راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۱ -


مقام دوّم :
دور كردن ريايى است كه در اثناى عبادت پديد مى آيد و آموختن آن نيز لازم است ، زيرا كسى كه با نفس خويش جهاد كند و ريشه هاى ريا را با قناعت و قطع طمع از دلش بر كند و نفس خود را از چشم مردم بيندازد و ستايش نكوهش مردم را كوچك شمارد شيطان در اثناى عبادت رهايش ‍ نمى سازد بلكه ، با خطور كردن ريا با او مبارزه خواهد كرد. و وسوسه هايش ‍ از او قطع نمى شود و تمايلات و خواهش هاى نفسانى به طور كامل برطرف نمى گردد و ناگزير است براى دور ساختن ريايى كه بر قلبش خطور مى كند مهيا شود. ريايى كه به دل خطور مى كند سه نوع است : گاه يك بار خطور مى كند و گاه پياپى و گاه بتدريج . اولى علم به آگاه شدن مردم و اميد به اطلاع آنهاست ؛ آنگاه رغبت نفس به هيجان مى آيد كه او را بستايند و در نزد آنها منزلتى بيابد؛ سپس رغبت به هيجان مى آيد كه نفس ستايش را بپذيرد و به آن اعتماد كند و بر تحقيق آن استوار شود. بنابراين نوع اوّل معرفت است ، دوم حالت و نامش شهوت و رغبت است سوم فعل است و عزم و اراده نام دارد. كمال قدرتمندى در اين است كه خطور اول را دفع كند و پيش از اين كه خطور دوم بيايد آن را دور سازد، و هرگاه شناخت از آگاهى مردم يا اميد بر اطلاع آنها در دلش خطور كرد آن را دفع كند به اين كه به نفس خود بگويد: تو را با مردم چه كار بدانند يا نداند و در حالى كه خدا از حالت آگاه است ، در دانستن ديگران چه فايده اى است ؟ پس اگر رغبت به لذت ستايش به هيجان آمد مطالبى كه از آفات ريا در قلبش نفوذ كرده به ياد بياورد و دل را در معرض خشم خداى متعال در قيامت و نااميدى در زمانى كه او همه وقت به اعمالش محتاج تر است ، قرار دهد. پس همان طور كه آگاهى مردم ميل و رغبت به ريا را بر مى انگيزد شناخت آفت ريا نيز در مقابل تمايل به ريا بيزارى از ريا را بر مى انگيزد زيرا مى انديشد در اين كه خود را در معرض ‍ خشم خدا كيفر دردناك او قرار داده ولى شهوت او را به قبول اين ريا فرا مى خواند و بيزارى او را به امتناع دعوت مى كند، و نفس ناگزير از هر كدام كه غالب تر و قوى تر باشد فرمان مى برد. در اين صورت سه چيز در رد كردن ريا لازم است :
1 - شناخت 2 - كراهت و بيزارى 3 - سرباز زدن . گاهى بنده به عبادت شروع مى كند و قصد اخلاص دارد، سپس ريا به دلش خطور مى كند و آن را مى پذيرد و به شناخت و كراهتى كه درون وى جمع است توجه ندارد و علتش پر بودن دل از بيم نكوهش و دوستى ستايش و مسلط شدن حرص بر دل است به طورى كه در دل جايى براى چيز ديگرى نمى ماند. از اين رو شناخت آفت هاى ريا و بدى هاى فرجام آن از دل مى رود، زيرا در دل جايى خالى باقى نمانده است كه شهوت ستايش يا بيم نكوهش آن را پر نكرده باشد و حكايت او حكايت كسى است كه با نفس خود از بردبارى و نكوهش خشم سخن مى گويد و تصميم مى گيرد در هنگام خشم با زحمت خود را به بردبارى وادار كند، آنگاه عواملى به جريان مى افتد كه خشمش ‍ بيشتر شده و تصميم پيشين خود را از ياد مى برد و دلش پر از خشمى مى شود كه مانع از به ياد آوردن آفت خشم مى شود همچنين شيرينى شهوت مانند تلخى خشم دل را پر مى كند و نور معرفت را كنار مى زند؛ جابر در گفته اش به همين نكته اشاره كرده است : ((با پيامبر خدا (ص ) در زير درخت بيعت كرديم كه فرار نكنيم و با او بر مرگ بيعت نكرديم پس آن را در روز جنگ حنين از ياد برديم تا آنجا كه فرياد زدند اى ياران بيعت درخت ، پس همگى برگشتند)) (296) و دليلش اين بود كه دل ها پر از بيم شده و پيمان قبل را از ياد برده بود تا اين كه آن را به ياد آوردند. بيشتر شهوت هايى كه ناگهان هجوم مى آورند چنين اند، زيرا شناخت زيانى كه بر ايمان وارد مى آورد از ياد مى برد، و هرگاه آن شناخت را از ياد ببرد كراهت را آشكار نمى كند، زيرا كراهت نتيجه شناخت است ، و گاه ضرر را به ياد مى آورد و مى داند آنچه به دلش خطور كرده ريا است كه او را در معرض خشم خدا قرار مى دهد ولى آن خطور دوام مى يابد چون شهوتش بسيار است . پس ‍ هواى نفس او بر عقلش غالب مى شود و نمى تواند لذت آنى را ترك كند، و به خود وعده توبه مى دهد يا بر اثر بسيارى شهوت از انديشيدن در آن غفلت مى ورزد، و چه بسا عالمى كه سخنى به ذهنش مى رسد. و جز رياكارى در برابر مردم چيزى او را به نقل آن سخن فرا نمى خواند، در حالى كه خود مى داند ولى همچنان بر آن اقدام مى كند و در نتيجه حجت بر او قوى تر است ، زيرا انگيزه ريا را با آگاهى از ضرر آن و نكوهيده بودنش در پيشگاه خدا مى پذيرد و شناخت او از ضرر ريا نفعى به حالش ندارد زيرا معرفت تهى از كراهت است ، و گاه شناخت ضرر ريا و كراهت از آن در ذهنش خطور مى يابد، ولى در عين حال انگيزه ريا را مى پذيرد و به آن عمل مى كند، چرا كه كراهت نسبت به نيروى شهوت ضعيف است . اين شخص ‍ نيز از كراهت خود نسبت به ريا نفعى نمى برد، زيرا هدف از كراهت اين است كه انسان را از رياكارى باز دارد.
