راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۰ -


ركن دوم :
چيزى كه با آن ريا مى شود كه همان عبادات است و اين دو قسم مى شود:
1 - ريا در اصول عبادات ،
2 - ريا در اوصاف عبادات .
قسم اول كه از همه شديدتر است ، ريا در اصول عبادات است كه خود سه درجه دارد:
نخستين درجه ريا در اصل ايمان است كه شديدترين انواع ريا مى باشد و چنين رياكارى در دوزخ مخلّد است ، زيرا او كسى است كه شهادتين را بر زبان مى آورد در حالى كه باطنش آكنده از تكذيب است ، ليكن به اسلام ظاهرى ريا مى كند. خداوند متعال در چند جاى قرآن از اين نوع رياكارى ياد كرده است : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه و اللّه يعلم انك لرسوله واللّه يشهد ان المنافقون لكاذبون ؛ (278) يعنى انسان از گفتارشان پى به باطنشان مى برد.
خداى متعال مى فرمايد: و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه و هو الد الخصام . و اذا تولى سعى فى الا رض ‍ (279) تا آخر آيه .
و فرمود: و اذا لقوكم قالوا آمنا و اذا خلوا عضوا عليكم الا نامل من الغيظ. (280)
و فرمود: يراءون الناس و لا يذكرون اللّه الا قليلا. (281) آيات قرآنى درباره منافقان بسيار است و در آغاز ظهور اسلام نفاق و رياكارى به خاطر رسيدن به بعضى اهداف در ميان كسانى كه به ظاهر مسلمان مى شدند بسيار بود؛ ولى در زمان ما چنين ريايى اندك است . امّا نفاق در ميان كسانى كه در باطن دين ندارند و منكر بهشت و دوزخ و آخرتند و تمايل به گفته ملحدان دارند بسيار است يا از باب تمايل به افراد بى بند و بار معتقدند كه بساط شريعت بر چيده شده است يا اعتقاد به كفر و بدعت دارند و خلاف اعتقاد خود را اظهار مى دارند. اينان از منافقان و رياكارهايى هستند كه در آتش مخلّدند و ريايى بالاتر از آن وجود ندارد، و حال اين گروه بدتر از حال كافرانى است كه كفر خود را آشكار مى كنند زيرا آنان ميان كفر باطنى و نفاق ظاهرى جمع كرده اند.
درجه دوم ريا نسبت به اصول عبادت ها با تصديق داشتن اصل دين همراه است و اين نوع ريا نيز گناهش در پيشگاه خدا بزرگ است ولى كمتر از نوع اول است ، به عنوان مثال مال مردى در دست ديگرى است و به او فرمان مى دهد كه از بيم نكوهش (مردم ) زكات بدهد؛ در حالى كه خدا مى داند كه اگر مال در دست خودش مى بود زكات نمى داد. يا وقت نماز مى رسد در حالى كه او در ميان گروهى است ، پس با آنها نماز مى گزارد با آن كه عادتش ‍ آن است كه در خلوت نماز را ترك كند. همچنين ماه رمضان روزه مى گيرد در حالى كه مى خواهد پنهان از مردم باشد تا افطار كند؛ در نماز جمعه حاضر مى شود و اگر از بيم نكوهش (مردم ) نباشد هرگز به نماز جمعه نمى رود؛ يا صله رحم مى كند و به پدر و مادرش نيكى روا مى دارد امّا نه به خاطر ميل به ثواب بلكه از ترس مردم ؛ يا به جنگ مى رود و حج مى گزارد و قصدش ‍ رياكارى است . اين گونه رياكار اصل ايمان به خدا را دارد و معتقد است كه جز او معبودى نيست و اگر به او تكليف شود كه غير خدا را بپرستد و برايش ‍ سجده كند اين كار را نخواهد كرد، ولى بر اثر تنبلى عبادات را ترك مى كند و آنگاه كه مردم از عبادت او آگاه شوند بر سر نشاط مى آيد و به عبادت مى پردازد و برايش منزلت داشتن در نزد مردم محبوب تر از منزلت داشتن در پيشگاه خداست و بيم او از نكوهش مردم بيشتر از بيمش از كيفر خداست و رغبتش به ستايش مردم بيشتر از پاداش خداست و اين كمال نادانى است و صاحب اين ريا سزاوار خشم الهى است ، اگر چه از نظر اعتقادى اصل ايمان را از دست نداده است .
درجه سوم اين است كه در ايمان و واجبات ريا نمى كند ولى در مستحبات و سنت هايى كه تركش گناه ندارد ريا مى كند. چنين شخصى در خلوت نسبت به انجام آنها كاهل است چون ميل به ثواب مستحبات در او قوى نيست و لذت تنبلى را بر اميد به ثواب مستحبات ترجيح مى دهد، آنگاه ريا او را بر انجام آنها بر مى انگيزد مانند؛ حضور در نماز جماعت ، عيادت بيمار، تشييع جنازه و غسل ميّت ، نماز شب خواندن ، روزه در روز عرفه و نظير اينها. گاه شخص رياكار تمام اعمال (مستحب ) ياد شده را از بيم نكوهش مردم يا ستايش خواهى انجام مى دهد، و خداى متعال مى داند كه اگر تنها باشد عملى بيشتر از واجبات انجام نمى دهد. اين نوع ريا نيز مهم است ولى از نوع پيش از آن پايين تر است ، زيرا رياكار قبلى سپاس مردم را بر سپاس خدا ترجيح مى داد و رياكار مورد بحث نيز همين كار را مى كند و از نكوهش مردم پرهيز مى كند ولى از نكوهش خدا پرهيز نمى كند و گويى نكوهش مردم در نزد او بالاتر از كيفر خداى متعال است . امّا رياكار مورد بحث (يعنى درجه سوّم ) كار رياكار (درجه دوّم ) را نكرده است چرا كه اگر عمل مستحب را ترك كند كيفر نمى شود و گويى جرمش نصف جرم رياكار اول است و كيفرش نيز نصف كيفر اوست ، اين بود رياكارى در اصول عبادات .
بخش دوم ريا در اوصاف عبادات است نه اصول آن و اين نيز سه درجه دارد:
درجه اوّل ريا كردن در انجام عملى است كه ترك آن موجب نقصان عبادت است ؛ مانند كسى كه قصد دارد ركوع و سجود را كوتاه كند و قرائت را طول ندهد ولى آنگاه كه مردم او را مى بينند ركوع و سجود را خوب انجام مى دهد و نشستن بين دو سجده را كامل مى كند. ابن مسعود گفته است : هر كس اين عمل را انجام دهد پروردگار خويش را سبك شمرده است ، يعنى اهميت نمى دهد به اين كه خدا در خلوت به حال او آگاه است و هرگاه انسانى از او آگاه شود نماز را خوب مى خواند هر كس در برابر شخصى چهار زانو يا در حالى كه تكيه داده نشسته باشد و غلام آن شخص وارد شود، پس برخيزد و خوب بنشيند، غلام را بر آقا مقدم داشته و ناگزير به آقا بى احترامى كرده است ، حال رياكارى كه در حضور مردم نه در خلوت نماز را خوب مى داند نيز همين است . همچنين است كسى كه عادت دارد زكات خود را از دينارهاى پست يا گندم هاى نامرغوب بدهد و هرگاه ديگرى مطلع مى شود از بيم نكوهش او از نوع خوب مى پردازد؛ و نيز روزه دارى كه در حال روزه به خاطر مردم و ترس از نكوهش آنها از غيبت و دشنام خوددارى مى كند و اين كار را بخاطر كامل كردن عبادت روزه انجام نمى دهد. اين نوع ريا نيز از رياكارى در اصول عبادت است .
