نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۱۰ -


فصل بيست و سيم: در خطورات قلبيه و وساوس شيطانيه است‏

بدان كه مراد به خطورات قلبيه، آن افكارى است كه وارد به قلب مى‏شود و عارض انسان مى‏گردد؛ پس اگر آنها از افكار مذمومه و دواعى به سوى شر باشند مثل تفكر و تدبر در اضرار مسلمى يا نحو آنها از معاصى، او را وسوسه شيطانيه مى‏گويند؛ و اگر از افكار ممدوحه و دواعى به خير است مثل تفكر در فعل عبادتى و ترك معصيتى، او را الهام مى‏نامند.

و آن چيزى كه نفس به واسطه آن مستعد مى‏شود از براى قبول وسوسه، او را اغوا و خذلان مى‏گويند. و آن چيزى كه به واسطه آن مستعد مى‏شود از براى قبول الهام، او را لطف و توفيق مى‏نامند. و وسوسه از شيطان است، و الهام از ملك است؛ و به اين معنا اشاره شده در بعض اخبار.

و اين خطورات قلبيه گاهى عارض مى‏شود نيز به طريق خلجان به بال، بدون اين كه محرك اراده و عزم بر فعل بشود؛ مثل تمنيات عارضه و تطيرات و تفألات و وساوس در عقايد و نحو آنها. و اينها هيچ يك حرام نيستند و ائمى بر اينها مترتب نمى‏شود، اگر چه بعضى از آنها از رذايل نفسيه هستند، مثل تطير و مثل وساوس در عقايد و امانى كاذبه و نحو آنها.

و گاهى طارى مى‏شود به طريقى كه مبدأ از براى فعلى واقع مى‏شوند از خير يا شر؛ زيرا كه هر فعلى مسبوق است به خطور خاطر نفسانى اولا؛ پس خواطر قلبيه مبدأاند از براى افعال، و آنها محرك رغبت و ميل و شوق مى‏باشند، و رغبت محرك عزم و نيت و قصد است، و آنها محرك اعضايند بر فعل. پس اگر آن خاطر، خاطر مذموم و وسوسه باشد پس مجرد عروض خاطر و ميل نفسانى و هيجان رغبت مترتب بر آن حرام و معصيت نيست بلااشكال؛ زيرا كه اينها امور غير اختياريه‏اند، پس متصف به حرمت نمى‏شوند.

كلامى كه هست در حرمت عزم نيت و قصد در فعل سوء مترتب بر آنها است. آن‏چه جمعى از علما تصريح كرده‏اند اين است كه قصد حرام، حرام نيست. و بعضى ديگر قصد حرام را حرام مى‏دانند؛ و بعضى ديگر تفصيل داده‏اند به اين كه: اگر كسى قصد حرام نمايد و آن حرام را نكند از جهت خوف از خدا، در اين صورت قصد حرام، حرام نيست بلكه حسنه‏اى از براى او نوشته مى‏شود؛ و اگر آن حرام را ترك كند نه از جهت خوف الهى بلكه از جهت مانعى ديگر، در اين صورت مجرد قصد حرام، حرام است و يك سيئه بر او نوشته مى‏شود.

و اين قول خالى از اشكال نيست. و دور نيست كه قصد حرام، حرام باشد مطلقا و لكن نوشته نشود بر او سيئه‏اى بلكه از باب عفو باشد، هم چنان كه ظاهر جمله‏اى از اخبار است‏ (362).

(علاج وساوس شيطانيه)

و علاج وساوس شيطانيه مى‏شود به سد ابواب عظيمه شيطان در قلب، از اخلاق رذيله، مثل: شهوت و غضب و حرص و حسد و عداوت و كينه و عجب و كبر و طمع و بخل و خست و جبن و حب دنيا و مال و جاه و رياست و خوف فقر و فاقه و تعصب و سوء ظن به خالق و مخلوق و غير اينها از رؤس صفات ذميمه و ملكات رذيله؛ زيرا كه اينها ابواب عظيمه‏اند از براى دخلول شيطان در قلب و سلطنت او بر بنى آدم؛ پس هرگاه بعضى از اين ابواب را مفتوح ديد لامحاله داخل خواهد شد، و هرگاه اين ابواب مسدود شد راه دخول او مسدود شده داخل نخواهد شد مگر بر سبيل عبور.

و به اتصاف به اضداد آنها از اخلاق حسنه، و ملازمت تقوا و ورع، و مواظبت بر عبادت پروردگار بر وجه اخلاص، و به كثرت ذكر قلبى و لسانى.

و هم‏چنين علاج مى‏شود به اتصاف به ضد وساوس شيطانيه كه خواطر محموده و افكار ممدوحه بوده باشد؛ زيرا كه رفع هر مرضى به ضد آن مرض مى‏شود.

