فصل هجدهم:
در سوء ظن به خالق و مخلوق است
و آن از صفات ذميمه است، بلكه از محرمات در
شريعت است.
قال الله تعالى: يأيها
الذين ءامنو اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم
(336)؛
(اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى از
گمانها بپرهيزيد؛ زيرا برخى از گمانها گناه است).
و عن أميرالمؤمنين (عليه
السلام): ضع أمر أخيك على أحسنه حتى ياتيك ما يغلبك منه، و لا تظنن بكلمة خرجت من
أخيك سوء و أنت تجد لها فى الخير محمل
(337)؛
(كار برادر دينى خود را به بهترين وجه و محمل
توجيه و حمل كن، تا به قدرى كه ظن غالب از بدى او براى تو پيدا شود. و از سخنى كه
از دهان برادرت بيرون آيد تا وقتى كه مىتوانى محمل خوبى براى آن بيابى، گمان بد
مبر).
و مراد به ظن سوء، عمل به مقتضاى آن است و الا
مجرد حصول ظن، خارج از اختيار شخص است و معقول نيست حرمت آن. بلى! تجسس و تفحص از
احوال مسلم از جهت اطلاع بر اسرار و تحصيل ظن بر خفاياى آن حرام است در شرع، و اما
هرگاه ظن سوء حاصل شد، بدون تجسس، فعل حرامى نكرده است، بىاشكال. بلى! بايد
اعتنايى به آن ظن ننمايد و تغيير در احوال و رفتار به واسطه آن ندهد.
و از جهت حرمت سوء ظن قرار شد در شرع مبين
اجتناب از موضع تهمت؛ زيرا كه عدم اجتناب موجب ظن سوء است و باعث ايقاع مسلم در
حرام مىگردد.
(حسن ظن)
و ضد سوء ظن، حسن ظن است به خالق و مخلوق، و
اخبار در مدح آن متظافر است. پس سزاوار از براى مؤمن است كه مأيوس از رحمت خدا
نبوده باشد، و گمان نكند كه خدا او را نمىآمرزد و بر او رحم نمىكند و او را عذاب
مىكند، و اين كه آنچه به او مىرسد در دنيا از مصايب و بلا يا شر و عقوبت است از
براى او؛ بلكه سزاوار اين است كه بداند كه خدا رحيمتر و مهربانتر از پدر و مادر
است، و اين كه خلق كرده است او را از جهت فيض و جود، و اين كه در دنيا و آخرت با او
به طريق تفضل و ترحم سلوك مىفرمايد نه به طريق عدل و استحقاق.
و همچنين سزاوار اين است كه ظن سوء و شر به
مسلمين نبرد در اقوال و افعال صادره از ايشان، مادامى كه احتمال وجه صحيح در آنها
بدهد؛ مگر اين كه فساد آنها از خارج بدون تفحص و تفتيش بر او معلوم شود؛
و الله الحافظ عن شرور الانفس و سيئات الاعمال.
فصل نوزدهم: در عصبيت است
و آن حمايت است از خود يا از ديگرى به باطل و خروج از حق. و آن نيز
از صفات ذميمه است، و عقل و نقل بر قبح آن شاهد است.
و فى الحديث: من كان فى قلبه حبة (من خردل)
من عصبية بعثه الله تعالى يوم القيامة مع أعراب الجاهلية
(338)؛
هر كه در قلب او به قدر دانهاى از عصبيت باشد محشور مىنمايد
خداوند عالم او را با اعراب جاهليت.
و هرگاه حمايت به باطل و خروج از حق نباشد آن غيرت است، و آن مذموم
نيست بلكه ممدوح است؛ زيرا كه خداوند عالم غيور است و غيرت و صاحب غيرت را دوست
مىدارد.
و فى الحديث: العصبية التى يأثم عليها صاحبها
أن يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين، و ليس من العصبيه أن يحب الرجل
قومه، و لكن من العصبية أن يعين قومه على الظلم
(339)؛
عصبيت كه معصيت دارد آن است كه شخص، اشرار قوم خود را بهتر بخواهد
از خوبان قوم ديگر، و اعانت نمايد ايشان را به نحوى كه متضمن ظلم باشد؛ و نيست از
عصبيت محرم اين كه شخص قوم خود را دوست دارد و اعانت نمايد ايشان را به نحوى كه
متضمن ظلم و معصيت نباشد.
