا بيرون آورده به آن شكل و تعداد و صورت بخشيده و در همه اينها نيكو عمل فرموده و اجزاى متشابه آن را به اجزاى مختلف تقسيم كرده است استخوانها را در اطراف آن محكم قرار داده و شكل اعضا را نيك گردانيده و ظاهر و باطن آن را آراسته و رگها و اعصاب آن را مرتب ساخته و مجرايى براى تغذيه آن قرار داده تا سببى براى بقاى آن باشد: همچنين او را شنوا، بينا، دانا و گويا قرار داده و پشت را اساس بدن و شكم را جايگاه آلات غذا و سر را جمع كننده حواس او گردانيد، سپس ‍ چشمانش را گشود و طبقات آن را مرتب ساخت و شكل و رنگ و هيات آن را نيكو آفريد و آن را تحت حمايت پلكها قرار داد تا آن را بپوشاند و محافظت كند و روشنى دهد و خس و خاشاك را از آن دور سازد آنگاه صورت آسمان را به همه گسترش دامنه و پهناورى در مقدار عدسى از نمايان ساخت تا در آن بنگرد.
همچنين گوشهاى او را بشكافت و در آنها آبى تلخ نهاد تا شنوايى او را حفظ و حشرات را از آن دور كند و لاله گوش را بر آن محيط ساخت تا آوازها را در درون خود جمع كند و به سوراخ گوش باز گرداند، و حركت حشرات را بشنود و در آن پيچ و خمهايى قرار داد تا صداى حركت چيزى را كه در آن خزد شديد شود و راه آن طولانى گردد و هرگاه خزنده در خواب قصد او كند بيدار شود.
سپس بينى را در وسط صورت بلند آفريد و شكل آن را نيكو ساخت ، و دو سوارخ در آن قرار داد و حس بيوايى را در آن به وديعت نهاد تا با استنشاق بوهيا بر خوراكيها و غذاها راه يابد، و با دو سوراخ بينى هواى خوش را براى تغذيه دل و تسكين حرارت باطن استنشاق كند.
همچنين دهان را گشود و زبان را كه گوينده و ظاره كننده و ترجمان مطلب دل است در آن قرار داد و آن را با دندانها بياراست تا آلت آسيا كردن و شكستن و بريدن باشند لذا بيخهاى آنها را محكم و سر آنها را تيز و رنگ را نيكو و صفوف آنها را مرتب و سر آنها را متساوى و منظم آفريد كه گويى مرواريدند كه به رشته كشيده شده اند.
و نيز لبها را آفريد و رنگ و شكل آنها را نيكو قرار داد تا بر هم منطبق شوند و مجراى دهان را ببندند و اداى حروف كلمات با آنها به كمال رسيد پس گلو را آفريد و آن را براى خروج آوازها فراهم ساخت به زبان قدرت حركت و تقطيع داد تا آوازها را در مخرجهاى مختلف قطع كند و بدين سبب حروف مختلف شود و بر اثر كثرت آنها طريق سخن گفتن توسعه يابد آنگه گلوها را از حيث تنگى و گشادى ، خشونت و نرمى ، صلابت و سستى جوهر و درازى و كوتاهى مختلف آفريد تا آوازها مختلف باشد و دو صدا باهم مشتبه نشود و ميان دو آوزا تفاوت وجود داشته باشد تا شنونده حتى در تاريكى به مجرد شنيدن آواز افراد را از هم تميز دهد.
سپس سر و بنا گوشها را به موبيار است ، و روى را به محاسن ، و ابروها را به باريكى موى و شكل كمانى ، و چشمان را به مژه آرايش داد.
آنگاه اعضاى درون را آفريد و هر كدام را به كارى مخصوص بگمارد، معده را براى پختن غذا، كبد را براى تبديل غذا به خون ماءمور كردانيد و سپرز و زهره و كليه را در خدمت آن قرار داد، چه سپرز با جذب سواد و زهره با جذب صفرا و كليه با جذب آب به كبد خدمت مى كنند و مثانه با قبول آب كبد و خارج كردن آن از طريق مجراى بول و رگها در خدمت آن است ، تا كبد بتواند خون را به ساير اعضاى بدن برساند.
سپس دو دست را آفريد و آنها را دراز قرار داد تا آدمى دستش به آنچه مى خواهد برسد و كف دست را پهن خلق و براى آن پنج انگشت و براى هر انگشتى سه بند معين كرد، و چرا انگشت را در يك طرف و انگشت ابهام را در طرف ديگر قرار داد تا بتواند گرد همه بگردد.
و اگر همه پيشينيان و آيندگان گرد هم آيند و فكر خود را با دقت به كار گيرند تا انگشتان را در وضع ديگرى غير از آنچه هست قرار دهند اعم از دورى ابهام از چهار انگشت ديگر و تفاوت آنها از نظر طول و مرتب كردن آنها در يك صف هرگز بدان قادر نخواهند بود، زيرا تنها به همين وضع است كه انسان مى تواند با دست اشيا را بگيرد و بدهد چنان كه اگر آن را بگشايد طبقى است كه آنچه مى خواهد در آن مى نهد و اگر آن را مشت كند آلتى براى زدن است و اگر نيمه تمام آن را جمع كند چمچه اى است و اگر آن را به علاوه انگشتان باز كند بيلى خواهد بود سپس بر سر انگشتان ناخنها را آفريد تا آرايشى براى سر انگشتان و پشتوانه اى جهت آنها باشد كه بريده نشوند و بتوان با آنها چيزهاى ريزى را كه سر انگشتاه قادر به گرفتن آنها نيست بگيرند و بدن خود را به هنگام نياز خارش دهند چه ناخن كه پست ترين اعضاست اگر در آدمى وجود نداشته باشد و بدنش بخارد او در اين هنگام ناتوانترين و درمانده ترين كس است ، زيرا در رفع خارش بدن هيچ چيزى جانشين ناخن نمى شود آنگاه خداوند دست را به محل خارش هدايت مى كند تا به سوى آن دراز شود هر چند در خواب و غفلت باشد بى آن كه نياز به غير داشته باشد و اگر از غير درخواست كمك كند جز با زحمت طولانى به محل خارش آگاه نخواهد شد خداوند همه اين تواناييها به هنگامى در نطفه قرار داد كه آن در اندرون رحم و در ميان ظلمات سه گانه بود، و اگر پرده ها و پوششها رفع و بدان نگريسته شود ديده خواهد شد كه شكل گيرى و صورت بندى اندك اندك در آن ظاهر مى شود در حالى كه نه صورتگر ديده مى شود و نه آلت صورتگرى او آيا هيچ صورتگر و به جا آورنده كارى را ديده اى كه بى آن در مصنوع خود آلتى به كار برد و برخوردى با آن داشته باشد در آن تصرف و اعمال قدرت كند پس منزه است خداوندى كه چقدر شانش بزرگ و برهانش آشكار است .
