راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۲ -


مرابطه ششم در نكوهش و سرزنش نفس است  
بدان دشمنترين دشمنانت نفس تو است كه در ميان دو پهلوى تو است او امر كننده به بدى و ميل دارنده به شر و گزيران از خير آفريده شده و به تو دستور داده شده كه او را تزكيه و اصلاح كنى و با رشته قهر و زور او را به سوى بندگى پروردگار و آفريننده او بكشانى و او را از شهوات و لذات ناروا منع كنى اگر او را به حال خود واگذارى مى رمد و سركشى مى كند و پس از آن نمى توانى بر او دست يابى ، ليكن هرگاه او را پيوسته مورد عتاب و سرزنش قرار دهى نفس تو همان نفس لوامه خواهد بود كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است و مى توانى اميد داشته باشى كه بدل به نفس مطمئنه شود همان نفسى كه خداوند او را فراخوانده تا در زمره آن دسته از بندگان او داخل شود كه از خدا خشنود و خداوند نيز از آنها خشنود است لحظه اى از عتاب و سرزنش آن غفلت مكن و مادام كه نفس خود را پند نداده اى به پند دادن ديگرى نپرداز.
خداوند به عيسى (عليه السلام ) وحى فرمود كه : ((اى پسر مريم نفس ‍ خويش ار موعظه كن و اگر موعظه ات را پذيرفت به وعظ مردم بپرداز و گرنه از من شرم كن )) خداوند فرموده است : و ذكر فان الذكرى تنفع المومنين (418)
لذا راه اين است كه روى به نفس خود آرى و نادانيها و حماقتهايش را به وى گوشزد كنى چه نفس پيوسته به زيركى و آگاهى خود مى بالد و اگر نسبت حماقت به او دهى شانه خالى مى كند و بشدت سرباز مى زند ليكن بايد به او بگويى : اى نفس ! چقدر نادانى ، ادعاى حكمت و هوشمندى و زيركى دارى در حالى كه كودنى و حماقت تو از هر كسى بيشتر است آيا نمى دانى بهشت و دوزخ در پيش روى تو است و تو بزودى به يكى از اين دو منتقل خواهى شد پس چگونه است كه شادمانى مى كنى و مى خندى و بازى مى كنى در صورتى كه تو را براى اين امر بزرگ مى طلبند و شايد امروز يا فردا از اين صحنه بوده شوى . من مى بينم كه تو مرگ را دور از خود مى بينى و خداوند آن را نزديك مى بيند آيا نمى دانى كه هر چه آمدنى است نزديك است و دور چيزى است كه آمدنى نيست آيا ندانسته اى كه مرگ ناگهان مى آيد بى آن كه از پيش پيكى روانه كند و يا قول و قرارى بگذارد و بدان گونه نيست كه تنها در زمستان بيايد نه در تابستان و يا در تابستان بيايد نه در زمستان يا در روز بيايد نه در شب و يا در شب بيايد نه در روز در جوانى بيايد نه در كودكى و يا در كودكى بيايد نه در جوانى بلكه هر نفسى كه بر مى آيد ممكن است به طور ناگهانى با مرگ همراه باشد و اگر توام با مرگ نباشد با بيمارى ناگهانى همراه باشد و منجر به مرگ شود بنابراين تو را چه شده است كه براى مدرن آماده نمى شوى در حالى كه از هر نزديكى به تو نزديكتر است آيا در اين گفتار خداوند نمى انديشى كه فرموده است : اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون ، ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه هم يلعبون لا هية قلوبهم .(419)
اى نفس واى بر تو كه اگر جراءت تو در ارتكاب گناه ناشى از اعتقاد تو است به اين كه خدا تو را نمى بيند بايد گفت كفر تو چقدر بزرگ و سنگين است و هرگاه با اعتقاد به اين كه خدا تو را مى بيند و به اعمال تو آگاه است مرتكب گناه مى شوى چقدر وقاحت تو شديد و شرم تو اندك است واى بر تو هرگاه يكى از برادرانت يا برده اى از بردگانت در پيش وى تو كارى كه مكروه تو است انجام دهد چگونه بر او خشمگين و دشمن او مى شوى پس با چه جسارت و به چه جراتى خود را در معرض دشمنى با خدا و خشم و عذاب او قرار مى دهى ، آيا گمان مى كنى ياراى تحمل عذاب او را داراى ؟ چه دور است و چه دور است اين ، خود را بيازماى اگر ناز و نعمت ، تو را از عذاب دردناك الهى به خود مشغول داشته است ساعتى در آفتاب يا در گرما به توقف و يا انگشت خود را به آتش نزديك كن تا اندازه طاقت تو آشكار شود و اگر به كرم و فضل خداوند و بى نيازى او از طاعت و عبادت خود مغرورى چرا بر كرم خداوند در امور دنياى خود تكيه نمى كنى ؟ و هنگامى كه دشمن قصد تو مى كند چرا آن همه حيله ها و مكرها مى انديشى و او را به كرم خداوند واگذار نمى كنى ، و چرا هنگامى كه براى يكى از شهوتهاى دنيوى كه جز با درهم و دينار تامين نمى شود نيازمند مى شوى براى تحصيل مقصود خويش خود را به زحمت مى اندازى و به اقسام حيله ها و چاره جوييها متوسل مى شود و آن را به كرم خدا وا نمى گذارى تا تو را در اين مقصود يارى كند يا بنده اى از بندگانش را بگمارد تا آنچه را نيازدارى بى آن كه در طلب آن سعى و كوشش كنى تامين كند آيا مى پندارى خداوند تنها در آخرت كريم است و در دينا كريم نيست در حالى كه مى دانى سنت خداوند تبديل پذير نيست و پروردگار دنيا و آخرت يكى است و انسان حاصلى جز ثمره كار و كوشش خود ندارد.