و علاج اين صفت مىشود به مواظبت بر صفت حسنه انصاف و عدم خروج از
حق.
فصل بيستم: در نفاق است
و آن مخالف ظاهر با باطن است، به اين نحو كه با شخص اظهار محبت و
دوستى كند و در باطن با او دشمن باشد. و قبح آن عقلا و شرعا واضح است. و جايز است
نفاق در مقام تقيه، به اين معنا كه با كسى كه دشمن است اظهار محبت و دوستى كند
هرگاه خوف ضرر و اذيت از او داشته باشد، و الا حرام است.
فصل بيست و يكم: در قساوت است
و آن متألم نشدن از ابناى نوع است. و آن نيز از ذمايم است، بلكه
مترتب مىشود بر او بسيارى از صفات ذميمه مثل ظلم و ايذا و عدم اعانت مظلومين و عدم
مواسات فقرا و مساكين، و غير آنها.
و فى الحديث: اطلبوا الفضل من الرحماء من
عبادى (تعيشوا فى أكنافهم) فانى جعلت فيهم رحمتى، و لاتطلبوه من القاسية قلوبهم
فانى جعلت فيهم سخطى
(340)؛
طلب كنيد خير را از رحم دلان از بندگان من؛ زيرا كه ايشان محل رحمت
من مىباشند. و طلب خير نكنيد از كسانى كه قساوت قلب دارند، زيرا كه ايشان محل سخط
من مىباشند.
و علاج مرض قساوت مىشود به مداومت و مواظبت بر آثار ترحم بر
مخلوقين حق تعالى.
فصل بيست و دويم: در جهل است
و آن از اعظم رذايل است؛ بلكه مبدأ و منشأ و اصل همه رذايل، و مبنى
عليه همه مهلكات همين صفت است، و از اين جهت كتاب و سنت مشحون است بر مذمت آن، و
جميع آيات و اخبارى كه وارد شده در مدح علم و وجوب آن دلالت مىكند بر مذمت آن.
بدان كه جهل بر دو قسم است: بسيط و مركب. و مراد به اول، خلو نفس
است از علم، بدون اعتقاد به اين كه عالم است؛ و مراد به ثانى، خلو نفس است از
اعتقاد يا اعتقاد به خلاف واقع، با اعتقاد به اين كه مىداند و حق را فهميده است؛
پس او نمىداند و نمىداند كه نمىداند.
و جهل بسيط در اول امر مذموم نيست؛ زيرا كه علوم انسان حادث است و
تعلم موقوف بر آن است، و مادام كه شخص مذعن و معتقد به جهل نباشد درصدد تحصيل آن بر
نمىآيد. و مذموم از آن، ثبات و بقا بر آن است. و آن از اعظم مهلكات است؛ پس بايد
كه كمال سعى را در ازاله آن نموده و نهايت اهتمام در معالجه اين مرض مهلك نمايد.
(علاج جهل)
و علاجى علمى به اين طريق است كه متذكر شود
امورى را:
اول: آن كه متذكر شود چيزى را كه دلالت بر قبح
و نقص آن مىكند عقل، و آن اين است كه تميز ما بين انسان از ساير حيوانات به علم و
ادراك امور كليه است نه به (قواى) حسيه و قوه غضبيه و شهويه و صورت و نحو آنها، و
نه به ادراك امور جزئيه؛ زيرا كه اين امور اختصاصى به انسان ندارد بلكه قدر
مشتركاند ميان انسان و ساير حيوانات. پس اگر شخص خالى از علم و ادارك باشد با ساير
حيوانات فرق ندارد بلكه پستتر از آنها خواهد بود، چنانچه در آيه شريفه اشاره به
آن شده:
أولئك كالا نعم بل هم
أضل
(341)؛
(اينان به سان چارپاياناند بلكه گمراهتراند).
بلكه بعضى تصريح نمودهاند كه جاهل فى الحقيقه
انسان نيست، و اطلاق انسان بر او به طريق حقيقت نيست بلكه به عنوان مجاز است، به
اعتبار مشاكلت و مشابهت صوريه. پس تأمل كند كه چه نقص و مفسدهاى اعظم است، از خروج
از مرتبه انسانيت و دخول در حد بهيميت.