در اين صورت فايده اى جز جمع شدن سه چيز - كه همان معرفت ، كراهت ، و امتناع است - وجود ندارد. بنابراين امتناع (از قبول ريا) نتيجه بيزارى از ريا است و بيزارى نتيجه معرفت است و نيروى معرفت متناسب با نيروى دانش و ايمان است و ضعف معرفت به تناسب غفلت و دوستى دنيا و فراموش كردن آخرت و نينديشيدن در نعمت هايى است كه در پيشگاه خداست ، و نيز نينديشيدن در آفت هاى زندگى دنيا و عظمت نعمت هاى آخرت است و بعضى از آنها موجب بعضت ديگر مى شود و ريشه تمام آنها دوستى دنيا و غالب آمدن شهوت است . دنيا سرچشمه تمام خطاها و منبع همه گناهان است ، زيرا شيرينى دوستى جاه و مقام و نعمت هاى دنيا عاملى است كه دل را منحرف مى سازد و ميان دل و انديشيدن در فرجام كارها مانع ايجاد مى كند و نمى گذارد انسان از نور قرآن و سخنان پيامبر و نور دانش ‍ كسب نور كند.
اگر بگوييد: كسى كه در نفس خود نسبت به ريا كراهت دارد و كراهت او را وامى دارد كه از آن سرباز زنند و با اين حال طبيعتش به آن علاقه و ميل دارد و با نفس مى ستيزد جز اين كه از علاقه و ميل خود نيز بدش مى آيد و آن را دوست ندارد، آيا چنين شخصى در زمره رياكاران است ؟
بايد بدانيد كه خداى متعال به هيچ بنده تكليفى نكرده كه در توانش نباشد و جلوگيرى كردن بنده از تحريك هاى شيطان و ريشه كن ساختن طمع تا آنجا كه به شهوت ها مايل نشود و گرايش پيدا نكند، در توان بنده نيست و تنها توانش اين است كه با كراهت خود با شهوت مقابله كند كراهتى كه از شناخت فرجام ها و دانش دين و اصول ايمان به خدا و روز جزا نشاءت مى گيرد؛ و هرگاه چنين كند تكليف خود را به طور كامل ادا كرده است . و بر اين مطلب دلالت دارد، اين روايت : ((ياران رسول خدا (ص ) به محضر او شكايت كرده گفتند: چيزهايى به دلمان خطور مى كند كه اگر از آسمان سقوط كنيم و پرندگان ما را بربايند و يا باد ما را در جايى دور بيفكند از گفتن آنها نزد ما محبوب تر است ، پيامبر (ص ) فرمود: آيا آن حالت را يافته ايد؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: آن حالت ايمان آشكار است ))؛ (297) و آنها جز وسوسه شيطان و كراهت از آن چيزى در دل نيافته بودند و نمى توان گفت : مقصود پيامبر (ص ) از ايمان صريح وسوسه شيطان بوده است . بنابراين بايد آن را بر كراهتى حمل كرد كه با وسوسه برابر باشد و ريا هر چند بزرگ است ولى كمتر از وسوسه درباره خداوند است . پس هرگاه ضرر بزرگتر به وسيله كراهت دفع شود دفع ضرر كوچك تر به آن سزاوارتر است ؛ همچنين در حديث ابن عباس از پيامبر روايت شده كه فرمود: ((سپاس خدايى را كه مكر شيطان را با وسوسه برگرداند)).(298)
ابوحازم گويد: وسوسه اى كه از نفس تو است و از آن بيزارى جويى به نفع خودت است . پس آنچه از دشمن تو مى رسد زيانى به تو ندارد، و وسوسه اى كه از نفس تو است و آن را براى خود پسنديدى ، نفست را بر آن سرزنش كن . در اين صورت وسوسه شيطان و ستيز با او تا آنگاه كه با امتناع و كراهت آنها را ردّ كنى به تو زيان نمى رساند. خطورهايى كه عبارت از آگاهى ها و يادآورى ها و خيالات است و عوامل مهيج ريا هستند همه از شيطان است . رغبت و تمايل به وسوسه ها پس از اين خطورها از نفس است و كراهت داشتن از وسوسه از ايمان و نتايج خرد است ، جز اين كه شيطان در اينجا مكرى دارد و آن اين است كه هرگاه نتواند انسان را بر قبول ريا وادار كند در خيال او چنين مى آرايد كه صلاح قلب او در سرگرم شدن به ستيز با شيطان و ردّ آن و مجادله با اوست تا ثواب اخلاص و حضور قلب را از دل بربايد، زيرا سرگرم شدن به ستيز با شيطان و دور ساختن آن منصرف شدن از راز مناجات با خداست و اين عمل موجب مى شود كه از منزلت او در پيشگاه خدا كاسته شود.
آنان كه در دور ساختن خطورهاى ريا، از رياكارى رها مى شوند چهار دسته اند:
1 - كسانى كه شيطان را دور و او را تكذيب مى كنند. علاوه بر آن با او به ستيز مى پردازند و ستيز را طولانى مى كنند به اين گمان كه اين كار قلب را بيشتر در امان مى دارد در حالى كه بدون ترديد نقصان و كاستى است ، چرا كه انسان از مناجات با خدا و عمل به چيزى كه دنبال مى كرده باز مانده و به نزاع با دزدان پرداخته است و اين عمل نوعى نقصان در سلوك به سوى خداست .
2 - كسانى هستند كه مى دانند ستيز و پيكار با شيطان نقصانى در سلوك به سوى خداست از اين رو به تكذيب و دور كردن شيطان مى پردازند و به ستيز با او سرگرم نمى شوند.
3 - كسانى هستند كه به تكذيب شيطان هم سرگرم نمى شوند، چرا كه آن توقفى در مناجات است اگر چه مدتش كم است ، بلكه در دلشان كراهت ريا و دروغگو بودن شيطان استوار شده و همچنان حالت كراهت و بيزارى را حفظ مى كنند و سرگرم تكذيب و مبارزه با شيطان نمى شوند.
4 - شخص بداند كه شيطان آنگاه كه عوامل ريا به جريان افتد به او حسد خواهد ورزيد و مصمم شود كه هرگاه شيطان او را وسوسه كند بر اخلاص و توجهش به خدا بيفزايد و صدقه و عبادت خود را پنهان دارد. چنين كسى شيطان را به خشم آورده و او را ريشه كن مى سازد و موجب نااميدى او مى شود تا آنجا كه بر نمى گردد. از فضيل بن غزوان روايت شده كه به او گفتند: فلانى بدى تو را گفت : جواب داد: به خدا كسى را كه به او اين دستور را داده است به خشم خواهم آورد، سؤ ال شد: چه كسى به او دستور داده است ؟ گفت : شيطان . آنگاه گفت : خدايا او را بيامرز، معناى به خشم آوردن شيطان اين است كه در اين مورد از خدا اطاعت مى كنم و هرگاه شيطان بداند كه بنده اى چنين مى كند از بيم آن كه مبادا بر حسنات خود بيفزايد از او دست مى كشد. ابراهيم تيمى گويد: شيطان انسان را به گناهى فرا مى خواند و اطاعتش نمى كند و كار خيرى انجام مى دهد و هرگاه او را چنين ديد او را رها مى سازد. و نيز گفته است : هرگاه شيطان تو را مردد بيند در تو طمع مى كند و هرگاه تو را مداوم بر كار خير ببيند غمگين مى شود و به خشم مى آيد.