اى نفس و اى بر تو چقدر نفاق تو شگفت انگيز و ادعاهاى باطل تو زياد است تو به زبان ادعاى ايمان مى كنى و حال آنكه آثار نفاق در ظاهر تو آشكار است آيا سرور و مولايت به تو نفرموده است : و ما من دابة الارض الا على الله رزقها(420) و در امر آخرت فرموده است : و ان ليس للانسان الا ما سعى (421) كار دنيايت را بخصوص تكفل كرده و تو را از كوشش در آن منصرف ساخته است ليكن تو با كارهاى خود خدا را تكذيب مى كنى و در طلب دنيا مانند مدهوشى بى پروا حرص مى ورزى ، همچنين خداوند امر آخرت را به سعى و كوشش تو موكل كرده اما تو همچنين مغرورى كه همه چيز را حقير شمارى از آن رو مى گردانى اين رفتار از نشانه هاى ايمان نيست ، و اگر ايمان منحصر در اقرار به زبان بود چرا منافقان در درك اسفل جهنم معذب مى باشند واى بر تو گويا به روز حساب ايمان ندارى و گمان مى كنى هنگامى كه مردى رهايى و خلاصى مى يابى ، هيهات ! آيا گمان مى كنى كه مهمل و به حال خود گذاشته مى شوى ، آيا تو نطفه اى از منى نبودى و سپس خون بسته (علقه ) نشدى و پس از آن تو را موجودى كامل و معتدل نيافريد، آيا او قدرت ندارد مردگان را زنده كند اگر اين را در ضمير خوددارى چقدر كافر و نادانى آيا نمى انديشى كه تو را از چه چيزى آفريده ؟ من نطفة خلقه فقدره ثم السبيل يسره ، ثم اماته فاقبره (422) آيا گفتار او را تكذيب مى كنى كه فرموده است : ثم اذا شاء انشره (423) اگر تكذيب نمى كنى چرا خود را آماده نمى سازى ؟ اگر شخصى يهودى به تو خبر دهد كه لذيذترين خوراكيها براى بدنت زيان دارد، خوردن آن را ترك و بر محروميت از آن صبر مى كنى و با خود به مجاهده مى پردازى آيا سخن پيامبران كه به معجزات مويدند و قول خداوند در كتابهاى آسمانى او در نزد تو تاءثيرش از سخن يك يهودى كمتر است كه با نقصان عقل و قصور علم چيزى را از روى حدس و تخمين و گمان به تو گفته است ؟ شگفت آن كه اگر كودكى به تو بگويد در جامه ات كژدمى است بى درنگ جامه ات را از تن بيرون مى كنى بى آن كه دليل و برهانى از كودك بخواهى آيا گفتار پيامبران و عالمان و حكيمان و همه اولياى حق در نزد تو اعتبارش از قول كودكى كه در جرگه نادانها و سفيهان قرار دارد كمتر است ؟ يا آن كه گرمى دوزخ و چرك وريم و غلها و قيدها و زقومها و گرزهاى آهنين وافعيها و كژدمهاى آن در نزد تو كمتر از نيش كژدمى است كه درد سوزش آن بيش از يك روز يا كمتر از آن ادامه ندارد بى ترديد اين روش از رفتار خردمندان نيست بلكه اگر حال تو بر بهايم مكشوف شود به تو خواهند خنديد و عقل تو را به سخريه خواهند گرفت .
بنابر اين اى نفس اگر همه اينها را مى دانى و بدانها ايمان دارى چرا عمل را به تاخير مى اندازى در حالى كه مرگ در كمين تو است و شايد بى آن كه مهلت دهد تو را دريابد پس به چه چيزى خد را از رسيدن مرگ ناگهانى ايمن مى بينى ، گيرم هزار سال نيز به تو مهلت داده شود آيا مى پندارى كسى كه چهارپا را در پستيهاى گردنه علف نمى دهد مى تواند با آن بلنديهاى گردنه را بپيمايد اگر پندار تو اين است چه بسيار نادانى حال چه مى گويى درباره مردى كه مسافرت مى كند تا در غربت به تحصيل دانش بپردازد سپس سالها در آن ديار توقف مى كند، ليكن اوقات خود را به بيكارگى و بطالت مى گذارند و به خود وعده مى دهد در سال آخر كه به وطن باز مى گردد به كسب علم اشتغال ورزد آيا جز اين است كه به عقل او مى خندى ، چه او گمان مى كند كه علم از جمله چيزهايى است كه مى توان آن را در مدت كوتاهى آموخت ، يا مقامات دانشمندان را بدون كسب دانش و تنها با اعتماد بر كرم خداوند به دست آورد بعلاوه فرض كن كوشش و تلاش در آخر عمر سودمند بوده و باعث رسيدن به درجات عالى است ليكن شايد امروز روز آخر عمرت باشد پس چرا به كار مشغول نمى شوى و اگربه تو از طريق وجى مهلت داده اند مانع تو از اقدام به عمل و انگيزه تو به تاخير چيست ؟ آيا جز اين است كه از مخالفت با شهوات خود به سبب رنج و تعبى كه در آن است ناتوانى آيا انتظار دارى روزى فرارسد كه در آن مخالفت با شهوتها دشوار نباشد، بى شك چنين روزى را خداوند نيافريده و نخواهد آفريد چه بهشت همواره محصور در مكاره و شدايد است و مكروهات و سختيها هرگز بر نفوس بشرى سبك و آسان نيست لذا وجود چنين روزى محال است .