دويم: آن كه متذكر شود چيزى را كه دلالت مىكند
بر مذمت آن شرع، از كتاب و سنت، مثل قوله تعالى:
أعوذ بالله أن أكون من
الجهلين
(342)؛
(به خدا پناه مىبرم كه از نادانان باشم).
و قوله تعالى: انى أعظك
أن تكون من الجهلين
(343)؛
(من تو را پند مىدهم كه مبادا از نابخردان
باشى).
و قوله (عليه السلام):
ستة يدخلون النار قبل الحساب بستة. و عد منهم: أهل الرساتيق بالجهالة
(344)؛
شش طايفهاند كه داخل آتش مىشوند پيش از حساب،
به سبب شش چيز، و يكى از آنها اهل دهات و بوارى هستند كه به واسطه جهل داخل آتش
مىشوند.
سيم: آن كه متذكر شود آيات و اخبارى را كه در
فضل علم و تأكيد أكيد در آن وارد شده، چنانچه جملهاى از آنها ذكر خواهد شد؛ ان
شاء الله.
(علاج عملى جهل)
و علاج عملى آن است كه بعد از آن كه فهميد نقص
و مذمت جهل، و فضل و كمال و ممدوحيت علم را، بايد دامن همت به كمر زند و رفع موانع،
از اشتغال به امور دنيويه و التفات به امور دنيه را از خود نمايد، و شب و روز مشغول
تحصيل علم از اهل آن شود تا آن كه فياض على الاطلاق افاضه علم به او فرمايد و از
مرض مهلك جهل مستخلص گردد؛ بحوله و قوته.
و جهل مركب بدتر است از جهل بسيط؛ و علاج آن
مشكلتر است، بلكه محكى از بعض اطباى نفوس، اقرار به عجز از معالجه آن است، چنان چه
بعض اطباى ابدان اعتراف كردهاند به عجز از معالجه بعض امراض مزمنه.
و از حضرت عيسى (على نبينا و اله و عليه
السلام) مروى است كه فرمودند:
أنا لا أعجز عن معالجة
الاكمه و الابرص و أعجز عن معالجة الاحمق؛
(من) عاجز نيستم از معالجه كور مادرزاد و از
معالجه كسى كه به مرض برص مبتلا باشد، و لكن عاجزم از معالجه احمق.
و از اقرارى كه بعض علماى اخلاق نوشتهاند:
علاج او به ازاله سبب او است؛ زيرا كه سبب او يا اعوجاج سليقه است، يا خطا در
استدلال است، يا عصبيت و تقليد و غير آنها از موانع حصول علم و واقع.
و زوال اعوجاج سليقه به تعلم علوم رياضيه
مىشود از هندسه و حساب؛ و رفع خطا در استدلال مىشود به رجوع به قوانين و قواعد
مقرره در علم منطق، و به موازنه نمودن استدلال خود را به استدلال مشهورين به تحقيق
و معروفين به استقامت سليقه؛ و زوال عصبيت و تقليد به اين مىشود كه قطع نظر از
محبت دين پدرى و مادرى نموده و تخليه تامه نموده و غرض او فهميدن حق بوده باشد.
پس بعد از آن كه تخليه تامه نمايد و دليل را
منطبق به قواعد منطق نمايد و مع ذلك موازنه نمايد فهم و استدلال خود را به فهم و
استدلال معروفين از علما. اميد از فياض على الاطلاق چنان است كه ادراك حق و واقع را
نمايد و از مرض جهل مركب مستخلص گردد.
و عمده چيزى كه ميزان حق و باطل است عرض مطالب
و افهام و ادله است به كتاب و سنت، اگر مطلبى از مطالب شرعيه باشد؛ پس با مطابقه
حق، صدق و مطابق واقع است، و با مخالفت، محكوم به بطلان و فساد و مخالفت با واقع
است.
بدان كه مراد به جهل در اين مقام، مقابل علم و
يقين است، اعم از اين كه جهل سازج باشد كه اصلا ملتفت به مسئله نشده باشد و تصور
موضوع و محمول و نسبت را نكرده باشد، يا آن كه تصور كرده باشد و لكن در شك يا ظن يا
حد طرفين باشد، و آن نيز مذموم و مهلك است؛ زيرا كه مطلوب و ممدوح، علم و يقين است،
و معرفت لازمه حاصل نمىشود مگر به علم و يقين نه به ظن و تخمين.
