فصل سى و
سيم: در ريا است
و آن از محرمات در شريعت است، و از معاصى كبيره
است به اتفاق جميع علماء، و آيات و اخبار در مذمت (و) نهى از آن به حد تظافر و
تواتر است.
قال الله تعالى: فويل
للمصلين * الذين هم عن صلاتهم ساهون * الذين هم يرآءون * و يمنعون الماعون
(472)؛
(واى بر نمازگزاران كه از نماز خود غافل و سهل
انگارند، آنان كه ريا كنند و از زكات دادن باز دارند)أ
و قال أيضا: فمن كان
يرجوا لقاء ربهى فليعمل عملا صلحا و لا يشرك بعبادة ربهى أحد
(473)؛
(پس هر كه ديدار پروردگار خويش را اميد دارد،
بايد كار كند كارى شايسته و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك قرار ندهد).
و قال ايضا: يراءون الناس
و لا يذكرون الله الا قليل
(474)؛
(با مردم ريا مىكنند و جز اندكى خدا را ياد
نمىكنند).
و قال رسول الله (ص):
أخوف ما أخاف عليكم الشرك الاصغر. قالوا: و ماالشرك الاصغر؟ قال: الرباء، يقول الله
تعالى يوم القيامة للمرائين: اذهبوا الى الذين كنتم تراؤون لهم فى الدنيا فانظروا
هل تجدون عندهم الجزاء
(475)؛
(بيش از هر چيز بر شما از شرك كوچك بيم دارم.
پرسيدند: شرك كوچك چيست؟ فرمود: ريا، خداى عز وجل وقتى بندگان را در قيامت جزاى
اعمال دهد به رياكاران مىفرمايد: نزد كسانى رويد كه در دنيا براى ايشان ريا
مىكرديد و ببينيد كه آيا پاداش شما در نزد آنها هست؟).
و عنه (صلى الله عليه و
آله وسلم) أيضا: يقول الله تعالى: من عمل عملا أشرك فيه غيرى فهوله كله و أنا منه
برىء و أنا أغنى الاغنياء عن الشرك
(476)؛
(خداى تعالى مىفرمايد: هر كه عملى و عبادتى
كرد و ديگرى را با من شركت داد، آن عمل براى آن ديگرى باشد كه من از آن عمل بيزار و
از انباز بىنيازم).
و عنه أيضا: لايقبل الله
عملا فيه مقدار ذرة من الري
(477)؛
(خداى تعالى عملى را كه يك ذره ريا در آن باشد
نمىپذيرد).
و عنه أيضا: ان المرائى
ينادى يوم القيامةن يا كافر، يا فاجر، يا غادر، يا مرايى، ضل عملك و حط أجرك، اذهب
فخذ أجرك ممن تعمل له
(478)؛
(روز قيامت مرائى را ندا كنند: اى كافر، اى
نابكار، اى غدار، اى رياكار! عمل تو تباه و مزد تو باطل شد، برو و مزد از آن بگير
كه كار براى وى كردى).
و كان (صلى الله عليه و
آله وسلم) يبكى، فقال له: ما يبكيك؟ قال: انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم
لايعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا و لكنهم يراؤون بأعمالهم
(479).
(روزى آن حضرت مىگريست. شخصى پرسيد: چرا
مىگرييد؟ فرمود: بر امت خويش از شرك بيمناكم. نه آنكه بت يا آفتاب يا ماه يا سنگى
را پرستيد و ليكن در اعمال خود ريا كنند).
و عنه (صلى الله عليه و آله وسلم) ايضا: سيأتى
على الناس زمان تخبث فيه سراثرهم و تحسن فيه علانيتهم طمعا فى الدنيا، لايريدون به
ما عند ربهم، يكون دنيهم رباء و لايخالطهم خوف، يعمهم الله بعقاب فيدعونه دعاء
الغريق فلا يستجيب لهم
(480)؛
(زمانى بر مردم خواهد آمد كه براى طمع در دنيا
باطنشان پليد و خبيث و ظاهرشان زيبا و نيكو شود، آنچه را كه نزد پروردگارشان است
نمىجويند، دينشان رياء است و ترس از خدا در دلشان جاى ندارد. عقاب خداوند همه آنها
را فرو مىگيرد و آنگاه همچون كسى كه در حال غرق شدن است خدا را مىخوانند ولى
دعاشان را اجابت نكند).
و عنه أيضا: ان الملك
ليصعد بعمل العبد مبتهجا به، فاذا صعد بحسناته يقول الله تعالى: اجعلوها فى سجين،
انه ليس اياى أراد
(481)؛
(فرشته با مسرت و خوش حالى عمل بنده را بالا
مىبرد و چون حسنات او را بالا برد، خداى تعالى مىفرمايد: اين اعمال را در سجين -
دفتر بدكاران - گذاريد كه براى من به جا نياورده).
و الاخبار الواردة بهذا
المضمون كثيرة؛
و عن أميرالمومنين:
اعملوال فى غير ريا و لاسمعة، فانه من عمل لغير الله و كله الله الى من عمل له
(482)؛
(براى خدا بدون ريا - نماياندن كار نيك خود به
مردم - و سمعه - شنوانيدن عمل خير خود به مردم - كار كنيد، كه هر كس براى غير خدا
كار كند خدا او را در قيامت به عملش واگذارد).
