راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۱ -


مراقبه به هنگام شروع در عمل 
و اين عبارت از بررسى چگونگى عمل است تا حقى را كه خداوند داراست ادا شود و بايد نيت خود را براى امام آن نيكو كند و صورت عمل را كامل گرداند و آن را به كاملترين وجهى كه براى او ممكن است انجام دهد، و اين روش در همه احوال ملازم او باشد، چه او در هر حال از حركت و سكون خالى نيست ، اگر خدا را در همه اين حالات مراقب و در نظر داشته باشد مى تواند با نيت صحيح و حسن عمل و رعايت ادب خدا را عبادت كند فى المثل اگر نشسته است بايد رو به قبله بنشيند چه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((بهترين نشستها رو به قبله نشستن است (383) ، و چهار زانو نشيند، چه در پيشگاه پادشاهان اين گونه نمى نشينند، در حالى كه پادشاه پادشاهان همواره بر او نگران است و اگر مى خوابد به پهلوى راست رو به قبله با بقيه آداب آن بخوابد اين امور همه از مراقبه است تا آن جا كه اگر براى قضاى حاجت رود و آداب آن را رعايت كند حق مراقبه را ادا كرده است .
در هر صورت بنده يا در حال طاعت و يا در معصيت و يا در كارى مباح است مراقبت او در طاعت به اين است كه داراى اخلاص باشد و عمل را كامل به جا آورد، و مراعات ادب كند، و آن را از آفات نگهدارد اگر در حال ارتكاب گناه است مراقبت او به توبه و پشيمانى و دل بر كندن از گناه و شرمگينى و انديشيدن است اگر مشغول عمل مباحى است مراقبت او به آن است كه ادب را رعايت كند و در نعمت بخشنده آن را در نظر گيرد، و شكر آن را به جا آورد بنده در هر حال از بليه اى كه ناگزير است بر آن صبر كند، و يا از نعمتى كه ناچار از آورد بنده در هر حال از بليه اى كه ناگزير است بر آن صبر كند، و يا از نعمتى كه ناچار از شكر آن است خالى نيست و همه آنها از مراقبه به شمار مى آيد بلكه بنده در همه احوال از آنچه خدا بر او واجب كرده جدا نيست ، اين واجب يا عملى است كه بايد آن را شخصا به جا آورد، يا حرامى است كه بايد آن را ترك كند، يا مستحبى است كه تشويق به آن شده تا از آنى راه زودتر به آمرزش اهلى دست يابد و بر بندگان ديگر پيشى جويد و يا مباحى است كه صلاح تن و دل او بدان است و از آن مى تواند براى طاعت خداوند كمك گيرد براى همه اين امور حدودى است كه ناگزير بايد با مداومت در مراقبه آنها را مراعات كند، چه و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه (384)
بنابر اين انسان بايد نفس خويش را در همه اين اوقات سه گانه باز جويى و مراقبت كند هنگامى كه از اداى واجب فراغت مى يابد و قادر بر اداى مستحبات است بايد افضل اين اعمال را بيابد و بدان مشغول شود زيرا كسى كه سود بيشتر را از دست دهد در حالى كه قادر بر به دست آوردن آن مى باشد مغبون است ، و با به جا آوردن مستحباتى كه ثوابهاى بيشترى دارند و مى توان به اين سودها رسيد از اين راه است كه انسان مى تواند از دنياى خود براى آخرتش بهره گيرد چنان كه خداوند فرموده است : ولا تنس نصيبك من الدنيا(385) ، و همه اينها با يك ساعت صبر ميسر است چه اوقات آدمى سه ساعت است :
1 - ساعتى كه بر انسان بسختى يا به آسايش گذشته است و كنون از آن در رنج نيست .
2 - ساعتى كه آينده است و هنوز نيامده و انسان نمى داند تا آن ساعت زنده مى ماند يا نه و آگاه نيست كه خدا در آن چه مقدر كرده است .
3 - ساعتى كه حاضر است و بايد در آن با نفس خود مجاهده و پروردگار را مراقبت كند.
بنابر اين هرگاه ساعت دوم فرا نرسد نبايد بر فوت آن اندوه خورد، و اگر فرا رسد حق خود را از آن استيفاء خواهد كرد چنان كه از ساعت اول به دست آورده است ؛ و نبايد آرزوهاى پنجاه ساله داشته باشد تا عزم او بر مراقبه طولانى شود بلكه دقت خود را مغتنم شمارد و گمان كند كه در آخرين لحظات عمر خويش است ، و شايد واقعا در آخرين نفسهاى خود باشد و او نداند و چون اين امر قابل امكان است لذا بايد به گونه اى باشد كه اگر مرگ او فرا رسد كراهت نداشته باشد از اين كه بر آن حالت مرده است ، و همه احوال او منطبق باشد بر آنچه ابوذر از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه : ((مؤ من جز براى سه چيز كوچ نمى كند: فراهم كردن توشه براى آخرت يا ترميم معيشت و يا كسب لذتى كه حرام نباشد(386) و نيز بر آنچه در اين معنا از آن حضرت نقل كرده اند كه : ((براى خردمند بايد چهار ساعت باشد: ساعتى كه در آن با پروردگارش راز و نياز گويد، ساعتى كه در آن نفس خويش را حسابرسى كند، ساعتى كه در آن در صنع خدا بينديشد و ساعتى كه در آن به خوردن و آشاميدن بپردازد، و اين ساعت كمكى براى او بر بقيه ساعتهاست (387) )) آنگاه در اين ساعتى كه جوارح او به خوردن و آشاميدن مشغول است نبايد از عملى كه بهترين اعمال شمرده مى شود و عبارت از ذكر و فكر است فارغ باشد، چه فى المثل طعامى كه مشغول خوردن آن است در آن عجايبى وجود دارد كه اگر در آن بينديشد و دريابد اين تفكر او از بسيارى از اعمال جوارح افضل خواهد بود، در اين مورد مردمان بر چهار دسته اند:
1 - دسته اى به ديده بصيرت و عبرت به طعامها مى نگرند، و در شگفتيهاى صنع آنها و چگونگى و وابستگى حيات جانوران به آنها مى انديشند و در كيفيت تقدير اسباب آنها از سوى حق تعالى و آفرينش شهوتى كه محرك استفاده از آنهاست و خلق وسايلى كه براى آنى شهوت مقرر فرموده است فكر مى كنند، چنان كه ما بعضى از اين امور را در كتاب شكر شرح داده ايم ، و اين مقام اولواالالباب يا صاحبان عقول كامل است .
2 - دسته اى به ديده دشمنى و كراهت به طعامها مى نگرند، و اضطرار آدمى را بدانها مورد نظر قرار مى دهند و دوست دارند كه از آنها بى نياز باشند ليكن خود را در برابر آنان مقهور و مسخر شهوات خويش مى بينند، و اين مقام زاهدان است .
3 - دسته اى در هر صنعت صانع را ملاحظه مى كنند، و از مخلوق به صفات خالق پى مى برند لذا مشاهده طعامها موجب تذكر و سببى است كه ابواب تفكر به روى آنها باز مى شود و اين بالاترين مقامات عارفان و نشانه محبان است ، چه دوست هنگامى كه صنعت يا تاءليف يا تصنيف محبوبش را ببيند آنها را فراموش مى كند و دلش به صانع مشغول مى شود، و همه آنچه بنده را احاطه كرده و به آنها مى نگرد صنع خداست و براى آن كه از آنها به صانع پى برد مجالى وسيع دارد البته اگر درهاى ملكوت به روى او باز شود كه آن ، بسيار نادر است .