اگر رياكار بگويد: من توجه زياد و طول ركوع و سجود را براى مصونيت از زبان مردم و غيبت آنها انجام دادم ، زيرا آنها وقتى ببينند كه ركوع و سجود را سبك انجام مى دهم و بسيار به جايى توجه دارم زبان به نكوهش و غيبت من مى گشايند از اين رو خواستم آنها را از اين گناه باز دارم ، بايد به او گفته شود: اين نيرنگ شيطان است و مساءله چنين نيست ، زيرا ضررى كه از نقصان نمازت به تو رسيده - نماز خدمت به مولاى توست - بيش از غيبت ديگران است ، و اگر انگيزه دينى تو را به اين كار واداشته است بايد به خودت بيشتر رحم كنى . حكايت تو در اين مورد حكايت كسى است كه كنيزى را نزد سلطانى مى فرستد تا ولايت و حكومتى به او بدهد. اين كنيز احول و زشت را در حالى كه دامن لباسش بريده شده نزد سلطان مى فرستد. سلطان در صورتى كه تنها باشد به اين كار اهميت نمى دهد، امّا هرگاه بعضى از غلامان در خدمت او باشند از بيم نكوهش غلام سلطان از اين كار امتناع مى كند. چنين كارى محال است زيرا كسى كه از غلام سلطان پرهيز مى كند شايسته آن است كه از خود سلطان بيشتر پرهيز كند. آرى رياكار در اين مورد دو حالت دارد:
1 - قصدش از اين رياكارى منزلت يافتن و ستايش مردم است و اين حالت قطعا حرام است .
2 - اين كه بگويد: من در نيك انجام دادن ركوع و سجود نمى توانم اخلاص ‍ داشته باشم و اگر نمازم را سبك بخوانم در پيشگاه خدا ناقص خواهد بود و مردم با نكوهش و غيبت خود مرا مى آزارند و با نيك انجام دادن هياءت نماز نكوهش آنها دفع مى شود و اميد به ثواب هم ندارد پس اين بهتر از آن است كه خوب خواندن نماز را ترك كنم و در نتيجه هم ثواب از دست برود و هم مورد نكوهش باشم . در اين سخن كمى تاءمل است . و صحيح آن است كه بر اين شخص واجب است كه خوب نماز بگزارد و خلوص داشته باشد. و اگر نتواند نيت خود را خالص سازد شايسته است كه در خلوت عادت خود را استمرار بخشد و نبايد نكوهش (مردم ) را با رياكارى در بندگى خدا دفع كند، چرا كه اين عمل چنان كه پيش از اين گفتيم استهزاء نسبت به خداست .
درجه دوم در عملى است كه اگر ترك آن كند نقصانى حاصل نمى شود، ولى انجام آن مكمل عبادت اوست ؛ طول دادن ركوع و سجود و كشيدن بدن در وقت قيام و نيكو ساختن هياءت در حال نماز و بلند كردن دست ها و شتافتن براى اداى تكبير نخستين و اعتدال را نيكو ساختن و در قرائت ، خواند بيش ‍ از سوره اى كه معمول است و نيز بسيار خلوت كردن در ماه رمضان و سكوت طولانى و انتخاب بهترين جنس در پرداخت زكات و آزاد سازى غلام گرانبها براى كفاره ، تمام اينها از مواردى است كه اگر تنها باشد آنها را انجام نمى دهند.
درجه سوّم آن است كه در كارهاى زايدى كه حتّى جزء مستحبات هم نيست ريا كند، مانند حاضر شدن در جماعت پيش از مردم به قصد قرار گرفتن در صف اول ، و سمت راست امام و نظاير آن و تمام اين امور از مواردى است كه خدا مى داند اگر تنها باشد اهميت نمى دهد كه كجا بايستد و نماز بگزارد. اين بود درجات ريا نسبت به آنچه مورد ريا واقع مى شود و بعضى از آن مبغوض تر از ديگرى است و تمام اقسامش نكوهيده است .
ركن سوم :
ريا در مورد چيزى است كه به خاطر آن ريا مى كند، زيرا ناگزير رياكار هدفى دارد و رياكارى او يا براى به دست آوردن مال يا ديگر اغراض است و سه درجه دارد:
درجه اول كه بدترين و سخت ترين آنهاست آن است كه هدفش قدرت يافتن بر گناه باشد؛ مانند كسى كه در عبادات خود ريا مى كند و با انجام مستحبات بسيار و پرهيز از امور شبهه دار اظهار تقوا و پارسايى مى كند تا به امانت معروف شود، و توليت قضاوت و موقوفات و وصيت ها يا سرپرستى اموال يتيمان به او واگذار شود، با زكات و صدقات به او تسليم شود تا آنچه مى تواند از آن بردارد يا امانت ها را به او بسپارند پس آنها را گرفته و انكار كند يا مال هايى كه در راه مكه بايد انفاق شود به او داده شود تا بتواند تمام يا بخشى از آن را تصاحب كند، يا با آن اعمال حاجيان از او پيروى كرده و با نيروى آنها به گناهان كه جزء اهداف فاسد اوست برسد. گاه بعضى از اين افراد به لباس صوفيان و قيافه خاشعان در مى آيند و به عنوان پند و موعظه سخن حكيمانه مى گويند و قصدشان كسب محبوبيت در نزد زنى يا پسر بچه اى است تا بتوانند به فسق و فجور بپردازند. گاه اين گروه در مجلس علم و تذكار و دوره هاى قرآن حاضر مى شوند و به شنيدن مباحث علمى و قرآن رغبت نشان مى دهند ولى هدفشان نگاه كردن به زنان و كودكان است ؛ يا به حج مى رود و مقصدش دست يافتن به پسر بچه يا زنى در ميان رفيقان خود است . اين گروه مبغوض ترين رياكاران در پيشگاه خداى متعالند، زيرا عبادت پروردگار خود را نردبانى براى وصول به گناه و آن را ابزار و سرمايه و وسيله تجارت براى فسق و فجور خود قرار داده اند، نزديك به اين گروه است - اگر چه پايين تر از آن - كسى كه جرمى مرتكب شده و به آن متهم است و بر آن پافشارى دارد و مى خواهد رفع تهمت از خود كند، از اين رو اظهار تقوا مى كند مانند كسى كه منكر امانتى است و مردم او را متهم به (خوردن ) آن مى كنند! پس از مال خود صدقه مى دهد تا بگويند: او از مال خود صدقه مى دهد چگونه مال ديگران را حلال مى داند؟ همچنين كسى كه متهم به داشتن رابطه نامشروع با زنى يا پسر بچه اى است و با خشوع و اظهار تقوا مى خواهد تهمت را از خود دور سازد.
درجه دوم اين است كه هدفش رسيدن به لذت مباح از لذت هاى دنياست مانند مال يا ازدواج با زنى زيبا يا بزرگوار مانند كسى كه اظهار اندوه و گريه مى كند و به موعظه و پند مشغول مى شود تا مال به او ببخشند و زنان به ازدواج با او رغبت كنند. پس قصدش با ازدواج با زن معينى است ، يا به طور نامعين با زنى بزرگ قصد ازدواج دارد يا مانند كسى كه مايل است با دختر عالمى يا عابدى ازدواج كند. از اين رو اظهار علم و عبادت مى كند تا وى دختر خود را به ازدواج با او ترغيب كند. اين ريا ممنوع است ، زيرا اين رياكار با عبادت خدا در پى كالاى دنياست ولى كيفر اين نوع ريا كمتر از نوع اول است ، چرا كه آنچه مطلوب اوست مباح است .