(فضيلت تفكر)

و در مدح خواطر ممدوحه همين قدر كفايت مى‏كند كه مترتب مى‏شود بر او رفع خواطر مذمومه و قطع وساوس شيطانيه كه منبع و ماده هر شرى و فسادى است و اصل هر صفتى از صفات رذيله است.

و از اين جهت آيات متكثره و اخبار متعدده در فضيلت و مدح تفكر و در ترغيب و تحريص بر آن وارد شده است:

كقوله تعالى: أو لم يتفكروا فى أنفسهم ما خلق الله السموت و الأرض و ما بينهمآ الا بالحق‏ (363)؛

(آيا در درون خويش نمى‏انديشند كه خدا آسمان‏ها و زمين را با آن چه ميان آنها است جز به حق نيافريده؟!).

و قوله تعالى: أو لم ينظروا فى ملكوت السموت و الأرض و ما خلق الله من شى‏ء (364)؛

(آيا در ملكوت آسمان‏ها و زمين و آن‏چه خدا آفريده نمى‏نگرند و نمى‏انديشند؟!).

و قوله تعالى: فاعتبروا يأولى الأبصر (365)؛

(پس اى صاحبان نظر و بصيرت، عبرت گيريد).

و قوله تعالى: قل سيروا فى الأرض فنظروا كيف بدأ الخلق‏ (366)؛

(بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد چه گونه خدا خلق را پديد كرده).

و قوله تعالى: ان فى خلق السموت و الأرض و اختلف اليل و النهار لأيت لأولى الألبب‏ (367)؛

(همانا در خلقت آسمان‏ها و زمين و آمد و شد (يا تفاوت) شب و روز براى خردمندان نشانه‏ها است).

و قوله تعالى: و فى الأرض ءايت للموقنين * و فى أنفسكم أفلا تبصرون‏ (368)؛

(و در زمين براى اهل يقين نشانه‏ها و عبرت‏ها است و در خود شما نيز، آيا نمى‏بينيد).

و قوله تعالى: الذين يذكرون الله قيما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموت و الأرض‏ (369)؛

(كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو در بستر ياد مى‏كنند و در خلقت آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند)؛

و عن النبى (ص): التفكر حياة قلب البصير (370)؛

(تفكر حيات دل مرد بينا است)

و قوله (ص): تفكر ساعة خير من عبادة سنة و لاينال منزلة التفكر الا من خصه الله بنور التوحيد و المعرفة (371)؛

(يك ساعت فكر كردن از عبادت يك ساله بهتر است. و كسى به مرتبه تفكر راه نمى‏يابد مگر آن كه خداى عز و جل او را به نور توحيد و معرفت مخصوص كرده باشد).

و قوله (ص): أفضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته‏ (372)؛

(بهترين عبادت همواره انديشيدن درباره خدا و قدرت او است).

و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): التفكر يدعو الى البر و العمل به‏ (373)؛

(تفكر آدمى را به نيكويى و عمل به آن مى‏خواند).

و قوله (عليه السلام): نبه بالتفكر قلبك و جاف عن الليل جنبك واتق الله ربك‏ (374)؛

(با تفكر، دل خود را آگاه كن و به هنگام شب و سحر از بستر برخيز، و از پروردگارت پروا كن).

و عن الصادق (عليه السلام): الفكرة مرآة الحسنات و كفارة السيئات و ضياء للقلوب و فسحة للخلق و اصابة فى صلاح المعاد و اطلاع على العواقب و استزادة فى العلم، و هى خصلة لايعبد الله بمثله (375)؛

(فكر آينه حسنات و كفاره سيئات و روشنى دل‏ها و گشايش و فراخى براى خلق است، و به وسيله آن، آدمى به آن چه صلاح امر معاد است، مى‏رسد، و به سبب آن اطلاع بر عواقب امور حاصل مى‏شود، و باعث فزونى علم است، و خصلتى است كه هيچ عبادتى مثل آن نيست).

و عن الرضا (عليه السلام): ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، انما العبادة التفكر فى أمر الله‏ (376)؛

(عبادت به نماز و روزه بسيار نيست؛ بلكه عبادت همانا تفكر در امر خداى عز و جل است) الى غير ذلك من الاخبار؛

و مراد به تفكر در اين آيات و اخبار، تفكر در ذات الله نيست؛ زيرا كه ذات حق تعالى منزه است از تصور و تعقل و ادراك.

لا تدركه الابصر و هو يدرك الأبصر و هو اللطيف الخبير (377)؛

(چشم‏ها او را در نيابد و او چشم‏ها را دريابد و او است لطيف - بخشنده و نيكوكار يا باريك‏دان و آگاه).

و فى الحديث: كلما ميزتموه بأوهامكم بأدق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم‏ (378)؛

بلكه مراد، تفكر در مخلوقات و عجايب افعال و غرايب آثار و مخترعات است، از آسمان و زمين و شمس و قمر و كواكب و ليل و نهار، و از جبال و بحار و انهار و امطار و رعد و برق و سحاب و انسان و حيوان و ملك و جن و اشجار و نباتات و جمادات، با اشتمال هر يك بر حكم و مصالح ما لاتحصى، تا آن كه استدلال نمايد و يقين كند از وجود آنها بر وجود صانع واجب الوجود خارج از سلسله ممكنات.