4 - گروهى به چشم رغبت و حرص به خوراكيها مى نگرند، و اگر چيزى از آنها را از دست دهند اندوهگين و بدانچه از آنها براى آن فراهم مى گردد شاد مى شوند، و از هر خوراكى وافق طبع و ميل آنها نباشد بدگويى مى كنند و غذا و پزنده آن را مورد نكوهش قرار مى دهند، و نمى دانند كه به وجود آورنده طعام و افاضه كننده علم و قدرت به پزنده آن خداوند متعال است و كسى كه بى اجازه خداوند چيزى از آفريده هاى او را نكوهش كند خداوند درا نكوهيده است از اين رو پيامبر خدا فرموده است : روزگار را دشنام مدهيد كه فاعل افعال خداست (388)
اين بود مرابطه دوم كه عبارت از مراقبت اعمال به طور دايم و پيوسته است ، و شرح آن طولانى است و در آنچه ذكر كرديم براى كسى كه اصول را مستحكم كرده هشدارى در اين راه است .
مرابطه سوم محاسبه نفس پس از عمل است  
ما در اين فضيلت محاسبه و پس از آن حقيقت آن را بيان مى كنيم اما درباره فضيلت آن خداوند فرموده است : يا ايها الذين امنوا تقو الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد(389) اين آيه اشاره به محاسبه اعمال گذشته است از اين رو گفته شده است : ((خود را حسابرسى كنيد پيش از آن كه محاسبه شويد، و خود را بسنجيد پيش از آن كه سنجيده شويد(390) )) در خبر آمده است كه مردى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا مرا وصيتى فرما، فرمود: آيا وصيت را مى پذيرى عرض كرد: آرى ، فرمود: ((هرگاه به كارى تصميم گرفتى در عاقبت آن بينديش ، اگر دست بود اجرا كن و اگر گمراهى بود از آن دست باز دارد(391) )) در خبر است كه : ((خردمند بايد اوقات خود را چهار بخش كند، بخشى را براى رسيدگى به حساب نفس خود اختصاص دهد)) و خداوند فرموده است : و توبوا الى الله جميعا ايها المومنون (392) توبه عبارت از نگريستن در فعل پس از فراغ از آن به سبب پشيمانى است پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((من در روز صد بار استغفرالله و اتوب اليه مى گويم (393) ))؛ و نيز خداوند فرموده است : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (394) ميمون بن مهران گفته است بنده از پرهيزگاران نيست مگر آنگاه كه نفس خود را كاملتر از آنچه با شريك خود محاسبه مى كند به حساب كشد، و شريكها پس از عمل حساب مى كنند(395) يكى از پيشينيان گفته است : مؤ من بر نفسش ‍ چيره است آن را براى خداوند به محاسبه مى كشد و در آخرت حساب قومى سبك است كه در دنيا نفس خود را پيوسته مورد محاسبه قرار داده اند و بر گروهى حساب روز قيامت دشوار است كه امور را بى محاسبه انگارند، سپس محاسبه را تفسير كرده و گفته است : مؤ من ناگهان با چيزى روبرو مى شود كه مورد پسند و اعجاب اوست ، به وى مى گويد: به خدا سوگند كه تو دلبند منى و من به تو نياز دارم ليكن هيهات كه ميان من و تو حايل وجود دارد اين حساب پيش از عمل است پس از اين گفته است : او از اين زياده روى پشيمان مى شود و به خود باز مى گردد، و مى گويد: از اين چه مى خواست به خدا سوگند من در اين باره معذور نيستم ، ليكن قسم به پروردگار ديگر به آن باز نمى گردم اناشاالله
مى گويم : مدلول اكثر اين اخبار از طريق خاصه (شيعه ) نير وارد شده است در كافى از امام كاظم (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده است : ((از ما نيست كسى كه در همه روز نفس خويش را محاسبه نكند تا اگر كار نيكى كرده مزيد آن را از خدا بخواهد و اگر كار بدى كرده از خداوند آمرزش طلبد و به او باز گردد(396) )) از امام صادق روايت شده كه فرموده است : ((نفس خويش را پيش از آن كه از تو جدا شود از آنچه به آن زيان مى رساند باز دارد و در جدايى از آنها چنان بكوش كه براى به دست آوردن معاش ‍ خود مى كوشى چه نفس تو در گرو عمل توست (397) )) در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه : ((اگر در روز حساب هيچ ترسى وجود نداشت جز شرم از عرض (اعمال ) بر خداوند و رسوايى آشكار شدن نهانيها، بر آدمى حق بود كه از بالاى كوهها فرود نيايد، و در آبادى سكنا نگزيند، و جز بر حسب ضرورتى كه در آن بيم تلف باشد نخورد و نياشامد و نخوابد كسانى كه قيامت را با ترسها و سختيهاى آن در هر نفسى بر پا ديده و به چشم دل وقوف در پيشگاه خداوند جبار را مشاهده كرده اند به همين گونه رفتار كرده اند او در اين هنگام مانند اين كه به عرض قيامت فراخوانده شده و در مواقف دشوار آن مورد بازخواست قرار گرفته است نفس خويش را حسابرسى مى كند چه خداوند فرموده است : و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين (398) برخى از امامان گفته اند: ((نفس خود را پيش از آن كه محاسبه شود حسابرسى كنيد، و اعمال خود را با ترازوى شرم بسنجيد پيش از آن كه سنجيده شويد)) ابوذر كه رحمت خدا بر او باد گفته است : يا بهشت مرگ و ياد دوزخ مرگ است شگفتا از آدمى كه ميان دو مرگ زندگى مى كند از يحيى بن زكريا نقل شده است كه او سرتاسر شب درباره بهشت و دوزخ مى انديشيد و شب را به بيدارى مى گذرانيد و او را خواب فرا نمى گرفت ، و چون بامداد مى شد مى گفت : بارخدايا! فرارگاه كجاست ، قرارگاه كجاست ، بارالها! فرار و قرارى جز به سوى تو نيست .(399)
بيان حقيقت محاسبه پس از عمل 
بدان بنده را همان گونه كه در آغاز روز وقتى است كه در آن بر سبيل توصيه حق نفس خود را موظف به رعايت شرايطى مى كند بايد در پايان روز نيز او را وقتى باشد كه در آن نفس را مورد باز جويى قرار دهد و همه حركات و سكنات او را حسابرسى كند همان گونه كه بازرگانان در دنيا در آخر هر سال يا ماه يا روز با شريكان خود عمل مى كنند، و آنچه آنها را به اين كار وادار مى كند حرص بر دنيا و بيم از اتلاف چيزى است كه اگر از آنها فوت شود برايشان خير است و اگر حاصل شود جز روزهاى كمى براى آنان باقى نخواهد ماند در اين صورت چگونه انسان خردمند نفس خود را در چيزى كه مربوط به خطر شقاوت و سعادت ابدى است به محاسبه نكشد! بى ترديد اين سهل انگارى سببى جز غفلت و خوارى و كم توفيقى ندارد، و ما از آن به خدا پناه مى بريم .