حارث محاسبى (299) براى چهار مورد ياد شده مثالى بسيار خوب زده و گفته است : حكايت آنان حكايت چهار نفر است كه قصد كرده اند به مجلس ‍ علم و حديث بروند تا از آن بهره اى ببرند و هدايت شوند، شخص گمراه و بدعتگزارى بر آنان حسد ببرد و بترسد كه آنان با حق آشنا شوند. پس جلو يكى از آنها را بگيرد و مانعش شود و او را به مجلس گمراهى دعوت كند و او امتناع ورزد و چون شيطان از امتناع او آگاه شود او را سرگرم مبادله كند تا بر گمراهى بماند در حالى كه شخص طالب خير مى پندارد كه جدال با راهزن به مصلحت اوست ، امّا هدف گمراه و راهزن اين است كه به اندازه تاءخيرش از مجلس علم و حديث عقب بماند، و چون دومين شخص بر او بگذرد او را از رفتن به مجلس علم و حديث نهى كند و متوقفش سازد. پس ‍ بايستد و با او مقابله كند و با او به نزاع نپردازد و هر چه زودتر برود و شخص ‍ گمراه به مقدار توقفش براى دور ساختن او از مجلس علم شاد شود و شخص سوم بر او بگذرد امّا به او توجه نكرده و سرگرم جدال و دفع او نشود بلكه به راه خود ادامه دهد، و شخص گمراه بكلى از او ماءيوس شود، و شخص چهارمى بر او بگذرد و براى شخص گمراه نايستد و به قصد خشمگين ساختن او بر شتاب خويش در رفتن بيفزايد، و شخص گمراه احتمال مى دهد كه اگر برگردند و بار ديگر بر او بگذرند همه را منصرف سازد جز نفر چهارمى زيرا از بيم آن كه بر اثر شتاب به مجلس علم و حديث فايده بيشترى ببرد، نزد او بر نمى گردد.
اگر كسى بگويد: در صورتى كه ما از (تاءثير) وسوسه هاى شيطان در امان نيستيم آيا لازم است پيش از حضور شيطان در صدد پرهيز از او بر آييم و منتظر ورودش باشيم ، يا لازم است بر خدا توكل كنيم تا خدا او را دور سازد يا لازم است سرگرم عبادت شده از او غافل شويم :
مى گوييم : مردم در اين مورد سه نظريه مختلف ابراز كرده اند:
1 - گروهى از اهل بصره بر اين باورند كه بندگان نيرومند خدا بى نياز از آن هستند كه از شيطان بپرهيزند، چرا كه آنها به خدا پيوسته و سرگرم دوستى او هستند و شيطان از آنها كناره گيرى كرده و از آنان نااميد شده است ؛ چنان كه از دعوت كردن بندگان ضعيف به شراب و زنا نااميد نيست ؛ و لذت هاى دنيا اگر چه مباح باشد در نزد بندگان قوى مانند شراب و گوشت خوك است ، و چون بكلى به آن تمايل ندارند شيطان در آنها نفوذى ندارد و احتياج ندارند كه از شيطان بپرهيزند.
2 - گروهى از اهل شام معتقدند كسى در پرهيز از شيطان محتاج در كمين بودن است كه يقين و توكلش كم باشد. بنابراين كسى كه يقين دارد خدا در تدبير خود شريكى ندارد از غير خدا نمى پرهيزد و مى داند كه شيطان خوار و مخلوق است و امر و فرمانى ندارد و هر چه خدا اراده كند همان خواهد شد و خداست كه ضارّ و نافع است ، و شخص خداشناس شرم دارد كه از غير خدا بپرهيزد، بنابراين يقين به يگانگى خدا او را از پرهيز از شيطان بى نياز مى كند.
3 - گروهى از دانشمندان گفته اند: بايد از شيطان پرهيز كرد و گفته اهل بصره كه بندگان نيرومند بى نيازند كه از شيطان بپرهيزند و دلشان از دوستى دنيا بكلى خالى است و دوستى دنيا وسيله گمراه كردن شيطان است ممكن است موجب غرور شود، زيرا پيامبران نيز (اگر خدا آنها را حفظ نكند) از وسوسه هاى شيطان رهايى ندارند. پس چگونه ديگران رهايى مى يابند و تمام وسوسه هاى شيطان از نوع شهوت ها و دوستى دنيا نيست بلكه شيطان در اسماء و صفات خدا و در نيك دانستن بدعت ها و گمراهى ها و غيره نيز وسوسه مى كند و هيچ كس از خطر وسوسه شيطان رهايى ندارد؛ قرآن از اول تا آخر انسان را از شرّ شيطان بر حذر مى دارد. پس چگونه مى توان ادّعا كرد كه كسى از او در امان باشد و پرهيز از شيطان منافاتى با سرگرم شدن به دوستى خداى متعال ندارد، زيرا يكى از انواع دوستى خدا اطاعت فرمان اوست و خدا به ما امر كرده از شيطان بپرهيزيم ؛ چنان كه امر فرموده از كافران پرهيز كنيم و فرموده است : ولياءخذوا حذرهم و اسلحتهم ، (300) و نيز فرمود: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوكم . (301) در اين صورت لازم است به فرمان خدا از دشمن كافر در حالى كه آنها را مى بينى بپرهيزى . پس پرهيز از دشمنى كه تو را مى بيند و تو او را نمى بينى به طريق اولى لازم است ، از اين رو گفته اند: اميد دست يافتن به شكارى كه تو را نمى بيند و تو او را مى بينى وجود دارد، ولى شكارى كه تو را مى بيند ولى تو او را نمى بينى ممكن است بر تو پيروز شود و مقصود از اين شكار شيطان است . چگونه چنين نباشد در حالى كه غفلت از دشمن كافر فقط موجب كشته شدن شخص مى شود كه همان شهادت است و در سهل انگارى از پرهيز از شيطان قرار گرفتن در دوزخ و عذاب دردناك است . بنابراين سرگرم شدن به خدا در اين است كه از آنچه خدا ما را از آن بر حذر داشته بپرهيزيم ، و با توجه به اين مطلب اعتقاد گروه دوم كه پنداشته اند پرهيز از شيطان به توكل آسيب مى رساند باطل است ، زيرا برگرفتن زره و اسلحه و گردآورى لشكر و كندن خندق به توكل رسول خدا (ص ) (در جنگ احزاب ) آسيبى نرسانيد پس چگونه ترس و پرهيز از آنچه خدا ما را از آن ترسانيده و بر حذر داشته به توكل آسيب مى رساند؟ ما در كتاب توكل مطلبى را نقل كرديم و آن مطلب اشتباه كسانى را كه مى پندارند توكل آن است كه بكلى اسباب را كنار گذاشت ، آشكار مى سازد و گفتار خداوند: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ، تا آنگاه كه قلب معتقد باشد ضرر و نفع و مرگ و زندگى در دست خداست ، با توكّل منافاتى ندارد. همچنين انسان از شيطان پرهيز مى كند و معتقد است كه گمراه كننده و هدايتگر همان خداست و همان طور كه در كتاب توكّل ياد كرديم اسباب را وسيله هايى مى داند كه در فرمان خداست .