آيا نمى انديشى كه چقدر پيوسته به خود وعده مى دهى و مى گويى : فردا فردا در حالى كه فردا فرا رسيده و امروز شد اما تو چگونه با آن برخورد كردى ؟ آيا نمى دانى فردايى كه آمد و امروز شد حكم ديروز را دارد بلكه آنچه را در امروز از آن ناتوانى فردا در انجام دادن آن بسيار ناتوانترى ؟ چه شهوت مانند درختى ريشه دار است و بنده مكلف است آن را ريشه كن كند هرگاه به سبب ضعف قادر به اين كار نشود و آن را به تاءخير اندازد مانند كسى خواهد بود كه در عين جوانى و نيرومندى نتواند درختى را از ريشه بر آورد و آن را به سال ديگر موكول كند با اين كه مى داند كه طول مدت بر قوت و رسوخ درخت در زمين و بر ضعف و سستى برآورنده آن مى افزايد، زيرا آنچه را در جوانى توان انجام دادن آن را ندارد هرگز در پيرى قادر به انجام دادن آن نيست بلكه چنان گفته اند: تربيت پير رنج آور و اصلاح حال گرگ شكنجه و عذاب است : چوب تر را چنان كه خواهى پيچ نشود خشك جز به آتش راست .
پس اى نفس هرگاه اين امور روشن را درك نمى كنى و كار را به تاءخير مى اندازى چرا ادعاى حكمت و دانايى مى كنى و كدام حماقت از اين بيشتر است شايد بگويى آنچه مرا از استقامت باز مى دارد حرص من بر لذت بردن از شهوتها و كم صبرى من بر دردها و مشقتهاست ، در اين صورت بايد گفت چقدر احمقى و چقدر عذر تو زشت است اگر تو در اين ادعا راستگويى بايد تلذذ به شهواتى را طلب كنى كه تا ابد از كدورتها صافى باشد و اين لذت ها جز در بهشت حاصل نمى شود اگر تو نفس خويش رازى نظر مى گيرى بايد در مخالفت با آن بينديشى ، زيرا بسا لقمه اى كه انسان را از لقمه هاى بسيار محروم مى كند و نيز چه مى گويى درباره عقل بيمارى كه پزشك به او دستور داده است سه روز خوردن آب سرد را ترك كند تا بهبود يابد و پس از آن در تمام طول عمر از آشاميدن آن برخوردار باشد، و به او گفته است كه اگر در اين سه روز آب سرد بنوشد دچار بيمارى مزمنى مى شود كه در همه عمرش ‍ بايد از آشاميدن آن محروم باشد حال مقتضاى عقل در اداى حق اين شهوت چيست ؟ آيا سه روز صبر كند تا در تمام طول عمر از لذت نوشيدن آب سرد بر خوردار باشد يا آن كه از بيم درد مخالفت با آن در طول سه روز، شهوت نوشيدن آب سرد را ارضا كند و خود را با درد مخالفت با اين شهوت در طول سيصد يا سه هزار روز گرفتار سازد، و همه عمر تو در مقايسه با ابديتى كه مدت نعيم بهشتيان و عذا بدوزخيان است كمتر از سه روز نسبت به همه ايام عمر تو است هر چند عمر تو طولانى تر است يا درد سوزش ‍ آتش در دركات دوزخ ! پس آن كه طاقت صبر بر زحمت مجاهده را ندارد چگونه ياراى تحمل درد عذاب خدا را خواهد داشت من براى سستى تو در انديشيدن درباره خويش علتى سراغ ندارم جز كفر خفى يا حمق جلى .
اما كفر خفى ناشى از ضعف ايمان تو به روز جزا و ناآگاهى تو به عظمت اندازه ثواب و عقاب الهى است و حمق جلى تو به سبب اعتماد تو به كرم خداوند متعال و عفو اوست بى آن كه به مكر و استدراج و بى نيازى او از عبادت توجه داشته باشى با آن كه تو در لقمه اى از نان و حبه اى از مال و كلمه اى كه از مردم مى شنوى به او اعتماد نمى كنى بلكه در همه اين موارد براى رسيدن به مقصود خود به انواع حيله ها متوسل مى شود، و به سبب همين نادانى است كه به حكم آنچه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله گفته است استحقاق لقب احمق را دارى چه فرموده است : ((زيرك كسى است كه نفس خود را خوار و براى پس از مرگش كار كند، و احمق آن است كه از هواى نفس خود پيروى كند و از خدا آرزوها داشته باشد))(424)
اى نفس واى بر تو نشايد زندگى دنيا تو را بفريبد و نبايد شيطان تو را به خدا مغرور كند پس درباره خود نسبت به آنچه بدان ماءمورى بينديش و اوقات خود را ضايع مكن ، چه نفسها معين و معدودند هنگامى كه نفسى مى گذرد پاره اى از وجود تو از ميان رفته است .
