فصل بيست و
سيم: در خطورات قلبيه و وساوس شيطانيه است
بدان كه مراد به خطورات قلبيه، آن افكارى است
كه وارد به قلب مىشود و عارض انسان مىگردد؛ پس اگر آنها از افكار مذمومه و دواعى
به سوى شر باشند مثل تفكر و تدبر در اضرار مسلمى يا نحو آنها از معاصى، او را وسوسه
شيطانيه مىگويند؛ و اگر از افكار ممدوحه و دواعى به خير است مثل تفكر در فعل
عبادتى و ترك معصيتى، او را الهام مىنامند.
و آن چيزى كه نفس به واسطه آن مستعد مىشود از
براى قبول وسوسه، او را اغوا و خذلان مىگويند. و آن چيزى كه به واسطه آن مستعد
مىشود از براى قبول الهام، او را لطف و توفيق مىنامند. و وسوسه از شيطان است، و
الهام از ملك است؛ و به اين معنا اشاره شده در بعض اخبار.
و اين خطورات قلبيه گاهى عارض مىشود نيز به
طريق خلجان به بال، بدون اين كه محرك اراده و عزم بر فعل بشود؛ مثل تمنيات عارضه و
تطيرات و تفألات و وساوس در عقايد و نحو آنها. و اينها هيچ يك حرام نيستند و ائمى
بر اينها مترتب نمىشود، اگر چه بعضى از آنها از رذايل نفسيه هستند، مثل تطير و مثل
وساوس در عقايد و امانى كاذبه و نحو آنها.
و گاهى طارى مىشود به طريقى كه مبدأ از براى
فعلى واقع مىشوند از خير يا شر؛ زيرا كه هر فعلى مسبوق است به خطور خاطر نفسانى
اولا؛ پس خواطر قلبيه مبدأاند از براى افعال، و آنها محرك رغبت و ميل و شوق
مىباشند، و رغبت محرك عزم و نيت و قصد است، و آنها محرك اعضايند بر فعل. پس اگر آن
خاطر، خاطر مذموم و وسوسه باشد پس مجرد عروض خاطر و ميل نفسانى و هيجان رغبت مترتب
بر آن حرام و معصيت نيست بلااشكال؛ زيرا كه اينها امور غير اختياريهاند، پس متصف
به حرمت نمىشوند.
كلامى كه هست در حرمت عزم نيت و قصد در فعل سوء
مترتب بر آنها است. آنچه جمعى از علما تصريح كردهاند اين است كه قصد حرام، حرام
نيست. و بعضى ديگر قصد حرام را حرام مىدانند؛ و بعضى ديگر تفصيل دادهاند به اين
كه: اگر كسى قصد حرام نمايد و آن حرام را نكند از جهت خوف از خدا، در اين صورت قصد
حرام، حرام نيست بلكه حسنهاى از براى او نوشته مىشود؛ و اگر آن حرام را ترك كند
نه از جهت خوف الهى بلكه از جهت مانعى ديگر، در اين صورت مجرد قصد حرام، حرام است و
يك سيئه بر او نوشته مىشود.
و اين قول خالى از اشكال نيست. و دور نيست كه
قصد حرام، حرام باشد مطلقا و لكن نوشته نشود بر او سيئهاى بلكه از باب عفو باشد،
هم چنان كه ظاهر جملهاى از اخبار است
(362).
(علاج وساوس شيطانيه)
و علاج وساوس شيطانيه مىشود به سد ابواب عظيمه
شيطان در قلب، از اخلاق رذيله، مثل: شهوت و غضب و حرص و حسد و عداوت و كينه و عجب و
كبر و طمع و بخل و خست و جبن و حب دنيا و مال و جاه و رياست و خوف فقر و فاقه و
تعصب و سوء ظن به خالق و مخلوق و غير اينها از رؤس صفات ذميمه و ملكات رذيله؛ زيرا
كه اينها ابواب عظيمهاند از براى دخلول شيطان در قلب و سلطنت او بر بنى آدم؛ پس
هرگاه بعضى از اين ابواب را مفتوح ديد لامحاله داخل خواهد شد، و هرگاه اين ابواب
مسدود شد راه دخول او مسدود شده داخل نخواهد شد مگر بر سبيل عبور.
و به اتصاف به اضداد آنها از اخلاق حسنه، و
ملازمت تقوا و ورع، و مواظبت بر عبادت پروردگار بر وجه اخلاص، و به كثرت ذكر قلبى و
لسانى.
و همچنين علاج مىشود به اتصاف به ضد وساوس
شيطانيه كه خواطر محموده و افكار ممدوحه بوده باشد؛ زيرا كه رفع هر مرضى به ضد آن
مرض مىشود.
(فضيلت تفكر)
و در مدح خواطر ممدوحه همين قدر كفايت مىكند
كه مترتب مىشود بر او رفع خواطر مذمومه و قطع وساوس شيطانيه كه منبع و ماده هر شرى
و فسادى است و اصل هر صفتى از صفات رذيله است.