اين است قولى كه محاسبى برگزيده و همين صحيح است و نور دانش به درستى آن گواهى مى دهد و نظريات پيش شبيه به سخن خدا پرستانى است كه علم چندان ندارند و مى پندارند حالاتى كه در بعض اوقات بر آنها هجوم مى آورد - كه همان سرگرم شدن به خداست همواره باقى مى ماند، در حالى كه بعيد است باقى بماند.
آنگاه اين گروه كه معتقد به پرهيز از شيطانند در كيفيت آن سه نظريه داده اند:
1 - گروهى گفته اند: در صورتى كه خداى متعال ما را از دشمن بر حذر داشته شايسته نيست كه چيزى جز ذكر خدا و پرهيز از او و مترصّد او بودن بر دل هايمان غالب شود، چرا كه اگر لحظه اى غفلت كنيم ممكن است هلاك شويم .
2 - گروهى گفته اند: پرهيز از شيطان به تهى شدن دل از ذكر خدا و سرگرمى به شيطان كشانده مى شود و آرزويى كه شيطان از ما دارد همين است ؛ بلكه بايد به ذكر خداى متعال مشغول شويم و شيطان و دشمنى اش و پرهيز از او را فراموش نكنيم و ميان هر دو كار جمع كنيم ، چرا كه اگر شيطان را از ياد ببريم بسا باشد از جايى كه گمان نداريم متعرض ما شود و اگر تنها به ياد شيطان باشيم ياد خداى متعال را مهمل بگذاريم ؛ بنابراين جمع ميان ياد خدا و ياد شيطان سزاوارتر است . دانشمندان پژوهشگر گفته اند: هر دو گروه بر خطايند، امّا گروه اول : تنها به ياد شيطان پرداخته و خداى متعال را از ياد برده اند و اشتباه بودن اين كار روشن است ، زيرا علت اين كه ما به پرهيز از شيطان ماءمور شده ايم آن است كه شيطان ما را از ياد خدا باز ندارد، پس ‍ چگونه ياد شيطان در دلمان بيش از هر چيز ديگرى باشد در حالى كه بيشترين ضرر دشمن (شيطان ) همين است ؛ آنگاه اين عمل به تهى شدن دل از نور خداى متعال منتهى مى شود، و هرگاه شيطان آهنگ چنين دلى كند كه در آن نور ياد خدا نيست ممكن است كه بر او پيروز شد و انسان نتواند آن را دور سازد. بنابراين نه ماءموريم در انتظار شيطان باشيم و نه همواره به ياد او باشيم . امّا گروه دوم با گروه نخستين وجه مشترك دارند، زيرا ميان ياد خدا و شيطان در دل جمع كرده اند و به همان اندازه اى كه دل سرگرم ياد شيطان است از ياد خدا كاسته مى شود در حالى كه خدا به ياد كردن خود و از ياد بردن غير خود - ابليس و ديگران - امر كرده است . بنابراين حق آن است كه دل بنده از شيطان بپرهيزد و دشمنى او را در نفس خود استوار سازد و هرگاه به پرهيز از شيطان معتقد شد و آن را تصديق كرد و پرهيز از شيطان در دل جاى گرفت به ياد خدا سرگرم شود و با همتى تمام بدان روى بياورد و كار شيطان به دلش خطور نكند، چرا كه اگر پس از شناخت دشمنى شيطان به او سرگرم شود سپس شيطان چيزى به دلش بيندازد از آن آگاه مى شود و در هنگام آگاهى سرگرم دفع شيطان مى گردد، و سرگرمى به ياد خدا مانع از بيدارى در هنگام وسوسه شيطان نمى شود بلكه انسان مى خوابد در حالى كه بيم آن دارد كه كارى مهم در هنگام طلوع صبح از او فوت شود و خود را ملزم مى سازد كه از فوت آن بپرهيزد و مى خوابد به اين قصد كه در آن وقت بيدار شود. پس در شب چند مرتبه پيش از وقت موعود بيدار مى شود، چون در قلبش پرهيز از فوت كار مهم جايگزين شده با اين كه بر اثر خواب از آن غافل است . بنابراين سرگرمى او به ياد خدا چگونه مانع بيدارى او (در برابر وساوس شيطان ) مى شود، چنين قلبى است كه مى تواند دشمن را دور سازد و هرگاه تنها به ياد خدا سرگرم باشد خواهش هاى نفسانى مى ميرد و نور عقل و علم در آن زنده مى شود و تاريكى شهوت از آن مى رود؛ بنابراين ارباب بينش دشمنى شيطان را به دل در مى يابند و در كمين شيطانند و دل را وادار به پرهيز از شيطان مى كنند، سپس به ياد شيطان سرگرم نمى شوند، بلكه به ياد خدا مشغول مى شوند و با آن شرّ دشمن را دفع مى كنند و به نور ياد خدا كسب نور مى كنند تا در پرتو آن به افكار دشمن پى ببرند. بنابراين داستان قلب داستان چاهى است كه بخواهند آن را از آب تيره و كثيف پاك سازند تا آب زلال از آن بجوشد پس كسى كه به ياد شيطان مشغول است آب تيره و كثيف را در آن باقى گذاشته است و كسى كه ميان ذكر شيطان و ذكر خدا جمع كرده آب آلوده را از يك طرف كشيده ولى از جاى ديگر كه آب آلوده جارى است آن را به سوى چاه رها ساخته است و زحمتش در خشك كردن چاه از آب كثيف طول مى كشد و چاه خشك نمى شود، و شخص بينا كسى است كه مجراى آب آلوده را ببندد و آن را پر از آب زلال كند و هرگاه آب كثيف بيايد بدون زحمت و خرج جلو آن را مى بندد.