و عن الباقر (عليه
السلام): الابقاء على العمل أشد من العمل. قيل: و ما الابقا على العمل؟ قال: يصل
الرجل بصلته و ينفق بنفقته لله وحده لا شريك له فكتبت له سرا، ثم يذكرها فتمحى
فتكتب له علانية، ثم يذكرها فتمحى و يكتب له رياء
(483)؛
(امام باقر (عليه السلام) فرمود: نگاهدارى عمل از خود عمل دشوارتر است. پرسيدند:
نگاهدارى عمل چيست؟ فرمود: مردى صله به جا مىآورد و براى خداى يكتاى بىشريك
انفاق مىكند، پس ثواب آن عمل پنهانى برايش ثبت مىشود. سپس آن كار را نزد مردم ذكر
مىكند آن ثواب محو مىگردد و ثواب عمل آشكارا برايش نوشته مىشود. بار ديگر آن را
باز مىگويد، اين ثواب نيز محو مىگردد و در نامهاش عمل ريايى نوشته مىشود).
و عن الصادق (عليه
السلام): من أراد الله بالقليل من عمله أظهره الله له أكثر مما أراد، و من أراد
الناس بالكثير من عمله فى تعب من بدنه و سهر من ليله أبى لله الا أن يقلله فى عين
من سمعه
(484)؛
(هر كه عمل اندك خود را براى خدا انجام دهد،
خدا آن را بيش از آنچه قصد كرده، برايش آشكار سازد. و هر كه عمل بسيار را با رنج
تن و بيدارى شب براى ريا و نماياندن به مردم انجام دهد خداوند حتما آن را در نظر هر
كه بشنود، اندك نمايد
.
و قال أيضا لعباد لبصرى:
ويلك يا عباد، اياك و الرباء، فانه من عمل لغير الله و كله الى من عمل له
(485)؛
(اى عباد، از ريا بپرهيز كه هر كه براى غير خدا
كار كند خداوند او را به كسى كه براى او كار كرده واگذار خواهد كرد).
و قال: اجعلوا أمركم
هذالله و لاتجعلوه للناس، فانه ما كان لله فهو لله و ما كان للناس فلا يصعد الى
الله
(486)؛
(كار خود را براى خدا قرار دهيد نه براى مردم؛
زيرا هر چه براى خدا باشد از آن او است - او مىپذيرد و پاداش مىدهد - و هر چه
براى مردم باشد به سوى خدا بالا نمىرود).
و قال الرضا (عليه
السلام) لمحمد بن عرفة: يابن عرفة، اعملوا لغير رياء و لا سمعة، فانه من عمل لغير
لله و كله الله الى من عمل له
(487)؛
(اى پسر عرفه، بدون ريا و سمعه عمل كنيد؛ زيرا
هر كه براى غير خداكار كند خداوند او را به كارش واگذارد)الى
غير ذلك من الاخبار؛
و در مذمت ريا همين قدر كافى است كه شخص مرائى،
حضرت پروردگار را پستتر و حقيرتر شمرده از بندگان ضعيف او كه قادر بر نفع و ضرر
نيست؛ و هر كس كه در يكى از عبادات قصد يكى از بندگان خدا را نموده باشد چنين گمان
كند كه قدرت اين بنده بر قضاى حاجت او از خدا بيشتر و رضاجويى او از خوشنودى خدا
بهتر است، و كدام استحقار به پروردگار عالم بالاتر از اين است؟
(اقسام ريا)
بدان كه ريا يا در اصل ايمان و اسلام است، مثل
اين كه اظهار اسلام يا ايمان مىكند از جهت اين كه خلق او را مسلم و مؤمن دانند و
در واقع خلاف آن باشد؛
و يا در اصل عبادات مثل صلات و صوم و زكات و
خمس و حج و نحو آنها؛
و يا در شرايط و اجزاى آنها است، مثل وضو و غسل
و نحو آنها؛
و يا در وصف آنها است، مثل قنوت و نحو آن.
و همه اينها حرام است در شريعت مطهره، بلكه قسم
اول موجب كفر و خلود در نار جهنم است. و ساير اقسام موجب كفر نمىشود لكن غير از
قسم اخير مبطل عمل است لاخلاف يعتد به. و در قسم اخير خلاف است، احوط اجتناب است.
و أيضا گاهى عمل واقع مىشود به قصد ريا بدون
قصد قربت؛
و گاهى واقع مىشود به قصد ريا و قصد قربت.
و اين نيز بر دو قسم است:
اول: آن كه ريا مقصود بالذات است و قصد قربت،
بالتبع؛
دوم: عكس اين است.
و اقوا اين است كه هر سه قسم حرام و مبطل عمل
است.
و أيضا ريا گاهى در اول عمل است (و گاهى در
اثناى عمل) و گاهى بعد از عمل است.
دو قسم اول حرام و مبطل عمل است، و قسم سيم
حرام است لكن مبطل نيست، علىالاقوى.