سپس به كمال قدرت و رحمت او بينديش در هنگامى كه كودك بزرگ و رحم برايش تنگ مى شود چگونه راه را به او مى نماياند، مانند خردمندى كه به نيارهايش آگاه است سر و ته كند و به حركت در آيد و گذرگاه طلبد تا از آن تنگناى بيرون آيد سپس هنگايم كه از آن برون آمد و به غذاى محتاج شود چگونه او را هدايت فرموده تا سر پستان را به دهان گيرد، پس از آن چون بدن كودك سست و ضعيف است و نمى تواند غذاهاى سنگين را تحمل كند برآياد و شير لطيف آفريد كه از ميان سرگين و خون خالص و گوارا بيرون آورده مى شود و نيز بينديش چگونه خداوند پستانها را آفريد و در آنها شير گرد آورده و در سر آنها نوك رويانيده به اندازه اى كه دهن كودك آن را فرا گيرد و بر آن منطبق مى شود آنگاه در نوك پستان سوراخى بسيار تنگ باز كرده كه شير تنها پس از ميكدين بتدريج از آن خارج مى شود، چه كودك طاقت بيش از اندكى از آن را ندارد، آنگاه چگونه خداوند مكيدن را به او ياد داده تا به هنگام شدت گرسنگى شير بسيار از آن مجراى تنگ بيرون آورد سپس به مهر و راءفت خداوند بنگر كه چگونه آفرينش دندان را تا دو سال به تاخير انداخته است زيرا كودك در دو سال اول عمر جز با شير تغذيه نمى شود و از دندان بى نياز است و چون بزرگ شود شير كه خوراكى شعيف است موافق حال او نيست و به طعامى قوى نياز دارد و چنين طعامى نيز محتاج جويدن و آسيا كردن است ، از اين رو در اين هنگام كه نياز دارد نه پيش از آن و نه ديرتر از آن در او دندان رويانيد آرى منزه از هر عيب و نقص ‍ است خداوندى كه اين استخوانهاى سخت را از ميان لثه هاى نرم بيرون مى آورد سپس دل پدر و مادر را بر او مهربان ساخت تا در وقتى كه كودك از رسيدگى به حال خويش ناتوان است به تدبير امر او قيام كنند، و اگر خداوند اين مهر و محبت را بر دل آنها چيره نمى كرد بى شك كودك در تدبير نفس ‍ خويش از هر كس ناتوانتر بود سپس بنگر چگونه خداوند بتدريج قدرت و تميز و عقل و هدايت را روزى او مى كند تا آنگاه كه بالغ مى شود و رشد مى يابد سپس به حد جوانى و پس از آن ميان سالى و بعد به پيرى مى رسد و در اين احوال يا ناسپاس است يا سپاسگزار، يا فرمانبدار است يا گنهكار و يا مؤ من است يا كافر، اين بر حسب قول حق تعالى است كه فرموده است : هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيا مذكورا انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج تبتليه فجعلناه سميعا بصيرا، انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(462) .
بنابر اين به لطف و كرم و قدرت و حكمت حضرت ربويى بنگر تا عجايب او تو را مبهوت كند جاى بسى شگفتى است كه اگر كسى خط خوبى يا تصوير زيبايى بر ديوار ببيند آن را تحسين مى كند و همه فكر او به نويسنده خط و پديد آورنده صورت متوجه مى شود كه چگونه آن خط را نوشته و آن تصوير را كشيده و بر اين كارها قدرت يافته اند و پيوسته آنها را بزرگ مى شمارد و مى گويد: چقد را آنها ماهرند و چقدر صنعت آنها زيبا و توانايى آنها كامل است سپس به اين شگفتهايى كه در نفس خويش و در غير خود مى بيند مى نگرد ليكن از سازنده و صورت پرداز آنها غافل است و عظمت و جلال و حكمت صانع آنها او را به دهشت و حيرت وا نمى دارد.
آنچه گفته شد اندكى از عجايب بدن تو است كه نمى توان آنها را شمرد و شرح آنها را به پايان برد آنها نزديكترين مورد براى تفكر تو و روشنترين گواه بر عظمت آفريننده تو است در حالى كه تو از آنها غافل و به كار شكم و فرج خود مشغولى : و از نفس خويش جز اين نمى دانى كه چون گرسنه شدى بخورى و هنگامى كه سير شوى بخوابى و چون شهوت به حركت در آيد مجامعت كنى و هرگاه خشمگين شدى بجنگى در شناخت آينه همه جانوران و درندگان با تو مشاركت دارند، و آنچه اختصاص به انسان دارد و حيوانات از آن محجوبند شناخت خداوند و تفكر در ملكوت آسمانها و زمين و عجايب آفاق و انفس است ، زيرا انسان از طريق همين معرفت در زمره فرشتگان مقرب در مى آيد و با پيامبران و صديقان محشور مى شود و مقرب درگاه پروردگار جهانيان مى گردد اين مرتبه را حيوانات و انسانهايى كه به شهوات حيوانى راضى و خشنودند احراز نمى كنند، و اين نوع انسانها خيلى از حيوانات پست تر و بدترند چه حيوان راضى و خشنودند احراز نمى كنند و اين نوع انسانها خيلى از حيوانات پست تر و بدترند چه حيوان قدرت وصول به اين مرتبه را ندارد ليكن به انسان اين قدرت داده شده است و آنان آن را عاطل گذاشته و اين نعمت خدا را ناسپاسى كرده اند، ((ان هم الا كالا نعغام بل هم اضل سبيلا))(463) اكنون كه طريق تفكر در نفس خويش را شناختى در زمينى كه قرار گاه تو است بينديش پس از آن در نهرها و درياها و كوهها و معدنهاى آن و سپس نظرت را متوجه بالاكن و به ملكوت آسمانه بنگر.
اما زمين ، يكى از آيات حق تعالى آن است كه زمين را فراش و مهاد يعنى بستر و هموار آفريده و در آن راههاى گشاد و روشن قرار داده و آن را مطيع و رام و ساكن و بى حركت گردانيده تا بر پشت آن راه روند، و كوهها را در آن استوار كرده تا همچون ميخهايى مانع جنبيدن آن شوند آنگاه جوانب آن را وسيع و پهناور كرد به طورى كه آدميان از رسيدن به اطراف آن ناتوان مى شوند هر چند عمرشان زياد و گردش آنها بسيار باشد خداوند فرموده است : و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون و الارض فرشناها فنعم الماهدون (464) ؛ و نيز: هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها(465) و نيز: الذى جعل لكم الارض ‍ فراشا(466)
خداوند در كتاب خود زياد زمين را ذكر كرده است تا در شگفتيهاى آن تفكر شود، زيرا برون آن قرار گاه زنده ها و درون آن جايگاه مرده هاست از اين رو فرموده است : الم نجعل الارض كفاتا، احياء و امواتا(467) به زمين در هنگايم كه مرده است بنگر كه چون آب در آن فرود آيد به جنبش در مى آيد و فزونى مى يابد و سر سبز مى شود و گياهان شگفت آور از آن مى رويد و انواع جانوران از آن بيرون مى آيند سپس بنگر چگونه اطراف زمين با كوههاى استوار و سر برافراشته و سخت و صلب محكم كرده و چگونه در درون آنها آبها را به وديعت نهاده و در ظاهر آنها چشمه ها و نهره ها را جارى ساخته است به طورى كه از ميان سنگ خشك و خاك تيره آب زلال صاف و گوارا بيرون آورده و همه چيز را بدان زنده گردانيده (468) و اقسام درختان و گياهان را به سبب آن رويانيده است اعم از حبوبات ، انگور ،زيتون ، نخل ، انار و ميوه هاى بسيارى كه از شماره بيرون است با اشكال و رنگها و مزه ها و صفات و بوهاى مختلف و بعضى را بر بعضى در خوردن برترى داده در حالى كه همه آنها از يك آب سير آب مى شوند و از يك زمين بيرون مى آيند.
اگر بگويى : اختلاف آنها به سبب اختلاف تخم و اصل آنهاست ، پاسخ اين است كه كجا در هسته خرما درخت نخل مطوق به خوشه هاى رطب است ، كجا در يك دانه هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه وجود دارد.