و فى الحديث: لاترتابوا
فتشكوا، و لاتشكوا فتكفرو
(345)؛
(مواظب باشيد كه به ريب - دودلى و ترديد -
نيفتيد كه به دنبال ريب شك مىكنيد، و شك نكنيد كه كافر خواهيد شد).
و فى آخر: لاينفع مع الشك
و الحجود عمل
(346)؛
(با شك و انكار، هيچ عملى سودمند نيست).
و فى ثالث: من شك أوظن
فأقام على أحدهما أحبط الله عمله، ان حجة الله هى الحجة الواضحة
(347)؛
(هر كه به شك يا ظن گرايد و بر آن دو باقى
بماند خداوند عملش را نابود سازد كه برهان و حجت خدا واضح و روشن است).
و زايل مىشود شك و تحير، به بذل و جهد و فحص
تام از مقدمات و ادله داله بر مطلوب، و به مواظبت بر طاعات و اشتغال به قرائت قرآن
و مطالعه كتب احاديث و مجالست علما و صالحين.
(جربزه)
بدان كه همچنان كه جهل و شك و حيرت مذموم است
جربزه نيز مذموم است؛ و آن عبارت است از عدم وقوف ذهن به جايى و عدم استقرار او به
مطلبى؛ بلكه پيوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقيقه مخالف با واقع باشد و از
حد لايق تجاوز كند و بر (چيزى) قرار نگيرد. و بسا باشد كه در مباحث عقليه و علوم
الهيه منجر به كفر و الحاد و فساد عقيده مىشود، بلكه مىرسد به جايى كه صاحب آن
انكار همه اشيا و نفى جميع حقايق مىكند، مثل طايفه سوفسطائيه، و در شرعيات منجر به
وسواس مىگردد. و قبح اين صفت واضح و ظاهر است؛ زيرا كه آن مانع از تحصيل علم و عمل
است و موجب هلاكت ابديه است.
و علاج او ممكن است به رجوع كردن به استدلال و
معتقدات علماى مشهورترين به استقامت سليقه و معروفين به افهام مستقيمه، و خواهى
نخواهى خود را بر مقتضاى ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و
اعمال و افعال آنها نكند، و بداند كه هرگاه صاحبان افهام مستقيمه و معروفين از علما
بر طريقهاى باشند و او در آن طريقه تشكيك نمايد، لامحاله از اعوجاج سليقه است؛ پس
نفس خود را به تكلف بر طريقه آنها بدارد تا عادت كند به ثبات و اطمينان.
بدان كه جربزه طرف افراط است از براى قوه
عاقله، و جهل و شك و حيرت طرف تفريط هستند و هر دو مذموم مىباشند، چنانكه دانستى؛
و ممدوح از براى قوه عاقله حد وسط است، و آن حكمت است، و آن علم به حقايق اشيا است،
و آن افضل كمالات نفسانيه است، و اشرف نعوت جماليه است از براى انسان، بلكه
بالاترين صفات ربوبيت است، و به واسطه علم، انسان تميز پيدا مىكند از ساير افراد
حيوانات، و مىرسد به شرف جوار رب العالمين و دخول در حزب ملايكه مقربين.
بلكه سبب و باعث از خلقت اشيا، معرفت الله است
كه يكى از علوم است، همچنان كه در حديث قدسى اشاره به آن شده:
كنت كنزا مخفيا فاحببت أن
أعرف فخلقت الخلق لكى أعرف
(348)؛
(من) گنجى بودم مخفى و خواستم كه شناخته بشوم؛
پس خلق كردم خلق را از جهت اين كه شناخته بشوم.
علاوه بر اين كه علم لذيذ است فى حد ذاته،
محبوب است فى نفسه، و كم لذت و ابتهاجى است كه از غير علم حاصل مىشود.
و از فوايد علم در دنيا عزت و اعتبار است در
نزد اخيار و اشرار، و نفوذ حكم است بر ملوك و ارباب شوكت و اقتدار؛ زيرا كه طباع
خاص و عام مجبول است بر تعظيم و توقير اهل علم و وجوب اطاعت و احترام ايشان.