اينها همه در صورتى است كه اصل داعى و باعث بر
عمل، ريا باشد. اما هر گاه داعى بر عمل، قربت و اطاعت و امتثال امر باشد لكن مسرور
و فرح ناك شود از اطلاع ناس بر او، ظاهر اين است كه اين نه حرام باشد نه مبطل، و
لكن دلالت بر ضعف نفس و نقصان شخص مىكند؛ زيرا كه كمال نفس در اين است كه مدح و ذم
ناس در نزد او مساوى باشد.
و هر گاه ضم كند به قصد قربت، يكى از ضمايم
مباحه يا راجحه را، ظاهرا عيبى نداشته باشد؛ مثل اين كه قصد كند در اظهار عبادتى
اقتداى غير را به او يا تعليم غير را، يا قصد تبريد
(488)
نمايد به وضو گرفتن به آب سرد، و نحو آنها.
اينها همه كه ذكر شد كلام در ريا در عبادات
بود، و اما ريا در غير عبادات پس آن، گاهى حرام است و گاهى مباح؛ مثل ريا در لباس
خوب و استعمال بوى خوش و نگاه داشتن خدم و حشم و غلام و امثال آنها. پس اگر به قصد
اظهار تعفف از خلق و اظهار غنا و اظهار نعمت خدا و عزت در نزد خلق و رفع ذلت بوده
باشد عيبى ندارد، و اگر به قصد تكبر و تفاخر و ساير امور محرمه باشد حرام است.
(علاج علمى ريا)
و چون معلوم شد كه ريا از امراض مهلكه و از
رذايل نفسانيه است، لازم است علاج آن؛ و از براى آن دو نوع علاج هست: يكى علمى، و
ديگرى عملى.
اما معالجه علمى، پس طريق آن، آن است كه سعى
كند در رفع سبب و موجب آن؛ زيرا كه رفع سبب، مقتضى رفع مسبب است.
و سبب ريا حب مدح و كراهت ذم يا طمع داشتن در
چيزى است كه در دست مردمان است.
پس عاقل بايد تأمل كند كه مدح و ذم ديگران ضرر
و نفع به حال او ندارد، و باعث خوبى و بدى او در واقع نمىشود؛ و اگر هم فرض شود كه
فىالجمله نفعى بر او مترتب بشود مقابله نمىكند با ضرر دنيوى و اخروى كه بر ريا
مترتب مىشود.
و اما طمع، پس از صفات رذيله است و مترتب
نمىشود بر او مگر ذلت و خوارى و بىاعتبارى در نزد ناس.
و أيضا بايد مؤمن موحد تفكر نمايد در ضررى كه
بر ريا مترتب مىشود در دنيا و آخرت، و با نفس خود خطاب كند كه اى احمق، چه گونه
دعواى ايمان مىكنى و شرم ندارى كه عبادت و طاعت حق - سبحانه و تعالى - كه به ازاى
هر يك از آنها سعادات ابديه و درجات منيعه نهاده شده به مدح و ثناى بندگان ضعيف
سودا مىكنى، و به اميد فضول در دست مردم مىفروشى، و عبادات خود را باطل و ضايع
مىسازى، و خود را مستحق عذاب الهى مىگردانى، و حيا نمىكنى كه با خالق خود به اين
افعال استهزا مىكنى، و تحصيل رضاى مردم را به واسطه اطاعت ريايى خدا مىنمايى، و
از سخط و دشمنى خدا و فساد عملى كه از تو خواسته، باك ندارى؛ و از مردم اميد مدح و
نفع دارى، و از ذم الهى انديشه ندارى، و جناب اقدس الهى در نزد تو بىاعتبارتر از
مشتى بندگان بىاعتبار است؛ و حال آن كه زمام اختيار همه امور در قبضه قدرت او است،
و كليد ابواب مقاصد دو جهانى در دست مشيت او، دلهاى همه بندگان مسخر او، و اراده
تمام خلق مضطر اراده او است. و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار و سلاطين ذوى
الاقتدار با همه خيل و حشم، بلكه تمام اهل عالم با هم اتفاق نمايند و خواهند يك جو
نفع يا يك سر مويى ضرر به كسى برسانند، بى قضا و قدر الهى و بدون مشيت پادشاهى
نتوانند.
علاوه به اين كهع سبب شدن عبادت ريايى از براى
ساد عبادت و سخط رب العزة معلوم، و آنچه از مردمان منظور است حصول آن، احتمالى و
موهوم است، و بسا باشد كه حق تعالى رياى تو را بر ايشان ظاهر گرداند. و بر تقديرى
كه ظاهر نشود و در دام تدليس تو افتند جزم نيست كه ايشان زبان به مدح و ثناى تو
گشايند يا از ايشان نفعى به تو برسد. و بر تقديرى كه نفعى به تو برسد همه آن خوارى
و مذلت و مشوب به صد هزار منت است.