و از اين جهت آيات متكثره و اخبار متعدده در
فضيلت و مدح تفكر و در ترغيب و تحريص بر آن وارد شده است:
كقوله تعالى: أو لم
يتفكروا فى أنفسهم ما خلق الله السموت و الأرض و ما بينهمآ الا بالحق
(363)؛
(آيا در درون خويش نمىانديشند كه خدا آسمانها
و زمين را با آن چه ميان آنها است جز به حق نيافريده؟!).
و قوله تعالى: أو لم
ينظروا فى ملكوت السموت و الأرض و ما خلق الله من شىء
(364)؛
(آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا
آفريده نمىنگرند و نمىانديشند؟!).
و قوله تعالى: فاعتبروا
يأولى الأبصر
(365)؛
(پس اى صاحبان نظر و بصيرت، عبرت گيريد).
و قوله تعالى: قل سيروا
فى الأرض فنظروا كيف بدأ الخلق
(366)؛
(بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد چه گونه خدا
خلق را پديد كرده).
و قوله تعالى: ان فى خلق
السموت و الأرض و اختلف اليل و النهار لأيت لأولى الألبب
(367)؛
(همانا در خلقت آسمانها و زمين و آمد و شد (يا
تفاوت) شب و روز براى خردمندان نشانهها است).
و قوله تعالى: و فى الأرض
ءايت للموقنين * و فى أنفسكم أفلا تبصرون
(368)؛
(و در زمين براى اهل يقين نشانهها و عبرتها
است و در خود شما نيز، آيا نمىبينيد).
و قوله تعالى: الذين
يذكرون الله قيما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموت و الأرض
(369)؛
(كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو در
بستر ياد مىكنند و در خلقت آسمانها و زمين مىانديشند)؛
و عن النبى (ص): التفكر
حياة قلب البصير
(370)؛
(تفكر حيات دل مرد بينا است)
و قوله (ص): تفكر ساعة
خير من عبادة سنة و لاينال منزلة التفكر الا من خصه الله بنور التوحيد و المعرفة
(371)؛
(يك ساعت فكر كردن از عبادت يك ساله بهتر است.
و كسى به مرتبه تفكر راه نمىيابد مگر آن كه خداى عز و جل او را به نور توحيد و
معرفت مخصوص كرده باشد).
و قوله (ص): أفضل العبادة
ادمان التفكر فى الله و فى قدرته
(372)؛
(بهترين عبادت همواره انديشيدن درباره خدا و
قدرت او است).
و عن أميرالمؤمنين (عليه
السلام): التفكر يدعو الى البر و العمل به
(373)؛
(تفكر آدمى را به نيكويى و عمل به آن
مىخواند).
و قوله (عليه السلام):
نبه بالتفكر قلبك و جاف عن الليل جنبك واتق الله ربك
(374)؛
(با تفكر، دل خود را آگاه كن و به هنگام شب و
سحر از بستر برخيز، و از پروردگارت پروا كن).
و عن الصادق (عليه
السلام): الفكرة مرآة الحسنات و كفارة السيئات و ضياء للقلوب و فسحة للخلق و اصابة
فى صلاح المعاد و اطلاع على العواقب و استزادة فى العلم، و هى خصلة لايعبد الله
بمثله
(375)؛
(فكر آينه حسنات و كفاره سيئات و روشنى دلها و
گشايش و فراخى براى خلق است، و به وسيله آن، آدمى به آن چه صلاح امر معاد است،
مىرسد، و به سبب آن اطلاع بر عواقب امور حاصل مىشود، و باعث فزونى علم است، و
خصلتى است كه هيچ عبادتى مثل آن نيست).
و عن الرضا (عليه
السلام): ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، انما العبادة التفكر فى أمر الله
(376)؛
(عبادت به نماز و روزه بسيار نيست؛ بلكه عبادت
همانا تفكر در امر خداى عز و جل است) الى غير ذلك من الاخبار؛
و مراد به تفكر در اين آيات و اخبار، تفكر در
ذات الله نيست؛ زيرا كه ذات حق تعالى منزه است از تصور و تعقل و ادراك.
لا تدركه الابصر و هو
يدرك الأبصر و هو اللطيف الخبير
(377)؛
(چشمها او را در نيابد و او چشمها را دريابد
و او است لطيف - بخشنده و نيكوكار يا باريكدان و آگاه).
و فى الحديث: كلما
ميزتموه بأوهامكم بأدق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم
(378)؛
بلكه مراد، تفكر در مخلوقات و عجايب افعال و
غرايب آثار و مخترعات است، از آسمان و زمين و شمس و قمر و كواكب و ليل و نهار، و از
جبال و بحار و انهار و امطار و رعد و برق و سحاب و انسان و حيوان و ملك و جن و
اشجار و نباتات و جمادات، با اشتمال هر يك بر حكم و مصالح ما لاتحصى، تا آن كه
استدلال نمايد و يقين كند از وجود آنها بر وجود صانع واجب الوجود خارج از سلسله
ممكنات.