معناى محاسبه با شريك آن است كه صاحب مال در سرمايه و سود و زياد مى نگرد تا زياده و نقصان مال بر او روشن شود، اگر زيادتى حاصل شده است آن را وصول و از شريك تشكر مى كند و اگر زيان كرده باشد از او ضمانت مى طلبد و وى را مكلف مى سازد كه در آينده آن را جبران كند به همين گونه سرمايه انسان در دينش و اجابت است و نوافل و مستحبات سود آن است و گناهان زيانهايى است كه وارد شده است ، و موسم اين تجارت سرتاسر روز و كار گزار او نفس اماره بدكنش است ، از اين رو بايد نخست آن را از نظر واجبات مورد محاسبه قرار دهد، اگر آنها را به طريق صحيح ادا كرده است خدا را شكر گويد و او را به امثال آنها ترغيب كند و اگر واجبات بكلى از او فوت شده قضاى آنها را به جا آورد، و اگر آنها را ناقص به جا آورده نفس را وادار سازد كه با نوافل آنها را جبران كند و اگر گناهى مرتكب شده به سرزنش و شكنجه و مجازات نفس بپردازد و از آن بخواهد تا آنچه را در آن كوتاهى كرده تدارك كند، چنان كه بازرگان با شريك خود همين كار را مى كند و در حسابهاى دنيا ذره و قيراط را بررسى مى كنند و حساب زياده و نقصان در آمدها را نگه مى دارند تا در چيزى مغبون نشوند همچنين بايد پيوسته از شرور نفس و ترفندهاى آن بر حذر بود، چه نفس ‍ فريبكار و نيرنگباز و مكار است لذا بايد نخست از او بخواهد كه به همه آنچه در طول روز به او گفته پاسخ صحيح بدهد و آنچه را در عرصه قيامت ديگرى متولى حساب آن خواهد شد خود عهده دار حساب آن شود همچنين نگاهها خطورات قلبى افكار نشستها برخاستها خوردن آشاميدن خوابيدن و حتى سكوت او را مورد باز جويى قرار دهد و از او بپرسد براى چه سكوت كردى ؟ و چرا آرامش يافتى ؟ و هرگاه همه آنچه را بر نفس ‍ واجب است بشناسد و بداند چه مقدار از حق آنها را ادا كرده است بايد همان مقدار را به حساب او بگذارد و باقى را كه براى او روشن مى باشد به حساب بدهى نفس بر صفحه دلش بنويسد چنان كه باقيمانده بدهى شريك را در دل و دفتر خود ثبت مى كند.
اكنون نفس بدهكارى است كه مى توان بدهيهايش را از او وصول كرد بدين طريق كه بعضى را با غرامت و برخى را با ضمانت و پاره اى را عينا و بعضى را با تنبيه و مجازات مسترد كرد و اين امر ممكن نيست جز آنگاه كه حساب وى روشن و قطعى و آنچه از واجبات انجام نداده مشخص باشد پس از آن كه اين امر حاصل شد بايد به مطالبه و استيفاى آنها از او مشغول شود.
و بايد نفس خود را در سرتاسر عمر هر روز و هر ساعت و درباره همه اعضاى ظاهرى و باطنى و از گناهانى كه دل و جوارح در هر ساعت مرتكب شده اند محاسبه كند چه اگر در برابر هر گناهى كه كرده سنگى در حياط خانه اش بيندازد بى ترديد در مدت كوتاهى از عمر او خانه اش پر از سنگ مى شود ليكن او در حفظ حساب گناهان سهل انگارى مى كند در حالى كه دو فرشته محافظ او حساب آنها را نگه مى دارند احساه الله و نسوه (400)
مرابطه چهارم مجازات نفس در برابر كوتاهيهاى آن است  
چنانچه نفس خود را محاسبه كند ليكن او از ارتكاب گناه و كوتاهى نسبت به حقوق الهى باز نايستد نبايد او را به حال خود واگذارد چه هرگاه او رها شود ارتكاب گناه برايش آسان مى شود و به آن خود مى گيرد و در نتيجه باز داشتن او از معصيت بسيار دشوار مى گردد و همين امر سبب هلاكت او خواهد شد بلكه بايد نفس سركش را مجازات كند، و در آن هنگام كه به سبب شهوت نفس لقمه شبهه ناكى مى خورد با گرسنگى شكم را عقوبت دهد، و هرگاه به صورت نامحرم نگاه كند با منع نگاه چشم را به مجازات برساند همچنين هر عضوى از اعضاى بدنش را با منع از شهوتى كه دارد مورد تنبيه قرار دهد آرى روشن سالكان طريق آخرت به همين گونه بوده است از طلحه نقل شده كه گفته است : روزى مردى جامه از تن بيرون آورد و در ميان ريگهاى داغ شروع به غلتيدن كرد و به خود مى گفت : اين را بچش ‍ كه گرماى دوزخ از اين سخت تر است ، آيا رواست در شب مردارى و در روز بيكاره اى باشى در اين ميان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را ديد كه در سايه درختى آرميده است نزد آن حضرت آمد و گفت : نفس بر من چيره شده است ، پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: ((آيا از آنچه كردى تو را چاره اى نبود، آگاه باش خداوند درهاى آسمان را به روى تو گشوده و به تو بر فرشتگان مباهات كرده است )) سپس به اصحابش فرمود: ((از برادرتان توشه برداريد)) و هر يك از آنها به آن مرد گفت : اى فلان برايم دعا كن اى فلان برايم دعا كن پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ((براى همه آنان دعا كن )) آن مرد گفت : خداوند پرهيزگارى را توشه آنها قرار ده و بر راه راست آنها را گرد آور و پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمود: ((بار خدايا! او را بر راه راست ثابت بدار)) آن مرد گفت : خداوند! بهشت را جاى بازگشت قرار ده (401)
مى گويم : اين حديث از طريق خاصه (شيعه ) روايت و با اختلاف الفاظ در كتاب خوف نق شده است (402)
غزالى مى گويد: از وهب بن منبه نقل شده است كه مردى مدتى به عبادت خدا مشغول بود سپس حاجتى را از خدا خواست و هفتاد شنبه را به قيام گذاريند و در هر شنبه يازده دانه خرما مى خورد و حاجت خود را طلب مى كرد ليكن برآورده نمى شد سرانجام به نفس خود رجوع كرد و گفت : اين از تو به من رسيده است اگر در تو خيرى بود حاجتم روا مى شد در اين هنگام فرشته اى بر او نازل شد و گفت : اى فرزند آدم اين ساعت تو بهتر از عبادتهاى گذشته تو است خداوند حاجت را بر آورده كرد آرى صاحبان حزم و تدبير به همين گونه نفس خود را مجازات مى كنند.
شگفتا تو بنده و كنيز و زن و فرزندت را چنانچه بدرفتارى كنند و در كار تو كوتاهى ورزند مجازات مى كنى و بيم دارى كه اگر از تقصيرهاى آنها بگذرى اختيار آنها از دست تو بيرون رود و بر تو ستم كنند آنگاه نفس خويش را آزاد مى گذارى در حالى كه دشمنى و ددمنشى آن نسبت به تو بسيار بزرگتر، و گردنكشى و خيره سرى آن در برابر تو شديدتر و زيان طغيان او از طغيان كسانت بمراتب بيشتر است ، چه بالاترين ضرر آنها براى تو اين است كه زندگى دنيا را بر تو مشوش كنند در حالى كه اگر خردمند باشى مى دانى كه زندگى حقيقى زندگى آخرت است و نعمتهاى بهشت نعمتهايى جاودانى است كه پايانى ندارند، و نفس تو كه زندگى آخرت را بر تو منغص مى كند از ديگران به مجازات سزاوارتر است .