و هم‏چنين تفكر نمايد در صفات الله از ثبوتيه و سلبيه و صفات جلاليه و جماليه، از توحيد و حيات و علم و قدرت و ازليت و ابديت و نفى شريك و جهل و عجز و غير اينها از صفات ثبوتيه و سلبيه، تا آن كه مترتب شود بر آنها خوف و خشيت و رجاء و اميدوارى و توكل و تفويض امر به خداوند عالم و انقطاع از خلق و صبر و شكر و رضا به قضاء الله و تسليم امر حق تعالى و غير اينها از كمالات نفسانيه.

و از خواطر مستحسنه و افكار محموده، تفكر است در امورى كه موجب قرب به خداوند عالم، و در چيزهايى كه موجب بعد و دورى از درگاه احديت مى‏گردد، از مهلكات و منجيات، و از طاعات و سيئات.

و مراد به تفكر در آنها اين است كه اولا بفهمد و بداند كه منجيات و مهلكات نفس چه چيز است و طاعات و سيئات صادره از جوارح و اعضا چه چيز است؟ و بعد از آن كه اينها را فهميد و تميز ما بين مهلكات و منجيات و طاعت و معصيت داد، آن وقت تفحص و تفكر كند از حال قلب، و تدبر و تأمل نمايد از افعال جوارح و اعضا؛ پس اگر يافت قلب و جوارح و ظاهر و باطن خود را بر جاده مستقيمه از اتصاف به صفات حسنه و از طاعات قلبيه و جوارحيه پس حمد و شكر كند حق تعالى را بر اين نعمت عظمى؛ و اگر يافت قلب يا جوارح را متصف به رذايل و معاصى، پس جد و جهد نمايد و سعى كند و اهتمام و مبادرت نمايد به علاج اين امراض مهلكه پيش از آن كه چاره از دست او بيرون برود، تا آن كه به هلاكت ابديه مبتلا نگردد، و به ندامت و حسرت واقع نگردد در وقتى كه ندامت و حسرت از براى او سودى نبخشد و مفيد فايده نباشد؛ نعوذ بالله من الحسرة العظمى و المصية الكبرى.

و سزاوار از براى هر مؤمن متدين به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) و يوم حساب آن است كه مواظبت در اعمال و افعال و صفات ظاهريه و باطنيه خود در هر روز و شبى داشته باشد، به اين طريق كه وقت معينى را از روز و شب، مثل اول صبح يا بعد از نماز صبح يا عصر و اول شب يا بعد از فراغ از نماز عشا يا آخر شب، قرار دهد از براى اين كار و اين طاعت، و به نظر بصيرت و نهايت دقت تفحص و تجسس نمايد از صفات رذيله نفسانيه مثل كبر و عجب و ريا و حقد و حسد و غضب و حب مال و جاه و نحو آنها. و هم‏چنين تأمل و تفكر نمايد در اعمال و افعال صادره از جوارح، مثل زبان و چشم و گوش و شكم و فرج و يد و رجل. پس اگر فهميد سلامتى آنها را از رذايل و صفات ذميمه و معاصى ظاهره و باطنه پس شكر و حمد نمايد جناب منعم حقيقى را بر اين نعمت عظمى و بر اين فيض عظيم. و اگر فهميد اتصاف خود را به بعض از اين رذايل و معاصى درصدد علاج برآيد به معالجات علميه و عمليه كه مقرر است در اين فن از براى امراض قلبيه.

و در بعض كتب اخلاق مرقوم است كه طريقه صلحا و اتقياى سابقين اين بوده كه مهلكات و منجيات را مى‏نوشته‏اند و ثبت مى‏نموده‏اند؛ پس وقتى كه خاطر جمع مى‏شدند به قطع رذيله يا اتصاف به صفات حسنه، بر او خط مى‏كشيده‏اند و او را محو مى‏نموده‏اند و مشغول باقى افعال و صفات مى‏شده‏اند تا اين كه بر همه خط مى‏كشيده‏اند و همه را محو مى‏نموده‏اند.