و همچنين تفكر نمايد در صفات الله از ثبوتيه و
سلبيه و صفات جلاليه و جماليه، از توحيد و حيات و علم و قدرت و ازليت و ابديت و نفى
شريك و جهل و عجز و غير اينها از صفات ثبوتيه و سلبيه، تا آن كه مترتب شود بر آنها
خوف و خشيت و رجاء و اميدوارى و توكل و تفويض امر به خداوند عالم و انقطاع از خلق و
صبر و شكر و رضا به قضاء الله و تسليم امر حق تعالى و غير اينها از كمالات نفسانيه.
و از خواطر مستحسنه و افكار محموده، تفكر است
در امورى كه موجب قرب به خداوند عالم، و در چيزهايى كه موجب بعد و دورى از درگاه
احديت مىگردد، از مهلكات و منجيات، و از طاعات و سيئات.
و مراد به تفكر در آنها اين است كه اولا بفهمد
و بداند كه منجيات و مهلكات نفس چه چيز است و طاعات و سيئات صادره از جوارح و اعضا
چه چيز است؟ و بعد از آن كه اينها را فهميد و تميز ما بين مهلكات و منجيات و طاعت و
معصيت داد، آن وقت تفحص و تفكر كند از حال قلب، و تدبر و تأمل نمايد از افعال جوارح
و اعضا؛ پس اگر يافت قلب و جوارح و ظاهر و باطن خود را بر جاده مستقيمه از اتصاف به
صفات حسنه و از طاعات قلبيه و جوارحيه پس حمد و شكر كند حق تعالى را بر اين نعمت
عظمى؛ و اگر يافت قلب يا جوارح را متصف به رذايل و معاصى، پس جد و جهد نمايد و سعى
كند و اهتمام و مبادرت نمايد به علاج اين امراض مهلكه پيش از آن كه چاره از دست او
بيرون برود، تا آن كه به هلاكت ابديه مبتلا نگردد، و به ندامت و حسرت واقع نگردد در
وقتى كه ندامت و حسرت از براى او سودى نبخشد و مفيد فايده نباشد؛
نعوذ بالله من الحسرة العظمى و المصية الكبرى.
و سزاوار از براى هر مؤمن متدين به خدا و رسول (صلى الله عليه و
آله وسلم) و يوم حساب آن است كه مواظبت در اعمال و افعال و صفات ظاهريه و باطنيه
خود در هر روز و شبى داشته باشد، به اين طريق كه وقت معينى را از روز و شب، مثل اول
صبح يا بعد از نماز صبح يا عصر و اول شب يا بعد از فراغ از نماز عشا يا آخر شب،
قرار دهد از براى اين كار و اين طاعت، و به نظر بصيرت و نهايت دقت تفحص و تجسس
نمايد از صفات رذيله نفسانيه مثل كبر و عجب و ريا و حقد و حسد و غضب و حب مال و جاه
و نحو آنها. و همچنين تأمل و تفكر نمايد در اعمال و افعال صادره از جوارح، مثل
زبان و چشم و گوش و شكم و فرج و يد و رجل. پس اگر فهميد سلامتى آنها را از رذايل و
صفات ذميمه و معاصى ظاهره و باطنه پس شكر و حمد نمايد جناب منعم حقيقى را بر اين
نعمت عظمى و بر اين فيض عظيم. و اگر فهميد اتصاف خود را به بعض از اين رذايل و
معاصى درصدد علاج برآيد به معالجات علميه و عمليه كه مقرر است در اين فن از براى
امراض قلبيه.
و در بعض كتب اخلاق مرقوم است كه طريقه صلحا و اتقياى سابقين اين
بوده كه مهلكات و منجيات را مىنوشتهاند و ثبت مىنمودهاند؛ پس وقتى كه خاطر جمع
مىشدند به قطع رذيله يا اتصاف به صفات حسنه، بر او خط مىكشيدهاند و او را محو
مىنمودهاند و مشغول باقى افعال و صفات مىشدهاند تا اين كه بر همه خط
مىكشيدهاند و همه را محو مىنمودهاند.