درجه سوّم اين است كه قصدش رسيدن به لذّتى و به دست آوردن مالى يا ازدواجى است ، ولى از بيم آن كه مبادا به او به ديده نقص بنگرند و از زاهدان و خواص شمرده نشود و او را جزء عوام بدانند اظهار عبادت مى كند؛ مانند كسى كه با شتاب راه مى رود و پس از آگاه شدن مردم از حال او آرام راه مى رود و عجله نمى كند تا نگويند: سبك است و اهل وقار نيست . همچنين مبادرت به خنده و شوخى مى كند و بيم آن دارد كه به چشم حقارت بدو بنگرند و پس از خنده و شوخى استغفار مى كند آه سردى مى كشد و خود را غمگين نشان مى دهد و مى گويد: چه بسيار انسان از خود غافل است ، در حالى كه خدا مى داند اگر در خلوت باشد اين عمل بر او گران نمى آيد، و تنها از آن مى ترسد كه به چشم حقارت بدو بنگرند نه به ديده احترام ، و مانند كسى كه مى بيند گروهى نماز مستحبى مى خوانند يا نماز شب يا روزه مستحبى مى گيرند يا صدقه مى دهند و از بيم آن كه مبادا به كاهلى منسوب شود و به عوام ملحق گردد، با آنها در اين اعمال همراهى مى كند در حالى كه اگر تنها باشد هيچ يك از آن اعمال را انجام نمى دهند، و مانند كسى كه روزه مستحبى مى گيرد و در آن روز تشنه مى شود و از بيم آن كه مردم بفهمند كه ندارد آب نمى نوشند و هرگاه به او گمان روزه داشته باشند به خاطر مردم غذا نمى خورد يا به خوردن غذايى فرا خوانده مى شود ولى نمى خورد تا گمان برند روزه دار است و گاه بصراحت نمى گويد روزه دارم بلكه مى گويد: عذرى دارم ، و آن جمع ميان دو كار زشت است ، چرا كه خود را روزه دار قلمداد مى كند سپس خود را مخلص نشان مى دهد نه رياكار و از اين كه عبادتش براى مردم بازگو شود و رياكار شود پرهيز مى كند و مى خواهد بگويند: وى عبادات خود را پنهان مى دارد. آنگاه اگر مجبور به نوشيدن آب شود طاقت نمى آورد بلكه به روشنى يا به كنايه عذرى براى خود ذكر مى كند. مثلا اظهار مرض مى كند كه موجب عطش ‍ زياد مى شود و مانع از روزه است يا مى گويد: براى خوشحالى فلانى افطار كرده ام و گاه همان سخن را در هنگام آب نوشيدن نمى گويد تا به او گمان نرود كه به ريا عذر مى آورد ولى صبر مى كند، سپس در ضمن داستانى به طور كنايه عذر خود را نقل مى كند؛ مانند اين كه مى گويد: فلانى برادران را دوست مى دارد و سخت مايل است كه آدمى از غذايش بخورد و امروز به من اصرار كرد و چاره اى نداشتم كه او را دلخوش سازم ، يا بگويد: قلب مادرم ضعيف و به من مهربان است و گمان مى كند كه اگر روز بگيريم بيمار مى شوم و نمى گذارد روزه بگيرم . اين گفته ها و نظاير آن نشان رياكارى است و بر زبان انسان نمى آيد مگر آن كه شمّه اى از ريا در وجود آدمى باشد. امّا انسان مخلص اهميت نمى دهد كه مردم چگونه به او مى نگرند؛ پس اگر مايل به روز گرفتن نيست و خدا هم مى داند نمى خواهد كه ديگران به چيزى درباره او معتقد باشند كه مخالف با علم خداست تا حيله گر به شمار آيد، و اگر مايل باشد براى خدا روزه بگيرد. به همان آگاهى خدا از روزه اش ‍ قناعت مى كند و ديگرى را در روزه شريك خدا قرار نمى دهد. گاه به دل كسى خطور مى كند كه اگر روزه دارى خود را اظهار كند ديگران به او تاءسى مى جويند و تمايل مردم به روزه گرفتن تحريك مى شود در اين مورد نيز مكر و فريب شيطان وجود دارد و بزودى شرح و شروطش خواهد آمد. اين بود درجات ريا و درجات اصناف رياكاران ، و تمام آنها مشغول خشم و غضب خدايند، ريا از سخت ترين مهلكات است و سختى آن از اين نظر است كه در اين صفت شائبه هايى است كه از حركت مورچه پنهان تر است چنان كه در روايت رسيده است ، (282) و گام علماى بزرگ در آن مى لغزد چه رسد به عابدان نادانى كه از آفات نفوس و گرفتارى هاى دل بى خبرند.
شرح رياى خفى كه از حركت مورچه پنهان تر است
بايد دانست كه ريا جلى است و خفى ، رياى جلى آن است كه آدمى را به كارى واداشته و بر مى انگيزد اگر چه قصد ثواب هم نباشد. اين ريا آشكارترين نوع رياست ؛ و كمى پوشيده تر از آن ريايى است كه به تنهايى انسان را به عمل وانمى دارد بلكه انجام كارى را كه بايد به قصد قربت انجام دهد بر او آسان مى سازد؛ مانند شخصى كه هر شب عادت به خواندن نافله شب دارد و با زحمت آن را انجام مى دهد ولى هرگاه مهمانانى بر او وارد شوند، براى نافله شب بر سر نشاط مى آيد و بر او آسان مى شود و در عين حال مى داند كه اگر به اميد ثواب نبود فقط براى خودنمايى در برابر مهمانان نماز نمى خواند. پنهان تر از اين نوع ، ريايى است كه قصد ثواب تاءثيرى در عمل نداشته و در آسان شدن عمل نيز بى اثر است ، با اين حال قصد ثواب در دل نهفته است و هرگاه قصد ثواب در فرا خواندن به عمل مؤ ثر نباشد جز با نشانه ها شناخته نمى شود؛ و آشكارترين نشانه اش اين است كه از آگاه شدن مردم بر عبادتش شادمان شود، چه بسا بنده اى كه در عمل خود مخلص است و معتقد به ريا نيست ، بلكه آن را نمى پسندد و مردود مى داند و عمل را نيز به همين صورت تمام مى كند ولى هرگاه مردم از عبادتش آگاه شوند شاد مى شود و احساس راحتى مى كند و اطلاع آنان سختى عبادت را بر دل او آسان مى سازد. اين شادمانى دليل بر ريايى خفى است كه از آن شادى پديد مى آيد، و اگر به مردم توجهى نمى داشت در هنگام آگاه شدن مردم از عبادتش ، شاد نمى شد. بنابراين ريا در قلبش جايگزين شده ، همانند آتش نهفته در سنگ و آن شادمانى كه از آگاهى مردم حاصل مى شود پرده از روى آن رياى مخفى بر مى دارد. آنگاه اگر لذت شادمانى را در هنگام مطلع شدن مردم احساس كرد و با ناخوشايندى با آن روبرو نشد، خوراكى براى رگ پنهان ريا مى شود تا نفس او را كمى بجنباند، و در نهان مى خواهد كه با زحمت عاملى را به وجود بياورد كه بطور غير مستقيم مردم مطلع شوند و با سخن كنايى گفتن عبادت خود را به رخ ديگران بكشد، اگر چه صريحا اظهار نمى كند، امّا با قيافه اى كه بخود مى گيرد عمل خويش را آشكار مى سازد؛ مانند تظاهر به لاغرى و زردى و آهستگى صدا و خشكى لب ها و آب دهان و آثار اشك بر گونه ها، و غالب شدن خواب سبك كه دليل مداومت بر شب زنده دارى است ؛ و پنهان تر از اين ريا آن است كه بطورى مخفى باشد كه قصد آگاه شدن مردم را ندارد و از