راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۲ -


ترك عبادات از بيم ريا و داخل شدن در آفت ها
بايد دانست كه بعضى از مردم عمل را از بيم آن كه ريا شود ترك مى كنند و اين اشتباه و مطابق خواسته شيطان است ، بلكه حق در ترك اعمال و ترك نكردن آن از بيم آفت ها مواردى است كه بيان مى كنيم : و آن موارد اين است كه عبادات تقسيم مى شود به عبادتى كه در خود آن لذتى نيست مانند نماز، روزه ، حج ، جهاد زيرا در اين اعمال تحمل سختى و نوعى مجاهده است و علت لذتبخش بودنش آن است كه به ستايش مردم منتهى مى شود و ستايش مردم لذتبخش است و آن هنگامى است كه مردم از آن آگاه شوند و نيز به چيزى مى انجامد كه لذتبخش است و آن بسيارى امورى است كه به بدن منحصر نيست ، بلكه مربوط به آفريدگان است ، مانند خلافت ، قضاوت ، سرپرستى ها، امورى كه مخصوص به امام يا مجتهد جامع الشرايط است ، پيشنمازى ، موعظه و تدريس و بخشيدن مال به مردم و جز آنها از امورى كه آفتش بسيار است چون به انسان ها مربوط است و لذت دارد.
بخش اول : عبادت هايى است كه مخصوص بدن است و مربوط به ديگرى نيست و در خود آن لذتى نيست مانند نماز، روزه ، حج ، بنابراين خطرهاى ريا در آن سه چيز است :
1 - خطرى كه پيش از عمل وارد مى شود و آدمى را بر شروع آن تحريك مى كند تا مردم ببينند و انگيزه دين همراه آن نيست . اين خطر از خطرهايى است كه شايسته است ترك شود، زيرا معصيتى است كه در آن بندگى نيست ، چون با صورت عبادت به منزلت يافتن در دل توسل جسته است . پس اگر انسان بتواند انگيزه ريا را از خود دور سازد و نفس را ترك كند و به آن بگويد: آيا از مولايت شرم ندارى كه كار را براى او انجام نمى دهى و براى بندگانش انجام مى دهى ؟ تا انگيزه ريا دور شود و نفس كار را براى خداى متعال انجام دهد و نفس را براى خطور كردن ريا و كفاره آن كيفر دهد تا مشغول عمل شود.
2 - در آغاز براى خدا به عبادت برانگيخته مى شود ولى همراه با شروع عبادت ، ريا عارضش مى شود بنابراين سزاوار نيست كه عمل را ترك كند، چرا كه انگيزه دينى يافته است و بايد به عمل شروع كند و با نفس خود در دور ساختن ريا مبارزه كند و با تلاشى كه نقل كرديم يعنى با مجبور ساختن نفس به بيزارى از ريا و امتناع از قبول آن اخلاص به دست بياورد.
3 - عبادت را با اخلاص شروع كند سپس ريا و انگيزه هاى آن عارض شود. پس شايسته است كه در دور ساختن ريا بكوشد و عمل را رها نكند تا به اخلاص برگردد و به اجبار نفس خود را به اخلاص برگرداند تا عمل تمام شود، زيرا شيطان در آغاز آدمى را به ترك عمل فرا مى خواند و چون جوابش ندهد و مشغول عبادت شود وى را به ريا دعوت مى كند و هرگاه جواب او را ندهد و دورش كند، همان جا مانده و به او مى گويد: اين عمل خالص نيست ، تو رياكارى و زحمتت هدر است ، پس عملى كه در آن اخلاص نيست چه فايده اى دارد تا با اين وسوسه ها انسان را به ترك عمل وادار كند، و هرگاه عمل را ترك كند مقصود شيطان حاصل مى شود؛ داستان كسى كه عمل را از ترس رياكارى ترك مى كند داستان كسى است كه مولايش ‍ به او گندمى آميخته به خاك دهد و به او بگويد: خوب آنها را از خاك پاك كن ، پس اصل پاكسازى را رها كند و بگويد: مى ترسم كه اگر مشغول آن كار شوم نتوان خوب تميز كنم ، پس اصل عمل را ترك كند كه نتيجه اش ترك اخلاص همراه با ترك اصل عمل است و كار بى ثمرى است ، و از همين قبيل است كه عمل را از بيم مردم كه به او رياكار گويند ترك كند و مردم با اين كار گنهكار شوند و اين نيز از حيله هاى شيطان است ، زيرا در آغاز بدگمانى نسبت به مسلمانان در انسان ايجاد كرده در حالى كه سزاوار نيست انسان به مردم بدگمان باشد؛ سپس اگر بدگمان شد گفتار آنها نبايد به او زيانى برساند و ثواب عبادت را از دست بدهد، زيرا ترك عمل از بيم گفتار آنان كه ((وى رياكار است )) عين ريا مى باشد. بنابراين اگر ستايش آنها را دوست ندارد و از نكوهش آنها نمى ترسد، با گفتارشان كه وى رياكار است يا مخلص است چه كار دارد و چه فرقى است ميان اين كه عمل را از بيم اين كه بگويند رياكار است رها سازد. اين كه عمل را خوب انجام دهد از بيم آن كه بگويند: وى غافل و تقصيركار است ، بلكه ترك كردن عمل از اين دشوارتر است . تمام اينها حيله هاى شيطان براى خداپرستان نادان است . آنگاه چگونه طمع دارد كه با ترك عمل از شيطان رها شود، در حالى كه شيطان او رها نمى سازد. بلكه در اين حال به او مى گويد: مردم مى گويند: عمل را ترك كردى تا بگويند: شخص مخلصى هستى و شهرت طلب نيستى و با اين سخنان تو را مجبور به فرار مى كند؛ پس اگر بگريزى و داخل گودالى در زير زمين شوى شيرينى آگاهى مردم را از زهدت و فرارت از مردم و احترام قلبى آنها به تو را در دلت مى افكند. پس چگونه از شيطان رها مى