سپس به زمين بيابان بنگر و ظاهر و باطن آن را بررسى كن ، در آن خاك ر متشابه و يكنواخت مى بينى لكين هنگايم كه آب بر آن فرود آيد و حايت و بالندگى يابد گياهان از هر نوع به زنگهاى مختلف ، متشابه و غير متشابه در آن روييده مى شود كه هر كدام داراى مزه و بو و رنگ و شكل جداگانه و مخالف يكيدگر است و به كثرت اين گياهها و ختلاف انواع آنها و كثرت اشكال آنها توجه كن ، سپس به اختلاف طببعت اين گياهان و منافع بسيار آنها بينديش كه چگونه خداوند اين منافع شگفت آور را در اين داروهاى گياهى و منافع بسيار آنها بينديش كه چگونه خداوند اين منافع شگفت آور را در اين داروهاى گياهى به وديعت نهاده است بعضى به عنوان تغذيه آنها استفاده مى شود و برخى مقوى يا زنده كنند و يا كشنده اند، و بعضى سردى آور و يا گرمى زايند برخى چون به معده رسند صفرا را از اعماق عروق ريشه كن مى كنند و برخى بدل به صفرا مى شوند، برخى لغم و سودا را از ميان مى برند، و بعضى به بلغم و سودا تبديل مى شوند، بعضى مبدل به خون مى شوند، برخى خون را تصفيه مى كنند، بعضى از آنها فرح انگيز و برخى خواب آور، و پاره اى نيروبخش و بعضى ضعيف كننده اند خلاصه كه از زمين برگى گياهى نمى رويد جز اين كه در آن منافعى است و بشر توانايى آگاهى بر حقيقت آنها را ندارد، و باغبان يا كشاورز براى پرورش هر يك از آنها نيازمند به عمل مخصوصى است فى المثل بايد نخل را لقاح دهد يعنى جزئى از شكوفه نخل نر را در شكوفه نخل ماده داخل كند، و مورا هرس ‍ كند، و زرع را از خس و خاشاك پاك سازد بعضى از آنها با پاشيدن تخم در زمين مى رويند، و برخى با نشاندن نهال آنها در زمين و بعضى با پيوند آنها با درخت تكثير مى شوند و اگر ما بخواهيم اختلاف اقسام روييدنيها و انواع و نافع و احوال و عجايب آنها را بيان كنيم روزهاى بسيارى را بايد در توصيف آنها به سر آوريم از اين رو كافى است كه از هر جنسى اندكى ذكر شود تا تو را به طريق تفكر راهنمايى كند و اينها شگفتيهاى گياهان بود.
ديگر از آيات خداوند جواهرى است كه در كوهها به وديعه نهاده شده و معادنى است كه از زمين به دست مى آيد و در زمين قطعات به هم پيوسته مختلف است ، پس به كوهها بينديش كه چگونه از آنها جواهر نفيس از قبيل طلا، نقره ، مس ، فيروزه ، لعل و جز اينها بيرون آورده مى شود كه بعضى از آنها در زير پتك و چكش پهن و ساخته مى شود مانند طلا و مسن و سرب و آهن و بعضى نياز بدان ندارد مانند فيروزه و لعل و بنگر چگونه خداوند مردم را هدايت كرده است كه اين معادت را استخراج و تصفيه كنند و از ظروف و اسباب و نقدينه و زيور آلات بسازند.
سپس به معادت ديگر زمين مانند نفت و گوگرد و قير و جز اينها و به نمك كه پست ترين آنهاست بنگر، با آن كه جز براى خوشمزه كردن خوراك بدان نيازى نيست چنانچه شهرى فاقد آن شود مردم آن بزودى دستخوش ‍ نابودى خواهند شد و نيز در رحمت حق تعالى بينديش كه چگونه برخى زمينها را ذاتا شوره زار آفريده به طورى كه در آن هنگام كه آب صاف باران در آنها جمع مى شود به نمك سوزنده تبديل مى شوند و نمى توان مثقالى از آن آب را آشاميد تا طعامى كه خروده اى خوشمزه گرد و زندگى تو گوارا شود هيچ جماد و گياه و حيوانى نيست جز اين كه در ايجاد آن حكمت يا حكمتهايى از اين قبيل است و هيچ چيزى از آنها بيهوده و شخوى خلق نشده بلكه همه آنها بحق و چنان كه بايد و شايد و سزاوار جلال و كرم و لطف خداوند است آفريده شده اند، از اين روز فرموده است : و ما خلقنا السماوات و الارض و مابينهما لا عبين ، ما خلقنا هما الا بالحق (469)
از آيات ديگر او انواع حيوانات است كه منقسم مى شوند به پرنده و رونده رونده ها نيز منقسم شده اند به آنهايى كه بر روى دو پا و آنهايى كه بر روى چهارپا ده يا صد پا راه مى روند چنان كه در بعضى حشرات و كرمها ديده مى شود و نيز از نظر منافع و صورت و شكل و خوى و طبع به اقسامى منقسم شده اند پس به مرغان هوا و وحوش بيابان و حيوانات اهلى بنگر تا در آنها عجايبى مشاهده كنى كه بر اثر آن در عظمت آفريننده و قدرت پديد آورنده و حكمت صورت دهنده آنها براى تو هيچ شكى باقى نماند، البته بيان همه اين عجايب . ممكن نيست بلكه اگر بخواهيم تنها شگفتيهاى را كه در پشه يا مورچه يا زنبور يا عنكوبت است شرح دهيم قادر بر آن نخواهيم بود در حالى كه اينها حيواناتى هستند كه هم از نظر جثه و هم از حيث بناى خانه براى خود و در آورى خوراك و انس با جفت و ذخيره كردن آذوقه و مهارت در كيفيت ساختمان لانه خويش و دانستن نيازهاى خود خرد و ضعيف مى باشند چنان كه ديده مى شود عنكبوت خانه اش را در كنار نهرها مى سازد، نخست دو محل كه بهم نزديك باشد و گشادگى ميان آنها به مقدار يك ذرع يا كنتر باشد كه بتواند نخ را به دو طرف آن برساند پيدا و سپس كار خود را بدين گونه آغاز مى كند كه نخ خود را كه از لعاب دهن اوست به يك سمت گشادگى مى اندازد تا به آن بچسبد پس از آن به سمت ديگر مى رود و طرف ديگر نخ را در آن برساند پيدا و سپس كا رخود را دين گونه آغاز مى كند كه نخ خود را كه از لعاب دهن اوست به يك سمت گشادگى مى اندازد تا به آن بچسبد پس از آن به سمت ديگر مى رود و طرف ديگر نخ را در آن جا محكم مى كند و اين علم را براى با ردوم و سوم تكرار و نخ را در هر با رمحكم مى گرداند وميان آنها فاصله اى متناسب و هندسى قرار مى دهد تا هنگامى كه نخها مانند پودر مرتب و سر آنها محكم گردد به تنيدن مشغول شود او تارها را به پود مى چسباند و محل برخورد آنها را گره مى زند و در همه اين كارها تناسب هندسى را رعايت مى كند، و سرانجام آن را دامى مى سازد كه پشه و مگس در آن مى افتد و خود در گوشه اى مى نشيند و منتظر افتادن شكارش در دام مى شود هنگامى كه شكارش در آن افتاد بى درنگ آن را مى گيرد و مى خورد و هرگاه نتواند بدين گونه شكار كند گوشه ديوارى را انتخاب مى كند و با رشته لعاب دهنش دو طرف آن را به هم وصل و با رشته ديگرى خود را به آن آويزان مى كند و معلق در هوا منتظر پرواز پشه مى ماند، هنگامى كه پشه اى پرواز كند خود را به روى آن مى اندازد و آن را مى گيرد و نخست پاى آن را با نخ ‌دهانش محكم مى بندد سپس آن را مى خورد.
