نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۹ -


فصل هجدهم: در سوء ظن به خالق و مخلوق است‏

و آن از صفات ذميمه است، بلكه از محرمات در شريعت است.

قال الله تعالى: يأيها الذين ءامنو اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم‏ (336)؛

(اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از بسيارى از گمان‏ها بپرهيزيد؛ زيرا برخى از گمان‏ها گناه است).

و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): ضع أمر أخيك على أحسنه حتى ياتيك ما يغلبك منه، و لا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء و أنت تجد لها فى الخير محمل (337)؛

(كار برادر دينى خود را به بهترين وجه و محمل توجيه و حمل كن، تا به قدرى كه ظن غالب از بدى او براى تو پيدا شود. و از سخنى كه از دهان برادرت بيرون آيد تا وقتى كه مى‏توانى محمل خوبى براى آن بيابى، گمان بد مبر).

و مراد به ظن سوء، عمل به مقتضاى آن است و الا مجرد حصول ظن، خارج از اختيار شخص است و معقول نيست حرمت آن. بلى! تجسس و تفحص از احوال مسلم از جهت اطلاع بر اسرار و تحصيل ظن بر خفاياى آن حرام است در شرع، و اما هرگاه ظن سوء حاصل شد، بدون تجسس، فعل حرامى نكرده است، بى‏اشكال. بلى! بايد اعتنايى به آن ظن ننمايد و تغيير در احوال و رفتار به واسطه آن ندهد.

و از جهت حرمت سوء ظن قرار شد در شرع مبين اجتناب از موضع تهمت؛ زيرا كه عدم اجتناب موجب ظن سوء است و باعث ايقاع مسلم در حرام مى‏گردد.

(حسن ظن)

و ضد سوء ظن، حسن ظن است به خالق و مخلوق، و اخبار در مدح آن متظافر است. پس سزاوار از براى مؤمن است كه مأيوس از رحمت خدا نبوده باشد، و گمان نكند كه خدا او را نمى‏آمرزد و بر او رحم نمى‏كند و او را عذاب مى‏كند، و اين كه آن‏چه به او مى‏رسد در دنيا از مصايب و بلا يا شر و عقوبت است از براى او؛ بلكه سزاوار اين است كه بداند كه خدا رحيم‏تر و مهربان‏تر از پدر و مادر است، و اين كه خلق كرده است او را از جهت فيض و جود، و اين كه در دنيا و آخرت با او به طريق تفضل و ترحم سلوك مى‏فرمايد نه به طريق عدل و استحقاق.

و هم‏چنين سزاوار اين است كه ظن سوء و شر به مسلمين نبرد در اقوال و افعال صادره از ايشان، مادامى كه احتمال وجه صحيح در آنها بدهد؛ مگر اين كه فساد آنها از خارج بدون تفحص و تفتيش بر او معلوم شود؛ و الله الحافظ عن شرور الانفس و سيئات الاعمال.

فصل نوزدهم: در عصبيت است‏

و آن حمايت است از خود يا از ديگرى به باطل و خروج از حق. و آن نيز از صفات ذميمه است، و عقل و نقل بر قبح آن شاهد است.

و فى الحديث: من كان فى قلبه حبة (من خردل) من عصبية بعثه الله تعالى يوم القيامة مع أعراب الجاهلية (338)؛

هر كه در قلب او به قدر دانه‏اى از عصبيت باشد محشور مى‏نمايد خداوند عالم او را با اعراب جاهليت.

و هرگاه حمايت به باطل و خروج از حق نباشد آن غيرت است، و آن مذموم نيست بلكه ممدوح است؛ زيرا كه خداوند عالم غيور است و غيرت و صاحب غيرت را دوست مى‏دارد.

و فى الحديث: العصبية التى يأثم عليها صاحبها أن يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين، و ليس من العصبيه أن يحب الرجل قومه، و لكن من العصبية أن يعين قومه على الظلم‏ (339)؛

عصبيت كه معصيت دارد آن است كه شخص، اشرار قوم خود را بهتر بخواهد از خوبان قوم ديگر، و اعانت نمايد ايشان را به نحوى كه متضمن ظلم باشد؛ و نيست از عصبيت محرم اين كه شخص قوم خود را دوست دارد و اعانت نمايد ايشان را به نحوى كه متضمن ظلم و معصيت نباشد.