شوى بلكه نجاتى از شيطان نيست ، مگر اين كه شناخت آفت ريا را از دلت جدا نكنى و بدانى كه در آن ضرر آخرت است و نفع دنيوى ندارد، تا قلبت همواره از ريا كراهت داشته باشد و از آن امتناع ورزد و با اين حال عمل را ادامه دهى و اهميت ندهى ، اگر چه دشمن بر حسب طبيعت خود تحريك كند، چرا كه اين تحريك قطع نمى شود و ترك كردن عمل به خاطر آن آدمى را به بطالت و ترك كارهاى خير مى كشاند. پس تا زمانى كه انگيزه دينى بر عمل دارى عمل را ترك نكن و با ريايى كه به دل مى گذرد به مبارزه برخيز و دلت را به شرم داشتن از خدا ملزم ساز هرگاه نفست تو را فرا بخواند كه ستايش خدا را با ستايش مخلوق عوض كنى در حالى كه خدا از قلبت آگاه است ، و اگر مردم از دلت آگاه باشند كه قصد ستايش آنها را دارى نسبت به تو خشمگين خواهند شد، بلكه اگر بتوانى به منظور شرم داشتن از خدا و كيفر كردن نفست بر عمل خود بيفزايى چنان كن ، و اگر شيطان به تو بگويد: تو رياكارى بدان كه دروغگوست چون قلبت با ناخوشايندى ريا و امتناع از آن و بيم از آن را نيافتى و انگيزه دينى هم باقى نمانده بلكه فقط انگيزه ريا موجود است پس در آن وقت عمل را ترك كن ، و اين كار بعيد به نظر مى رسد. پس هر كس ‍ كار را براى خدا شروع مى كند ناگزير است بر اصل قصد ثواب باقى بماند. اگر بگويى : از گروهى نقل شده كه عمل عبادى را از بيم مشهور شدن ترك كرده اند.
مى گوييم : اين سخن با موارد بى شمارى كه درباره اظهار و عبادت ها وارد شده معارضه دارد. خلاصه آن كه ترك كردن مستحبات جايز است و سخن در انجام كارهاى برتر فقط در توان نيرومندان در دين است نه ضعيفان . بنابراين بهتر آن است كه عمل را تمام كند و در اخلاص بكوشد و عمل را ترك نكند و صاحبان عمل گاه از بيم بسيار به خاطر درمان نفس خود با انجام كار برتر مخالفت مى كنند. بنابراين بايد به نيرومندان در دين تاءسى جست .
بخش دوم اعمالى است كه به مردم مربوط مى شود و در آن آفت ها و خطرهاى زيادى است . بزرگترين آنها خلافت سپس قضاوت است ، و بعد از آن موعظه و تدريس و فتوا دادن ؛ آنگاه بخشيدن مال است . امّا خلافت و فرمانروايى اگر همراه عدالت و اخلاص باشد از بهترين عبادت هاست . پيامبر (ص ) فرمود: ((يك روز امام عادل بهتر از عبادت شخص سال شخص تنهاست )). (313) پس چه بزرگ است عبادتى كه يك روز آن برابر شصت سال باشد.
پيامبر (ص ) فرمود: ((نخستين كسانى كه به بهشت در آيند سه گروهند و يكى از آنها امام عادل است )).(314)
و فرمود (ص ): ((سه گروهند كه دعايشان رد نمى شود و امام عادل )) يكى از آنهاست .(315)
و فرمود (ص ): ((نزديك ترين مردم به من در نشستن امام عادل است )).(316)
مى گويم : چون خلافت در نزد ما (اماميه ) از طرف خداوند تصريح شده و مخصوص امام معصوم و پاك از پليدى هاست ، و آلودگى هاى نفس است كه از آن ريا منبعث مى شود، و پس از امام معصوم كسى مدعى خلافت نمى شود، مگر مشركى كه با شرك خود تمام كارهاى نيكش را باطل مى كند، در اين صورت ما نيازى نداريم كه در خلافت از نظر راه يافتن ريا به آن بحث كنيم . از اين رو سخن را قطع مى كنيم . غزالى در اين جا گفتار و كردارى از اساتيدش نقل كرده است .
غزالى گويد: قضاوت اگر چه پست تر از خلافت و حكومت است ، ولى به همان معناست ، زيرا هر كس ولايتى بر مردم دارد امير است و حكمش نفوذ دارد و امير بودن طبعا محبوب است و ثواب قضاوت در صورت پيروى كردن قاضى از حق ، بسيار است و كيفر آن نيز با انحراف از حق سخت است .
پيامبر (ص ) فرمود: ((قاضيان سه گروهند يك گروه در بهشت و دو گروه در دوزخند)).(317)
پيامبر (ص ) فرمود: ((هر كس قضاوت كند بدون كارد ذبح شده است )). (318) بنابراين حكم قضاوت حكم امارت است و شايسته است افراد ضعيف (از نظر دينى ) و هر كسى كه دنيا و لذت هاى آن در نظرش ارجى دارد آن را ترك كند و لازم است نيرومندان (در دين ) كه راه خدا از نكوهش ‍ هيچ نكوهشگرى باك ندارند عهده دار آن شوند، و هرگاه شاهان ستمكار باشند و قاضى جز با اظهار خلاف و ناديده گرفتن بعضى از حقوق به خاطر آنها و وابستگانشان نتواند قضاوت كند چون مى داند اگر به حق و بر ضرر آنها حكم كند او را بر كنار ساخته يا از او اطاعت نمى كنند، بنابراين نبايد عهده دار قضاوت شود، و اگر بر عهده گرفت بر او لازم است كه از شاهان و وابستگانشان مطالبه حقوق مردم كند و بيم بر كنارى هرگز عذرى نباشد كه به او اجازه اهمال كارى بدهد، بلكه هرگاه بر كنار شود مسئووليت از او برداشته مى شود، و شايسته است اگر براى خدا قضاوت مى كند از بر كنارى خوشحال شود و اگر نفس او به اين امر رضايت نداد در اين صورت براى پيروى از هوى و شيطان قضاوت مى كند، پس چگونه انتظار ثواب دارد، در حالى كه او همراه با ظالمان در پايين ترين طبقات دوزخ است .
