نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۱۱ -


(فرق رجا و غرور)

بدان كه رجا عبارت است از اميد داشتن به رحمت الهى و طالب آن بودن، و انبساط و مسرور بودن است به جهت انتظار امر محبوب و مطلوب، و اين در وقتى صدق مى‏كند كه اسباب آن را تحصيل نموده باشد از طاعات و اعمال نيك كه در تحت قدرت و اختيار عبد است، و باقى نماند مگر چيزى كه در تحت قدرت و اختيار او نيست، و آن فضل خداوند عالم است به صرف نمودن قواطع، و دفع و رفع كردن مفاسد. مانند كسى كه تخم پاكيزه‏اى در زمين خوب پاشيده باشد و آب را بر او برساند و اميدوارى در او داشته باشد.

و اگر جامع آن شروط نباشد اين را غرور گويند، كه آن بدترين صفات ذميمه است. مانند آن كسى كه تخم بپاشد در زمين شوره زارى بلند كه آب به او نرسد، يا آن كه هيچ تخم نپاشد و توقع و اميد داشته باشد، يا آن كه ارزن بپاشد و توقع درو گندم داشته باشد، يا آن كه زن نگيرد و توقع اولاد داشته باشد؛ و اين عين حمق و جهالت است.

و از آن‏جا معلوم مى‏شود كه اكثر مردم ادعاى رجا و اميدوارى مى‏كنند با عدم استعداد از براى تطهير زمين قلب از خارهاى اخلاق ذميمه، و بدون تسقيه تخم ايمان به اعمال صالحه و طاعات خالصه، مغرور و احمق مى‏باشند.

چنان‏چه حضرت خاتم انبيا (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمودند كه:الدنيامزرعة الآخرة (416) ؛

و اگر با عدم جمع اسباب و شروط، منتظر فضل الهى بوده باشد، اين انتظار را تمنى مى‏گويند نه رجا.

پس كسى كه ادعاى رجا و اميدوارى به رحمت الهى نمايد بايد زمين دل خود را از خارهاى اخلاق رذيله و صفات ذميمه مهلكه تطهير نمايد، و تخم ايمان در او بپاشد، و به آب‏هاى طاعات و عبادات و گريه از ترس الهى او را سقى نمايد، و با اين امور بر عمل خود اعتنا و اعتماد نكند، و اعتماد به فضل الهى داشته باشد و به سعه رحمت او اميدوار باشد. (در اين صورت) او را صاحب رجا مى‏گويند و رجا و اميدوارى او صادق است.

و اگر زمين دل او مملو است از اخلاق رذيله و صفات مهلكه، و قلب او قلب باشد، و ترك اعمال و طاعات نمايد، و منهمك باشد در محبت و طلب دنيا، و با وجود اين مراحل بگويد: اميدوارم به رحمت الهى، اين حمق و غرور است، و در ادعاى رجا كاذب است.

چنان چه حق تعالى مى‏فرمايد:

ان رحمت الله قريب من المحسنين‏ (417)؛

به تحقيق كه رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران.

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

ان الذين ءامنوا و الذين هاجروا و جهدوا فى سبيل الله أولئك يرجون رحمت الله‏ (418)؛

كسانى كه ايمان به خدا و رسول آوردند و مهاجرت و مجاهده كردند در راه خدا به نفس و مال، آنهايند كه بايست اميدوار باشند به رحمت الهى.

به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردند كه گروهى چند از شيعيان و مواليان شما معاصى مرتكب مى‏شوند و مى‏گويند: ما اميدوارى به رحمت الهى داريم.

حضرت فرمود كه: دروغ مى‏گويند، آنها مواليان ما نيستند، به آرزوهاى نفس خود مايل شده‏اند و گمان مى‏كنند كه اميدوارند. هر كه اميد به چيزى دارد از براى تحصيل آن كار مى‏كند، و هر كه از چيزى بترسد از آن گريزان مى‏باشد (419).

(يأس از رحمت الهى)

بدان كه ضد رجا، يأس از رحمت خداوند عالم است، و آن از معاصى كبيره است.

قال الله تعالى: و من يقنط من رحمة ربه‏ى الا الضالون‏ (420)؛

(جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش نوميد مى‏شود؟).

و: لا يايس من روح الله الا القوم الكفرون‏ (421)؛

(جز گروه كافران از رحمت خدا نوميد نمى‏شوند).

هم‏چنان كه ضد خوف، امن از مكر الله و عذاب الهى است، چنان‏چه دانسته شد؛ پس بايد مؤمن نه مأيوس از رحمت خدا باشد و نه ايمن از مكر الله باشد، بلكه بايد هميشه با خوف و رجا باشد و متصف به اين دو صفت بوده باشد، چنان‏چه خداوند عالم مى‏فرمايد در وصف مؤمنين:

يدعون ربهم خوفا و طمع (422)؛

(پروردگار خويش را با بيم و اميد مى‏خوانند).

و يدعوننا رغبا و رهب (423)؛

(و ما را با اميد و بيم مى‏خواندند).

و ايضا بايد دانست كه مؤمن بايد خوف و رجا در حق او مساوى باشد، به نحوى كه اگر موازنه نمايند هيچ‏يك بر ديگرى ترجيح نداشته باشد، هم‏چنان كه از اخبار بسيار ظاهر مى‏شود.