مرابطه پنجم مجاهده است  
و آن عبارت از اين است كه هرگاه انسان نفس خود را حسابرسى كند و ببيند گناهى مرتكب شده او را به مجازاتهايى كه ذكر شده تنبيه كند، و اگر بنگرد در كسب فضيلتها و او راد و مستحبات سستى مى كند با سنگين كردن اعمال و او راد و مجبور كردن او به اقسام وظايفى كه از او فوت شده و جبران آنچه در آن كوتاهى كرده وى را مورد عقوبت قرار دهد، چه آنهايى كه براى خدا كار مى كرده اند به همين گونه رفتار كرده اند يكى از آنها به هنگامى كه نماز جماعت عصر از او فوت شد زمينى را كه بهاى آن صد هزار درهم بود صدقه داد، و ديگرى هرگاه نمازى را به جماعت درك نمى كرد شبش را بيدار مى ماند، و چنانچه نماز مغربش به تاءخير مى افتاد تا دو ستاره طالع مى شد دو بنده آزاد مى كرد از ابن ربيعه دو ركعت نماز فجر فوت شد بنده اى آزاد كرد برخى از آنان يك سال روزه يا حج پياده يا صدقه دادن همه مالشان را بر خود واجب مى كردند و همه آنها مرابطه و پاسدارى نفس و مجازات آن به چيزهايى است كه رستگارى او در آنهاست .
مى گويم : در مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرموده است : خوشا به حال بنده اى كه با نفس خويش و هوسهاى آن مجاهده كند هر كس لشگر هواى نفس را شكست دهد به خشنودى خدا دست يافته ، و آن كه عقلش با مجاهده و تسليم و فروتنى در بساط خدمت حق ((هواى نفس )) اماره اش را زير پا گذارد پيروزى بزرگى به دست آورده است . چه ميان بنده و خداوند هيچ حجابى تاريكتر و وحشتناكتر از نفس و خواهشهاى آن وجود ندارد، و براى سركوب و قطع آنها سلاحى يافت نمى شود كه از اظهار نياز و خشوع به درگاه الهى و گرسنگى و تشنگى روز و بيدارى شب برنده تر و موثرتر باشد كسى كه داراى اين اوصاف باشد اگر بميرد شهيد مرده و اگر زنده باشد و استقامت ورزد سرانجام او رسيدن به رضوان اكبر است خداوند فرموده است : و الذين جاهدوا فينا لنهد ينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (403) هنگامى كه كسى را يافتى كه پيش تو در اين راه در كوشش و تلاش است نفس خويش را توبيخ و سرزنش ‍ كن تا بيشتر از او به سعى و مجاهده پردازد او امر و نواهى خداوند را لگام نفس خويش قرار ده و آن را مانند كسى كه اسب گريز پا را رام و تربيت مى كند و در هر گام آغاز و انجام آن را بدرستى مى سنجد به حركت در آور پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آن قدر نمازگزارد تا دو پايش آماس كرد، و مى فرمود: ((آيا بنده اى شكرگزار نباشم ؟)) منظور آن حضرت اين بود كه امتش عبرت گيرد و از مجاهده و عبادت و رياضت در هيچ حالى غفلت نورزد علاوه بر اين هرگاه تو حلاوت عبادت خداوند را بيابى و بركات آن را ببينى و از انوار آن روشنى كسب كنى حتى يك ساعت از عبادت باز نمى ايستى اگر چه تنت را تكه تكه كنند بى شك آنهايى كه از عبادت رو بر مى گردانيده اند جز محروميت آنها از عصمت و توفيقى كه پيشينيان از آنها برخوردار بوده اند سببى ندارد از ربيع بن خثيم پرسيدند چرا شب نمى خوابى پاسخ داد: براى آن كه از غلبه خواب مى ترسم (404)
غزالى مى گويد: اگر بگويى نفس من براى مجاهده و مواظبت بر اذكار از من فرمانبردارى نمى كند راه درمان آن چيست ؟
پاسخ آن كه درمانش اين است كه با اخبارى كه در فضيلت مجاهده كنندگان وارد شده گوش فرادهى و سودمندترين درمانها آن است كه با بنده اى از بندگان خدا كه در عبادت جهد و كوشش دارد همنشين شوى و به احوال او بنگرى و به او تاءسى جويى يكى از اينان مى گويد: هنگامى كه در عبادت دچار سستى مى شوم به احوال محمدبن واسع و كوشش او در عبادت مى نگرم و روش او را يك هفته به كار مى بندم اما اين درمان اكنون دشوار و ناممكن شده است زيرا در ميان مردم كسى يافت نمى شود كه مانند پيشينيان در عبادت خدا كوشا باشد از اين رو انسان بايد از ديدن به شنيدن عدول كند و بداند كه از شنيدن احوال اين دسته از پيشينيان و مطالعه اخبارشان كه سرشار از مجاهده و كوشش پيگير در عبادت است چيزى سودمندتر وجود ندارد آرى رنج آنها بسر آمد ليكن ثوابهاى آنها پايدار و نعمتهاى آنها تا ابد باقى و جاودان است براستى چقدر سلطنت آنها بزرگ و حسرت و اندوه كسى كه به آنها اقتدا نكند شديد است اينان روزهاى اندكى از شهوات كدورت آميزى برخوردار مى شوند و سپس مرگ گلوى آنها را مى فشارد و ميان آنها و شهوتشان تا ابد جدايى مى اندازد و ما از آن به خدا پناه مى بريم .
اينك ما شمه اى از اوصاف كوشندگان در عبادت و فضايل آنها را ذكر مى كنيم تا رغبت ديدن به سعى و تلاش به حركت در آيد و به آنها تاءسى جويند.
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((خداوند گروهى را رحمت كند كه مردم آنها را بيمار مى پندارند و بيمار نيستند))(405)
گفته شده كه : عبادت آنها را فرسوده كرده است .
خداوند مى فرمايد: والذين يوتون ما اتوا و قلوبهم وجلة (406)
گفته اند يعنى : اعمال نيكى به جا مى آورند و بيم دارند كه پذيرفته درگاه الهى نشود و آنها را از عذاب خدا نرهاند.
پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((خوشا به حال كسى كه عمرش ‍ دراز و عملش نيكو باشد))(407)
روايت شده است كه خداوند به فرشتگان مى فرمايد: بندگانم را چه شده است كه اين قدر تلاش مى كنند: مى گويند: اين پروردگار ما! از آنچه آنها را ترسانيده اى مى ترسند و به آنچه شوق آنها را برانگيخته اى مشتاقند، خداوند مى فرمايد: اگر مرا بينند تلاش آنها بسيار سخت تر خواهد بود.
يكى از پيشينيان گفته است : من گروهى را يافتم و با دسته هايى همنشين شدم كه اگر چيزى از دنيا به آنها رو مى آورد شاد نمى شدند و اگر چيزى از آن به آنها پشت ميكرد اندوه نمى خوردند دنيا در نظر آنها از خاك كه بر آن پاى مى نهيد پست تر بود، هر كدام از آنها در همه عمر خويش هرگز جامه اى تا نكرد، و هرگز به كسانش نگفت خوراكى برايش فراهم كنند و هرگز ميان خود و زمين چيزى را حايل قرار نداد من آنان را عامل به كتاب خدا و سنت پيامبرش يافتم چون شب فرا مى رسيد بر مى خاستند و رويشان را بر خاك مى نهادند، اشكشان بر رخسارشان جارى مى شد و براى آزادى خود از عذاب قيامت با پروردگارشان راز و نياز مى كردند اگر حسنه اى به جا مى آوردند شاد مى شدند و در اداى شكر آن به خود رنج مى دادند و از خداوند درخواست مى كردند كه آن را بپذيرد؛ و هرگاه كار بدى مى كردند اندوهگين مى شدند و از خدا مى خواستند كه آن را ببخشد آنان پيوسته چنين بودند و بدين گونه رفتار مى كردند با اين حال به خدا سوگند از گناه مصون نماندند و جز در سايه آمرزش الهى نجات نيافتند.