مى گويم : از طريق شيعه روايتى است كه كلينى در كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرموده است : ((از حكومت بپرهيزيد كه آن حق امامى است كه به قضاوت عالم باشد و در ميان مسلمانان عدالت كند و آن پيامبر يا وصى پيامبرى است )).(319)
از امام صادق (ع ) روايت شده كه گويد: ((اميرالمؤ منين (ع ) به شريح فرمود: اى شريح در جايگاهى هستى كه در آن جز پيامبر يا وصى پيامبر يا شخص شقىّ نمى نشيند))(320)
و از آن حضرت روايت است كه فرمود: ((قاضيان چهار گروهند سه گروه در دوزخ و يك گروه در بهشت : مردى كه آگاهانه به ستم قضاوت كند، جايش در دوزخ است ، و مردى كه ندانسته به ستم قضاوت كند جايش در دوزخ است و مردى كه ندانسته به حق قضاوت كند جايش در دوزخ است ، و مردى كه آگاهانه به حق قضاوت كند جايش در بهشت است )).(321)
غزالى گويد: امّا موعظه كردن و فتوا دادن و تدريس و روايت كردن حديث و گردآورى سندهاى عالى و تمام امورى كه عامل زيادى جاه و مقام و ارجمندى مى شود نيز مانند آفت حكومت آفتى بزرگ است ، و گذشتگان كه از خدا مى ترسيدند تا راهى مى يافتند فتوا نمى دادند و مى گفتند: حدّثنا درى از درهاى دنياست . كسى كه حدّثنا بگويد گفته است : برايم گشايش دهيد (از مردم كمك خواسته است ).
مى گويم : ما پيش از اين سخنى از حضرت صادق (ع ) درباره فتوا در كتاب علم از بخش مهلكات نقل كرديم .
غزالى گويد: شخص واعظ در وعظ خود و متاءثر شدن دل هاى مردم به آن و گريه و ناله آنها و روى آوردنشان لذتى مى يابد كه هيچ لذتى با آن برابرى نمى كند و هرگاه آن حالت بر قلبش غالب آمد طبيعتش به هر سخن آراسته به دروغى كه در نزد عوام خريدار دارد مايل مى شود اگر چه باطل باشد و از هر سخنى كه بر عوام سنگين و ناپسند مى آيد اگر چه حق باشد مى گريزد، و تمام همت خود را صرف كارهايى مى كند كه دل هاى عوام را تكان دهد و منزلتش در دل آنها زياد شود. بنابراين حديث و حكمتى كه مى شنود. شاد مى شود، از آن نظر كه مناسب گفتن روى منبر است . در حالى كه سزاوار بود شادى اش از آن نظر باشد كه راه خوشبختى و رفتن به راه دين را آموخته تا در درجه اول خود به آن عمل كند، آنگاه بگويد: حال كه خدا اين نعمت را به من داده و مرا از اين حكمت بهره مند ساخته پس آن را به ديگران افاضه مى كنم تا برادران مسلمانم در نفع آن با من شريك باشند، و اين از امورى است كه بيم و فتنه اش بسيار است و حكم آن حكم حكومت هاست . بنابراين كسى كه هيچ انگيزه اى جز جاه طلبى و موقعيت يافتن و از راه دين ارتزاق كردن و فخر فروشى و مال اندوزى ندارد بجاست كه موعظه را ترك كند و با هواى نفس مخالفت كند تا نفسش تمرين كند و در دين قوى شود و از فتنه نفس خود مطمئن شود، آنگاه به موعظه كردن ديگران برگردد.
اگر بگوييد: اگر چنين حكمى درباره دانشمندان صادر شود دانش ها به تعطيلى مى گرايد و كهنه مى شود و جهل تمام مردم را فرا مى گيرد.