و آيات و اخبار وارده در فضل و رجحان و ثواب و
فوايد اخرويه علم لاتعد و لاتحصى است:
كقوله تعالى: انما يخشى
الله من عباده العلمو
(349)؛
(از بندگان خدا تنها دانشوران از او مىترسند).
و قوله تعالى: هل يستوى
الذين يعلمون و الذين لا يعلمون
(350)؛
(آيا آنان كه مىدانند با آنان كه نمىدانند
برابراند).
و قوله تعالى: و من يوت
الحكمة فقد أوتى خيرا كثير
(351)؛
(هر كه را حكمت دهند، به راستى او را نيكىهاى
بسيار دادهاند).
و قوله تعالى: و تلك الأ
مثل نضربها للناس و ما يعقلها الا العلمون
(352)؛
(و اين مثلها را براى مردم مىزنيم و جز
دانايان، آنها را در نمىيابند).
و فى النبوى: العلماء
ورثة الانبياء
(353)؛
(دانشمندان وارثان پيامبراناند).
و قوله (ص): اللهم ارحم
خلفائى - ثلاثا - قيل: من خلفائك؟ قال: الذين يأتون من بعدى و يروون حديثى و سنتى
(354)؛
(پيامبر اكرم سه بار فرمود: خدايا، جانشينان
مرا رحمت كن. پرسيدند: جانشينان شما كياناند؟ فرمود: آنان كه پس از من حديث و سنت
مرا روايت مىكنند).
و قوله (صلى الله عليه و
آله وسلم) لأبى ذر: الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم أحب الى الله من قيام ألف ليلة
تصلى فى كل ليلة ألف ركعة، و أحب الى الله من ألف غزوة، و من قرائة القرآن كله اثنى
عشر ألف مرة... و خير من عبادة سنة صام نهارها و قام ليلها. و من خرج من بيته
ليلتمس بابا من العلم كتب الله عزوجل له بكل قدم ثواب نبى من الانبياء و ثواب ألف
شهيد من شهدا بدر... و أعطاه الله بكل حرف يسمع أو يكتب مدينة فى الجنة. و طالب
العلم يحبه الله و يحبه الملائكة و النبيون و لايحب العلم الا السعيد و طوبى لطالب
العلم... و النظر الى وجه العالم خير من عتق ألف رقبة أو من أحب العلم و جبت له
الجنة و يصبح و يمسى فى رضى الله و لايخرج من الدنيا حتى يشرب من الكوثر و يأكل من
ثمرة الجنة و لايأكل الدود جسده، و يكون فى الجنة رفيق الخضر (عليه السلام)
(355)؛
(ساعتى در مذاكره علمى نشستن، نزد خداوند
محبوبتر است از هزار شب بيدارى كه در هر شبى هزار ركعت نماز گزارده شود و از هزار
جهاد و از دوازده هزار بار خواندن قرآن به تمامى و نيز از عبادت يك سال روزها روزه
و شبها در نماز بهتر است. و كسى كه از خانه بيرون رود تا بابى از علم فراگيرد
خداوند به هر گامى پاداش پيامبرى از پيامبران، و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر
براى او مىنويسد، و خداوند به هر حرفى كه بشنود يا بنويسد شهرى در بهشت به او عطا
كند. و طالب علم را خدا و فرشتگان و پيامبران دوست دارند، علم را جز سعادتمند دوست
ندارد، و خوشا به حال خواستار علم. و نگاه به چهره عالم از آزاد كردن هزار برده
بهتر است، و هر كه علم را دوست دارد بهشت براى او واجب است و بامداد و شامگاه در
رضاى خدا است. و از دنيا بيرون نمىرود مگر آنكه از كوثر مىنوشد و از ميوه بهشتى
مىخورد، و در گور، كرمها بدن او را نخورند، و در بهشت رفيق خضر (عليه السلام)
خواهد بود.