هم‏چنان كه در وصاياى لقمان است به پسر خود كه فرمودند: اى پسر! بترس از خدا ترسيدنى كه اگر بيايى او را با عبادت ثقلين هر آينه عذاب كند تو را، و اميدوار باش به خدا، اميد داشتنى كه اگر بيايى او را با گناه ثقلين، تو را رحم كند و بيامرزد (424).

و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمودند كه: پدرم مى‏فرمودند كه: نيست بنده مؤمنى مگر اين كه در قلب او نور خوف و رجا هست، به مرتبه‏اى كه اگر موازنه شوند هيچ‏يك بر ديگرى زيادتى نكند (425).

و هرگاه خوف بر او غالب باشد و بترسد كه به حد يأس برسد تفكر و تدبر در وسعت رحمت الهى نمايد، و در آثار و اخبار وارده در رجا و در وسعت رحمت كامله. و اگر رجا بر او غالب شد، چنان‏چه در اكثر خلق رجاى كاذب كه در حقيقت غرور مى‏باشد، غالب است، بايد معالجه نمايد خود را به تفكر در عقوبات الهى و تذكر آيات و احاديث خوف و تهديد و وعيد. و در حالت احتضار و نزديكى اجل بايد رجا و اميدوارى و گمان نيكو به رحمت الهى غالب باشد، بنابر آن‏چه بعض علماى اخلاق و تصريح به آن نموده‏اند؛ زيرا كه خوف ممدوح است به علت آن كه باعث بر عمل مى‏شود، و در آن حال عمل منقطع شده و وقت آن گذشته؛ فتدبر.

فصل بيست و هشتم: در تهاون و مسامحه و سهل انگارى است در امر به معروف و نهى از منكر

و آن از مهلكات عظيمه است. و اكثر مفاسدى كه در عالم مترتب شد و مى‏شود، از اين صفت رذيله است، و لهذا آيات و اخبار بسيار در مذمت آن وارد شده است.

قال الله تعالى: لولا ينهئهم الربنيون و الأخبار عن قولهم الا ثم و أكلهم السحت لبس ما كانوا يصنعون‏ (426)؛

(چرا مربيان خداپرست و دانش‏مندان، آنان را از گفتار گناه‏آلودشان - دروغ‏گويى‏شان - و حرام خوارى‏شان باز نمى‏دارند؟ هر آينه بد است آن‏چه مى‏سازند، مى‏كنند).

و قال رسول الله (ص): ما من قوم عملوا بالمعاصى و فيهم من يقدر أن ينكر عليهم فلم يفعل الا يوشك أن يعمهم الله بعذاب من عنده‏ (427)؛

هيچ قوم نيستند كه مرتكب معاصى بشوند و حال آن كه بوده باشد در ايشان كسى كه منع كند ايشان را و منع نكند، الا آن كه متوقع آن است كه عذاب الهى همه ايشان را فرو گيرد.

و قاغل (صلى الله عليه و آله وسلم) أيضا: ان الله ليبغض المؤمن الضعيف الذى لادين له. قيل له: و ما المؤمن الذى لادين له؟ قال: الذى لاينهى عن المنكر (428)؛

به درستى كه خدا دشمن مى‏دارد مؤمن ضعيفى را كه دين نداشته باشد.

سؤال نمودند كه مؤمن بى‏دين كدام است؟

فرمودند كه: آن است كه نهى از منكر نكند.

و فى الحديث: من ترك انكار المنكر بقلبه ويده لسانه فهو ميت بين الاحياء (429)؛

كسى كه ترك كند انكار منكر را به قلب و دست و لسانش، پس آن مرده‏اى است در ما بين زنده‏ها.

و فى الحديث: أمرنا رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) أن نلقى أهل المعاصى بوجوه مكفهرة (430)؛

امر كرد ما را رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) كه ملاقات نماييم اهل معصيت را به ترش‏رويى.

و اخبار در مذمت و نهى از آن به حد تواتر است.

(امر به معروف و نهى از منكر)

و ضد اين صفات رذيله، امر به معروف و نهى از منكر است، و آن واجب است بر كافه ناس به وجوب كفايى، به شرايطى كه ذكر خواهد شد؛ ان شاء الله.

و آيات و اخبار بر وجوب آن بسيار است:

قال الله: ولتكن منكم أمة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (431)؛

(و بايد از شما گروهى باشند كه به نيكى بخوانند و به كارهاى پسنديده فرمان دهند و از كارهاى زشت و ناپسند باز دارند).

و فى الحديث: ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء و فريضة عظيمة بها تقام الفرايض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر، فأنكروا بقلوبكم و ألقطوا بألسنتكم و صكوا بها جباههم، و لاتخافوا فى الله لومة لاثم، فان اتعظوا والى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم‏ (432). انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الأرض بغير الحق أولئك لهم عذاب أليم‏ (433)؛

امر به معروف و نهى از منكر طريقه انبيا و صلحا است، و فريضه عظيمه‏اى است كه به واسطه آن ساير فرايض بر پا مى‏شود، و به واسطه آن ايمن يم شود مذاهب، و حلال مى‏شود مكاسب، و رد مى‏شود مظالم، و تعمير مى‏شود زمين، و انتقام گرفته مى‏شود از اعدا، و امورات مستقيم مى‏شود. پس انكار كنيد منكرات را به قلوب خود، و اظهار كنيد بدى آنها را به لسان‏هاى خود، و حك كنيد به آنها جبهه‏هاى آنها را، و در راه خدا از ملامت ملامت كننده خوف و تشويش نكنيد.

(شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر)

و واجب است امر به معروف و نهى از منكر به چهار شرط:

اول: علم به معروف بودن معروف و منكر بودن منكر است. پس واجب نيست امر به معروف و نهى از منكر در صورت جهل و عدم علم و احتمال اين كه اين فعل كه صادر شده مباح بوده باشد در حق فاعل.

دويم: تجويز تأثير است، پس هرگاه بداند كه تأثير نمى‏كند واجب نخواهد بود. و با ظن به عدم تأثير، احوط وجوب است.

سيم: قدرت و تمكن است از امر به معروف و نهى از منكر. پس واجب نيست با عجز و عدم تمكن. و هرگاه خود به تنهايى نتواند منع نمايد آيا بايد كه استعانت به غير بجويد؟ ظاهر، وجوب استعانت است. و هرگاه شك كند در قدرت، ظاهر عدم وجوب است. و در حكم عدم قدرت است خوف ضرر بر خود يا بر نفس محترمه.

چهارم: آن است كه مأمور يا منهى، مصر در معصيت باشد. پس هرگاه ظاهر شود از مأمور و منهى، اراده ترك و عزم بر عدم معصيت، منع لازم نيست.

و هم‏چنين شرط است در آمر و ناهى بلوغ و عقل. پس واجب نيست منع بر طفل و مجنون. و هم‏چنين شرط است بلوغ و عقل در مأمور و منهى، مگر در جايى كه صدور آن فعل قبيح باشد و غرض شارع ترك آن باشد مطلقا، و اگر چه فاعل مجنون يا طفل باشد، مثل سوزانيدن قرآن يا نجس كردن ضرايح مقدسه - العياذ بالله - كه در اين صورت نيز منع لازم است بر مكلفين، اگر چه بر مجنون و صبى حرام نباشد فعل.

و شرط نيست در آمر و ناهى، عدالت؛ پس هرگاه فاسق باشد بلكه فاعل همان معصيت باشد نيز منع لازم است، و هرگاه منع نكرد دو معصيت كرده است: يكى اصل صدور آن فعل، ديگرى عدم منع ديگرى از آن. بلى! سزاوار آن است كه آمر و ناهى عادل باشند، بلكه خوش خلق و صابر و حليم و قوى النفس باشد تا آن كه منزجر نشود از بعض چيزهايى كه در حق او گفته مى‏شود.

و هم چنين سزاوار آن است كه قطع طمع نمايد از ناس؛ زيرا كه طمع مانع است از امر به معروف و نهى از منكر.

نقل كرده‏اند از بعض مشايخ كه گربه‏اى داشت و هر روز از قصابى كه همسايه او بود چيزى مى‏گرفت از براى گربه، تا آن كه از قصاب فعل منكرى ديد. آمد در خانه و اولا گربه را از خانه بيرون كرد و رفت قصاب را منع كرد و بر او درشتى كرد. قصاب گفت: ديگر گربه شما چيزى نمى‏خورد؟ گفت: اول گربه را از خانه بيرون كردم و قطع طمع از تو نمودم و بعد در مقام منع تو برآمدم.

(مراتب امر به معروف و نهى از منكر)

بدان كه در امر به معروف و نهى از منكر مراتب چند هست:

اول: انكار به قلب است، به اين معنا كه بايد قلبا اكراه داشته باشد آن معصيت را.

دويم: اظهار به لسان است به طريقه موعظه و نصيحت و تخويف، الايسر فالايسر، تا آن‏كه برسد به مرتبه درشتى و تندى. و اگر به محض اظهار كراهيت و اعراض و مهاجرت منع‏پذير شود ديگر اظهار به لسان لازم نيست.

سيم: منع است به طريق قهر و غلبه، مثل شكستن آلات لهو و لعب و ريختن شراب و نحو آنها. و جايز است دخول در دار غير بدون اذن مالك از جهت شكستن آلات لهو و لعب و نحو آنها.

چهارم: زدن است به دست يا به غير آن، بدون اين كه منجر به زخم‏كردن يا كشتن شود؛ پس هرگاه نهى از منكر موقوف به زدن باشد لازم است زدن.

و جايز نيست قتل از جهت نهى از منكر و امر به معروف مگر به اذن امام (عليه السلام)، و در جرح خلاف است؛ احوط الحاق به قتل است.

و مرتبه اولى كه انكار قلبى باشد در همه احوال لازم است، لكن در ساير مراتب ترتيب معتبر است، به اين معنا كه منقل نمى‏شود از مرتبه سابقه به مرتبه لاحقه مگر بعد از توقف بر مرتبه لاحقه. و جايز نيست از براى آمر و ناهى تفحص و تجسس از معاصى؛ بلكه هرگاه بدون فحص مشخص و معلوم شود صدور معصيت، منع لازم است، و الا فلا؛ و الله الموفق.

فصل بيست و نهم: در هجرت و تباعد است‏

و آن نيز از صفات ذميمه است، و از ثمرات عداوت و بخل و حسد است.

و عن النبى (ص): أيما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثا لايصطلحان الا كانا خارجين عن الاسلام... فأيما سبق الى كلام صاحبه كان السابق الى الجنة يوم الحساب‏ (434)؛

هر دو مسلمى كه از يك‏ديگر هجرت نمايند در سه روز، كه در مقام صلح بر نيايند، از اسلام خارج‏اند. و هر كدام كه سبقت نمايند در صلح، او سابق خواهد بود در بهشت در روز حساب.

و در حديث ديگر مروى است كه فرمودند: لايحل للمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاث‏ (435)؛

حلال نيست از براى مسلم كه هجرت نمايد برادر دينى خود را بيش از سه روز.