با وجود اينها هر كه به ريا مبتلا است هميشه در
دنيا متزلزل و مشوش الخاطر است؛ چه مقصود او رضاى مردم و دلجويى ايشان است، و هر
كسى را خواهشى و هوايى و هر دلى را ميلى و رضايى هست، و دل مردم به اندك چيزى متغير
مىگردد؛ پس پيوسته بايد متوجه بوده، پاس خوشنودى ايشان را داشته باشد، و چون
طايفهاى را از خود رضا مىكند جمعى ديگر از او در سخطاند، و چون دل يكى را مىجويد
ديگرى از او دلشكسته مىگردد.
و با همه اينها، همچنان كه اخبار و آثار بر آن
شاهد، و به تجربه و عيان ثابت است، هر كه دست از رضاى خدا برداشته و طالب رضاى مردم
باشد خدا و خلق او را دشمن مىدارند و احدى از او راضى نمىباشد؛ و هر كه رضاى خدا
را به رضاى مردم مقدم بدارد همه او را دوست مىدارند.
و همه اينها متعلق به امر دنيا است، و آنچه به
او مىرسد از عقاب و عذاب بىحد و نهايت است.
پس چون عاقل اين امور را متذكر شود و دشمن نفس
خود نباشد و فى الجمله ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد غالب آن است كه غفلت او
زايل، و طبع او از ريا متنفر و منزجر مىشود.
(علاج عملى ريا)
و اما معالجه عملى آن است كه خود را عادت دهد
به پنهان داشتن عبادات، و در هنگام عبادت در بر روى مردم ببندد همچنان كه معاصى
خود را از مردم پنهان مىنمايد، تا دل او قانع شود و به اطلاع خدا بر عبادات او، و
نفس او ديگر خواهش آگاهى مردم را به اعمال او نكند.
و اگر اينها هم فايده نكرد علاج او مختصر است
به معجون أقوم و فاروق أعظم كه ترك حب دنياست، و الا با وجود حب دنيا در قلب انسان
و انهماك به شهوات بهيمى و لذات فانى، اخلاص در عمل ميسر نيست، و مثال او مثال شخصى
است كه در پاى درختى نشسته بود مىخواست مشغول ذكر باشد و با حضور قلب عبادت نمايد،
در اين اثنا طيورى چند بر روى آن درخت جمع شدند و آوازها بلند كردند و اين شخص از
حضور قلب باز ماند و برخاست و متوجه دفع ايشان شد، و چون مشغول شد باز جمع شدند و
چندان كه ايشان را مىراند فايده نمىكرد. شخصى رسيد و به او گفت: اى برادر! تا اين
درخت باقى است از اين جانوران خلاصى ممكن نيست، اگر خلاصى مىخواهى درخت را بكن،
چنين كرد، فارغ شد.
و همچنين اى نفس، اگر خواهى تو از شوايب ريا و
حب جاه و عزت خلاص باشى سعى كن كه درخت محبت دنيا را از دل خود بكنى؛
فان حب الدنيا رأس كل خطيئة؛
(اخلاص)
بدان كه ضد ريا، اخلاص در عمل است، و آن منزلى
است از منازل دين، و مقامى است از مقامات موقنين، بلكه كبريت احمر و اكسير اعظم
است. هر كه توفيق وصول به آن را يافت به مرتبه عظيمى فائز گرديد، و هر كه مؤيد به
تحصيل آن شد به مواهب كبرى رسيد. چه گونه چنين نباشد و حال اين كه آن سبب تكليف بنى
نوع انسان است؟
قال الله تعالى: و ما
أمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين
(489)؛
(و مأمور نبودند جز اين كه خدا را بپرستند در
حالى كه دين را براى او پاك و خالص كنند.
و قال أيضا: فمن كان
يرجوا لقاء ربهى فليعمل عملا صلحا و لا يشرك بعبادة ربهى أحد
(490)؛
(هر كه اميد ديدار پروردگار خويش دارد بايد
كارى شايسته كند و در عبادت پروردگار خود هيچ كس را شريك نسازد).
و فى الحديث القدسى:
الاخلاص سر من أسرارى أستودعه قلب من أحببت من عبادى
(491)؛
(اخلاص رازى از رازهاى من است، آن را در دل هر
يك از بندگان خود كه دوست دارم به وديعت مىنهم).
و فى النبوى (ص): ما من
عبد يخلص العمل لله تعالى أربعين يوما الا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه
(492)؛
(هيچ بندهاى نيست كه چهل روز عمل را براى خداى
تعالى خالص كند مگر اين كه چشمههاى حكمت از دل او بر زبانش جارى مىشود).
و عن الباقر (عليه
السلام): ما أخلص العبد الايمان بالله عزوجل أربعين يوما الا زهده الله تعالى فى
الدنيا و بصره دائها و دوائها فأثبت الحكمة فى قلبه و أنطق بها لسانه
(493)؛
(هيچ بندهاى ياد خدا را چهل روز نيكو به جا
نياورد مگر اين كه خداى تعالى او را نسبت به دنيا زاهد سازد و در باره درد و دواى
آن بينا گرداند، و حكمت را در دلش ثابت و استوار كند، و زبانش را به آن گويا سازد).