بنابر اين تندرستى را پيش از بيمارى ، فراغت را پيش از گرفتارى ، دارايى را پيش از نادارى ، جوانى را پيش از پيرى و زندگى را پيش از مرگ مغتنم بشمار و به اندازه اى كه در آن مى مانى خود را آماده آن كن مگر نه اين است كه براى زمستان خود به اندازه طول مدت آن آماده مى سازى و خوراكى و پوشاكى و هيزم و نمود جبه فراهم مى كنى و در اين مورد به فضل و كرم خداوند تكيه نمى كنى تا بدون جبه و نمد و هيزم سرما را از تو درو كند، چه او بدين كار قدرت دارد آيا مى پندارى كه سرماى زمهرير جهم سبكتر و مدتش كوتاهتر از سرماى زمستان است ، يا گمان مى كنى بنده مى تواند بى سعى و مجاهدت از آن برهد هيهات چه همان گونه كه سرماى زمستان جز به جبه و آتش و ديگر اسباب دفع نمى شود گرمى و سردى جهنم نيز جز از طريق تمسك به دژ توحيد و سنكر طاعت قابل دفع نيست ، و كرم خداوند در اين است كه طريق تمسك به اين دژ را به تو شناسانده و اسباب آن را برايت فراهم ساخته است نه آن كه عذاب را بدون تمسك به دژ او از تو دفع كند، چنان كه كرم خداوند در دفع سرماى زمستان به اين است كه آتش را آفريده و تو را به طريق استخراج آن از ميان سنگ و آهن راهنمايى كرده تا بتوانى در زمستان سرما را از خود دفع كنى و همان گونه كه آفريننده و مولاى تو از خريد هيزم و تهيه جبه بى نياز است و آن را براى خاطر خودت مى خرى و او آنها را وسيله اى براى آسايش و طاعت و مجاهده تو قرار داده ، همچنين او از طاعت و مجاهده تو بى نياز است و آنها راهى براى نجات تو است چه هر كس نيكى كند براى خود كرده و آن كه بدى كند به خود كرده است و خداوند از همه جهانيان بى نياز است .
واى بر تو اى نفس نادانى را از خود بزداى و آخرت خود را به دنيايت قياس ‍ كن چه : ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة (425) و كما بد اكم تعودون (426) و در سنت خداوند هرگز تبديل و دگرگونى نمى توان يافت .
من مى بينم كه تو به دنيا انس گرفته اى و جدايى از آن برايت دشوار شده است ؛ پيوسته رو به آن مى آورى و دوستى آن را در خودت استوار مى كنى ، گيرم تو از عذاب و ثواب آلهى و از هولهاى روز قيامت و احوال آن غافلى آيا به مرگى كه ميان تو و آنچه كه محبوب تو است جدايى مى اندازد يقين ندارى ؟ آيا مى پندارى كسى كه وارد سراى پادشاهى شود تا از آن عبور كند و از سمت دير آن خارج گردد اگر در اين ضمن چشم به چهره مليحى بدوزد با آن كه مى داند او دلش را به خود مشغول خواهد كرد سپس به چشم برداشتن و جدا شدن از آن ناگزير گردد آيا او از خردمندان به شمار مى آيد يا از احمقان ؟
آيا نمى دانى دنيا سراى است متعلق به ملك الملوك و تو تنها به منزله عابرى هستى ، و هر چه در اين سر است به همراه عابران برده نمى شود و پس از مرگ آنها به جا مى ماند از اين رو پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است كه : ((روح القدس در دلم دميد كه دوست بدار آنچه را دوست مى دارى زيرا تو سرانجام از آن جدا خواهى شد، و زندگى كن آنچه مى خواهى كه عاقبت خواهى مرد، و هر چه مى خواهى بكن كه بر همه جزا داده خواهى شد(427) )) آيا نمى دانى كسى كه به لذتهاى دنيا توجه داشته و با آنها انس گرفته باشد در حالى كه مرگ در پشت سر اوست ، حسرت و اندوه خود را به هنگام جدايى از اين لذتها زياد مى كند و در حقيقت نادانسته از زهر مهلك توشه بر مى دارد؟ آيا نمى نگرى به در گذشتگان كه چگونه كاخها بنا كردند و بلندى جستند سپس رفتند و آنها را خالى رها كردند، و چگونه خداوند زمنينها و خانه هايشان را ميراث دشمنانشان كرد؟ آيا نمى بينى مردم جمع مى كنند آنچه را نمى خورند، و بنا مى كنند آنچه را در آن سكنا نمى كنند، و آرزو دارند آنچه را كه بدان نخواهند رسيد؟ هر كدام از آنان كاخى سر به آسمان كشيده بنا مى كند در حالى كه قرار گاه او گورى است كه در زير زمين براى او حفر شده است آيا در دنيا نگونسارى و حماقتى از اين بزرگتر مى توان يافت كه كسى دنيايش را آباد كند در حالى كه يقين دارد از آن كوچ مى كند و آخرتش را ويران سازد در صورتى كه به طور قطع به آن منتقل خواهد شد.