و بالجمله،، سابقين بر ما از اين نوع تفكر منفك نمىشدند و او را
از لوازم ايمان مىدانستهاند؛ پس واى بر ما كه دست از پيروى ايشان و متابعت نيكان
برداشته و پرده غفلت را بر ديده خود فرو گذاشته، فكر محاسبه روز حساب را فراموش، و
از شراب غفلت و بطالت مست و بىهوش گشته، و اگر ايشان رفتار ما را مشاهده مىنمودند
حكم مىكردند به كفر و عدم اعتقاد ما به روز حساب، و چهگونه چنين نباشد و حال آن
كه اعمال ما به عمل كسى كه ايمان به بهشت و دوزخ داشته باشد شباهتى ندارد، و رفتار
ما به رفتار اهل ايمان نمىماند؛ زيرا كه كسى كه از چيزى ترسد از آن مىگريزد، و
شوق به چيزى كه داشته باشد در طلب آن بر مىآيد، و ما ادعاى ترس از جهنم مىكنيم و
مىدانيم كه فرار و خلاص از آن به ترك معاصى است و غواص لجه معاصى هستيم، و دعواى
شوق به بهشت را مىنماييم و مىدانيم كه رسيدن به آن به اطاعت و فرمانبردارى است و
در آن تقصير و كوتاهى مىنماييم.
و مخفى نماند كه اين نوع از تفكر، تفكر علما و صالحين است؛ و اما
تفكر صديقين پس بالاتر از اين است و اين مختصر، گنجايش بيان آن را ندارد؛ و الله
الهادى.
فصل بيست و چهارم: در مكر و حيله
و خدعه است
و آن از صفات رذيله، بلكه از محرمات در شريعت است.
قال الله تعالى: و مكروا مكر
(379)؛
و فى النبوى (ص): ليس منا من ماكر مسلم
(380)؛
(هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست).
و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): لولا أن
المكر و الخديعة فى النار لكنت أمكر الناس
(381)؛
(اگر نه اين بود كه عاقبت مكر و خدعه آتش دوزخ است من از همه مردم
مكارتر بودم).
و مراد از آن در اين مقام، جستن راههاى پنهانى از براى اذيت
رسانيدن به مردمان و به كار بردن آن. و بعضى تفسير كردهاند مكر و حيله را به مجرد
جستن راه پنهان از براى اذيت رسانيدن. و اما ارتكاب آن و به كار بردن آن را تلبيس و
غش و غدر و خيانت نام گذاشتهاند. و بنا بر اين تفسير، مكر و حيله حرام نخواهد بود
على الاقوى، بلكه تلبيس و غش و غدر و خيانت حرام خواهند بود.
و كيف كان، شبههاى در قبح اين صفت و حرمت آن فى الجمله نخواهد
بود، بلكه آن بدتر است از عداوت ظاهره. پس لازم است معالجه آن به تفكر و تأمل در
اين كه وبال هر مكر و حيلهاى در دنيا به صاحب آن خواهد برگشت، هم چنان كه آيات و
اخبار و تجربه و اعتبار به آن شاهد است، و در آخرت مستحق عذاب اليم است.
و ملاحظه نمايد و متذكر شود فوايد ضد آن را كه... خيرخواهى و
موافقت ظاهر با باطن بوده باشد، و تفكر نمايد در فعل و قولى كه از او صادر مىشود،
پس اگر متضمن مكر و حيله است ترك نمايد.
فصل بيست و پنجم: در تهور است
و آن احتراز نكردن است از آن چه بايد از آن احتراز كرد، و اقدام
كردن و انداختن خود است به مهالكى كه عقلا و شرعا ممنوع باشد. و شكى نيست كه اين
صفت از مهلكات دنيويه و اخرويه است.
قال الله تعالى: و لا تلقوا بأيديكم الى
التهلكة
(382)؛
(و خويشتن را به هلاكت ميفكنيد).
و حق اين است كه كسى كه صاحب اين صفت باشد كه خود را محافظت نكند
از چيزى كه عقل حكم مىكند به لزوم محافظت از آن، خالى از شايبه جنون و ديوانگى
نيست.
و علاج اين صفت رذيله آن است متذكر مفاسد دنيويه و اخرويه او بشود،
و كارى را كه اقدام مىكند اولا تروى و تأمل كند كه عقل و شرع تجويز مىكند اقدام
بر او را يا خير؟ اگر عقل و شرع تجويز كردند اقدام نمايد و الا اقدام ننمايد.
فصل بيست و ششم: در جبن است
و آن در طرف تفريط واقع است از قوه غضبيه، همچنان كه تهور در طرف
افراط است؛ و آن عبارت است از حذر نمودن درجايى كه نبايد حذر كرد، و مفاسد آن نيز
بسيار است، و اخبار در مذمت آن بسيار است.
فقى النبوى (ص): لاينبغى للمؤمن أن يكون
بخيلا و لا جبان
(383)؛
(سزاوار نيست كه مؤمن بخيل و ترسو باشد).
و علاج اين در فصل خوف مذكور خواهد شد؛ ان شاء الله تعالى.
(شجاعت)
و ضد اين دو صفت، شجاعت است، و آن حد وسط است از براى قوه غضبيه؛ و
آن اطاعت كردن قوه غضبيه است قوه عاقله را در اقدام در امور، و مطيع عقل باشد در
حذر كردن و اقدام نمودن.