و قال الصادق فى قول الله
تعالى: ليبلو كم أيكم أحسن عمل
(494)؛
ليس يعنى أكثركم عملا، و
لكن أصوبكم عملا؛ انما الاصابة خشية الله و النية الصادقة؛
ثم قال: الابقاء على
العمل حتى يخلص أشد من العمل، و العمل الخالص الذى لا تريد أن يحمدك أحد الا الله
عزوجل، و النية أفضل من العمل، ألا و ان النية هى العمل. ثم تلا قوله تعالى: قل كل
يعمل على شاكلته
(495) يعنى: على نيته
(496)؛
(و امام صادق (عليه السلام) درباره قول خداى
عزوجل (فرمود): تا شما را بيازمايد كه كدام نيككردار تريد، فرمود: مراد پركردارتر
نيست، بلكه مقصود درستكردارتر است. و درستى همان ترس از خدا و نيت صادق است.
سپس فرمود: پايدارى بر عمل، تا خالص بماند، از
خود عمل سختتر است؛ و عمل خالص آن است كه نخواهى كسى جز خداى عزوجل تو را بر آن
بستايد. و نيت برتر از عمل است؛ بدانيد كه نيت همان عمل است. سپس اين قول خداى
عزوجل را تلاوت فرمود: بگو هر كسى بر طبيعت و خلق و خوى خويش عمل مىكند.و
شاكله يعنى نيت.
و عن الصادق (عليه
السلام): الاخلاص يجمع فواضل الاعمال و هو معنى مفتاحه القبول و توقيعه الرضا، فمن
تقبل الله منه و رضى عنه فهو المخلص و ان قل عمله، و من لايتقبل الله منه فليس
بمخلص و ان كثر عمله.
ثم قال: و أدنى حد الاخلاص بذل العبد
طاقته ثم لايجعل لعمله عند الله قدرا فيوجب به على ربه مكافات بعمله، لعلمه أنه لو
طالبه بوفاء حق العبودية لعجز
(497)؛
(اخلاص جامع اعمال فاضله است؛ كليد آن قبول
پروردگار و توفيق آن رضاى الهى است؛ و هر كه خداوند عمل او را بپذيرد و از او راضى
باشد با اخلاص است اگر چه عملش اندك باشد؛ و هر كه خدا عمل او را قبول نكند مخلص
نيست هر چند عملش بسيار باشد.
كمترين حد اخلاص آن است كه بنده، آخرين درجه
توانايى و طاقت خود را به كار برد، و در عين حال براى عمل خود ارزش و قدرى نزد
خداوند قائل نباشد، يعنى تصور نكند كه بر خدا است كه پاداش عمل او را بدهد؛ زيرا
بايد بداند كه اگر خداوند از او بخواهد كه حق عبوديت را ادا و ايفا كند عاجز خواهد
بود).
و أدنى
(498)
مقام اخلاص آن است كه بنده را در دنيا از معصيت حفظ مىكند و در آخرت از آتش جهنم
نجات مىدهد؛ بلكه قبول اعمال و صحت آنها موقوف به اخلاص است، بلكه خلاصى از كيد و
مكر و وسوسه شيطان ميسر نيست مگر با اخلاص؛ چنانكه در آيه شريفه اشاره به آن دارد:
فبعزتك لأغوينهم أجمعين *
الا عبادك منهم المخلصين
(499)؛
(همه آنها را گمراه مىكنم، مگر بندگان ويژه
كار و برگزيده تو را).
و شاهد بر اين حكايتى است كه در اسرائيليات
وارد شده كه درختى بود كه آن را جمعى مىپرستيدند و عابدى در بنىاسراييل مطلع شده،
غيرت ايمان، او را بر آن داشت كه تيشهاى برداشت و روانه شد كه آن شجره را قطع
نمايد.
در راه شيطان به صورت مردى به او رسيد. گفت: به
كجا مىروى؟ گفت: درختى است كه جمعى از كفار به جاى پروردگار آن را مىپرستند،
مىروم تا آن را قطع نمايم. گفت: تو را به آنچه كار؟ و گفت و گو ميان ايشان به طول
انجاميد تا امر بر آن منجر شد كه دست به گريبان شدند و عابد شيطان را بر زمين زد.
چون شيطان خود را از مقابله عاجز ديد گفت: ظاهر
است كه تو اين عمل را به جهت ثواب مىكنى و من از براى تو عملى قرار مىدهم كه ثواب
آن بيشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زير سجاده تو مىگذارم آن را بردار و به فقرا
عطا كن.
عابد فريب شيطان را خورده، از عزم قطع درخت
درگذشت و به خانه مراجعت نمود و هر روز سجاده خود را بر مىچيد همان مبلغ در آنجا
بوده، بر مىداشت و تصدق مىكرد.
چون چند روز بر آن گذشت شيطان قطع وظيفه را
نمود و عابد در زير سجاده خود آن مبلغ را نيافت. تيشه را برداشت و رو به درخت
گذاشت.
شيطان سر راه بر او گرفت. باز بر سر مجادله
آمدند، در اين دفعه شيطان عابد را عاجز كرده بر زمين افكند.