اى نفس ايا شرم ندارى كه اينان را بر حماقتى كه دارند يارى مى كنى گيرم تو داراى بينشى نيستى كه به اين امروز راهنمايى شده باشى و بر حسب طبع مايل به تشبه و اقتدا به ديگرانى ، در اين صورت عقل پيامبران و حكيمان و عالمان را با خرد اين گروه كه دل به دنيا داده اند قياس كن ، و اگر به خرد و هوشمندى اعتقاد داراى از اين دو گروه از دسته اى پيروى كن كه از نظر تو خردمندتر است .
اى نفس آيا شرم ندارى كه اينان را بر حماقتى كه دارند يارى مى كنى گيرم تو داراى بينشى نيستى كه به اين امور راهنمايى شده باشى و بر حسب طبع مايل به تشبه و اقتدا به ديگرانى : در اين صورت عقل پيامبران و حكيمان و عالمان را با خرد اين گروه كه دل به دنيا داده اند قياس كن : و اگر به خرد و هوشمندى اعتقاد دارى از اين دو گروه از دسته اى پيروى كن كه از نظر تو خردمندتر است .
اى نفس ! چقدر كار تو شگفت آور و نادانى تو زياد و طغيان تو روشن است شگفتا چگونه اين امور روشن و آشكار را نمى بينى شايد دوستى مال و مقام تو را سرمست كرده و در فهم اين مطالب هوش از سرت ربوده است آيا نمى انديشى كه جاه و مقام هيچ معنايى ندارد جز اين كه دل برخى از مردم به سوى تو گرايش يابد اكنون فرض كن همه كسانى كه بر روى زمين قرار دارند تو را سجده مى كنند و فرمانبردار تو مى باشند آيا نمى دانى كه پس از پنجاه سال ديگر نه تو و نه كسى از ان هايى كه تو را سجده و بندگى كردند بر روى زمين باقى نيست و زمانى فرا خواهد رسيد كه نه ياد تو باقى است و نه ياد كسى كه از تو ياد مى كرد. چنان كه پادشانى كه پيش از تو بوده اند همين سرنوشت را داشته اند: هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا (428) حال چگونه چيزى را كه ابدالاباد مى ماند با چيزى كه اگر بماند بيش از پنجاه سال نخواهد ماند معاوضه مى كنى و اين زمانى است كه تو يكى از پادشاهان روى زمين باشى و شرق و غرب در زير فرمان تو بوده و طوق طاعت تو را به گردن گرفته و همه اسباب برايت فراهم شده باشد در صورتى كه بدبختى و شقاوت تو مانع آن است كه امور خانهات به تو واگذار باشد چه رسد به كوى و محله است .
بنابر اين اگر به سبب نادانى و كوردلى به آخرت رغبت نمى كنى و دنيا را دست نمى دهى چرا براى برترى جستن بر پستيهاى شركاء، و رهايى از كثرت رنج و عنا و پرهيز از سرعت فناى آن دنيا را رها نمى كنى يا چه شده است كه به اندك آن بسنده نمى كنى در الى كه بسيار آن به تو بى رغبت شده است و چرا به دنيا اگر تو را يارى دهد شادمانى در حالى كه در شهر تو دسته هايى از يهود و مجوس هستند كه از اين حيث بر تو برترى داردند: و بيش از تو از نعمتهاى دنيا و زر و زيورهاى آن برخوردارند تفو بر اين دنيا كه اين فرومايگان بر تو پيش دارند و چقدر نادان و پست همت و سست راءيى كه از آن كه در زمره مقربان و صديقان و پيامبران باشى و تا ابدالاباد در جوار پروردگار جهانيان قرارگيرى روى گردانيده اى تا در روزهايى اندك در صف نعال بوده و از جمله احمقها و نادانها باشى دريغ و افسوس بر تو كه دنيا و دين را زيان كرده اى .