حكايت شده است گروهى بر عمر بن عبدالعزيز وارد شدند تا او را كه بيمار شده بود عيادت كنند در ميان آنان جوانى نحيف و نزار بود، عمر به او گفت : اى جوان ! چه چيزى تو را به اين حال در آورده است ؟ پاسخ داد: رنجورى و بيمارى عمر گفت : به خدا از تو مى خواهم كه راست بگويى ، گفت : اى امير مؤ منان ! شيرينى دنيا را چشيدم آن را تلخ يافتم ، و خوشى و حلاوت آن در نظرم ناخوش ، و زر و سنگ آن در چشمم يكسان آمد، و چنانم كه گويا آشكارا به عرش پروردگارم مى نگرم در حالى كه مردم را به سوى بهشت و دوزخ مى رانند از اين رو روزم را به تشنگى و شبم را به بيدارى ميگذرانم و همه اعمالى كه انجام مى دهم در برابر ثواب و عقاب خداوند ناچيز است .
ابوالدردا گفته است : اگر سه چيز در دنيا نبود يك روز زندگى را هم دوست نداشتم : تشنگى در گرما براى خدا، سجود در دل شب براى خدا و همنشينى با گروهى كه پاكيزه ترين سخنان را بر مى گزينند، همان گونه كه مردم نيكوترين خرما را بر مى چينند.
گفته اند: گروهى به سفر رفتند ليكن راه را گم كردند تا به راهبى رسيدند كه از مردم دورى گزيده بود و تنها زندگى مى كرد او را صدا كردند، راهب از صومعه اش سر برآورد، به او گفتند: اى راهب ! ما راه را گم كرده ايم ، راه كدام است ؟ راهب با سر به آسمان اشاره كرد، ليكن مردم نفهميدند مقصود او چيست ، گفتند: اى راهب ! ما از تو پرسشهايى داريم آيا پاسخ ما را مى دهى ، گفت : بپرسيد و زياده روى نكنيد كه روز بر نمى گردد و عمر برگشت نمى كند و جوينده پرشتاب است ، آن گروه از سخنان او در شگفت شدند و گفتند: اى راهب ! خلايق فردا در پيشگاه پادشاهشان بر چه چيزى محشور مى شوند؟ پاسخ داد: بر نياتشان ، گفتند: ما را وصيتى كن ، گفت : به اندازه سفرتان توشه برگيريد: چه بهترين توشه آن است كه مسافر را به مقصد برساند، سپس راه را به آنها نشان داد و سر در صومعه اش فرو برد.
عبدالواحدبن زيد گفته است : از كنار صومعه راهبى از راهبان چين گذر كردم و آواز دادم : اى راهب ، پاسخى نداد، براى بار دوم صدا كردم باز جوابم نداد بار سوم او را آواز دادم وى سر برآورد و گفت : اين آن كه آواز مى دهى من راهب نيستم راهب كسى است كه از مقام بلند خدا بترسيد و كبريايى او را بزرگ بشمارد و بر بلاى او صبر كند و به قضاى او خشنود باشد نعمتهاى باطنى او را ستايش كند و نعمتهايى ظاهرى او را شكر گويد در برابر عظمت او فروتن و در پيش عزت او خوار و در مقابل قدرت او تسليم باشد براى مهابتش خضوع كند و در حساب و عقاب او بينديشد روز را روزه بدارد، و شب را به نماز بگذراند و ياد جهنم و پرسش خداوند جبار از او جواب را از سرش ربوده باشد چنين كسى راهب است : من سگى گزنده ام نفس خود را در اين صومعه بازداشت كرده ام تا مرد مرا نگزم گفتم : اين راهب ! پس از آن كه مرد را شناختند چه چيزى رابطه آنها را با قطع مى كند؟ گفتا: اى برادر چيزى رابطه خلق را با خدا قطع نمى كند جز محبت دنيا و زيورهاى آن چه دنيا پايگاه گناه است و خردمند كسى است كه آن را از دل خود به دور افكند و از گناهان خويش دى پيشگاه پروردگار توبه كند و به چيزى كه او را در نزد خدا مقرب گرداند رو آورد.
اويس قرنى مى گفته است : امشب شب ركوع است و سراسر آن شب را بيدار و آن در يك سجده به سر مى برد از يكى از اصحاب على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده كه گفته است : در پشت سر او نماز بامداد گزاردم هنگامى كه سلام نماز را گفت به طرف راست خود برگشت و غمگين بود سپس درنگ فرمود تا خورشيد طلوع كرد پس از آن دست تاءسف به هم گردانيد و فرمود: ((به خدا سوگند من اصحاب محمد صلى الله عليه وآله ديده ام و امروز چيزى نمى بينم كه به آنها شباهت داشته باشد آنان صبح مى كردند در حالى كه ژوليده موى گرد آلود و زرد روى بودند شب را براى خدا در قيام و سجود مى گذراندند و به نوبت قدم و پيشانى خود را به كار مى گرفتند هرگاه خدا را ياد مى كردند بدنشان مانند درخت در روز تند باد به لرزه در مى آمد و اشك از چشمانشان سرازير مى گرديد به طورى كه جامه شان از آن تر مى شد و اين در حالى بود كه غافلان خفته بودند)) يعنى آنهايى كه در پيرامون آنان بودند.
على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرموده است : ((نشانه مؤ من زردى چهره به سبب بيدارى و ضعف بينايى بر اثر گريه و پژمردگى لبها به علت روزه است و همواره غبار خشوع بر او نشسته است (408) ))
به يكى از پيشينيان گفته شد: چه شده است كه متجدان شب زنده داران از همه مردم نيكورويترند؟ پاسخ داد: آنان با خداوند رحمان خلوت كرده اند و او نورى از انوار خود را بر آنان پوشانيده است .
عامر بن عبد قيس مى گفت : پروردگارا مرا آفريدى و با من مشورت نكردى و مرا مى ميرانى و آگاهم نمى كنى و با من دشمنى آفريدى كه مانند خون در من در گردش است و مقرر كردى كه او مرا بيند و من او را نبينم سپس به من گفتى خود را نگهدار پروردگارا هرگاه تو مرا نگه ندارى چگونه مى توانم خود را نگه بدارم بارالها در دنيا غم و اندوه است و در آخرت عذاب و حساب پس آسايش و شادى كجاست .
يكى از حكيمان گفته است : خداوند را بندگانى است كه به آنان نعمت داده و آنها او را شناخته اند سينه هايشان را گشاده كرده و آنها او را فرمانبردارى و به او توكل كرده اند و خلق و امر را به او وا گذاشته اند لذا دل آنا معدن صفا و يقين و سراچه حكمت و صندوقچه عظمت و مخزن قدرت شده است ميان مردم مى آيند و مى روند در حالى كه دلهايشان در ملكوت در گردش ‍ است و به حجابهاى غيب پناهنده مى شوند سپس باز مى گردند و با آنها طرفه هايى از لطايف فوايد است كه هيچ گوينده اى نمى تواند آنها را توصيف كند آنان در باطن امر از حيث خوبى مانند ديبايند و در ظاهر از جهت فروتنى در برابر كسى كه خواهان آنها باشد همچون دستمالى پيش پا افتاده اند اين طريقه اى است كه با تكلف و رنج و زحمت نمى تواند بدان رسيد چه آن تفضلى است از سوى خداوند كه به هر كس بخواهد آن را ارزانى مى دارد.