و علاج اين صفت مى‏شود به مواظبت بر صفت حسنه انصاف و عدم خروج از حق.

فصل بيستم: در نفاق است‏

و آن مخالف ظاهر با باطن است، به اين نحو كه با شخص اظهار محبت و دوستى كند و در باطن با او دشمن باشد. و قبح آن عقلا و شرعا واضح است. و جايز است نفاق در مقام تقيه، به اين معنا كه با كسى كه دشمن است اظهار محبت و دوستى كند هرگاه خوف ضرر و اذيت از او داشته باشد، و الا حرام است.

فصل بيست و يكم: در قساوت است‏

و آن متألم نشدن از ابناى نوع است. و آن نيز از ذمايم است، بلكه مترتب مى‏شود بر او بسيارى از صفات ذميمه مثل ظلم و ايذا و عدم اعانت مظلومين و عدم مواسات فقرا و مساكين، و غير آنها.

و فى الحديث: اطلبوا الفضل من الرحماء من عبادى (تعيشوا فى أكنافهم) فانى جعلت فيهم رحمتى، و لاتطلبوه من القاسية قلوبهم فانى جعلت فيهم سخطى‏ (340)؛

طلب كنيد خير را از رحم دلان از بندگان من؛ زيرا كه ايشان محل رحمت من مى‏باشند. و طلب خير نكنيد از كسانى كه قساوت قلب دارند، زيرا كه ايشان محل سخط من مى‏باشند.

و علاج مرض قساوت مى‏شود به مداومت و مواظبت بر آثار ترحم بر مخلوقين حق تعالى.

فصل بيست و دويم: در جهل است‏

و آن از اعظم رذايل است؛ بلكه مبدأ و منشأ و اصل همه رذايل، و مبنى عليه همه مهلكات همين صفت است، و از اين جهت كتاب و سنت مشحون است بر مذمت آن، و جميع آيات و اخبارى كه وارد شده در مدح علم و وجوب آن دلالت مى‏كند بر مذمت آن.

بدان كه جهل بر دو قسم است: بسيط و مركب. و مراد به اول، خلو نفس است از علم، بدون اعتقاد به اين كه عالم است؛ و مراد به ثانى، خلو نفس است از اعتقاد يا اعتقاد به خلاف واقع، با اعتقاد به اين كه مى‏داند و حق را فهميده است؛ پس او نمى‏داند و نمى‏داند كه نمى‏داند.

و جهل بسيط در اول امر مذموم نيست؛ زيرا كه علوم انسان حادث است و تعلم موقوف بر آن است، و مادام كه شخص مذعن و معتقد به جهل نباشد درصدد تحصيل آن بر نمى‏آيد. و مذموم از آن، ثبات و بقا بر آن است. و آن از اعظم مهلكات است؛ پس بايد كه كمال سعى را در ازاله آن نموده و نهايت اهتمام در معالجه اين مرض مهلك نمايد.

(علاج جهل)

و علاجى علمى به اين طريق است كه متذكر شود امورى را:

اول: آن كه متذكر شود چيزى را كه دلالت بر قبح و نقص آن مى‏كند عقل، و آن اين است كه تميز ما بين انسان از ساير حيوانات به علم و ادراك امور كليه است نه به (قواى) حسيه و قوه غضبيه و شهويه و صورت و نحو آنها، و نه به ادراك امور جزئيه؛ زيرا كه اين امور اختصاصى به انسان ندارد بلكه قدر مشترك‏اند ميان انسان و ساير حيوانات. پس اگر شخص خالى از علم و ادارك باشد با ساير حيوانات فرق ندارد بلكه پست‏تر از آنها خواهد بود، چنان‏چه در آيه شريفه اشاره به آن شده:

أولئك كالا نعم بل هم أضل‏ (341)؛

(اينان به سان چارپايان‏اند بلكه گمراه‏تراند).

بلكه بعضى تصريح نموده‏اند كه جاهل فى الحقيقه انسان نيست، و اطلاق انسان بر او به طريق حقيقت نيست بلكه به عنوان مجاز است، به اعتبار مشاكلت و مشابهت صوريه. پس تأمل كند كه چه نقص و مفسده‏اى اعظم است، از خروج از مرتبه انسانيت و دخول در حد بهيميت.