عابد حيران مانده، از شيطان پرسيد كه چرا اين
دفعه بر من غالب شدى؟ گفت: به واسطه آن كه در ابتدا نيت تو خالص بود و به جهت خدا
قصد قطع درخت كرده بودى، و اين دفعه به جهت زر به قطع مىروى و نيت تو خالص نيست،
به اين جهت من بر تو غالب گشتم. نسأل الله أن يجعلنا من عباده
المخلصين.
فصل سى و
چهارم: در نفاق است
و آن مخالفت قلب و لسان است، يات مخالفت ظاهر
با باطن است در معاشرت با ناس. و بعضى تفسير كردهاند آن را به مخالفت ظاهر با باطن
مطلقا، اعم از اين كه در ايمان باشد يا در طاعات باشد يا در معاشرت با ناس باشد.
و آيات و اخبار در ذم و منع آن متكثر است. و
بدترين انواع آن بعد از كفر و نفاق، دو رويى و دو زبانى است، به اين طريق كه در
حضور كسى او را مدح و ستايش و اظهار دوستى و نيكخواهى نمايى و در غياب او بر خلاف
آن باشى و مذمت او كنى و درصدد اذيت او باشى؛ و يا آن كه ميان دو نفر كه با يكديگر
دشمناند آمد و شد نمايى و با هر يك در دشمنى ديگرى موافقت كنى و خود را دشمن او
وانمايى و او را بر عداوت آن ديگرى تحسين كنى و دشمنى او را در نظرش جلوه دهى و
چنان وانمايى كه تو هم يارى او مىكنى. و اين از صفات مهلكه عظيمه است.
قال رسول الله (ص): من
كان له وجهان فى الدنيا له لسانان من نار يومالقيامة
(500)؛
(هر كه در دنيا دو رو باشد، در قيامت او را دو
زبان از آتش خواهد بود).
و قال أيضا: تجدون من شر
عباد الله ذاالوجهين الذى يأتى هؤلاء بوجه و هؤلاء بوجه
(501)؛
(بدترين بندگان خدا در قيامت دو رو را مىيابيد
كه با گروهى رويى و با گروه ديگر روى ديگر دارد).
و قال أيضا: يجىء
يومالقيامة ذو الوجهين لسانه فى قفاه و آخر بين قدامه يلتهبان نار حتى يلتهبان خده
ثم يقال له: هذا الذى كان فى الدنيا ذاوجهين و ذالسانين، يعرف بذلك يوم القيامة
(502)؛
(روز قيامت هر كه دو رو باشد در حالى مىآيد كه
يك زبان از پشت سرش آويخته و يك زبان ديگر از پيش روى او و شعله مىكشند تا رخسار
او را بسوزانند. آنگاه ندا مىرسد: اين است كه در دنيا دو رو و دو زبان بود، و به
اين وصف در قيامت شناخته مىشود).
و أوحى الله تعالى الى
عيسى بن مريم: ليكن لسانك فى السر و العلانية لسانا و أحدا و كذلك قلبك، انى احذرك
نفسك و كفى بىخبيرا، لايصلح لسانان فى فم واحد و لاسيفان فى غمد واحد
(503)؛
(و فرمود: خداى تبارك و تعالى به عيسى فرمود:
اى عيسى! زبانت در پنهان و آشكار يكى باشد، و همين طور دلت؛ من تو را از نفس خودت
بر حذر مىدارم، و تو را كافى است كه من بر همه چيز آگاهم. دو زبان در يك دهان
شايسته نيست، و نه دو شمشير در يك نيام، و نه دو دل در يك سينه).
و مخفى نماند كه تردد ميان دو دشمن كردن و
اظهار دوستى با هر يك كردن مستلزم نفاق نيست؛ زيرا كه ممكن است كه صادق باشد در
اظهار دوستى با هر يك. و هر گاه كسى از شر كسى بترسد و به جهت دفع شر او اظهار
دوستى كند و مدح او نمايد به چيزى كه خلاف واقع باشد و با او با مدارا سلوك كند
جايز است، و اين صورت مستثنا است از حرمت نفاق، به شرط اين كه لابد و ناچار باشد از
تردد و آمد و شد و با او، و در ترك آن و ترك مدارا مظنه ضرر باشد؛ نه اين كه مانند
اكثر اهل اين زمان كه به محض ردائت نفس يا ضعف يا به طمع بعضى از فضول دنيا يا به
توهمات بىجا با اكثر مردم بناى دورويى گذارد و ايشان را به سخنهايى مدح مىكند كه
اصلا دل ايشان از آن خبر ندارد و اين را مدارا و سلوك مىنامند.
و ضد صفت نفاق، مساوى بودن ظاهر با باطن است،
يا بهتر بودن باطن است از ظاهر. و اين از شرايف اوصاف است، و از اهم مقاصد مؤمنين
است.
و علاج اين مرض مهلك به اين نحو مىشود كه تأمل
كند در قبح و مذمت نفاق، و در آيات و اخبارى كه در ذم آن وارد است، و در مدح موافقت
ظاهر با باطن. و تفكر نمايد اولا در قول و فعلى كه از او صادر مىشود، اگر سالم است
از اين عيب و ساير عيوب و امراض، به جا آورد و الا ترك نمايد.