و بالجمله،، سابقين بر ما از اين نوع تفكر منفك نمى‏شدند و او را از لوازم ايمان مى‏دانسته‏اند؛ پس واى بر ما كه دست از پيروى ايشان و متابعت نيكان برداشته و پرده غفلت را بر ديده خود فرو گذاشته، فكر محاسبه روز حساب را فراموش، و از شراب غفلت و بطالت مست و بى‏هوش گشته، و اگر ايشان رفتار ما را مشاهده مى‏نمودند حكم مى‏كردند به كفر و عدم اعتقاد ما به روز حساب، و چه‏گونه چنين نباشد و حال آن كه اعمال ما به عمل كسى كه ايمان به بهشت و دوزخ داشته باشد شباهتى ندارد، و رفتار ما به رفتار اهل ايمان نمى‏ماند؛ زيرا كه كسى كه از چيزى ترسد از آن مى‏گريزد، و شوق به چيزى كه داشته باشد در طلب آن بر مى‏آيد، و ما ادعاى ترس از جهنم مى‏كنيم و مى‏دانيم كه فرار و خلاص از آن به ترك معاصى است و غواص لجه معاصى هستيم، و دعواى شوق به بهشت را مى‏نماييم و مى‏دانيم كه رسيدن به آن به اطاعت و فرمان‏بردارى است و در آن تقصير و كوتاهى مى‏نماييم.

و مخفى نماند كه اين نوع از تفكر، تفكر علما و صالحين است؛ و اما تفكر صديقين پس بالاتر از اين است و اين مختصر، گنجايش بيان آن را ندارد؛ و الله الهادى.

فصل بيست و چهارم: در مكر و حيله و خدعه است‏

و آن از صفات رذيله، بلكه از محرمات در شريعت است.

قال الله تعالى: و مكروا مكر (379)؛

و فى النبوى (ص): ليس منا من ماكر مسلم (380)؛

(هر كه با مسلمانى مكر كند از ما نيست).

و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): لولا أن المكر و الخديعة فى النار لكنت أمكر الناس‏ (381)؛

(اگر نه اين بود كه عاقبت مكر و خدعه آتش دوزخ است من از همه مردم مكارتر بودم).

و مراد از آن در اين مقام، جستن راه‏هاى پنهانى از براى اذيت رسانيدن به مردمان و به كار بردن آن. و بعضى تفسير كرده‏اند مكر و حيله را به مجرد جستن راه پنهان از براى اذيت رسانيدن. و اما ارتكاب آن و به كار بردن آن را تلبيس و غش و غدر و خيانت نام گذاشته‏اند. و بنا بر اين تفسير، مكر و حيله حرام نخواهد بود على الاقوى، بلكه تلبيس و غش و غدر و خيانت حرام خواهند بود.

و كيف كان، شبهه‏اى در قبح اين صفت و حرمت آن فى الجمله نخواهد بود، بلكه آن بدتر است از عداوت ظاهره. پس لازم است معالجه آن به تفكر و تأمل در اين كه وبال هر مكر و حيله‏اى در دنيا به صاحب آن خواهد برگشت، هم چنان كه آيات و اخبار و تجربه و اعتبار به آن شاهد است، و در آخرت مستحق عذاب اليم است.

و ملاحظه نمايد و متذكر شود فوايد ضد آن را كه... خيرخواهى و موافقت ظاهر با باطن بوده باشد، و تفكر نمايد در فعل و قولى كه از او صادر مى‏شود، پس اگر متضمن مكر و حيله است ترك نمايد.

فصل بيست و پنجم: در تهور است‏

و آن احتراز نكردن است از آن چه بايد از آن احتراز كرد، و اقدام كردن و انداختن خود است به مهالكى كه عقلا و شرعا ممنوع باشد. و شكى نيست كه اين صفت از مهلكات دنيويه و اخرويه است.

قال الله تعالى: و لا تلقوا بأيديكم الى التهلكة (382)؛

(و خويشتن را به هلاكت ميفكنيد).

و حق اين است كه كسى كه صاحب اين صفت باشد كه خود را محافظت نكند از چيزى كه عقل حكم مى‏كند به لزوم محافظت از آن، خالى از شايبه جنون و ديوانگى نيست.

و علاج اين صفت رذيله آن است متذكر مفاسد دنيويه و اخرويه او بشود، و كارى را كه اقدام مى‏كند اولا تروى و تأمل كند كه عقل و شرع تجويز مى‏كند اقدام بر او را يا خير؟ اگر عقل و شرع تجويز كردند اقدام نمايد و الا اقدام ننمايد.

فصل بيست و ششم: در جبن است‏

و آن در طرف تفريط واقع است از قوه غضبيه، هم‏چنان كه تهور در طرف افراط است؛ و آن عبارت است از حذر نمودن درجايى كه نبايد حذر كرد، و مفاسد آن نيز بسيار است، و اخبار در مذمت آن بسيار است.

فقى النبوى (ص): لاينبغى للمؤمن أن يكون بخيلا و لا جبان (383)؛

(سزاوار نيست كه مؤمن بخيل و ترسو باشد).

و علاج اين در فصل خوف مذكور خواهد شد؛ ان شاء الله تعالى.

(شجاعت)

و ضد اين دو صفت، شجاعت است، و آن حد وسط است از براى قوه غضبيه؛ و آن اطاعت كردن قوه غضبيه است قوه عاقله را در اقدام در امور، و مطيع عقل باشد در حذر كردن و اقدام نمودن.