و شبههاى نيست كه اين صفت از شرايف اوصاف است، و از افضل كمالات
نفسانيه است، و كسى كه اين صفت را نداشته باشد فى الحقيقه از مردان نيست و از صفت
رجوليت خارج است و داخل در زنان است.
و خداوند عالم در تعريف مؤمنين مىفرمايد:
أشدآء على الكفار رحماء بينهم
(384)؛
(بر كافران سرسخت و در ميان خود مهرباناند).
و همچنين مىفرمايد: و اغلظ عليهم
(385)؛
(و بر آنان سخت گير و درشتى نما).
و فى الحديث: المؤمن نفسه أصلب من الصلد
(386)؛
مؤمن از سنگ سختتر است.
فصل بيست و هفتم: در خوف است
و آن تألم قلب و احتراق قلب است كه سبب تشويش امرى در مستقبل كه
وقوع آن محقق و معلوم نباشد.
بدان كه خوف بر دو قسم است: مذموم و ممدوح؛ زيرا كه خوف اگر از خدا
باشد يا از صفات الله كه مقتضى رعب و رهبت است، يا از معاصى و جنايات خود باشد كه
موجب بعد و دورى از خدا و مقتضى استحقاق عذاب و عقوبت است، اين قسم از خوف ممدوح
است.
و اگر خوف از غير آنها بوده باشد مذموم است، مثل خوف از امورى كه
وقوع و عدم وقوع (آن) مستند به اين شخص نبوده باشد، مثل خوف از مرگ و خوف بر اولاد
بعد از خود؛ و همچنين خوف از امورى كه مستند به اين شخص است و اين شخص فاعل آن
است، مثل خوف بر امورى كه بر فعل اختيارى او مترتب مىشود و منجر به سوء عاقبت
مىگردد؛ زيرا كه ارتكاب اين فعل از سوء اختيار اين شخص است. و لكن اگر فعل صادر شد
از او جهلا يا به عزم عدم ترتب مفسده، در اين صورت خوف از ترتب مفسده و سوء عاقبت
داخل در خوف ممدوح است.
و بالجمله، خوف از خدا و خوف از ضرر اخروى يا دنيوى ممدوح است و
غير آن مذموم است.
و كيف كان، خوف ممدوح در وقتى صدق مىكند و محقق مىشود؟ خائف
گريزان از مخوف باشد؛ پس خوف از خدا در وقتى صدق مىكند كه گريزان از معاصى بوده
باشد، و با انهماك و ارتكاب معاصى، خوف از خدا نخواهد بود، بلكه دروغگو و احمق
خواهد بود؛ مانند كسى كه نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كرده است و بگويد
كه از او مىترسم.
بدان كه خوف ممدوح از فضايل كمالات نفسيه، و از مقامات مؤمنين و
موقنين است و آيات و اخبار در فضل و ترغيب بر آن به حد تظافر و تواتر است.
قال الله تعالى: انما يخشى الله من عباده
العلمو
(387)؛
(از بندگان خدا فقط دانشوران از او مىترسند)
هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون
(388)؛
(هدايت و رحمت براى كسانى كه از پروردگار خود مىترسند).
رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه
(389)؛
(خدا از ايشان خشنود است و آنها از خدا خشنودند و اين مرتبه خاص
كسى است كه از پروردگار خود ترسان است).
خافون ان كنتم مؤمنين
(390)؛
(اگر واقعا مؤمنيد از من بترسيد).
و قوله تعالى: سيد كر من يخشى
(391)؛
(كسى كه خدا ترس باشد پند خواهد پذيرفت).
و قوله: و أما من خاف مقام ربهى و نهى النفس
عن الهوى * فان الجنة هى المأوى
(392)؛
(و اما هر كه از - ايستادن در پيشگاه يا از جلال و عظمت -
پروردگارش ترسيد و خويشتن را از هوس باز داشت - يا نفس را از خواهشهايش منع كرد -
بهشت جايگاه او است).
و قوله: و لمن خاف مقام ربهى جنتان
(393)؛
(و براى كسى كه از مقام پروردگار خويش بترسد دو بهشت است).
الى غير ذلك من الايآت.
و فى الحديث القدسى: و عزتى و جلالى لاأجمع
على عبدى خوفين، و لاأجمع له أمنين، فاذا أمنتى فى الدنيا أخفته يوم القيامة، و اذا
خافنى فى الدنيا أمنته يوم القيامة
(394)؛
(به عزتم سوگند كه بر بنده خودم دو ترس جمع نمىكنم و براى او دو
امن قرار نمىدهم. پس اگر در دنيا از من ايمن باشد در روز قيامت او را خواهم
ترسانيد و اگر در دنيا از من بترسد، در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت).
و قال رسول الله (ص): رأس الحكمة مخافة الله
(395)؛
(اساس حكمت ترس از خدا است).