مى گوييم : پيامبر (ص ) از طلب حكومت نهى كرده و از آن بيم داده است (322) تا آنجا كه فرموده است : ((شما بر حكومت حريص هستيد در حالى كه حكومت ، افسوس و پشيمانى روز قيامت است مگر كسى كه به حق رفتار كند، و فرمود: دايه خوب است و از شير گيرنده بد است )) (323) و معلوم است كه اگر سلطنت و امارت تعطيل شود دين و دنيا روى هم باطل مى شود و كشتار در ميان مردم به راه مى افتد و امنيت از بين مى رود و شهرها خراب و زندگى ها نابسامان مى شود و با اين حال چرا پيامبر از آن نهى كرده است ؛ امّا سخن گوينده كه نهى از ريا به منسوخ شدن علم كشانده مى شود اشتباه است زيرا نهى پيامبر (ص ) از قضاوت به تعطيل شدن قضاوت نمى انجامد، (324) بلكه حب رياست مردم را به طلب آن وادار مى كند و همچنين دوستى رياست موجب منسوخ شدن علوم نمى شود بلكه اگر مردم را از طلب علومى كه در آنها رياست است منع كنند و آنها را به زندان و غل و زنجير بكشند از زندان گريخته و زنجيرها را پاره مى كنند و در پى آن مى روند و خداى متعال وعده داده كه اين دين را به وسيله گروه هايى تقويت مى كند كه بهره اى از دين ندارند، پس دلت را به كار مردم مشغول مدار زيرا خدا آنها را ضايع نمى كند، و به خودت بينديش ، پس مى گويم : با اين حال اگر در شهر كسانى باشند كه به موعظه قيام كنند در نهى كردن از وعظ فايده اى جز امتناع بعضى از آنها نيست وگرنه مى دانيم كه تمام آنها امتناع نكرده و لذت رياست را رها نمى سازند؛ پس اگر در شهر جز يك نفر نباشد و موعظه او براى مردم مفيد باشد، از آن نظر كه خوش سخن و خوش منظر است و در مردم عوام چنان توهمى ايجاد كند كه در موعظه اش قصد خدا دارد و تارك دنياست و از آن روى گردانده او را از موعظه كردن باز نمى دارد و به او مى گوييم : مشغول موعظه باش و با نفس خود جهاد كن ، پس اگر بگويد: به نفس خود مطمئن نيستم ، مى گوييم : مشغول موعظه باش و با نفس خود جهاد كن زيرا مى دانيم كه اگر اين كار ترك شود تمام مردم هلاك مى شوند چون شخص ديگرى نيست كه به اين امر مهم قيام كند، و اگر بر موعظه مواظبت كند و هدفش مقام باشد او به تنهايى هلاك مى شود و سلامت ماندن دين همه مردم در نزد ما محبوب تر از سلامت ماندن دين آن يك نفر است . بنابراين او را فداى گروه مى كنيم و مى گوييم : شايد اين همان كسى است كه رسول خدا (ص ) درباره اش فرموده است : ((خدا اين دين را به وسيله گروه هايى تاءييد مى كند كه بهره اى از دين ندارند)). (325) واعظ كسى است كه با سخن و روش ظاهرى اش مايل به آخرت و بى ميل به دنياست ، امّا سخن بيهوده و الفاظ مسجّع كه تواءم با اشعار است و واعظان در اين دوره پديد آورده اند از مطالبى است كه در آن تعظيم دين و بيم دادن مسلمانان نيست بلكه اميدوار كردن و جرى ساختن بر گناهان به وسيله نكته هاى باريك است و لازم است شهرها را از اين واعظان خالى كرد، زيرا آنها نايبان رجّال و جانشينان شيطانند، و سخن ما فقط درباره واعظى است كه موعظه حسن كند و ظاهرى آراسته داشته باشد و دوست داشته باشد سخنش مورد قبول واقع شود و بس ، و تهديدهايى كه راجع به علماى سوء وارد شده و در كتاب علم نقل كرديم ما را از فتنه ها و گرفتارى هاى علم بر حذر مى دارد.
عيسى (ع ) فرموده : ((اى عالمان سوء روزه مى گيريد، نماز مى خوانيد، زكات مى دهيد و آنچه را فرمان مى دهيد انجام نمى دهيد، و درس مى دهيد آنچه را عمل نمى كنيد، چه بد حكم مى كنيد با گفته و آرزوها توبه مى كنيد و به هواى نفس عمل مى كنيد. پاك كردن ظاهرتان در حالى كه دل هايتان آلوده است نفعى به حالتان ندارد. براستى به شما مى گويم : مانند الك نباشيد كه آرد خوب از آن بيرون مى آيد و سبوس در آن باقى مى ماند. همچنين شما سخنان حكمت آميز از دهان هايتان بيرون مى آوريد ولى سخنان نادرست در سينه ها داريد، اى بندگان دنيا چگونه به ثواب آخرت مى رسد كسى كه تمايلات دنيوى او تمام شدنى نيست و رغبتش به دنيا قطع نشده است ؟ براستى به شما مى گويم : دل هاى شما از اعمالتان گريان است ، دنيا را زير زبان هايتان و عمل را زير گام هايتان قرار داده ايد. براستى به شما مى گويم : آخرتتان را تباه كرديد. بنابراين خير دنيا در نظر شما محبوب تر از خير آخرت است ، اگر بدانيد كسى پست تر از شما نيست ؛ واى بر شما تا كى راه را براى رهروان شب هموار مى سازيد و خود در كوى سرگشتگان اقامت مى كنيد؟ گويى شما اهل دنيا را دعوت مى كنيد تا دنيا را براى شما رها سازند. آرام ، آرام ، واى بر شما، خانه تاريكى كه چراغ بر پشت بام آن نهاده شده و درون آن تاريك و وحشتناك است چه فايده اى دارد، همچنين به حال شما نفعى ندارد كه نور علم در ذهن هايتان باشد و باطنتان از آن خالى باشد. اى بندگان دنيا مانند بندگان پرهيزگاريد و نه مانند آزادگان بزرگوار. نزديك است دنيا شما را از ريشه بر كند و شما را به صورت هايتان بر زمين بيفكند سپس به خاطر گناهانتان موهاى بالاى پيشانيتان را بگيرند، دانش شما را از پشت سر برگرداند آنگاه شما را برهنه و تنها به خداى ديّان تحويل دهد پس خدا شما را از كارهاى بدتان آگاه مى سازد و كيفر اعمال بدتان را مى دهد.)) حارث محاسبى اين حديث را در يكى از كتاب هايش روايت كرده است . (326)
سپس محاسبى گفته : اين عالمان سوء شيطان هاى انسى و فتنه براى مردم هستند؛ به مال دنيا و رفعت آن مايلند؛ و آن را بر آخرت برگزيده اند و دين را براى دنيا خوار ساخته اند. آنان در دنيا ننگ و عارند و در آخرت زيانكار.
يك پرسش و پاسخ آن
اگر بگوييد: اين آفت ها (براى علم ) آشكار است ولى در روايات به علم و موعظه بسيار ترغيب شده است تا آنجا كه رسول خدا (ص ) فرمود: (((يا على ) اگر يك نفر را خدا به وسيله تو هدايت كند از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است :))؛ و نيز فرمود (ص ): ((هر دعوت كننده اى كه به هدايت دعوت كند و از او پيروى شود پاداش آن عمل و پاداش كسى كه از او پيروى كرده از آن اوست )).