و شبهه‏اى نيست كه اين صفت از شرايف اوصاف است، و از افضل كمالات نفسانيه است، و كسى كه اين صفت را نداشته باشد فى الحقيقه از مردان نيست و از صفت رجوليت خارج است و داخل در زنان است.

و خداوند عالم در تعريف مؤمنين مى‏فرمايد:

أشدآء على الكفار رحماء بينهم‏ (384)؛

(بر كافران سرسخت و در ميان خود مهربان‏اند).

و هم‏چنين مى‏فرمايد: و اغلظ عليهم‏ (385)؛

(و بر آنان سخت گير و درشتى نما).

و فى الحديث: المؤمن نفسه أصلب من الصلد (386)؛

مؤمن از سنگ سخت‏تر است.

فصل بيست و هفتم: در خوف است‏

و آن تألم قلب و احتراق قلب است كه سبب تشويش امرى در مستقبل كه وقوع آن محقق و معلوم نباشد.

بدان كه خوف بر دو قسم است: مذموم و ممدوح؛ زيرا كه خوف اگر از خدا باشد يا از صفات الله كه مقتضى رعب و رهبت است، يا از معاصى و جنايات خود باشد كه موجب بعد و دورى از خدا و مقتضى استحقاق عذاب و عقوبت است، اين قسم از خوف ممدوح است.

و اگر خوف از غير آنها بوده باشد مذموم است، مثل خوف از امورى كه وقوع و عدم وقوع (آن) مستند به اين شخص نبوده باشد، مثل خوف از مرگ و خوف بر اولاد بعد از خود؛ و هم‏چنين خوف از امورى كه مستند به اين شخص است و اين شخص فاعل آن است، مثل خوف بر امورى كه بر فعل اختيارى او مترتب مى‏شود و منجر به سوء عاقبت مى‏گردد؛ زيرا كه ارتكاب اين فعل از سوء اختيار اين شخص است. و لكن اگر فعل صادر شد از او جهلا يا به عزم عدم ترتب مفسده، در اين صورت خوف از ترتب مفسده و سوء عاقبت داخل در خوف ممدوح است.

و بالجمله، خوف از خدا و خوف از ضرر اخروى يا دنيوى ممدوح است و غير آن مذموم است.

و كيف كان، خوف ممدوح در وقتى صدق مى‏كند و محقق مى‏شود؟ خائف گريزان از مخوف باشد؛ پس خوف از خدا در وقتى صدق مى‏كند كه گريزان از معاصى بوده باشد، و با انهماك و ارتكاب معاصى، خوف از خدا نخواهد بود، بلكه دروغ‏گو و احمق خواهد بود؛ مانند كسى كه نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كرده است و بگويد كه از او مى‏ترسم.

بدان كه خوف ممدوح از فضايل كمالات نفسيه، و از مقامات مؤمنين و موقنين است و آيات و اخبار در فضل و ترغيب بر آن به حد تظافر و تواتر است.

قال الله تعالى: انما يخشى الله من عباده العلمو (387)؛

(از بندگان خدا فقط دانشوران از او مى‏ترسند)

هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون‏ (388)؛

(هدايت و رحمت براى كسانى كه از پروردگار خود مى‏ترسند).

رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه‏ (389)؛

(خدا از ايشان خشنود است و آنها از خدا خشنودند و اين مرتبه خاص كسى است كه از پروردگار خود ترسان است).

خافون ان كنتم مؤمنين‏ (390)؛

(اگر واقعا مؤمنيد از من بترسيد).

و قوله تعالى: سيد كر من يخشى‏ (391)؛

(كسى كه خدا ترس باشد پند خواهد پذيرفت).

و قوله: و أما من خاف مقام ربه‏ى و نهى النفس عن الهوى * فان الجنة هى المأوى‏ (392)؛

(و اما هر كه از - ايستادن در پيشگاه يا از جلال و عظمت - پروردگارش ترسيد و خويشتن را از هوس باز داشت - يا نفس را از خواهش‏هايش منع كرد - بهشت جايگاه او است).

و قوله: و لمن خاف مقام ربه‏ى جنتان‏ (393)؛

(و براى كسى كه از مقام پروردگار خويش بترسد دو بهشت است).

الى غير ذلك من الايآت.

و فى الحديث القدسى: و عزتى و جلالى لاأجمع على عبدى خوفين، و لاأجمع له أمنين، فاذا أمنتى فى الدنيا أخفته يوم القيامة، و اذا خافنى فى الدنيا أمنته يوم القيامة (394)؛

(به عزتم سوگند كه بر بنده خودم دو ترس جمع نمى‏كنم و براى او دو امن قرار نمى‏دهم. پس اگر در دنيا از من ايمن باشد در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و اگر در دنيا از من بترسد، در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت).

و قال رسول الله (ص): رأس الحكمة مخافة الله‏ (395)؛

(اساس حكمت ترس از خدا است).