يكى از صالحان گفته است : در اثناى آن كه در يكى از كوههاى بيت المقدس ‍ گردش مى كردم به دره اى فرود آمد: ناگهان آوازى شنيدم كه برخاست و كوهها با صداى بلند آن را اجبات كردند دنبال آواز را گرفتم ناگهان وارد سبزه زارى شدم كه در آن درختانى بهم پيچيده بود و در اين ميان مردى را ديدم كه ايستاده و پيوسته اين آيه را تكرار مى كند: يوم نجد كل نفس مما علمت من خير محضرا.... و يحذركم الله نفسه (409) مى گويد: در پشت سرش نشستم تا گفتارش را بشنوم او در حالى كه اين آيه را تكرار مى كرد ناگهان فريادى كشيد و بيهوش بر زمين افتاد من گفتم : افسوس كه اين به سبب شقاوت من است سپس انتظار كشيدم كه به حال خود باز گردد پس ‍ از ساعتى به هوش آمد و شنيدم كه مى گفت : به تو پناه مى برم از دروغگويان به تو پناه مى برم از اعمال بطالان به تو پناه مى برم از اعراض غافلان سپس ‍ گفت : دلهاى خائفان براى تو خاشع شده و آرزوهاى مقصران به تو پناه آورده و دلهاى عارفان در برابر عظمت تو خوار و زبون گشته است پس از آن دستهايش را افشاند و گفت : مرا با دنيا چه كار و دنيا را با من چه كار اى دنيا با همجنسان خود و آنهايى كه به نعمتهاى تو خود گرفته اند همراه باش به سوى دوستداران خود رو و آنان را بفريب پس از آن گفت : كجايند امتهاى گذشته و مردم روزگاران سپرى شده در خاك مى پوسند و با گذشت زمان نابود مى شوند من او را ندا دادم و گفتم : اى بنده خدا يك روز است كه من در پشت سرت نشسته ام و انتظار فراغت تو را مى كشم پاسخ داد: چگونه فارغ شود كسى كه مى خواهد بر اوقات سبقت جويد ليكن اوقات بر او پيشى مى گيرد و بيم دارد كه مرگ بر او پيشدستى كند؛ و چگونه فراغت يابد كسى كه روزگارش سپرى شده و گناهانش باقى مانده است سپس گفت : تو كجا مى توانى آن و هر سختى ديگرى را كه انتظار فرود آمدنش را دارم دفع كنى سپس ساعتى از من غافل شد و اين آيه را خواند: و بدالهم من الله مالم يكونوا يحتسبون (410) و نعره ديگرى بر آورد كه شديدتر از اول بود و مدهوش بر زمين افتاد من گفتم او مرده است ليكن هنگامى كه به او نزديك شدم ديدم در اضطراب است سپس به هوش آمد در حالى كه مى گفت : من در برابر امر بزرگى كه در پيش دارم كيستم بديهايم را به فضل خود ببخش و به ستاريت خود مرا بپوشان و به هنگامى كه در پيش روى تو مى ايستم گناهانم را به كرم خود عفو فرما به او گفتم : تو را به كى كه به او اميدوارى و به كرم او اعتماددارى سوگند مى دهم كه با من سخن بگويى گفت : بر تو باد به سخن كسى كه به گفتارش تو را سود دهد و گفتار كسى را كه گناهانش او را هلاك كرده فروگذار من در اين محل از آنگاه كه خدا خواسته است با ابليس مى جنگم و او نيز با من مى جنگد او بر ضد من ياورى جز تو نيافت تا مرا از آنچه در آنم بيرون آورد اى فريب خورده از من درو شود چه زبانم را معطل كردى و با گفتار خود شعبه اى از دلم را به خود مايل گردانيدى و من از شر تو به خدا پناه مى برم و اميدوارم مرا از خشم خود در امان بدارد و به رحمت خود بر من تفضل فرمايد من گفتم اين مرد دوست و ولى خداست و ترسيدم كه او را به خود مشغول سازم و در همان جا مورد عقوبتى قرار گيرم لذا او را ترك كردم و بازگشتم .
يكى از صالحان گفته است : در اثناى راهى كه مى رفتم به سوى درختى ميل كردم تا در زير آن بياسايم ناگهان پيرمردى را ديدم كه به من نگريست و گفت : اى مرد برخيز كه مرگ نمرده است سپس راه خود را در پيش گرفت من به دنبال او رفتم شنيدم كه مى گفت : هر نفسى چشنده مرگ است پروردگارا مرگ را بر من مبارك گردان من گفتم : پس از مرگ مى زند و در دنيا جايى براى او نيست سپس گفت : اى آن كه رويها براى روى تو خوار شده خوارى سرزنش فردا در پيشگاهت پناه ده ، چه وقت آن رسيده است كه از تو شرم كنم و زمان آن فرا رسيده است كه از اعراض از تو باز گردم و بعد ادامه داد: اگر حلم تو نبود اجل مرا مجال نمى داد و اگر عفو تو نبود اميدهايم به آنچه در نزد تو است گسترش نمى يافت سپس مرا ترك كرد و رفت در اين باره گفته اند:

نحيل الجسم مكتئب الفواد
تراه يقنة او بطن واد (411)
ينوح على معاصى فادحات
يكدر ثقلها صفو الرقاد (412)
فان اجت مخاوفه وزادت
فدعوته اغثنى يا عمادى (413)
فانت بما الاقيه عليم
كثير الصفح عن زلل العباد (414)
آرى روش پيشينيان طالح در پاسدارى و مراقبت از نفس چنين بوده است ؛ لذا هرگاه نفس بر تو سركشى كند و از مواظبت بر عبادت خوددارى ورزد احوال آنان را مطالعه كن چه در اين روزگار وجود امثال آنها ناياب است و اگر بتوانى كسى را ببينى كه به آنها اقتدا داشته باشد آن در دل موثرتر و در تاسى به آنها انگيزه اى قويتر است چه شنيدن كى بود مانند ديدن اما اگر بر اين امر قادر نيستى مبادا از شنيدن احوال آنان غفلت ورزى كه در مثل است : بز غنيمت بدان گر اشتر نيست نفس خويش را مخير كن ميان اين كه به آنها اقتدا كنى و در جمع كسانى باشى كه خردمندان و حكيمان و صاحبان بينش ‍ در دينند يا آن كه به نادانها و غافلان همزمان خويش تاءسى جويى و راضى مشو كه در سلك احمقان در آى و به ابلهان بسنده كنى و مخالفت با خردمندان را برگزينى اگر نفس تو بگويد كه آنها مردانى نيرومند بوده اند و نمى توان به آنها اقتدا كرد حالات زنان مجاهده گر را مطالعه كن و به او بگو: اى نفس آيا دريغ نيست كه كمتر از زنى باشى و چه پست است مردى كه در امر دين و دنياى خود از زنى ناتوانتر باشد ما اكنون اندكى از احوال زنان مجاهده گر را ذكر مى كنيم :
گفته اند: حبيبه عدويه پس از آن كه نماز عشا را به جا مى آورد بر پشت بام خانه اش مى ايستاد و پيراهن و روسرى خود را محكم بر خود مى بست و مى گفت : بار خدايا! ستارگان غروب كرده چشمها به خواب رفته پادشاهان درها را به روى مردم بسته اند و هر دوستى با دوستش خلوت مى كند و من اينك در پيشگاه تو ايستاده ام سپس رو به نماز مى آورد و در سحرگاه به هنگام طلوع فجر مى گفت : بارالها! شب روى بر تافت و روز چهره بنمود كاش مى دانستم آيا شبم را پذيرفتى تا به من تهنيت گويند يا مردود دانستى تا تسليتم دهند به عزتت سوگند كه اين خوى تو و خوى من است مادام كه مرا باقى بدارى و به عزتت سوگند كه اگر مرا از درگاه خود برانى به سبب را در نور ديدند تا براى كسب رحمت و بخشش و آمرزش تو بر يكديگر پيشى جويند اى پروردگار من از تو نه از غير تو مى خواهم كه مرا در نخستين دسته سبقت گيرندگان قرار دهى و در نزد خود در درجات مقربان در عليين رفعت بخشى و مرا به بندگان شايسته خود ملحق فرمايى چه تو رحم كنندترين رحم كنندگان و بزرگترين بزرگان و بخشنده ترين بخشندگانى اى كريم سپس ‍ به سجده مى افتاد و صداى ضعيفى از او شنيده مى شد پس از آن پيوسته دعا مى كرد و تا بامداد مى گريست .