مواردى كه آشكار ساختن عبادات مجاز است
بايد دانست كه فايده پنهان ساختن اعمال عبادى اخلاص و رهايى از ريا و فايده آشكار ساختن آنها تاءسى جستن ديگران و تشويق مردم به كار خير است ولى در آشكار ساختن آن آفت ريا نيز خواهد بود. يكى از پيشينيان گويد: مسلمانان مى دانند كه عمل نهانى در مقايسه با عمل آشكار محفوظترين عمل است ولى در آشكار ساختن عمل نيز فايده اى است . از آن نظر خداى متعال عمل نهان و آشكار را ستوده و فرموده است : ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم . (302) و اظهار كردن عمل دو قسم است : يكى نشان دادن خود عمل است و ديگرى سخن گفتن از عمل انجام شده است .
قسم اول علنى بودن خود عمل است ، مانند زكات دادن در حضور مردم تا مردم به آن مايل شوند؛ چنان كه روايت شده مردى از انصار كيسه پولى آورد و چون مردم او را ديدند پياپى هديه آوردند. پس پيامبر (ص ) فرمود: ((هر كس سنّت نيكى بر جاى نهد و خود بدان عمل كند از ثواب آن و ثواب كسى كه از او پيروى كند برخوردار خواهد بود)). (303) و ديگر اعمال چون نماز و روزه و حج و جهاد و غيره همين حكم را دارد. ولى در زكات دادن تاءسى جستن بر طبيعت مردم بيشتر غالب است . آرى شخص جنگجو هرگاه براى رفتن به جنگ پيش از مردم عازم شود تا مردى براى حركت به ميدان جنگ تشويق شوند برايش افضل است ، چرا كه اصل جنگ جزء اعمال آشكار است و نمى توان آن را پنهان ساخت و سبقت گرفتن به آن اظهار عمل عبادى نيست ، بلكه فقط تشويق ديگران است . همچنين گاه مرد در نماز شب صدايش را بلند مى كند تا همسايگان و خانواده اش بيدار شوند و به او تاءسى جويند. پس هر عملى را كه نتوان پنهان ساخت مانند حج ، جهاد، نماز جمعه بهتر آن است كه بدان سبقت گيرد و تمايل نشان دهد تا ديگران تشويق شوند به اين شرط كه در آن بوى ريا نباشد. امّا اعمالى را كه مى توان پنهان داشت مانند زكات ، نماز، اگر زكات دادن آشكار، زكات گيرنده را ناراحت كند و مردم را به پرداخت زكات تشويق كند پنهان داشتن بهتر است ، چرا كه آزار دادن (مؤ من ) حرام است ، و اگر در پرداخت آشكار زكات آزار كسى نباشد در اين صورت در بهتر بودن پرداخت نهانى و آشكار مردم اختلاف كرده اند: گروهى گفته اند: نهان پرداختن بهتر از آشكار است اگر چه آشكار پرداختن موجب تاءسى جستن ديگران شود. گروهى گفته اند: نهان پرداختن بهتر از آشكارى است كه موجب اقتداى ديگران نشود امّا آشكار پرداختن زكات براى اقتدا كردن ديگران بهتر از پرداخت نهانى است ، دليل بر آن اين است كه خداى متعال پيامبران را به آشكار ساختن عمل امر كرده تا ديگران به آنها اقتدا كنند در حالى كه آنها را به منصب نبوت اختصاص ‍ داده است . و نمى توان گفت كه خدا آنها را از بهترين دو كار محروم ساخته است و گفتار پيامبر (ص ): ((پاداش كسى را كه سنت نيك نهد و كسى به آن سنت عمل كند به كسى دهند كه سنت را نهاده است ))، بر اين حقيقت دلالت مى كند و در بعضى روايات است : ((عمل نهانى هفتاد برابر عمل آشكار ثواب دارد و عمل آشكار هرگاه به عمل كننده اش اقتدا شود هفتاد برابر عمل نهانى ثواب دارد)).(304) و دليلى ندارد كه كسى در اين مورد مخالفت كند، زيرا هرگاه دل از آلايش هاى ريا رها شود و در هر دو حالت (نهان و آشكار) اخلاص كامل به يك صورت باشد عملى كه بدان اقتدا شود ناگزير بهتر است و تنها بيم آشكار شدن ريا مى رود و هرگاه موجب ريا شود اقتداى ديگران به او نفعى به حالش ندارد و موجب هلاكتش مى شود و هيچ اختلافى نيست كه در اين صورت عمل نهانى بهتر از آشكار است .
ولى كسى كه عمل را آشكار مى سازد دو وظيفه دارد:
1 - عمل را در آنجايى آشكار سازد كه بداند به آن تاءسى مى شود يا گمان به آن داشته باشد. بسا مردى كه خانواده اش به او اقتدا كنند، ولى همسايگانش ‍ اقتدا نكنند و بسا باشد كه همسايگانش به او اقتدا كنند ولى بازاريان اقتدا نكنند و بسا كه اهل كويش به او تاءسّى جويند؛ و عالم سرشناس كسى است كه تمام مردم به او تاءسّى مى جويند. بنابراين غير عالم هرگاه بعضى عبادت ها را آشكار سازد بسا باشد كه به رياكارى و نفاق نسبت داده شود و او را نكوهش كرده و به او تاءسّى نجويند. پس آشكار ساختن بى فايده بر او جايز نيست و تنها به قصد تاءسّى جستن ديگران مى توان عمل را آشكار كرد، در صورتى كه شخص اظهار كننده عمل ، مورد تاءسّى باشد و ديگران به او اقتدا كنند.
2 - حالتى است كه شخص بايد مواظب قلب خود باشد، چرا كه گاه ممكن است علاقه به رياى پنهان در قلبش باشد و به بهانه تاءسّى جستن ديگران او را به آشكار ساختن عمل فرا بخواند، و تنها تمايلش تظاهر به عمل است تا به او تاءسّى شود، و اين است حال تمام كسانى كه اعمالشان را آشكار مى سازند جز مخلصان نيرومند و آنها بسيار اندكند؛ و شايسته نيست كه شخص ضعيف خود را به آن بفريبد و ندانسته هالك شود، زيرا حكايت شخص ضعيف ، حكايت غريقى است كه اندكى به شناورى وارد است و به گروهى از غرق شدگان مى نگرد و بر آنها ترحّم مى كند و به طرف آنها مى آيد تا به او دست بياويزند در نتيجه آنها هلاك شوند و خود نيز به هلاكت مى رسد در حالى كه رنج غرق شدن در دنيا ساعتى بيش نيست و اى كاش ‍ هلاكت به وسيله ريا نيز مانند غرق شدن در آب بود. چنين نيست بلكه رنج هلاكت به ريا بسيار طولانى است و اين لغزشگاه گام هاى عابدان و دانشمندان است ، چرا كه آنها خود را در اظهار عبادات شبيه به نيرومندان مى سازند در حالى كه دلشان قدرت اخلاص را ندارد و با ريا اعمالشان باطل مى شود و دريافتن آن دشوار است . آزمايش آن اين است كه بر نفس خويش ‍ عرض بدارد كه اگر به او بگويند: عمل خود را پنهان دار تا مردم به عابد ديگرى اقتدا كنند و برايت در پنهان ساختن عمل همان پاداش آشكار ساختن باشد؛ پس اگر قلبش مايل شود كه تنها به او تاءسى جويند و او عمل را آشكار سازد انگيزه او بر عمل رياست نه طلب پاداش و ثواب و تاءسى جستن مردم به او و تمايل يافتن به خير؛ چرا كه مردم با نگريستن به ديگرى به كار خير رغبت خواهند كرد و پاداش او با پنهان ساختن عمل بيشتر خواهد بود. پس اگر غرضش رياكارى در برابر مردم نيست چرا قلبش به اظهار عمل مايل است از اين رو بايد بنده از نيرنگ هاى نفس بپرهيزد، چرا كه نفس بسيار فريبكار است و شيطان در كمين و دوستى مقام و جاه بر قلب غالب است و اعمال آشكار كمتر از آفت ها سالم مى ماند. پس شايسته نيست كه هيچ چيز را با ايمنى از ريا معادل سازد و ايمنى از ريا در پنهان ساختن عمل است ، و در آشكار ساختن اعمال خطرهايى است كه امثال ما توان مقابله با آنها را نداريم . بنابراين پرهيز از اظهار عمل براى ما و تمام ضعيفان سزاوارتر است .