و قال أيضا: من خاف الله أخاف الله منه كل شيى‏ء، و من لم يخف الله أخافه الله من كل شى‏ء (396)؛

(هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او بترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز بترساند).

و قال لابن مسعود: ان أرت أن تلقانى فأكثر من الخوف بعدى‏ (397)؛

(و به ابن مسعود فرمود: اگر مى‏خواهى مرا - در قيامت - ملاقات كنى بعد از من خوف خود را - از خدا - بيشتر كن).

و قال ايضا: أتمكم عقلا أشدكم الله خوف (398)؛

(كامل‏ترين شما در عقل كسى است كه خوفش از خدا بيشتر باشد).

و عن ليث ابن ابى سليم، قال: سمعت رجلا من الانصار يقول: بينما رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) مستظل بظل شجرة فى يوم شديد الحر اذ جاء رجل وجبهته مرة و يقول: يا نفس، ذوقى فما عند الله أعظم مما صنعت بك. و رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) ينظر اليه ما صنع. ثم ان الرجل لبس ثيابه ثم أقبل. فأومى اليه النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) بيده و دعاه، فقال له: يا عبدالله! رأيتك صنعت شيئا ما رأيت أحدا من الناس صنعه فما أحملك على ما صنعت؟

فقال الرجل: حملنى على ذلك مخافة الله عز وجل، فقلت فى نفسى يا نفس، ذوقى فما عند الله مما صنعت بك.

فقال النبى (ص): لقد خفت ربك حق مخافته و ان ربك ليباهى بك أهل السماء. ثم قال لأصحابه: يا معشر من حضر، ادنوا من صاحبكم حتى يدعوالكم.

فدنوا منه فدعى لهم و قال: اللهم اجمع أمرنا على الهدى و اجعل التقوى زادنا و اجنة مآبن (399)؛

(از ليث بن أبى سليم منقول است كه گفت: از مردى از انصار شنيدم كه مى‏گفت: روزى بسيار گرم در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) در سايه درختى نشسته بوديم كه مردى آمد و جامه از تن خود كند و خود را بر شن‏هاى تفتيده افكند و مى‏غلطيد، گاهى پشت و گاهى شكم و گاهى چهره خود را بر آن ريگ‏ها مى‏ماليد و مى‏گفت:

اى نفس، بچش كه عذاب خدا از آن‏چه با تو كردم شديدتر است، و رسول خدا به او مى‏نگريست. آن‏گاه چون جامه خود را پوشيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) با دست به وى اشاره كرد و او را فرا خواند و فرمود: اى بنده خدا، كارى از تو ديدم كه از هيچ يك از مردم نديدم، چه چيز تو را بر اين كار واداشت؟ عرض كرد: خوف خدا. پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: از خدا چنان‏كه بايد ترسيدى، و پروردگارت با اهل آسمان به تو مباهات نمود. آن‏گاه به اصحاب فرمود: اى حاضران، نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. نزديك شدند و وى همه را دعا كرد و گفت: خداوندا، هدايت را فراراه ما دار، و تقوا را ره‏توشه ما كن، و بهشت را سرانجام ما قرار ده).

و قال (صلى الله عليه و آله وسلم) ايضا: ما من مؤمن يخرج من عينه دمعة و ان كانت مثل رأس الذباب من خشيةالله ثم تصيب شيئا من وجهه الا حرمه الله على النار (400)؛

(هيچ مؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى بيرون آيد و به گونه چهره‏اش برسد، اگر چه به قدر سر مگسى باشد، مگر آن كه خدا آن چهره را بر آتش دوزخ حرام كند).

و قال (صلى الله عليه و آله وسلم) ايضا: اذا اقشعر قلب المؤمن من خشية الله تحاتت عنه خطاياه كما تتحات من الشجر ورقه (401)؛

(چون دل مؤمن از ترس خدا بلرزد خطاهاى او مانند برگ درخت فرو ريزد).

و قال ايضا: لايلج النار أحد بكى من خشية الله حتى يعود اللبن فى الضرع‏ (402)؛

(كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمى‏شود مگر اين كه شير دوشيده به پستان بازگردد).

قال سيد الساجدين فى بعض أدعيته: سبحانك عجبا لمن عرفك كيف لايخافك‏ (403)؛

(منزهى تو اى خدا، شگفتا از كسى كه تو را مى‏شناسد چه‏گونه از تو نمى‏ترسد).

و قال الصادق (عليه السلام): المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى لايدرى ما صنع الله فيه، و عمر قد بقى لايدرى مايكتسب فيه من المهالك، فهو لايصبح الا خائفا و لايصلحه الا الخوف‏ (404)؛

(مؤمن ميان دو ترس قرار دارد: گناهى كه كرده و نمى‏داند خدا درباره او چه خواهد كرد، و عمر باقى مانده كه نمى‏داند از مهلكه‏ها و گناهانى كه مايه هلاك است چه مرتكب خواهد شد؟ پس هميشه ترسان است و همين ترس او را اصلاح مى‏كند).