و قوله، طلب العلم فريضة
على كل مسلم، فاطلبوا العلم فى مظانه و اقتبسوه من أهله، فان تعليمه لله حسنة و
طلبه عبادة و المذاكرة فيه تسبيح، و العمل به جهاد، و تعليمه من لايعلمه صدقة، و
بذله لاهله قربة الى الله، لانه معالم الحلال و الحرام و مسار سبيل الجنة و المونس
فى الوحشة، و الصاحب فى الغربة و الوحدة، و المحدث فى الخلوة، و الدليل على السراء،
و السلاح على الاعداء، والزين عند الاخلاء. يرفع الله به أقواما و يجعلهم فى الخير
قادة، تقتبس آثار هم و يقتدى بفعالهم و ينتهى الى آرائهم، يرغب الملائكة فى خلتهم،
و بأجنحتها يمسحهم، و فى صلاتها يبارك عليهم، و يستغفر لهم كل رطب و يايس حتى حيطان
البحر و هوامه و سباع البر و انعامه. ان العلم حياة القلوب من الجهل، و ضيا الابصار
من الظلمة، و قوة الابدان من الضعف، يبلغ بالعبد منازل الاخيار و مجالس الابرار و
الدرجات العلى فى الآخرة و الاولى. الذكر فيه يعدل بالصيام، و مدارسته بالقيام. به
يطاع الرب و به يعبد، و به توصل الارحام و يعرف الحلال من الحرام. العلم امام و
العمل تابعه، يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء، فطوبى لمن لم يحرمه الله من حظه
(356)؛
(دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است، پس علم را
در هر جا كه گمان مىبريد بجوييد، و آن را از اهلش فراگيريد، كه فرا گرفتن آن براى
خدا حسنه است و جست و جوى آن عبادت و مذاكره آن تسبيح پروردگار و عمل به آن جهاد، و
تعليم آن صدقه و بذل آن به اهلش تقرب به خدا است؛ زيرا علم نشانههاى راهنماى حلال
و حرام است، و چراغ دان راه بهشت و مونس انسان در وحشت، و يار غربت و تنهايى، و هم
سخن در خلوت، و دليل و راهبر در گشادگى و سختى (خوشى و ناخوشى)، و سلاح بر ضد
دشمنان، و زينت در نزد دوستان است. خداوند به سبب علم اقوامى را بلند مىگرداند و
آنان را رهبر و پيشواى خير قرار مىدهد كه از آثار آنان بهره برند و به كارهاشان
اقتدا كنند، و به آراى آنان نايل شوند. فرشتگان به دوستى دانشمندان راغباند و
بالهاى خود را به آنان مىمالند، و در نمازشان بر آنان بركت فرستند و هر خشك و ترى
حتى ماهيان دريا و خزندگان و گزندگان آن و درندگان و چهار پايان زمين براى ايشان
طلب مغفرت مىكنند.
علم، حيات دلها از نادانى، و روشنى چشمها در
تاريكى، و نيروى بدنها از ضعف است. بنده9 را به منزلهاى نيكان و مجالس خوبان و
به درجات عالى در دنيا و آخرت مىرساند. مذاكره علمى معادل روزه است و درس دادن و
خواندن آن همسنگ نماز. به واسطه علم است كه خداوند عبادت و اطاعت مىشود، و به سبب
آن صله ارحام انجام مىگيرد، و حلال و حرام شناخته مىشود. علم پيشوا است و عمل،
پيرو آن. خدا علم را به سعادتمندان الهالم مىكند و اشقيا را از آن محروم مىسازد؛
پس خوشا به حال كسى كه خداوند او را از حظ علم بىبهره نگرداند).
و عن أميرالمؤمنين (عليه
السلام): أيها الناس، اعلموا أن كمال الدين طلب العلم و العمل به، و ان طلب العلم
أوجب عليكم من طلب المال، و ان المال مقسوم مضمون لكم، قد قسمه عادل بينكم و قد
ضمنه و سيفى لكم؛ و العلم مخزون عند أهله و قد أمرتم بطلبه من أهله فاطلبوه
(357)؛
(كمال دين، طلب علم و عمل به آن است. و طلب علم
بر شما از طلب مال واجبتر است، و هر كسى را از مال قسمت و بهرهاى است كه خداوند
ضامن آن است و خداى عادل آن را ميان شما تقسيم كرده است، و آن را به عهده گرفته و
وفا خواهد كرد، و علم اندوخته و گنجينهاى است نزد اهلش پس آن را بجوييد).