دويم: آن كه متذكر شود چيزى را كه دلالت مى‏كند بر مذمت آن شرع، از كتاب و سنت، مثل قوله تعالى:

أعوذ بالله أن أكون من الجهلين‏ (342)؛

(به خدا پناه مى‏برم كه از نادانان باشم).

و قوله تعالى: انى أعظك أن تكون من الجهلين‏ (343)؛

(من تو را پند مى‏دهم كه مبادا از نابخردان باشى).

و قوله (عليه السلام): ستة يدخلون النار قبل الحساب بستة. و عد منهم: أهل الرساتيق بالجهالة (344)؛

شش طايفه‏اند كه داخل آتش مى‏شوند پيش از حساب، به سبب شش چيز، و يكى از آنها اهل دهات و بوارى هستند كه به واسطه جهل داخل آتش مى‏شوند.

سيم: آن كه متذكر شود آيات و اخبارى را كه در فضل علم و تأكيد أكيد در آن وارد شده، چنان‏چه جمله‏اى از آنها ذكر خواهد شد؛ ان شاء الله.

(علاج عملى جهل)

و علاج عملى آن است كه بعد از آن كه فهميد نقص و مذمت جهل، و فضل و كمال و ممدوحيت علم را، بايد دامن همت به كمر زند و رفع موانع، از اشتغال به امور دنيويه و التفات به امور دنيه را از خود نمايد، و شب و روز مشغول تحصيل علم از اهل آن شود تا آن كه فياض على الاطلاق افاضه علم به او فرمايد و از مرض مهلك جهل مستخلص گردد؛ بحوله و قوته.

و جهل مركب بدتر است از جهل بسيط؛ و علاج آن مشكل‏تر است، بلكه محكى از بعض اطباى نفوس، اقرار به عجز از معالجه آن است، چنان چه بعض اطباى ابدان اعتراف كرده‏اند به عجز از معالجه بعض امراض مزمنه.

و از حضرت عيسى (على نبينا و اله و عليه السلام) مروى است كه فرمودند:

أنا لا أعجز عن معالجة الاكمه و الابرص و أعجز عن معالجة الاحمق؛

(من) عاجز نيستم از معالجه كور مادرزاد و از معالجه كسى كه به مرض برص مبتلا باشد، و لكن عاجزم از معالجه احمق.

و از اقرارى كه بعض علماى اخلاق نوشته‏اند: علاج او به ازاله سبب او است؛ زيرا كه سبب او يا اعوجاج سليقه است، يا خطا در استدلال است، يا عصبيت و تقليد و غير آنها از موانع حصول علم و واقع.

و زوال اعوجاج سليقه به تعلم علوم رياضيه مى‏شود از هندسه و حساب؛ و رفع خطا در استدلال مى‏شود به رجوع به قوانين و قواعد مقرره در علم منطق، و به موازنه نمودن استدلال خود را به استدلال مشهورين به تحقيق و معروفين به استقامت سليقه؛ و زوال عصبيت و تقليد به اين مى‏شود كه قطع نظر از محبت دين پدرى و مادرى نموده و تخليه تامه نموده و غرض او فهميدن حق بوده باشد.

پس بعد از آن كه تخليه تامه نمايد و دليل را منطبق به قواعد منطق نمايد و مع ذلك موازنه نمايد فهم و استدلال خود را به فهم و استدلال معروفين از علما. اميد از فياض على الاطلاق چنان است كه ادراك حق و واقع را نمايد و از مرض جهل مركب مستخلص گردد.

و عمده چيزى كه ميزان حق و باطل است عرض مطالب و افهام و ادله است به كتاب و سنت، اگر مطلبى از مطالب شرعيه باشد؛ پس با مطابقه حق، صدق و مطابق واقع است، و با مخالفت، محكوم به بطلان و فساد و مخالفت با واقع است.

بدان كه مراد به جهل در اين مقام، مقابل علم و يقين است، اعم از اين كه جهل سازج باشد كه اصلا ملتفت به مسئله نشده باشد و تصور موضوع و محمول و نسبت را نكرده باشد، يا آن كه تصور كرده باشد و لكن در شك يا ظن يا حد طرفين باشد، و آن نيز مذموم و مهلك است؛ زيرا كه مطلوب و ممدوح، علم و يقين است، و معرفت لازمه حاصل نمى‏شود مگر به علم و يقين نه به ظن و تخمين.