و قال (ص): خف الله كأنك تراه، فان كنت لاتراه فانه يراك، و ان كنت ترى أنه لايراك فقد كفرت، و ان كنت تعلم أنه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من أهون الناظرين اليك‏ (405)؛

(از خدا چنان بترس كه گويا او را مى‏بينى، و اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند. و اگر معتقد باشى كه او تو را نمى‏بيند، كافرى. و اگر بدانى كه او تو را مى‏بيند و آن‏گاه نافرمانى او را آشكار كنى، پس او را كم‏ترين بينندگان خود پنداشته‏اى).

و قال ايضا: لايكون المؤمن مؤمنا حتى يكون خائفا راجيا، و لايكون خائفا راجيا حتى لايكون عاملا لما يخاف و يرجو (406)؛

(مؤمن، مؤمن نباشد مگر آن كه ترسان و اميدوار باشد، و ترسان و اميدوار نباشد مگر آن كه براى آن چه مى‏ترسد و اميدوار است، عمل كند).

و قال ايضا: مما حفظ من خطب النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) أنه قال: أيها الناس، ان لكم معالم فانتهوا الى معالمكم، و ان لكم نهاية فانتهوا الى نهايتكم، ألا ان المؤمن يعمل بين مخافتين: بين أجل قد مضى لايدرى ما الله صناع فيه، و بين أجل قد بقى لايدرى ما الله قاض فيه، فليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه و من دنياه لاخرته و من الشيبة قبل الكبر و من الحياة قبل الممات؛ فو الذى نفس محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب، و ما بعدها من دار الا الجنة و النار (407)؛

(از خطبه‏هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) كه حفظ شده اين است كه فرمود: اى مردم، براى شما نشانه‏هايى است - از قرآن و سنت - به آنها برسيد. و براى شما پايانى است، به آن برسيد. همانا مؤمن بين دو ترس عمل مى‏كند: بين مدتى كه از عمرش گذشته و نمى‏داند خدا درباره او چه حكم مى‏كند؟ پس بنده مؤمن بايد از - عمر - خود براى خود و از دنيا براى آخرت خود و در جوانى پيش از پيرى و در زندگى قبل از مرگ توشه گيرد. سوگند به آن كه جان محمد در دست او است، بعد از دنيا عذر خواهى و توبه ممكن نيست و خانه‏اى جز بهشت و دوزخ نخواهد بود).

الى غير ذلك من الاخبار

و جميع آيات و اخبارى كه وارد شده است در فضيلت علم و تقوا و ورع و بكاء و رجاء، دلالت دارد بر فضل خوف؛ زيرا كه بعضى از اينها از اسباب خوف است و بعضى از ثمرات و فوايد و نتايج آن است.

و هم‏چنين آيات و اخبارى كه وارد شده است در ذم امن از مكر الله دلالت دارد بر فضل آن؛ زيرا كه ذم شى‏ء، مدح ضد او است.

و هم‏چنين دلالت مى‏كند بر فضل آن، كثرت خوف ملايكه مقربين مثل جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و حمله عرش؛ و انبياى مرسلين، مثل خوف حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و داود و يحيى و غير هم؛ چنان چه به تواتر ثابت و محقق است. و خوف حضرت اميرالمؤمنين و سيد الساجدين و ساير ائمه طاهرين (صلوات الله عليهم اجمعين) و حكايات خوف هر يك در كتب تواريخ و زبر محدثين مروى و مذكور است، هر كه خواهد رجوع به آنها نمايد تا مطلع شود.

(تنبيه)

بدان كه خوف ممدوح است در وقتى كه داعى و باعث بر عمل و طاعت و ترك معصيت باشد؛ پس هرگاه باعث بر عمل نشود محمود نيست و اداى تكليف به آن مى‏شود. و هم‏چنين هرگاه به حد يأس و نااميدى از رحمت الهى برسد ممدوح نيست؛ زيرا كه يأس از رحمت خداوند ضلالت و كفر است.

قال الله تعالى: و من يقنط من رحمة ربه‏ى الا الضالون‏ (408)؛

(جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگار خود نوميد مى‏شود؟).

لا يايس من روح الله الا القوم الكفرون‏ (409)؛

(از رحمت خدا جز گروه كافران نوميد نمى‏شوند).

و هم چنين هرگاه به حدى برسد كه موجب اختلالى در عقل يا نقصان عضوى از اعضا باشد آن نيز ممدوح نيست بلكه مذموم است، چنان‏چه ظاهر است.

(اسباب خوف ممدوح)

بدان كه از براى خوف ممدوح و تحصيل آن، طرق و اسبابى چند هست:

اول: آن كه بذل جهد نمايد در تحصيل يقين و قوه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) و يوم القيامة و الجنة و النار و الحساب، به نحوى كه هيچ شكى و شبهه‏اى و ترديدى و تزلزلى از براى او در اين امور نباشد؛ زيرا كه اين امور مستلزم خوف است بالضرورة.