و قوله (عليه السلام):
اذا مات مؤمن و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة ستر بينه و بين النار، و
أعطا الله تعالى بكل حرف منها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرات
(358)؛
(هر گاه مومنى بميرد و برگى از علم از او باقى
بماند، آن برگ بين او و آتش پردهاى خواهد شد، و خداوند در برابر هر حرفى كه بر آن
است شهرى كه هفت بار وسيعتر از دنيا است به او عطا خواهد كرد).
و عن على بن الحسين (عليه
السلام): لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج
(359)؛
(اگر مردم مىدانستند كه در طلب علم چه فضيلتى
است در جست و جوى آن بر مىآمدند، هر چند با ريخته شدن خونها و غوطه خوردن در
درياها باشد).
و قول الباقر (عليه
السلام): عالم ينتفع بعلمه أفضل من سبعين ألف عابد
(360)؛
(دانشمندى كه از علمش بهره برده شود، از هفتاد
هزار عابد برتر است).
و قول الصادق (عليه
السلام): لو يعلم الناس ما فى فضل معرفة الله تعالى ما مدوا أعينهم الى ما متع به
الاعداء من زهرة الحياة الدنيا، و كان دنياهم أقل عندهم مما يطؤن بأرجلهم
(361)،
الحديث؛
(اگر مردم مىدانستند كه در معرفت خداى تعالى
چه فضيلتى هست، به آنچه دشمنان از شكوفههاى زندگى دنيا و نعمت فراوان آن
بهرهمنداند چشم نمىدوختند، و دنيا در نظرشان از آن چه لگدمال مىكنند - يعنى خاك
- كمارزشتر بود).
(آداب تعليم)
بدان كه از براى تعليم و تعلم شروط و آدابى
است.
اما آداب التعليم، پس آن چند چيز است:
اول: آن كه غرض معلم از تعليم، مجرد قربة الى
الله و وصول به مثوبات اخرويه بوده باشد، و از براى او غرض دنيوى نباشد، از طمع
مالى يا جاه و رياست يا شهرت بين الناس؛ زيرا كه هرگاه غرض او اين امور بوده باشد
محروم از اجر اخروى خواهد بود، و هر عملى كه از براى غير خدا كرده باشد مقبول درگاه
احديث نخواهد بود، و خالى از اجر و ثواب مىباشد. و اما هرگاه لله تعالى باشد و
خالص از اين اغراض فاسده باشد، علاوه بر ثواب و اجرى كه از براى اصل تعليم هست،
شريك خواهد بود در ثواب تعليم نمودن اين شخص متعلم، غير را، و
هكذا الى غير النهاية؛ پس مىرسد به يك تعليم به ثوابهاى غير متناهيه، چنان
كه از حديث فهميده مىشود.
دويم: آن كه معلم مشفق بر متعلم باشد و ناصح او
باشد، تكلم نمايد به او به طريق لينت و هموارى و ملايمت و بشاشت، نه به طريق غلظت و
خشونت و درشتى.
سيم: آن كه منع نكند علم را از كسى كه اهليت
داشته باشد، و تعليم نكند به كسى كه اهليت نداشته باشد.
چهارم: آن كه آنچه مىداند تعليم نمايد، و
سكوت كند از آنچه نمىداند تا رجوع نمايد و بفهمد و بگويد، و اخبار نكند او را به
خلافت واقع. و اين شرط مختص به معلم نيست؛ پس جارى است در هر كسى كه سؤال مسئلهاى
از مسائل شرعيه و غيرها از او بشود، مثل مفتى قاضى و امثال آنها.
(آداب تعلم)
و اما آداب تعلم، پس آن چند چيز است:
اول: آن كه متعلم اجتناب كند از متابعت هوا و
خواهشهاى نفسانيه، و از مخالطه و معاشرت كردن با ابناى دنيا؛ زيرا كه اينها
مانعاند از ادراك علم حقه و تابيدن انوار قدسيه در صفحه قلب، و حاجباند از چشيدن
لذات انسيه.
دويم: آن كه غرض از تعلم، محض تقرب به خداوند
عالم و رسيدن به سعادات اخرويه بوده باشد، نه اين كه غرض او مراء و جدال يا مباهات
و مفاخرت يا رسيدن به منصب و جاه و مال يا تفوق بر امثال و اقران بوده باشد؛ زيرا
كه اگر غرض او يكى از اين امور بوده باشد مترتب مىشود بر او دورى از خدا و استحقاق
عذاب الهى، همچنان كه از آيات و اخبار معلوم مىشود.