آشكار شدن عبادتش شاد نمى شود؛ با اين حال هرگاه مردم را مى بيند دوست دارد كه به او سلام دهند، و با روى خوش و محترمانه با او روبرو شوند و او را بستايند، و با نشاط حاجتش را برآورند و در خريد و فروش نسبت به او گذشت نشان دهند و برايش در مجالس جا باز كنند؛ و اگر كسى در اين كارها كوتاهى كند بر او ناگوار و سنگين آيد و آن را بعيد شمارد و گويى نفس او در برابر عباداتى كه پنهان مى داشته خواستار احترام است با اين كه از آن عبادات كسى مطلع نيست و اگر از رياكار چنين عباداتى سر نمى زد كوتاهى مردم را در حق خود بعيد نمى شمرد؛ و چون وجود عبادت در تمام امورى كه به مردم مربوط مى شود با عدم آن تفاوت ندارد اين شخص تنها به آگاهى خدا از عبادتش اكتفا نمى كند و خالى از شائبه نهانى ريا نيست كه از حركت مورچه پنهان تر است و احتمال مى رود تمام اين انواع ريا اجر و ثواب انسان را نابود سازد و جز صديقان كسى از آن سالم نمى ماند. از على (ع ) روايت شده كه فرمود: ((خداوند در روز قيامت به قاريان (يا به فقيران ) مى گويد: آيا جنس را به شما ارزان تر نمى دادند؟ آيا مردم به شما سلام نمى كردند؟ آيا حوائج شما را بر نمى آوردند؟)) در حديثى ديگر است : ((برايتان پاداشى نيست شما پاداشتان را دريافت كرده ايد))
عبداللّه بن مبارك گويد: از وهب روايت شده كه گفت : مردى از جهانگردان به يارانش گفت : ما از بيم طغيان و سركشى ، از اموال و اولادمان جدا شديم و مى ترسيم كه به خاطر اين كارمان به بيش از طغيانى گرفتار شويم كه مالداران به آن دچار شدند. همانا يكى از ما هرگاه با كسى برخورد كند دوست دارد كه به خاطر دينداريش احترام شود، و اگر چيزى بخرد دوست دارد كه به خاطر دينش ارزان به او دهند و اگر حاجتى بخواهد دوست دارد به خاطر دينش آن را برآورند. اين خبر به سلطانش رسيد. پس گروهى از مردم به همراه او سوار بر مركب ها شدند و ناگهان كوه و دشت پر از مردم شد. جهانگرد گفت : چه خبر است ؟ گفتند: اين سلطان است كه بر تو سايه افكنده است . پس به غلام گفت : برايم غذايى بياور پس سبزى و روغن زيتون و مغز درختان برايش آوردند او دهانش را پر مى كرد و بى پروا مى خورد، سلطان گفت : صاحبتان كجاست ؟ گفتند: همين است ، سلطان گفت : حالت چگونه است ؟ گفت : مانند مردم - در حديث ديگرى است كه گفت : خوب است ، سلطان گفت : نزد اين مرد خيرى نيست و برگشت . جهانگرد گفت : سپاس خدايى را كه تو را در حالى از من منصرف ساخت كه مرا نكوهش مى كنى .
انسان هاى مخلص همواره از رياى خفى بيم داشتند و مى كوشيدند مردم را در برابر اعمال شايسته خود گول بزنند (مردم نفهمند) و بيش از مردمى كه در پنهان داشتن گناهشان حريص اند به پنهان ساختن اعمال نيك خود حريص بودند. تمام اين كارها به آن اميد بود كه اعمالشان خالص (براى خدا) باشد و خدا در قيامت در حضور مردم به آنها پاداش دهد؛ زيرا مى دانند كه در قيامت جز عمل خالص را نمى پذيرد و از نياز شديد خودشان در قيامت آگاهند و مى دانند روزى است كه مال و فرزندان سودى ندارند، و هيچ پدرى را به خاطر اعمال فرزندش پاداش نمى دهند، و صديقان گرفتار خود هستند و هر يك مى گويد: نفسى ، نفسى ، چه رسد به ديگران . اينان مانند زائران خانه خدايند كه چون به مكه روى آورند با خودشان زر مغربى ناب بر مى دارند چون مى دانند كه در نزد باديه نشينان جز زر ناب چيزى رايج نيست و در بيابان نياز بيشتر است زيرا هموطنى نيست كه انسان به او پناه برد، و دوستى نيست كه به او تمسك جويد، پس ‍ جز پول خالص نجات بخشى نيست صاحبدلان روز قيامت را چنين مى بينند و توشه مورد نياز را تقوا مى دانند. بنابراين آلودگى هاى رياى پنهان بسيار است و قابل شمارش نيست و هرگاه نفس تفاوت بگذارد ميان اين كه از عبادتش انسانى آگاه شود يا حيوانى ، در او جزئى از ريا وجود دارد، زيرا او چون از حيوانات طمع بريده اهميت نمى دهد كه چهارپايان يا كودكان شيرخوار حاضر باشند يا غايب ، از حركات عبادى او آگاه شوند يا نه ؛ و اگر مخلص و به علم خدا بر عبادتش قانع باشند، بندگان عاقل را نيز (در اطلاع و عدم اطلاع بر عبادتش ) كوچك مى شمارد، چنان كه كودكان و ديوانگانشان را كوچك مى شمرد، و مى داند كه انسان هاى خردمند قادر نيستند به او روزى دهند و در عمر او و افزون بر ثواب او و كاهش دادن عذاب او نقشى ندارند، چنان كه حيوانات و كودكان و ديوانگان بر اين كارها قادر نيستند، و هرگاه اين حقيقت را در نيافت رنگ رياى خفى در اعمالش ‍ خواهد بود؛ ولى هر آلودگى در عمل اجر را نابود نمى كند بلكه نياز به شرح دارد.
اگر كسى بگويد: كسى را نمى بينم كه هرگاه عباداتش معلوم شود شاد نشود، بنابراين شادى از عبادت در تمام موارد نكوهيده است يا در برخى موارد؟
مى گوييم اولا: هر شادمانى نكوهيده نيست ، بلكه شادمانى دو قسم است ستوده و نكوهيده امّا شادمانى ستوده چهار قسم است .
1 - قصد عابد پنهان داشتن عبادت و اخلاص براى خدا باشد ولى چون مردم از آن آگاه شوند بداند كه خدا آنها را بر آن آگاه ساخته و حالات پسنديده بنده را بر آنها آشكار ساخته است و آن را توجه و لطف خدا به خود مى داند، چرا كه خدا عبادت و معصيت را پنهان مى سازد؛ آنگاه خدا گناه او را مى پوشاند و عبادتش را آشكار مى كند و لطفى بالاتر از پوشاندن عمل زشت و آشكار ساختن عمل نيكو نيست . پس شادمانى او به اين است كه خدا به او نظر خوب دارد و به ستايش مردم و منزلت يافتن در دل آنها نظرى ندارد خداى متعال مى فرمايد: قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا. (283) و گويى برايش آشكار شده كه عمل او در پيشگاه خدا مقبول واقع شده و از آن شادمان است .
2 - اين كه خدا عمل پسنديده او را در دنيا آشكار و عمل زشت او را پنهان داشته دليل بر آن مى داند كه در آخرت نيز با او چنين كند، زيرا رسول خدا (ص ) فرموده است : ((خدا هيچ گناهى را در دنيا بر بنده اى نپوشاند؛ مگر اين كه در آخرت نيز آن گناه را بر او بپوشاند.)) (284) پس در حالت اول شادمانى به مقبول واقع شدن عمل او در حال بدون توجه به آينده است و در حالت دوم توجه به آينده (مقبوليت در آخرت ) است .