دوم: مواظبت و ملازمت فكر است در احوال قيامت و اصناف و انواع عذاب در آخرت، و اسماع مواعظ منذره، و نظر به خائفين و مجالست با ايشان، و مشاهده احوال آنها و استماع حكايات آنها، خصوصا انبيا و اوصيا و ملايكه مقربين و اولياى صالحين، كه با كمال تقرب در نزد خداوند عالم چه گونه هميشه خايف و ترسان و لرزان بودند.

و شبهه‏اى نيست كه مواظبت در اين امور موجب خوف است؛ و تجرى بسيارى از مردم در معصيت و بى‏مبالاتى در اطاعت، از غفلت از اين امور است، اگر چه ايمان به خدا و رسول و جنت و نار داشته باشند.

سيم: آن كه تأمل كند دراين كه از امور آينده اطلاع ندارد و علم به عواقب امور ندارد و نمى‏داند كه خاتمه امر به كجا و به چه چيز منجر خواهد شد؟ پس احتمال مى‏دهد كه به جهت بعضى (از) معاصى و افعال ناشايسته كه از او سر زده يا سر مى‏زند سلب توفيق از او بشود و خداوند او را به خود واگذارد و از درگاه خود او را دور نمايد و از قرب وصال او را محروم گرداند، يا آن كه خاتمه امر به بدى منتهى شود؛ زيرا كه وارد شده است:

قلب المؤمن بين اصبعين من أصابع الرحمان، و انه أشد تقلبا من القدر فى غليانه (410)؛

(دل مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداست، و زير و رو شدن دل از ديگ جوشان شديدتر است).

و قد قال مقلب القلوب: ان عذاب ربهم غير مأمون‏ (411)؛

(از عذاب خدا ايمن نتوان بود).

پس با وجود اينها چه‏گونه مطمئن و خاطر جمع مى‏باشد؟

و از اين جهت است كه بعض عرفا گفته‏اند كه اگر كسى كه من به قدر پنجاه سال او را به توحيد و معرفت شناخته باشم و يك ستون ميانه من و او حايل شود و بميرد، نمى‏توانم كه قطع كنم به اين كه با توحيد و ايمان و معرفت از دنيا رفته؛ زيرا كه احتمال مى‏دهم كه قلب او در اين وقت منقلب شده باشد به غير توحيد.

(امن از مكر الله)

بدان كه ضد خوف ممدوح، امن از مكر الله است. و آن از مهلكات عظيمه است، و از اين جهت است كه نهى از او در آيات و اخبار بسيار وارد شده.

قال الله تعالى: فلا يامن مكر الله الا القوم الخسرون‏ (412)؛

(از مكر خدا جز مردم زيان كار ايمن نمى‏نشينند).

و قد ثبت بالتواتر أن الملائكة و الانبياء كانوا خائفين من مكره، هم‏چنان كه روايت شده كه بعد از آن كه بر شيطان مردود وارد شد آن‏چه وارد شد، جبرئيل و ميكائيل گريان شدند. پس وحى به آنها شد كه چرا گريه مى‏كنيد؟ پس عرض كردند كه از مكر تو ايمن نيستيم. پس وحى به آنها شد كه به همين حال باشيد و از مكر من ايمن نشويد (413).

و بالجمله، سزاوار و واجب بر هر مكلفى اين است كه ايمن از مكر الله نباشد، هم‏چنان كه ملايكه و انبيا ايمن نبودند و نيستند، و همين كه ايمن از مكر الله نشد لامحاله خائف خواهد بود دايما.

(رجا)

بدان كه هم‏چنان كه خوف از خدا واجب است هم‏چنين رجا و اميدوارى به رحمت خداوند نيز واجب است، چنان كه آيات و اخبار بر آن دلالت مى‏كند.

قال الله تعالى: يعبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله‏ (414)؛

(اى بندگان من كه بر خود ستم و اسراف كرده‏ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد).

و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود كه حق تعالى - شأنه - مى‏فرمايد كه اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مى‏كنند؛ به درستى كه اگر سعى كنند و خود را تعب نمايند؛ در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هر آينه مقصر خواهند بود و به كنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آن‏چه را كه طلب مى‏نمايند از كرامت و ثواب‏هاى من، و مستحق بهشت و درجات عاليه آن نخواهند بود، و لكن بايد كه اعتماد ايشان به رحمت من باشد، و اميدوار از فضل من باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند، كه در اين حال رحمت من شامل حال ايشان مى‏شود، و خوشنودى من به ايشان مى‏رسد، و آمرزش من جامه عفو در ايشان مى‏پوشاند، به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده‏ (415).

و اخبار مشتمله بر امر به رجا، بى‏حصر و نهايت است.