و ديگر فضيلت هايى كه براى علم است . بنابراين شايسته است به عالم گفته شود: مشغول علم باشد و رياكارى براى مردم را رها كن چنان كه به نمازگزار گرفتار ريا گويند: عمل را ترك نكن بلكه آن را تمام كن و با نفست به مجاهده بپرداز.
در پاسخ مى گويم : بايد دانست كه فضيلت و خطر علم مانند فضيلت خلافت و حكومت بسيار است و به هيچ يك از بندگان خدا نمى گوييم : علم را رها كن ، زيرا در خود علم آفتى نيست و فقط آفت در اظهار علم براى تصدى موعظه و تدريس و نقل احاديث است و نيز به او نمى گوييم : علم را ترك كن تا وقتى كه در خود انگيزه دينى آميخته به ريا مى يابى ، امّا هرگاه تنها ريا او را به عمل تحريك كند اظهار نكردن علم برايش سودمندتر و سالم تر است . همچنين نافله هاى نماز هرگاه انگيزه اش فقط ريا باشد تركش واجب است ، امّا هرگاه در بين نماز وسوسه هاى ريا به دلش خطور كند و از آن كراهت داشته باشد نبايد نماز را ترك كند، زيرا آفت ريا در عبادات ضعيف است و تنها در حكومت ها و سرپرستى منصب هاى بزرگ چون علم بسيار قوى است . خلاصه آفت ها سه درجه است :
1 - حكومت ها و آفات آن بسيار است و گروهى از پيشينيان از بيم آفت ، آن را رها ساخته اند.
2 - نماز، روزه ، حج ، زكات . گذشتگانى كه دينشان قوى بوده و حتّى ضعيف هايشان به اين اعمال پرداخته اند و از بيم آفت ، ترك آن را برنگزيده اند، چون آفتى كه در آنهاست ضعيف مى باشد و نابودى آن آفت و تمام كردن عمل براى خدا با كم ترين قدرت ميسّر است .
3 - حدّ ميانى بين دو رتبه قبل است و آن سرپرستى منصب موعظه و فتوا و نقل حديث و تدريس است و آفات اينها كمتر از آفات حكومت ها و بيشتر از آفت در نماز است و شخصى كه ايمانش قوى يا ضعيف است نبايد نماز را ترك كند، بلكه بايد انديشه ريا را از خود دور سازد. و شايسته است افرادى كه ايمانى ضعيف دارند بكلى حكومت را رها سازند امّا افرادى كه ايمانى قوى دارند نبايد آن را ترك كنند و منصب هاى علم ميان آن دو گروه مشترك است و هر كس آفت هاى منصب علم را آزموده باشد بداند كه آفت هاى آن به آفات حكومت شبيه تر است و اگر شخص ضعيف الايمان از آن بپرهيزد سالم تر است . و خدا به حقيقت داناتر است .
در اينجا درجه چهارمى نيز وجود دارد و آن گردآورى مال و گرفتن آن براى تقسيم كردن و مستحقان است . بخشيدن و اظهار بخشندگى جلب ستايش ‍ است و شاد كردن دل هاى مردم لذتبخش است . بنابراين آفت هاى اين درجه نيز بسيار است . دانشمندان در اين باره اختلاف كرده اند. گروهى گفته اند: هرگاه كسى از راه حلال دنيا بطلبد و از آفات آن در امان بماند و با آن صدقه دهد بهتر از آن است كه به عبادات و مستحبات مشغول شود، چرا كه اين عمل خير است و به ديگران خير مى رسد، مانند ازدواج ، گروهى گفته اند: اگر انسان بنشيند و به ذكر خدا مداومت كند، بهتر است ؛ چون گرفتن و بخشيدن انسان را از ياد خدا باز مى دارد. عيسى (ع ) فرموده است : ((اى كسى كنه دنيا را مى طلبى تا با آن نيكى كنى ترك دنيا برايت نيكوتر است )). گروهى گفته اند: كمترين ضررى كه در طلب دنيا هست اين است كه پرداختن به دنيا انسان را از ياد خدا باز مى دارد در حالى كه ذكر خدا بهتر و بالاتر است . اين حكم در مورد كسى است كه از آفت ها در امان باشد، امّا كسى كه در معرض آفت هاى ريا قرار مى گيرد ترك دنيا برايش بهتر است و مشغول شدن به ذكر خدا بودن اختلاف افضل است .
خلاصه آنچه مربوط به مردم است و نفس از آن لذت مى برد آفت زاست ، و بهتر است به عبادات عمل و آفت ها دفع شود. پس اگر نتوانست بايد صبر كند و بكوشد و خير و شرّى كه در دلش هست بسنجد و آنچه نور علم بر آن راهنمايى مى كند انجام دهد نه آنچه طبعش به آن مايل است .
جان كلام اين كه آنچه بر دلش سبك تر احساس مى كند غالبا برايش زيانبارتر است ، زيرا نفس فقط از شرّ لذت مى برد و خير برايش لذتبخش نيست و به آن كمتر مايل است ، اگر چه لذت بردن از كار خير در بعضى از حالت ها بعيد نمى باشد. اينها امورى است كه نمى توان بطور مبسوط به نفى و اثبات آن حكم كرد و آن منوط به تلاش قلب است تا بنگرد كدام به نفع دين اوست و آنچه در او ترديد ايجاد مى كند رها سازد و آنچه ترديد ايجاد نمى كنند انجام دهد. آنچه نقل كرديم گاه جاهل را دچار غرور مى كند و مال را نگاه مى دارد و از بيم آفت (ريا) آن را انفاق نمى كند و آن عين بخل است و هيچ اختلافى نيست در اين كه تقسيم كردن مال در كارهاى مباح بهتر از نگاه داشتن مال است ، چه رسد به اين كه در صدقه مصرف شود. تنها اختلاف در كسى است كه احتياج به كسب مال دارد. آيا كسب مال و بخشيدن بهتر است يا فقط مشغول ذكر خدا باشد، يا از راه حلال مال به دست بياورد و در كارهاى خير خرج كند؟ اختلاف براى اين است كه در به دست آوردن مال آفت هايى است ، امّا مالى كه از حلال به دست آمده در هر حال بخشيدنش ‍ از نگاه داشتنش بهتر است .