بى شك هيچ حيوان كوچك و يا بزرگى نيست جز اين كه در آن شگفتيهايى بى شمار است يا مى پندارى كه اين حيوان هنرش را از پيش خود آموخته و از وجود او سرچشمه گرفته يا آن كه آدمى آن را به وجود آورده و به او ياد داده است در حالى كه او نه راهنمايى دارد و نه آموزگارى ..... آيا هيچ انديشمندى در اين شك دارد كه او جاندارى زبون و ناتوان و ضعيف و لاغر آيا ذات و شكل و صورت و حركت و هدايت و هنرهاى شگفت انگيزش بر پديد آورنده اى حكيم و آفريننده اى توانا و دانا گواهى نمى دهد آرى انسان انديشمند در اين حيوان خرد چيزهايى از عظمت و جلال و كمال قدرت و حكمت خالق مدبر مى بيند كه خردها حيران و سرگردان مى ماند چه رسد به شگفتيهاى كه در ديگر جانداران است و اين موضوع دامه اى وسيع و نامحدود دارد، چه حيوانات و اشكال و اخلاق و طبيعت آنها قبال شمارش ‍ نيست و به سبب انس با آنها و كثرت مشاهده تعجب دلها زايل شده است بلى هرگاه انسان حيوانى نا آشنا بيند اگر چه كرمى باشد تعجب او برانگيخته مى شود و مى گويد: سبحان الله چه شگفتى آور است در حالى كه انسان شگفت انگيزترين حيوانات است لكين از خودش در شگفت نمى شود بلكه اگر او به حيواناتى كه با آنها انس گرفت و در شكل و صورت آنها و سپس در منافع و فوايد آنها بنگرد اعم از پوست ، پشم ، كرك و موى كه خداوند آنها را لباس و پوشش آدميان در سفر و حضر كرده و ظروف نوشيدنيها و خوراكيها و وسيله اى پاى افزار آنها قرار داده و شير و گوشت آنها را غذاى آنان ساخته و برخى از آنها رازينتى براى سوارى و بعضى را براى باركشى و بيابان نوردى تخصيص داده شگفتى بيننده از حكمت آفريننده و صورت دهنده آنها بسيار زيادتر خواهد شد چه او آنها را نيافريده مگر به علمى كه بر همه منافع آنها محيط شوده و پيش از آفرينش آنها وجود داشته است .
آرى منزه است خداوندى كه همه امور در علم او مكشوف است بى آن كه نيازى به تفكر و تاءمل و تدبر داشته و از وزير يا مشيرى كمك خواسته باشد. و دانا و آگاه و حكيم و تواناست و با كمترين چيزى كه آفريده دلهاى اهل معرفت را به صدق گواهى بر يگانگى خود وادار ساخته است ، خلايق راهى ندارند جز اين كه به قهر و قدرت او اذعان ، و به ربوبيت او اعتراف و به عجز از شناخت و جلال و عظمت او اقرار كنند. كيست كه بتواند او را چنان كه بايد بستايد بلكه او چنان است كه خود خويش از شناخت او اعتراف كنيم . از خداوند مى خواهيم كه به رحمت و راءفت خود كرم فرموده ما را مشمول هدايت خود قرار دهد.
از آيات ديگر او درياهاى ژرف است كه اطراف زمين را فرا گرفته اند. قطعاتى از درياى سبزند كه همه زمين را احاطه كرده به طورى كه همه اراضى و كوههاى بيرون از آب نسبت به اين درياى عظيم همچون جزيره اى بيش ‍ نيست و بقيه زمين در زير آب است . پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((زمين در آب مانند ستور گاهى در زمين است )) پس اصطبلى را با زمين مقايسه كن و بدان زمين در مقايسه با درياها همين نسبت را داراست . تو عجايب زمين و آنچه را در آن است مشاهده كرده اى اكنون در عجايب درياها بنگر، چه همان گونه كه وسعت ؛ درياها چندين برابر وسعت زمين است عجايبى كه از حيث وجود حيوانات و جواهر در درياهاست نيز چندين برابر شگفتيهايى است كه بر روى مشاهده مى كنيم و به سبب عظمت و سعت درياها حيوانات بزرگى در آنهاست كه چون پشت آن در دريا نماياان شود گمان مى برند كه آن جزيره اى است و كشتى نشستگان در آن فرود مى آيند و بسا در آن آتش روشن كنند و پس از شعله ور شدن آن جا نور حس كند و به جنبش درآيد و آنها دريابند كه آن حيوان است نه جزيره هيج نوعى از انواع حيوانات خشكى اعم از اسب و گاو و پرنده و انسان نيست جز اين كه نظير آن در دريا وجود دارد، و در آن انواعى از جانورانند كه نظيرى در خشكى ندارند و كسانى كه به دريانوردى و گرد آورى عجايب دريا كوشيده اند اوصاف اين جانداران را در مجلداتى جمع آورى و ذكر كرده اند.
سپس بنگر چگونه خداوند مرواريد را آفريد و آن را در صدف خود در زير آب مدور گردانيده ، چطور مرجان را در ميان سنگهاى سخت زير آب رويانيده و آن گياهى است كه به شكل درخت از ميان سنگ سر بر آورده است سپس به جز اينها از قبيل عنبر و انواع نفايسى كه دريا آنها را بيرون مى اندازد و يا از آن بيرون آورده مى شود بينديش پس از آن به عجايب كشتى بنگر كه چگونه خداوند آنرا بر روى آب نگه مى دارد و بازرگانان و سواد گران را با آن رواينه مى سازد و كشتى را مسخر آنان ميكند تا كالاهاى خود را با آن حمل كنند، سپس بادها را روانه مى كنند تا كشتيها را به حركت در آورند و مسير بادها و محل و موعد آنها را به ملاحان مى آموزد كوتاه سخن آن كه شگفتيهاى صنع خداوند و در درياها را نمى توان در طى جلدها كتاب به شرح در آورد.
شگفت انگيزتر از همه اينها كه از هر چيزى آشكارتر است كيفيت يك قطره آب است كه جسمى رقيق ، لطيف ، سيال ، شفاف ، با اجزاى به هم پيوسته كه گويى يك چيز است ، و داراى لطف تركيب و سرعت قبول براى تقطيع كه گويى چيزى منفصل و مسخر براى تصرف و قابل انفصال و اتصال است و حيا هر چه بر روى زمين است چه حيوان و نبات به آن وابسته است اگر انسان به شربتى از آن محتاج گردد و به او داده نشود حاضر است براى به دست آوردن آن همه خزاين دنيا را چنانچه مالك آنها باشد بذل كند، و اگر آن را بياشامد ليكن از اخراج آن او را مانع شوند همه از اين زمين را براى اخراج آن صرف مى كند شگفتا از آدمى كه دينار و درهم و جواهر نفيس را بس بزرگ و مهم مى شمارد و از نعمت خداوند در شربت ابى كه اگر به نوشيدن و يا خروج آن از بدنش محتاج شود همه دنيا را در راه آن بذل مى كند غافل است .