و فى الحديث: لاترتابوا فتشكوا، و لاتشكوا فتكفرو (345)؛

(مواظب باشيد كه به ريب - دودلى و ترديد - نيفتيد كه به دنبال ريب شك مى‏كنيد، و شك نكنيد كه كافر خواهيد شد).

و فى آخر: لاينفع مع الشك و الحجود عمل‏ (346)؛

(با شك و انكار، هيچ عملى سودمند نيست).

و فى ثالث: من شك أوظن فأقام على أحدهما أحبط الله عمله، ان حجة الله هى الحجة الواضحة (347)؛

(هر كه به شك يا ظن گرايد و بر آن دو باقى بماند خداوند عملش را نابود سازد كه برهان و حجت خدا واضح و روشن است).

و زايل مى‏شود شك و تحير، به بذل و جهد و فحص تام از مقدمات و ادله داله بر مطلوب، و به مواظبت بر طاعات و اشتغال به قرائت قرآن و مطالعه كتب احاديث و مجالست علما و صالحين.

(جربزه)

بدان كه هم‏چنان كه جهل و شك و حيرت مذموم است جربزه نيز مذموم است؛ و آن عبارت است از عدم وقوف ذهن به جايى و عدم استقرار او به مطلبى؛ بلكه پيوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقيقه مخالف با واقع باشد و از حد لايق تجاوز كند و بر (چيزى) قرار نگيرد. و بسا باشد كه در مباحث عقليه و علوم الهيه منجر به كفر و الحاد و فساد عقيده مى‏شود، بلكه مى‏رسد به جايى كه صاحب آن انكار همه اشيا و نفى جميع حقايق مى‏كند، مثل طايفه سوفسطائيه، و در شرعيات منجر به وسواس مى‏گردد. و قبح اين صفت واضح و ظاهر است؛ زيرا كه آن مانع از تحصيل علم و عمل است و موجب هلاكت ابديه است.

و علاج او ممكن است به رجوع كردن به استدلال و معتقدات علماى مشهورترين به استقامت سليقه و معروفين به افهام مستقيمه، و خواهى نخواهى خود را بر مقتضاى ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال آنها نكند، و بداند كه هرگاه صاحبان افهام مستقيمه و معروفين از علما بر طريقه‏اى باشند و او در آن طريقه تشكيك نمايد، لامحاله از اعوجاج سليقه است؛ پس نفس خود را به تكلف بر طريقه آنها بدارد تا عادت كند به ثبات و اطمينان.

بدان كه جربزه طرف افراط است از براى قوه عاقله، و جهل و شك و حيرت طرف تفريط هستند و هر دو مذموم مى‏باشند، چنان‏كه دانستى؛ و ممدوح از براى قوه عاقله حد وسط است، و آن حكمت است، و آن علم به حقايق اشيا است، و آن افضل كمالات نفسانيه است، و اشرف نعوت جماليه است از براى انسان، بلكه بالاترين صفات ربوبيت است، و به واسطه علم، انسان تميز پيدا مى‏كند از ساير افراد حيوانات، و مى‏رسد به شرف جوار رب العالمين و دخول در حزب ملايكه مقربين.

بلكه سبب و باعث از خلقت اشيا، معرفت الله است كه يكى از علوم است، هم‏چنان كه در حديث قدسى اشاره به آن شده:

كنت كنزا مخفيا فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكى أعرف‏ (348)؛

(من) گنجى بودم مخفى و خواستم كه شناخته بشوم؛ پس خلق كردم خلق را از جهت اين كه شناخته بشوم.

علاوه بر اين كه علم لذيذ است فى حد ذاته، محبوب است فى نفسه، و كم لذت و ابتهاجى است كه از غير علم حاصل مى‏شود.

و از فوايد علم در دنيا عزت و اعتبار است در نزد اخيار و اشرار، و نفوذ حكم است بر ملوك و ارباب شوكت و اقتدار؛ زيرا كه طباع خاص و عام مجبول است بر تعظيم و توقير اهل علم و وجوب اطاعت و احترام ايشان.