اگر بگوييد: صداقت و اخلاص عالم و واعظ در موعظه اش با چه نشانه اى شناخته مى شود و چگونه معلوم مى شود كه قصدش رياكارى براى مردم نيست ؟
بايد دانست كه صدق و اخلاص عالم و واعظ چند نشانه دارد:
1 - اگر واعظى ظاهر شود كه در وعظ بهتر از اوست و عملش از او بيشتر است و مردم سخن او را بيشتر مى پذيرند، شاد شود و به او حسد نورزد، آرى غبطه خوردن و رشك بردن به او عيبى ندارد و رشك آن است كه آرزو كند او نيز از چنان دانشى برخوردار شود.
2 - اگر بزرگان در مجلس او حاضر شوند سخنش تغيير نكند و به همان حال عادى خود باقى بماند و همه مردم را به يك چشم بنگرد.
3 - دوست نداشته باشد مردم در راه به دنبال او بروند و در بازارها پشت سرش حركت كنند. البته صدق و خلوص عالم و واعظ نشانه هاى بسيارى دارد كه بر شمردن آنها سخن را به درازا مى كشاند.
مواردى كه درست است بنده به خاطر ديدن مردم در عبادت به نشاط آيد و مواردى كه درستنيست
بايد دانست كه گاه انسان با گروهى در محلّى بيتوته مى كند و آنان براى نافله شب بر مى خيزند يا بعضى از آنها بر مى خيزند و تمام شب يا نيمى از آن را به نماز مى گذرانند و او جزء كسانى است كه شب در خانه خودش فقط لحظاتى را به عبادت مى گذرانده است امّا چون آنها را مى بيند ضمن همراهى با آنان براى عبادت به نشاط مى آيد تا آنجا كه بيش از آنچه در خانه عبادت مى كرده عبادت مى كند يا به نماز خواندن مى پردازد هر چند هرگز (در خانه خود) عادت به آن نداشته است . همچنين گاه در محلى قرار مى گيرد كه اهل آنجا روزه مى گيرند و نشاط روزه گرفتن در او برانگيخته مى شود و اگر آنها نبودند هرگز چنين نشاطى در او نبود. در اين مورد گاه گمان ريا بودن مى رود و به نظر مى آيد كه نبايد با نمازگزاران همراهى كند در حالى كه كليت ندارد، بلكه نياز به شرح دارد؛ زيرا هر مؤ منى به عبادت خدا و به عبادت برخاستن در شب و روزه گرفتن در روز مايل است ، ولى گاه گرفتارى ها و موانع او را از اين كار باز مى دارد و قدرت دسترسى بر تمايلات بر او غالب مى آيد يا غفلت او را فرا مى گيرد؛ و گاه ديدن ديگران و عبادت ديگران و عبادت آنها غفلت او را برطرف مى سازد، يا گرفتارى ها و موانع در بعضى جاها كنار مى رود و نشاط عبادت در او برانگيخته مى شود. بنابراين گاه شخص در خانه خودش است و عواملى او را از نماز شب باز مى دارد مانند خفتن روى بستر نرم يا بهره بردن از همسر يا سخن گفتن با خانواده و خويشاوندان خود و سرگرمى به فرزندانش يا بررسى حساب هايى كه با طرف هاى تجارى خود دارد، و هرگاه در خانه بيگانه اى باشد اين سرگرمى هايى كه تمايل او را به كار خير سست مى كند وجود ندارد و عواملى برايش فراهم مى آيد كه او را به كار خير وامى دارد، چون ديگران را مى بيند كه به خدا روى آورده و از دنيا روى گردانيده اند. پس وى به آنها مى نگرد و در كار خير با آنها رقابت مى كند و بر او گران مى آيد كه در عبادت بر او سبقت جويند از اين انگيزه دينى او تحريك مى شود نه اين كه قصد رياكارى داشته باشد. يا گاه به سبب ناآشنايى با محل و عوض شدن جا يا عامل ديگرى خوابش نمى برد و اين حالت را مغتنم مى شمارد، در حالى كه در منزلش گاه خواب بر او غالب آمده و گاه به اين نكته توجه مى كند كه همواره در خانه خودش است ، از طرفى نفس هميشه اجازه خواندن نافله شب را نمى دهد، بلكه گاهى چنين اجازه اى را مى دهد و عامل نشاط بر عبادت همين اجازه است با برطرف شدن ديگر موانع ، و گاه روزه گرفتن در خانه خودش در حالى كه طعام هاى خوب در اختيار دارد، دشوار مى آيد و نمى تواند در برابر آنها صبر كند. ولى هرگاه دسترسى به غذاهاى لذيذ بر