و اخبار داله بر منع از هجرت و تباعد، بسيار است. و ظاهر آنها حرمت است. و دور نيست حمل آنها به صورتى كه هرگاه از جهت عداوت يا حسد يا بخل يا نحو آنها از جهات محرمه باشد؛ و اما هر گاه از جهت اغراض مباحه باشد مثل اختيار عزلت و گوشه نشينى و حفظ خود از معصيت و امثال آنها ظاهرا عيبى نداشته باشد، بلكه در بعضى اوقات راجح است؛ بلكه در بعض اوقات واجب است.

و ضد هجرت و تباعد، تزاور و تألف و انس گرفتن است، و اخبار وارده در مدح زيارت و الفت و معاشرت بسيار است.

و در هر يك از معاشرت و عزلت، مصالح و مفاسدى است كه مختلف مى‏شوند به حسب اشخاص و مقامات؛ پس هر شخصى بايد طبيب نفس خود باشد و ملاحظه نمايد كه انسب به حال او عزلت است يا معاشرت؟ و هر كدام كه از براى او راجع شد به حسب مقتضاى مقام و حال، او را اختيار نمايد؛ و اگر هر دو مساوى شد مخير است.

و هم‏چنان كه زيارت راجح است هم‏چنين مصافحه و معانقه و افشاى اسلام نيز راجح است.

فصل سى‏ام: در قطع رحم است‏

و آن اذيت كردن اقربا و خويشان است، يا مراعات نكردن آنها است به چيزى كه خدا به او عطا كرده، با وسعت و رفاهيت آن و احتياج ارحام.

و آن از معاصى كبيره است، و آيات و اخبار در منع آن بسيار است.

قال الله تعالى: و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه‏ى و يقطعون مآ أمر الله به‏ى أن يوصل و يفسدون فى الأرض أولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار (436)؛

و كسانى كه پيمان خداى را پس از بستن استوار آن مى‏شكنند و آن‏چه را خداى فرموده است كه بپيوندند - پيوند با خويشان - مى‏برند، و در زمين تباهى مى‏كنند، آنان راست لعنت و آنان راست بدى و سختى آن سراى).

و عن النبى (ص): أبغض الاعمال الى الله الشرك بالله ثم قطيعة الرحم ثم الامر بالمنكر و النهى عن المعروف‏ (437)؛

مبغوض‏ترين اعمال به سوى خداوند عالم، شرك به خداوند است؛ و بعد زا آن قطع رحم است؛ و بعد از آن امر به منكر و نهى از معروف است.

(صله رحم)

و ضد قطع رحم، صله رحم است؛ و آن ترك اذيت، و تشريك آنها است در آن‏چه خدا به او عطا فرموده از مال و جاه و ساير نعمت‏ها.

و آن از افضل طاعات و قربات است، و آيات و اخبار در مدح آن بسيار است.

قال الله تعالى: و الذين يصلون مآ أمر الله به‏ى أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب * و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلوة و أنفقوا مما رزقنهم سرا و علانية و يدرءون بالحسنة السيئة أولئك لهم عقبى الدار (438)؛

(و آنان كه آن چه را خداى فرموده است كه بپيوندند مى‏پيوندند و از پروردگارشان مى‏ترسند و از بدى حساب بيمناك‏اند و آنان كه براى جستن خشنودى پروردگارشان شكيبايى نمودند و نماز را برپا داشتند و از آن چه روزى‏شان كرديم در نهان و آشكار انفاق كردند و بدى را با نيكى دور مى‏كنند آنان راست سرانجام نيك آن سراى).

و فى الحديث: من سره النسأء فى الاجل الزيادة فى الرزق فليصل رحمه‏ (439)؛

كسى كه مى‏خواهد فراموشى را در اجل و زيادتى را در رزق بايد كه صله رحم به جا آورد؛ يعنى: صله رحم موجب طول عمر و زيادتى رزق مى‏شود.

و مراد به رحم، مطلق قرابت است اگر چه نكاح آن جايز باشد. و مراد به قطع رحم آن است كه او را اذيت كند به قول يا فعل، يا آن كه او را شدت احتياج باشد به چيزى كه او قادر بر او باشد علاوه بر قدر حاجت خود از مأكول و ملبوس يا سكنى، و منع كند او را و به او ندهد، يا آن كه ممكن باشد او را كه دفع كند از او ظلم ظالمى را و نكند؛ يا آن كه هجرت كند او را از جهت غيظ و كينه، به اين كه عيادت نكند او را در وقت مرض يا زيارت نكند او را در وقت آمدن از سفر، و امثال آن از چيزهايى كه قطع رحم بر او صدق كند.

و مراد به صله رحم ضد آنها است، از دفع اذيت، و از احسان به او قولا و فعلا.

و ظاهرا ثبوت واسطه است ما بين صله رحم و قطع آن؛ زيرا كه هر احسانى به ارحام، صله است اگر چه در صورت عدم احتياج به آنها باشد، با آن كه بر ترك آنها قطع، صدق نمى‏كند. و ظاهر اين است كه مطلق صله واجب نباشد، بلكه صله‏اى كه بر ترك آن قطع صدق كند واجب است؛ والله الموفق.

فصل سى و يكم: در عقوق والدين است‏

و عقل و نقل و كتاب و سنت متواتره بر قبح و حرمت و كبيره بودن آن شاهد است.

قال الله تعالى: فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريم (440)؛

(پس به آنها اف - سخن بيزارى و ناخوشايند - مگو و بر ايشان بانگ مزن - يا: ايشان را از خود مران - و به ايشان گفتارى نيكو و درخور گرامى داشت بگو).