3 - شادمانى اش از اطلاع مردم بر عباداتش براى اين باشد كه مردم در عبادات به او تاءسى جويند و ثوابش چند برابر شود، در نتيجه يك پاداش ‍ براى آشكار شدن عبادت و پاداش ديگر براى پنهان داشتن عبادتش ‍ دريافت مى كند، و به هر كس در عبادتى اقتدا شود وى در ثواب اقتدا كنندگان شريك است بى آن كه چيزى از ثواب آنها كاسته شود؛ و انتظار اين ثواب شايسته است كه موجب شادمانى شود زيرا آشكار شدن نشانه هاى سود، لذتبخش و ناگزير موجب شادمانى است .
4 - اين است كه مطلعان بر عبادت عابد، او را بستايند و از اين كه در ستايش خود بندگى خدا كرده و مطيع خدا را دوست داشته اند و دل هايشان به بندگى مايل شده شاد مى شود، زيرا بعضى از مؤ منان وقتى كه خدا پرستان را مى بينند دشمن آنها شده به آنها حسد مى ورزند يا آنها در نكوهش ‍ يا ريشخند مى كنند و به رياكارى نسبت مى دهند و آنها را در مقابل عبادتشان نمى ستايند. پس اين شادمانى ، شادمانى از ايمان نيكو بندگان خداست و نشان اخلاص در اين نوع چهارم اين است كه شادمانى اش به ستايش آنها از ديگران همانند شادمانى اش به ستايش آنان از خودش ‍ باشد.
امّا شادمانى نكوهيده كه پنجمين نوع شادمانى است آن است كه شادمانى عابد براى منزلت يافتن در دل هاى مردم باشد تا او را بستايند و بزرگ دارند و حوائجش را برآورند و در ورود و خروجش در مجالس احترام كنند. اين نوع شادمانى (به عبادت ) مكروه است .
عملى كه با رياى خفى و جلى از بين مى رود و عملى كه از بين نمى رود
مى گوييم : هرگاه بنده عبادت را بر مبناى اخلاص قرار دهد، آنگاه داخل ريا شود يا پس از فراغت از عمل داخل در ريا مى شود يا قبل از فراغت ؛ اگر پس از فراغت از عبادت فقط شادمان شود از آن نظر كه عبادتش آشكار شده بى آن كه خود اظهار كرده باشد موجب از بين رفتن عمل نمى شود، زيرا عبادت با صفت اخلاص و بدور از ريا پايان يافته است و آنچه پس از عبادت عارض شده اميدواريم كه در عبادت اثرى نكند، بويژه كه خود آن را اظهار نكرده و از آن سخن نگفته است و آرزوى ذكر و اظهار آن را نداشته ، بلكه خدا آن را آشكار ساخته است و او تنها از آشكار شدن عمل شادمان شده و قلبش آرام يافته است .
مى گويم : آنچه كلينى در كافى از امام باقر (ع ) روايت كرده بر اين مطلب دلالت دارد. ((از حضرت باقر (ع ) راجع به مردى سؤ ال شد كه كار خيرى انجام مى دهد و شخصى آن را مى بيند و او از ديدن وى شاد مى شود فرمود: عيبى ندارد هر كسى دوست دارد كه خدا خوبى او را در ميان مردم آشكار سازد در صورتى كه خود زمينه آن را فراهم نياورد)).(285)
روايت شده كه مردى به پيامبر خدا (ص ) عرض كرد: ((اى رسول خدا عمل (عبادى ) خود را پنهان مى دارم و دوست ندارم كسى از آن آگاه شود امّا شخصى مطلع مى شود و موجب شادى من مى گردد؟ حضرت فرمود: دو پاداش براى توست : يكى پاداش پنهان داشتن و ديگرى پاداش آشكار شدن )).(286)
اين روايت را غزالى در جاى ديگرى نقل كرده است ، در اين جا گويد: آرى اگر عمل با اخلاص تمام شود بى آن كه به ريا آلوده شود ولى بعد ميل به اظهار آن در انسان پديد آيد و از آن سخن گويد و آن را آشكار سازد ترسناك است و روايات دلالت بر نابودى اين عمل دارد. از ابن مسعود روايت شده كه شنيد مردى مى گفت : شب گذشته سوره بقره را خواندم . ابن مسعود گفت : بهره اش از آن فقط همين است .
از پيامبر (ص ) روايت شده كه آن حضرت به مردى كه گفت : اى رسول خدا تمام عمرم را روزه گرفتم ، فرمود: ((نه روزه گرفته اى و نه افطار كرده اى )) (287) بعضى از بزرگان گفته اند پيامبر (ص ) اين سخن را بدن سبب فرمود كه قصد آن شخص اظهار كردن روزه خود بوده است . بعضى گفته اند: سخن پيامبر (ص ) اشاره به مكروه بودن روزه تمام عمر است ، و هر طور باشد احتمال مى رود كه پيامبر (ص ) و ابن مسعود آن سخن را دليل بر آن گرفتند كنه قلب آن شخص در هنگام عبادت خالى از ريا نبوده و قصد آن را داشته است ؛ چون از آن سخن گفته است ؛ زيرا بعيد است كه آنچه پس از عمل عارض مى شود ثواب را باطل كند، بلكه مناسب تر آن است كه گفته شود: بر عمل (عبادى ) خود كه گذشته است ثواب مى برد و بر رياكارى اش در بندگى خدا پس از فراغت از عمل ريا كند موجب بطلان عبادت مى شود، امّا اگر پيش از فراغت از نماز داخل ريا شود در حالى كه شروع آن با اخلاص بوده در اين صورت با ريا تنها در شادمانى است كه در عمل تاءثيرى ندارد، يا ريا او را بر عمل وامى دارد؛ اگر ريا او را به عمل برانگيزد و با همان انگيزه عمل را تمام كند اجرش از بين مى رود، مانند اين كه در حال عبادت باشد، پس ‍ منظره اى برايش پديد آيد يا سلطانى از سلاطين حاضر شود و او بخواهد كه سلطان به او نگاه كند يا چيزى كه مورد مالش از ياد برده به ياد آورد و بخواهد در پى آن برود و اگر مردم نباشند نماز را قطع مى كند و به دنبال آن مى رود. پس از بيم نكوهش مردم نماز را تمام كند. اجر چنين نمازگزارى نابود مى شود و اگر نماز واجب باشد اعاده بر او لازم است . پيامبر (ص ) فرمود: ((عمل مانند ظرف است هرگاه آخرش پاك باشد اولش نيز پاك است )).(288) يعنى نظر به آخر عمل است .
روايت شده است : ((كسى كه يك ساعت در عملش ريا كند، عمل پيشين او نيز بر باد مى رود.))(289) در اين صورت روايت فقط در مورد نماز صادق است نه در مورد زكاتت و خواندن قرآن ؛ زيرا هر جزئى از زكات و قرائت جداست و اگر ريا بر آن عارض شود بقيه را تباه مى كند امّا گذشته را تباه نمى كند. روزه و حج نيز از قبيل نماز است . امّا هرگاه ريا طورى وارد دل او شود كه مانع او نشود تا نماز را به خاطر ثواب تمام كند، چنان كه اگر بين نمازش گروهى حاضر شوند و از حضورشان شاد شود و گرفتار ريا گردد و به خاطر نگريستن آنها نماز را خوب بخواند و طورى است كته اگر حضور آنها نبود نماز را تمام مى كرد، اين نيز ريايى است كه در عمل اثر كرده و موجب حركات (عبادى ) شده است پس اگر ريا بر شخص غالب آيد تا آنجا كه قصد عبادت و ثواب از بين برود هرگاه ركنى از اركان عبادت به اين صورت از بين برود موجب تباهى عبادت مى شود، زيرا ما در هنگام احرام حج اكتفا به نيت سابق مى كنيم به اين شرط كه ريايى بر آن عارض نشود كه موجب مغلوب و مغمور شدنش شود، و محتمل است گفته شود: با توجه به نيت اوليه و باقى ماندن اصل ثواب عبادت باطل نمى شود هر چند با هجوم قصدى (ريا) كه قوى تر از آن است ضعيف مى شود.