او دشوار باشد روزه گرفتن بر او سخت نمى آيد. از اين رو انگيزه روزه گرفتن در او ايجاد مى شود. اين عوامل و نظاير آن ممكن است روى دهد و انگيزه آن ديدن مردم و همراهى وى به آنهاست ، و در اين موقع است كه گاه شيطان مانع از عمل مى شود و مى گويد: به عبادت و نماز و روزه نپرداز، چرا كه رياكار خواهى بود. تو اين اعمال را در خانه ات به جاى نمى آورى و بيش از آن كه در خانه ات نماز مى خوانى نماز نخوان ؛ و گاه رغبت شخص به افزودن در عادت به اين خاطر است كه ديگران او را مى بينند و بيم آن دارد كه كمى عبادت وى را نكوهش كنند و آن را به كاهلى او نسبت دهند، بويژه هرگاه به او گمان دارند كه شب به عبادت اقدام مى كند، زيرا نفسش به او اجازه نمى دهد كه از چشم آنها بيفتد و مى خواهد موقعيت خود را حفظ كند. در اين موقع است كه شيطان مى گويد، نماز بگزار كه قصد اخلاص دارى و براى مردم نماز نمى خوانى بلكه براى خداست ، و علت اين كه هر شب نماز نمى خواندى به خاطر موانع بسيار بوده است و اكنون انگيزه نماز خواندنت برطرف شدن موانع است نه آگاهى مردم از عبادت تو؛ و اين امرى است كه آدمى را به اشتباه مى اندازد، جز صاحبان بينش را. ولى هرگاه بداند كه محرك او بر عبادت رياكارى است شايسته نيست كه بيش از عادت خود حتّى يك ركعت نماز بخواند، چرا كه وى با طلب ستايش از مردم به وسيله عبادت خدا معصيت خدا مى كند؛ و اگر انگيزه اش بر عبادت براى برطرف شدن موانع و رشك بدن و رقابت با عبادت ديگر مردم است ، موافقت و همراهى در عبادت با ديگران جايز است ، و نشانه اش اين است كه بر خود عرضه بدارد كه اگر اين عادت كنندگان را از جايى ببيند كه آنها وى را نمى بينند، مثلا از پشت پرده آنها را مى بيند در حالى كه آنها وى را نمى بينند آيا نفس به او اجازه نماز مى دهد؟ اگر در اين شرايط نماز بخواند انگيزه اش ‍ حق است و اگر دور از نظر آنها باشد و نماز خواندن بر او گران آيد، بايد نماز نخواند چرا اگر انگيزه اش ريا است .
همچنين گاه انسان روز جمعه در نماز حاضر مى شود با نشاطى كه هر روز آن نشاط را ندارد، و ممكن است اين نشاط به خاطر ستايش مردم باشد، و ممكن است انگيزه نشاط او بر عبادت ، ديدن نشاط مردم بر عبادت و برطرف شدن غفلت او به سبب روى آوردنشان به خداى متعال باشد، و گاه با ديدن اين منظره دينى تحريك مى شود و همراه آن در نفس دوستى ستايش پديد مى آيد؛ بنابراين هرگاه بداند كه قصد دينى بر قلبش غالب است نبايد به خاطر دوستى ستايش مردم طاعت را ترك كند، بلكه شايسته است با كراهت از ستايش مردم آن حالت را برطرف سازد و به عبادت مشغول شود. همچنين گاه گروهى مى گريند و به آنها مى نگرد و از ترس خدا نه ريا گريه اش مى گيرد، امّا اگر همان سخن را بتنهايى بشنود گريه نمى كند ولى گريه مردم موجب رقت قلب او مى شود. و گاه گريه اش نمى آيد ولى تظاهر به گريه مى كند به قصد ريا و گاه از روى صداقت زيرا هنگامى كه آنها مى گريند بيم آن دارد كه دچار قساوت قلب شود. و گريه اش هم نمى آيد از اين رو بزحمت حالت گريه دارنده به خود مى گيرد اين عمل ستوده است و نشان راست بودن آن اين است كه بر خود عرضه كند كه اگر گريه آنها را از جايى بشنود كه آنها او را نمى بينند آيا از بيم قساوت قلب ، خود را به گريه وا مى دارد يا نه ؟ پس اگر در صورت پنهان بودن از چشم گريه كنندگان چنين حالتى را در خود نمى يابد و تباكى او در حالت ديدن آنها از بيم آن است كه بگويند فلانى سنگدل است تباكى نكردن شايسته است .
لقمان به پسرش گفت : به مردم وانمود مكن كه از خدا مى ترسى بدين منظور كه تو را محترم بدارند، در حالى كه دلت گنهكار است .