يحيى بن بسطام گفته است : در مجلس شعوانه (415) حاضر شده بودم و مى ديدم كه چگونه نوحه سرايى و گريه زارى مى كند به دوستى كه همراهم بود گفتم : كاش هنگامى كه خلوت شود نزد او برويم و به او بگوييم كه قدرى با خود مدارا كند گفت : هر چه بگويى بگو مى گويد نزد او رفتيم من به او گفتم : اگر قدرى ملاحظه حال خود كنى و از گيه و زاريت بكاهى اين براى آنچه مقصود تو است مؤ ثرتر خواهد بود او گريست و سپس گفت : به خدا سوگند من دوست دارم آن قدر بگريم تا اشكم تمام شود سپس خون گريه كنم تا آن حد كه قطره اى خون در هيچ يك از اعضا و جوارح من باقى نماند از كجا بياورم از كجا گريه بياورم و اين جمله را پيوسته تكرار كرد تا مدهوش ‍ شد.
محمد بن معاذ گفته است : زنى از زنان متعبده و پارسا برايم نقل كرد كه : در خواب ديدم گويا مرا به بهشت در آوردند و اهل بهشت همه بر درهاى آن ايستاده بودند گفتم : براى چه كارى اهل بهشت ايستاده اند؟ گوينده اى گفت : بيرون آمده اند تا اين زن را كه بهشت براى ورود او آراسته شده است نظاره كنند گفتم : اين زن كيست ؟ گفته است : كنيزك سياهى از مردم ايله است كه به او شعوانه مى گويند گفتم : به خدا اين خواهد من است در حالى كه در اين گفتگو بوديم او را سواره برشترى آوردند و او را در هوا پرواز مى دادند هنگامى كه او را ديدم صدا كردم اى خواهرم آيا جاى مرا نسبت به جاى خود نمى بينى ؟ كاش از مولاى خود بخواهى مرا به تو ملحق سازد مى گويد: شعوانه لبخندى زد و گفت : زمان ورود تو بر من نرسيده است ليكن دو چيز را از من به خاطر بسپار: دلت همواره با اندوه قرين باشد ديگر آن كه محبت خدا را بر خواهش نفست مقدم بدار هرگاه چنين باشى هر زمان بميرى زيانى براى تو نيست .
عبدالله بن حسن گفته است : كنيزكى رومى داشتم كه سخت شيفته او بودم در يكى از شبها كه كنار من خفته بود بيدار شدم چون دست به سوى او دراز كردم او را نيافتم برخاستم و به جستجوى او پرداختم ناگهان او را در سجده يافتم در حالى كه مى گفت : سوگند به دوستى تو به من كه گناهانم را بيامرزى به او گفتم : مگو به دوستى تو به من ليكن بگو به دوستى من به تو گفت : نه اى مولاى من به دوستى خودش به من مرا از شرك دور و به اسلام وارد كرد و به دوستى خودش به من مرا از خواب بيدار فرمود در حالى كه بسيارى از خلق او خفته اند.
ابو هاشم قرشى گفته است : زنى از مردم يمن كه او را سريه مى گفتند بر ما وارد شد و در يكى از خانه هاى ما سكنا كرد من شبها از او بانگ و ناله اى مى شنيدم روزى به خدمتكارم گفتم به اين زن بنگر چه مى كند او وى را زير نظر گرفت سپس گفت : نديدم كارى از او سرزند جز اين كه چشم از آسمان بر نمى دارد و در حالى كه رو را به قبله كرده مى گويد: سريه را آفريدى و با نعمتهاى خود از حالى به حال ديگر پرورش دادى و همه اين احوال سريه را افريدى و با نعمتهاى خود از حالى به حال ديگر پرورش دادى و همه اين احوال براى او نيكو و همه بلاهايت نزد او خوب و زيبا بوده است با اين همه او با ارتكاب گناه پياپى خود را در معرض خشم تو قرار مى دهد آيا چنين مى دانى كه او گمان مى كند تو كردار بد او را نمى بينى در حالى كه تو دانا و آگاهى و بر هم چيز توانايى دارى .
ذوالنون مصرى گفته است : شبى از ((وادى كنعان )) بيرون آمدم هنگامى كه به بالاى وادى در آمدم سياهيى ديدم كه به سويم مى آيد و مى گويد: و بدالهم من الله مالم يكونوا يحتسبون (416) و مى گريست هنگامى كه نزديك من رسيد ديدم زنى است كه جبه پشمينى پوشيده و مشك كوچك آبى در دست دارد و بدون آن كه بيمى از من به خود راه دهد گفت : تو كيستى ؟ گفتم : مردى غريبم گفت : اى مرد با بودن خدا غربتى وجود دارد؟ مى گويد: من از اين سخن او به گريه در آمدم گفت : چه چيزى تو را به گريه در آورد گفتم : دارويى به دردى رسيد كه ريش شده است به درمان آن شتاب كن گفت : نه گفتم : براى چه گفت : براى آن كه گريه سبب آسايش دل است من با شگفتى از گفتار او خاموشى اختيار كردم .
يكى از صالحان گفته است : روزى به بازار رفتم و كنيزكى حبشى همراهم بود كه او را در محلى از آن جا نشاندم و خود براى تهيه بعضى احتياجاتم روانه شدم و به او گفتم : از اين جا دور مشو تا به سوى تو باز گردم مى گويد: باز گشتم و او را در آن جا نيافتم ناچار به منزلم برگشتم در حالى كه سخت بر او خشمگين بودم هنگامى كه كنيزك مرا ديد و از چهره ام خشم مرا دريافت گفت : اى مولاى من ! در تنبيه من شتاب مكن چه تو مرا در جايى نشانده بودى كه در آن نديدم كسى خدا را ياد كند از اين رو ترسيدم آن محل خسف شود و فرو رود من از گفتار او شگفت زده شدم و گفتم : تو آزادى گفت : به من بد كردى چه من تو را خدمت مى كردم و دو ثواب برايم بود اما تاكنون يك ثواب از ميان رفت .
ابن علاء سعدى گفته است : دختر عمويى داشتم كه او را بريره مى گفتند و متعبده بود و زياد قرآن مى خواند و هرگاه به آيه اى مى رسيد كه در آن ذكر دوزخ شده مى گريست و پيوسته گريه مى كرد به حدى كه بينايى خود را از دست داد عموزادگانش گفتند: ما را نزد اين زن ببريد تا او را بر اين گريستن سرزنش كنيم مى گويد: بر او وارد شديم و گفتيم : اى بريره چگونه بامداد كردى ؟ گفت : بامداد كرديم در حالى كه ميهمانانى در سرزمين غربتيم و انتظار مى كشيم كه كى ما را فرا مى خوانند تا اجابت كنيم به او گفتيم : تا چند مى گريى از اين گريه چشمانت را از دست دادى گفت : اگر براى چشمانم در نزد خدا خيرى است آنچه را در دنيا از دست داده اند براى آنها زيان ندارد و اگر در نزد خدا براى آنها شرى است گريه اى طولانى تر از اين در پيش روى خود دارند و سپس روى گردانيد گفتيم بر خيزيم و برويم كه به خدا سوگند او در چيزى است و ما در چيزى ديگر.