پس اى نفس واى بر تو شتاب كن چه مرگ نزديك و بيم دهنده وارد شده است پس از مرگ چه كسى براى تو نماز مى گزارد و روزه مى گيرد: و چه كسى خشنودى پروردگار را برايت به دست مى آورد؟ تو جز چند روزى را در اختيار ندارى و آن سرمايه تو است اگر با آن تجارت كنى ليكن بيشتر آن را ضايع كرده اى به طورى كه اگر باقيمانده عمرت را به گريه بر عمر تلف كرده بگذرانى باز هم درباره خود، كوتاهى كرده اى چه رسد به اين كه بقيه عزم را نيز به همان گونه ضايع كنى و بر روش خود اصرار روزى آيا نمى دانى كه مرگ وعده گاه تو قبرخانه تو خاك بستر تو، كرمها همنشين تو و فزع اكبر يا هراس بزگتر در پيش روى تو است ؟ اى نمى دانى سپاه مردگان بر در شهر انتظار تو را مى كشند و همه سخت سوگند خورده اند كه از جاى خود دور نشوند تا تو را به همراه خود ببرند؟ آيا نمى دانى آنها آرزو مى كنند كه به دنيا بازگردند تا روزى را به تدارك آنچه در آن كوتاهى كرده اند بپردازند، و تو از آنچه در آرزوى آنهاست بهره مندى و آنها اگر بتوانند يك روز از عمرت را اگر چه به بهاى همه دينا باشد خريدارند در حالى كه تو روزهايت را به غفلت و بطالت مى گذرانى ؟ واى بر تو آيا شرم نمى كنى ؟ ظاهرت را براى خلق مى آرايى ، و در نهان با ارتكاب گناهان بزرگ با خداوند مبارزه مى كنى آيا از مردم شرم دارى و از خداوند شرم نمى كنى ؟ واى بر تو آيا او از همه بينندگان در نظر تو خوارتر است ؟ مردم را به امور خير دستور مى دهى در حالى كه خودت به انواع زشتيها آلوده اى مردم را به خدا دعوت مى كنى در صورتى كه خودت از او گريزانى خدا را به ياد مردم مى آورى و خودت او را فراموش ‍ كرده اى آيا نمى دانى گنهكار از سرگين بدبوتر است و سرگين هرگز غير خود را پاك نمى كند: پس چرا اميددارى كه ديگرى را پاكيزه كنى در حالى كه خودت در باطن پاكيزه نيستى واى بر تو اگر خدا را به طورى كه بايد بشناسى يقين خواهى كرد بلايى كه به اين مردم مى رسد همه از شآمت و نحوست تو است تو خود را الاغ شيطان كرده و او تو را به هر جا كه مى خواهد مى راند و به مسخره مى گيرد با اين حال به عمل خود مى بالى در صورتى كه در اعمال تو آفتهايى است كه اگر به طور سر بسر از آنها رهايى يابى سود كرده اى ، پس چگونه با خطاهاى بسيارى كه دارى به اعمال خود شادمانى در حالى كه هداوند ابليس را به سبب ارتكاب يك خطا لعن و طرد فرمود با آن كه دويست هزار سال او را بندگى كرده بود همچنين آدم را بر اثر يك خطا از بهشت بيرون كرد با آن كه پيامبر و برگزيده او بود.
واى برتو اى نفس چقدر عذر مى آورى ، چقدر وقيح و زشتى ، چقدر نادانى و چقدر در ارتكاب گناه گستاخى ! واى بر تو چقدر پيمان بستى و آن را شكستى ، چقدر عهد كردى و خلاف آن را به جا آوردى واى بر تو با اين همه خطاها به آباد كردن دنياى خود مشغولى به طورى كه گويا از آن كوچ نخواهى كرد آيا به اهل قبور نمى نگرى كه چگونه مال بسيار گرد آوردند و خانه هاى محكم بر پا كردند: و آرزوهاى دراز داشتند اما سراسر هلاك شدند و بنهايشان گورستان شد و آرزوهايشان بر باد رفت ؟ آيا به آنها عبرت نمى گيرى و به آنان نمى نگرى ، آيا گمان مى كنى به سراى آخرت فرا خوانده شدند و تو در اين دنيا جاودان خواهى ماند هيهات هيهات !
چه بدگمان كرده اى تو از آن روز كه از شكم مادر بيرون آمده اى جز در انهدام عمر خود نكوشيده اى ، پس كاخ خود را بر روى زمين بنا كن چه بزودى شكم آن گور تو خواهد بود.
آيا نمى دانى در آن هنگامى كه جانت به گلويت رسد و فرستادگان پروردگارت بر تو ظاهر شوند و تو را با رنگى سياه و رويى ترش به عذاب الهى بشارت دهند آيا در آن روز پشيمانى بر اى تو سودى خواهد داشت يا اندوه تو پذيرفته و بر گريه ات ترحم خواهد شد؟
جاى بسى شگفتى است كه تو در اين حال ادعاى بينش و زيركى دارى و از همين زيركى تو است كه همه روزه بر اثر افزايش مال شادمانى مى كنى ليكن از نفصان عمر اندوهگين نمى شوى ، و چه سوى است در اين كه مال زياد شود و عمر نقصان يابد.
اى نفس واى بر تو، از آخرت كه رو به سوى تو مى آورد اعراض مى كنى و به دنيا كه از تو روگردان است رو مى آورى ، چه بسا كسى كه روز را ديدار كرد و آن را به پايان نرسانيد و بسا كسى كه آرزومند فردا بود و آن را درك نكرد، و تو همه اينها را در برادران و خويشاوندان و همسايگانت مى بينى و حسرت و اندوه آنها را به هنگام مردن مشاهده مى كنى ليكن از جهالت خود باز نمى گردى .