و آيات و اخبار وارده در فضل و رجحان و ثواب و فوايد اخرويه علم لاتعد و لاتحصى است:

كقوله تعالى: انما يخشى الله من عباده العلمو (349)؛

(از بندگان خدا تنها دانشوران از او مى‏ترسند).

و قوله تعالى: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون‏ (350)؛

(آيا آنان كه مى‏دانند با آنان كه نمى‏دانند برابراند).

و قوله تعالى: و من يوت الحكمة فقد أوتى خيرا كثير (351)؛

(هر كه را حكمت دهند، به راستى او را نيكى‏هاى بسيار داده‏اند).

و قوله تعالى: و تلك الأ مثل نضربها للناس و ما يعقلها الا العلمون‏ (352)؛

(و اين مثل‏ها را براى مردم مى‏زنيم و جز دانايان، آنها را در نمى‏يابند).

و فى النبوى: العلماء ورثة الانبياء (353)؛

(دانش‏مندان وارثان پيامبران‏اند).

و قوله (ص): اللهم ارحم خلفائى - ثلاثا - قيل: من خلفائك؟ قال: الذين يأتون من بعدى و يروون حديثى و سنتى‏ (354)؛

(پيامبر اكرم سه بار فرمود: خدايا، جانشينان مرا رحمت كن. پرسيدند: جانشينان شما كيان‏اند؟ فرمود: آنان كه پس از من حديث و سنت مرا روايت مى‏كنند).

و قوله (صلى الله عليه و آله وسلم) لأبى ذر: الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم أحب الى الله من قيام ألف ليلة تصلى فى كل ليلة ألف ركعة، و أحب الى الله من ألف غزوة، و من قرائة القرآن كله اثنى عشر ألف مرة... و خير من عبادة سنة صام نهارها و قام ليلها. و من خرج من بيته ليلتمس بابا من العلم كتب الله عزوجل له بكل قدم ثواب نبى من الانبياء و ثواب ألف شهيد من شهدا بدر... و أعطاه الله بكل حرف يسمع أو يكتب مدينة فى الجنة. و طالب العلم يحبه الله و يحبه الملائكة و النبيون و لايحب العلم الا السعيد و طوبى لطالب العلم... و النظر الى وجه العالم خير من عتق ألف رقبة أو من أحب العلم و جبت له الجنة و يصبح و يمسى فى رضى الله و لايخرج من الدنيا حتى يشرب من الكوثر و يأكل من ثمرة الجنة و لايأكل الدود جسده، و يكون فى الجنة رفيق الخضر (عليه السلام) (355)؛

(ساعتى در مذاكره علمى نشستن، نزد خداوند محبوب‏تر است از هزار شب بيدارى كه در هر شبى هزار ركعت نماز گزارده شود و از هزار جهاد و از دوازده هزار بار خواندن قرآن به تمامى و نيز از عبادت يك سال روزها روزه و شب‏ها در نماز بهتر است. و كسى كه از خانه بيرون رود تا بابى از علم فراگيرد خداوند به هر گامى پاداش پيامبرى از پيامبران، و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر براى او مى‏نويسد، و خداوند به هر حرفى كه بشنود يا بنويسد شهرى در بهشت به او عطا كند. و طالب علم را خدا و فرشتگان و پيامبران دوست دارند، علم را جز سعادت‏مند دوست ندارد، و خوشا به حال خواستار علم. و نگاه به چهره عالم از آزاد كردن هزار برده بهتر است، و هر كه علم را دوست دارد بهشت براى او واجب است و بامداد و شامگاه در رضاى خدا است. و از دنيا بيرون نمى‏رود مگر آن‏كه از كوثر مى‏نوشد و از ميوه بهشتى مى‏خورد، و در گور، كرم‏ها بدن او را نخورند، و در بهشت رفيق خضر (عليه السلام) خواهد بود.