قسم دوّم آن است كه پس از فراغت از عمل از آن سخن بگويد و حكم آن همان حكم آشكار ساختن خود عمل است و خطر اين بيشتر است ، زيرا هزينه سخن گفتن بر زبان آسان است و گاه در نقل عمل انجام شده مبالغه و افزون وجود دارد و نفس از اظهار ادعاها سخت لذت مى برد، جز اين كه اگر ريا بدو راه يابد سپس در تباه ساختن عبادت گذشته پس از فراغت از آن اثر بگذارد از اين جهت آسان تر است و اين عمل جايز است درباره كسانى كه قلبى قوى و اخلاصى كامل دارند و مردم در نظرشان كوچكند و نكوهش و ستايش مردم براى ايشان يكسان و جايز است عمل انجام شده را در نزد كسى بگويد كه اميد تاءسى جستن او و رغبتى به كار خير به سبب نقل آن عمل باشد. بلكه اگر نيت صاف و از تمام آفت ها سالم باشد اظهار آن مستحب است ، چرا كه اظهار عمل ، تشويق به كار خير است و تشويق به كار خير هم خير است . نظير آن از گروهى از پيشينيان نيرومند نقل شده است و شايسته نيست باب اظهار كردن عمل بسته شود، در حالى كه آفرينش ‍ انسان ها بر شبيه شدن و تاءسى جستن به ديگران سرشته شده است بلكه اظهار كردن عبادت از سوى رياكار - هرگاه مردم از رياكار بودنش آگاه نباشند - خير فراوانى براى مردم دارد ولى براى خود رياكار شرّ است ، و بسا شخص مخلصى كه عامل اخلاص او تاءسى جستن به كسى است كه در پيشگاه خدا ريا مى كند. روايت شده است كه انسان ها صبحگاهان از كوچه هاى بصره مى گذشتند، صداى كسانى را كه در نماز قرآن مى خواندند از خانه ها مى شنيدند. پس يكى از آنان كتابى در ريزه كارى هاى ريا تصنيف كرد. پس سحر خيزان قرآن خواندن در نماز را رها كرده و مردم ديگر بدان كار رغبت نشان نمى دادند و مى گفتند: كاش آن كتاب تصنيف نشده بود. بنابراين رياكار كه عمل خويش را آشكار مى سازد خير فراوانى براى ديگران دارد اگر از رياكارى او آگاه نشوند، و همانا خدا اين دين را با مرد گنهكار و گروه هايى كه بهره اى از نيكى ندارند تقويت مى كند، چنان كه در روايات (305) وارد شده است و بعضى رياكاران مورد تاءسى ديگران واقع مى شوند.
مواردى كه پنهان داشتن گناهان مجاز است و مكروه است مردم از آن آگاه شوند و از آن نكوهشكنند
بايد دانست كه در اخلاص اصل آن است كه نهان و آشكار يكسان باشد، چنان كه يكى از آنان گفته است : بر شماست كه عمل را آشكار سازيد. گفته شد: عمل آشكار چيست ؟ گفت : عملى است كه هرگاه كسى از آن آگاه شود از آن شرم نكنى . ديگرى گفته است : هيچ كارى نكردم كه اگر مردم آگاه شوند باكى داشته باشم ، مگر آميزش با خانواده ام و بول و غايط. جز اين كه اين درجه بزرگى است كه هر كسى به آن نمى رسد. و آدمى از گناهان قلبى و بدنى تهى نيست كه آنها را پنهان مى دارد و نمى خواهد مردم از آن آگاه شوند، بويژه شهوت ها و آرزوهايى كه در سينه ها خطور كرده و انسان را سرگرم مى كند و خدا از تمام آنها آگاه است ، بنابراين تصميم بنده به پنهان داشتن آن از بندگان ، بسا مى شود كه گمان ريايى به آن برود كه ممنوع است ، در حالى كه چنان نيست ، بلكه رياى ممنوع اين است كه آن را بپوشاند تا به مردم نشان دهد كه ديندار است و از خدا مى ترسد با اين كه چنان نيست . اين است پوشاندن عمل رياكار، امّا شخص راستگويى كه ريا نمى كند مى تواند گناهان را بپوشاند، و قصد پنهان ساختن گناه براى وى صحيح است ، و درست است كه در صورت آگاه شدن مردم از آن غمگين شود از هشت نظر:
1 - اين كه شاد بشود كه خدا عملش را مستور دارد و هرگاه رسوا شود از اين كه خدا پرده او را دريده است غمگين شود و از آن بترسد كه در قيامت نيز پرده اش دريده شود زيرا در خير وارد شده : ((هر كس خدا در دنيا گناهش ‍ را بپوشاند در آخرت نيز گناهش را مى پوشاند)) (306) و اين اندوهى است كه از ايمانى محكم نشاءت مى گيرد.
2 - اين كه بداند خداى متعال دوست ندارد كه گناهان آشكار شود و دوست دارد پنهان بماند، چنان كه پيامبر (ص ) فرمود: ((كسى كه گناهى مى كند بايد آن را به پوشش الهى بپوشاند)) (307) بنابراين شخص گنهكار اگر چه با گناه نافرمانى خدا مى كند ولى دلش از دوستى آنچه خدا دوست دارد خالى نيست و اين حالت از قدرت ايمان نشاءت مى گيرد، چرا كه خدا آشكار شدن گناهان را دوست ندارد و نشان صداقت در او اين است كه از آشكار شدن گناه ديگرى نيز بيزار باشد و به خاطر آن غمگين مى شود.