اى بيچاره از روزى كه خداوند به ذات خود سوگند ياد كرده كه در آن روز بنده اى را كه در دنيا امر و نهى كرده رها نكند جز اين كه از عمل او اعم از كوچك و بزرگ و نهان و آشكار بپرسد بپرهيز و بنگر كه با كدام بدن در پيشگاه او مى ايستى و به چه زبانى به او پاسخ مى دهى و براى پرسشهاى او پاسخهاى درستى آماده ساز در روزهاى كوتاه بقيه عمر به سود روزگار دراز آخرت ، و در سراى فنا براى سراى بقاء و در ديار اندوه و رنج براى ديار نعيم جاويد كار كن آرى كار كن پيش از آن كه نتوانى كار كنى و از دنيا همچون آزادگان به اختيار بيرون آى پيش از آن كه تو را به اضطرار از آن بيرون آرند، و به خوشيهاى دنيا كه برايت ميسر مى شود شادمان مباش ، زيرا چه بسا شادمانى كه مغبون است و بسا مغبوين كه به غبن خود آگاه نيست واى بر كسى كه واى بر اوست و نمى داند، مى خندد، شادى مى كند، مى خورد، مى آشامد و بازى مى كند در حالى كه در كتاب خدا محقق مى باشد كه او هيزم جهنم است .
لذا اى نفس ! بايد به دنيا با نظر عبرت بنگريد و از روى ناچارى تلاش كنى ، و به ميل و اختيار آن را از خود برانى ، و در كار آخرت سبقت بجويى از جمله كسانى مباش كه از شكر آنچه به او داده شده ناتوان ميباشد و در همين حال زياده بر آن را خواهان است ، مردم را از ارتكاب منكر نهى مى كند ليكن خود از آن است باز نمى دارد بدان براى دين عوضى ، و براى ايمان بدلى و براى تن جانشينى نيست ، و آن كه مركب رهوارش شب و روز است او را بى اختيار مى برند هر چند مايل به رفتن نباشد.
بنابر اين اى نفس از اين موعظه پند گير و اين اندرز را بپذير، چه آن كه از موعظه روى گرداند به آتش خشنود مى باشد و گمان نمى كنم تو به آتش ‍ خرسند باشى و يا اين پندها را بپذيرى لذا هرگاه قساوت تو را از پذيرفتن وعظ و اندرز مانع مى شود بايد از مداومت در بيدارى و نماز شب كمك بگيرى : و اگر اين قساوت زايل نشود بر روزه مواطبت كنى ، و اگر بر طرف نشود معاشرت و سخن گفتن را تقليل دهى ، و اگر زدوده نشود به صله ارحام و لطف و احسان به يتيمان اقدام كنى ، و اگر باز هم بر طرف نشود بدان خداوند بر دل تو مهر نهاده و آن را قفل كرده و تراكم تاريكى گناهان ظاهر و باطن دلت را پوشانده است در اين صورت جاى خود را در آتش بدان ، چه خداوند بهشت و دوزخ را خلق كرده و براى هر كدام خلقى را آفريده است و هر يك از آنها براى كسى كه اهل آن است ميسر و آسان است و اگر مجالى براى پذيرش پند و اندرز در تو باقى نيست از خودت نوميد باش هر چند نوميدى از گناهان كبيره است و ما از آن به خدا پناه مى بريم .
از اين رو تو را راهى به سوى نوميدى نيست و با مسدود بودن راههاى نيكى به روى تو نيز نمى توانى اميدوار باشى : زيرا چنين اميدى غرور است نه رجا پس كنون بنگر بر اين مصيبتى كه به آن گرفتار شده اى حزن و اندوهى تو را فرا مى گيرد و بر سبيل ترحم بر خود هيچ اشك جارى ميشود؟ اگر جارى شود چون اشك از درياى رحمن الهى سرچشمه مى گيرد در تو چيزى باقى مانده كه سرمايه اميدوارى است لذا بر گريه و زارى مواطبت و از ارحم الراحمين درخواست فريادرسى كن : و در پيشگاه اكرم الا كرمين بنال و پيوسته استغاثه كن : و از طول گريه و زارى ملول و خسته مباش ، شايد به ضعف تو رحم كند و به فريادت برسيد، چه مصيبت و بلاى تو بزرگ و گمراهى تو طولانى گرديده و چاره ات منقطع ، و علل و اسباب از تو سلب شده است پس راه و مقصد و فرياد رس و گريزگاه و ملجا و پناهى جز به سوى مولاى خود ندارى .