و قوله، طلب العلم فريضة على كل مسلم، فاطلبوا العلم فى مظانه و اقتبسوه من أهله، فان تعليمه لله حسنة و طلبه عبادة و المذاكرة فيه تسبيح، و العمل به جهاد، و تعليمه من لايعلمه صدقة، و بذله لاهله قربة الى الله، لانه معالم الحلال و الحرام و مسار سبيل الجنة و المونس فى الوحشة، و الصاحب فى الغربة و الوحدة، و المحدث فى الخلوة، و الدليل على السراء، و السلاح على الاعداء، والزين عند الاخلاء. يرفع الله به أقواما و يجعلهم فى الخير قادة، تقتبس آثار هم و يقتدى بفعالهم و ينتهى الى آرائهم، يرغب الملائكة فى خلتهم، و بأجنحتها يمسحهم، و فى صلاتها يبارك عليهم، و يستغفر لهم كل رطب و يايس حتى حيطان البحر و هوامه و سباع البر و انعامه. ان العلم حياة القلوب من الجهل، و ضيا الابصار من الظلمة، و قوة الابدان من الضعف، يبلغ بالعبد منازل الاخيار و مجالس الابرار و الدرجات العلى فى الآخرة و الاولى. الذكر فيه يعدل بالصيام، و مدارسته بالقيام. به يطاع الرب و به يعبد، و به توصل الارحام و يعرف الحلال من الحرام. العلم امام و العمل تابعه، يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء، فطوبى لمن لم يحرمه الله من حظه‏ (356)؛

(دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است، پس علم را در هر جا كه گمان مى‏بريد بجوييد، و آن را از اهلش فراگيريد، كه فرا گرفتن آن براى خدا حسنه است و جست و جوى آن عبادت و مذاكره آن تسبيح پروردگار و عمل به آن جهاد، و تعليم آن صدقه و بذل آن به اهلش تقرب به خدا است؛ زيرا علم نشانه‏هاى راه‏نماى حلال و حرام است، و چراغ دان راه بهشت و مونس انسان در وحشت، و يار غربت و تنهايى، و هم سخن در خلوت، و دليل و راهبر در گشادگى و سختى (خوشى و ناخوشى)، و سلاح بر ضد دشمنان، و زينت در نزد دوستان است. خداوند به سبب علم اقوامى را بلند مى‏گرداند و آنان را رهبر و پيشواى خير قرار مى‏دهد كه از آثار آنان بهره برند و به كارهاشان اقتدا كنند، و به آراى آنان نايل شوند. فرشتگان به دوستى دانش‏مندان راغب‏اند و بال‏هاى خود را به آنان مى‏مالند، و در نمازشان بر آنان بركت فرستند و هر خشك و ترى حتى ماهيان دريا و خزندگان و گزندگان آن و درندگان و چهار پايان زمين براى ايشان طلب مغفرت مى‏كنند.

علم، حيات دل‏ها از نادانى، و روشنى چشم‏ها در تاريكى، و نيروى بدن‏ها از ضعف است. بنده‏9 را به منزل‏هاى نيكان و مجالس خوبان و به درجات عالى در دنيا و آخرت مى‏رساند. مذاكره علمى معادل روزه است و درس دادن و خواندن آن همسنگ نماز. به واسطه علم است كه خداوند عبادت و اطاعت مى‏شود، و به سبب آن صله ارحام انجام مى‏گيرد، و حلال و حرام شناخته مى‏شود. علم پيشوا است و عمل، پيرو آن. خدا علم را به سعادت‏مندان الهالم مى‏كند و اشقيا را از آن محروم مى‏سازد؛ پس خوشا به حال كسى كه خداوند او را از حظ علم بى‏بهره نگرداند).

و عن أميرالمؤمنين (عليه السلام): أيها الناس، اعلموا أن كمال الدين طلب العلم و العمل به، و ان طلب العلم أوجب عليكم من طلب المال، و ان المال مقسوم مضمون لكم، قد قسمه عادل بينكم و قد ضمنه و سيفى لكم؛ و العلم مخزون عند أهله و قد أمرتم بطلبه من أهله فاطلبوه‏ (357)؛

(كمال دين، طلب علم و عمل به آن است. و طلب علم بر شما از طلب مال واجب‏تر است، و هر كسى را از مال قسمت و بهره‏اى است كه خداوند ضامن آن است و خداى عادل آن را ميان شما تقسيم كرده است، و آن را به عهده گرفته و وفا خواهد كرد، و علم اندوخته و گنجينه‏اى است نزد اهلش پس آن را بجوييد).