مناسب تر اين است كه اين اندازه (ريا) هرگاه اثرش در عمل ظاهر نشود، بلكه عمل باقى بماند به حالى كه از انگيزه دينى نشاءت بگيرد، و تنها بر اثر آگاه شدن مردم از عبادت او بر شادمانى اش افزوده شود در اين صورت عمل از بين نمى رود چون با شادمانى او اصل نيتش از بين نرفته است و همان نيت او را به عمل و تمام كردن آن واداشته است .
مى گويم : نصوصى از گذشتگان داريم كه در مطلب ياد شده دلالت دارد.
غزالى گويد: اخبارى كه در مورد ريا وارد شده بر آنجايى حمل مى شود كه قصد صاحب عبادت فقط مردم باشد. امّا رواياتى كه در مورد شركت وارد شده بر آنجايى حمل مى شود كه قصد ريا با قصد ثواب برابر باشد يا بيشتر از آن باشد. امّا هرگاه نسبت به ثواب ضعيف باشد ثواب زكات و ديگر اعمال بكلى از بين نمى رود و سزاوار نيست كه نماز باطل شود و نيز بعيد نيست كه گفته شود: چيزى كه بر بنده واجب شده نمازى است كه خالص ‍ براى خدا باشد و خالص آن است كه به هيچ چيز آلوده نشود. بنابراين با آلودگى ريا موجب اداى واجب نمى شود و در اين مورد خدا داناست و ما در كتاب اخلاص سخنى كامل تر از آنچه در اينجا نقل كرديم آورديم . به آنجا رجوع كنيد. اين بود ريايى كه پس از ورود به عبادت عارض مى شود خواه پيش از فراغت باشد يا پس از آن .
قسم سوّم ريايى است كه با نيّت عبادت مقارن است ، يعنى نماز را با قصد ريا شروع كند. پس اگر به همان حال نماز را تمام كند تا سلام دهد در اين كه معصيت كار است و به نمازش اعتنايى نمى شود اختلافى نيست ، و اگر در بين نماز پشيمان شود و استغفار كند و قبل از تمام كردن نماز از آن قصد برگردد در آنچه بر او لازم آيد سه قول است : گروهى گفته اند: با قصد ريا نمازش باطل است و بايد اعاده كند و گروهى گفته اند: اعاده افعال مانند ركوع و سجود لازم است ولى اعاده تكبيرة الاحرام لازم نيست زيرا ريا خطور قلبى است و به تكبيرة الاحرام صدمه اى نمى زند و گروهى گفته اند: اعاده بر او لازم نيست بلكه در دل طلب آمرزش كند و عبادت را با اخلاص ‍ به پايان ببرد و توجه به پايان عمل است چنان كه اگر با اخلاص شروع مى كرد و با ريا به پايان مى برد عملش باطل مى شد.
عمل ياد شده را به جامه اى سفيد تشبيه كرده اند كه به نجاست عارضى آلوده شود و هرگاه نجاست بر طرف شود به حال اول بر مى گردد. از اين رو گفته اند: نماز و ركوع و سجود بايد فقط براى خدا باشد و اگر كسى براى غير خدا سجده كند كافر است ، ولى عارضه ريا به آن نزديك شده است پس اگر با توبه و پشيمانى برطرف شد و به حالتى در آمد كه به ستايش و نكوهش ‍ مردم اهميت نداد نمازش صحيح است ، و اعتقاد دو گروه ديگر براستى بيرون از قاعده فقه است ، بويژه كسى كه به اعاده ركوع و سجود قائل شده امّا به اعاده تكبيرة الاحرام قائل نشده است . زيرا اگر ركوع و سجود درست نباشد افعالى زايد در نماز است و نماز را باطل مى كند. همچنين گفتار كسى كه مى گويد اگر نماز را با اخلاص تمام كند با توجه به آخر عمل كه اخلاص ‍ دارد صحيح است اين قول نيز ضعيف است ، زيرا ريا به نيت خلل وارد مى آورد و سزاوارترين زمانى كه رعايت احكام نيت لازم است حال شروع به نماز است . بنابراين حكمى كه با قاعده فقهى راست مى آيد اين است كه گفته شود: اگر محرك شخص بر عمل تنها ريا در آغاز عبادت باشد نه طلب ثواب و اطاعت امر، نمازش منعقد نمى شود و اعمال بعد از تكبير افتتاحيه نيز نادرست است . و آن درباره كسى است كه هرگاه تنها باشد نماز نمى خواند و چون مردم او را ببينند احرام نماز مى بندد و به گونه اى است كه اگر لباسش نيز نجس باشد به خاطر مردم نماز مى خواند و اين نمازى است كه نيت ندارد، زيرا نيت عبادت از اجابت انگيزه دين است و اينجا نه انگيزه اى است و نه اجابتى . امّا اگر بگونه اى است كه اگر مردم هم نباشند نماز مى خواند، جز اين ميل به ستايش نيز در او ظاهر مى شود و دو انگيزه جمع شده است . اين حالت يا در زكات است يا قرائت (قرآن ) و اعمالى كه در آن حلال و حرامى نيست يا در نماز و حج است . اگر در زكات باشد نسبت به اجابت انگيزه ريا گنهكار و نسبت به اجابت انگيزه ثواب مطيع است ، فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . پس به مقدار نيّت درستش ثواب دارد و به مقدار قصد فاسدش ‍ گنهكار است ، و هيچ كدام موجب نابودى ديگرى نمى شود، و اگر در نمازى باشد كه با راه يافتن خللى به نيت فسادپذير است دو صورت دارد يا نماز واجب است يا مستحب . اگر مستحب است حكمش حكم زكات است ، يعنى از جهتى گنهكار و از جهتى مطيع است در صورتى كه هر دو انگيزه در دلش جمع شود. امّا اگر در نماز واجب باشد و هر دو انگيزه جمع شود و هر يك بتنهايى در تحريك بر عمل مستقل نيست ، و تحريك بر عمل با هر دو حاصل مى شود اين نماز موجب سقوط واجب از او نمى شود، زيرا تنها وجوب نماز محرك او نبوده ، و اگر هر انگيزه اى مستقل باشد تا آنجا كه اگر انگيزه ريا هم نمى بوده واجب را ادا مى كرد، و اگر انگيزه نماز واجب نبود به خاطر رياكارى نماز مستحبى مى خواند، اين صورت محل اشكال است ، و براستى كه احتمال اين اشكال وجود دارد، و محتمل است كه گفته شود: نماز، نمازى است كه خالص براى خدا باشد و نماز واجب خالص را ادا كرده است ؛ و محتمل است گفته شود: نمازى كه واجب است آن نمازى است كه به انگيزه مستقل عبادت انجام شود و آن به وجود آمده است بنابراين غصبى نماز بگزارد چرا كه اين شخص اگر چه گنهكار است چون در خانه غصبى نماز خوانده امّا نسبت به اصل نماز مطيع است و واجب از او ساقط مى شود و تعارض احتمال در تعارض انگيزه ها در اصل نماز است ، امّا هرگاه ريا در سبقت گرفتن باشد نه در اصل نماز مانند سبقت گرفتن در اول وقت براى حضور در جماعت و اگر تنها مى بود نماز را به وسط وقت موكول مى كرد و اگر نماز واجب نمى بود به خاطر رياكارى به نماز شروع نمى كرد اين مورد از مواردى است كه يقين به درستى نماز و سقوط واجب وجود دارد؛ زيرا چيزى با اصل نماز از آن نظر كه نماز است معارضه ندارد، بلكه تعارض از نظر تعيين وقت است . اين مورد دورترين موارد از نظر اشكال در نيت است و اين حكم در مورد ريايى است كه شخص را بر انجام عمل وا مى دارد، امّا شادمانى تنها از آگاه شدن مردم بر عبادت او هرگاه به آنجا نرسد كه در عمل تاءثير بگذارد بعيد است كه موجب بطلان و فساد نماز بشود. اين است آنچه ما لايق قانون فقه مى دانيم و مساءله مشكل است . بويژه كه فقيهان در علم فقه به آن نپرداخته اند و كسانى كه در آن دقّت و تصرّف كرده اند قوانين فقهى و مقتضاى فتواى فقها را در درستى و نادرستى نماز رعايت نكرده اند، بلكه حرص بر تصفيه دل ها و اخلاص خواهى ، آنها را واداشته كه به اندك خطور ذهنى حكم به بطلان نماز كنند ولى آنچه ما نقل كرديم به اعتقادمان عادلانه تر است و در اين مورد خداى متعال داناست .