و فى الحديث: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من ميسرة ألف عام و لايجدها عاق و لا قاطع رحم‏ (441)؛

بوى بهشت از مسافت هزار سال راه مى‏آيد، و نمى‏يابد او را كسى كه عاق والدين باشد يا آن كه قاطع رحم باشد.

و فى الحديث: اوحى الى موسى أن من بر لوالديه و عقنى كتبته برا، و من برنى و عق والديه كتبته عاف (442)؛

به موسى بن عمران (عليه السلام) وحى شد به اين كه: كسى كه خوبى كند با والدين و با من بدى كند، مى‏نويسم او را خوب، و كسى كه بدى كند با والدين و خوبى كند با من، مى‏نويسم او را بد.

و ضد عقوق والدين، احسان به آنها است. و آن از افضل طاعات و اشرف سعادات است، و عقل صريح و كتاب و سنت بر مدح آن ناطق است.

قال الله تعالى: و اخفض لهما جناج الذل من الرحمة و قل رب الرحمهما كما ربيانى صغير (443)؛

(و آن دو را از روى مهربانى، بال فروتنى فرود آر، و بگو: پروردگارا، آن دو را به پاس آن كه مرا در خردى بپروردند، ببخشاى).

و قال: و اعبدوا الله و لا تشركوا به‏ى شيئا و بالولدين احسن (444)؛

(و خداى را بپرستيد و چيزى را با او انباز مسازيد و به پدر و مادر نيكى كنيد).

و قال رسول‏الله (ص): بر الوالدين أفضل من الصلاة و الصوم و الحج و العمرة و الجهاد فى سبيل الله‏ (445)؛

(نيكى به پدر و مادر، از نماز و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا برتر است).

و قال: من أصبح مرضيا لابويه أصبح له بابان مفتوحان الى الجنة (446)؛

(هر كه روز آغازد و پدر و مادرش از او راضى باشند، دو در از بهشت بر او گشوده باشد)الا غير ذلك من الاخبار.

پس سزاوار از براى هر مؤمنى اين است كه اهتمام زياد نمايد در اكرام و احترام و تعظيم آنها. و كوتاهى در خدمت آنها نكند، و نگذارد كه آنها محتاج شوند به او كه از او چيزى را سؤال نمايند، بلكه مبادرت كند به عطاكردن به آنها.

و بالجمله، اطاعت پدر و مادر واجب است؛ پس هرگاه منع كنند او را از چيزى، حرام است مخالفت؛ اگر چه آن چيز از مستحبات باشد. بلكه بعضى از علما ذكر كرده‏اند كه جايز نيست ارتكاب چيزى از مباحات و مستحبات بدون اذن آنها. و به دليل واضحى بر اين قول بر نخورده‏ايم، اگر چه احوط است.

و هرگاه مخالفت شود ميان پدر و مادر، مثل اين كه يكى از آنها او را امر كند به چيزى و ديگرى منع نمايد او را، پس سزاوار اين است كه اهتمام نمايد در اصلاح بينهما به نحوى كه رضاى هر دو به عمل آيد، و اگر ممكن نباشد محتمل است تخيير؛ والله اعلم.

بدان كه حق برادر بزرگ‏تر عظيم است بر كوچك‏تر؛ پس سزاوار، محافظت او است.

و فى النبوى (ص): حق كبير الاخوة على صغير هم كحق الوالد على ولده‏ (447)؛

(حق برادر بزرگ بر كوچك مثل حق پدر است بر فرزند).

و حق همسايه نيز از حقوق عظيمه است و مراعات آن، مهما امكن، مطلوب و مرغوب است؛ و سزاوار احسان به او است قولا و فعلا و يدا و لسانا؛ بلكه سزاوار اين است كه مثل ارحام و اقارب با او سلوك شود. و در حديث است كه حق همسايه نه همان است كه اذيت او نكنى، بلكه آن است كه متحمل اذيت او بشوى.

و مدار در همسايه بر صدق عرفى است، و در بعض اخبار تحديد شده به چهل خانه از هر جانب‏ (448). و مراعات آن احوط است؛ و الله العالم.

فصل سى و دويم: در حب دنيا است‏

بدان كه قبح و مذمت محبت دنيا و ركون به آن از براى هر كسى كه اندك شعور داشته باشد، ظاهر و هويدا است و محتاج به بينه و بيان نيست، و لكن چون نفس اماره و شيطان دنيا را در نظر جلوه داده‏اند و عقل و مشاعر را از ملاحظه قبايح و مفاسد آن صرف نموده‏اند لهذا محتاج شدند به تنبيهات و مواعظ و نصايح چند كه موجب تنبيه غافلان و گم‏گشتگان وادى حيرت و ضلالت گردد؛ لهذا آيات و اخبار بسيار از جهت تنبيه غافلان، از خداوند عالم و اهل بيت عصمت و طهارت در مذمت آن وارد گرديده.