3 - نكوهش مردم را نسبت به خودش نپسندد از آن نظر كه موجب اندوهش مى شود و دل و عقلش را از بندگى خداى متعال باز مى دارد، زيرا طبيعت از نكوهش آزرده مى شود و با عقل به ستيز مى پردازد و از بندگى خدا باز مى ماند و به همين سبب شايسته است از ستايشى كه او را از خداى متعال باز مى دارد و دلش را فرا مى گيرد و از ياد خدا منصرف مى سازد نيز بيزار باشد. اين حالت نيز نشان قدرت ايمان است ، زيرا كسى كه براستى تمايل به آسودگى قلب دارد تا خدا را بندگى كند داراى ايمان است .
4 - اين است كه پوشاندن گناه و تمايلش به آن براى آن است كه از نكوهش ‍ مردم بيزار است از آن نظر كه طبيعتش را آزرده مى كند، چرا كه نكوهش دل را به درد مى آورد؛ چنان كه زدن بدن را مى آزارد و آزرده شدن دل از گناه حرام نيست و انسان با آزرده شدن گناهكار هم نيست ولى آنگاه گناهكار است كه از نكوهش مردم بى تابى كند و نكوهش مردم او را به كارى وادارد كه انجامش روا نيست تا به اين وسيله از نكوهش آنها بپرهيزد و بر آدمى لازم نيست كه از نكوهش مردم غمگين و آزرده نشود؛ آرى كمال صداقت در اين است كه ديدن و نديدن مردم برايشان يكسان باشد در نتيجه نكوهشگر و ستايشگر در نظرش يكسان مى شود، چون مى داند كه ضرر و نفع در دست خداست و تمام بندگان ناتوانند. اين چنين افرادى براستى اندكند، چون بيشتر طبيعت ها از نكوهش آزرده مى شوند زيرا در نكوهش احساس كمبود مى شود، و بسا كه آزرده شدن از نكوهش ستوده باشد هرگاه نكوهشگر، در دين بينش داشته باشد زيرا صاحبان بصيرت گواهان خدايند و نكوهش آنها بر نكوهش خداى متعال و نقصان در دين دلالت دارد. پس چگونه از آن غمگين نشود، آرى اندوهى كه نكوهيده است اين است كه غمگين شود كه ستايش به ديندارى را از دست داده است و گويى دوست دارد كه به ديندارى ستايش شود و جايز نيست كه دوست بدارد به بندگى خدا ستوده شود و براى بندگى خدا از ديگرى پاداش بخواهد. بنابراين اگر اين حالت را در خودش يافت بر او لازم است كه با بيزارى جستن و رد كردن با آن مقابله كند. امّا بيزارى از نكوهش در برابر گناه از نظر طبيعت آدمى نكوهيده نيست از اين رو بر او لازم است گناه را پوشيده بدارد تا از نكوهش بر كنار باشد و تصور مى رود كه بنده بگونه اى باشد كه ستايش را دوست نداشته باشد و نكوهش را نيز نپسندد و فقط مقصودش اين باشد كه مردم از نظر ستايش و نكوهش او را رها سازند چه بسا شخصى كه در برابر لذت ستايش صبر مى كند ولى در برابر رنج نكوهش صبر ندارد، زيرا ستايش با لذت طلبى همراه است و لذت نخواستن رنج آور نيست ولى نكوهش رنج آور است . بنابراين دوستى ستايش بر عبادت ثواب خواستن براى اطاعت در حال حاضر است ، امّا بد آمدن از نكوهش بر معصيت هيچ محذورى ندارد و جز اين كه اندوهش از اين كه مردم از گناهش آگاه شده اند او را از آگاه شدن خدا (بر گناهش ) باز مى دارد، و اين كمال نقصان دينى است ، بلكه شايسته است از آگاهى خدا و نكوهش او بر گناه خويش بيشتر غمگين شود. گاه از نكوهش بدش مى آيد از آن نظر كه نكوهشگر با آن عمل معصيت خدا كرده است و اين نيز نشان ايمان شخص است ، و نشانه آن اين است كه نكوهش ‍ نكوهشگر را نسبت به ديگران نيز نپسندد، پس در اين ناراحتى فرقى ميان خودش و ديگران نمى گذارد در صورتى كه اگر ناراحتى مربوط به طبيعت او باشد چنين نيست .
5 - گناه خود را مى پوشاند تا هرگاه گناهش دانسته شود كسى نسبت به او قصد بدى نكند و اين غير از رنج نكوهش است ، چرا كه نكوهش از آن نظر درد آور است كه قلب از پستى و كاستى صاحب خود آگاه مى شود و بايد گناه را بپوشاند حتّى از كسانى كنه از شرّ آنان در امان است ، و گاه از شرّ كسى كه از گناهش آگاه مى شود به دليلى مى ترسد؛ در اين صورت لازم است گناه خود را به خاطر پرهيز از شرّ او بپوشاند.
6 - تنها به خاطر شرم گناه را مى پوشاند، چرا كه شرمندگى خود نوعى درد غير از درد نكوهش و قصد شرّ است . و حيا وى پسنديده اى است كه در آغاز كودكى آنگاه كه نور عقل بر او مى تابد پديد مى آيد و هرگاه كار زشتى از او مشاهده شود شرمنده مى گردد و اين صفتى ستوده است ، زيرا رسول خدا (ص ) فرمود: ((تمام انواع شرم خوب است ))، (308) و فرمود: ((حيا شعبه اى از ايمان است )) (309) ، و فرمود: ((از شرم جز خوبى نيايد)) (310) و فرمود: ((خدا شخص پر آزرم و بردبار را دوست مى دارد)). (311) بنابراين كسى كه گناه مى كند و به اين كه گناهش بر مردم آشكار شود اهميت نمى دهد علاوه بر گناه مرتكب گناه پرده درى و بى شرمى شده و حال او بدتر از حال كسى است كه گناه مى كند و آن را مى پوشاند و از آن شرم دارد، جز اين كه شرم با ريا آميخته است و آدمى را سخت به اشتباه مى اندازد و كمتر كسى آن را درك مى كند، زيرا هر رياكارى مدعى است كه از گناه شرم دارد و علت اين كه عبادات را بخوبى انجام مى دهد شرم داشتن از مردم است ، ولى اين ادعا دروغ است بلكه شرم خوبى است كه از طبع بزرگوارانه نشاءت مى گيرد و در پى شرم ، انگيزه ريا و اخلاص تحريك مى شود و ممكن است به همراه شرم اخلاص بيايد و ممكن است ريا بيايد. توضيح مطلب اين است كه شخص از دوست خود درخواست قرضى مى كند و نفس او راضى به قرض دادن نيست ولى از جواب ردّ دادن شرم دارد و مى داند كه اگر به وسيله ديگرى وام مى خواست كه شرم نمى كرد پاسخ رد مى داد و رياكارانه قرض نمى داد و براى ثواب هم نمى داد. در چنين موردى چند حالت براى شخص وجود دارد.