درمان ريا و راه درمان قلب در ريا
پيش از اين دانستيد كه ريا اعمال را نابود مى كند و موجب خشم خدا مى شود و از بزرگترين مهلكات است لذا سزاوار است به تلاش در بر طرف ساختن آن شدّت بخشيد اگر چه با مجاهدت و تحمّل سختى ها باشد. بنابراين درمان آن فقط در نوشيدن دواهاى تلخ و نامطبوع است ، و اين جهادى است كه تمام بندگان به انجام آن مجبورند، زيرا كودك كه آفريده مى شود از نظر عقل و تشخيص ضعيف است ، و به مردم چشم مى دوزد، و بسيار به آنها طمع مى بندد، و مى بيند كه بعضى مردم براى بعضى ظاهر سازى مى كنند، ناگزير علاقه به ظاهر سازى بر او غالب مى شود و در نفسش ‍ نفوذ مى كند و فقط پس از كامل شدن عقلش مى فهمد كه خودآرايى هلاك كننده است در حالى كه ريا در قلبش كاشته شده و ريشه دوانده است ، و جز با جهادى سخت و پر زحمت و مبارزه با قوه شهوت نمى تواند آن را از ريشه بر كند. بنابراين هيچ كس از اين مجاهده سخت بى نياز نيست ، ولى اين مجاهدت در آغاز دشوار و در پايان آسان مى شود و در درمان آن دو مقام است .
1 - رگ و ريشه ريا كه از شهوت منشعب مى شود بريده و قطع گردد.
2 - آنچه از ريا در حال حاضر به نفس خطور مى كند دفع شود.
مقام اوّل :
قطع كردن رگ ها و از بيخ و بن بر كندن ريشه هاى ريا است . ريشه هاى آن دوستى جاه و مقام است و هرگاه اين ريشه ها از هم جدا شود سه ريشه خواهد بود: علاقه به لذت ستايش ، فرار از رنج نكوهش ، طمع به آنچه در دست مردم است . شاهد بر اين كه با اين انگيزه هاى (سه گانه ) ريا براى رياكار محقق مى شود، روايت ابوموسى است : مردى اعرابى از رسول خدا (ص ) سؤ ال كرد و گفت : اى رسول خدا مردى از روى غيرت مى جنگد - يعنى از مغلوب شدن يا از اين كه بر مغلوب شدنش نكوهش شود و بگويند فلانى مغلوب شد بيزار است - (و گفت مرد، مى جنگد كه موقعيت پيدا كند - اين همان طلب لذت مقام و محبوب شدن در دلهاست - و مرد مى جنگد تا از او ياد شود - اين همان ستايش به زبان است ) - پس رسول خدا (ص ) فرمود: ((هر كس براى علوّ برترى كلمة اللّه بجنگد در راه خدا جنگيده است .))(290)
ابن مسعود گويد: هرگاه دو صف (اسلام و كفر) با هم برخورد كنند فرشتگان نازل مى شوند و نام مردم را بر حسب درجاتشان مى نويسند، فلانى براى ستوده شدن مى جنگد، فلانى براى ملك يعنى طمع دنيا مى جنگد.
پيامبر (ص ) فرمود: ((كسى كه بجنگد و جز پاى افزار شتر چيزى نطلب مزدش همان است كه قصد كرده است .)) (291) اين سخن اشاره به طمع است ، گاه ستايش نمى خواهد و به آن طمع ندارد ولى از رنج نكوهش ‍ مى پرهيزد مانند بخيلى كه در ميان بخشندگان قرار گيرد كه مال بسيارى صدقه مى دهند، اندكى صدقه مى دهد تا به بخل منسوب نشود. او طمع ستايش ندارد، چرا كه ديگران بر او سبقت گرفته اند، و مانند ترسويى كه در ميان شجاعان است از بيم نكوهش از جنگ نمى گريزد وى طمع به ستايش ‍ ندارد؛ در حالى كه ديگران بر صف نبرد هجوم برده اند ولى چون از ستايش ‍ نااميد است از نكوهش بدش مى آيد، و مانند مردى كه در ميان گروهى است كه در تمام شب نماز مى گزارند، پس چند ركعت نماز مى خواند تا به تنبلى نكوهش نشود و طمع به ستايش ندارد. گاه آدمى مى تواند بر از دست دادن لذت ستايش صبر كند ولى نمى تواند بر درد نكوهش شكيبا باشد؛ همچنين گاه چيزى را كه به آن محتاج است نمى پرسد از بيم آن كه به نادانى نكوهش شود و بدون آگاهى فتوا مى دهد و مدعى است كه از حديث آگاه است در حالى كه نمى داند تمام اين كارها براى پرهيز از نكوهش است . پس ‍ اين امور سه گانه رياكار را به ريا تحريك مى كند و درمانش همان است كه در جزء اول كتاب به اختصار نقل كرديم .