پس از آن در عجايب آبها و نهرها و چاهها و درياها بينديش و ميدان تفكر در اينها بسيار فراخ است همه آنها شواهدى قوى و آياتى روشن و گويا هستند كه به زبان حال عظمت آفريننده خود را بيان و كمال حكمت او را آشكار مى كنند، و هر كدام با نعمتهاى خود صاحبدلان را ندا مى كند كه مرا نمى بينى و صورت و تركيب و صفات و منافع و اختلاف حالات و كثرت فوايدم را مشاهده نمى كنى ؟ آيا مى پندارى كه من به خودم هستى يافته ام ، يا كسى كه همجنس من است مرا آفريده است ؟ آيا شرم نمى كنى كه چون در واژه سه حرفى مى نگرى يقين مى كنى كه آن نوشته انسانى مريد، عالم ، قادر و متكلم است لكين به عجايب خطوط الهى كه بر صفات چهره من با قلم قدرت خداوندى كه چشمها ذات و حركت و رابطه او را با محل خط درك نمى كنند مى نگرى ذلت از درك عظمت صانع آن غافل است نطفه به شنوايان نه كسانى كه از شنوايى محرومند مى گويد: مرا در تاريكى احشا در نظر گير كه در خون حيض فرو رفته ام در وقتى كه طرحريزى و صورتگرى نقاش ازلى بر چهره ام ظاهر شده و حدقه ها و پلكها و صورت و گونه ها و لبهايم را قالب ريزى و نقاشى مى كند و اندك اندك نقشها پديدار مى شوند در حال كه نه در داخل نطفه و نه در خارج آن و نه در درون رحم و نه در برون آن نقاشى نمى بينى ، و مادر و پدر و نطفه و رحم هيچ خبر ياز او ندارند آيا اين نقاش شگفت انگيزتر از آن نقاشى نيست كه با قلم صورت عجيبى مى كشد كه اگر يك يا دو بار به آن بنگرى آن را ياد مى گيرى ؟
آيا مى توانى آن نوع نقاشى را كه ظاهر و باطن نطفه و همه اجزاى آن را فرا مى گيرد بى آنكه نطفه لمس شود و يا از داخل و يا خارج با آن ارتباطى و جود داشته باشد بياموزى ؟ اگر تو از اين عجايب در شگفت نمى شوى و نمى فهمى كه آن كه انسان را صورتگرى و نقاشى و اندازه گيرى مى كند نظير ندارد و هيچ نقاشى و صورتگرى با او برابر نيست چنان كه با نقش و صنعت او هيچ نقش و صنعتى برابرى نمى كند و ميان اين دو فاعل به اندازه تفاوت موجود در فعل آنها مباينت و درى است بايد از عدم تعجب خود در شگفت شوى ، چه اين از هر عجيبى عجيب تر است ، زيرا آن كه چشم بصيرت تو را با اين همه روشنى كور كرده و درك تو را با اين همه بيان از فهم باز داشته سزاوار است كه از آن دچار شگفتى شوى منزه است خداوندى كه هدايت و گمراه مى كند واغوا و ارشاد مى فرمايد و بدبخت و سعادتمند مى گرداند، و چشمان دوستانش را بينا مى كند تا او را در همه ذرت جهان و اجزاى آن مشاهده كنند، و دلهاى دشمنانش را كور كرده و به عزت و علو خود از آنها محجوب شده است خلق و امر و منت و فضل و لطف و قهر از آن اوست ، حكم او را رد كننده و قضايش را به تاءخير اندازنده نيست .
از آيات ديگر او هواى لطيف است كه ميان آسمان مقعر و زمين محدب محبوس است ، به هنگام وزش باد با حس لامسه درك مى گردد ليكن به چشم ديده نمى شود همه هوا مانند يك درياست و مرغان در فضاى آسمان مانند جانوارنى كه در دريا شناورند بالا و پايين مى آيند و با بال زدنهاى خود در آن شنا مى كنند به هنگام وزش بادها اطراف و موجهاى هوا مانند امواج دريا به حركت در مى آيند هنگامى كه خداوند هوا را به جنبش در مى آورد و آن را بادى جهنده مى گرداند در صورتى كه بخواهد آن را مژده نزول رحمت خود قرار مى دهد و با آن درختان را باور مى كند چنان كه فرموده است : و ارسلنا الرياح لواقح (470) چه با به حركت در آمدن باد روح هوا به حيوانات و نباتات مى رسد و آماده براى باورى مى شوند، و اگر بخواهد آن را عذابى براى مخلوق گنهكار خود قرار مى دهد، چنان كه فرموده است : انا ارسلنا عليهم ريحا صر صرا فى يوم نحس مستمر، تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر(471) سپس به لطافت هوا بنگر و شدت و قوت آن را به هنگامى كه بر آب فشار مى آورد ملاحظه كن چه اگر مردى قوى بخواهد مشك پربادى را با صرف بيشترين نيروى خود در آب فرود برد نمى تواند در حالى كه اگر يك قطعه آهن صلب را بر روى آب نهند بى درنگ در آن فرو مى رود پس بايد انديشيد كه چگونه هوا با همه لطافت به سبب نيروى خود از آب بازداشته مى شود، و خداوند با همين حكمت كشتيها را بر روى آب نگه مى دارد همچنين هر چيزى ميان تهى كه در آن هوا باشد در آب فرود نمى رود زيرا هوا آن را از فرود رفتن در آن نگاه مى دارد، و هوا از سطح درون كشتى جدا نمى شود و در نتيجه كشتى با همه گرانبارى و قدرت و صلابت در ميان هواى لطيف معلق مى ماند آن مانند كسى است كه در چاهى بيفتد و در خلال افتادن به دامن مردى قوى كه فرو افتادن او در چاه ممتنع باشد چنگ زند، كشتى نيز با سطح مقعر خود به دامتن هواى نيرومند چنگ مى زند تا او را از غرق شدن در آب مانع شود آرى منزه است خداوندى كه كشتى گرانبار را به هواى لطيف آويخته بى رشته اى كه ديده شود و گرهى كه بسته شود سپس به شگفتيهاى هواى جو و آنچه در آن ظاهر مى شود بنگر اعم از ابر و رعد و برق و باران و برف و شهابها و صاعقه ها اينها از عجايب ميان آسمان و زمين است و قرآن به طور كلى به آنها اشاره كرده و فرموده است : و ما خلقنا السماوات و لارض و ما بينهما لاعيبن (472) و ابر كه از جمله چيزهايى است كه ميان آسمان و زمين است به تفصيل در چند جاى قرآن از آن ياد شده آن جا كه فرموده است : و السحاب المسخر بين السماء و الارض (473) و در هر جا كه رعد و برق و باران ذكر شده از ابر نام برده شده است اگر تو را از اين همه بهره اى نيست جز آن كه باران را به چشم ببينى و رعد را به گوشت بشنوى بهايم در اين معرفت با تو شريكند، و ناچار بايد از حضيض عالم بهايم به سوى عالم ملااعلا گام بردارى ، تو چشم ظاهر را گشوده اى و ظاهر اين عالم را درك كرده اى اينك چشم ظاهر را بربند: و با ديده باطن بنگر تا عجايب باطن و غرايب اسرار آن را مشاهده كنى اين امر نيز بابى است كه تفكر طولانى مى طلبد و امدى نيست كه بتوان به نهايت آن رسيد.