قال الله تعالى: انما مثل الحيوة الدنيا كمآء أنزلنه من السماء فاختلط به‏ى نبات الأرض مما يأكل الناس و الأنعم حتى اذآ أخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن أهلها أنهم قدرون عليها أتها أمرنا ليلا أو نهارا فجعنها حصيدا كأن لم تعن بالأمس كذلك نفصل الأيت لقوم يتفكرون‏ (449)؛

(جز اين نيست كه مثل زندگى اين جهان مانند آبى است كه از آسمان فرو فرستاده‏ايم، پس رستنى‏هاى زمين از آن‏چه مردم و چارپايان مى‏خورند به آن درآميخت - و روييد - تا چون زمين آرايش خود (را) - از شكوفه‏ها و گل‏ها - فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايى - بهره مندى - دارند، فرمان ما شبى يا روزى در رسيد؛ پس آن را جنان درويده كرديم كه گويى ديروز هيچ نبوده است. اين چنين آيات را براى گروهى كه مى‏انديشند به تفصيل بيان مى‏كنيم).

و قال أيضا: و لولآ أن يكون الناس أمة و حدة لجعنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون؛

(و اگر نه آن بود كه مردمان همه يك امت مى‏گشتند - همه دنيا جو مى‏شدند يا به كفر مى‏گراييدند - هر آينه كسانى را كه به خداى رحمان كافر مى‏شوند براى خانه‏هاشان سقف‏هايى از نقره مى‏ساختيم و نيز نردبان‏هايى (از نقره) كه بر آنها بالا روند).

و قال رسول الله (ص): لو كانت الدنيا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء (450)؛

(اگر دنيا نزد خدا به قدر بال پشه‏اى ارزش داشت كافر را از آن شربت آبى نمى‏نوشانيد).

و قال أيضا: الدنيا ملعونة و ملعون ما فيها الا ما كان‏لله‏ (451)؛

(دنيا و آن‏چه در آن است ملعون است مگر آن‏چه كه براى خدا باشد).

و قال ايضا: الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر (452)؛

(دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است).

و قال: من أصبح و الدنيا أكثر همه فليس من الله فى شى‏ء و ألزم الله قلبه أربع خصال: هما لاينقطع عنه أبدا، و شغلا لاينفرغ عنه أبدا، و فقرا لاينال غناه أبدا، و أملا لا يبلغ منتهاه أبد (453)؛

(هر كه روز را آغاز كند در حالى كه توجه و فكر او به غير خدا باشد با خدا كارى ندارد، و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى‏سازد: غم و اندوهى كه هرگز از او جدا نشود، و شغلى كه هرگز از آن آسوده نگردد، و فقر و نيازى كه هيچ‏گاه به غنا و بى نيازى نرسد، و آرزويى كه هرگز به پايان نرسد).

و قال أيضا: حب الدينا رأس كل خطيئة (454)؛

(دوستى دنيا منشأ همه گناهان است).

و قال أيضا: يا عجبا كل العجب للمصدق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور (455)؛

(سخت در عجبم از آن كه خانه جاويد را باور دارد و براى خانه فريب مى‏كوشد).

و قال أيضا: من أحب الدنيا أضر بآخرته، و من أحب آخرته أضر بدنياه، فآئروا ما يبقى على ما يفنى‏ (456)؛

(هر كه دنيا را دوست دارد به آخرت خود زيان مى‏زند، و هر كه آخرت را دوست دارد به دنياى خويش زيان مى‏زند؛ پس آن‏چه را باقى است بر آن‏چه فانى است ترجيح دهيد).

و مر (صلى الله عليه و آله وسلم) على مزبلة فوقف عليها و قال: هلموا الى الدنيا: و أخذ خرقا قد بليت على تلك المزبلة و عظاما قد نخرت، فقال: هذه الدني (457)؛

(آن حضرت بر زباله‏دانى گذشت پس فرمود: بياييد و دنياى خود را ببينيد. آن گاه پاره‏اى لباس فرسوده و استخوانى پوسيده برداشت و فرمودن اين است دنيا).

و قال: ان الله لم يخلق خلقا أبغض اليه من الدنيا و انه لم ينظر اليها منذ خلقه (458)؛

(خداوند مخلوقى كه نزد او مبغوض‏تر از دنيا باشد نيافريده، و - از بس آن را دشمن دارد - از هنگام آفرينش بر آن نظر نيفكنده).

و قال: الدنيا دار من لا دار له، و مال من لامال له، و لها يجمع من لاعقل له، و شهواتها يطلب من لا فهم له، و عليها يعادى من لاعلم عنده، و عليها يحسد من لا فقه له، و لها يسعى من لا يقين له‏ (459)؛

(دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و مال كسى است كه مالى ندارد؛ و كسى براى دنيا مال جمع مى‏كند كه عقل ندارد، و كسى به جهت آن دشمنى مى‏كند كه دانش ندارد، و كسى بر آن حسد مى‏برد كه فهم و بصيرت ندارد، و كسى براى آن مى‏كوشد كه يقين ندارد).

و قال أيضا: مالى و الدنيا، انما مثلى و مثلها كمثل راكب رفعت له شجرة فنام تحتها ثم راح و تركه (460)؛

(مرا با دنيا چه كار؟ حكايت من و دنيا حكايت سوارى است كه در روز گرمى به زير درختى در آيد و ساعتى در سايه آن بيارامد، سپس آن را واگذارد و برود).

و قال أيضا: احذروا الدنيا فانها أسحر من هاروت و ماروت‏ (461)؛

(از دنيا بپرهيزيد، كه سحر آن از سحر هاروت و ماروت بيشتر است).