ليكن اكنون آنچه مخصوص به ريا است نقل مى كنيم و پوشيده نيست كه انسان چيزى را قصد مى كند و بدان رغبت نشان مى دهد به گمان اين كه برايش يا در حال حاضر سودمند است يا در آينده پس اگر بداند كه در حال حاضر لذتبخش است ولى در آينده ضرر دارد بر او آسان است كه از آن دل بكند. مانند كسى كه مى داند عسل لذيذ است ، ولى هرگاه برايش روشن شود كه مسموم است از آن روى مى گرداند. همچنين راه قطع كردن تمايل به ريا آگاهى از ضررهاى آن است به طورى كه بداند بر اثر رياكارى صلاح قلبش به فساد مى گرايد و از توفيق يافتن در دنيا بر اعمال خير محروم مى شود و در آخرت موقعيت خود را در پيشگاه خدا از دست مى دهد و گرفتار كيفرى بزرگ و خشمى شديد و رسوايى آشكار مى شود؛ آنجا كه در حضور مردم او را صدا زنند: اى فاجر، اى حيله گر، اى رياكار، آيا آنگاه كه كالاى دنيا را با بندگى خدا خريدى حيا نكردى ؛ مواظب بودى كه دل هاى بندگان را به دست آورى و نظر خدا را استهزا كردى و با مبغوض شدن در پيشگاه خدا در نزد بندگان محبوبيت كسب كردى ، و با ننگين شدن نزد خدا در نزد مردم آراسته و خوب شدى ، و با دور شدن از خدا به مردم نزديك شدى ؛ و با نكوهيده شدن در پيشگاه خدا در نزد مردم ستوده شدى ؛ و خشنودى مردم را طلب كردى و خود را در معرض خشم خدا قرار دادى ، آيا هيچ كس در نظر تو خوارتر از خدا نبود؟ و هرگاه بنده در اين خوارى بينديشد و آنچه از تظاهر در برابر مردم در دنيا به دست مى آورد با آنچه در آخرت از دست مى دهد و با ثواب اعمال از دست رفته اش مقايسه كند - با آن كه گاه يك عمل اگر خالى از ريا باشد موجب برترى ميزان حسناتش ‍ مى شود و اگر با ريا تباه شود به كفّه سيئاتش اضافه شده و بر كفّه حسناتش ‍ برترى مى يابد و در آتش سقوط مى كند - خواهد دانست كه اگر در ريا فقط يك عبادتش هدر رود در شناخت ضرر آن كفايت مى كند، اگر چه با وجود آن ريا ديگر حسناتش برتر از سيئاتش باشد؛ چون گاه با همين حسنه اى كه با ريا بر باد رفته مرتبه اى بالا در پيشگاه خدا مى يافت و در زمره پيامبران و صديقان قرار مى گرفت و به خاطر ريا از آن درجه سقوط كرده است و از درجات اولياى خدا به پايين ترين درجات برگردانده شده است . علاوه بر اين ضرر معنوى در دنياست كه به خاطر مراقبت در به دست آوردن دل هاى مردم همواره بايد تلاش هاى پراكنده اى داشته باشد، زيرا خشنود ساختن مردم انتهايى ندارد و آدمى هر گروهى را خشنود سازد گروه ديگرى را خشمگين ساخته است و هر كس خشنودى مردم را به وسيله خشم خدا به دست آورد خدا بر او خشمگين شده و خشم مردم را نيز عليه او بر مى انگيزند، وانگهى در ستايش مردم و برگزيدن نكوهش خدا به خاطر ستايش آنها چه نتيجه اى دارد و در حالى كه ستايش مردم نه بر روزى او مى افزايد و نه عمر او، و در روز قيامت كه روز فقر و احتياج اوست به حالش ‍ نفعى ندارد. امّا طمع داشتن به آنچه در اختيار مردم است درمانش اين است كه بداند خداى متعال است كه در بخشيدن و نبخشيدن دل ها را مسخّر خود دارد و مردم در آن اختيارى ندارند و جز خدا روزى دهنده اى نيست و هر كس به مردم طمع بندد از خوارى و نوميدى بر كنار نخواهد بود، و اگر به مقصود هم برسد از منت و خوارى بر كنار نمى ماند، پس چگونه پاداش ‍ الهى را به اميد دروغ و توهم بى اساس كه گاه به آن مى رسد و گاه نمى رسد رها مى سازد و هرگاه برسد لذتش با رنج خوارى و منتش برابرى نمى كند، امّا از نكوهش مردم چرا بايد بگريزد با اين كه تا نكوهش آنها برايش ثبت نشود بر گناهش افزوده نمى شود و در مرگش تسريع نمى شود و روزى اش به تاءخير نمى افتد و اگر اهل بهشت باشد نكوهش او را دوزخى نمى كند، و اگر در پيشگاه خدا ستوده باشد او را نزد خدا مبغوض نمى كند، و اگر در پيشگاه خدا مورد خشم باشد بر آن نمى افزايد. بنابراين تمام بندگان ناتوان هستند و سود و زيان و مرگ و زندگى و برانگيخته شدن در قيامت به اختيار آنها نيست و چون ضرر اين انگيزه هاى ريا در دلش استوار شود و تمايلش به آنها سست شود و دلش به خدا روى بياورد زيرا خردمند به چيزى كه بسيار ضرر دارد و نفعش كم است رغبت نمى كند و همين او را بس است كه اگر مردم از قصد رياى درونى و اخلاص ظاهرى او آگاه شوند او را دشمن مى دارند و بزودى خدا رازش را بر ملا مى سازد تا مردم او را دشمن بدارند و او را به مردم مى شناساند كه رياكار است و در پيشگاه خدا مبغوض در حالى كه اگر براى خدا مخلص باشد خدا اخلاص او را براى مردم آشكار سازد و محبوب مردم قرارش دهد و مردم را مسخّر او سازد و زبانشان را به ستايش ‍ او بگشايد، با آن كه در ستايش مردم كمالى نيست و در نكوهش آنها نقصانى ، چنان كه شاعرى از بنى تميم گفته است :
 

ان مدحى زين
 
و ان ذمى شين . (292)
 
پيامبر خدا (ص ) به او فرمود: ((دروغ مى گويى ، آن خداى يكتاست )) (293) زيرا هيچ زينتى جز در مدحش نيست و هيچ ننگى جز در نكوهشش ؛ براى تو در ستايش مردم چه خيرى است در حالى كه در پيشگاه خدا نكوهيده و اهل دوزخ باشى ، و در نكوهش مردم براى تو چه شرّى است در حالى كه در پيشگاه خدا ستوده و در زمره مقربان باشى . پس هر كسى آخرت و نعمت هاى جاويد و منزلت هاى بلند در پيشگاه خدا را در قلبش ‍ حاضر سازد آنچه به مرد تعلّق دارد در ايام زندگى با همه تيرگى ها و منت ها در نظرش پست و حقير آيد و تمام همّتش را جمع و قلبش را به خدا متوجّه مى سازد و از ذلّت ريا و آزار دادن دل هاى مردم رها مى شود و از اخلاصش ‍ نورهايى بر دلش بتابد كه سينه اش بدان باز شود و با آن برايش مكاشفات لطيفى گشوده شود كه بر انس وى به خدا و بيم او از مردم و پست شمردن دنيا و بزرگ شمردن آخرت افزوده شود و ديگر مردم در دل او جايى نداشته باشند و انگيزه ريا از وجودش برود و راه اخلاص برايش هموار شود. اين مطالبى كه ياد شده و آنچه در جلد اول آورديم داروهايى علمى است كه ريشه هاى ريا را از بيخ و بن بر مى كند.
امّا داروى عملى اين است كه نفس خود را به پنهان كردن عبادت ها و بستن درها به هنگام عبادت عادت دهد، چنان كه درها به هنگام انجام فحشا بسته مى شود؛ تا به آگاهى خدا از عبادتش قانع شود و نفس با او ستيز نكند كه علم غير خدا را بر عبادتش طلب كند. روايت شده كه يكى از ياران ابوحفص حداد دنيا و اهل دنيا را نكوهش كرد. ابوحفص بدو گفت : چيزى را اظهار كردى كه بايد پنهان مى داشتى ؛ پس از اين با ما همنشين مشو. وى اجازه ظهور اين اندازه را نداد چرا كه در ضمن نكوهش دنيا كمى ادعاى زهد در دنيا وجود دارد، پس هيچ دارويى براى ريا مانند پنهان داشتن عبادات نيست و اين كار در آغاز مجاهدتى سخت است و هرگاه مدتى با سختى صبر كند دشواريش از بين مى رود و با رسيدن الطاف الهى و حسن توفيق و تاءييد او بر بنده آسان مى شود ولى : ان اللّه لا يغير ما بقوم حتّى يغيروا ما باءنفسهم . (294) پس مجاهدت از بنده است و هدايت از خدا، و بر بنده لازم است در رحمت خدا بكوبد و بر خداست كه در بگشايد: و اللّه لا يضيع اجر المحسنين و ان تك حسنة يضاعفها و يوت من لدنه اجرا عظيما. (295)