اكنون در ابرهاى انبوه تيره بينديش كه چگونه در هواى صاف خالى از هر تيرگى گرد هم مى آيند و چنانچه خدا بخواهد و هر زمان كه بخواهد با ههمه سستى آب سنگين را حمل كنند و در جو آسمان نگه مى دارند تا آنگاه كه خداوند اجازه دهد آن را قطره قطره كند و بر زمين فرود ريزند، البته هر قطه به مقدارى كه خداوند اراده فرموده و به شكلى كه او خواسته است از اين رو مشاهده مى كنى كه ابر آب را به صورت قطره هايى جداى از هم بر زمين مى ريزد به طورى كه قططره اى قطره ديگر را درك نمى كند و يكى به بديگرى نمى پيوندد بلكه هر يك در راهى فرود مى آيد كه برايش تعيين شده است و هرگز از آن عدول نمى كند متاخر پيشى نمى گيرد و متقدم به تاخير نمى افتد تا يكايك قطره ها به زمين برسد اگر پيشينيان و آيندگان جمع شوند كه يك قطره آن را بيافرينند يا تعداد قطره هايى را كه بر يك شهر يا يكى روستا فرود مى ايد بدانند بى شك حسابگران جن و انس از آن ناتوان خواهند بود، و تعداد آنها را جز كسى كه آنها را ايجاد كرده است نمى داند سپس هر قطره آن براى جزئى از زمين و حيوانى كه در آن است اعم از حيوانات وحشى و پرندگان و كرمها معين گرديده و بر آن با خطى الهى كه چشم طاهر آن را درك نمى كند نوشته شده اين روزى فلان كرم در فلان كوه است كه بايد در فلان وقت به هنگامى كه تشنه مى شود به او برسد.
علاوه بر اين در انعقاد تگرگ از اب لطيف و فرود آمدن برفهايى كه همچون پنبه زده شده است شگفتيهايى است كه بشماره در نمى آيد همه اين امور از فضل و كرم جبار قادر و قهر آفريننده قاهر است و احدى را در آنها مشاركت و مداخله نيست بلكه آفريدگان مومن او را وظيفه اى در اين نيست كه در برابر جلال و عظمت او تسليم و خاشع باشند و منكران كوردل را جز اين بهره اى نيست كه به كيفيت اين امور جاهل و به صرف گمان ذكر سبب و علت كنند، و نادان مغرور بگويد كه : آب به سبب سنگينى طبع فرود مى ايد و سبب نزول آن منحصر به همين است و گمان مى كند اين شناختى است كه تنها بر او مكشوف شده و بدان شدامان است ، و بايد از او پرسيده شود: طبع چه معنايى دارد؟ و چه چيزى او را آفريده است ؟ و چه چيزى آبى را كه طبع آن سنگين است به وجود آورده ؟ و چه چيزى ابى را كه در پاى درختان ريخته شده به بالاى شاخه ها مى برد، و چون طبع آب سنگين است چگونه نخست ميل به پايين كرده و سپس راه بالا را در پيش مى گيرد و بى آن كه ديده شود اندك اندك در جوف درختان راه مى يابد به طورى كه در همه جوانب برگها منتشر شده و هر جزئى از هر برگ را تغذيه مى كند و از طريق مورگهاى زيزى كه در برگ است جريان مى يابد و رگ اصلى برگ را سير آب مى كند و چون از اين رگ بزرگى كه ر طول برگ كشيده شده رگهاى ريزى منشعب است و گويى برگ بزرگ به منزله نهرى است كه جويهايى از آن انشعاب يافته و از اين جويها جدولهايى منشعب شده است سپس از اين جدولها رشته هاى بسيارى همچون تار عنكبوت كه به چشم ديده نمى شوند در سرتسر برگ پخش شده كه آب از جوف آنها مى گذرد و به ساير اجزاى برگ مى رسد و بدين طريق آن را تغذيه مى كند و رشد و پرورش مى دهد و خرمى و تازگى آن ادامه مى يابد، و نيز به همين گونه آب به اجزاى ميوه مى رسد اگر آب به طبع خود ميل به حركت در پايين دارد چگونه به بالا حركت كرده و اگر به سبب جذب بوده چه كسى جذب كننده را به اين عمل گمارده است و اگر اين امر سرانجام به آفريننده اسمانها و زمين و جبار ملك و ملكوت منتهى مى شد چرا در همان آغاز اين امر را به او محول نكنيم ؟ كه نهايت جاهل بدايت عاقل است .
از آيات ديگر او ملكوت آسمانها و ستارگاين است كه در آنهاست و اين كل مطلب است ، و آن كه جز اينها را دريابد و عجايب آسمانها از او فوت شود به تحقيق كل امر از او فوت شده است ، چه زمين و درياها و هوا و هر جسمى سواى آسمانها در مقايسه با اسمانها مانند قطره اى يا كمتر از آن نسبت به درياست پس بنگر چگونه خداوند در كتاب خود اسمانها و ستارگان را بزرگ شمرده و در هر سوره اى به مناسبتهاى مختلف آنها را به بزرگى ذكر كرده و بسيار است در قرآن كه بدآنها سوگند ياد شده است مانند: والسماء ذات البروج (474) و السماء و الطارق : و ما ادراك ما الطارق النجم الثاقب (475) و السماء ذات الحبك (476) والسماء و ما بناها(477) ؛ و نيز: والشمس و ضحيها(478) : فلا اقسم بالخنس ، الجوار الكنس (479) ، و النجم اذا هوى (480) ، فلا اقسم بمواقع النجوم ، انه لقسم لو تعلمون عظيم (481) و دانسته اى كه گذشتگان و ايندگان از شناخت عجايبى كه در نطفه كثيف است عاجز مانده اند لكين با اين همه خداوند به آن سوگند ياد نكرده پس چه گمان دارى در باره چيزى كه خداود به آن قسم خورده و روزيها را بدان نسبت داده و فرموده است : و فى السماء رزقكم و ما توعدون (482) و كسانى را كه در آن مى انديشند ستوده و فرموده است : و يتفكرون فى خلق السماوات والارض (483) پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : واى بر كساى كه اين آيه را بخواند سپس آن را به سبيل خود بكشد))(484) يعنى : بدون تفكر از آن بگذرد و نيز خداوند اعراض كنندگان از آن را نكوهش كرده و فرموده است : و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معروضون (485) بنابراين ميان همه درياها و زمين با آسمان چه نسبتى مى تواند وجود داشته باشد چه آنها بزدودى دستخوش دگرگونى مى شوند ليكن اسمانها تا آنگاه كه خداوند مقدر فرموده سخت و محكم بر قرار و از دگرگونى و تغيير محفوظند، از اين رو خداوند آن را سقف محفوظ ناميده و فرموده است : و جعلنا السماء سقفا محفوظا ، و نيز: و بنينا فوقكم سبعا شدادا(486) و نيز: انتم اشد خلقا ام السماء بناها، رفع سمكها فسويها(487)
بنابر اين به ملكوت انسانها بنگر تا شگفتيهاى عزت و جبروت را مشاهده كنى گمان مكن كه مراد از نگاه به ملكوت آن است كه چشمها را بدان خيره كنى و كبودى آسمان و فروغ ستارگان و پراكندگى آنها را تماشا كنى چه بهايم در اين نگاه با تو مشاركت دارند و اگر مراد اين بود خداوند ابراهيم عليه السلام را در اين گفتار خود نمى ستود كه : و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض (488) بلكه آنچه به حس باصره دريافته مى شود قرآن از آن به ((مل و شهادت )) تعبير كرده و آنچه ار از اين حس ‍ غايب است و بدان درك نمى شود عالم غيب و ملكوت خوانده است ؛ خداوند دانا به غيب و شهادت و جبار ملك و ملكوت است و هيچ كس به علم او احاطه ندارد مگر آنچه را بخواهد، و اوست داناى غيب و احدى را بر غيب خود آگاه نمى كند جز آن كه را از پيامبران كه بپسندد لذا اى نادان تفكرت را در ملكوت اسمانها طولانى كن شايد درهاى آسمان به رويت باز شود و بتوانى با دلت در اقطار آن بگردش در آيى ، تا آن جا كه دلت در پيشگاه عرش رحمان بايستد، در اين هنگام است كه مى توان اميد داشت به رتبه آن كس برسى كه گفته است : دلم پروردگارم را ديد چه رسيدن به مرتبه دورتر جز با گذشتن از مرتبه