فصل سى و
پنجم: در طول امل است
و آن عبارت است از اميدهاى بسيار در دنيا و
آرزوهاى دراز و توقع زندگانى دنيا و بقاى در آن.
و سبب اين دو صفت خبيثه دو چيز است:
يكى: جهل و نادانى؛ و جاهل يا اعتماد مىكند بر
جوانى خود و با وجود عهد شباب، مرگ خود را بعيد مىشمارد، و بىچاره مسكين ملاحظه
نمىنمايد كه اگر اهل شهرش را بشمارند صد يك آن پير نيستند و پيش از آمدن زمان پيرى
به چنگ گرگ اجل گرفتار گشتهاند؛ تا يك نفر پير مىميرد هزار كودك و جوان مردهاند.
و يا تكيه بر صحت مزاج و قوت طبيعت خود
مىنمايد و دور مىداند كه فجأة مرگ گريبان او را بگيرد، و غافل است از اين كه مرگ
مفاجاة اگر چه استبعاد دارد اما بيمارى مفاجاة بعيد نيست و هر مرضى ناگاه عارض
مىشود، و چون مرض بر بدن رسيد مرگ استبعاد ندارد.
و سبب دوم: محبت دنياى دنيه و انس به لذات
فانيه است كه موجب نسيان مرگ و مانع از فكر در موت است. پس هميشه تمناى بقاى در
دنيا را دارد و بر خود قرار نمىدهد نزديكى مرگ را، و اگر در قلب او خطور كند مرگ و
نزديكى او و حاجت به استعداد او در بعض اوقات، پس وعده مىدهد نفس خود را به اين كه
بعد از اين توبه مىكنم و مهياى مرگ مىگردم. و چون بعد از اين مىرسد باز به خود
وعده مىدهد تا آن كه مرگ ناگهانى مىرسد و بىتوبه و بىعمل از دنيا مىرود و به
خسران ابدى مبتلا مىشود.
و بعد از آن كه دانستى كه منشأ طول امل جهل و
حب دنيا است، پس سزاوار آن است كه جهل را از خود دور كنى به تفكر در احوال خود؛
زيرا كه كسى كه تفكر نمايد از قلب صافى، مداند كه موت اقرب است به او از هر چيزى؛ و
اين كه جنازه او لامحاله محمول خواهد شد، و البته در قبر مدفون خواهد گرديد، و شايد
خشتى كه لحد را بپوشانند زده شده باشد و از او فارغ نشده باشند، و شايد كه كفن او
از دست گارز بيرون آمده باشد و او مطلع بر او نيست.
و همچنين سزاوار آناست كه محبت دنيا را از قلب
خود بيرون نمايد، به نحوى كه سابق ذكر شد.
و همچنين سزاوار آن است كه متذكر شود آنچه را
كه وارد شده است در مذمت طول امل و مدح قصر امل؛
مثل حديث نبوى (ص):
ان أشد ما أخاف عليكم
خصلتان: اتباع الهوى و طول الامل، فأما اتباع الهوى فانه يعدل عن الحق، و أما طول
الامل فانه يحبب الدني
(504)؛
(بيش از هر چيز بر شما از دو خصلت بيم دارم:
پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. اما پيروى از هواى نفس، آدمى را از راه حق باز
مىدارد، و اما آرزوى دراز همان دوستى دنيا است).
و عن على (عليه السلام):
ما أطال عبد الامل الا أساء العمل
(505)؛
هيچ بندهاى اميد و آرزو را دراز نكند مگر اين
كه عمل را بد كند.
(قصر امل و كوتاهى آرزو)
و ضد طول امل، قصر امل است. و آن شعار مؤمنين و
طريقه موقنين است، و از اين جهت است كه اخبار بسيار در فضيلت آن وارد شده است، و از
آن جمله حديث نبوى (صلى الله عليه و آله وسلم) است كه مىفرمايد:
اذا أصبحت فلاتحدث نفسك
بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح، و خذ من دنياك لاخرتك، و من حياتك
لموتك، و من صحتك لسقمك، فانك لاتدرى ما اسمك غد
(506)؛
(چون صبح كنى فكر شب را مكن، و چون شب كردى در
فكر فردا مباش، و از دنياى خود براى آخرت و از زندگى براى مرگ و از تندرستى براى
هنگام بيمارى ذخيره بردار؛ زيرا چه مىدانى كه فردا برايت چه پيش خواهد آمد و نامت
در ميان چه كسانى خواهد بود).
و قال (صلى الله عليه و
آله وسلم) بعد ما اشترى اسامة جارية الى شهر: ان اسامة لطويل الامل
(507)؛
(و بعد از آن كه شنيد كه اسامه كنيزى به وعده
يك ماه خريده فرمود: اسامه دراز اميد است).
و از چيزهايى كه مدخليت تام دارد در قصر امل و
در دفع طول امل، ذكر موت است؛ زيرا كه ذكر موت موجب قصر امل مىگردد، و باعث تجافى
(508)
از دار غرور و استعداد از براى دار خلود مىشود، و از اين جهت است كه اخبار بسيار
در فضيلت آن وارد شده است.