و قال أيضا: من خاف الله أخاف الله منه كل
شيىء، و من لم يخف الله أخافه الله من كل شىء
(396)؛
(هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او بترساند، و هر كه از خدا
نترسد خدا او را از همه چيز بترساند).
و قال لابن مسعود: ان أرت أن تلقانى فأكثر من
الخوف بعدى
(397)؛
(و به ابن مسعود فرمود: اگر مىخواهى مرا - در قيامت - ملاقات كنى
بعد از من خوف خود را - از خدا - بيشتر كن).
و قال ايضا: أتمكم عقلا أشدكم الله خوف
(398)؛
(كاملترين شما در عقل كسى است كه خوفش از خدا
بيشتر باشد).
و عن ليث ابن ابى سليم،
قال: سمعت رجلا من الانصار يقول: بينما رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) مستظل
بظل شجرة فى يوم شديد الحر اذ جاء رجل وجبهته مرة و يقول: يا نفس، ذوقى فما عند
الله أعظم مما صنعت بك. و رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) ينظر اليه ما صنع.
ثم ان الرجل لبس ثيابه ثم أقبل. فأومى اليه النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) بيده
و دعاه، فقال له: يا عبدالله! رأيتك صنعت شيئا ما رأيت أحدا من الناس صنعه فما
أحملك على ما صنعت؟
فقال الرجل: حملنى على
ذلك مخافة الله عز وجل، فقلت فى نفسى يا نفس، ذوقى فما عند الله مما صنعت بك.
فقال النبى (ص): لقد خفت
ربك حق مخافته و ان ربك ليباهى بك أهل السماء. ثم قال لأصحابه: يا معشر من حضر،
ادنوا من صاحبكم حتى يدعوالكم.
فدنوا منه فدعى لهم و قال: اللهم اجمع أمرنا
على الهدى و اجعل التقوى زادنا و اجنة مآبن
(399)؛
(از ليث بن أبى سليم منقول است كه گفت: از مردى
از انصار شنيدم كه مىگفت: روزى بسيار گرم در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله
وسلم) در سايه درختى نشسته بوديم كه مردى آمد و جامه از تن خود كند و خود را بر
شنهاى تفتيده افكند و مىغلطيد، گاهى پشت و گاهى شكم و گاهى چهره خود را بر آن
ريگها مىماليد و مىگفت:
اى نفس، بچش كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم
شديدتر است، و رسول خدا به او مىنگريست. آنگاه چون جامه خود را پوشيد، پيامبر
(صلى الله عليه و آله وسلم) با دست به وى اشاره كرد و او را فرا خواند و فرمود: اى
بنده خدا، كارى از تو ديدم كه از هيچ يك از مردم نديدم، چه چيز تو را بر اين كار
واداشت؟ عرض كرد: خوف خدا. پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: از خدا
چنانكه بايد ترسيدى، و پروردگارت با اهل آسمان به تو مباهات نمود. آنگاه به اصحاب
فرمود: اى حاضران، نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. نزديك شدند و وى همه را
دعا كرد و گفت: خداوندا، هدايت را فراراه ما دار، و تقوا را رهتوشه ما كن، و بهشت
را سرانجام ما قرار ده).
و قال (صلى الله عليه و
آله وسلم) ايضا: ما من مؤمن يخرج من عينه دمعة و ان كانت مثل رأس الذباب من
خشيةالله ثم تصيب شيئا من وجهه الا حرمه الله على النار
(400)؛
(هيچ مؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى
بيرون آيد و به گونه چهرهاش برسد، اگر چه به قدر سر مگسى باشد، مگر آن كه خدا آن
چهره را بر آتش دوزخ حرام كند).
و قال (صلى الله عليه و
آله وسلم) ايضا: اذا اقشعر قلب المؤمن من خشية الله تحاتت عنه خطاياه كما تتحات من
الشجر ورقه
(401)؛
(چون دل مؤمن از ترس خدا بلرزد خطاهاى او مانند
برگ درخت فرو ريزد).
و قال ايضا: لايلج النار
أحد بكى من خشية الله حتى يعود اللبن فى الضرع
(402)؛
(كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمىشود
مگر اين كه شير دوشيده به پستان بازگردد).
قال سيد الساجدين فى بعض
أدعيته: سبحانك عجبا لمن عرفك كيف لايخافك
(403)؛
(منزهى تو اى خدا، شگفتا از كسى كه تو را
مىشناسد چهگونه از تو نمىترسد).
و قال الصادق (عليه
السلام): المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى لايدرى ما صنع الله فيه، و عمر قد بقى
لايدرى مايكتسب فيه من المهالك، فهو لايصبح الا خائفا و لايصلحه الا الخوف
(404)؛
(مؤمن ميان دو ترس قرار دارد: گناهى كه كرده و
نمىداند خدا درباره او چه خواهد كرد، و عمر باقى مانده كه نمىداند از مهلكهها و
گناهانى كه مايه هلاك است چه مرتكب خواهد شد؟ پس هميشه ترسان است و همين ترس او را
اصلاح مىكند).