سيم: آن كه عمل كند به آنچه فهميده و عالم
شده؛ زيرا كه عالم بلا عمل مثل شجر بىثمر است؛ بلكه مثل چراغى است كه غير را روشن
مىكند و خود را مىسوزاند. و امر بر او اشد است از امر بر جاهل، و از رحمت الهى
دور است و مورد سخط و غضب پروردگار است، و آيات و اخبار در مذمت او ما لايحصى است.
نعوذ بالله من شرور
أنفسنا و سيئات أعمالنا.
چهارم: آن كه مراعات نمايد خضوع و ادب را
بالنسبه به معلم، و اعتراض نكند بر او در مواجهه او، و قلبا او را دوست بدارد و
فراموش نكند حقوق او را؛ زيرا كه معلم پدرى معنوى و روحانى است، پس او اولى است به
مراعات آداب و حقوق.
و از عمده شرايط، تطهير نفس است از اخلاق رذيله
و اوصاف ذميمه.
(اقسام علم)
بدان كه علم بر دو قسم است: يا حلال است، يا
حرام مثل علم سحر و غيره به تفصيلى كه در فقه مبين است.
و علم حلال يا واجب است تحصيل آن، يا مباح مثل
علم طب و هندسه و غير هما از علومى كه مدخليتى به شرعيات ندارند؛ زيرا كه آنها واجب
نيستند مگر به طريق وجوب كفايى.
و علوم واجبه كه لازم است طلب و تحصيل آنها سه
علم است: علم اصول دين، و علم اخلاق، و علم فقه.
و وجوب علم اصول دين و علم اخلاق عينى است؛ به
اين معنا كه بر هر مكلفى لازم است كه تحصيل عقايد حقه را نمايد. و همچنين لازم است
كه مهلكات و منجيات را بداند.
و اما علم فقه، پس آنچه متعلق است به تكاليف
واجبه بر مكلف، پس معرفت آن نيز واجب است به وجوب عينى، و آن چه متعلق است به
تكاليفى كه بر مكلف واجب نيست مثل احكام حيض و نفاس بالنسبه به مردان، يا احكام
جهاد بالنسبة به زنان؛ بل مطلقا در مثل زمان ما. و نحو آنها پس وجوب آن كفايى است.
و در علم اخلاق و علم فقه تقليد كفايت مىكند،
پس معرفت آنها به طريق استدلال لزومى ندارد.
و اما علم اصول دين، پس از بعضى علما ظاهر
مىشود وجوب استدلال و عدم كفايت تقليد؛ بلكه بعضى ادعاى اجماع بر اين مطلب
كردهاند؛ و لكن به نظر حقير، دور نيست كفايت تقليد در اصول دين نيز به شرطى كه
مفيد جزم و قطع و اطمينان تام باشد و تقليد ظنى كفايت نمىكند.
و كفايت مىكند در اصول دين، علم به وجود واجب
الوجود و اين كه واحد است و شريكى و نظيرى و مثلى از براى او نيست؛ و اين كه متصف
است به جميع صفات (كماليه) و منزه است از جميع نقايص؛ و اين كه محمد بن عبدالله
(صلى الله عليه و آله وسلم) پيغمبر است و رسول الله است از جانب خدا به سوى خلق؛ و
اينكه ائمه اثنى عشر(صلوات الله عليهم اجمعين) اوصياى آن حضرت مىباشند؛ و اين كه
جميع ما جاء به النبى (صلى الله عليه و آله وسلم) و اوصيائه حق است از امور معاد و
غيره، و معرفت زايد بر آنها لازم نيست، و معرفت تفاصيل اينها واجب نيست.
بلى! هرگاه ورع و تقوا و زهد در دنيا و تدبر و
تفكر در كتاب الله و انس به اخبار و آثار مرويه از ائمه هدى (عليه السلام) و مجالست
و مصاحبت با اخيار و صالحين و ملاحظه طريقه علماى عاملين و دورى از اهل دنيا و فساق
و فجار و بطالين را پيشنهاد خود نمايد و طريقه خود قرار دهد؛ دور نيست كه فياض على
الاطلاق نورانيتى در قلب او افاضه نمايد كه تفاصيل اين امور را به حسب استعداد و
قابليت خود بفهمد.