و قوله (عليه السلام): اذا مات مؤمن و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة ستر بينه و بين النار، و أعطا الله تعالى بكل حرف منها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرات‏ (358)؛

(هر گاه مومنى بميرد و برگى از علم از او باقى بماند، آن برگ بين او و آتش پرده‏اى خواهد شد، و خداوند در برابر هر حرفى كه بر آن است شهرى كه هفت بار وسيع‏تر از دنيا است به او عطا خواهد كرد).

و عن على بن الحسين (عليه السلام): لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج‏ (359)؛

(اگر مردم مى‏دانستند كه در طلب علم چه فضيلتى است در جست و جوى آن بر مى‏آمدند، هر چند با ريخته شدن خونها و غوطه خوردن در درياها باشد).

و قول الباقر (عليه السلام): عالم ينتفع بعلمه أفضل من سبعين ألف عابد (360)؛

(دانش‏مندى كه از علمش بهره برده شود، از هفتاد هزار عابد برتر است).

و قول الصادق (عليه السلام): لو يعلم الناس ما فى فضل معرفة الله تعالى ما مدوا أعينهم الى ما متع به الاعداء من زهرة الحياة الدنيا، و كان دنياهم أقل عندهم مما يطؤن بأرجلهم‏ (361)، الحديث؛

(اگر مردم مى‏دانستند كه در معرفت خداى تعالى چه فضيلتى هست، به آن‏چه دشمنان از شكوفه‏هاى زندگى دنيا و نعمت فراوان آن بهره‏منداند چشم نمى‏دوختند، و دنيا در نظرشان از آن چه لگدمال مى‏كنند - يعنى خاك - كم‏ارزش‏تر بود).

(آداب تعليم)

بدان كه از براى تعليم و تعلم شروط و آدابى است.

اما آداب التعليم، پس آن چند چيز است:

اول: آن كه غرض معلم از تعليم، مجرد قربة الى الله و وصول به مثوبات اخرويه بوده باشد، و از براى او غرض دنيوى نباشد، از طمع مالى يا جاه و رياست يا شهرت بين الناس؛ زيرا كه هرگاه غرض او اين امور بوده باشد محروم از اجر اخروى خواهد بود، و هر عملى كه از براى غير خدا كرده باشد مقبول درگاه احديث نخواهد بود، و خالى از اجر و ثواب مى‏باشد. و اما هرگاه لله تعالى باشد و خالص از اين اغراض فاسده باشد، علاوه بر ثواب و اجرى كه از براى اصل تعليم هست، شريك خواهد بود در ثواب تعليم نمودن اين شخص متعلم، غير را، و هكذا الى غير النهاية؛ پس مى‏رسد به يك تعليم به ثواب‏هاى غير متناهيه، چنان كه از حديث فهميده مى‏شود.

دويم: آن كه معلم مشفق بر متعلم باشد و ناصح او باشد، تكلم نمايد به او به طريق لينت و هموارى و ملايمت و بشاشت، نه به طريق غلظت و خشونت و درشتى.

سيم: آن كه منع نكند علم را از كسى كه اهليت داشته باشد، و تعليم نكند به كسى كه اهليت نداشته باشد.

چهارم: آن كه آن‏چه مى‏داند تعليم نمايد، و سكوت كند از آن‏چه نمى‏داند تا رجوع نمايد و بفهمد و بگويد، و اخبار نكند او را به خلافت واقع. و اين شرط مختص به معلم نيست؛ پس جارى است در هر كسى كه سؤال مسئله‏اى از مسائل شرعيه و غيرها از او بشود، مثل مفتى قاضى و امثال آنها.

(آداب تعلم)

و اما آداب تعلم، پس آن چند چيز است:

اول: آن كه متعلم اجتناب كند از متابعت هوا و خواهش‏هاى نفسانيه، و از مخالطه و معاشرت كردن با ابناى دنيا؛ زيرا كه اينها مانع‏اند از ادراك علم حقه و تابيدن انوار قدسيه در صفحه قلب، و حاجب‏اند از چشيدن لذات انسيه.

دويم: آن كه غرض از تعلم، محض تقرب به خداوند عالم و رسيدن به سعادات اخرويه بوده باشد، نه اين كه غرض او مراء و جدال يا مباهات و مفاخرت يا رسيدن به منصب و جاه و مال يا تفوق بر امثال و اقران بوده باشد؛ زيرا كه اگر غرض او يكى از اين امور بوده باشد مترتب مى‏شود بر او دورى از خدا و استحقاق عذاب الهى، هم‏چنان كه از آيات و اخبار معلوم مى‏شود.