و قال (ص): خف الله كأنك
تراه، فان كنت لاتراه فانه يراك، و ان كنت ترى أنه لايراك فقد كفرت، و ان كنت تعلم
أنه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين اليك
(405)؛
(از خدا چنان بترس كه گويا او را مىبينى، و
اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند. و اگر معتقد باشى كه او تو را نمىبيند،
كافرى. و اگر بدانى كه او تو را مىبيند و آنگاه نافرمانى او را آشكار كنى، پس او
را كمترين بينندگان خود پنداشتهاى).
و قال ايضا: لايكون
المؤمن مؤمنا حتى يكون خائفا راجيا، و لايكون خائفا راجيا حتى لايكون عاملا لما
يخاف و يرجو
(406)؛
(مؤمن، مؤمن نباشد مگر آن كه ترسان و اميدوار
باشد، و ترسان و اميدوار نباشد مگر آن كه براى آن چه مىترسد و اميدوار است، عمل
كند).
و قال ايضا: مما حفظ من
خطب النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) أنه قال: أيها الناس، ان لكم معالم فانتهوا
الى معالمكم، و ان لكم نهاية فانتهوا الى نهايتكم، ألا ان المؤمن يعمل بين مخافتين:
بين أجل قد مضى لايدرى ما الله صناع فيه، و بين أجل قد بقى لايدرى ما الله قاض فيه،
فليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه و من دنياه لاخرته و من الشيبة قبل الكبر و من
الحياة قبل الممات؛ فو الذى نفس محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب، و ما بعدها من
دار الا الجنة و النار
(407)؛
(از خطبههاى پيامبر (صلى الله عليه و آله
وسلم) كه حفظ شده اين است كه فرمود: اى مردم، براى شما نشانههايى است - از قرآن و
سنت - به آنها برسيد. و براى شما پايانى است، به آن برسيد. همانا مؤمن بين دو ترس
عمل مىكند: بين مدتى كه از عمرش گذشته و نمىداند خدا درباره او چه حكم مىكند؟ پس
بنده مؤمن بايد از - عمر - خود براى خود و از دنيا براى آخرت خود و در جوانى پيش از
پيرى و در زندگى قبل از مرگ توشه گيرد. سوگند به آن كه جان محمد در دست او است، بعد
از دنيا عذر خواهى و توبه ممكن نيست و خانهاى جز بهشت و دوزخ نخواهد بود).
الى غير ذلك من الاخبار
و جميع آيات و اخبارى كه وارد شده است در فضيلت
علم و تقوا و ورع و بكاء و رجاء، دلالت دارد بر فضل خوف؛ زيرا كه بعضى از اينها از
اسباب خوف است و بعضى از ثمرات و فوايد و نتايج آن است.
و همچنين آيات و اخبارى كه وارد شده است در ذم
امن از مكر الله دلالت دارد بر فضل آن؛ زيرا كه ذم شىء، مدح ضد او است.
و همچنين دلالت مىكند بر فضل آن، كثرت خوف
ملايكه مقربين مثل جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و حمله عرش؛ و انبياى مرسلين، مثل
خوف حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و داود و يحيى و غير هم؛ چنان چه به تواتر ثابت و
محقق است. و خوف حضرت اميرالمؤمنين و سيد الساجدين و ساير ائمه طاهرين (صلوات الله
عليهم اجمعين) و حكايات خوف هر يك در كتب تواريخ و زبر محدثين مروى و مذكور است، هر
كه خواهد رجوع به آنها نمايد تا مطلع شود.
(تنبيه)
بدان كه خوف ممدوح است در وقتى كه داعى و باعث
بر عمل و طاعت و ترك معصيت باشد؛ پس هرگاه باعث بر عمل نشود محمود نيست و اداى
تكليف به آن مىشود. و همچنين هرگاه به حد يأس و نااميدى از رحمت الهى برسد ممدوح
نيست؛ زيرا كه يأس از رحمت خداوند ضلالت و كفر است.
قال الله تعالى: و من
يقنط من رحمة ربهى الا الضالون
(408)؛
(جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار خود نوميد
مىشود؟).
لا يايس من روح الله الا
القوم الكفرون
(409)؛
(از رحمت خدا جز گروه كافران نوميد نمىشوند).
و هم چنين هرگاه به حدى برسد كه موجب اختلالى
در عقل يا نقصان عضوى از اعضا باشد آن نيز ممدوح نيست بلكه مذموم است، چنانچه ظاهر
است.
(اسباب خوف ممدوح)
بدان كه از براى خوف ممدوح و تحصيل آن، طرق و
اسبابى چند هست:
اول: آن كه بذل جهد نمايد در تحصيل يقين و قوه
ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) و يوم
القيامة و الجنة و النار و الحساب، به نحوى كه هيچ شكى و شبههاى و ترديدى و
تزلزلى از براى او در اين امور نباشد؛ زيرا كه اين امور مستلزم خوف است بالضرورة.