و قال عيسى بن مريم: ويل لصاحب الدنيا كيف يموت و يتركها، و يأمنها و تغره، و يثق بها و تخذله. ويل للمغترين، كيف ألزمهم مايكرهون و فارقهم مايحبون و جائهم مايوعدون، ويل لمن أصبح و الدنيا همه و الخطايا عمله، كيف يفتضح غدا بذنبه‏ (462)؛

(واى بر دنيادار، چه‏گونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت، و به آن اعتماد مى‏كند در حالى كه دنيا او را فريب مى‏دهد. و به آن اطمينان و وثوق مى‏كند و حال آن كه او را خوار مى‏سازد. واى بر فريب خوردگان، چه‏گونه آن‏چه را از آن كراهت دارند - يعنى مرگ - به گردنشان مى‏افكند، و آن‏چه را دوست دارند از آنان جدا مى‏كند، و وعده‏هايى كه به آنان داده شده، مى‏آيد.

واى بر كسى كه دنيا فكر و هم او و گناهان و لغزش‏ها عمل و كار او باشد، چه‏گونه فرداى قيامت به گناه خود رسوا شود).

و قال: من ذا الذى يبنى على أمواج البحر دارا؟ تلكم الدنيا فلا تتخذوها قرار (463)؛

(كيست كه بر امواج دريا خانه كند؟ اين است دنياى شما، آن را قرارگاه خود نگيريد).

و أوحى الله تعالى الى موسى: يا موسى، ما لك ولدار الظالمين و آنهاليست لك بدار، أخرج منها همك (جسمك) و فارقها بعقلك (بقلبك) فبئست الدار هى، الا لعامل يعمل فيها، فتعمت الدار هى‏ (464)؛

(و خداى تعالى به حضرت موسى (عليه السلام) وحى فرستاد: اى موسى، تو را با خانه‏اى كه جايگاه ستم‏كاران است چه كار؟ اين خانه تو نيست، فكر و هم خود را از فارغ كن و به عقل خود از آن دور باش كه بد خانه‏اى است، مگر براى كسى كه در آن به عمل خير بكوشد).

و أوحى اليه: يا موسى لاتركنن الى حب الدنيا، فلن تأينى بكبيرة هى أشد عليك منه (465)؛

(و به او وحى فرستاد كه اى موسى، به محبت دنيا دل مبند، كه هيچ گناه كبيره‏اى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد).

و قال أميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد ما قيل له: صف لنا الدنيا -: ما أصف (لك) من دار من صح فيها ما أمن، و من سقم فيها ندم، و من الفتقر فيها حزن، و من استغنى فيها فتن، فى حلالها حساب، و فى حرامها العقاب‏ (466)؛

(چه گونه وصف كنم خانه‏اى را كه سالم در آن بيمار است، و هر كه در آن ايمن باشد پشيمان شود، كسى كه در آن نيازمند و بينوا باشد غمگين است، و هر كه در آن بى‏نياز و غنى باشد گرفتار و در فتنه است، حلال آن را حساب و حرام آن را عقاب در پى است).

و قال أيضا: انما مثل الدنيا كمثل الحية، ما ألين مسها و فى جوفها السم الناقع، يحذرها الرجل العامل، و يهوى اليها الصبى الجاهل‏ (467)؛

(داستان دنيا هم‏چون داستان مار است، كه سودن آن نرم و در درونش زهر كشنده است، مرد عاقل از آن مى‏گريزد و كودك نادان به سوى آن مى‏گرايد).

و قال فى وصف الدنيا: ما أصف من دار أولها عناء و آخرها فناء فى حلالها حساب، و فى حرامها عقاب... من استغنى فيها فتن، و من افتقر فيها حزن، و من ساعاه فاتته، و من قعد منها أتته، و من أبصر بها بصرته، و من أبصر اليها أعمته‏ (468)؛

(چه گونه وصف كنم خانه‏اى را كه اول آن رنج، و آخر آن نيستى است؛ حلال آن حساب و حرامش عقاب دارد، غنى و بى‏نياز آن گرفتار و مفتون است، و فقير و نيازمند آن محزون و غمگين است. كسى كه در تحصيل آن كوشيد به آن نرسيد، و كسى كه از طلبش باز ايستاد، به او رو كرد. كسى كه به عبرت و با ديده بصيرت به آن نگريست او را بينا و آگاه ساخت. و كسى كه (به چشم خريدارى) به آن نظر كرد او را كور گردانيد).

و قال فى بعض مواعظه: ارفض الدنيا فان حب الدنيا يعمى و يصم و يبكم و يذل الرقاب، فتدارك ما بقى من عمرك و لاتقل: غدا و بعد غد، فانما هلك من كان قبلك باقامتهم على الامانى و التسويف حتى أتاهم أمرالله بغتة و هم غافلون، فتقلوا الى قبورهم المظلمة الضيقة، و قد أسلمهم الاولاد و الاهلون. فانقطع الى الله بقلب منيب من رفض الدنيا، و عزم ليس فيه انكسار و لا انخزال‏ (469)؛

(دست از دنيا بدار كه دوستى دنيا، آدمى را كور و كر و لال مى‏كند و گردن‏ها را به بند ذلت و خوارى مى‏كشد؛ پس باقى مانده عمر خود را درياب و گذشته را جبران و تدارك كن، و فردا و پس فردا مگوى، كه پيشينيان به سبب آرزوها و امروز و فردا كردن‏ها هلاك شدند، تا امر خدا ناگهان در رسيد؛ در حالى كه در غفلت به سر مى‏بردند؛ سپس آنان را بر تابوت‏هاى‏شان به گورهاى تنگ و تاريك درآوردند و اهل و اولادشان به خاكشان سپردند و پا از آنان كشيدند. پس با دلى بريده از همه چيز به سوى خدا بازگشت كن. كسى كه به دنيا پشت پا زند و آن را رها كند شكسته و درمانده نشود).