معاذه عدويه چون روز فرا مى رسيد مى گفت : اين روزى است كه من در آن مى ميرم و در آن چيزى نمى خورد تا شب مى شد و چون شب فرا مى رسيد مى گفت اين شبى است كه من در آن مى ميرم و تا بامداد نماز مى خواند.
ابو سليمان دارانى گفته است : شبى در نزد رابعه بيتوته كردم ديدم او در محرابش ايستاده بود و من در اين هنگام گفتم : پاداش كسى كه ما را بر قيام امشب نيرو بخشيد چيست ؟ رابعه گفت : پاداش او آن است كه فردا را روزه بداريم .
شعوانه در دعاى خود مى گفت : پروردگارا چقدر مشتاقم به لقاى تو و چقدر بزرگ است اميدم به پاداش تو تو آن بخشندهاى كه آرزوى آرزومندان به ياس نمى انجامد و شوق مشتاقان در پيشگاه تو ضايع نمى گردد بار خدايا اگر اجل من نزديك است و هيچ عملى از من مرا به تو مقرب نساخته است اعتراف به گناه را وسيله دفع ناراحتى و آرامش خود قرار مى دهم پس اگر عفو كنى چه كسى از تو بدان سزاوارتر و اگر عذابم فرمايى چه كسى از تو در اين امر عادلتر است بارالها در نظر كردن بر نفس خويش و حفظ صلاح آن بر وى ستم كردم و آنچه براى او باقى است حسن نظر تو است و اى بر وى اگر او را سعادتمند نفرمايى خداوندا تو در دوران زندگى ام پيوسته به من نيكى فرموده اى پس از مرگم نيكى خود را از من دريغ مدار از آن كسى كه در روزهاى زندگى ام با احسان خود مرا همواره سرپرستى كرده اميدوارم كه پس از مرگم با غفران و آمرزش خويش حاجتم را برآورد پروردگارا چگونه ممكن است از حسن نظر تو پس از مرگم نوميد شوم در حالى كه در ايمام زندگى ام جز نيكى به من مبذول نداشتى بارالها اگر گناهانم مرا مى ترساند دوستى من به تو مرا پناه مى دهد در امر من به چيزى اقدام فرما كه تو اهل و شايسته آنى و با فضل خود به آن كه نادانى او را فريفته است بازگردد خداوندا اگر خوارى مرا مى خواستى هدايتم نمى كردى و اگر قصد رسوا كردن مرا داشتى گناهانم را نمى پوشانيد پس از آنچه مرا به آن هدايت كرده اى بر خور دارم فرما و چيزى را كه بدان گناهانم را پوشانده اى برايم پايدار بدار بارالها گمان نمى كنم حاجتى كه عمرم را در آن صرف كرده ام در فرمايى خداوندا اگر گناهى نكرده بودم از غذاب نمى ترسيدم و اگر كردم تو را نشناخته بودم اميد ثوابهايت را نداشتم .
خواص گفته است : بر رحله عابده وارد شديم و او روزه داشت و بر اثر آن چهره اش سياه شده بود و به قدرى گريسته بود كه نابينا گرديده و به اندازه اى نماز گزارده بود كه زمينگير شده بود و نشسته نماز مى خواند به او سلام كرديم سپس از عفو الهى چيزهايى برايش ذكر كرديم تا امر آخرت بر او آسان شود اما او نعره اى زد و گفت : آگاهيم به خودم دلم را ريش و جگرم را مرجوح كرده است به خدا سوگند دوست داشتم كه خدا مرا نيافريده بود و نامى از من برده نمى شد سپس مشغول نماز شد.
اكنون اگر از پاسداران و مراقبت كنندگان نفس خويش باشى بر تو است كه احوال مردان و زنان مجاهده گر را مطالعه كنى تا نشاط و فعاليت تو بر انگيخته شود و حرص تو به اين امر افزون گردد و بپرهيز از اين كه به مردم روزگار خود نظر داشته باشى چه اگر بيشتر مردم روى زمين را پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد داستانهاى مجاهده گران بى شمار است و آنچه را نقل كرديم مريدان را كافى است اگر بيش از اين بخواهى بر مطالعه كتاب حلية الاولياى ابو نعيم اصفهانى مواظبت كن چه آن مشتمل بر شرح احوال صحابه و تابعان و كسانى است كه پس از آنها آمده اند با آگاهى بر اين كتاب بر تو آشكار خواهد شد كه تو و مردم همزمانت تا چه حد از اهل دين فاصله داريد و اگر نفست به تو بگويد به مردم زمانت بنگر چه اگر در آن زمان امور خير ميسر مى شده به سبب كثرت ياران بوده ليكن اگر در اين دوران با مردم همزمانت مخالفت كنى تو را ديوانه مى خوانند و به ريشخند مى گيرند لذا بايد با آنها در هر چه موافقت يا مخالفت دارند خود را هماهنگ كنى در اين حال آنچه براى تو روى دهد براى آنها نيز روى خواهد داد و مصيبت اگر عام باشد آسان و گوارا خواهد بود.
از اين رو بپرهيز كه با ريشه غرور نفس در چاه فرو روى و به نيرنگ آن فريفته شوى بلكه به آن بگو: اگر سيلى بنيان افكن كه بتواند مردم شهر را يكباره غرق كند هجوم آورد ليكن مردم شهر به سبب نادانى و نا آگاهى از حقيقت حال بر جاى خود بمانند و موجبات محافظت خود را در برابر سيل فراهم نكنند و تو بتوانى از آنها جدا شوى و به كشتيى بنشينى و خود را از غرق شدن نجات دهى در اين صورت هيچ به دلت خطور خواهد كرد كه در ماندن در شهر با آنها موافقت كنى زيرا اگر مصيبت همگانى باشد گوارا است يا آن كه از موافقت با آنها خوددارى مى كنى زيرا اگر مصيبت همگانى باشد گوارا است يا آن كه از موافقت با آنها خوددارى مى كنى و آنها را در كار خود نادان مى شمارى و از آن مصيبت خود را دور مى دارى لذا اگر از بيم غرق شدن از موافقت با مردم شهر خوددارى مى كنى در حالى كه عذاب غرق شدن ساعتى بيش نيست چگونه است كه از عذاب ابدى نمى گريزى و در همه احوال خود را در معرض آن قرار مى دهى و از كجا ممكن است اين مصيبت در صورت عام بودن گوارا و آسان باشد در حالى كه دوزخيان چنان گرفتار وضع خويشند كه توجهى به عام و خاص ندارند و براستى كافران جز به سبب موافقت با اهل زمان خود دچار هلاكت نشده اند چه مى گويند: ان وجدنا ابانا على امة و انا على آثارهم مقتدون (417) پس اگر به بازخواست از نفس خود بپردازى بر تو است كه او را به كوشش و مجاهده وادارى و اگر سرباز زند از سرزنش و توبيخ و سركوب او خوددارى مكن و سوء نطر او را نسبت به خودش به او بفهمان شايد از سركشى و نافرامانى باز ايستد.

 

next page

fehrest page

back page