دوم: مواظبت و ملازمت فكر است در احوال قيامت و
اصناف و انواع عذاب در آخرت، و اسماع مواعظ منذره، و نظر به خائفين و مجالست با
ايشان، و مشاهده احوال آنها و استماع حكايات آنها، خصوصا انبيا و اوصيا و ملايكه
مقربين و اولياى صالحين، كه با كمال تقرب در نزد خداوند عالم چه گونه هميشه خايف و
ترسان و لرزان بودند.
و شبههاى نيست كه مواظبت در اين امور موجب خوف
است؛ و تجرى بسيارى از مردم در معصيت و بىمبالاتى در اطاعت، از غفلت از اين امور
است، اگر چه ايمان به خدا و رسول و جنت و نار داشته باشند.
سيم: آن كه تأمل كند دراين كه از امور آينده
اطلاع ندارد و علم به عواقب امور ندارد و نمىداند كه خاتمه امر به كجا و به چه چيز
منجر خواهد شد؟ پس احتمال مىدهد كه به جهت بعضى (از) معاصى و افعال ناشايسته كه از
او سر زده يا سر مىزند سلب توفيق از او بشود و خداوند او را به خود واگذارد و از
درگاه خود او را دور نمايد و از قرب وصال او را محروم گرداند، يا آن كه خاتمه امر
به بدى منتهى شود؛ زيرا كه وارد شده است:
قلب المؤمن بين اصبعين من
أصابع الرحمان، و انه أشد تقلبا من القدر فى غليانه
(410)؛
(دل مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداست، و زير
و رو شدن دل از ديگ جوشان شديدتر است).
و قد قال مقلب القلوب: ان
عذاب ربهم غير مأمون
(411)؛
(از عذاب خدا ايمن نتوان بود).
پس با وجود اينها چهگونه مطمئن و خاطر جمع
مىباشد؟
و از اين جهت است كه بعض عرفا گفتهاند كه اگر
كسى كه من به قدر پنجاه سال او را به توحيد و معرفت شناخته باشم و يك ستون ميانه من
و او حايل شود و بميرد، نمىتوانم كه قطع كنم به اين كه با توحيد و ايمان و معرفت
از دنيا رفته؛ زيرا كه احتمال مىدهم كه قلب او در اين وقت منقلب شده باشد به غير
توحيد.
(امن از مكر الله)
بدان كه ضد خوف ممدوح، امن از مكر الله است. و
آن از مهلكات عظيمه است، و از اين جهت است كه نهى از او در آيات و اخبار بسيار وارد
شده.
قال الله تعالى: فلا يامن
مكر الله الا القوم الخسرون
(412)؛
(از مكر خدا جز مردم زيان كار ايمن
نمىنشينند).
و قد ثبت بالتواتر أن
الملائكة و الانبياء كانوا خائفين من مكره، همچنان كه روايت شده كه بعد از
آن كه بر شيطان مردود وارد شد آنچه وارد شد، جبرئيل و ميكائيل گريان شدند. پس وحى
به آنها شد كه چرا گريه مىكنيد؟ پس عرض كردند كه از مكر تو ايمن نيستيم. پس وحى به
آنها شد كه به همين حال باشيد و از مكر من ايمن نشويد
(413).
و بالجمله، سزاوار و واجب بر هر مكلفى اين است
كه ايمن از مكر الله نباشد، همچنان كه ملايكه و انبيا ايمن نبودند و نيستند، و
همين كه ايمن از مكر الله نشد لامحاله خائف خواهد بود دايما.
(رجا)
بدان كه همچنان كه خوف از خدا واجب است
همچنين رجا و اميدوارى به رحمت خداوند نيز واجب است، چنان كه آيات و اخبار بر آن
دلالت مىكند.
قال الله تعالى: يعبادى
الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله
(414)؛
(اى بندگان من كه بر خود ستم و اسراف كردهايد،
از رحمت خدا نااميد نشويد).
و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) مروى
است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود كه حق تعالى - شأنه - مىفرمايد
كه اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مىكنند؛ به درستى
كه اگر سعى كنند و خود را تعب نمايند؛ در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هر آينه
مقصر خواهند بود و به كنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آنچه
را كه طلب مىنمايند از كرامت و ثوابهاى من، و مستحق بهشت و درجات عاليه آن
نخواهند بود، و لكن بايد كه اعتماد ايشان به رحمت من باشد، و اميدوار از فضل من
باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند، كه در اين حال رحمت من شامل حال
ايشان مىشود، و خوشنودى من به ايشان مىرسد، و آمرزش من جامه عفو در ايشان
مىپوشاند، به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده
(415).
و اخبار مشتمله بر امر به رجا، بىحصر و نهايت
است.