و قال أيضا: اوصيكم بتقوى الله و ترك الدنيا التاركة لكم و ان كنتم لاتحبون تركها، المبلية أجسادكم و ان كنتم تريدون تجديدها.

ثم قال: عجبت لطالب الدنيا و الموت يطلبه، و غافل ليس بمغفول عنه‏ (470)؛

(شما را سفارش مى‏كنم كه تقوا داشته باشيد و دنيايى را كه رهاتان خواهد كرد رها كنيد، هر چند كه رها كردن آن را دوست نداريد. دنيايى كه بدن‏هاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد؛ در حالى كه مى‏خواهيد جوان تازه بماند.

سپس فرمود: از طالب دنيا در شگفتم كه مرگ جويا و در پى او است، و غافلى كه خدا از او غافل نيست.

و قال السجاد (عليه السلام): ان الدنيا قد ارتحلت مدبرة، و الآخرة قد ارتحلت مقبلة، و لكل واحد منهما بنون، فكونوا من أبناء الاخرة و لاتكونوا من أبناء الدنيا، و كونوا من الزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة. الا ان الزاهدين فى الدنيا اتخذوا الارض بساطا و التراب فراشا و الماء طيبا و قرضوا من الدنيا تقريضا. الا من اشتاق الى الجنة سلا عن الشهوات، و من أشفق من النار رجع عن المحرمات، و من زهد فى الدنيا هانت عليه المصايب. الا ان لله عبادا كمن رأى أهل الجنة فى الجنة مخلدين و كمن رأى أهل النار فى النار معذبين، شرورهم مأمونة، و قلوبهم محزونة، انفهسم عفيفه، و حوائجهم خفيفة، صبروا أياما قليلة فصاروا بعقبى راحلة طويلة؛

اما الليل فصافون أقدامهم، يجرى دموعهم على خدودهم و هم يجأرون الى ربهم يسعون فى فكاك رقابهم. و اما النهار فحلماء علماء بررة أنقياء كأنهم القداح قد براهم الخوف من العبادة، ينظر اليهم الناظر فيقول مرضى و ما بالقوم من مرض. أم خولطوا فقد خالط القوم أمر عظيم من ذكر النار و ما فيه (471)؛

(دنيا پشت كرده، مى‏رود و آخرت روى آورده، مى‏آيد. و هر يك از اين دو را فرزندانى است؛ شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد؛ و آگاه باشيد كه از زاهدان در دنيا و راغبان به آخرت باشيد، بدانيد كه زاهدان در دنيا زمين را بستر خود گرفتند و خاك را فرش و آب را آشاميدنى گواراى خود قرار دادند و خويشتن را از دنيا بريدند. آگاه باشيد كه هر كه مشتاق بهشت است از شهوت‏ها، فراموش مى‏كند، و هر كه از دوزخ مى‏ترسد از محرمات رو گردان است، و كسى كه در دنيا زهد ورزد مصيبت‏ها بر او آسان مى‏شود. بدانيد كه خدا را بندگانى است كه گويى بهشتيان را در بهشت جاودان و دوزخيان را در دوزخ گرفتار عذاب مى‏بينند. مردم از شر آنها در امان‏اند، دل هاشان محزون و جان‏هاشان عفيف، حاجاتشان سبك و اندك است، چند روزى صبر كردند و به راحت طولانى آخرت رسيدند.

اما شبان‏گاه، گام‏هاى‏شان براى عبادت صف كشيده و اشك‏هاشان بر رخسار جارى است و به پروردگار خويش پناه مى‏برند و براى رهايى خود از آتش دوزخ مى‏كوشند.

و اما چون روز در آيد به حلم و علم و نيكى و تقوا رفتار مى‏كنند، در لاغرى مانند چوب تير از خوف خدا و عبادت تراشيده شده‏اند، هر كه به آنها بنگرد گويد: بيمارند؛ و حال آن كه بيمارى ندارند، يا گويند: عقلشان پريشان شده و ديوانه‏اند؛ در صورتى كه پريشانى ايشان از امر عظيمى است كه ياد آتش دوزخ و آن‏چه در آن است آنان را مشغول ساخته است).

الى غير ذلك من الاخبار.

(معناى دنيا)

بدان كه دنياى مذموم عبارت است از هر چيزى كه باعث بعد و دورى از خدا گردد، هر چند كه نماز و روزه يا جهاد يا حج يا انفاق يا تصدق باشد و مانند آنها، هر گاه مقصودش از اينها رضاى الهى نباشد. و هر چيزى كه باعث قرب و رضاى الهى مى‏شود آن عين آخرت است، هر چند كه مال و خدم و حشم و خانه‏هاى وسيع و نحو آنها بوده باشد، اگر مقصودش از آنها رضاى الهى باشد.

و ايضا بدان كه تحصيل دنيا و محبت آن هر گاه به طريق حرام بوده باشد حرام است و الا مباح است؛ اگر چه مرجوح و از صفات نقصيه است. مثل تحصيل مال بسيار زايد بر قدر حاجت و لالغرض شرعى. پس زهد در دنيا از صفات كماليه مندوبه است نه از صفات لازمه.

و از اين‏جا معلوم شد حال حب رياست و حب جاه و نحو آنها؛ زيرا كه اينها نيز هرگاه به طريق حرام باشند جايز نيست و الا مباح است، بلكه اگر از جهت غرض شرعى باشد راجح است، بلكه گاهى واجب مى‏شود؛ و الله العالم.