همچنين فرياد و ناله كردن و آه كشيدن در هنگام تلاوت قرآن يا موعظه يا بعضى از حالات ديگر گاه از روى صداقت و اندوه و ترس و پشيمانى و تاءسف است و گاه به خاطر ديدن اندوه ديگران و سنگدل بودن خويش ‍ است . از اين رو خود را به ناله و آه وامى دارد و اظهار غم مى كند و اين ستوده است . گاهى به همراه اين حالت به آه و ناله و گريه مايل مى شود تا دليل بر بسيارى اندوه او باشد و بدان مشهور شود. پس اگر تنها انگيزه اش همين باشد ريا خواهد بود اگر چه با انگيزه اندوه مقارن باشد و اگر از آن انگيزه خوددارى كند و نپذيرد گريه و تباكى او سالم است ؛ و اگر انگيزه ريا را بپذيرد و دل او به آن اعتماد كند اجر و تلاش او ضايع شده و با آن عمل خود را در معرض خشم خدا قرار داده است . و گاه اصل ناله از اندوه است ولى ناله را مى كشد و بر موج صدا مى افزايد، اين زيادتى ريا مى باشد و آن ممنوع است ؛ زيرا در حكم اين است كه از اول قصد ريا داشته و گاه بنده چنان از ترس به هيجان مى آيد كه نمى تواند خود را نگاهدارد ولى ريا به دلش خطور مى كند و آن را مى پذيرد و براى اين كه به اندوه بيشتر فرا بخواند صدا را بلند مى كند. يا اشك خود را به ريا بر روى صورت نگاه مى دارد. همچنان گاه موعظه را مى شنود و از ترس ، قوايش ضعيف مى شود و مى افتد و از آن شرم دارد كه بگويند: بدون اين كه بى هوش شود و يا حالتى سخت به او دست دهد افتاده است پس بزحمت داد مى زند تا نشان دهد كه بر اثر غش كردن افتاده است و گاه افتادن و بى هوش شدنش در آغاز كار واقعيت دارد. ولى زود به هوش مى آيد، امّا بى تابى مى كند كه نگويند: بى هوشى او دوام ندارد و مانند برق جهنده اى است . پس به ناله ادامه مى دهد تا دوام حالت بى هوشى خود را نشان دهد و همچنين گاه پس از ضعف به هوش مى آيد ولى ضعف او زود برطرف مى شود و بى تابى مى كند تا نگويند: بى هوشى او ساختگى است و اگر واقعى مى بود ضعف او ادامه مى يافت . پس به اظهار ضعف و ناله خود ادامه مى دهد و در راه رفتن به ديگرى تكيه مى دهد و وانمود مى كند كه نمى تواند روى پا بايستد و از اين سو به آن سو منحرف مى شود و آهسته گام بر مى دارد تا بنماياند كه نمى تواند تند راه برود. تمام اين حالات مكر شيطان و تحريكات نفس است . بنابراين هرگاه چنين امورى به دلش خطور كرد درمانش اين است كه به ياد بياورد اگر مردم از نفاق باطن او آگاه شوند بر او خشمگين مى شوند و چون خدا از باطن او آگاه است بر او بيشتر خشم خواهد گرفت ؛ چنان كه از ذوالنون روايت شده كه برخاست و ناله كرد. پس پيرى به همراه او برخاست و (ناليد). ذوالنون اثر تظاهر را در عمل او ديد و به او گفت : اى پيرمرد ياد بياور از كسى كه هنگام برخاستن تو را مى بيند. پس پير نشست . تمام اين اعمال كار منافقان است . در حديث آمده است : ((از خشوع نشاءت گرفته از نفاق به خدا پناه ببريد))؛ (327) و خشوع نشاءت گرفته از نفاق آن است كه اعضاى بدن خاشع باشند در حالى كه دل خاشع نيست .
از همين موارد ياد شده است استغفار كردن و پناه بردن به خدا از عذاب و خشم او، چرا كه اين عمل گاه به خاطر بيم و به ياد آوردن گناه و پشيمانى از آن و گاه به منظور رياكارى است . بنابراين امور ياد شده خطورهايى است كه به دل وارد مى شود و همه مخالف هم و در رديف و نزديك به هم هستند، و به سبب نزديك بودنشان شبيه به هم مى باشند. بنابراين در تمام خاطرات مواظب قلبت باش و ببين چه خطورى است و از كجا نشاءت گرفته است . پس اگر براى خداست آن را انجام بده و با اين حال از ريايى كه بر تو پوشيده مانده و مانند حركت مورچه است بپرهيز و از آن بترس كه آيا عبادتت مقبول مى افتد يا نه ، چون بيم دارى كه در آن اخلاص داشته اى يا نه ؛ و از آن بپرهيز كه خاطره اعتماد به ستايش مردم تجديد شود پس از آن عبادت را با اخلاص شروع كرده اى ، چرا كه اين حالت بسيار پيش مى آيد. هرگاه ستايش ‍ مردم به قلبت خطور كرد بينديش كه خدا از تو آگاه است و بر تو خشم مى گيرد و به ياد بياور از گفتار سه نفرى كه با ايوب مناظره كردند، آنگاه كه گفتند: اى ايوب آيا نمى دانى كه بنده حالت آشكار خود را كه نفس خويش ‍ را با آن مى فريبد ضايع مى سازد و بر اساس باطنش پاداش داده مى شود؟ و يكى از آنان گفت : خدايا به تو پناه مى بريم كه مردم ببينند من از تو مى ترسم در حالى كه تو بر من خشمگين باشى . از جمله دعاهاى امام سجاد (ع ) است : ((خدايا به تو پناه مى برم كه آشكار من در ديدگان مردم خوب و در باطن در برابرت زشت باشم و بر رياكارى در برابر مردم مواظبت كنم و آنچه تو از حال من اطلاع دارى به هدر دهم ، بهترين كارم را به مردم بنمايانم و بدترين كارهايم را به درگاه تو بياورم و با حسنات خود به مردم تقرب جويم و يا گناهانم از آنها به سويت بگريزم و خشم تو شامل من شود و غضب تو بر تو من لازم گردد؛ اى پروردگار جهانيان مرا از اين كارها در پناه خود بگير))؛ يكى از سه نفر به ايوب گفت : اى ايوب آيا نمى دانى كسانى كه سعى در حفظ ظاهر داشتند و باطن هاى خود را در هنگام حاجت خواستن از خداوند رحمان ضايع كردند. با رد شدن آن حوائج از سوى خدا چهره هايشان سياه مى شود؟ اين بود بخشى از آفت هاى ريا، و بر بنده لازم است كه مواظبت دل خود باشد تا از آفات ريا آگاه شود. در حديث است كه ((ريا هفتاد در دارد)) (328) و دانستيد كه بعضى از انواع ريا دشوارتر از بعضى است ، تا آنجا كه بعضى از انواع ريا مانند حركت مورچه است و بعضى پنهان تر از حركت مورچه و ريايى كه پنهان تر از حركت مورچه است درك نمى شود، مگر آن كه انسان سخت مراقبت كند و درك نمى شود مگر پس از آن كه تلاشى بسيار كند.(329)
بنابراين چگونه آدمى بدون توجه و مواظبت قلب و امتحان نفس و جستجو در نيرنگ هاى آن مى تواند طمع به درك و فهم آن داشته باشد؟