اين كه بطور شفاهاى و صريح وامخواه را در كند و اهميت ندهد كه به بى حيايى منسوب شود. اين عمل از كسى سر مى زند كه شرم ندارد، زيرا شخصى كه حيا دارد يا تعلل مى ورزد يا وام مى دهد. پس اگر وام بدهد براى وام دهنده سه حالت متصور است :
حالت اول آن است كه ريا و حيا را با هم در آميزد به اين كه شرم به هيجان آيد و در نزد او ردّ كردن وامخواه زشت مى آيد و ريا در او به هيجان مى آيد، و مى گويد: سزاوار است كه به او وام بدهى تا تو را بستايد و نامت به بخشندگى مشهور شود، يا سزاوار است كه به او وام داده شود تا تو را نكوهش نكند و به بخل نسبت ندهد، و هرگاه به اين صورت وام دهد رياكارانه وام داده است و آنچه ريا را تحريك كرده به هيجان آمدن شرم است .
حالت دوّم آن است كه ردّ كردن وامخواه به خاطر شرم بر او دشوار آيد و در نفس وى بخل بماند و دادن وام بر او دشوار شود. پس انگيزه اخلاص در او به هيجان آيد و به خود بگويد: صدقه يك اجر دارد و قرض هجده اجر؛ بنابراين وام دادن ثوابش بيشتر و موجب خوشحال شدن دوست دارد و آن در پيشگاه خدا ستوده است و به اين انگيزه وام مى دهد. پس اين شخص در وام دادن اخلاص دارد و شرم ، اخلاص او را برانگيخته است .
حالت سوّم آن است كه نه ميل به ثواب دارد نه بيم از نكوهش وامخواه و نه علاقه به ستايش او، زيرا اگر وامخواه به وسيله پيكى وام مى خواست ، به او نمى داد، و فقط به خاطر شرم به او داده است ؛ چون در قلب خود رنج آزرم را احساس كرده است و اگر حيا نبود وامخواه را ردّ مى كرد و اگر بيگانه اى مى آمد كه از او شرم نداشت يا شخص پستى مى آمد يقينا او را ردّ مى كرد، اگر چه در وام دادن ثواب و ستايش بسيار است ولى وام دادن او فقط به خاطر شرم بوده است و اين مورد تنها در امور زشت چون بخل و ارتكاب گناهان است . رياكار از كارهاى مباح نيز حيا مى كند تا آنجا كه اگر در حال تند راه رفتن ديده شود حركت خود را آهسته مى كند، يا اگر در حال خنده ديده شود، به حال گرفتگى بر مى گردد و مى پندارد كه اين كار شرم است ، در صورتى كه عين رياكارى است ، و گفته شده : بعضى رياكارى ها نشان ضعف است و اين سخن درست است و مقصود شرم داشتن از امورى است كه زشت نيست مانند شرم داشتن از موعظه كردن مردم و پيشنمازى ، اين شرم در كودكان و زنان ستوده و در خردمندان ناستوده ، گاه گناهى از پيرى ديده مى شود و به خاطر پيرى وى حيا مى كنند كه آن را بر او زشت شمارند، زيرا ((يكى از نشانه هاى بزرگداشت خدا بزرگداشت پيرمرد مسلمان است .)) و اين حيا نيكوست و نيكوتر از آن اين است كه از خدا شرم كند و امر به معروف را ضايع نسازد، و شخصى كه ايمان محكم دارد شرم از خدا را بر شرم از مردم ترجيح مى دهد و شخص ضعيف الايمان گاهى توان آن را ندارد. اين بود كه جايز است به خاطر آنها كارهاى زشت و گناهان را پنهان داشت .
7 - اين است كه بيم دارد اگر گناهش را آشكار سازد اهميت گناهان در نفس ‍ او ساقط شود و نفس وى بر گناهان جراءت پيدا كند، زيرا هرگاه نفس به آشكار انجام دادن گناهان انس بگيرد بسيار در گناهان فرو رود و اسير تمايلات خود شود.
8 - از بيم آن كه ديگران بر او جرى شوند و به او تاءسى جويند گناهانش را آشكار نمى كند، و همين يك علت است كه در آشكار ساختن عبادت جريان دارد و آن اسوه است و ويژه پيشوايان يا كسى است كه به او اقتدا مى شود به همين دليل سزاوار است كه گنهكار نيز گناهش را از خاندان و فرزندانش پنهان بدارد، چرا كه آنان از او مى آموزند.
بنابراين در پوشاندن گناهان هشت عذر است . ولى براى آشكار ساختن عبادت جز همين يك عذر، عذرى وجود ندارد، و هرگاه قصدش از پنهان ساختن گناه اين باشد كه توهّم ديندار بودن خود را در مردم ايجاد كند رياكار است ، چنان كه هرگاه در آشكار ساختن عبادت آن قصد را داشته باشد رياكار است اگر بگويى : آيا براى بنده جايز است كه اگر مردم او را به درستكارى بستايند، ستايش آنها را دوست بدارد و براى آن ستايش آنها را نيز دوست بدارد، در حالى كه مردى به پيامبر (ص ) عرض كرد: مرا به كارى راهنمايى فرما كه خدا و مردم مرا بر انجام آن كار دوست بدارند. فرمود: ((به دنيا بى ميل باش تا خدا تو را دوست بدارد و اين مال بى ارج دنيا را به طرف مردم بينداز تا تو را دوست بدارند)).(312)
مى گوييم : اين كه دوست بدارى مردم تو را دوست بدارند گاهى مباح و گاه ستوده و گاه نكوهيده است . ستوده آن است كه دوستى مردم را بخواهى تا از آن پى ببرى كه خدا تو را دوست دارد، زيرا خداى متعال هرگاه بنده اى را دوست بدارد محبت او را در دل بندگان خود جاى مى دهد. نكوهيده اين است كه دوست بدارى مردم حج و جهاد و نماز و بندگى تو را بستايند و دوست بدارند زيرا اين كار اجرت خواستن بر عبادت خدا در دنيا علاوه بر ثواب خداست . مباح آن است كه دوست بدارى مردم تو را در برابر صفات ستوده دوست بدارند نه در برابر عبادت هاى ستوده معين ، بنابراين چنين دوستى مانند دوست داشتن مال است ، زيرا مالكيت بر دل ها وسيله اى براى رسيدن به هدف هاست ، چنان كه مالكيت اموال نيز چنين است پس ‍ تفاوتى با هم ندارند.