سيم: آن كه عمل كند به آن‏چه فهميده و عالم شده؛ زيرا كه عالم بلا عمل مثل شجر بى‏ثمر است؛ بلكه مثل چراغى است كه غير را روشن مى‏كند و خود را مى‏سوزاند. و امر بر او اشد است از امر بر جاهل، و از رحمت الهى دور است و مورد سخط و غضب پروردگار است، و آيات و اخبار در مذمت او ما لايحصى است.

نعوذ بالله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا.

چهارم: آن كه مراعات نمايد خضوع و ادب را بالنسبه به معلم، و اعتراض نكند بر او در مواجهه او، و قلبا او را دوست بدارد و فراموش نكند حقوق او را؛ زيرا كه معلم پدرى معنوى و روحانى است، پس او اولى است به مراعات آداب و حقوق.

و از عمده شرايط، تطهير نفس است از اخلاق رذيله و اوصاف ذميمه.

(اقسام علم)

بدان كه علم بر دو قسم است: يا حلال است، يا حرام مثل علم سحر و غيره به تفصيلى كه در فقه مبين است.

و علم حلال يا واجب است تحصيل آن، يا مباح مثل علم طب و هندسه و غير هما از علومى كه مدخليتى به شرعيات ندارند؛ زيرا كه آنها واجب نيستند مگر به طريق وجوب كفايى.

و علوم واجبه كه لازم است طلب و تحصيل آنها سه علم است: علم اصول دين، و علم اخلاق، و علم فقه.

و وجوب علم اصول دين و علم اخلاق عينى است؛ به اين معنا كه بر هر مكلفى لازم است كه تحصيل عقايد حقه را نمايد. و هم‏چنين لازم است كه مهلكات و منجيات را بداند.

و اما علم فقه، پس آن‏چه متعلق است به تكاليف واجبه بر مكلف، پس معرفت آن نيز واجب است به وجوب عينى، و آن چه متعلق است به تكاليفى كه بر مكلف واجب نيست مثل احكام حيض و نفاس بالنسبه به مردان، يا احكام جهاد بالنسبة به زنان؛ بل مطلقا در مثل زمان ما. و نحو آنها پس وجوب آن كفايى است.

و در علم اخلاق و علم فقه تقليد كفايت مى‏كند، پس معرفت آنها به طريق استدلال لزومى ندارد.

و اما علم اصول دين، پس از بعضى علما ظاهر مى‏شود وجوب استدلال و عدم كفايت تقليد؛ بلكه بعضى ادعاى اجماع بر اين مطلب كرده‏اند؛ و لكن به نظر حقير، دور نيست كفايت تقليد در اصول دين نيز به شرطى كه مفيد جزم و قطع و اطمينان تام باشد و تقليد ظنى كفايت نمى‏كند.

و كفايت مى‏كند در اصول دين، علم به وجود واجب الوجود و اين كه واحد است و شريكى و نظيرى و مثلى از براى او نيست؛ و اين كه متصف است به جميع صفات (كماليه) و منزه است از جميع نقايص؛ و اين كه محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله وسلم) پيغمبر است و رسول الله است از جانب خدا به سوى خلق؛ و اين‏كه ائمه اثنى عشر(صلوات الله عليهم اجمعين) اوصياى آن حضرت مى‏باشند؛ و اين كه جميع ما جاء به النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) و اوصيائه حق است از امور معاد و غيره، و معرفت زايد بر آنها لازم نيست، و معرفت تفاصيل اينها واجب نيست.

بلى! هرگاه ورع و تقوا و زهد در دنيا و تدبر و تفكر در كتاب الله و انس به اخبار و آثار مرويه از ائمه هدى (عليه السلام) و مجالست و مصاحبت با اخيار و صالحين و ملاحظه طريقه علماى عاملين و دورى از اهل دنيا و فساق و فجار و بطالين را پيشنهاد خود نمايد و طريقه خود قرار دهد؛ دور نيست كه فياض على الاطلاق نورانيتى در قلب او افاضه نمايد كه تفاصيل اين امور را به حسب استعداد و قابليت خود بفهمد.