نزديكتر ميسر نيست و نزديكترين چيز به تو نفس تو است : سپس زمينى است ، سپس عجايب جو و آنچه ميان آسمان و زمين است پس از آن اسمانهاى هفتگانه و ستارگان و بعد كرسى ، رعش و فرشتگانى كه خازنان عرشند پس از اين ديده از اينها بردار و نظرت را به سوى پروردگار عرش و كرسى و آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست متوجه كن چه ميان تو و او بيابانهاى وسيع و راههاى دور و گردنه هاى بلند است و تو هنوز از گردنه پست نزديك كه ششناخت ظاهر نفس تو است فراغت نيافته اى و در هيمن حال با وقاحت زبان مى گشايى و مدعى معرفت پروردگار مى شوى و مى گويى ، من او و آفريدگان ا را شناخته ام ديگر در چه چيزى بينديشم و به كجا نظر افكنم لذا اكنون سرت را به سوى آسمان بلند و به سوى آن نظر كن و در ستارگان و طولع و غروب و گردش آنها و در خورشيد و ماه و اختلاف مشارق و مغارب و حركت دايمى آنها بينديش كه بى ان كه سست شوند يا مسير خود را تغيير دهند پيوسته در حركتند بلكه همهآنها در منازلى معين و بر اساس حسابى مقدر كه هيچ فزونى و كاستى در آن نيست در گردشند تا آنگاه كه خداوند آنها را مانند نامه هاى نوشته شده در هم بيچاند پس در شماره ستارگان و كثرت و اختلاف رن گ آنها كه برخى به سرخى و بعضى به سپيدى و دسته اى به زنگ سربى مايلند تدبر كن سپس به چگونگى اشكار آنها بنگر كه يكى به صورت كژدم و برخى به شكل بره ، گوشفند و گاو و شير و انسانند هيچ صورتى در زمين نيست جز اين كه براى آن نمونه اى در آسمان است .
سپس به حركت خروشيد در فلك خود به مدت يك سال و طلوع همه روزه اش و غروب آن كه با گردشى ديگر صورت مى گيرد بينديش كه چگونه افريننده اش او را به اين كار گمارده و اگر طولع و غروب آن نبود روز و شب آمد و شد نداشت و اوقات شناخته نمى شود دينا هميشه تاريك يا روشن مى بود: و وقت معاش از وقت استراحت متمايز نبود و بنگر چگونه خداوند شب را لباس و خواب را آسايش و روز را براى معيشت قرار داده و شب را در روز و روز را در شب داخل كرده و زياده و نقصان را به گونه اى مخصوص ‍ ب رآنها مترتب ساخته است و نيز بنگر كه چگونه حركت خورشيد را از وسط آسمان مايل قرار داده تا تابستان و زمستان بهار و پاييز به سبب آن مختلف شود به طورى كه هرگاه خورشيد در گردش خود از وسط آسمان فروتر آيد هوا سرد و زمستان ظاهر مى شد و هرگاه در وسط آسمان قرار بگيرد گرما شدت مى يابد و چون در ميان آنها قرار دشاته باشد زمان معتدل مى شود.
شگفتيهاى آسمان به قدرى زيادد الست كه اميد نيست بتان عشرى از اشعار و جزئى از اجزاى آن را بر شمرد، و آنچه گفته شد تنها هشدارى است براى تفكر در اين راه خلاصه آن همچنين در مقدار شك ، رنگ ، وضع و نزديكى آن به وسط آسمان ود دروى و نزديكى آن به ستارگاين كه دور يا نزديك اويند اين را با آنچه درباره بدنت ذكر كرديم قياست كن چه هيچ جزئى از بدنت نيست جز اين كه در ايجاد آن حكت بلكه حكمتهاست ، و امر آسمان بسيار بزرگتر از بدن تواست بلكه عالم زمين را با عالم آسمان نسبتى نيست چه از حيث بزرگى جسم و چه از نطر كثرت معانى ، و بايد تفاوتى را كه از جهت كثرت معانى ميان آنهاست با تفاوت آنها از حيثت بزرگى زمين قياست كنى چه مى دانى ه زمين بزرگ و پهناور است و آدمى قادر نيست همه اطراف آن را بگردد با اين حال مهندسان اتفاق دارند كه خورشيد سيصد و شصت برابر زمين است (489) و اخبار نيز گوياى عظمت آن است : همچنين ستارگانى راه به چشم مى بينى كوچكترين آنها هشت برابر زمين و بزرگترين آنها نزديك به صد و بيست برابر آن است و بلندى و دروى آن از همين راه شناخته مى شود زيرا به سبب دورى بسيار كوچك به نظر يم آيد به همين سبب خداوند به دروى آن اشاره كرده و فرموده است : رفع سمكها فسويها(490) در اخبار آمده است : ((ميان هر آسمان تا آسمان ديگر مسافت پانصد سال راه است (491) و هرگاه فاصله يك ستاره از زمين اين مقدار باشد بايد به كثرت ستارگان و آسمانى كه آنها در آن مركوزند و بزرگى آن بينديشى .
همچنين به سرعت حركت آن بنگر در حالى كه تو حركت آن را حس ‍ نمى كنى چه رسد به آن كه سرعت آن را درك كنى ليكن شك نيست كه در هر لحظه به مقدار عرض يك ستاره حركت مى كند چه زمان طلوع نخسيتن جز ستاره تا طلوع تمامى آن ناچيز است در حالى كه همان ستاره صد برابر زمين يا بيشتر از آن است و فلك در همين لحظه صدر برابر زمين را دور مى زند و به همين نحو پيوسته در گردش است و تو از آن غافلى بنگر چگونه جبرئيل سرعت حركت خورشيد را بيان كرده است : چه پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: ((آيا آفتاب از نيمروز گذشته است : پاسخ داد: نه ، آرى ، فرمود: چگونه مى گويى : نه ، آرى ، پاسخ داد: از آنگاه كه نه گفتم تا گفتن آرى خورشيد پانصد سال راه را پيمود))(492) لذا به عظمت جسم خورشيد و سبكى حركت آن بنگر و به قدرت آفريننده حكيم آن بينديش كه چگونه با همه پهناورى و گستردگى صورت آن را در چشم خرد قرار داده به طورى كه بر زمين مى نشينى و چشم خود را به سوى آن باز مى كنى و همه آن را مى بينى بنابراين به بزرگى آسمان و فزونى ستارگان آن منگر بلكه به آفريننده آنها بنگر كه چگونه آنها را آفريده و بدون ايجاد ستونى كه ديده شود و بى آنكه به رشته اى از بالا آويزان شده باشند آنها را نگه داشته است همه جهان همچون خانه اى است كه آسمان سقف آن است ، شگفتا از تو كه هرگاه به خانه توانگرى وارد شوى و آن را زراندود و پر نقش و نگار بينى پيوسته از آن در شگفت خواهى بود و در طول عمر خويش همواره از آن ياد و زيباييهاى آن را بازگو مى كنى در حالى كه تو هميشه به اين خانه بزرگ و زمين و سقف و هوا و شگفتيهاى مواد و عجايب حيوانات و نقشهاى بديع و جالب آن مى نگرى و از آن سخنى نمى گويى و به دل توجه به آن نمى كنى با آن كه اين خانه كم از آن خانه اى كه آن را توصيف كردى نيست بلكه آن خانه جزئى از زمين و پست ترين اجزاى اين خانه بزرگ است كه تو به آن نمى نگرى و اين امر سببى جز اين ندارد كه آن خانه پروردگار تو است و او به تنهايى آن را ساخته و آراسته است و تو هم خود و هم پروردگار خويش را فراموش كرده و به شكمم و فرج خود پرداخته اى و جز شهوت و كسب بزرگ براى خود هيچ انديشه اى ندارى نهايت شهوت تو اين است كه شكمت را پر كنى در حالى كه قادر نيستى يك دهم آنچه را حيوان مى خورد بخورى و از اين نظر حيوان ده درجه از تو بالاتر است ، و منتهاى بزرگى و حشمت تو اين كه ده يا صد نفر از مردم سرشناس به تو رو آورند و در پيش ‍ روى تو به زبان چاپلوسى و نفاق كنند و اعتقادات بد خود را درباره تو پنهان دارند و اگر هم در شهرى كه در آن زندگى مى كنى توانگرى از يهود و نصارا وجود داشته باشند كه موقعيت آنها از مقام و منزلت تو برتر باشد، و تو خود را به اين پندار مشغول ساخته و از توجه به جمال ملكوت آسمانها و زمين غافل مانده و لذت نگريستن به جلال مالك ملك و ملكوت را از ياد برده اى .