بنابر اين با تضرع و زارى به او پناه ببر، و در تضرع خود به اندازه بزرگى حجم و كثرت گناهانت در پيشگاه او زارى كن ، چه او به زارى كننده زبون رحم مى كند و به فرياد درخواست كننده دلشكسته مى رسد، و دعاى بيچاره افتاده را اجابت مى كند زيرا تو چاره اى جز او ندارى و به رحمت او نيازمندى ، راهها از هر سو به رويت بسته شده و چاره ات منقطع گرديده پند و اندرز در تو بى فايده ، و توبيخ و سرزنش در تو بى اثر شده است اما آن كه از او درخواست مى شود كريم است ، و آن كه از او مى خواهند بخشنده است ، و آن كه به او پناه مى برند نيكوكار و مهربان است ، رحمت او گسترده بخشش ‍ او سرشار و عفو او فراگير است از اين رو به پدرت آدم (عليه السلام ) اقتداء كن و بگو: يا راحم الراحمين يا رحمان يا رحيم ، يا حليم يا كريم ، انا المذنب المصر انا الجرى ء الذى لا اقلع ، اناالمتمادى الذى لا استحى ، هذا االمقام مقام المتضرع المسكين و الياس الفقير و الضعيف الحقير و الهالك الغريق فعجل اغاثتى و فرجى و ارنى آثار رحمتك و اذقنى بر دعفوك و مغفرتك وارزقنى قوة عصمتك ياارحم الراحمين و به بن منبه گفته است : هنگامى كه خداوند آدم را از بهشت به زمين فرود آورد، آدم چند روز پيوسته اشك مى ريخت ، در هفتمين روز كه بسيار غمزده و اندهگين بود و سره به زير انداخته بود خداوند به او نگريست و به وى وحى فرمود كه : اى آدم اين چه جهد و تلاشى است كه در تو مى بينم ، عرض كرد: پروردگارا مصيبتم بزرگ است ، گناهانم مرا احاطه كرده و از ملكوت پروردگارم رانده شده ام پس از عزت در سراى خوارى و پس از سعادت در سراى بدبختى ، و پس از آسايش در سراى رنج ، و پس از عفايت در سراى بلا، و پس از قرار در سراى زوال ، و پس از خلود و بقا در سراى مرگ و فنا در افتاده ام ، پس ‍ چگونه بر گناه خود نگريم خداوند به او وحى فرمود: اى آدم ايا تو را براى خود برنگزيدم ، و در سراى خود تو را وارد نكردم ، و به كرامت خود تو را مخصوص نداشتم ، و از خشم خود تو را بر حذر نكردم ، به دست خود تو را نيافريدم ، و از روح خود در تو ندميدم و فرشتگانم را به سجده بر تو امر نكردم ليكن تو مرا نافرمانى كردى و عهد مرا از ياد بردى و خود را در معرض خشم من فرار دادى به عزت و جلالم سوگند اگر زمين را از مردانى مانند تو پر كنم و همگى مرا عبادت كنند و تسبيح گويند سپس مرا نافرمانى كنند همه آنان را در جايگاه گنهكاران فرود خواهم آورد از اين رو آدم پس از اين سيصد سال گريست .
عبيدالله بجلى بسيار مى گريست و در سراسر شب ضمن گريه مى گفت : خداوندا من همانكه هر چه عمرم درازتر مى شود گناهانم زيادتر مى گردد، من همانم كه هر زمان به ترك گناهى تصميم مى گريم شهوت ديگرى به من دست مى دهد، واى بر عبيد كه گناه او هنوز كهنه نشده در طلب گناهى ديگر است ، واى بر عبيد اگر دوزخ خوابگاه و جايگاهش باشد، واى بر عبيد اگر گرزهاى آتشين براى سرش آماده شده باشد، واى بر تو اى عبيد كه حاجت درخواست كنندگان روا شد و شايد حاجت تو روا نشود.
منصور بن عمار گفته است : يكى از شبها در كوفه شنيدم عبادى با پروردگارش راز و نياز مى كرد و مى گفت : پروردگارا به عزتت سوگند از اين كه معصيت تو كردم قصد مخالفت تو را نداشتم ، و در آن هنگام كه تو را نافرمانى كردم به سبب آن نبود كه به مقام تو جاهل باشم ، و يا بخواهم خود را در معرض عقوبت تو قرار دهم و يا نظر تو را نسبت به خود سبك بشمارم ليكن نفسم آن را برايم بيار است ، و شقاوتم مرا به ارتكاب آن واداشت و پرده پوشى تو مرا مغرور ساخت از اين رو به سبب نادانى به معصيت تو اقدام كردم و با عمل خود به مخالفت تو پرداختم اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى رهاند، يا به ريسمان چه كسى چنگ زنم اگر تو ريسمان لطف خود را از من ببرى ، واى از آن رسوايى كه فردا در پيشگاه تو بايستم و به سبكباران گفته شود: بگذريد، و به گرانباران بگويند: فرود آييد، آيا به همراه سبكباران خواهم گذشت يا در زمره گرانباران فرود خواهند آورد واى بر من كه هر چه ستم زياد شد گناهانم بسيار شد، واى بر من كه هر چه عمرم طولانى مى شود بر گناهانم افزوده مى گردد، پس كى تو به كنم و در چه مدتى از گردم آيا آن زمان فرا نرسيده است كه از پرودگارم شرم كنم .
اين است طيقه اين قوم در راز و نياز با مولايشان و سرزنش نفس خويش ‍ منظور آنان از اين راز و نيازها جلب خشنودى خدا و مقصود آنها از سرزنش ‍ نفس بيدار كردن و واداشتن آن به رعايت و مراقبت است ، چه كسى كه مناجات با خدا و سرزنش نفس را رها مى كند هرگز نگهبان نفس خويش ‍ نيست و شايد خداوند از او خشنود نباشد.
شكر خدا را كه كتاب محاسبه و مراقبه از بخش منجيات المحجد البيضاء، به پايان رسد و پس از اين به خواست خدا كتاب تفكر آغاز مى شود.
و سپاس ويژه خداوندى است كه پروردگار جهانيان است ، و درود و سلام بر همه پيامبران و اولياى او بويژه بر برترين و گراميترين آنها محمد و خاندان پاك او باد، آمين .

 

next page

fehrest page

back page