(ياد مرگ)
از آن جمله حديث نبوى است كه مىفرمايند:
أكثروا ذكر الموت فانه
هادم اللذات، حايل بينكم و بين الشهوات
(509)
(بسيار ياد مرگ كنيد، كه آن شكننده لذتها و مانعى ميان شما و
لذتها است).
و قال أيضا: أكثروا ذكر هادم اللذاتت. قيل: و
ما هو يا رسول الله؟
قال: الموت، فما ذكره عبد على الحقيقة فى سعة
الا و ضاقت عليه الدنيا، و لا فى شدة الا اتسعت عليه
(510)؛
(و فرمود: شكننده لذتها را بسيار ياد آوريد. پرسيدند: يا رسول
الله. آن چيست؟ فرمود: مرگ. هيچ بندهاى نيست كه حقيقتا آن را ياد كند مگر اين كه
فراخى دنيا بر او تنگ مىشود و اگر شدت و رنجى دارد و دلش از دنيا تنگ شده گشاد
مىگردد).
و قيل له (ص): هل يحشر معالشهداء أحد؟ قال:
نعم، من يذكر الموت فىاليوم و فى الليلة عشرين مرة
(511)؛
(از آن حضرت پرسيدند: آيا كسى با شهيدان محشور خواهد شد؟ فرمود:
آرى كسى كه شبانه روزى بيست بار از مرگ ياد كند).
و قال ايضا: أكثروا ذكر الموت فانه يمحص
الذنوب و يزهد فى الدني
(512)؛
(مرگ را بسيار ياد كنيد؛ زيرا ياد مرگ گناهان را پاك مىكند و ميل
و رغبت به دنيا را مىكاهد).
و قال ايضا: كفى بالموت و اعظ
(513)؛
(مرگ پندآموزى بسنده است).
و قال الباقر (ص): اذا أنت حملت جنازة فكن
كأنت أنت المحمول و كأنت سألت ربك الرجوع الى الدنيا ففعل فانظر ماذا تستانف؟
ثم قال (عليه السلام): عجبا لقوم حبس اولهم
عن آخر هم ثم نودى فيهم بالرحيل و هم يلعبون
(514)؛
(چون جنازهاى را بردارى فكر كن كه گويا تو اويى و فرض كن كه از
پروردگار خود درخواست نمودهاى كه تو را به دنيا برگرداند و چنين كرده است. بنگر كه
چه عمل را از سر خواهى گرفت؟ سپس فرمود: شگفتا از مردمى كه از اول تا به آخرشان را
گرفته و حبس كردهاند، و آنگاه نداى كوچ و رحيل در ميانشان بلند شده و ايشان مشغول
بازىاند).
و قال (عليه السلام) لابىبصير بعد ما شكى
اليه الوسواس: اذكر يا أبامحمد، تقطع أوصالك فى قبرك و رجوع أحبابك عنك اذا دفنوك
فى حفرتك و خروج بنات الماء من منخريك و أكل الدود لحمك، فان ذلك يسلى عنك ما أنت
فيه.
قال أبوبصير: فوالله ما ذكرته الا سلى عنى ما
أنا فيه من هم الدني
(515)؛
(و چون أبوبصير از انديشههاى بدى كه بر خاطرش مىگذشت به آن حضرت
شكايت كرد، فرمود: اى ابا محمد، آن زمانى را كه بندهاى اندامهايت در قبر از
يكديگر جدا خواهد شد، ياد آور؛ در حالى كه دوستانت تو را در گودالى دفن كرده و باز
گشتهاند، و كرم از سوراخهاى بينى ات بيرون آمده و كرمها گوشت تنت را مىخوردند؛
هرگاه اين حال را به ياد داشته باشى امور دنيا بر تو آسان خواهد شد.
ابوبصير گفت: به خدا سوگند هر وقت غم و اندوه به من دست مىداد ياد
آن حال مرا در دنيا دل دارى و آسانى بود).
و قال: من كان كفنه معه فى بيته لم يكتب من
الغافلين و كان مأجورا كلما نظر اليه
(516)؛
(هر كه كفن او با وى در خانهاش باشد از غافلان به شمار نمىآيد، و
هرگاه به آن بنگرد اجرى دارد).
و قال أيضا: ما خلق الله يقينا لاشك فيه أشبه
بشك لايقين فيه من الموت
(517)؛
(خداوند به جز مرگ هيچ امرى يقينى بىشكى را شبيهتر به شك بىيقين
نيافريده است).
و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): ما أنزل
الموت حق منزلته من عد غدا من أجله
(518)؛
(كسى كه فردا را از زندگى خود بشمارد حق مرگ را چنانكه در خور آن
است رعايت نكرده).
و قال ايضا: ما من أهل بيت شعر و لاوبر الا و
ملك الموت يتصفحهم كل يوم خمس مرات
(519)؛
(هيچ خانوادهاى نيست مگر اينكه فرشته مرگ شبانه روزى پنج بار
آنان را از نظر مىگذراند).
بدان كه طول امل حرام نيست، همچنان كه قصر امل نيز واجب نيست؛
زيرا كه طول امل منافى با زهد در دنيا و تذكر موت است و هيچكدام واجب نيست بلكه از
صفات رذيله است.