داستان تو و عقل تو داستان مورچه اى است كه در كاخ مستحكم سر برافراشته پادشاه كه آراسته به غلامان و كنيزكان و انواع ذخاير و نفايس ‍ است لانه اى براى خود حفر كرده باشد و هر زمان از آن بيرون آيد و رفيق خود را ديدار كند در صورت قدرت بر سخن گفتن جز از لانه و غذا و چگونگى ذخيره كردن مواد در آن چيزى نگويد و از احوال كاخ و پادشاهى كه در آن زندگى ميكند و تفكر درباره آنها بكلى غافل بوده بلكه اصلا اين قدرت را نداشته باشد كه جز درباره خود و غذا و خانه اش فكر كند و از اين حد فراتر بينديشد آرى همان گون كو مورچه از كاخ شاه و زمين و سقف و ديوارها و ويژگيهايش و نيز از ساكنان آن غافل است تو نيز از خانه خداوند و فرشتگانش كه ساكنان آسمانهاى اويند در غفلتى از آسمان همان قدر مى دانى كه مورچه از سقف خانه تو مى داند، و شناخت تو به فرشتگان آسمانها به اندازه شناختى است كه مورچه به تو و ساكنان خانه ات دارد بلى مورچه راهى ندارد كه تو را و شگفتيهاى كاخ تو را و هنرهاى شگرفى كه سازنده اش در آن به كار برده بشناسد اما تو اين قدرت را دارى كه در جهان ملكوت سير كنى و عجايب آن را كه مردم از آنها غافلند بشناسى .
ما از ادامه سخن در اين زمينه عنان در مى كشيم چه اين امر ميدانى است كه پايانى ندارد و اگر سالهاى دراز آن را پيگيرى كنيم قادر نخواهيم بود آنچه را كه خداوند معرفت آن را به ما تفضل فرموده است شرح دهيم همه معرفت ما در مقايسه با معرفت اولياى الهى و عالمان بسيار حقير و ناچيز است چنان كه شناخت آنها نسبت به معرفت پيامبر ما صلى الله عليه وآله و شناخت آن حضرت نسبت به معرفت فرشتگان مقرب مانند جبرئيل و اسرافيل و جز آنها اندك مى باشد آنگاه اگر همه علوم فرشتگان و جن و انس ‍ با عمل خداوند متعال مقايسه شود بى شك دانستنيهاى آنها شايستگى آن را ندارد كه به آنها علم گفته شود بلكه اگر دهشت و حيرت و قصور و عجز ناميده شود به واقع نزديكتر است .
آرى منزه است خداوندى كه آنچه را بايد به بندگانش بياموزد آموخت سپس به مه آنها خطاب كرد و فرمود: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا (493)
اينها مواردى بود كه انديشمندان در خلق خدا فكر خود را در آنها به جولان در مى آورند و در آنها از تفكر در ذات خدا سخنى نيست ليكن از تفكر در خلق ناگزير به خالق و عظمت و جلال و قدرت او معرفت حاصل مى شود و هر چه به عجايب صنع الهى بيشتر آشنا شوى معرفت تو نسبت دانش او توقير و احترام كنى چنانچه پيوسته بر غرايبى از تصنيف يا شعرا و آگاه شوى و بر شناخت تو نسبت به او افزوده گردد بر حسب آن بر توقير و احترام او مى افزايى تا آن كه جا كه هر كلمه اى از كلمات و هر شعر جالبى از اشعار او بر موقعيت وى در دلت مى افزايد و تو را به تعظيم بيشتر او وادار مى كند؛ پس ‍ بايد به همين گونه در مخلوقات خداوند و تصنيف اوست و تفكر در آنها پايان ندارد بلكه هر بنده اى تنها به اندازه اى كه روزى اوست از آن برخوردار خواهد شد.
اكنون بايد به آنچه در اين ذكر كرديم بسنده كنيم و چيزى را كه در كتاب شكر به طور تفصيل بيان كرده ايم بدين بيفزاييم ، چه ما در آن كتاب به فعل خداوند از حيث آن كه در حق ما احسان و انعام است نظر كرده ايم و در اين كتاب نظر ما به آنها تنها از آن روست كه فعل خداوند است ، و همه آنچه ما در آنها نظر كرده ايم چنانچه طبيعى مذهب در آنها بنگرد سبب هدايت و سعادت او خواهد گرديد هيچ ذره اى در آسمان و زمين جز اين كه خداوند را نسبت به آن حكمى است هر كس را بخواهد بدان هدايت مى كند، و هر كه را بخواهد بدان گرماه مى سازد. بنابراين هر كس به اين امور بنگرد از حيث آن كه آنها فعل خدا و صنع اوست به جلال و عظمت خدا معرفت حاصل كمى كند و هدايت مى يابد، و آن كه نظرش قاصر باشد و به اين امور از حيث تاءثير بعضى در بعضى ديگر بنگرد و به ارتباط آنها با مسبب الاسباب توجه نكند بدبخت و هلاك مى شود.
ما از گمراهى به خدا پناه مى بريم و از او مى خواهيم كه به فضل و احسان خود ما را از لغزشهاى نادانها دور بدارد، كه او بر هر چه بخواهد تواناست .
به حمد و فضل خداوند كتاب تفكر از بخش منجيات المحجة البيضاء فى تهذيب الاحيا به سدت حقيرترين و ضعيفترين بندگان خدا محسن بن مرتضى به اتمام رسيد خداوند به فضل و كرم خود او را از انديشمندان در ملكوت آسمانها و زمين قرار دهد و به دنبال آن اگر خدا بخواهد كتاب ذكر مرگ و آنچه پس از آن است خواهد آمد ستايش تنها ويژه خداوند است و درود بر بهترين آفريدگان او محمد و خاندان پاك او باد.

 

next page

fehrest page

back page